خلافت و نسبت آن با قرابت و صحبت
زیرعنوان: ( بازخوانی حکمت 190 نهج البلاغه)
درآمد
حکمت 190 نهج البلاغه به دو گونه نقل شده است. در چاپ محمد عبده و صبحی صالح این گونه آمده است:
« و اعجباه! أ تکون الخلافة بالصَّحابة و القَرابة؟»
و در تصحیح فیض الاسلام و نسخه ی ابن ابی الحدید، این گونه آمده است:
« و اعجبا! أ تکونُ الخلافة بالصَّحابة و لا تکون بالصحابة و القرابة؟!»
« و اعجبا، أ تکونَ الخلافة بالصحابة و لا تکون بالصحابة و القرابة!»(1)
در سال های اخیر، بحث و جدل هایی درباره ی این حکمت نهج البلاغه درگرفته و اتهّام تحریف و دست اندازی در تصحیح متون مطرح شده است که در این مقاله به برخی از آنها خواهیم پرداخت. قصد آن داریم که با بررسی اسباب صدور کلام از امام علی (علیه السّلام) و جمع کردن نقل های متفاوت آن، قول صحیح را ترجیح دهیم. این متون، اولاً، قابل بحث سندی نیستند (چون هیچ یک سند ندارد)؛ ثانیاً یک متن، حتی اگر سند صحیح هم داشته باشد، نباید از حیطه ی نقد متن خارج شود.
طرح بحث
آن گاه که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به ملکوت اعلی پر کشید و در جنّة المأوی سُکنا گزید، جامعه نوپا و نوبنیاد اسلامی، در تب و تاب افتاد. امام علی (علیه السّلام) و بعضی دیگر از نزدیکان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، مثل عباس بن عبدالمطّلب و فرزندانش، به تجهیز و تدفین نبی اکرم مشغول شدند. دیگرانی که در پی به دست آوردن جاه و مقام بودند، سعی در زمینه سازی برای خلافت خود داشتند و بیماری چند روزه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، فرصت را برایشان آماده کرده بود. ممانعت از نوشته شدن وصیت نامه به دست پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به گونه ای بسیار عجیب و موهن، و تأخیر انداختن در حرکت سپاه اُسامه- علی رغم تأکیدهای مکرّر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)- از وقایع تلخی است که در متون معتبر حدیثی و تاریخی آمده است. این دو واقعه- که خلیفه دوم به گونه شافعی در آنها نقش داشت- حاکی از زمینه چینی های برخی از مهاجران برای در دست گرفتن خلافت است.
از سوی دیگر، گروهی از انصار به رهبری سعد بن عباده، در صدد بودند تا خلافت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به خود منتقل سازند. آنان در سقیفه بنی ساعده گرد آمده بودند تا در این باره صحبت کنند. با توجه به اختلاف دیرینه قبایل اوس و خررج، طبیعی بود که مذاکراتشان نتیجه ای نداشته باشد.
وقتی عمر از تجمّع انصار در سقیفه آگاهی یافت، به سراغ ابوبکر- که در خانه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود- رفت و او را خبر کرد. آن دو به اتفّاق ابوعبیده جرّاح به سقیفه بنی ساعده رفتند تا در مباحثات مربوط به تعیین خلیفه شرکت جویند. در این جلسه، سخنانی بین مهاجران و انصار ردّ و بدل شد. ابوبکر، سخنانی گفت که به گفته ی عمر، او نیز قصد داشت همان سخنان را بیان کند.
انصار که ظاهراً در مقابل احتجاجات و استدلالات مهاجران جوابی نداشتند، عقب نشینی کردند و به «منا أمیرُ و منکم أمیرُ» هم راضی شدند. طبیعی بود که انصار این پیشنهاد بسیار خطرناک مهاجران را نپذیرند. آنها تأکید داشتند که خلافت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به مهاجران می رسد و انصار حقی در آن ندارند.
آنچه موضع مهاجران را تقویت و جناح انصار را تضعیف کرد، اختلاف میان انصار بود. قبیله اوس- که تیره ای از انصار بودند و مخالفت دیرینه ای با قبیله خزرج داشتند- به طرفداری از مهاجران پرداختند. این موضع گیری باعث شد که انصار به کناری روند و مهاجران قدرت را در دست بگیرند.
عجیب آن که در این تجمّع، هیچ صحبتی از وصایای مکرّر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در تعیین وصی خود به میان نیامد و حتی با آن که از حادثه غدیر بیش از 70 یا 82 روز نمی گذشت،(2) کسی از آن واقعه عظیم، یاد نکرد و این، نکته ای عجیب ولی پندآموز است. این یادنکردن یا نپذیرفتن، موجب آن شد که جامعه اسلامی خسارتی جبران ناپذیر را متحمل شود. بررسی موضع گیری امام علی (علیه السّلام) در برابر جریان سقیفه، محتاج مقالتی مجزاست؛ ما در این جا تنها به دو کلام از حضرتش اشاره کرده، یکی از آنها را بررسی خواهیم کرد.
یک. آن گاه که مباحثات سقیفه برای امام علی (علیه السّلام) نقل شد، ادعای انصار را مردود دانسته، استدلال جدیدی را مطرح کرد. به گزارش توجه کنید:
لمّا انتهت إلی أمیرالمؤمنین أبناء السقیفة بعد وفاة رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، قال علیه السلام: « ما قالت الأنصار؟» قالوا: « قالت: منّا أمیر و منکم أمیر.» قال علیه السلام: « فهلاّ احتججتم علیهم بأنّ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وصّی بأن یحسن إلی محسنهم و یتجاوز عن مسیئهم؟» قالوا: « و ما فی هذه من الحجّة علیهم؟» فقال علیه السلام: « لو کانت الإمامة فیهم لم تکن الوصّیة بهم».(3)
نقل شده وقتی بعد از ارتحال رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) اخبار سقیفه بنی ساعده به امام (علیه السّلام) رسید فرمود: انصار چه گفتند
گفتند: انصار گفته اند از ما امیری و از شما امیری؟ فرمود:
پس چرا در برابر آنها این دلیل را نیاوردید که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: با نیکوکاران انصار نیکی کنید و از بدکارانشان درگذرید.
عرض کردند: در سخن پیامبر چه دلیلی نهفته است؟
فرمود: اگر امارت و خلافت حق ایشان بود، پیامبر (صلی الله علیه و آله) سفارش آنان را نمی کرد. (بلکه به ایشان سفارش دیگران را می نمود).
و در کتاب نثر الدر، در ادامه این مطالب آمده است:
فلبغ ذلک عمر بن الخطّاب، فقال: ذهبت و الله عنّا و لو ذکرناها ما احتجنا إلی غیرها.(4)
علی (علیه السّلام) ادّعای انصار را مردود دانست؛ همچنان که استدلال مهاجران را نیز ناتمام دانست. در ادامه ی خطبه ی 47 نهج البلاغه آمده است:
ثم قال: «فماذا قالت قریش؟» قالوا: «احتجت بأنها شجرة الرسول (صلی الله علیه و آله و سلم).» فقال علیه السلام: « احتجّوا بالشّجرةِ و اضاعُوا الثّمرةِ!»
امام (علیه السّلام) پرسید قریش چه گفتند: عرض کردند قریش به این استدلال کردند که از شجره رسول خدایند.
امام (علیه السّلام) فرمود: آری به درخت استدلال کردند، ولی میوه آن درخت را تباه ساختند.
دو. کلام دیگری که امام (علیه السّلام) در ردّ ادعای مهاجران و خلفای تازه به قدرت رسیده فرمود، همان است که موضوع بحث ما در این مقاله است. این کلام امام (علیه السّلام) به چهار گونه گزارش شده است:
1. أ تکون الخلافة بالصحابة و القَرابة؟(5)
آیا خلافت با هم صحبتی و خویشاوندی حاصل می شود؟
2. أ تکون الخلافة بالصحابة و لا تکون بالصحابة و القرابة؟(6)
شگفتار که خلافت با هم صحبتی به دست می آید، در حالی که به سبب مصاحبت و خویشاوندی حاصل نمی شود.
3. أ تکون الخلافة بالصحابة و لا تکون بالقرابة؟(7)
آیا خلافت با هم صحبتی به دست می آید و به سبب خویشاوندی حاصل نمی شود؟
4. أ تکون الخلافة بالصحابة و لا تکون بالقرابة و النص؟(8)
آیا خلافت با هم صحبتی به دست می آید در حالی که با مصاحبت و نص حاصل نمی شود؟
با توجّه به آن که این متون گزارش یک قضیه خارجی است، پس بی گمان، یکی از این چهار سخن از امام (علیه السّلام) صادر شده است و مسلّماً نمی توان بر این باور بود که هر چهار سخن فرموده امام بوده باشد. بنابراین، فرض صحیح آن است که در جریان نقل حدیث، کلام امام (علیه السّلام) به صورت های مختلفی روایت شده است. این تبدیل، یا به واسطه جواز و شیوع « نقل به معنا» بوده و یا بر اثر سهو روایت کنندگان پدید آمده است. همچنین ممکن است بعضی عمداً به این تغییر و تبدیل دست یازیده باشند. جمله ی سوم تعارضی با جمله دوم ندارد و می توان آن دو را واحد فرض کرد. بنابراین، تعارض، در سه جمله اول و دوم و چهارم خواهد بود.
بعد از انتشار نهج البلاغه به تصحیح محمد عبده و صبحی صالح (که هر دو صورت نخست را انتخاب کرده اند)، عده زیادی به آنها تاختند و ایشان را به تحریف نهج البلاغه متهم کردند. جمعی از محققین معاصر شیعه- که قائل به صدور «أ تکون الخلافة بالصحابة و لا تکون بالصحابة و القرابة؟» هستند- ضمن اعتراض به محمد عبده و صبحی صالح، ضبط انتخابی ایشان را غلط دانسته اند. مثلاً در کتاب نهج البلاغه فی شرح نهج البلاغة(9) پس از نقل ضبط مختار محمد عبده آمده است:
و هو غلط واضح.(10)
و این نقل، اشتباهی آشکار است.
مؤلف کتاب مصادر نهج البلاغه و أسانیده نیز گفته است:
و لا ریب أن ذلک غلط واضح و تحریف بیِّن.(11)
و شبهه ای نیست که این نقل اشتباهی واضح و تحریفی آشکار است.
همچنین، محقق محترم کتاب شرح الأخبار(12) و مؤلف محترم کتاب تصنیف نهج البلاغه (13) و محقق محترم نهج البلاغه چاپ بنیاد نهج البلاغه(14) و مؤلف محترم کتاب الإمام علی(15)(علیه السّلام) نیز همین گونه سخن گفته اند. شاید مفَصّل ترین بحث در این مورد، در کتاب نهج السعادة آمده باشد. دانشمند محترم و سخت کوش، علامه محمد باقر محمودی نوشته اند:
و عجیب تر از کار اصحاب سقیفه، تحریف این کلام شریف از نهج البلاغه چاپ مصر است که توسط فرزندان نابغه صورت گرفته است. در حالی که این بیچارگان توجهی به این امر نداشتند که شرق و غرب جهان سرشار از نسخه های مختلف نهج البلاغه- بدن شرح یا شرح داده شده، به چاپ رسیده شده یا چاپ نشده- می باشد که در تمامی آنها این کلام به طور صحیح نقل شده و آنان درک نکردند که این چنین تحریفی، افسادی را که به واسطه خلفایشان عالم را فرا گرفته اصلاح نمی کند. زیرا این کلام در غیر نهج البلاغه نیز نقل شده و از نظر معنایی نیز شواهد زیادی برای آن ذکر شده است.
علاوه بر آن اینکه اگر بنا باشد اصل این کلام همانگونه باشد که اینان نقل کرده اند به چه دلیل پس از آن اشعار مذکور آورده شده است و دیگر جایی برای اظهار تعجب از اینکه خلافت به هم صحبتی و خویشاوندی باشد وجود نخواهد داشت.(16)
احتمالاً تنها محققی که متن مورد اشاره محمد عبده و صبحی صالح را تأیید کرده است، دانشمند گران مایه، استاد علامه جعفر مرتضی عاملی است که در چاپ اول کتاب الحیاة السیاسیة للامام الرضا (علیه السّلام)، ضمن پانوشت بلندی، آن را بیان کرده است؛ لیکن ایشان هم در چاپ دوم همین کتاب، مطلب قبلی را حذف کرده و متن جدیدی مطابق نظر محقّقان مذکور آورده است.(17)
شاید این حجم انبوه تاخت و تاز هر کسی را متقاعد کند که نظر این جمع پژوهنده را- که انصافاً حق بزرگی بر گردن جامعه ی اسلامی و ما نوآموزان دارند- بپذیرد و از کاوش بیشتر خودداری کند، لیکن خود به نظر می رسد این مبحث جای تحقیق بیشتری دارد، نکاتی را یادآوری می کنیم؛ باشد که محققان دیگر نیز راهنمای ما باشند.
نکته هایی روشنگر
یک. ملاک شایستگی خلافت چیست؟ آیا صحابی بودن یا قرابت داشتن با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، شرط کافی یا لازم برای جانشینی اوست؟ و یا این که جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) منوط به صلاحیت و اهلیت است که شناختن آن در حیطه عقول مردمان نیست و بنابراین، محتاج نصّ الاهی است؟
مبانی اعتقادی شیعه، مؤیّد مبنای دوم است. تأکیدات مکرّر امام بر این که جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حقّ او بوده و غصب شده، بدان خاطر است که او، در مشروعیت امامت، به نص باور دارد و بدان تأکید می ورزد. سفارش مکرّر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در طی دوران رسالت، خصوصاً در سالیان آخر و بالاخص در جریان غدیرخم نیز دالّ بر این نظر است. آیاتی چون ( یا أیّها الرسول بلّغ ما أنزل الیک من ربّک) و (الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی) نیز، طبق این مبنا، تفسیر صحیح خواهند یافت. این، مطلبی است که نمی تواند در میان شیعه مخالفی داشته باشد و بحث و تفصیل آن نیز مجالی دیگر می طلبد. بنابراین، شایسته و بایسته است که امام (علیه السّلام) از اصحاب سقیفه، چه مهاجر و چه انصار، به نحو استفهام انکاری سؤال کنند که: « أ تکون الخلافة بالصحابة و القرابة؟!»
دو. کسانی که قائل به صدور «أ تکون الخلافة بالصحابة و لا تکون بالصحابة و القرابة» هستند نیز مثل هر شیعه دیگری، مبنای بالا را قبول دارند و بدان معترف اند؛ لکن در توجیه متن یاد شده می گویند: امام علی (علیه السّلام)، «جدال بأحسن» را پیشه کرده است؛ یعنی اگر چه امام در تحقّق امامت، به نص باور دارد و بر آن تأکید می ورزد، امّا در فضایی سخن می گوید که حقایق، دگرسان شده و کسی این حقیقت را نمی پذیرید. امام، با صاحبان سقیفه، به جدال احسن پرداخته و فرموده: « اگر شرط خلافت، صحابی بودن تواند بود، چرا افزون بر آن، قرابت با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از شروط خلافت نباشد؟»؛ یعنی چنانچه صحابی بودن و قرابت با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، در وجود کسی جمع شود، آن شخص برای خلافت اولی خواهد بود.
این استدلال، اگر چه بهترین توجیه برای انتخاب جمله « أ تکون الخلافة بالصحابة و لا تکون …» است، ولی از جهاتی نااستوار است:
أ. در مباحثات سقیفه بین مهاجران و انصار، انصار به همراهی و یاری پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و زحماتی که در راه اسلام متحمّل شدند تمسّک می کردند و در مقابل، ابوبکر و عمر، صحابی بودن را کافی نمی دانستند و علاوه بر آن، قرابت با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را نیز شرط لازم برای خلافت او دانستند. بعضی از قریش، در مقابل انصار قرار گرفته بودند و به قرابت با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) استناد می کردند ادّعای آنان این بود که خلیفه پیامبر باید از نزدیکان او باشد و فرهنگ عربی نمی پذیرد که جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، از غیر خاندان او باشد.
