خضر در جوامع حدیث
غالب جوامع حدیثی اهل سنّت همان حدیثهائی را که شیخان (یعنی بخاری و مسلم) در صحیح خود آوردهاند نقل میکنند و از این رو بهتر آن دانست که آنچه را که مورد اتفاق شیخین است نقل کند. بخاری جعفی در اوائل صحیح خود در «کتاب العلم» و مسلم نیشابوری در اواخر صحیح خود در «باب من فضائل الخضر (علیهالسلام)» چنین حدیث میکنند:
عن … عن ابن شهاب عن عبیدالله بن عبدالله [به عُتبة بن مسعود: مسلم] از ابن عباس، که ابن عباس گفت: او و حُرّبن قیس (بن حصن: مسلم] فَزاری دربارهی آنکه موسی (علیه السلام) همراه او شد، بگو مگو و جدال و جرّوبحثی داشتند. ابن عباس میگفت که آنکه موسی (علیهالسلام) بدو رسید، خضر بود. ابی بّن کعب (رضی الله) بر آنان گذر کرد، ابن عباس او را آواز داد که های ابوالطفیل! نزد ما بیا، چرا که من با این رفیقم دربارهی همراهِ [صاحب] موسی که موسی (علیه السلام) از خداوند خواسته بود که او را به دیدارش برساند، گفتگو و جدالی داشتم. آیا تو دربارهی او از پیامبر خدا -که درود خدا بر او باد- چیزی شنیدهای؟ ابیّ گفت: آری از رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که موسی (علیه السلام) در میان گروهی از بنیاسرائیل بود که ناگهان مردی نزد او آمد و بدو گفت: از خود داناتر کسی را میشناسی؟ موسی (علیه السلام) گفت نه. از خدا سوی موسی وحی آمد که آری بندهی ما خضر. پیامبر فرمود که موسی از خداوند تعالی راه دیدار او را پرسید. خداوند آن ماهی را نشانهی او قرار داد و بدو گفته شد همین که آن ماهی را گم کردی، از همان راه که رفته بودی برگرد که به زودی به او برخواهی خورد. موسی به راه افتاد هر اندازه که خداوند خواسته بود برود [موسی بر پی ماهی میرفت: بخاری] موسی به فتای خود گفت: چاشت ما را بیار. فتایش به موسی (علیه السلام) گفت: «دیدی آنگه که من با پناه سنگ شدم، من ماهی را آنجا فراموش کردم و بر من فراموش نکرد که ترا خبر کردمی مگر دیو» موسی گفت: «آنجا که آن ماهی گذاشتی، ما آنجا میجستیم، بازگشتند بر پی پی به پس پیجویان» پس آن دو خضر را یافتند، و داستان آنان همانست که خداوند در کتاب خویش حکایت فرموده است. (1)
احادیث دیگری در صحیحین دربارهی تفسیر آیات شریفهی 65 تا 82 کهف وجود دارد که بیشتر مفسران فریقین به تقریبی آنها را در تفاسیر خود آوردهاند. ولی یک حدیث دیگر را که آن نیز در هر دو صحیح آمده است و باز در برخی کتب تفسیر و در تاریخ دمشق و اصابه هم از صحیح مسلم یا صحیح بخاری نقل شده، ترجمه میکند و آن این است:
حدیث کرد ما را [مرا: مسلم]… از… از سعیدبن جبیر که گفت: به ابن عباس گفتند که نوف بِکالی (2) [نوف: مسلم] چنین باور دارد که موسای همراه خضر [که دانش آموخت: مسلم] موسای پیغمبر بنیاسرائیل نیست و بلکه او موسای دیگری است. ابن عباس گفت: این دشمن خدا دروغ میگوید [ابن عباس گفت: های سعید، تو خودت این را از نوف شنیدی؟ گفتم: آری، گفت: نوف دروغ میگوید: مسلم]
و سپس هر دو دنبالهی سخن ابن عباس را از قول ابی بّن کعب که تفسیری از آیات شریفه است روایت میفرمایند. (3)
از جوامع حدیثیِ خاصه به کتب اربعه و عیون اخبارالرضا (علیهالسلام) مراجعه شد. از مشترکات احادیث وارده در آن با آن چه در کتب عامه روایت شده است، فقط همان حضور خضر پس از رحلت حضرت ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله و سلم) است و لاغیر. در سه روایت نیز آمده است که مسجد سهله در کوفه محل همان صخرهای است که ظهور خضر بر حضرت موسی در کنار آن صورت گرفته است (4) که شاید لازمهی آن این باشد که احتمالاً مقصود از «مجمعالبحرین» [مَجَمَع بینهِما] دجله و فرات باشد. در پنج حدیث دیگر نیز به مناسبت ذکری از خضر شده است که نقل آن ضروری نمینماید. صدوق (رضی الله) در عیونأخبارالرضا (علیه السلام) (5) روایتی ثبت فرموده که خالی از لطافت و نیز دلالتی نیست و با اعتقاد مورد اجماع دربارهی مرگ خضر نیز مباینتی ندارد، هم چنانکه با اعتقاد معتقدین به لقای خضر و عمر جاودانی او نیز مناقضتی ندارد. مضاف بر آنکه این حدیث شریف نیز به اصطلاح با رشتهی زرین (سلسلةالذهب) به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) منتهی میشود. چون جلالت قدر و رفعت مقام حضرت صدوق هم مسلّم است، لذا به ترجمهی این روایت لطیف شریف مبادرت میورزد:
ما را حدیث گفت ابوالحسن محمد بن ابراهیم بن اسحق (6) از… از… از یحیی بن سعید بلخی از علی بن موسی الرضا عن ابیه موسی بن جعفر عن ابیه جعفربن محمد عن ابیه محمد بن علی عن ابیه علی بن الحسین عن ابیه الحسین بن علی عن ابیه علی بن ابیطالب (علیهمالسلام) که او فرمود: هم چنانکه با پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در یکی از کوچههای مدینه راه میرفتم ناگهان پیرمرد بلند قدی که ریشی انبوه و شانههائی بسیار پهن داشت به ما رسید و بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سلام عرض کرد و خوشامد گفت. سپس به من روی آورد و گفت سلام بر تو ای خلیفهی چهارمین که رحمت و برکات خداوند نصیب تو باد، و به پیامبر عرض کرد ای پیامبر خدا آیا چنین نیست؟ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود آری چنین است. آن پیرمرد از ما گذشت و رفت. من به رسول خدای عرض کردم آنچه را که این پیرمرد به من گفت و شما آن را تأیید و تصدیق فرمودید چه بود و چه معنائی داشت؟ پیامبر فرمود: سپاس خدا را که تو آن چنانی که او گفت، زیرا خداوند عزوجل در قرآن خطاب به فرشتگان فرموده است: من در زمین خلیفهای میگمارم (7) و آن خلیفهی گمارده شده آدم بود. و خدای فرموده است: ای داود ما ترا در زمین خلیفه قرار دادیم، در میان مردم به درستی داوری کن. (8) پس داود دومین خلیفه است. و خدای عزو جل در داستانی از گفتهی موسی میآورد که موسی به هارون گفت: در میان قوم من جانشین و خلیفهی من باش و کار به صلاح کن. (9) و این هارون سومین خلیفه بود. و خدای تعالی فرموده است: در روز حج اکبر، خدا و رسولش به مردم اعلام میکنند و به آگاهیشان میرسانند. (10) و تو در آن روز رسانندهی پیام خدا و رسولش بودی و تو وصیّ من و وزیر من و گزارندهی وام من و سخنگوی منی و تو برای من چون هارون برای موسایی، جز آن که پس از من پیامبری نیست. پس تو چهارمین خلیفهای، هم چنانکه آن پیرمرد ترا چنان خواند و به عنوان خلیفهی چهارم به تو درود فرستاد. هیچ دانی که آن پیرمرد که بود؟ عرض کردم: نه، پیامبر فرمود: او برادر تو خضر- که درود خدا بر او باد – بود. این را بدان. (11)
گمان میکند نقل و انتخاب از جوامع حدیثی فریقین به همین اندازه بسنده باشد.
پینوشتها:
1. صحیح بخاری، ص 102، ج1، باب 59، حدیث 73 و ج4، حدیث 1556، ص 615؛ صحیح مسلم، ج4، ص1476، حدیث 174.
2. از اصحاب باوفای حضرت مولیالموالی. فرمایشات حضرت امیر (علیه السلام) به او و کلماتی که آن بزرگوار در پاسخ معاویه دربارهی حضرت امیر (علیهالسلام) فرمود، مشهور است.
3. صحیح بخاری، ج4، ص 615، حدیث 1557؛ صحیح مسلم، ج4، کتاب الفضائل، حدیث 171 و 172، ص 1475؛ و نیز صحیح بخاری، ج6، کتاب التفسیر، باب 399، حدیث 1150، ص 441.
4. من لایحضره الفقیه، ج1، ص 231؛ التهذیب، ج3، ص 252.
5. ص 183، چاپ سنگی مرحوم حاج نجمالدوله (ره).
6. تنقیح المقال، ردیف 10218.
7. نگاه کنید به: بقره: 31.
8. نگاه کنید به: ص: 26.
9. نگاه کنید به: اعراف: 142.
10. نگاه کنید به: توبه:3.
11. عیوناخبارالرضا، ص183- 184.
منبع مقاله :
مهدوی دامغانی، احمد، (1386)، رساله دربارهی خضر (ع)، تهران: نشر کتاب مرجع، چاپ اول