خانه » همه » مذهبی » داستان های کوتاه درباره امام حسن(ع)

داستان های کوتاه درباره امام حسن(ع)

داستان های کوتاه درباره امام حسن(ع)

در اینجا حکایت هایی کوتاه از امام حسن مجتبی(ع) را می خوانید.

9203048714328643025 compressed - داستان های کوتاه درباره امام حسن(ع)

همیشه همراه پیامبر بود؛ در کنارش، روی زانوهایش و حتی روی شانه ها. وحی الهی که نازل می شد، آن را از لب های مبارک پیامبرمی ربود و می برد برای مادرش زهرا (سلام علیها). علی (علیه السلام) که به خانه می آمد، حرف های تازه ای از قرآن و وحی می شنید، می گفت: زهرا! اینها را از کجا نقل می کنی؟ می گفت: از فرزندت، حسن.(1)

در تفسیر آیه 3 سوره بروج، متجیر مانده بود. به مسجد آمد، از یک نفر پرسید: شاهد و مشهود یعنی چه؟ گفت: شاهد، روز جمعه است و مشهود، روز عرفه. از مرد دیگری پرسید. او گفت: شاهد، روز جمعه است و مشهود، روز عید قربان. متحیر ماند. کودکی گوشه مسجد بود. به دلش افتاد که از او بپرسد. شنید: شاهد، رسول خدا و مشهود، روز قیامت است. مگر نخوانده ای که خداوند درباره رسولش می فرماید: «ای پیامبر! ما تو را گواه و بشارتگر و هشدار دهنده فرستادیم». (احزاب:45) و نیز درباره قیامت می فرماید: «آن روز، روزی است که مردم را برای آن گرد می آورند و روزی است که [جملگی در آن] حاضر می شوند». (هود:103)
مرد پرسید: این کودک که از همه بهتر و درست تر پاسخ داد، کیست؟ گفتند: حسن بن علی(علیه السلام).(2)

جود و بخشش کریم اهل بیت (علیه السلام)

شخصی خدمت امام مجتبی(علیه السلام) رسید و عرض کرد: ای فرزند امیر مؤمنان! تو را به خدایی که به شما نعمت فراوان داده، به فریاد من برس که دشمنی ستمکار دارم که نه حرمت پیران را پاس می دارد و نه به خردی صغیران ترحم می کند.

حضرت که تکیه داده بودند، با شنیدن این سخن، برخاستند و نشستند و فرمودند:

«کیست این دشمن تا داد تو را از او بگیرم؟»

عرض کرد: دشمن من، فقر و پریشان حالی است.

حضرت اندکی سر به زیر افکندند و سپس سر برداشتند و به خدمتکار خود فرمودند:

«آنچه مال نزد تو موجود است، بیاور»

او نیز پنج هزار درهم آورد و به آن مرد داد و امام در پایان فرمود: «تو را به خدا سوگند می دهم که هرگاه بار دیگر این دشمن به تو حمله ور گردید و ستم ورزید، او را نزد من بیاور تا او را از تو دور گردانم».(3)

عبادت سید نجیبان در پیشگاه الهی

وقتی وضو می گرفت، تمام بدنش از ترس خدا می لرزید و چهره اش زرد می شد. می پرسیدند: ای پسر رسول خدا! چرا؟ می فرمود: «بنده و عبد خدا باید هنگامی که آماده بندگی به درگاه او می شود، از ترس او رنگش تغییر کند و اعضایش بلرزد».(4)

وقتی به آستان مسجد می رسید، می گفت: «خدایا! مهمانت بر در خانه است. ای نیکو کار! بدرفتار به سویت آمده است. ای خدای کریم! به زیبایی هایی که داری، از زشتی هایی که از من می دانی، در گذر».(5)

وقتی به نماز می ایستاد، تمام تنش می لرزید.

امام صادق (علیه السلام) می گفت: «امام مجتبی (علیه السلام) عابدترین مردم زمان خودش بود».(6)

کرامات امام حسن مجتبی(علیه السلام)

پیروانت می گویند که هیچ چیزی در آسمان و زمین نیست، مگر اینکه به آن آگاه هستی. اگر از پیامبر، تعداد خرمای درختی را می پرسیدند، درست می گفت، تو چطور؟ به من بگو این درخت، چند خرما دارد؟

این را معاویه از سر انکار و امتحان پرسید.

«چهار هزار و چهار دانه». این را امام با قاطعیت گفت:

خرماها را که شمردند، چهار هزار وسه دانه بود. فرمود: «باید دانه ای را پنهان کرده باشند».

درست گفته بود؛ یک دانه در دست عبدالله بن عامر بود.(7)

درختان خرما از بی آبی خشک شده بودند. زیر یکی از همان درخت ها، فرشی انداختند. یکی از همراهان، نگاهی به درخت خشک شده شده کرد و با افسوس گفت: اگر این درخت، خشک نشده بود، از آن می خوردیم.

-رطب میل دارید؟

-آری.

دستان امام که آبشار نیایش و خواهش شد، درخت به اعجاز امامت سبز گشت، برگ در آورد و رطب داد، آن قدر که همه اهل قافله با شادی این خاطره، کامشان را شیرین کنند.(8)

پی نوشت:
1-عبدالله نیازی، نشریه دیدار آشنا، شهریور و مهر 1387، ص 6.
2-همان.
3-سید محمد رضا غیاثی کرمانی، سیره اخلاقی امام حسن مجتبی(علیه السلام)، مؤسسه انتشارات حضور، 1385، چ1، صص24و25؛ به نقل از: بحارالانوار، ج43، ص 350.
4-به نقل از: ابن شهر آشوب، مناقب، ج4، ص14.
5-به نقل از: بحارالانوار، ج43، ص339.
6-به نقل از: همان، ص 331.
7-دیدار آشنا، ش 96 و 97، رمضان 1429هـ.ق، ص7.
8-همان.

منبع: مرکز مطالعات شیعه

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد