خواجه نصيرالدين طوسي و اسماعيليه (1)
چکيده
خواجه نصير طوسي بخش قابل توجهي از عمر خود را در ميان اسماعيليه و در قلاع آنان گذرانيد و به توصيه ي ايشان دست به تأليف آثار مهمي زد. سالهاي حضور وي نزد ايشان موجب شد که برخي وي را از نظر مذهبي شيعه ي اسماعيلي بدانند و حتي برخي آثار را که صبغه ي اسماعيلي در آن پر رنگ است بدو منتسب دارند، اما قرائن قانع کننده اي وجود دارد که نه اين آثار از اوست و نه او بر مذهب اسماعيليه بوده است. برخي اشارات وي در آثار نوشته شده در اين دوران حاکي از فشار فراواني است که بر وي وارد شده بود. او هر چند به اختيار خويش براي يافتن جايگاهي امن جهت پرداختن به امور علمي به آنان پيوست، اما اندک زماني بعد متوجه شد که بايست از ميان آنان خارج شود و هرگز موفق بدين خواسته نشد. اقدامات وي در تسليم قلاع و نيز تغيير مقدمه ي کتابي چون اخلاق ناصري حاکي از آن بود که وي در مقام همراهي با اين جماعت طريق تقيه و مماشات پيشه گرفته است و نمي توان رفتار و گفتار وي را در اين دوران حاکي از ورود وي به مذهب آنان دانست. البته کثرت سالهاي همنشيني با اين جماعت و غور در آثار آنان موجب شده بود که به نحو ناخودآگاهي تحت تأثير افکار و تعاليم آنان قرار گيرد. اين امر حتي در برخي از آثاري که وي پس از خروج از قلاع به رشته تحرير درآورده قابل ملاحظه است.
مقدمه
« ارسطو به دنيا آمد. کار کرد و مُرد. » اين جمله اي است مشهور از هايدگر در شرح زندگاني ارسطو در کلاس درس خود در دانشکده ي فلسفه ماربورگ به سال 1924 ميلادي. شايد قصد وي از بيان اين جمله و تن زدن از شرح وقايع زندگي ارسطو بيانگر اين مطلب باشد که در زندگي يک فيلسوف چيز جالبي که بتواند در فهم انديشه ي وي به محققان ياري رساند، وجود ندارد و آنچه از وي مهم است، آثار وي است که حاصل لحظاتي است که در آن مي انديشد و ديگران را با انديشه هاي خود همراه مي سازد، اما براستي همه ي انديشمندان زندگي اي چنين بي حادثه و خطر نداشته اند و فهم برخي از انديشه ها و آثارشان جز از طريق غور در زندگي شان قابل فهم نيست. خواجه نصيرالدين طوسي (در گذشته 672ق) بدون ترديد از زمره ي اين انديشمندان است. انديشه هاي بلند وي در پستي و ناهمواريهاي روزگاري شکل گرفته که در آن از منجنيق فلک، سنگ فتنه مي باريد. دوران تحصيل وي در نيشابور مقارن شد با حمله ي بيرحمانه و وحشيانه ي صحراگردان مغول، کساني که در قساوت هيچ دقيقه اي را فروگذار نکردند و حتي به حيوانات نيز ترحم ننمودند و دوران جواني اش در حبس بعضاً محترمانه قلاع نزاريه ي اسماعيليه گذشت و ميانسالي اش توأم شد با حمله ي دوباره ي مغولان، اين بار در هيأت ايلخانان و نکته ي گفتني آنکه در ايامِ بلا هيچ گاه از درس و بحث و تأليف فراغت نجست. در اين نوشتار يکي از مهمترين دورانهاي حيات وي، سالهاي حضور خواجه در ميان اسماعيليه و روابط وي با ايشان و ميزان تأثير و تأثر وي از آنان مورد بررسي قرار مي گيرد. اهميت اين بحث از آن روست که اولاً: وي سي سال از عمر خود را در قلاع ايشان گذراند. ثانياً: مهمترين آثار خود را در قلاع اسماعيليه و گاه به درخواست آنان نگاشت. ثالثاً: از ناحيه ي آنان از زمره ي دُعات باطنيه معرفي شد. رابعاً: آثاري کاملاً اسماعيلي به وي منسوب شد و خامساً: رگه هايي از تأثيرپذيري از ايشان در وي قابل ملاحظه است تا به حدي که وي را به مذهب اسماعيلي دانستند.
1. خواجه نصير در ميان اسماعيليه
خواجه نصير طوسي در 597 ق در طوس، در خانواده اي که اصالتاً متعلق به جهرود قم بودند، متولد شد. مقدمات علوم را از پدر فاضل خويش که احتمالاً تمايلات اسماعيلي داشت، آموخت. ولاديمير ايوانف که سالها در تاريخ اسماعيليه مطالعه مي کرد و برخي از آثار آنان را نيز تصحيح و چاپ نمود، معتقد است که پدر خواجه نه تنها تمايلات اسماعيلي داشته، بلکه از دعات بزرگ اسماعيلي بوده است. (2) البته اين ادّعاي ايوانف امري غريب نيست. سيطره ي سياسي و عقيدتي اين جماعت در منطقه ي وسيعي از جهان اسلام به ويژه در خراسان ديري بود که همگان را به نحوي از انحا به مواجهه با آنان وامي داشت. دست کم شکوه و قدرت سياسي و اقتصادي آنان و توانايي خيره کننده شان در مقابله با سلاجقه و حتي مغولان و استحکام قلاع و پيروان يکدل و فدائيان رخنه ناپذيرشان، براي کساني که دشمني سياسي يا عقيدتي خاصي با آنان نداشتند، مي توانست موجب توجه و احترامي خاص باشد. حتي دشمنان اسماعيليه نمي توانستند منکر اهميت و نفوذ ايشان در جهان اسلام باشند و آنان را قدرتمندترين جماعت مخالف خود ندانند. در تاريخ طولاني اين جماعت چيزي که بسيار ديده مي شود، تکفير از ناحيه ي مخالفان و رديه نويسي عليه آنان است. رعبي که ايشان در دل اهل قدرت ايجاد کرده بودند موجب مي شد که حکام دست به دامن اهل علم و علماي دين شوند و از آنان بخواهند که پايگاه ايشان را در ميان مردم از حيث نظري از ميان برند. وقتي المستظهر بالله دست به دامن ابوحامد غزالي مي شود تا رديه اي پر از تحقير و تخفيف و دشنام در باب اسماعيليه بنويسد، متوجه مي شويم که خطر به چه ميزان جدي است و حتي چه کساني با چه پايه از قدرت از اين جماعت بيمناکند. (3)
خواجه نظام الملک که در تدبير و سياست يگانه ي عصر خود بود، در سياست نامه مکرر از ترس خود از اين جماعت پرده برمي داشت و توده ي مردم را زنهار مي داد که اگر سايه ي حکومت سلاجقه و خلافت عباسي از سر امنيت مردم برداشته شود، باطنيه چه ها نخواهند کرد. (4) باري باطنيه در دوران طولاني اي از قرون ميانه ي اسلامي در محور توجه عام و خاص بود و به ويژه جماعات غير سنّي مخالف دستگاه خلافت عباسي بعضاً بدانها مي پيوستند و پيروزيهاي آنان را به خود نامربوط نمي دانستند. در مقابل صف آرايي مخالفان باطنيه، آنان نيز مي کوشيدند که خود را در هر جبهه اي مجهز کنند. آنان همچنان که به استحکام بُعد نظامي و اقتصادي خود توجه بسيار داشتند، مي کوشيدند از حيث تئوريک نيز در اذهان واجد مشروعيت و مقبوليت باشند؛ از اين رو يکي از طرحهاي اصلي آنان توجه به دانش و دانشمندان بود. با آنکه جوامع ايشان از کوه نشينان، روستاييان و گروههاي کوچک شهروندي تشکيل شده بود، با اين همه براي تعليم و تعلم و دانش و هنر ارزش خاصي قائل بودند. همه ي قلاع اسماعيليه کتابخانه هاي مجهزي داشتند؛ کتابخانه هايي که مورد علاقه بسيار دانشمندان غير اسماعيلي و حتي غير شيعي و غير مسلمان بود. (5) جويني صراحتي از شهرت کتابخانه هاي اسماعيليه به ويژه کتابخانه ي الموت سخن مي گويد. (6) حتي برخي نقلها حاکي است که بيش از يک و نيم ميليون کتاب در حمله ي هولاکوخان در الموت موجود بوده است. (7) اين خصوصيت دانش دوستي فارغ از هر دليلي براي آنان اسباب حشمت و عظمت بود.
يکي از اموري که بازار دانش را در ميان آنان گرما بخشيد، فتنه ي مغولان بود. احساس عدم امنيت ناشي از حمله ي تاتار، دانشمندان را که فراغتي و کتابي براي تحقيق و تفحص نياز داشتند، متوجه جاهايي کرد که دامنه ي آشوب اين جماعت بدانجا کشيده نشده است. بسياري از دانشمندان و بزرگان ايراني ناگزير براي يافتن محلي امن جهت فعاليتهاي علمي، جلاي وطن نمودند. واقعه ي نيشابور و قتل عام وحشيانه ي مردم اين شهر به همگان نشان داد که در موقعيت کنوني، با جمعيت تاتار و تفرق ايرانيان، دفع فتنه ي اين جماعت با مقابله ي نظامي ممکن نيست. هر مقابله اي حکم خودکشي جمعي داشت و کساني که برخي از مهاجران را به جهت مهاجرت به ديگر بلاد سرزنش کرده اند، بايستي به سنت عاقلان و سيره ي نبوي مراجعه کنند. باري مقارن فتنه ي مغول، خواجه نصير در نيشابور مشغول تکميل تحصيلات خود است. وي از سال 612 ق به اين دارالعلم باشکوه و پر جمعيت سفر مي کند و در سال 619 ق ناگزير به فرار از آن به سمت مسقط الرأس خود، طوس، مي شود. برخي نقلها حاکي از آن است که وي از جمله چهارصد تني است که توانست از قتل عام مغول در اين شهر نجات يابد. (8) پس از بازگشت به طوس، شهرت وي در تمام دانشها زبانزد خاص و عام شد و به ويژه در نجوم و پزشکي محل مراجعه بود. اين دو دانش مورد توجه توده ي مردم و حکام و زمامداران بود و کسي که بدانها شهرت مي يافت، به نوعي چنان مورد توجه قرار مي گرفت که فراغت خويش را از دست مي داد. (9) بوعلي سينا نيز يکي از دلايل آوارگيش، تضلع در يکي از اين دو دانش، يعني پزشکي، بود. (10)
اوضاع نابسامان ايران اين دوران، فراغت کافي را به خواجه نصير جهت تحقيق و تأليف نمي داد. اين مطلبي نبود که فهمش براي عاقلي مشکل باشد. از سوي ديگر، حضور شخصيتي چون وي در ميان اسماعيليه براي آنان شرف و توجه بسيار مي آورد. بسياري که طالب دانش خواجه بودند و از شخصيت رفيع وي مطلع بودند، به متابعت وي با اسماعيليه همراه مي شدند. از سوي ديگر وي را مي توانستند به عنوان نظريه پرداز و تئوريسين مطلع در مقابل خيل عظيم ردود و شکوک قرار دهند. بنابراين آنان مي توانسنتد از شخصيت موجّه وي براي جذب و جلب دوستان جديد و دفع دشمنان قديم خويش استفاده کنند. ورود اشخاص بزرگي چون خواجه کمک شاياني به اين جماعت کرد. به تعبير يکي از معاصران: « عده اي از علما و متکلمان غير اسماعيلي نيز، بويژه آنان که پس از بليّه ي مغول خويشتن را تحت حمايت نزاريان دانش دوست قرار دادند، نقشي فعال در حيات فکري جامعه ي نزاري داشته اند. از ميان اين علما که در قلاع نزاري رودبار و قهستان پناه جستند، معروفترين و بزرگترين همه، منجم و متکلم شيعي، نصيرالدين ابوجعفر محمد بن محمد طوسي بود که از فلاسفه ي طراز اول روزگار خويش محسوب مي شد. » (11) البته مي توان مداواي بيماري علاء الدين محمد را به فهرست منافع محتمل حضور خواجه در قلاع اضافه کرد. (12)
براي حضور خواجه در ميان اسماعيليه نبايستي صرفاً به دنبال اين بود که وي به مذهب اسماعيلي بوده يا نه؟ زيرا «نزاريان چتر حمايت خود را از علم و دانش بر سر دانشمندان غير اسماعيلي نيز، از جمله علماي اهل سنت و علماي شيعي دوازده امامي و حتي غير مسلمانان گشوده بودند. عده زيادي از اين دانشمندان غير اسماعيلي، به ويژه پس از يورش مغولان به آسياي مرکزي در دهه 627-617ق به قلعه هاي اسماعيلي پناه جستند و در آنجا مأوا گرفتند و از کتابخانه هاي نزاري و حمايت آنان از علم و دانش بهره مند گرديدند. » (13) برخي خواسته اند که نشان دهند که خواجه در ايام پيش از حضور در قلاع يا به مذهب آنان درآمده و يا در مذهب آنان از حيث نظري تضلع يافته و وجه مراجعه حاکم قهستان به وي و دعوت از او همين بوده است. (14)
براي حضور يافتن در ميان اسماعيليه هيچ يک از اين دو شق الزامي نبوده است، به ويژه در دوران ستر که سران اسماعيلي نيز در باب مذهب معتقد به تقيه بودند. خواجه در رفتن به قلاع به هيچ روي اکراهي نداشته (15)، اما سالها زيستن در محيط خشک امنيتي- نظامي اسماعيليه و عدم دسترسي به خارج از قلاع اسباب دلتنگي و پوسيدگي روحي را براي انسان فراهم مي کند. خواجه هر چند در ابتدا مختارانه خود پا به زنداني اختياري گذاشت، اما شايد باور نمي کرد که مواجهه با قدرت مداران، ادبي خاص دارد و آنان از وي خدمت و خضوع مطالبه مي کنند و دوست دارند که وي در راستاي خواسته ها و منافع آنان گام سپرد.
خواجه ميان دو حالت جانفرسا، رفتن به قلاع را انتخاب کرد، هر چند در دوره اي از حيات خود از آن اظهار ناخرسندي جدي کرد. به تعبير مجتبي مينوي :« اين ناصرالدين محتشم قهستان و عموماً طايفه ي اسماعيليه در آن زمان طالب علم و فلسفه و حکمت بوده اند و اهل علم و فضل در دستگاه ايشان معزز و محترم بوده اند. زندگاني آسوده ي بي دردسري براي نويسندگان عالم فراهم مي آورده اند و فقط تقاضا مي کرده اند که به تدريج و در سر فرصت براي ايشان کتب بنويسند و به صاحبان استعداد درس بدهند. نصيرالدين طوسي هم اين پيشنهاد را پذيرفته بوده است، ولي بعدها از قرار معلوم ميل و هوس ديگري به سرش زده بوده است و مي خواسته از پيش آنها بيرون بيايد و آنها نگذاشته اند. » (16)
وي مي توانست مانند ابن سينا همواره در فرار باشد و يا احياناً چون بسياري همعصرانش کشته شود و يا زندان سکندرِ باطنيه را تاب آورد. او در سال 625ق در بيست و هشت سالگي به دعوت ناصرالدين عبدالرحيم بن ابي منصور، حاکم قهستان و نماينده محمد علاء الدين بن حسن جلال الدين وارد دستگاه باطنيه شد. وي هرچند در رفتن مجبور نبود، اما در ماندن به قوّت در چنبره ي تدابير امنيتي بود.
بيرون رفتن کسي از اين قلعه هاي مرموز، مساوي بود با يافتن راههاي نفوذ بدان و يافتن اطلاعاتي که بيش از چند قرن هيچ گاه به بيرون درز نکرده بود.
برخي از کساني که معتقدند خواجه را به زور به قلاع برده اند، تنها مستندشان اظهار ناخرسندي اي است که خواجه پس از خروج از قلاع نموده است و عباراتي که در پايان شرح اشارات آورده است. هيچ يک از اين دو نيز تصريح به رفتن به اجبار ندارد و تنها مبيّن آن است که خواجه روزگار سختي را در آنجا مي گذرانده، هر چند وجه رنج و سختي تا حد بسياري مبهم بيان مي شود. در پايان شرح اشارات در برخي نسخ در عباراتي کوتاه دوبار از ندامت و حسرت سخن به ميان آمده است. (17) بايد توجه داشت که عبارات پاياني اشارات که حاکي از ندامت و اندوه نگارنده ي آن است، از آن خواجه نيست، بلکه نوشته ي کلب علي قزويني (کاتب شرح اشارات) است و انتساب آن به خواجه اشتباه محض است. (18)افزون بر آن به فرض آنکه بپذيريم آن عبارات از خواجه باشد، معلوم است که پشيماني و تحسر از فعلي خود کرده است وگرنه پشيماني معنايي نخواهد داشت. گويي وي از انتخاب خود بغايت ناخرسند است.
اساساً مشي اسماعيليه به عکس بسياري از حکام و پادشاهان دزديدن و اجبار دانشمندان براي حضور در دستگاه خود نبوده است. مطالعه ي تاريخ شاهان سلاسل مختلف مبيّن علاقه ي بسيار آنان براي حضور دانشمندان و هنرمندان و صنعتگران بزرگ در دستگاه خود است. اين ميل در سطح علاقه نمي ماند و اگر اينان از در تسليم و قبول در نمي آمدند، مطمئناً کار به قهر و تهديد مي کشيد و حتي ممکن بود که حبس و قتل پايان آن فرد را رقم زند. پادشاهان همان گونه که تمام اموال و اشخاص تحت قلمرو خود را جزء داراييهاي خود به شمار مي آوردند، با اين افراد نيز چنين مواجهه اي داشتند، اما در اين باب از اسماعيليه گزارشي واصل نشده است. به تعبير برخي محققان: «هيچ شاهد و مدرکي در دست نيست که نشان دهد اين دانشمندان را علي رغم ميل و اراده ي خودشان در جامعه ي اسماعيلي نگه داشته يا مجبور به قبول کيش اسماعيلي در طي اقامتشان در ميان نزاريان کرده بودند. » (19)
البته نقلي را برخي در باب ارتباطات پنهان خواجه و خلافت بغداد آورده اند که مي تواند موجب سختگيري اسماعيليه نسبت به خواجه به عنوان يکي از ذخاير بي همتاي خود شده باشد. آنان به هيچ وجه حاضر نبودند دانشمندي با اين درجه از عظمت را به آساني از دست دهند و او را تقديم خليفه ي بغداد کنند. واقعه ي مزبور از اين قرار است که خواجه نصير «قصيده اي از منشآت خود را به حضرت مستعصم فرستاد. ابن العلقمي اين واقعه را به ناصرالدين محتشم خبر داد که مولانا نصيرالدين با خليفه باب مکاتبات گشوده است. از عواقب آن انديشه بايد کرد. ناصرالدين متغير شد و با آنکه به نظر اجلال و تعظيم و اکرام جانب چنان علامه روزگار و حکيم بزرگواري را ملاحظه مي کرد، او را بازداشت فرمود. » (20) اين واقعه به هيچ روي نمي توانسته زودتر از سال 642ق صورت گرفته باشد، چون در اين سال بوده که ابن علقمي به وزارت رسيده است.
برخي نقل هاي ديگر نيز از ترس بن علقمي از جانشيني خود در مقام وزارت حاکي است. البته برخي چون قاضي نورالله شوشتري خواسته اند اين واقعه را مقارن فتنه مغول بيان کنند که در اين صورت نه مستعصمي در مقام خلافت بوده است و نه ابن علقمي در مقام وزارت و با تاريخ جلوس اين دو همخواني اي ندارد. از آنکه تاريخ به خلافت رسيدن مستعصم سال 640 ق بوده است و تاريخ وزارت ابن علقمي سال 642ق و سال فتنه ي مغول در حدود سال 620ق. اين چنين نامه اي به هيچ روي در اين تاريخ امري غريب نبوده؛ چون خواجه حدود بيست سال رنج زيستن در شرايطي امنيتي و نظامي را تحمل نموده است و برون شوي مي جويد. (21)
باري خواجه در سالهاي اقامت در قلاع هر چند به مقتضاي حال و مکان روزگار خوشي را سپري نمي کرد، اما به پيشنهاد سران اسماعيلي آثاري را خلق کرد که در اوج دقت و عمق است و بر تارک دانشهاي مختلف مي درخشد. در واقع مبالغه نخواهد کرد اگر بگوييم آثار طراز اول وي يادگار اين ايام عسرت است. توفيق اجباري داشتن وقت بسيار و در خدمت داشتن کتابخانه هاي مجهز و تنوع درخواستها موجب شد که وي به نگارش دقيق ترين آثار دوره اسلامي نايل آيد. اهم آثاري که خواجه در اين ايام به رشته ي نگارش درآورده عبارتند از اخلاق ناصري که به نام علاء الدين خورشاه و خواجه ناصرالدين محتشم در سال 633ق نوشته شده است؛ ترجمه ي زبدة الحقايق عين القضات همداني به درخواست ناصرالدين محتشم؛ رساله ي آغاز و انجام؛ رساله سير و سلوک که به نوعي سرگذشت معنوي خواجه محسوب مي شود؛ اخلاق محتشمي؛ تجريد اقليدس يا تحرير اصول هندسه به سال 646ق؛ تحرير مجسطي بطلميوس به سال 644ق؛ تحرير کتاب الاکر تأليف ثاوذوسيوس به سال 651ق؛ رساله ي معينيه يا المفيد در علم هيأت که خواجه آن را به نام معين الدين پسر ناصر الدين محتشم به سال 632 ق نگاشته است؛ اساس الاقتباس به سال 642ق؛ شرح اشارات و تنبيهات ابن سينا پايان يافته به سال 644ق؛ ترجمه ي ادب وجيز ابن مقفع؛ رساله ي تولا و تبرا؛ جبر و قدر؛ معيار الاشعار؛ روضة- التسليم يا تصورات و… .
چنانکه ملاحظه مي شود خواجه مهمترين آثار خود را در اين ايام نگاشته است و اين به نوبه ي خود اهميت اين دوران را در حيات وي مي نمايد. توصيفاتي که خواجه در مقدمه ي نخست اخلاق ناصري از ناصرالدين محتشم نموده، نمونه اي است از اهميتي که وي براي سران اسماعيليه و محيطي که براي اهل دانش فراهم کرده بودند، قائل است. توصيفات وي به گونه اي زنده و بانشاط است که نمي توان گمان برد راقم آن در تنگناي ملاحظاتي براي حفظ جان خود آنها را بيان کرده و گويي که به بيشينه ي آن معتقد است. وي در بخشي از اين مقدمه مي نويسد: «مقيمان اين خطه و ساکنان اين بقعه که عنان امر و نهي و زمام حل و عقد ايشان در کف کفايت و قبضه ي حمايت مجلس عالي شاهنشاه اعظم، پادشاه معظم، ناصر الحق والدين، کهف الاسلام و المسلمين، ملک ملوک العرب و العجم، اعدل و لاة السيف و القلم، خسرو جهان، شهريار ايران، عبدالرحيم بن ابي منصور اعلي الله شأنه و ضاعف سلطانه نهاده اند که مرجع قوي و ضعيف و ملجأ وضع و شريف درگاه جهانپناه اوست و معدن جود و رحمت و منبع حلم و رأفت حضرت بارگاه او… » (22)
يکي از مهمترين ويژگي هاي عمده ي نوشتارهاي خواجه در ميان نزاريه فارسي نويسي است. دو کتاب اخلاقي وي، اساس الاقتباس، رساله ي آغاز و انجام، ترجمه هاي وي به فارسي و بسياري ديگر از آثار اين دوره به زبان فارسي است و از اين حيث نظيري براي آن در تاريخ فرهنگ اسلامي يافت نمي شود. براي نمونه هيچ کتابي را نمي توان در منطق دوره ي اسلامي به تفصيل و عمق اساس الاقتباس به زبان فارسي نام برد. اين مسأله در باب کتب اخلاقي وي نيز گفتني است و قس علي هذا فعاليتهاي خواجه در ايام اقامت در قلاع اسماعيلي علاوه بر تأليف، شامل تدريس و تنجيم نيز بوده است. از زايجه اي (23) که او براي کيخسرو پسر علاء الدين و برادر رکن الدين خورشاه اسماعيلي در لمسر در نهم رجب 632ق ترسيم نموده، اين مسأله دانسته مي شود. نگاهي به فهرست کتابهايي که در اين اوقات به رشته تحرير درآورده بيانگر اين مطلب است که بسياري از آنها تحريراتي است جهت تفهيم مخاطبان و شاگردان خود در اين محل. تبويب و تدوين اصول اسماعيلي نيز يکي ديگر از فعاليتهاي مهم خواجه در اين ايام بوده است و اينکه اسماعيليه پس از وي به آثار وي از جمله روضة التسليم تمسک جسته اند، حاکي از اين امر است. اهميت خواجه براي آنان در اين باب تا به حدي بوده که او را به القاب مهمي چون داعي اجل، حجة الامام و داعي الدعاة ملقب نمودند. (24)
گفتني است که خواجه به هيچ روي در ايام حضور در ميان نزاريه در يک جا متوطن نبوده است. وي در ابتداي ورود ميان اسماعيليه در قائن و برخي ديگر از پايگاههاي اسماعيلي قهستان حضور داشت و پس از آن به الموت رفت و در اين مدت در هر جا طرف مشورت سران اسماعيلي و معتمد آنان بود و حتي يکي از کساني که پيشنهاد تسليم الموت را به رکن الدين خورشاه، آخرين حاکم الموت داد، وي بود. آخرين سالهاي حضور خواجه در الموت مقارن شد با سالهاي ضعف تدبير و تجهيز اسماعيليان و نارضايتي مردم از آنان بويژه مردم قزوين که به مرکز آنان نزديک بودند. حتي مردم شخصي به نام قاضي شمس الدين احمد کافي را به قراقرم فرستادند و از منکوقاآن ياري خواستند. اين استمداد چيزي نبود که تنها از ناحيه ي مردم ايراني از آنان شده باشد. خود مغولان نيز از آسيب اين جماعت در امان نبودند. مغولان در اولين يورش به ايران بسيار دوست داشتند که بتوانند مقاومت آنان را بشکنند، اما به جهت تدبير و تجهيز اصولي آنان راهي به قلاع نيافتند. يکي ديگر از آرزوهاي اين جهانگشايان صحراگرد انهدام خلافت عباسي بود.
براي اين دو مهم، منکوقاآن برادر خويش، هلاکوخان را براي فتح ممالک غربي و پيشبرد اهداف مزبور با سپاهي انبوه بدان جانب روانه کرد. هلاکوخان مي دانست که با جنگ کار به راحتي پيش نمي رود و طريق مذاکره را پيش گرفت. وي در ابتدا براي ناصرالدين محتشم پيغامي فرستاد و او که در سن کهولت به سر مي برد و البته شخص با تدبيري بود، پذيرفت و حکومت شهر ويران تون را دريافت کرد. سپس قلاع را يکي پس از ديگري تسخير کرد تا به ميمون در رسيد. هولاکوخان پيکي به جانب خورشاه فرستاد و او را به ايلي دعوت کرد. خورشاه مرتب وقت کشي مي کرد تا سپاه مغول را گرفتار سرما و برف و بوران غير قابل تحمل پايين قلاع بيابد، اما آن سال هواي معتدلي حاکم شد و خواجه نصير و خواجه اصيل الدين و فرزندان رئيس الدوله در مشورت با خورشاه خواستند بي جنگ و خونريزي تسليم شود. (25) بالاخره در يکشنبه اول ذي القعده سال 654ق با تسخير و تسليم سران اسماعيلي، خواجه و بسياري از همگنان وي از کوه پايين آمدند و به ميان خلق رفتند. شخص خواجه در باب اين مناسبت چنين سرود:
سال عرب چو ششصد و پنجاه و چار شد *** يکشنبه اول مه ذي القعده بامداد
خورشاه پادشاه سماعيليان ز تخت *** برخاست پيش تخت هولاکو بايستاد
وي در مقدمه ي زيج ايلخاني در باب اين واقعه مي نويسد: «در آن وقت که هلاکو ولايتهاي ملحدان بگرفت، من بنده کمترين نصيرالدين که از طوسم، به ولايت ملحدان افتاده بودم، بيرون آورد. » خواجه در اين زمان پنجاه و هفت سال داشت و حدود سي سال از عمر خود را با آنان گذرانده بود. ديوارهاي مستحکم قلاع اسماعيلي نتوانسته بود که صيت وي را در افواه عالم مانع شود و عظمت علمي او را حتي مغولان شنيده بودند، بويژه که آنان علاقه وافري به نجوم و تفسير و تحليل حيات بر اساس آن داشتند.
2. مذهبِ خواجه نصيرالدين طوسي
کثرت سالهاي حضور خواجه در ميان اسماعيليه و ارتباطات نزديک وي با آنان و انتساب کتبي بر طريق باطنيه بدو و نيز عبارات پر طنطنه ي وي در بزرگداشت بزرگان اسماعيلي برخي را در باب مذهب وي به ترديد و تشکيک افکنده است. (26) حتي ايوانف معتقد است که وي در يک خانواده ي اسماعيلي به دنيا آمده است و طبيعي است که بعدها طريق آنان را دنبال کند. اين قول شاذ ايوانف به هيچ سند تاريخي اي مستند نيست و اسناد عمدتاً حاکي از اين است که خاندان وي شيعه دوازده امامي بوده اند و تحصيلات وي نيز در چنين فضاي مذهبي اي بوده است. مجتبي مينوي در اين باب مي نويسد: «مقدمات علوم را از پدرش آموخت و چون پدرش پيرو مذهب شيعه بود، او نيز شيعي اثناعشري شد و پيش علما و استاداني درس خواند که آنها نيز شيعي بودند و اسامي عده اي از آنان را مورخين در ضمن بيان احوال او ثبت کرده اند. »(27)
فارغ از اين مدعاي نامدلل و نامستند، برخي حضور در ميان اسماعيليه را دال بر هم مذهبي خواجه با آنان دانسته اند. در مقابل اين ديدگاه جماعتي از محققان اثني عشري ادّعاي مجبور بودن خواجه را با عباراتي از وي در اين باب همراه کرده اند و خواسته اند نشان دهند که حضور در ميان آنان قهري و ناخواسته بوده است. در باب ديدگاه جماعت اول چنانکه گفته شد به هيچ روي اسماعيليه داعي بر اين نداشته اند که اهل دانش را تنها از ميان همکيشان خود برگزينند و حتي غيرمسلمانان نيز به امکانات و فراغت قلاع ايشان نظر داشته اند و هيچ ملازمتي ميان همکيشي و همراهي در ميان آنان برقرار نبوده است. ديدگاهي که خواجه را در آمدن به ميان نزاريه مجبور مي داند، به درستي معناي اجبار را آشکار نمي کند. آيا اجبار در اينجا به معني ناگزيري خواجه نسبت به شرايط سياسي، اجتماعي، اقتصادي، امنيتي عصر خود است و يا اينکه اجباري فيزيکي در ميان بوده است. به معناي نخست بايد قاطبه ي نفوس و عامه ي علما را در اين عصر مجبور دانست.
عبارات خواجه نصير در مقدمه ي برخي آثار نيز به فرض صحت انتساب به وي به هيچ روي مشعر به اجبار به معناي دوم نيست و ابهامي در عبارات او موجود است. مي توان پذيرفت که مشکل بحث از مذهب خواجه برخي از محققان اثني عشري را بر آن داشته تا با مجبور دانستن وي در رفتن به قلاع ساحت ايشان را از انتساب بدين مذهب مبرا کنند، اما نيازي به اين تکلف نبوده و مي توان با فهم مواجهه تاريخي نزاريه با دانشمندان و نياز خواجه به امکانات و فراغت، حضور وي را با مذهبي که آن چنان بُعد غريبي نيز با اسماعيليه نداشته است، توجيه کرد، اما در باب عبارات خواجه در بزرگداشت سران باطنيه بايد به اين نکته توجه داشت که اين سنتي است معهود که در ابتداي کتب درخواستي، نام و مشخصات خواهنده را به بزرگي ياد کنند، به ويژه آنکه نويسنده در چتر حمايت مادي و معنوي آن شخص قرار گرفته باشد. کثرت و شهرت اين چنين کتابهايي از برشمردن برخي از آنان عذر مي جويد. البته ممکن است کساني اين سنت را خوش نداشته باشند که در اين صورت بايستي از آنان خواست که خود را در شرايط ديگران در افق خاص اجتماعي و اقتصادي شان قرار دهند و پاسخ خود را دريافت کنند، اما در باب آثار اسماعيلي منسوب به خواجه سخن بسيار است. بايد گفت فهم مذهب هر ديندارِ انديشمند و از جمله خواجه اگر خود تصريحي به مذهب خويش به نحو مستقل ننموده باشد و بخواهيم از طريق آثارش بدان راه يابيم، از دو طريق ممکن است. اول بررسي آثار فقهي و دوم بررسي آثار کلامي، يعني تجلي هر مذهب خاص در اين دوست که نموده مي شود.
در مورد اول که خواجه علي رغم اطلاع و حتي تضلع به خلق اثر خاصي دست نبرده و در مورد آثار کلامي نيز آنچه از وي باقي است، همه متعلق به دوران پس از خروج از قلاع است و همه مبيّن اين است که وي به مذهب اثني عشري است. آثار اسماعيلي منسوب به وي نيز هيچ يک نه تصريح به اسماعيلي بودن در آن مشاهده مي شود و نه به صرف تشريح و توصيف و حتي شبهه زدايي از برخي مباحثشان مشعر به اسماعيلي بودن وي مي تواند باشد. چه بسيار کساني که بي تعلق به مذهبي خاص بتوانند با ذهن منطقي خود مدعيات و دلايلشان را به مراتب از خودشان بهتر ارائه کنند. ابوحامد غزالي يکي از کساني است که از ناحيه ي برخي از علما در باب تقرير مدعيات و دلايل اسماعيليه مورد انتقاد بوده است. وي در اين زمينه مي نويسد: « بر آن شدم که در آرا و عقايد آنان جستجو کنم و از آنچه در کتابهايشان است آگاهي يابم. پس از آن به گردآوري کتابها و مقالاتشان پرداختم. در اين راه علاوه بر کلام پيشينيان سخنان تازه آنان را که مولود فکر معاصران و به شيوه اي نوين رواج يافته بود، جمع آوري کردم و آن چنان به تقرير دقيق مدعيات آنان همت گماشتم که مورد اعتراض برخي از اهل حقيقت قرار گرفتم که مي گفتند: تو آن چنان دلايل آنان را تقرير و شبهاتشان را تشييد نموده اي که هرگز خودشان نمي توانستند بدان گونه مذهب خود را ترويج و تحکيم نمايند و عمل تو به نفع آنان تمام خواهد شد. » (28)
نوشته هاي اسماعيلي منسوب به خواجه از حد چنين تلاشي خارج نيست و نمي تواند مُثبِت اسماعيلي بودن وي باشد. اين نظريه در حدي قابل اعتناست که اين آثار را مطمئناً از خواجه بدانيم که البته در آن بحث و ترديد جدي است و در ادامه بدان خواهيم پرداخت. اينکه برخي از محققان شباهتهايي ميان انديشه ي اسماعيليه و خواجه را نموده اند تنها بيانگر اين مطلب است که خواجه از ايشان تأثيراتي را پذيرفته است که مقوله اي جدا از هم مذهبي با آنان است. بنابراين هيچ يک از دلايل مطروحه قادر نيست اثبات کند که خواجه در اين مدت به مذهب اسماعيلي بوده است و دلايل قائلان اين ديدگاه اخص از مدعاي آنان است؛ يعني بيش از تأثيرپذيري از برخي تعاليم آنان و اهتمام به تبويب و تدوين آموزه هايشان را اثبات نمي کند. نگارنده بر آن است که چون قرايني جز موارد مذکور براي اسماعيلي بودن خواجه در اين ايام در دست نيست و از سوي ديگر نزاريه در آن عصر و اعصار پيشين خود توجهي به اين مسأله نداشته اند و براي هم مذهبي مدخليت قائل نبوده اند، نمي توان مذهب خواجه را در اين مدت بر اساس مدعيات مزبور تعيين کرد، اما از آنجا که وي هم قبل از حضور در قلاع و هم پس از آن بر مذهب شيعه دوازده امامي بوده است، در اين ميان نيز به اقرب احتمال به نحو آشکار يا به نحو پنهان بر اين مذهب بوده است. به تعبير مولانا:
اول و آخر ببايد تا در آن *** در تصور گنجد اوسط يا ميان
همچنين هر جزو عالم مي شمر *** اول و آخر درآرش در نظر (29)
3. آثار اسماعيلي منسوب به خواجه نصير طوسي
اسماعيليه در بزرگداشت خواجه بسيار کوشيده اند و براي اينکه ارتباط وثيق وي را با خود نشان دهند، آثاري را به وي منسوب داشته اند که در آن مذاق اسماعيلي بوضوح ديده مي شود و چنانکه در بخش پيشين گفته شد، حتي اين آثار را گواهي بر بودن بر مذهب خود دانسته اند. به تعبير برخي از محققان: «اسماعيليان در باب وي تا بدانجا رفته اند که او را يکي از مراجع بزرگ خود به شمار مي آورده اند. مؤلف دبستان مذاهب در قرن هفدهم در هند در مسائل اسماعيلي به او استشهاد مي کرد. در قرن بيستم بنابر تحقيق سمنوف اسماعيليان علياي جيحون هنوز وي را يکي از مراجع بزرگ خود مي شمارند. » (30)
جدا از برخي آثار خواجه که نشان از تأثيرگذاري آموزه هاي اسماعيلي بر وي دارد، سه اثر که مي توان آن را آثار اسماعيلي دانست، به وي منسوب است. اين آثار عبارتند از روضة التسليم يا تصورات؛ مطلوب المؤمنين و رساله ي سير و سلوک. رساله ي نخستين که يکي از مراجع اصلي نزاريه نيز به شمار مي آيد مهمترين اثر اسماعيلي منسوب به خواجه است. اين همان اثري است که برخي را بر آن داشته تا مذهب دوران حضور خواجه در قلاع را اسماعيلي بدانند، اما اين انتساب به دلايلي درست نمي نمايد.
اولاً: اين رساله چنانکه مرحوم مدرس رضوي تذکر داده، در فهرست آثار خواجه قرار ندارد. (31)
ثانياً: اين اثر از حيث اسلوب تفاوت واضحي با ديگر آثار خواجه، حتي آثار اسماعيلي منسوب ديگر، دارد و برخي مسائل از جمله بحث از مبدأ و معاد در آن به گونه اي مطرح شده که با ديگر آثار مسلم خواجه در تعارض است. همچنين در اين اثر لغات و ترکيبات نادرستي، حتي در قديمي ترين نسخ، يافت مي شود که از شخصي چون خواجه نصير با آن درجه از توغل در ادب چنين اغلاطي بعيد است.
ثالثاً: قرايني در آن وجود دارد که نشان مي دهد اثري است متعلق به دوران پيش از امامان اسماعيلي معاصر خواجه. توضيح اينکه در تصور بيست و ششم اين کتاب که « در باب ادوار شش پيغمبر اولوالعزم (عليهم السلام) و امامان حق تقدس ذکرهم و ظهور دعوت قائم و اظهار دعوت قيامت» نام دارد و به نحوي تاريخچه اين مذهب است، آخرين مطلبي که نقل شده مسأله اعلام قيامت است که در سال 559ق توسط حسن دوم (562-520ق) بيان شده است. حال از آنجا که حضور خواجه نصير در قلاع مقارن است با امامت محمد سوم (علاء الدين محمد در گذشته ي 653ق) و پيش از وي امامت حسن سوم (جلال الدين حسن نومسلمان درگذشته ي 618ق) و محمد دوم (در گذشته ي 607ق)(32) چگونه است که از وقايع بسيار مهمي که در اين فاصله واقع شده مطلبي گفته نشده است. (33) به ويژه مباحث بحث برانگيزي چون اعلام شافعي شدن حسن سوم. نکته ي عجيبي که در باب اين اثر وجود دارد اين است که با آنکه وقايع مربوط به امامان نزاري چنانکه گفته شد در آن غايب است و از نويسنده اي اسماعيلي که در قرن هفتم چنين متني را مي نويسد چنين غفلتي بعيد است و هيچ توجيهي نيز براي عدم ذکر آن مطالب بيان نشده، با اين وجود از المستنصر بالله که در سال 623ق به خلافت رسيده در دو موضع ذکري رفته است (34) و از فرزند وي المستعصم بالله که در 640 ق به خلافت رسيده و معاصر خواجه بوده و اين اثر طبق مدعاي قائلان انتساب در زمان وي نوشته شده هيچ ذکري نشده است. به نظر مي رسد که اين شواهد و قراين نشان مي دهد که اصل اين اثر در قرن ششم نوشته شده باشد و بعدها به اختصار و بدون آنکه قصد تکميل آن متناسب با وقايع حادثه مقارن عصر امامان نزاري در ميان باشد، برخي مطالب بدان افزوده شده است. اينکه مرحوم محمد محيط طباطبايي اين اثر را منسوب به حسن صباح دانسته،(35) هر چند قابل تأمل است، اما نشان از اين حقيقت است که تمام اين نوشته نمي تواند متعلق به قرن هفتم باشد.
رابعاً: اگر اين اثر از خواجه باشد و وي آن را در دوران حضور در ميان اسماعيليه نوشته باشد، لازم مي آيد که در دوران پس از آن و رهايي از قلاع وجه نگارش آن را توضيح دهد و اجبار و تقيه ي خود را در نوشتن آن بنمايد. خواجه پس از خروج از ميان آنان حتي در کم اهميت ترين مواضعي که در آثار اين دوره نگاشته بود، تجديد نظر کرد و ناگزيري خود را آشکار نمود. مقايسه ي مقدمه ي نخست اخلاق ناصري با مقدمه دوم آن اين مطلب را آشکار مي کند که خواجه به هر دليل انتساب اسماعيليه را به خود نمي پسندد. حال چگونه ممکن است وي کتابي سراسر در توصيف و تشريح آنان بنويسد و ساحت خود را از آن مبرا ننموده باشد به ويژه که در آن اعزاز و گراميداشت امامان اسماعيلي به سرحد مبالغه مي رسد.
خامساً: مشي خواجه در ذکر نام خود در ابتداي نوشته هايش تا آنجا که نگارنده مطلع است آن است که خود را محمد الطوسي يا محمد بن محمد الطوسي معرفي مي کند و اين امر در ابتداي کتابهايي چون اخلاق محتشمي، اوصاف الاشراف و مجموعه اي که تحت عنوان اجوبة المسائل النصيرية جمعي آوري شده و مجموعه ي مکاتبات وي با همعصران خود است و نيز کتب متأخرين از حکما (36) يکسان است و آنچه در ابتداي روضة التسليم در ذکر نام خواجه (محمد بن حسن الطوسي) آمده اند اندکي شاذ به نظر مي رسد و محمد بن حسن الطوسي پدر خواجه نصير است. به هر روي اين مطلب بايد مورد توجه قرار گيرد، هر چند نگارنده اين نکته ي اخير را در عداد ديگر دلايل پيشگفته به ويژه دليل سوم و چهارم نمي داند.
درباره ي رساله ي مطلوب المؤمنين که بيان کوتاهتر مطالب روضة التسليم را در خود دارد نيز دليل اول و چهارم از دلايل فوق قابل بيان است. اين دو دليل در باب رساله ي موسوم به سير و سلوک نيز ساري است. در اين رساله به نوعي خط سير گذر نويسنده از متکلمان و فلاسفه تا تعليميه ترسيم شده است؛ از اين رو شباهت بسياري با المنقذ من الضلال غزالي دارد، البته تفاوت مهمي که اين اثر با نمونه هاي مشابه آن از جمله اعترافات آگوستين و قصيده ي اعترافيه ناصر خسرو و المنقذ غزالي دارد، اين است که به مقصد رسيدن نويسنده به هيچ روي با انقلاب و تحولي بنيادين و ژرف در شخصيت وي همراه نيست و به تعبير برخي معاصران لحني سرد و عقلاني دارد، (37) بلکه وي به جهت پاره اي دلايل ذهني از جمله حل مشکل اثبات باري در تعاليم آنان به مکتب اهل تعليم توجه مي کند و چون خواجه با نقل و عقل به حدي آشنايي داشته که مي توانسته دست کم مشکل اثبات اموري اين چنين را بهتر از تعليميه حل کند، يا اين رساله از وي نيست و يا اجباري در نوشتن آن داشته که از آنجا که وي در دوران رهايي توضيحي در باب اين اجبار- همان گونه که در موارد مشابه مشي اوست- نداده مي توان دانست که انتساب اين اثر نيز صحيح نمي باشد. البته اطلاعاتي در اين اثر در باب سالهاي نخستين زندگي وي وجود دارد که قابل توجه است و در بسياري موارد قابل انکار نيست. مطالبي هم که در باب اهميت مسأله ي تعليم در اين رساله از ناحيه ي نويسنده در مسير تحول فکري وي آمده اگر براي شخص عامي يا عالمي غير معتقد به ولايت معصومين (عليهم السلام) مطرح مي شد، تا حد بسياري قابل پذيرش بود، اما کسي که در اين مکتب متوغل است، آن هم در سطح خواجه نصير، چنين توجهي به اين مسأله مساوي است با در نظر گرفتن تمام عقايد و آموخته هايش.
ديگر آثار مسلم خواجه مانند اخلاق ناصري و اخلاق محتشمي که در آن ردپاي انديشه هاي باطني مشاهده مي شود، (38) بايستي در دايره ي تأثيرپذيريهاي متعارف هر انديشمند از فضاي زيست خود مورد بحث قرار گيرد و به صرف تأثر از انديشه اي نمي توان شخصي را ذيل مکتب و مذهبي در آورد.
ادامه دارد…
پي نوشت ها :
1. پژوهشگر حوزه ي عرفان.
2. ر. ک: نصيرالدين طوسي في مرابع ابن سينا، ص 44.
3. ر. ک : مقاله ي نگارنده با نام «نقدي بر مواجهه ي غزالي با باطنيه و نظريه ي امامت معصوم» در مجموعه ي غزالي پژوهي، تهران، خانه کتاب، 1389.
4. سياست نامه، ص 202.
5. افسانه هاي حشاشين، ص 69؛ تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص 436.
6. تاريخ جهانگشاي جويني، ج3، ص 796.
7. نصيرالدين طوسي في مرابع ابن سينا، ص 8.
8. همان، ص 45.
9. تاريخ مغول، ص 501.
10. هاجسن در باب توجه سران اسماعيليه به علم پزشکي و خواجه نصير چنين مي نويسد: «بنابر جامع التواريخ رشيدي چنين مي نمايد که علاء الدين محمد شخصاً خواجه نصيرالدين طوسي را تحسين مي کرده است و دربار وي به وجود چند دانشمند غير اسماعيلي خاصه پزشکان مي باليده است. (فرقه ي اسماعيليه، ص 334).
11. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص 465.
12. اين سخن سِر جان ملکم در تاريخ خود است. ر. ک: سرگذشت و عقايد فلسفي خواجه نصيرالدين طوسي، ص 47.
13. سنتهاي عقلاني در اسلام، مقاله ي زندگي عقلاني در ميان اسماعيليان، ص 117.
14. اين سخن عارف تامر در نصيرالدين طوسي في مرابع ابن سينا، ص 47-46 است.
15. خواجه رشيدالدين فضل الله در باب اجبار خواجه به رفتن به قلاع چنين مي نويسد: « و بندگي خواجه نصيرالدين محمد طوسي، او را محتشم ناصرالدين که حاکم کهستان بود، به قهر پيش علاء الدين آورد و تا زمان نزول آنجا بماند. » (جامع التواريخ، تصحيح محمد تقي دانش پژوه و محمد مدرسي زنجاني، ص 146) در يکي ديگر از نسخه هاي جامع التواريخ چنين آمده: «خواجه نصيرالدين طوسي که اکمل و اعقل عالم بود و جماعتي اطباي بزرگوار رئيس الدوله و مؤفق الدوله و فرزندان ايشان که به غير اختيار به آن ملک افتاده بودند… و خاطر ايشان از ملازمت ملاحده ملول و متنفر شده بود و ميل ايشان به هواخواهي هلاکو هر چه تمامتر. » (جامع التواريخ، تصحيح محمد روشن و مصطفي موسوي، ج2، ص 985).
16. مقدمه بر اخلاق ناصري، صص 15-16.
17. شرح الاشارات و التنبيهات، ج3،ص 421-420.
18. شرح الاشارات و التنبيهات، چاپ حضرت استاد حسن زاده آملي، الجزء الثاني من الحکمة، ص 1168پانوشت 1.
19. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص 466.
20. تحرير تاريخ وصاف، صص 25-24.
21. برخي محققان در وجه نامستند بودن اين واقعه به رفتار نيکوي خواجه با ابن علقمي در فتح بغداد استناد نموده اند و گفته اند اگر چنين حکايتي ميان آنان رفته بود ي شک خواجه انتقام مي گرفت، اما اين به هيچ روي دليل قاطعي محسوب نمي شود، بويژه که خواجه واجد اخلاق حسنه اي بوده است و بزرگي چون علامه ي حلّي در توصيف وي آورده که «افضل من شاهدناه في الاخلاق». استاد مدرسي زنجاني نيز اين احتمال را ممکن دانسته که خواجه «اغراض خصوصي را کنار گذاشته و براي رعايت حال مسلمين خصوصاً شيعه چنين صلاح ديده که ابن علقمي را تقويت کرده و وزارت او را تثبيت نمايد تا حدي از افراط کاريهاي مغول وحشي و خونخوار جلوگيري شود. » (سرگذشت و عقايد فلسفي خواجه نصيرالدين طوسي، ص 48).
22. اين مقدمه در کتب متعددي ذکر شده از جمله ر. ک: احوال و آثار خواجه نصيرالدين طوسي، صص 453-450؛ اخلاق محتشمي، ص 23.
23. زايجه: لوحه مربع يا دايره واري است که براي نشان دادن مواضع ستارگان در فلک ساخته مي شود تا براي به دست آوردن حکم طالع مولد ( ولادت و زايش ) و چيزهاي ديگر بدان بنگرند. اشتقاق فارسي زايجه از زايش به معني مولد است. سپس تعريف شده و براي استخراج طالع مولد و غير آن به کار رفته. (مفاتيح العلوم، ص 20).
24. نصيرالدين طوسي في مرابع ابن سينا، ص 43.
25. ادوارد براون نصيحت خواجه را حمل بر غدر و خيانت وي دانسته و آن را از نويسنده بزرگترين کتاب اخلاقي به زبان فارسي قبيح خوانده است. مجتبي مينوي اصل اين سخن را از ملحقات تاريخ ابن اسفنديار دانسته و در منبع مورد توجه براون تشکيک نموده است. (مقدمه ي اخلاق ناصري، ص 22) ارجاع مرحوم مينوي به تاريخ جويني و استدلال به عدم ذکر اين واقعه در آن استدلال تمام نيست. چون نمي توان از هر مورخي بيان همه جزييات را توقع داشت بويژه که جويني چنانکه ايشان گفته اند در آن زمان در ميان لشکر هولاکوخان است و به اسرار قلاع راهي نداشته است، اما در باب سخن براون بايد گفت آنچه وي غدر و خيانت خوانده جان هزاران نفر را نجات داده و از مجموعه اي درگيريهاي بي پايان و بي سرانجام جلوگيري کرده است. وقتي جماعتي نمي توانند در مقابل افراد بيرحمي چون مغولان تاب بياورند نبايستي آنان را به خاطر تدبيرشان خائن خواند. اگر در نيشابور هم يکي از اين خائنان يافت مي شد چند صد هزار انسان و حيوان بيگناه به طرز فجيعي کشته نمي شدند. حاکم فارس نيز با چنين خيانتي شهر و مردم آن را از کشتار جمعي نجات داد.
26. در عمده ي کتابهايي که در سده اخير در باب خواجه به رشته تحرير در آمده است، اين مسأله مورد بحث قرار گرفته است. در باب منابعي که در اين باره به بحث پرداخته اند، ر. ک: تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص 799، يادداشت 189.
27. مقدمه ي اخلاق ناصري ، ص 15.
28. المنقذ من الضلال، صص 49-48.
29. مثنوي معنوي، د4، بيت 1612 و د 2 بيت 3550.
30. فرقه ي اسماعيليه، ص 312.
31. احوال و آثار خواجه نصيرالدين طوسي، ص 593.
32. البته غير از محمد سوم امام ديگري نيز در عصر خواجه معروف به خورشاه بر سر کار مي آيد که تنها يکسال بر سر کار مي ماند و با حمله مغول در 654ق تسليم مي شود و به احتمال بسيار در زمان نگارش اين اثر هنوز بر سر کار نيامده است. نگارنده از ذکر نام وي در اماماني که مي بايست نام آنان در تصور بيست و ششم ذکر شود، به جهت نکته اخير امتناع کرد.
33. فرهاد دفتري روضة التسليم را بيان تفصيلي انديشه نزاري پس از دوره قيامت مي داند و حتي مدعي است که اصلاحات ديني دوره محمد سوم نيز در آن منعکس است. (تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص 799، يادداشت 192)، اما اين ادّعاي نامدلل با مراجعه به کتاب دانسته مي شود. کتابي که در آن از نزاريه سخن مي رود و حتي يکبار نيز نام نزار بن مستنصر در آن وجود ندارد. خوب است به تفکيک تاريخ و آموزه هاي نزاري پس از حسن دوم در اين کتاب توسط قائلان اين ديدگاه نموده شود و تناقضات مطروحه اين اثر نيز رفع و توجيه شود و از کلي گويي پرهيز شود. هاجسن خواسته که برخي از اجزاي آموزه هاي آن از جمله مسأله ستر را با تاريخ برخي امامان نزاريه تطبيق کند که گويي خود وي نيز به جهت عدم وضوح نتوانسته رأي قاطعي را بيان کند. (ر. ک: فرقه ي اسماعيليه، صص 313-314).
34. روضة التسليم، صص 149-148.
35. مقدمه ي الملل و النحل، ص 5.
36. براي نمونه ر. ک: الحکمة المتعالية، ج 8، ص 390؛ مجموعه رسائل صدرالمتألهين، صص 165-163، 73؛ سبع رسائل دواني، ص 288.
37. دانشمند طوس، مقاله ي استاد بشر، ص 1.
38. ر. ک: اخلاق محتشمي، ديباچه ي ص نه.
منبع مقاله :
صلواتي، عبدالله؛ (1390) خواجه پژوهي (مجموعه مقالاتي به قلم گروهي از نويسندگان) تهران: خانه کتاب، چاپ اول