خانه » همه » مذهبی » دربارة زرتشتيان و معتزله

دربارة زرتشتيان و معتزله

دربارة زرتشتيان و معتزله

اين مقاله به بررسي رابطة فکري بين زرتشتيان و مسلمانان در اوايل دورة اسلامي مي‌پردازد. هدف اين مقاله بررسي نمونه‌اي از وام‌گيري گروهي از پيروان دين جديد (اسلام) از دين قديمي‌تر (زرتشتي) است. فرضيه‌اي که در اينجا مطرح است اين است که واصل بن‌عطا، بنيان‌گذار فرقة معتزله، مفهوم هميستگان، «آموزة منزلگان مياني»، را از دين

6c4b40bd 4681 47c6 b777 8391153bb794 - دربارة زرتشتيان و معتزله

0017808 - دربارة زرتشتيان و معتزله
دربارة زرتشتيان و معتزله

 

نويسنده:سيــامــک ادهمـــي و سيدسعيدرضا منتظري

 

اشاره
 

اين مقاله به بررسي رابطة فکري بين زرتشتيان و مسلمانان در اوايل دورة اسلامي مي‌پردازد. هدف اين مقاله بررسي نمونه‌اي از وام‌گيري گروهي از پيروان دين جديد (اسلام) از دين قديمي‌تر (زرتشتي) است. فرضيه‌اي که در اينجا مطرح است اين است که واصل بن‌عطا، بنيان‌گذار فرقة معتزله، مفهوم هميستگان، «آموزة منزلگان مياني»، را از دين نياکانش وام گرفته و آن را وارد انديشة معتزلي کرده است. پيش از اين ژان پيردومناش در مقاله «معتزله و الاهيات مزدايي» به رابطة زرتشتيان و معتزله اشاره کرده بود. ادهمي نيز با تکيه بر اين نظريه و شواهدي که از گاهان، سرودهاي خود زرتشت، و متن دينکرد، مهم‌ترين متن ديني زرتشتيان به زبان پهلوي، بيان مي‌کند بر آن است تا فرضية ارائه‌شده را اثبات کند.
کليدواژه‌ها: زرتشتيان، معتزله، هميستگان، منزلة بين المنزلتين، گاهان، دينکرد
رابطة دين زرتشتي و زرتشتيان با پيروان ديگر اديان در دوره‌هاي مختلف را تعدادي از محققان آشنا با جهان ايراني و غيرايراني، مورد بررسي قرار داده‌اند (Smith: 1963; Boyce, 1982; Boyce, 1987; Barr, 1985; Shaked, 1987; Adhami, 1999). بررسي رابطة ويژة مزداييان و مکتب «عقل‌گراي» اسلامي موسوم به معتزله در دهة 1940 با آثار ايران‌شناس برجسته، ژان دومناش (Jean de Menasce) آغاز شد و تا هنگام مرگ او در اوايل سال‌هاي 1970م ادامه يافت. دومناش در آخرين مقاله‌اش با عنوان «معتزله و الاهيات مزدايي» بر ويژگي‌هاي مشترک اين دو مکتب تأکيد کرد (de Menasce, 1974). اين شباهت‌ها بعضي از بنيادي‌ترين اصول اين دو ايدئولوژي را دربرمي‌گيرند؛ مانند نظرات اين دو مکتب دربارة سرنوشت يک گناهکار در اين دنيا و در جهان آخرت، و آموزة آزادي اختيار و صفات الاهي.
به علاوه، دومناش در همان مقاله به بي‌خبري ما از زمان دقيق، معني و سطح ارتباطي که بين اين دو مکتب فکري برقرار شده است، اشاره مي‌کند. به نظر او زمان دقيق ارتباط اين دو مکتب و تأثيرات احتمالي دو جانبة آنها، قرن نهم بوده است؛ يعني زماني که بغداد، پايتخت قرون وسطايي دورة عباسيان، شاهد مشاجرات بسياري بين پيروان اديان مختلف بود.
همان‌طوري که پيش‌تر اشاره شد گرچه رابطة بين اين دو مکتب انکارناپذير است، اما حداقل يکي از شباهت‌هايي که اين دانشمند فرانسوي به آن اشاره کرده به قبل از قرن نهم ميلادي بازمي‌گردد؛ در واقع مي‌توان منشأ آن را، زمان پيدايش مکتب معتزله در نيمة اول قرن هشتم ميلادي، دانست. همچنين راه‌حل احتمالي‌اي که براي معماي شباهت‌ها در مقالة حاضر ارائه خواهد شد، همان‌طوري که تريتون (Tritton) در متن ديگري گفته است، احتمالاً نمونه‌اي ديگر از عقايد قديمي و جديدي را اثبات مي‌کند که «از طريق نوکيشان و يا به واسطة مراوده با پيروان ديگر اديان» وارد اين مکتب شده است (Tritton, 1942: 837-42).
در چند دهة گذشته، پيشرفت‌هاي چشمگيري که حاصل کارهاي محققاني چون ژوزف فان اس (Josef Van Ess) و دانيل گيمارت (Daniel Gimaret) و افراد ديگر بود، دانش بي‌سابقه‌اي را نه تنها دربارة تاريخ و فلسفة معتزله، بلکه دربارة ديگر مکتب عقل‌گرا يعني قادريه ــ که پيشگام معتزله بود ــ نيز در اختيار ما گذاشته است. قادريه‌ فرقه‌اي بود که تقدير ازلي را رد مي‌کرد و طرفدار پر و پا قرص آزادي اختيار بود. برخلاف نوشته‌هاي قبلي که منابع اصلي‌شان دربارة اين دو مکتب عمدتاً از آثار غيرمنصفانة نويسندگان سني و شيعي راست‌کيش گرفته شده بود، کشف و انتشار منابع نخستين حداقل تصويري اصيل را (اگر عاري از تعصب نباشد) از اين گروه در اختيار خوانندة امروزي، گذاشته است.
به طور خلاصه، تاريخ معتزله بدين قرار است: واصل بن‌عطا (متوفي 748م)، شاگرد حسن بصري از علماي مهم مکتب قادريه، را پايه‌گذار مکتب معتزلي مي‌دانند. بر طبق منابع، به نظر مي‌رسد که جدايي واصل از قادريه ناشي از متقاعد نشدن او در بحث دربارة جايگاه گناهکاران در اين دنيا بوده است. پس از مرگ واصل، يکي ديگر از شاگردان حسن، به نام عمرو بن‌عُبيد که به واصل پيوسته بود رهبري معتزله را بر عهده گرفت. اين مکتب در زمان آل‌بويه‌ به اوج خود رسيد و پس از حملة مغول از بين رفت.
بر اساس اطلاعات موجود، گيمارت (Gimaret, 1993: 784-786) معتزله را به چهار مکتب تقسيم کرد که در بصره و بغداد قرار داشتند. اين چهار مکتب عبارت‌اند از: 1. بصريون متقدم؛ 2. بصريون متأخر؛ 3. بغداديان متقدم؛ 4. بغداديان متأخر. تعاليم معتزله محدود به اين دو منطقه نشد و در واقع، در تمام جهان اسلام «به‌ويژه در غرب ايران» گسترش يافت. صرف‌نظر از اين تقسيم‌بندي و ديگر تقسيم‌ها (مثلاً شهرستاني (AI-Shahrastanl, 1961: 43-85) حدود سيزده زيرفرقه را برمي‌شمارد)، به نظر مي‌رسد که اين مکاتب به پنج اصل بنيادين و مشترک اعتقاد داشته‌اند (اصول خمسه): 1. توحيد؛ 2. عدل؛ 3. وعده و وعيد؛ 4. منزلة بين المنزلتين؛ 5. امر به معروف و نهي از منکر. در اينجا بيشتر بر مورد چهارم تکيه مي‌کنيم که جايگاه مياني يک گناهکار و خاستگاه‌هاي ممکن آن است.
با حملة خوارج ــ يعني گروهي از مسلمانان که بعد از جنگ صفين (657م)، عليه خليفة زمان، علي(ع)، شورش کردند و به يک گروه تروريستي و فرقة ديني متعصب تبديل شدند (Lapidus, 1988: 60) ــ سرنوشت شخص گناهکار در اين جهان عملاً مسئلة مرگ و زندگي شد. آنچه خوارج را در اين‌باره متمايز مي‌سازد عدم تحمل عقيدتي آنان نسبت به گناه بود تا جايي که براي «مرتکب کبيره»، مجازات مرگ را در نظر مي‌گرفتند. مکتب قادريه که نمايندة آن حسن بصري، استاد واصل، بود راه‌حل معتدل‌تري را اتخاذ کرد. قادريان مرتکب کبيره را نه «مؤمن» مي‌دانستند و نه «کافر در خور مرگ»؛ بلکه براي اين نوع گناهکار جايگاه ميانه‌اي قائل شده، او را منافق ناميدند. بر اساس منابع موجود زماني که حسن اين نوع گناهکار را فاسق ناميد و جايگاه ميانه‌اي را براي آن فرد قائل گشت واصل از حسن جدا شد. به نظر نمي‌رسد که واصل بر سر يک بحث واژگاني از حسن جدا شده باشد. البته ممکن است قائل شدن به يک جايگاه ميانه، که عنصري بيرون از قرآن به حساب مي‌آمد بيش از هر چيز ديگري، عامل جدايي آنان بوده باشد.
مونت گومري وات (Montgomery Watt) در مقاله‌اش با عنوان «آيا واصل از خوارج بود؟» (1974) به همين اصل چهارمي که بين معتزليان مشترک بود پرداخته است. او پس از آنکه به‌درستي اين گفتة نيبرگ (Nyberg) که «اعتقادات واصل و معتزله اوليه، اعتقادات رسمي جنبش عباسيان بود» را رد مي‌کند، به نتايج زير مي‌رسد: 1. «نقطه نظرات واصل به خوارجِ ميانه‌رو بصره نزديک‌تر بود»؛ 2. «حتي آموزة منزلة بين المنزلتين را مي‌توان به‌عنوان شکلي از خروج قلمداد کرد».
هرچند که وجود سرچشمه‌اي خوارجي، امري محتمل براي اصل منزلة بين المنزلتين است، اما خاستگاه زرتشتي اين اصل نيز در خور بررسي است. اگر اين حقيقت را در نظر داشته باشيم که واصل همانند استادش حسن بصري، يک مولاي ايراني بود ــ يعني کسي که به اسلام گرويده و مولاي (تحت الحمايه) يک قبيله عرب بود ــ آنگاه اين بررسي‌ها اهميت بيشتري پيدا خواهد کرد. در واقع همان‌طوري که فان اس اشاره کرده است: «ظاهراً انگيزة اصلي حلقة واصل از نوعي حس حقارت سرچشمه گرفته بود: آنان غيرعرب بودند. اين بدان معني است که آنان از جايگاه اصيل اشرافيت برخوردار نبودند بلکه مولايي از خانواده‌هاي ايراني و ارمني بودند که يکي دو نسل پيش به اسلام گرويده بودند» (Van Ess, 1986: 221). همچنين، معتزليان همانند سلف خود، قادريان، لقب تحقيرآميز «مغان [عربي مجوس] جامعة اسلامي» را دريافت کردند. البته ممکن است بيشتر از آنچه تاکنون گفته‌اند در اين باره حديث درست کرده باشند. در دين مغي، اصلي شبيه به منزلة بين المنزلتين معتزليان وجود دارد که در تعدادي از منابع پهلوي (فارسي ميانه) يافت مي‌شود. ظاهراً جامع‌ترين متن در زبان پهلوي، همان‌طوري که دومناش نيز بدان اشاره کرده است (Menasce, 1958: 4-12)، دينکرد يا اعمال ديني است که در قرن دهم ميلادي در بغداد به شکل امروزي آن درآمده است. بر اساس دينکرد و ديگر متن‌هاي مرتبط با زندگي پس از مرگ، سه سرنوشت محتمل (شامل بخش‌ها و درجات آن) در انتظار مردگان است: بهشت، دوزخ، و هميستگان يا «برزخ» زرتشتيان. در متني از دينکرد پنجم مي‌توانيم توصيف زير را دربارة اين سه مکان بيابيم:
abar wahišt ud dušox ud rist-āxiz kū wahišt ud dušox nūn-iz; / ast wahišt star-pāyag az ān abar. ud dušx azēr rōy ī / zamīg. wahišt rōšn ud hū-bōy ud frāx ud hamāg xwārīh ud hamāg nēkīh; ud dušox tārīg / tangud gandag ud a-xwārīh ud hamāg anāgīh jud / jud gōkān i nēkīh; ān i anāgīh ōšmurišn / was; ud anda¬rag / 2 mayān zamīg ud star pāyag, hammista¬gān; u-š gumēzagīhā bahrag-dārīh ī/ az har 2 wīdardān ud murdān; kē kirbag wēš rāh ō wahišt, kēwināh wēš rāh ō dušox; / kēkirbag ud wināh hāwand, gāh pad hammistagān. andar har 3 gyāg pāyagīhā ud čiyōn /gyāg ēdōn-iz wārīh ud nēkīh ud a-xwārīh ud anāgīh, abēzagīhā ud gumēzagīhā. čiyon wād / rist-āxīz pad abdomīg be abēsi-hinišnīh ī petyārag bawēd xwābar dādār / [ud] hamāg mardōm zindag abāz kunēd ud druwandān pad yōjdāhrēnīdārīh az wināh āhōg jud / jud wināh i kard ud gumēzisn ī awiš passazag acārīg pādifrāh [ī] az yōjdāhrgarān / abar rasēd; ahlawān pad kirdārīh pādāšn jāwēdān pattāyišnīg ud padīrag hamāg / kunīšn pahrēzišn tōzišn ud mizd rasēd; eč dām andar petyāragōmandīh be nē /mānēd, Ahreman abārīg-iz dēwān druzān wānīdan zadan an ōzad bawēnd ud hamāg / p. 345/ petyārag āhōg az wēh-dahišnān be barēnd ud hāmist dām čiyon mān bun gōhr rōšnīh pad abēzagīh ud pākīh ud an-āhōgīh ud abē-niyāzīh ud hanjāfl-kāmīh ud a petyāragīh / hamāg-šādīh wi-nārīh ēd.
دربارة بهشت، دوزخ و رستاخيز، (اين)که:
بهشت و دوزخ اکنون نيز وجود دارند. بهشت در ستارة پايه و بالاتر از آن و دوزخ در زير زمين است. بهشت روشن و خوشبوي و فراخ و پر از آسايش و پر از نيکي است. دوزخ تاريک و تنگ و بدبوي و بدون آسايش و پر از بدي است. شرح جزئيات هر کدام از نيکي‌ها و بدي‌ها بسيار است. در ميان اين دو، ميان زمين و ستارة پايه هميستگان (=برزخ) است و به آميختگي از هر دو بهره‌اي دارد. درگذشتگان يعني مردگاني که کارهاي نيکشان بيشتر است، راه به بهشت دارند و آنان که گناهشان بيشتر است، راه به دوزخ و کساني که کارهاي نيک و گناهانشان با هم برابر است جاي آنان در هميستگان (=برزخ) است. در هر سه جا درجاتي (=پايه‌هايي) وجود دارد، به گونه‌اي که در جاي‌هاي آسايش و نيکي، بدبختي و بدي به صورت خالص و به صورت آميخته وجود دارد. چنانچه رستاخيز در زمان نابودي نهايي دشمن (=اهريمن) خواهد بود، آفريدگار مهربان همة مردم را دوباره زنده خواهد کرد. براي آنکه گناهکاران از انواع گناهان و تقصيراتي که مرتکب شده‌اند و به تناسب آن در وضع آميختگي جاي دارند، پاک شوند؛ از سوي پاک‌کنندگان به آنان بادافره لازم مي‌رسد. پاکان در برابر کارهاي (نيکي) که کرده‌اند پاداش جاودانة پايدار مي‌گيرند و به آنان در برابر هر آنچه انجام داده‌اند يا پرهيز کرده‌اند اجر و مزد مي‌رسد. هيچ آفريده‌اي در حالت مصيبت نمي‌ماند. اهريمن و ديگر ديوان و دروجان شکست خورده، سرکوب و کشته مي‌شوند. همة بدي‌ها و عيب‌ها از آفريدگان خوب دور مي‌شود و همة آفريدگان که مانند ما جوهر اصلي‌شان روشني است، در خلوص و پاکي و بي‌عيبي و بي‌نيازي و کامکاري و آسوده از دشمن و در شادي کامل قرار مي‌گيرند.
به علاوه، در متني ديگر از دينکرد (کتاب ششم) که شاکد آن را ترجمه کرده است (Shaked, 1979: 176-77)، توصيف زير را از هميستگان مي‌بينيم:
Kē yazišn ī yazdān a-gumānīh ī pad yazdān ud astīh i ciš rāy kunēd, hān yazdān frazand u-šgāh pad garōdmān. kē yazišn i yazdān astīh yazdān ud gumānīgīh i pad ciš rāy kunēd hān yazdān brād u-šgāh pad wahišt. kē yazišn ī yazdān gunmānīgīh ī pad yazdān ud gumānīgīh ī pad ciš rāy kunēd hān yazdān bandag u-š gāh hammīstagān. kē yazišn i yazdān pad an-ast¬mēnišnīh i yazdān ud pad nēst-dārišnīh i kunēd, ān yazdān dušmen u-š gāh pad dušox.
هر که پرستش ايزدان را بدون شک [به وجود] ايزدان و هستي چيز[ها] انجام دهد فرزند ايزدان است و جايگاهش در گرودمان. هر که پرستش ايزدان کند با يقين به هستي ايزدان و شک به چيز[ها کند]، او برادر ايزدان است و جايگاهش در بهشت. هر که پرستش ايزدان را با شک به ايزدان و چيز[ها] انجام دهد، بندة ايزدان است و جايگاهش در هميستگان. هر که پرستش ايزدان را با اين فکر که ايزدان و چيز[ها] وجود ندارد، انجام دهد، دشمن ايزدان است و جايگاهش در دوزخ.
بنابراين، طبق تعاليم مزدايي، جايگاه و سرنوشت گناهکار در زندگي پس از مرگ، واضح و روشن است. نه تنها مرتکبان کبيره ــ يعني آناني که گناهان شايستة مرگ کرده‌اند (در پهلوي margarzān) ــ بلکه کساني که گناهان کوچک‌تر نيز انجام داده‌اند بايد ازجريان تطهيرسازي که در زمان رستاخيز رخ مي‌دهد، عبور کنند (در پهلوي ristāxīz). فرضية ما اين است که واصل، مولا، با اقتباس از دين نياکانش مفهومي را وارد اسلام کرد که اساساً ارزش معادشناختي داشت؛ او آموزة منزلة بين المنزلتين را که مربوط به آخرت بود بر وضعيت مرتکبان کبيره در اين جهان منطبق کرد.
مي‌توان در جايگاه مستشکل (advocatus diaboli) قرار گرفت و در مخالفت اين چنين استدلال کرد که منابع پهلوي که در اينجا استفاده شده‌اند همه به دورة اسلامي بازمي‌گردند؛ بنابراين آيا نمي‌توان گفت که در اين مورد، زرتشتيان همانند يهوديان قرون وسطي، تحت تأثير معتزليان و خوارج بوده‌اند؟ (Vajda, 1973: 143-160; H. Ben-Shammai, 1974: 295-304) پاسخ اين سؤال منفي خواهد بود! آموزة منزلگاه مياني زرتشتيان، بسيار قبل از اسلام و معتزليان وجود داشته است. در گاهانِ زرتشت که قديمي‌ترين بخش اوستا است و حداقل به 600 ق.م باز مي‌گردد، چنين آمده است (يسنا 33: 1ـ2):
(1) yaөā āiš iөā varəšaitē yā dātā aηhəuš paouruyehyā ratuš šyaoөanā razištā drəgvataēcā hyatcā ašaonē yehyācā həmyāsaitē miөahyā yācā hōi ārəzvā
(2) atyə akəm drəgvāitē vacaηhā vā at vā manaηhā zastōibyā vā varəšaitī vaηhāu vā cōiөaitē astīm
tōi vārāi rādəntī Ahurahyā zaošē mazdā
1. همچنان‌که به وسيلة اينان (=اين حاضران)، به همان سان راست‌ترين کردارها که (از) وادي‌هاي (=قوانين) خداي (=اهوي) نخستين (پيروي مي‌کنند) به وسيلة ردِ / رتو / داور / قاضي انجام خواهند پذيرفت؛ هم براي دروغزن و هم براي اشون، و هم (براي او که) خطاها و آنچه درستي‌هاي اوست با هم شمارش مي‌شوند.
2. و آن که به دروغزن با گفتار و انديشه و با دست‌ها(يش) بدي کند، يا (او که) از روي نيکي ميهمان (خود) بشناسد، (همة) اينان متوجه اراده / خواست (او= اهوره مزدا) هستند (در حالي که) در دوستي اهوره‌مزدا(يند) (Shcmidt, 1985: 6f). همچنين يسناي 48 بند 3ـ4 مثال ديگري از سرنوشت کساني که در منزلگاه مياني قرار دارند براي ما مي‌آورد.
3. بهترين تعليم‌ها به آن کسي (تعلق خواهد گرفت) که (آن) را بپذيرد (تعليمي) که اهورة بخشنده تعليم مي‌کند با اشه؛ آن سپنته‌اي که حتي گفتارهاي پنهان را هم مي‌داند؛ چون تويي ‌اي مزدا با خرد انديشة نيک (وهومنه).
4. او که انديشة نيک و بد را اي مزدا بيان مي‌کند، او بينش / ديناي خود را (آشکار مي‌کند). با کردار و گفتار (خود) خواست‌ها و آرزوها (و) گزينش‌هاي خود را پيروي مي‌کند. سرانجام او در خرد تو اينجا و آنجا (مضبوط) خواهد بود (Humbach, 1991: 176-177).[1] بنابراين، همان‌طوري که متون گاهاني نشان مي‌دهند سرنوشت جداگانه‌اي در انتظار آناني است که «هم پندار نيک دارند و هم پندار بد»؛ يعني گناهکاران. در قرون بعدي، تعاليم اصلي خود زرتشت پيامبر توسط روحانيون زرتشتي انسجام پيدا کرد و به صورت اصول بنيادي دين به درآمد.
فرضيه‌اي که در اينجا ارائه شد مثالي از وام‌گيري پيروان يک دين جديد از دين‌هاي قديمي‌تر است که امري رايج و معمول است و اگر درست باشد مي‌تواند دورة مهمي از تاريخ اسلام را براي ما روشن کند و تا جايي که به شکل الاهياتي آن مربوط است، اين دوره مهم‌ترين است. در واقع، نوآوري عقيدتي واصل، تلاشي براي متعادل کردن تعصب‌هاي افراطيون در برابر ديگر مسلماناني بود که خطايي مرتکب شده بودند؛ در قرون بعدي، بازتاب اين ميانه‌روي را در کارهاي متکلم ايراني، غزالي، مي‌توان ديد که به افراطيون زمانة خويش نصيحت مي‌کرد که «زبان خود را نسبت به کساني که به قبله رو مي‌کنند، مهار کنند» (Goldziher, 1981: 166).

پي نوشت ها :
 

[1]. دوشن گيمن بند 4 را چنين ترجمه است: «آن که پندارش را نيک و بد مي‌کند، اي سرور دانا، وجدانش نيک و بد مي‌شود، با کلام يا عمل، او به دنبال علايق، اميال و آرزوهايش است. با نيروي انديشة تا در آخرالزمان، جدا خواهد شد» (Duchesne-Gaillmen, 1992: 35).
The Hymns of Zarathustra, Translated from the French by Mr S. M. Henning, wisdom of the East series, charles E. Tuttle Company, Inc., Boston, 1992, p. 35.
كتاب‌نامه
Adhami, S. (1999), “Some Remarks on `Ulama ye Islami”, Studia Iranica,28/2, pp. 205-212.
Barr, James. (1985), “The Question of Religious Influence: The Case of Zoroastrianism, Judaism, and Christianity,”Journal of the American Academy of Religion, LIIU2, pp. 202-235.
Ben-Shatnrnai, H. (1974), “A note on some Karaite copies of Mu’tazilite writings”, Bulletin of the School of Oriental and African Studies (University of London), 37 (2), pp. 295-304.
Boyce, Mary (1982), A History of Zoroastrianism, vol. II, Lei¬den: E. J. Brill.
__________ (1987), Zoroastrianism, a shadowy but powerful presence in the Judeo-Christian World, London.
Duchesne-Guillmen, Jacques (1992),The Hymns of Zarathustra, Trans¬lated from the French by Mr S. M. Henning, Wisdom of the East Series, Boston: Charles E. Tuttle Company, Inc.
Gimaret, D. (1993), “Mu’tazila”, in Encyclopedia of Islam, vol. 7, pp.784-786.
Goldziher, Ignaz (1981), Introduction to Islamic Theology and Law, Tr. Andras and Ruth Hamori, Princeton, N. J.: Princeton UniversityPress.
Humbach, Helmut (1991), The Gathers of Zarathustra and the Other Old Avestan Texts. Part I, Heidelberg: Carl Winter, Universitötsverlag,.
Lapidus, Ira (1988), A History of Islamic Societies, Cambridge: Cambridge Univer¬sity Press.
Menasce, Jean de (1985), Une encylopedie mazdeenne le Dazkart, Paris.
________ , (1974), “Mu`tazila et theologie mazdeenne”, in Etudes philosophi-ques presentees au,Dr. Ibrahim Madkour, GEBO, pp. 41-48. (Reprrint in Etudes iraniennes; les cahiers de Studia Iranica, pp. 205-211, 1985).
Ritter, Hans (1979), “Hasan al-Basri,” in El, vol. 3, Leiden: E. J. Brill.
Schmidt, Hanns-Peter (1985), Form and Meaning of Yasna 33,ConnecticutAmeri-can Oriental Society.
Shaked, Shaul (1979), The Wisdom of Sasanian Sages (Denkard VI), Boulder, Colorado: Westview Press.
_______ (1987), “A facetious recipe and the two wisdoms: Iranian themes in Muslim garb”, Jerusalem Studies in Arabic and Islam, 9, pp. 24-35.
Al-Shahrastani, Muhammad b. ‘Abdul-Karim (1961), Al-milal wa al-nihal, ed. Muhammad Sayyid Kaylani, al-Qahirah: Matba`at al-Azhar.
Smith, Morton (1963), “II Isaiah and the Persians”, Journal of the American Oriental Society, 83, pp. 415-21.
Tritton, A. S. (1942), “Foreign influences on Muslim Theology”, Bul¬letin of the School of Oriental and African Studies, 10/4, pp. 837-842.
Vajda, Georges (1973), “Le ‘Kalam’ dam la pensee religieuse juive du Moyen Age”, Revue de 1 ‘histoire des religions, tome cUoociii-2, pp. 143-160.
Van Ess, Josef (1978), “Kadariyya”, in EI, vol. 4, Leiden: E. J. Brill, pp. 368-372.
_______ (1986), “Mu`tazilah”, Encyclopaedia of Religion, v. x, pp. 220-229.
Watt, W. Montgomery (1974), “Was Wasil a Kharijite?”, Islam wis¬senschaftliche Abhandlungen, Herausgegeben von Richard Gramlich, Wiesbaden.

منبع:www.urd.ac.ir

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد