خانه » همه » مذهبی » داستان هاي کوتاه پيرامون امام صادق (عليه السلام)

داستان هاي کوتاه پيرامون امام صادق (عليه السلام)

داستان هاي کوتاه پيرامون امام صادق (عليه السلام)

امام صادق (عليه السلام) همواره در پيشگاه خداوند و در نهايت تواضع به سر مي برد. ارتباط و پيوند ايشان با خدا چنان بود که همواره سجده اي طولاني انجام مي داد و به ياد خدا بود. ايشان مکرر با حالتي ملکوتي و چشمي پر از اشک مي فرمود: «رب لا تکلني الي نفسي طرفه عين ابدا؛ پروردگارا مرا به اندازه يک چشم بر هم زدن، به خويش وامگذار». (1)

ba7d6924 08cb 46bd 83bd 537b3c111775 - داستان هاي کوتاه پيرامون امام صادق (عليه السلام)

0004920 - داستان هاي کوتاه پيرامون امام صادق (عليه السلام)
داستان هاي کوتاه پيرامون امام صادق (عليه السلام)

 

نويسنده: علي حائري مجد

 

خوشه اي از خرمن معرفت
 

عبد خالص الهي
 

امام صادق (عليه السلام) همواره در پيشگاه خداوند و در نهايت تواضع به سر مي برد. ارتباط و پيوند ايشان با خدا چنان بود که همواره سجده اي طولاني انجام مي داد و به ياد خدا بود. ايشان مکرر با حالتي ملکوتي و چشمي پر از اشک مي فرمود: «رب لا تکلني الي نفسي طرفه عين ابدا؛ پروردگارا مرا به اندازه يک چشم بر هم زدن، به خويش وامگذار». (1)
يکي از شاگردان حضرت مي گويد: «آن حضرت را ديدم دست به سوي آسمان بلند کرده و اين دعا را مي خواند و اشک مي ريزد، سپس رو به من نمود و فرمود: خداوند به اندازه کمتر از يک چشم بر هم زدن يونس پيامبر را به خويش واگذار کرد و آن گناه، (ترک اولي و دوري از قومش) را مرتکب شد. پرسيدم: آيا کارش به حد کافران رسيد؟ فرمود: نه، ولي هر کس در چنين حالي [ بي توبه]، بميرد، هلاک شده است». (2)

درسي از بند کفش
 

امام صادق (عليه السلام) به همراه برخي ياران به راهي مي رفت که در اين راه بند کفش امام پاره شد. به طوري که کفش ها از پاي حضرت در مي آمد و راه رفتن را براي ايشان مشکل کرده بود. امام پس از مقداري که راه رفت، ايستاد و کفش ها را در آورده و به دست گرفت و پا برهنه به راه ادامه داد.

يکي از صحابه فوري بند کفش خود را باز کرد که به آن حضرت بدهد، ولي امام حاضر نشد بند کفش او را قبول کند. سپس [ به عنوان درس] فرمودند: اگر مشکلي براي کسي پيش آمد، خود به تحمل آن از ديگران سزاوارتر است و معنا ندارد به خاطر به وجود آمدن حادثه اي براي يک نفر، ديگري به رنج و زحمت بيفتد. (3)
 

کسب روزي
 

«شخصي امام صادق (عليه السلام) را مشاهده کرد که در مزرعه خويش مشغول بيل زدن است و عرق زيادي کرده، به طوري که پيراهن آن حضرت خيس شده است. شخص با ديدن اين منظره به ايشان گفت: اگر اجازه بدهيد من اين کار را انجام مي دهم تا شما استراحت فرماييد. امام صادق (عليه السلام) فرمود: دوست دارم که مرد براي به دست آوردن روزي خويش در برابر آفتاب اذيت ببيند». (4)

کار در همه شرايط
 

«شخصي حضور امام صادق رسيد و عرض کرد: من نمي توانم با دست هايم چيزي را بردارم. به همين خاطر از کار کردن و کارگري محرومم. تجارت هم نمي دانم و با اين حال محتاجم. حضرت فرمود: برو کار کن و بار را با سرت حمل کن و از مردم بي نياز شو؛ زيرا که رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) سنگي را بر گردنش حمل کرد و در ديوار يکي از باغ هايش قرار داد». (5)

خواهش دعا
 

«شخصي با اضطراب و هيجان خاصي به حضور امام صادق (عليه السلام) آمد و گفت: درباره من دعايي بفرماييد تا خداوند به من وسعت روزي عنايت کند که خيلي فقير و تنگدست هستم. امام فرمود: هرگز دعا نمي کنم مرد گفت: چرا دعا نمي کني. امام در پاسخ فرمود: براي اينکه خداوند راهي براي اين کار معين کرده است. خداوند امر کرده که روزي را پي جويي کنيد و طلب نماييد، اما تو مي خواهي در خانه بنشيني و با دعا روزي به خانه خود بکشاني». (6)

هم سفر حج
 

«مردي از سفر حج برگشته و سرگذشت مسافرت خود را براي امام صادق (عليه السلام) تعريف مي کرد به ويژه يکي از هم سفران خود را بيشتر مي ستود که چه مرد بزرگواري بود و ما به معيت چنين مرد شريفي مفتخر بوديم. او يکسره مشغول عبادت و اطاعت خدا بود. همين که در منزلي فرود مي آمديم، او فوراً به گوشه اي مي شد. امام سؤال کرد: پس چه کسي کارهاي او را انجام مي داد و حيوان او را تيمار مي کرد؟ مرد پاسخ داد. البته افتخار اين کارها با ما بود. او فقط به کارهاي مقدس خويش مشغول بود و کاري به اين کارها نداشت. در اين حال امام فرمود بنابراين، همه شما از او برتر بوده ايد». (7)

کاري برتر از طواف
 

«يکي از ياران امام صادق (عليه السلام)مي گويد: همراه امام صادق (عليه السلام) مشغول طواف کعبه بود. گرما گرم طواف، يکي از شيعيان نزد من آمد و با اشاره از من خواست تا همراه او بروم، ولي من مايل به شکستن طواف و ترک امام نبودم تا آنکه بار دوم که آمد، امام صادق (عليه السلام) متوجه او شد. امام فرمود: آيا آن مرد تو را مي خواند؟ عرض کردم: آري يکي از دوستان و شيعيان است. فرمود: همراه او برو. گفتم: آيا طوافم را بشکنم؟ فرمود: آري. گفتم: اگر چه طواف واجب باشد؟ باز فرمود: بشکن و برو. مي گويد: من طواف خود را شکستم و تا نياز او را برطرف نساختم، بازنگشتم».(8)

پي‌نوشت‌ها:
 

1. الصحيفة الصادقيه الجامعه، ص16.
2. الکافي، ج2، ص581.
3. الکافي، ج6، ص464، به نقل از الخصائص الصادقيه، حامد خدوي اردستاني، ص85.
4. الکافي، ج5، ص76، به نقل از همان، ص92.
5. وسائل الشيعه، ج3، ص4 به نقل از همان ص92.
6. وسايل الشيعه، ج 4، ص 520، به نقل از: 14 نور پاک، عبدالحريم عقيقي بخشايشي، ص 121.
7.سفينه البحار، ص 199، به نقل از همان ص 121.
8. اصول کافي، ج2، ص171.
 

منبع: حسيني ايمني، سيد علي؛ اشارات، قم: مرکز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما، تابستان 1391.

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد