خواب حضرت يوسف (عليه السلام)
قرآن، داستان يوسف را از خواب عجيب و پر معناي او آغاز مي کند؛ زيرا اين خواب، در واقع نخستين فراز زندگي پر تلاطم يوسف محسوب مي شود.
يک روز صبح با هيجان و شوق به سراغ پدر آمد و پرده از روي حادثه تازه اي برداشت که در ظاهر چندان مهم نبود؛ اما در واقع شروع فصل جديدي را در زندگاني او اعلام مي کرد.
يک روز صبح با هيجان و شوق به سراغ پدر آمد و پرده از روي حادثه تازه اي برداشت که در ظاهر چندان مهم نبود؛ اما در واقع شروع فصل جديدي را در زندگاني او اعلام مي کرد.
خواب حضرت يوسف (عليه السلام)
قرآن، داستان يوسف را از خواب عجيب و پر معناي او آغاز مي کند؛ زيرا اين خواب، در واقع نخستين فراز زندگي پر تلاطم يوسف محسوب مي شود.
يک روز صبح با هيجان و شوق به سراغ پدر آمد و پرده از روي حادثه تازه اي برداشت که در ظاهر چندان مهم نبود؛ اما در واقع شروع فصل جديدي را در زندگاني او اعلام مي کرد.
يوسف گفت: «پدرم ! من ديشب در خواب يازده ستاره ديدم که از آسمان فرود آمدند و خورشيد و ماه نيز آن ها را همراهي مي کردند؛ همگي نزد من آمدند و برابر من سجده کردند».
ابن عباس مي گويد: يوسف اين خواب را شب جمعه که مصادف شب قدر، شب تعيين سرنوشت ها و مقدرات بود ديد.
در اين که يوسف هنگام ديدن اين خواب چند سال داشت، بعضي نه سال و بعضي دوازده سال و بعضي هفت سال نوشته اند. قدر مسلم اين است که در آن هنگام بسيار کم سن و سال بود. اين خواب هيجان انگيز و معنادار، يعقوب پيامبر را در فکر فرو برد:
خورشيد و ماه و ستارگان آسمان؟ آن هم يازده ستاره؟ فرود آمدند و برابر فرزندم يوسف سجده کردند؛ چقدر پر معنا است؟ حتما خورشيد و ماه، من و مادرش يا من و خاله اش مي باشيم و يازده ستاره، برادرانش . قدر و مقام فرزندم آن قدر بالا مي رود که ستارگان آسمان و خورشيد و ماه سر بر آستانش مي سايند آن قدر در پيشگاه خدا عزيز و آبرومند مي شود که آسمانيان، برابرش خضوع مي کنند. چه خواب پر شکوه و جالبي!
لذا با لحن آميخته با نگراني و اضطراب اما توأم با خوشحالي به فرزندش چنين گفت: «فرزندم! اين خوابت را براي برادران باز مگو؛ چرا که آنها براي تو نقشه هاي خطرناک خواهند کشيد. من مي دانم شيطان براي انسان دشمن آشکار است. شيطان، منتظر بهانه اي است که وسوسه هاي خود را آغاز کند؛ به آتش کينه و حسد دامن زند و حتي برادران را به جان هم اندازد».
يک روز صبح با هيجان و شوق به سراغ پدر آمد و پرده از روي حادثه تازه اي برداشت که در ظاهر چندان مهم نبود؛ اما در واقع شروع فصل جديدي را در زندگاني او اعلام مي کرد.
يوسف گفت: «پدرم ! من ديشب در خواب يازده ستاره ديدم که از آسمان فرود آمدند و خورشيد و ماه نيز آن ها را همراهي مي کردند؛ همگي نزد من آمدند و برابر من سجده کردند».
ابن عباس مي گويد: يوسف اين خواب را شب جمعه که مصادف شب قدر، شب تعيين سرنوشت ها و مقدرات بود ديد.
در اين که يوسف هنگام ديدن اين خواب چند سال داشت، بعضي نه سال و بعضي دوازده سال و بعضي هفت سال نوشته اند. قدر مسلم اين است که در آن هنگام بسيار کم سن و سال بود. اين خواب هيجان انگيز و معنادار، يعقوب پيامبر را در فکر فرو برد:
خورشيد و ماه و ستارگان آسمان؟ آن هم يازده ستاره؟ فرود آمدند و برابر فرزندم يوسف سجده کردند؛ چقدر پر معنا است؟ حتما خورشيد و ماه، من و مادرش يا من و خاله اش مي باشيم و يازده ستاره، برادرانش . قدر و مقام فرزندم آن قدر بالا مي رود که ستارگان آسمان و خورشيد و ماه سر بر آستانش مي سايند آن قدر در پيشگاه خدا عزيز و آبرومند مي شود که آسمانيان، برابرش خضوع مي کنند. چه خواب پر شکوه و جالبي!
لذا با لحن آميخته با نگراني و اضطراب اما توأم با خوشحالي به فرزندش چنين گفت: «فرزندم! اين خوابت را براي برادران باز مگو؛ چرا که آنها براي تو نقشه هاي خطرناک خواهند کشيد. من مي دانم شيطان براي انسان دشمن آشکار است. شيطان، منتظر بهانه اي است که وسوسه هاي خود را آغاز کند؛ به آتش کينه و حسد دامن زند و حتي برادران را به جان هم اندازد».
پي نوشت :
تفسير نمونه، ج 9، ص 307.
منبع: ماهنامه ي خلق شماره ي دوم