به این متن تاریخی که توصیف ماجرای سقیفه و سخنان انصار و مهاجران و استدلالات آنها در تاریخ طبری است، توجه کنید:
عبدالله بن عبدالرحمن انصاری می گوید: وقتی که پیامبر خدا درگذشت، انصار در «سقیفه ی بنی ساعده» گرد هم آمدند و گفتند: این امر را پس از حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) به سعد بن عباده می سپاریم. سعد بن عباده را که بیمار بوده آوردند. سعد بن عباده به یکی از کسان خود گفت: من به خاطر بیماری نمی توانم سخنانم را به گوش همه برسانم تو سخن مرا بشنو و به آنان برسان. سعد بن عباده پس از حمد و ثنا گفت: ای انصار! آن سابقه و فضیلتی که شما دارید، هیچ یک از قبایل عرب ندارند. حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بیش از ده سال در میان قوم خود بود و آنان را به عبادت خدا و ترک بت ها دعوت می کرد و جز اندکی ایمان نیاوردند و آن عده ی کم توانایی دفاع از پیامبر و حمایت از دین او را نداشتند و نمی توانستند ستمی را که به آن گرفتار بودند از خود دور سازند تا آن گاه که خداوند خواست که شما را برتری دهد و به شما کرامت ببخشد و نعمت ارزانی بدارد و در نتیجه خداوند ایمان به خدا و رسول را روزیِ شما کرد، حمایت از پیامبر و یارانش را به عهده شما گذاشت، سرافرازی رسول خدا و دین را به دست شما عملی ساخت و پیکار با دشمنان را به شما سپرد. شما با دشمنان آن حضرت، سخت جنگیدید، چه با دشمنان خودی و چه با دشمنان بیگانه.
پیامد این جهاد شما این شد که عرب به فرمان خدا گردن نهادند و خداوند به کمک شما، این سرزمین را مطیع پیامبر خویش ساخت و در سایه شمشیرهای شما همه به او ایمان آوردند و خاضع گشتند. خداوند در حالی که از شما خشنود بود، پیامبر خود را از میان شما بُرد. شما مایه چشم روشنی هستید، امر امامت را شما به دست بگیرید و به دیگران وامگذارید، این امر از آن شماست نه دیگران. حاضران گفتند: رأی درست اظهار کردی و سخن حق گفتی. از رأی تو تخلف نمی کنیم. و ما شما را می پسندیم و امر امامت را به تو وامی گذاریم. زیرا که تو مرد باکفایتی هستی. پس از این سخنان، حاضران با یکدیگر به سخن پرداختند و روی این مطلب بحث کردند که اگر مهاجران به این کار راضی نشوند و بگویند: « ما یاران قدیمی پیامبر و خویشان او هستیم، چرا بر سر امر امامت با ما در افتادید» در جواب آن ها چه بگوییم؟ گروهی از حاضران گفتند: در این صورت می گوییم یک امیر از ما و یک امیر هم از شما و به غیر این راضی نخواهیم شد. سعد بن عباده گفت: این اولین سستی است. وقتی ماجرای انصار و سعد بن عباده به گوش عمر رسید به سوی خانه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و به سراغ ابوبکر فرستاد در حالی که ابوبکر در خانه بود و با کمک علی (علیه السّلام) می خواست ترتیب غسل و کفن و دفن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را بدهد؛ از او دعوت کرد که بیرون آید و گفت حادثه مهمّی روی داده که حضور تو لازم است. هنگامی که ابوبکر بیرون آمد، جریان را برای او بازگو کرد و هر دو با سرعت به سوی سقیفه شتافتند. در راه ابوعبیده جرّاح را هم دیدند و با خود بردند. زمانی که وارد سقیفه شدند، عمر بن خطاب می گوید: سخنی در نظر گرفته بودم که بگویم. وقتی خواستم سخن بگویم، ابوبکر گفت: مهلت بده تا من سخن بگویم و پس از من هر چه می خواهی بگو. ابوبکر آن چه را که من می خواستم بگویم گفت. ابوبکر پس از حمد و ثنای خداوند چنین گفت: خداوند حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را به سوی مردم فرستاد تا او را بپرستند و به وحدانیت بستایند. این در هنگامی بود که عرب خدایان گوناگون می پرستیدند و می پنداشتند که این خدایان سنگی و چوبی نزد خدای یگانه شفاعت می کنند و سودبخش خواهند بود. برای عرب سخت بود که دین پدران خود را ترک کنند. مهاجران قدیم که از قوم او بودند او را تصدیق کردند و ایمان آوردند و با وی همدلی و پایمردی کردند، این در حالی بود که قوم او، او را به شدت آزار و تکذیب می کردند و همه مخالف او بودند، ولی مهاجران قدیم از کمی نفرات خویش و دشمنی مردم نترسیدند. بنابراین مهاجران اول نخستین کسانی هستند که در این سرزمین خدا را پرستیدند و به خدا و پیامبرش ایمان آوردند. این ها دوستان و خویشان پیامبر هستند و جز ستمگر کسی در امر خلافت و امامت با آنان مخالفت نمی کند و شما ای گروه انصار سابقه درخشانی دارید و کسی منکر فضیلت شما نیست، خداوند شما را انصار دین و پیامبر قرار داد، پیامبر به سوی شما هجرت کرد و بیشتر یاران و زنانش از شما بود و پس از مهاجران، کسی به پای شما نمی رسد. حال که چنین است، بهتر است که ما امیر باشیم و شما وزیر باشید و ما با شما مشورت می کنیم و بدون رأی شما کاری نمی کنیم. پس از سخنان ابوبکر، در اینجا حباب بن منذر برخاست و شدیداً به سخنان ابوبکر حمله کرد و رو به انصار کرد و گفت: « هیچ کس نمی تواند با شما انصار مخالفت کند، شما همه گونه قدرت و توانایی و تجربه ای دارید و باید حرف شما را بپذیرند و اگر آنها حاضر به پیشنهاد ما نشدند امیری از ما و امیری از آنان باشد.» عمر صدا زد: « چنین چیزی امکان پذیر نیست؛ دو نفر نمی توانند بر یک گروه حکمرانی کنند (و دو شمشیر در یک غلاف نمی گنجد) به خدا سوگند! عرب راضی نمی شود که پیامبرش از ما باشد و دیگران بر او حکومت کنند.» گفتگو میان عمر و حباب بالا گرفت و حباب تهدید کرد که اگر مهاجران پیشنهاد ما را نپذیرند، از مدینه بیرونشان می کنیم.(18)
اگر به استدلالات انصار توجه کنیم، می بینیم که آنان به حمایت خود از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و نقش خود در شکل گیری جامعه اسلامی می بالند و واهمه آنان از این است که قریش، به قرابت خود با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تکیه کند. دقیقاً همین نقطه اتّکا، در کلمات ابوبکر و عمر آمده است. ابوبکر در توصیف صلاحیت مهاجران برای جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می گوید:
فهم أوّل من عبدالله فی الأرض، و آمن بالله و بالرسول، و هم أولیاؤه و عشیرته و أحقّ الناس بهذا الأمر من بعده، و لا ینازعهم ذلک إلاّ ظالم.
مهاجران نخستین کسانی هستند که در این سرزمین خدا را پرستیدند و به خدا و پیامبرش ایمان آوردند. این ها دوستان و خویشان پیامبر هستند و جز ستمگر کسی در امر خلافت و امامت با آنان مخالفت نمی کند.
همچنین عمر در ردّ کلام « منا أمیرُ وَ مِنکُم أمیر» گفته است:
هیات، لا یجتمع اثنان فی قرن! و الله لا ترضی العرب أن یؤمّروکم و نبیُّها من غیرکم؛ ولکنّ العرب لا تمتنع أن تولّی أمرها من کانت النبّوة فیهم و وَلیّ اُمورهم منهم، و لنا بذلک علی من أبی من العرب الحجّة الظاهرة و السطان المبین. مَن ذا ینازعنا سلطان محمّد و إمارته- و نحن أولیاؤه و عشیرته- إلا مُدلٍ بباطل. أو متجانف لإثم، و متورِّط فی هلکة.
چنین چیزی امکان پذیر نیست؛ دو نفر نمی توانند بر یک گروه حکمرانی کنند. به خدا سوگند! عرب راضی نمی شود که شما امیرشان باشید در حالی که پیامبرش از غیر شما باشد. اما در این مسأله مانعی نمی بیند اگر همانانی که نبوت در خاندانشان است متولی امورشان نیز باشد و ما در برابر کسانی که این امر را انکار کنند دارای دلیل و برهانی آشکار هستیم.
چه کسی را یارای این است که در برابر سلطنت و امارت محمد- که ما یاران و خاندانش می باشیم- با ما به منازعه برخیزد مگر کسی که سخن به باطل گوید یا به بیراهه رفته و مرتکب گناه شده و در ورطه هلاکت بیافتد.
همان گونه که ملاحظه می شود، عمر و ابوبکر، به مصاحبت و قرابت استدلال کرده اند. آیا صحیح است که امام در ردّ آنها بفرماید: « أ تکون الخلافة بالصحابة و لا تکون بالصحابة و القرابه؟» این که همان حرف ابوبکر و عمر در مقابل انصار است و تعجّبی ندارد! ابن ابی الحدید که متوجه این اشکال بوده است، کلام امام (علیه السّلام) را ردّ کلام عمر می داند و می گوید:
لأنّ أبابکر لمّا قال لعمر: امدد یدک. قال له عمر: أنت صاحب رسول الله فی المواطن کلّها، شدتّها و رخائها، فامدد أنت یدک.(19)
زیرا زمانی که ابوبکر به عمر گفت دستت را بده تا با تو بیعت کنم عمر به او گفت: تو در همه حالات (سختیها و دشواریها) همراه و همنشین رسول خدا بوده ای پس تو دستت را بده تا با تو بیعت کنم.
توجه به کلام عمر- که در مقاله های پیشین نقل شد و او استدلال به قرابت کرده بود- بطلان این ادعا را روشن می کند.
ب. آن گاه که جریان سقیفه را به امام (علیه السّلام) گزارش کردند، از استدلالات طرفین سؤال کرد که در اوّل نوشتار بدان اشاره شد. در آن متن آمده است:
فماذا قالت قریش؟ قالو: احتجّت بأنّها شجرة الرسول (صلی الله علیه و آله و سلم). فقال علیه السلام: احتجّوا بالشجرةِ وَ أضاعوا الثمرةَ!(20)
امام (علیه السّلام) پرسید قریش چه گفتند: عرض کردند قریش به این استدلال کردند که از شجره رسول خدایند.
امام (علیه السّلام) فرمود: آری به درخت استدلال کردند ولی میوه آن درخت را تباه ساختند.
ملاحظه کنید که استدلال قریش به قرابت و «شجرة الرسول» بودن است. آیا صحیح است که علی (علیه السّلام) در ردّ آنان، قرابت را در کنار صحابی بودن مطرح کند؟
ج. آن گاه که علی (علیه السّلام) را به مسجد کشاندند و می خواستند به زور از امام (علیه السّلام) بیعت گیرند، با آنان به بحث پرداخت و فرمود:
أنا أحق بهذا الأمر منکم، لا اُبایعکم و أنتم أولی بالبیعة لی. أخذتم هذا الأمر من الأنصار، و احتججتم علیهم بالقرابة من رسول الله، فأعطوکم المَقادة و سلّموا إلیکم الإمارة، و أنا أحتجّ علیکم بمثل ما احتججتم به علی الأنصار، فأنصفونا إن کنتم تخافون الله من أنفسکم، و اعرفوا لنا من الأمر مثل ما عرفت الأنصار لکم، و إلاّ فبوَّؤوا بالظلم و أنتم تعلمون. فقال عمر: إنک لست متروکاً حتی تبایع. فقال له علیّ: احلب- یا عمر- حلباً لک شطره.(21)
من سزاوارترم به شما در این امر (خلافت)، با شما بیعت نخواهم کرد و شما سزاوارتر به بیعت با من هستید. این امر (خلافت) را از انصار گرفتید و با آنان به قرابتتان با رسول خدا صلی الله علیه و آله احتجاج کردید پس از آنها هم این امارت را به شما تسلیم کردند. اکنون من به مثل آنچه بر انصار احتجاج کردید بر شما احتجاج می کنم پس در حق ما انصاف ورزید اگر از خدا می ترسید و همان معامله ای که انصار با شما کردند، شما نیز با ما همانگونه باشید و الا گرفتار ظلم می شوید، همانطور که می دانید.
عمر گفت: ما از تو دست بر نداریم تا اینکه بیعت کنی حضرت علی (علیه السّلام) فرمودند: ای عمر از پستان خلافت تا می توانی شیر بدوش که سهم تو در آینده محفوظ است.
د. امام علی (علیه السّلام) در یکی از نامه های خود به معاویه، از جریان سقیفه یاد کرده و فرموده است:
« قالت قریش: « منّا أمیر» و قالت الأنصار: « منّا أمیر». فقالت قریش: « منا محمّد رسول الله، فنحن أحقّ بذلک الأمر». فعرفت ذلک الأنصار، فسلَّمت لهم الولایة و السلطان. فاذا استحّقوها بمحمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) دون الأنصار، فأنا أولی الناس بمحمّد (صلی الله علیه و آله و سلم)، أحقّ بها منهم». (22)
قریش گفتند امیر از بین ما باشد و انصار هم گفتند امیر از بین ما باشد پس قریش گفتند: محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) از ما است، پس ما از دیگران به این امر (خلافت) سزاوارتریم. چون انصار این گفته قریش را شنیدند، ولایت و امارت را به آنها واگذار کردند. بنابراین اگر قریش به خاطر آنکه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) از آنهاست مستحق این امر شدند پس من (علی (علیه السّلام) که سزاوارترین و نزدیک ترین مردم به رسول خدا هستم شایسته تر از قریش نسبت به خلافت می باشم.
هـ. در نامه 28 نهج البلاغه آمده است:
« لما احتَجَّ المهاجرونَ علَی الأنصارِ یومَ السقیفةِ برسولِ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) فلجُّوا علیهم: فإن یکُنِ الفلج به فالحقّ لنا دونکم».
«وقتی در سقیفه مهاجران خویشاوندی خود را با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دلیل آوردند بر انصار پیروز شدند. پس اگر خویشاوندی با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) باعث پیروزی است حق با ماست، نه با شما و اگر غیر از این باشد، پس انصار بر دعوی خویش باقی می باشند».
و. شعری که سید رضی در نهج البلاغه و خصائص الأئمة نقل کرده و آن را مضمون کلام امام علی (علیه السّلام) دانسته است نیز نشان دهنده آن است که مهاجران، به قرابت استدلال کرده اند و اما در برابر آنان، به اقرب بودن خود استدلال می کند:
و إن کنت بالقربی حَججتَ خصیمهم*** فغیرک أولی بالنبیّ و أقرب(23)
اگر از راه خویشاوندی بر مدعیان دلیل آوردی دیگران از تو به پیامبر نزدیکتر و سزاوارتر بودند.
ز. امام باقر (علیه السّلام) نیز در کلامی می فرماید:
«إنَّ رسولَ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قبض و قد أخبر أنا أولی الناس بالناسِ. فتمالأت علینا قریش حتی أخرجت الأمر عن معدنه و احتجّت علی الأنصار بحقّنا و حجّتنا».(24)
همانا رسول خدا در حالی دعوت حق را لبیک گفت که مردم را از این امر آگاه کرده بود که من سزاوارتر بر آنان از خودشانم. اما قریش از این حکم روی گردانیده و امر خلافت را از جایگاه اصلی خویش خارج نموده و با استفاده از حق ما و برهان ما بر انصار احتجاج نمود.
ح. مرحوم کراجکی در کتاب ارزشمند التعجب، آورده است:
و منَ العَجَبِ قَولُ القریشِ أنّ الخلافة لا تکونَ إلّا مِن حَیثُ النّبوةِ و أنّما یستحقّها بذلک لأن رسول اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) مِن قریشِ و لم یقل لها أحد فِی الحال أنّ بنی هاشم أولی منکم بها علی هذه الجهةً؛ لأن النبیّ مِن بنی هاشم.(25)
از این قول قریش تعجب است که گفتند جایگاه خلافت فقط خاندان نبوت می باشد و آنها به این خاطر مستحق آنند که پیامبر از ایشان است ولکن هیچ کس به آنها نگفت که بنی هاشم نسبت به خلافت از شما سزاوارترند زیرا پیامبر از بنی هاشم است.
سه. ذکر این نمونه ها برای آن بود که نشان دهیم بحث شایستگی جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به واسطه قرابت با او، بحث جدید نبوده است که تعجّب برانگیز باشد بلکه استدلالی بوده که بعضی از قریش مطرح کرده اند و آنان را به موفقّیت نیز رسانده است. بنابراین، تکرار آن ادّعا از سوی امام علی (علیه السّلام) موجّه نیست.
چهار. نکته دیگری که می توان در توجیه « أ تکون الخلافة بالصحابة و لا تکون بالصحابة و القرابة؟» اضافه کرد، آن است که ابوبکر و عمر به قرابت و عشیره بودن استدلال کرده اند و امام (علیه السّلام) به اقربیت استدلال می کند. معنای کلام علی (علیه السّلام) این است که اگر صحبت و قرابت ملاک جانشینی پیامبر تواند بود، پس کسی که سابقه بیشتری در اسلام دارد و نسباً هم به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نزدیک تر است، برای خلافت سزاوارتر است. شعری هم که سید رضی پس از این عبارت نقل کرده، مؤید این سخن است.
در پاسخ می گوییم: مسلماً کلام «أ تکون الخلافة بالصحابة و لا تکون بالصحابة و القرابة؟» محتمل چنین معنایی نیست. حتی تأویل کلام به چنین معنایی نیز ممکن نیست، خصوصاً آن که سخن « امام البلغاء و الفصحاء» باشد.
پنج. آیا می توان احتمال داد که امام (علیه السّلام)، درصدد ردّ ادعای انصار بوده است که برای جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به صحابی بودن استدلال می کردند؟
در پاسخ باید گفت: این احتمال هم بسیار بعید است؛ چون انصار از ابتدا تسلیم بودند و حتی پیش خود نیز احتمال می دادند که قریش به قرابت با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) استدلال کنند. بنابراین، در مقابل آنان احتیاجی به به «وا عجبا» نخواهد بود. به علاوه، همین استدلال را ابوبکر و عمر نیز مطرح کرده بودند و تکرار آن از سوی امام علی (علیه السّلام) لزومی نداشت.
دیگر این که در مجادلات سقیفه، ابوبکر و عمر پیروز شده و انصار، شکست خورده بودند؛ اکنون دیگر جای ضربه زدن به انصار مغلوب نبود؛ بلکه باید با قریش غالب، بحث می شد.
شش. کوتاه سخن آن که:
– امامت، منصبی الاهی است و تحقّق آن، به نصّ است و مشروعیت خود را از مردم نمی گیرد و امام علی (علیه السّلام) بدین اصل باوری استوار دارد.
– حمل « أ تکون الخلافة و لا تکون بالصحابة و القرابة؟» بر جدال احسن نااستوار است.
– بنابراین، شایسته است که ضبط مندرج در خصائص الأئمة را نقل صحیح کلام امام (علیه السّلام) در آن هنگامه بدانیم که فرموده باشد: «أ تکون الخلافة بالصحابة و القرابة و لا تکون الصحابة و القرابة و النص؟»
– از این که بگذریم، متن محمد عبده و صبحی صالح، پذیرفتنی تر است؛ یعنی کلام امام (علیه السّلام) استفهام انکاری است: « مگر خلافت منوط به صحبت و قرابت است [که شما بدان استدلال می کنید]؟!» و معنایش این است که خلافت، دائر مدار نصّ الاهی است.
– و سرانجام این که جمله « أ تکون الخلافة بالصحابة و لا تکون بالصحابة و القرابة» توجیهی ندارد.
پی نوشت ها :
1- شریف الرضی، نهج البلاغه، تصحیح فیض الاسلام، ح 181؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، 416/18 (ح 185).
2- طبق نقل مشهور شیعه که رحلت پیامبر را در 28 صفر سال یازدهم می دانند، ایشان هفتاد روز پس از واقعه غدیر رحلت کرده است و طبق نقل مشهور اهل سنّت و قول بعضی از اعاظم شیعه که رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را در دوازدهم ربیع الأول می داند، حداکثر 82 روز از آن واقعه گذشته بوده است.
3- شریف الرضی، نهج البلاغه، خ 67؛ شریف الرضی، خصائص الأئمة (علیه السّلام)، 86؛ آبی، نثر الدر، 279/1.
4- آبی، نثرالدر، 279/1.
5- شریف الرضی، نهج البلاغه، تصحیح صبحی الصالح، ح 190؛ شریف الرضی، نهج البلاغه، شرح محمد عبده، ح 190.
6- شریف الرضی، نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، ح 181؛ شریف الرضی، نهج البلاغه، تصحیح واعظ زاده، ح 191؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، 416/18 (ح 185)؛ شریف الرضی، خصائص الأئمة، 111؛ حسینی، مصادر نهج البلاغه و أسانیده، 152/4(ح 190)؛ آمدی، غرر الحکم، ح 10123.
7- کراجکی، کتاب التعجّب، 12.
8- شریف الرضی، خصائص الأئمة، 111. در این کتاب آمده است: « و قال علیه السلام فی شأن الخلافة: وا عجبا! أ تکون الخلافة بالصحابة و لا تکون بالصحابة و القرابة؟» و یروی: و القرابة و النص.
9- این کتاب، تألیف علامه محمد تقی شوشتری است که تمامی عمر پر برکت خود را صرف تحقیق و تتبع در رجال، حدیث و فقه کرد. کتاب بَهج الصباغة یکی از بهترین شروح نهج البلاغه است. امتیاز خاص آن، جمع آوری و شرح موضوعی کلمات امام علی (علیه السّلام) در نهج البلاغه است. مثلاً تمامی سخنان امام (علیه السّلام) در مبحث توحید، یکجا و در کنار هم آمده است.
10- شوشتری، بهج الصباغه، 361/4.
11- حسینی، مصادر نهج البلاغه و أسانیده، 152/4.
12- قضایی، شرح الاخبار، 350/1.
13- بیضون، تصنیف نهج البلاغه، 414.
14- نهج البلاغه، تصحیح واعظ زاده خراسانی، «ل».
15- رحمانی همدانی، الامام علی (علیه السّلام)، 565.
16- محمودی، نهج السعادة، 196/4.
17- عاملی، الحیاة السیاسیة پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، 56. چاپ اوّل این کتاب(قم: دار التبلیغ الاسلامی، 1398 ق)، مقایسه شود با چاپ دوم( قم: انتشارات جامعه مدرسین). نکته جالب این که مؤلف محترم، در صدد بیان این مطلب است که خلافت، دائر مدار صلاحیت و اهلیت است و هیچ ارتباطی به قرابت با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ندارد؛ ولی در چاپ جدید این کتاب می گوید: « و علی کل فلقد أنکر علیّ (علیه السّلام) مبدأ استحقاق الخلافة بالقرابة و الصحابة أشدّ الانکار، فقد جاء فی نهج البلاغه قوله علیه السلام: « وا عجبا! أ تکون الخلافة بالصحابة و القرابة؟». هکذا فی نهج البلاغه شرح محمد عبده، و لکنّ الظاهر هو أنّها محرّفة و أن الصحیح هو ما فی نسخة ابن أبی الحدید و هی هکذا: « وا عجبا أن تکون الخلافة بالصحابة و لا تکون بالصحابة و القرابة!! (علامات تعجّب، از متن کتاب است). ذیل کلام، دقیقاً خلاف صدر آن است.
18- طبری، تاریخ الطبری، 218/3- 220؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، 12/2- 13 (ابی عمره انصاری).
19- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، 416/18.
20- شریف الرضی، نهج البلاغه، خ 67؛ شریف الرضی، خصائص الأئمة، 86.
21- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، 11/6؛ تمیمی، کتاب الردة، 46؛ مجلسی، بحار الأنوار، 347/28.
22- نصر بن مزاحم، وقعة صفین، 90؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، 78/15؛ خوارزمی، المناقب، 252؛ مجلسی، بحار الأنوار، 110/33.
23- شریف الرضی، نهج البلاغه، ح 199؛ شریف الرضی، خصائص الأئمة، 68.
24- مدنی، الدرجات الرفیعة، 5.
25- کراجکی؛ التعجب، 13.
فهرست منابع تحقیق:
آبی، منصور بن حسین، نثر الدر، تحقیق محمد علی قرنه، مراجعه علی محمد البجاوی، [قاهره]، الهیئة المصریة العامة للکتاب، بی تا.
آمدی، عبدالواحد بن محمد، غرر الحکم و درر الکلم: مجموعه من کلمات و حکم الامام علی علیه السلام، صحح و اشرف علی طباعته حسین الاعلمی، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، 1407 ق.
ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، حققه و اعتنی به عمر عبد السلام تدمری، بیروت، دار الکتاب العربی، 1422 ق.
رحمانی همدانی، احمد، الامام علی بن ابی طالب (علیه السّلام) من حبه عنوان الصحیفة، تهران، المنیر الطباعة و النشر، 1417 ق.
بیضون، لبیب، تصنیف نهج البلاغه، قم، الحوزة العلمیة بقم، مکتب الاعلام الاسلامی، مرکز النشر، 1417 ق.
تمیمی، سیف بن عمر، کتاب الردة و الفتوح و کتاب الجمل و مسیر عائشة و علی، تحقیق و تقدیم قاسم السامرائی، لایدن، اسمیت سکامپ اورینتال آنتیکوئیریوم، 1415 ق.
حسینی، عبدالزهراء، مصادر نهج البلاغه و اسانیده، بیروت، بی نا، بی تا.
شریف الرضی، محمد بن حسن، ترجمه و شرح نهج البلاغه: خطبه ها، نامه ها، و سخنان کوتاه امیرالمؤمنین (علیه السّلام)، مترجم و شارح علینقی فیض الاسلام، بخط طاهر خوشنویس، [تهران]، فیض الاسلام، 1377.
شریف الرضی، محمد بن حسین، خصائص الأئمة(علیه السّلام)، تحقیق و تعلیق محمد هادی الامینی، مشهد، مجمع البحوث الاسلامیة، 1406 ق.
شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة، تصحیح محمد واعظ زاده خراسانی، تهران، مؤسسه نهج البلاغة، بی تا.
شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة، به تصحیح صبحی الصالح، قم، دار الحدیث للطباعة و النشر، 1424 ق.
شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة، شرح محمد عبده، اشرف علی تحقیقه و طبعه عبدالعزیز سید الاهل، بیروت؛ دار الاندلس، 1416 ق.
شوشتری، محمدتقی، بهج الصباغة فی شرح نهج البلاغه، محقق احمد پاکتچی، تهران، بنیاد نهج البلاغه، 1368.
طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری: تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، روائع التراث العربی، 1382 ق.
عاملی، جعفر مرتضی، الحیاة السیاسیة للامام الرضا (علیه السّلام)، قم، جماعة المدرسین فی حوزة العلمیة بقم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1416 ق.
عاملی، جعفر مرتضی، الحیاة السیاسیة للامام الرضا (علیه السّلام)، قم، دار التبلیغ الاسلامی، 1389 ق.
قضاعی، محمد بن سلامه، شهاب الاخبار فی الحکم و الامثال و الاداب من الاحادیث النبویه، انتخاب احادیث، استخراج منابع و تدوین کتابنامه محسن موسوی، ترجمه، مقدمه و شرح حمید فرخیان، قم، دار الحدیث، 1383.
کراجکی، محمد بن علی، التعجب من اغلاط العامة فی مسألة الامامة، تقدیم علی الکورانی العاملی، تصحیح و تخریج فارس حسون کریم، قم، دار الغدیر، 1421 ق.
محمودی، محمد باقر، نهج السهادة فی مستدرک نهج البلاغه باب الکتب والرسائل، تصحیح عزیز آل طالب، تهران، وزارة الثقافة و الارشاد الاسلامی، مؤسسه الطباعة و النشرة، بی تا.
مجلسی، محمد باقر بن محمد تقی، بحار الأنوار الجامعه لدرر اخبار الائمة الاطهار، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، 1423 ق.
مدنی، علی خان بن احمد، الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعة، قدم له محمد صادق بحر العلوم، نجف، بی نا، بی تا.
نصر بن مزاحم، وقعة صفین، تحقیق و شرح عبدالسلام محمد هارون، قم، مکتبة آیه الله الظعمی المرعشی النجفی، 1418 ق.
منبع مقاله :
فصلنامه ی تخصصی امامت پژوهی، پاییز 1390