خانه » همه » مذهبی » داستانهايي از امام علي (ع) کودک و کودکي

داستانهايي از امام علي (ع) کودک و کودکي

داستانهايي از امام علي (ع) کودک و کودکي

ابن عباس مي گويد : رسول خدا (ص) در جايي نشسته بود. حسن (ع) به سوي حضرت مي آمد. چون پيامبر (ص) او را ديد ، گريه کرد و فرمود : «بيا به سوي من ، بيا به سوي من اي پسرم!». حسن (ع) هم نزديک آمد ، تا روي زانوي راست پيامبر (ص) نشست . رسول خدا (ص) فرمود : «اما حسن ، همانا او پسر من است و از من است و نور چشم من و روشني قلب من و ميوه ي دل من و آقاي جوانان بهشت و حجت خدا بر امت است ». امر حسن (ع) امر من است و کلام او ، کلام من است . کسي

f77528cd f308 432d ba94 284ba3d973ed - داستانهايي از امام علي (ع) کودک و کودکي
maad02 - داستانهايي از امام علي (ع) کودک و کودکي
داستانهايي از امام علي (ع) کودک و کودکي

 

سرور جوانان بهشت

ابن عباس مي گويد : رسول خدا (ص) در جايي نشسته بود. حسن (ع) به سوي حضرت مي آمد. چون پيامبر (ص) او را ديد ، گريه کرد و فرمود : «بيا به سوي من ، بيا به سوي من اي پسرم!». حسن (ع) هم نزديک آمد ، تا روي زانوي راست پيامبر (ص) نشست . رسول خدا (ص) فرمود : «اما حسن ، همانا او پسر من است و از من است و نور چشم من و روشني قلب من و ميوه ي دل من و آقاي جوانان بهشت و حجت خدا بر امت است ». امر حسن (ع) امر من است و کلام او ، کلام من است . کسي که از او پيروي کند ، مرا پيروي کرده و کسي که او را نافرماني کند ، مرا نافرماني کرده است ». در ادامه ، از شهادت ايشان خبر داد و فرمود : «هر کس که بر حسن (ع) گريه کند ، کور نمي شود ، روزي که چشمها کور مي شود ؛ و کسي که براي او غمگين شود ، دلش غمگين نيست ، روزي که دلها غمناک اند ؛ و کسي که در بقيع او را زيارت کند ، قدمهايش بر پل صراط نمي لغزد ، روزي که قدمها مي لغزند»(1)

نوجوانان باهوش ، اولين مسلمان

علي (ع) وارد خانه شد. پيامبر (ص) و خديجه (س) مشغول خواندن نماز بودند. ايستاد و به رکوع و سجود آنها نگاه کرد . پيامبر (ص) آياتي از قرآن را تلاوت مي کرد. چون نماز آنها تمام شد ، علي (ع) از کارشان پرسيد : پيامبر (ص) در جواب فرمود : «ما نماز مي خوانيم ، براي خدايي که مرا به پيامبري مبعوث کرده است» ؛ و علي (ع) را به اسلام دعوت کرد. او مهلت خواست تا با پدرش مشورت کند. شب تا صبح در فکر بود . صبح نزد رسول خدا (ص) آمد و فرمود : «خداوند مرا آفريد ، در حالي که با پدرم مشورت نکرد. پس دليلي ندارد که من هم در مورد عبادت او با پدرم مشورت نمايم ». (2)
علي (ع) نوجواني ده ساله بود که به دين اسلام ايمان آورد. (3) اولين کسي بود که با رسول خدا (ص) نماز جماعت خواند.
عفيف کندي مي گويد : در زمان جاهليت براي خريدن لباس و عطر به مکه سفر کردم و با عباس عموي پيامبر (ص) ملاقات کردم . به کعبه نگاه مي کردم. ناگهان ديدم جواني آمد و به آسمان نگاه کرد و رو به کعبه مشغول نماز شد. چند لحظه بعد ، نوجواني آمد و سمت راست او ايستاد ، و بعد هم بانويي پشت سر آن دو ايستاد. از عباس جويا شدم ، گفت : آن جوان محمد (ص) است و آن نوجوان ، پسر عمويش علي (ع) و آن زن هم خديجه (س) همسر محمد (ص) است ».
عفيف کندي مي گويد : «اي کاش من چهارمين آنها مي بودم». (4)
خود علي (ع) در نهج البلاغه مي گويد : «بار خدايا! من نخستين کسي هستم که به حق رسيده و از آن را شنيده و پذيرفته است . هيچ کس بر من نماز پيشي نگرفت ، مگر رسول خدا (ص) .»(5)
همچنين علي (ع) مي فرمايد : «قبل از بعثت ، رسول خدا (ص) به حراء مي رفت و من او را مي ديدم . در آن زمان اسلام در خانه اي نيامد ، مگر به خانه رسول خدا (ص) و خديجه (س) که من سومين آنها بودم».(6)
در يکي از سالهاي قحطي مکه ، رسول خدا (ص) علي (ع) را که هشت ساله بود ، از ابوطالب گرفت ، تا او را تربيت نمايد و زحمتهاي ابوطالب را جبران کند و فرمود : «من همان ر ا برگزيدم که خدا او ر ا براي من برگزيده است ».(7)

رفتار با يتيمان

يک روز علي (ع) به زن فقيري برخورد کرد که چند کودک يتيم داشت که از شدت گرسنگي ، گريه مي کردند. آن زن با آنها مشغول بازي بود تا خوابشان ببرد. و آتشي در زير ديگ روشن کرده بود و در داخل ديگ ، مقداري آب ريخته بود که فکر کنند براي آنها غذا مي پزد. حضرت به منزل رفت و ظرف خرما و کيسه اي آرد و قدري روغن و نان و برنج به دوش گرفت و به سوي خانه ي آن زن رفت . قنبر خواهش کرد که آن وسائل را او حمل کند ؛ اما آن حضرت راضي نشد. چون به منزل آن زن رسيد ، اجازه خواست و داخل شد . قدري برنج و روغن در داخل ديگ ريخت چون پخته شد ، براي بچه ها حاضر کرد و به آنها خورانيد تا سير شدند. بعد برخاست و با دست و پا ميان خانه راه مي رفت و «بع بع» مي کرد و آن کودکان مي خنديدند. سپس از خانه خارج شد. قنبر گفت : «امروز چيز عجيبي مشاهده کردم و شما و دست و پايتان را زمين گذاشته بوديد و بع بع مي کرديد». فرمود : «وقتي که وارد خانه شدم . اطفال را گرسنه و گريان ديدم. خواستم وقت بيرون رفتن آنها را خندان ببينم».(8)

همبازي

کودکي بر سر ناودان بام خانه رفت و مادرش متوجه نبود. فاصله بام تا زمين بيست متر بود. مادر فرياد مي زد که بچه ام مي افتد و مي ميرد. کودک هم به حرف کسي گوش نمي داد. مردم جمع شدند ، نتوانستند کاري بکنند.حضرت علي (ع) از آنجا مي گذشت ، چون جريان را ديد فرمود : کودکي هم سن او بياوريد و در کنار راه رها کنيد. اين کار را کردند . آن دو با هم بازي مي کردند و مادرش رفت ، او را گرفت و پايين آورد و دست امام علي (ع) را بوسيد.(9)

عطوفت پدرانه

حبيب بن ابي ثابت مي گويد : روزي مقداري عسل به عنوان بيت المال آوردند. حضرت علي (ع) فرمود تا يتيمان را حاضر کردند. موقعي که عسل را بين نيازمندان تقسيم کرد ، خودشان به دهان يتيمان عسل مي گذاردند. بعضي گفتند : «اي علي ! اين عمل براي چيست؟». فرمود : «امام ، پدر يتيمان است ، به دهان آنها عسل مي گذارم و به جاي پدران از دست رفته ي آنها به آنها عطوفت پدرانه مي کنم».(10)

علي و کودکان

روزي زني مشکي پر از آب به خانه مي برد. امام علي (ع) او را ديد ، فهميد شوهر ندارد و بي سرپرست است . لذا نزد او رفت و مشکش را به خانه رسانيد. روز بعد تصميم گرفت براي يتيمان او غذايي ببرد. اين کار را کرد و وارد خانه ي آن زن شد و به او گفت : «نان مي پزي يا از کودکانت نگهداري مي کني؟» زن گفت : «من نان مي پزم ، تو از بچه ها نگهداري کن ». امام علي (ع) هم با گوشتي که آورده بود ، کباب درست کرد و با خرما به دهان بچه ها مي گذاشت و هر بار مي فرمود : «فرزندانم ، علي را حلال کنيد ، اگر در کار شما کوتاهي کرده است ». خمير که حاضر شد ، علي (ع) تنور را روشن ساخت و صورت خود را به آتش نزديک کرده ، مي فرمود : «اي علي ! بچش طعم آتش را ، که اين جزاي کسي است که از وضع يتيمان بي خبر است». حضرت در آخر به آن زن گفت : «از اينکه در کار تو و کودکانت کوتاهي شده ، شرمنده ام ». (11)
امام (ع) آنقدر به يتيمان محبت مي کرد که فردي به نام ابوالطفيل که مي ديد حضرت علي (ع) به دهان يتيمان عسل مي گذارند ، مي گفت : «دوست داشتم من هم يتيم بودم تا مورد محبت علي (ع) قرار مي گرفتم ». (12)

شيرين زباني

روزي علي (ع) در منزل نشسته بود و دو کودک خردسال او عباس (ع) و زينب (س) در طرف راست و چپ ايشان نشسته بودند. علي (ع) به عباس (ع) فرمود : «بگو يک». گفت : «يک». فرمود «بگو دو» . گفت : «حيا دارم با زباني که يک گفتم ، دو بگويم». علي (ع) چشمان عباس را بوسيد. بعد زينب (س) گفت : «پدر جان آيا ما را دوست داري ؟». فرمود : «بله ، فرزندان ما پاره هاي جگر ما هستند ». گفت : «دو محبت در دل مردان با ايمان نمي گنجد. دوستي خدا و دوستي فرزند. ناچار بايد گفت : به نسبت به ما مهرباني ، ولي محبت خالص براي خداست». اين جمله ي زيبا از زبان زينب خردسال ، براي علي (ع) جالب بود . نسبت به آن دو کودک ابراز محبت کرد و آن دو را تشويق کرد.(13)

کشتي گرفتن علي (ع)

ابوطالب پسران خود و پسران برادرش را جمع مي کرد و به آنها دستور مي گفت تا با هم کشتي بگيرند ؛ و اين رسمي در بين اعراب بود. علي (ع) آستينهايش را بالا مي زد و با برادران و پسرعموهاي بزرگتر و کوچکتر خود کشتي مي گرفت . ابوطالب همواره مي گفت : علي (ع) پيروز بود. به همين دليل علي (ع) را پيروز مند مي ناميدند وقتي آن حضرت بزرگتر شد ، يک کشتي گير قوي شده بود با ستمکاري کشتي مي گرفت و آنان را به زمين مي زد ؛ و چه بسا کمربند ستمکاري را مي گرفت و او را بلند مي کرد و به زمين مي زد.(14)

مدافع کوچک

قريش به بچه هاي خود ياد داده بودند که وقتي پيامبر اکرم (ص) از خانه بيرون مي آمد ، پشت سر حضرت مي دويدند و شعرهايي بر عليه ايشان مي خواندند و رسول خدا (ص) را اذيت مي کردند. علي (ع) که کودک بود ، به رسول خدا (ص) مي گفت : «هر وقت از خانه بيرون مي روي ، مرا با خود ببر». پيامبر اکرم (ص) از خانه بيرون مي آمد ، تا بچه ها مي آمدند به حضرت آزار برسانند ، علي (ع) آنها را دنبال مي کرد و گوش و بيني آنها را مي کشيدآنها هم نزد پدران خود شکايت مي کردند که : «قضمنا علي ؛ علي ما را گاز گرفته » اذيتمان کرده). لذا درکودکي به حضرت لقب «قضم»داده بودند. (15)

پرستاري علي (ع)

فاطمه بنت اسد مي گويد : وقتي علي (ع) متولد شد ، پيامبر اکرم (ص) سي سال داشت و علي (ع) را بسيار دوست مي داشت . پيامبر اکرم (ص) به من فرموده بود که گهواره علي (ع) را نزديک رختخواب من بگذار و بيشتر از همه ، سعي در تربيت علي (ع) داشت . او را با خود به حمام مي برد و مي شست. وقتي گرسنه مي شد ، به او شير مي داد. وقت خواب ، گهواره ي او را تکان مي داد و در وقت بيداري ، با او بازي مي کرد و سخن مي گفت . او را بغل مي کرد و مي فرمود : «اين برادر ، جانشين ، ياري کننده ، پشتيبان ، امانتدار و داماد من خواهد بود». پيامبر اکرم (ص) دائما علي (ع) را با خود به کوههاي مکه و دره ها و بيابانهاي اطراف آن مي برد. (16)

پي نوشتها:

1- همان ، ج 44 ، ص 148.
2- سيره المصطفي ،ص125.
3- سيره ابن هشام ، ج 1 ، ص245.
4- کامل ابن اثير ، ج 2 ، ص872.
5- نهج البلاغه ، ص407.
6- نهج البلاغه ، خطبه
7- مقاتل الطالبين ، ابي الفرج اصفهاني ، ص26.
8- منتخب التواريخ ، ص886.
9- بحارالانوار ، ج40 ، ص267.
10- همان ، ج 27 ، ص247.
11- همان ، ج 41 ، ص52.
12- همان ، ج29.
13- کودک ، محمد تقي فلسفي ، ج2 ، ص344.
14- مناقب ، ج2 ، ص324.
15- بحارالانوار ، ج 20 ، ص52.
16- همان ، ج 35 ، ص9.

منبع: حکايات کودکي معصومين عليهم السلام

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد