خانه » همه » مذهبی » داستاني از بخل و خساست در قرآن مجيد

داستاني از بخل و خساست در قرآن مجيد

داستاني از بخل و خساست در قرآن مجيد

داستاني عبرت انگيز در سوره ي قلم به نام اصحاب الجنه (صاحبان باغ) آمده است. چند نفر از کشاورزان ثروتمند پدري خير و نيکوکار داشتند که داراي باغي سبز و خرم بود و همه ساله کارش اين بود که در هنگام ميوه چيني، فقرا و مساکين را از محصول باغ بهره مند مي ساخت و سپس مصرف سالانه ي خود را برداشت مي کرد. اين عمل هم چنان ادامه داشت تا جايي که فقرا و مساکين روز شماري مي کردند تا اين موسم برسد. همان گونه که ذکر شد اين مرد خير اين گونه رفتار مي کرد؛ چرا که

40ebb4ce ec8f 462d 8553 f2df72fa9c7f - داستاني از بخل و خساست در قرآن مجيد
mkd27 - داستاني از بخل و خساست در قرآن مجيد
داستاني از بخل و خساست در قرآن مجيد

نويسنده: حميد راسخچي زاده

داستاني عبرت انگيز در سوره ي قلم به نام اصحاب الجنه (صاحبان باغ) آمده است. چند نفر از کشاورزان ثروتمند پدري خير و نيکوکار داشتند که داراي باغي سبز و خرم بود و همه ساله کارش اين بود که در هنگام ميوه چيني، فقرا و مساکين را از محصول باغ بهره مند مي ساخت و سپس مصرف سالانه ي خود را برداشت مي کرد. اين عمل هم چنان ادامه داشت تا جايي که فقرا و مساکين روز شماري مي کردند تا اين موسم برسد. همان گونه که ذکر شد اين مرد خير اين گونه رفتار مي کرد؛ چرا که خود را شريک و سهيم فقرا مي دانست. عاقبت وقتي اين مرد بزرگ و داراي سعه ي صدر، دار فاني را وداع گفت، بعضي از فرزندانش که داراي صفت زشت خست و بخل بودند، بقيه ي وراث را هم تحريک کرده و گفتند: ما عائله منديم و خود به محصول باغ نيازمندتريم. در نتيجه با هم تصميم گرفتند تمام مستمندان را که هر ساله از محصول باغ بهره مند مي شدند، محروم سازند. خداوند مي فرمايد: آنان هم قسم شدند که صبح گاه ميوه را بچينند؛ يعني همه را خود بردارند؛ و هيچ استثناء نکردند.
قرائن نشان مي دهد خودشان آن چنان هم نيازمند نبودند بلکه به علت بخل اين کار را کردند و حتي موقع تصميم گيري و يا رفتن، انشاءا… هم نگفتند. خداوند هم از اين حرکت آنان خوشش نيامد؛ از اين رو شبانگاه که همه ي آن ها خواب بودند، و بلايي بر سر اين باغ فرود آمد و همچون صاعقه اي تمام آن را سوزاند و چيزي جز مشتي زغال و خاکستر سياه باقي نماند.
فرزندان، صبح گاه طبق قرار قبلي هم ديگر را صدا زدند؛ و گفتند که اگر مي خواهيد ميوه ي بستان را بچينيد برخيزيد تا به باغستان برويم. صبح گاه آماده شدند و به سوي باغ حرکت کردند؛ در حالي که آهسته با هم سخن مي گفتند: که مواظب باشيد حتي يک فقير هم داخل باغ نشود. چنان آهسته صحبت مي کردند که کسي صداي آن ها را نشنود. (1)
چنين به نظر مي رسد که به خاطر سابقه ي همه ساله ي عمل خير پدر، جمعي از مساکين و فقرا چشم به راه بودند که ميوه چيني شروع شود و آن ها هم به نوا برسند؛ لذا اين فرزندان ناخلف چنان مخفيانه حرکت کردند که هيچ کس احتمال ندهد. و به اين ترتيب صبح گاهان با چنين قصدي به سوي باغ، آن هم با عزم خودداري از بخشش به مستمندان حرکت کردند؛ زيرا از تمناي مستمندان عصباني بودند؛ ليکن وقتي وارد باغ شدند، تعجب کردند و گفتند شايد ما راه را گم کرده ايم و عوضي آمده ايم. سپس متوجه شدند، بلايي باغ را درهم نورديده و هيچ چيز باقي نمانده است.
اين داستان به خصوص براي جواناني که پدري صالح دارند و يا کارهاي نيکي در آن خانواده جريان دارد، بسيار آموزنده است که نه تنها هرگز آن کارها را قطع نکنند، بلکه به عنوان الگو از آن ها استفاده کنند و خود نيز سعي کنند در زندگي، باقيات الصالحات از خود به يادگار بگذارند؛ زيرا اثر وضعي اين گونه کارها قبل از آخرت در اين دنيا هم هست.

پي نوشت ها:

1. سوره ي قلم؛ آيه هاي 17 تا 24.

منبع:يادداشتهايي از اخلاق و ارزشهاي انساني

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد