بايد به عرض رساند، يكي از آسيبهاي بزرگي كه حضرت يوسف ـ عليه السّلام ـ را تهديد ميكرد و «جان و شخصيت» او را با خطر جدّي مواجه ميساخت، «آتشفشان شهوت» بوده است كه از خارج او را تهديد ميكرد. در مورد اوج اين داستان قرآن مجيد ميفرمايد:
«و زني كه يوسف در خانة او بود از يوسف از طريق ملايمت، تمنّاي كامگيري كرد و درها را (براي انجام مقصودش) محكم بست، و گفت: «بيا كه براي تو آمادهام». يوسف گفت: «پناه به خدا كه او پروردگار من است و مقام مرا گرامي داشته است، قطعا ستمگران رستگار نميشوند».[1] مولوي در مورد آتش شهوت ميگويد:
نار بيرون به آبي بفشرد
نار شهوت تام دوزخ ميبرد
نار شهوت مينيارامد به آب
زآنك دارد طبع دوزخ در عذاب
نارِ شهوت را چه چاره نور دين
نُورُكُمْ اِطفاءُ نار الكافرين[2]به هر حال، داستان پرماجراي يوسف با برادران، كه از افكندن او در قعر چاه شروع شد، فصل جديدي در زندگي اين كودك خردسال پديد آورد. به اين ترتيب كه يوسف را سرانجام به مصر آوردند، و در معرض فروش گذاردند و طبق معمول چون تحفة نفيسي بود، نصيب «عزيز مصر» گرديد و از اين طريق مقام وزارت يا نخست وزيري فرعون را دارا گرديد، چرا كه آنها بودند كه ميتوانستند قيمت بيشتري، براي اين غلام ممتاز از تمام جهات بپردازند.[3]قرآن كريم ميگويد: «كسي كه يوسف را در مصر خريد، به همسرش سفارش او را كرد، و گفت: «مقام اين غلام را گراميدار و به چشم بردگان به او نگاه نكن، چرا كه ما اميدواريم بهرة فراواني از اين كودك در آينده ببريم و يا او را به عنوان فرزند براي خود انتخاب كنيم. . .»،[4] از اينجا به بعد است كه عشق سوزان همسر عزيز مصر به عنوان يك آسيب بزرگ اين جوان قرآني را تهديد ميكند. چون يوسف با آن چهرة زيبا و ملكوتياش نه تنها عزيز مصر را مجذوب كرد، بلكه قلب همسر عزيز را به سرعت به تسخير خود در آورد،[5] امور ديگري نيز دست به دست هم داد و به عشق آتشين همسر عزيز، دامن زد. 1. نداشتن فرزند از يكسو؛ 2. غوطهور بودن در يك زندگي پرتجمّل اشرافي از سوي ديگر؛ 3. و نداشتن هيچگونه گرفتاري در زندگي داخلي آنچنان كه معمولِ اشراف است از سوي سوم؛ 4. و بيبند و باري شديد حاكم بر دربار مصر، اين زن را كه از ايمان و تقوا نيز بهرهاي نداشت، در امواج وسوسههاي شيطاني فرو برد، آنچنان كه سرانجام تصميم گرفت دل خويش را با يوسف در ميان بگذارد و از او تقاضاي كامجويي كند».[6] خطر آن قدر جدّي بوده است كه علامه طباطبايي در اين داستان ميفرمايند:
«دقت كامل پيرامون اين داستان و دقت نظر در اسباب و جهات و شرايطي كه گرداگرد اين داستان را فرا گرفته است، و هر يك در آن تأثير و دخالت داشته، اين معنا را به دست ميدهد كه نجات يوسف از چنگ همسر عزيز مصر جز به طور خارق العاده صورت نگرفته، به گونهاي كه شباهتش به رؤيا بيشتر بوده تا به يك واقعه خارجي؛ زيرا يوسف:
1. در آن روز مردي در عنفوان جواني و غرور بوده.
2. از سوي ديگر جواني زيبا و در زيبايي بديع بوده.
3. از سوي ديگر يوسف ـ عليه السّلام ـ در دربار عزيز، غرق در ناز و نعمت[7] بود و . . .
قرآن مجيد در ادامه داستان ميفرمايند: «همانا (هسمر عزيز مصرـ زليخا) قصد او (يوسف) را كرد و او نيز اگر برهان پروردگارش را نميديد (بر اساس عزيزه)، قصد او را مي كرد اين گونه (ما او را با برهان كمك كرديم) تا بدي و فحشاء را از او دور كنيم، چرا كه او از بندگان برگزيدة ماست».[8] خلاصه: اگر زليخا قصد او را كرد و هر دو به سوي در سبقت گرفتند. آن زن پيراهن يوسف را از پشت دريد. ناگهان شوهرش را نزد در يافتند. زن با چهره حق به جانبي گفت: «كيفر كسي كه به همسر تو قصد بد داشته جز زندان و يا شكنجة دردناك است؟[9] او خواست از عواطف و احساسات شوهر استمداد بگيرد؛ ولي يوسف ـ عليه السّلام ـ در صدد دفاع برآمد و گفت: «او خواست از من كام گيرد . . . پاي داوري به ميان آمد. گفتند اگر پيراهن يوسف از پشت پاره شده باشد پس زن دروغ گفته و يوسف از راستگويان است.[10] خلاصه پيراهن يوسف در اين داستان نقش آفرين ميشود؛ پارهگي پيراهن يوسف از پشت، دليل بيگناهي او و كشف جرم همسر عزيز گرديد؛ و در جاي ديگر؛ پاره نشدن پيراهن موجب كشف جرم برادران گرديد . . . و در پايان داستان پيراهن وسيلة بينا شدن چشم پدرش.[11] وقتي عزيز مصر ديد كه پيراهن حضرت يوسف از پشت پاره شده است، حقيقت را دريافت و به «كَيدِ عظيم» زنان پيبرد. عزيز مصر از يوسف ميخواهد كه از اين مسئله صرف نظر كند و آن را بازگو نكند . . .[12] به عللي مسئله مشكوك و يا فاش ميشود. زنان در شهر زبان به ملامت گشوده و گفتند: همسر عزيز مصر با غلامش مراوده داشته و از او كام خواسته است.
زليخا در جريان شايعه قرار ميگيرد و در يك صحنه سازي ديگر، ميخواهد خودش را حق به جانب جلوه دهد و پاي ديگران را هم وارد صحنه سازد. لذا يك جسله و محفل پذيرايي را ترتيب ميدهد، عدّهاي از زنان در سطح شهر را دعوت ميكند. پذيرايي مفصلي را تدارك ميبيند، همينكه زنان با چاقويي، در حال پوست كندن ميوه بودند، به يوسف گفت: بر زنان وارد شو، هيمنكه زنان او را ديدند به جاي ميوه، دستهاي خود را عميقاً بريدند و گفتند: «اين بشر نيست، فرشتهاي بزرگوار است». زليخا از فرصت استفاده كرده است و به زنان كه دست خود را بريدند گفت: «اين همان كسي است كه مرا درباره او ملامت ميكرديد».[13] در چُنين حالتي است كه يوسف ـ عليه السّلام ـ زندان را شيرين و دوست داشتني ميبيند و ميگويد: «پرورگارا زندان براي من از آنچه مرا به آن سوي ميخواستند محبوبتر است».[14]براي پرهيز از طولاني شدن پاسخ، از بيان تمامي چهره هاي اين داستان صرف نظر شود ولي بايد گفت: «قرآن كتاب جهاني و جاوداني است و همانند خورشيد و ماه در جريان است و داراي «جري» يعني تطبيق كلي به مصداق بارز است».[15]خلاصه قصه ي همسر عزيز مصر« زليخا» و يوسف كه تحت عنوان «احسن القصص»،[16] در قرآن مجيد آمده است براي انسانهاي عصر ماهواره و اينترنت پيامهاي مهمّي دارد و آن اينكه نه داستان يوسف پايان پذيرفته است و نه قصد زليخا فروكش كرده است. اگر امروز نوجوانان و جوانان قرآني داريم كه فراوان هم داريم؛ زليخاها هم امروز فراواناند و با تمام جهد وجِدّ در صدد هستند دامن پاك يوسفهاي زمان را آلوده كنند. ديگر زليخا براي فريب دوستداران يوسف، كه او را الگوي خود قرار دادند به كاخ در بسته و به يك جلسه دعوتي ساده اكتفاء نميكند. در عصر جاهليّت جديد، زليخا از طريق فليمهاي ماهوارهاي، اينترنت، رايانه، تلويزيون، راديو، مطبوعات، اسباب بازي و عروسكها و . . . وارد ميدان ميشود و تا از طريق آتشفشان شهوت، جوانان را در كام آن فرو نهد. ديگر زليخا در آگهيهاي تلويزيوني غرب، هم بازيچه ميشود و هم ميخواهد جوانان قرآني را به بازيچه بگيرد. اين پس از زليخاها براي اهداف چند منظوره استفاده ميكنند و از طريق او ميخواهند در دهكدة جهاني، باورهاي مردم بهويژه جوانان را بشكنند و به دنبال آن بر گرده آنها سوار شوند.
بالاخره در چنين عصري و در يك چنين فضائي، وظيفة دينداران، دولت مردان، متوليان و مسؤولين امور فرهنگي، روحانيون، جوانان چه ميباشد و چه كساني و چگونه بايد از جوانان قرآني و پيروان و دوست داران يوسف پاسداري كرد؟!
تنها راه نجات، اين است كه فضاي حاكم به جامعه «خدا محور» گردد. براي دست يافتن به چنين فضاي معنوي، به سرمايه گذاري كلان در زمينههاي فرهنگي و تربيتي و . . . نيازمنديم. از جمله چيزهايي كه براي زمينهسازي و فضا سازي معنوي كمك ميكنند عبارتند از: 1. شناخت عميق و رسيدن به باورهاي ناب ديني؛ 2. محور قرار دادن قرآن در زندگي 3. توكّل و توسل؛ 4. دعا و نيايش و عبادت. همه اينها ميتواند كمك كند تا انسان از خطر و آسيب بزرگ آتشفشان شهوت رهايي يابد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ تفسير نمونه، حضرت آيه الله مكارم شيرازي، ج 9، ص 357.
2ـ تفسير الميزان، علامه طباطبايي، ج 11، ص 169.
3ـ تفسير نور، محسن قرائتي، ج 6، ص 49.
پي نوشت ها:
[1] . يوسف/ 23.
[2] . مثنوي معنوي، دفتر، ابيات 3698 ـ 3700.
[3] . تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1374، چاپ پانزدهم، ج9، ص357.
[4] . يوسف/ 21 و 22.
[5] .تفسير نمونه، همان، ص366.
[6] . تفسير نمونه، همان،ص366.
[7] . تفسير الميزان، قم، دفتر انتشارات اسلامي، ج11، ص169.
[8] . يوسف/ 24.
[9] .مضمون آيه 25 از سوره يوسف.
[10] . مضمون آيه 26 و 27 سوره يوسف.
[11] . تفسير نور، قم، مؤسسه در راه حق، 1387، ج6، ص 49.
[12] . مضمون آيه 28 و 29 از سوره يوسف.
[13] . مضمون آيههاي 31 و 32.
[14] . يوسف/ 33.
[15] . مراجعه شود به تفسير الميزان،ص66.
[16] . يوسف/ 3.