دراين مورد لازم است به چند نکته اشاره شود:
1. در متون روائي ديگر نيز آمده است كه پيامبر واهل بيت آن حضرت از نور آفريده شده و قبل از خلقت آسمان و زمين به صورت نور خلق شده و موجود بوده اند.
2. نكته ديگر اين كه در قرآن كريم آيات متعدد بشر بودن پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مطرح شده است، اما بايد توجه داشت كه بشر بودن پيامبر و ائمه ـ عليهم السّلام ـ با آن روايات كه گفته است خداوند پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و اهل بيت ـ عليهم السلام ـ را از نور آفريده است هيچ گونه منافاتي ندارد، زيرا اولاً: مسئله خلقت 5 تن از نور كه در روايات آمده مربوط به نشئه و عالم ديگر غير از عالم دنيا است، و روايات گفته است كه آنها در عالم فراتر از عوالم طبيعت و ماده به صورت نور خلق شده اند. و نور بودن آنها در عالم ملكوت منافات با جنبه بشري مادي آنان ندارد.
ثانياً پيامبر و اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ در عالم ملكوت به صورت نور بوده اند در عالم دنيا به صورت بشر تنزل يافته تا انسان ها را به سوي كمال انساني هدايت نمايند، و اگر به همان صورت نوري خود در ميان مردم مبعوث و به رسالت و امامت مي شدند بدليل عدم هم سنخ بودن زمينة هدايت مردم فراهم نمي شد و نمي توانستند سرمشق عملي براي بشر باشند در حالي كه بشر نياز به الگو و سرمشق دارد كه از جنس خودشان سرمشق عملي آنان قرار گيرد تا هدايت شوند.[1]ثالثاً: يكي از بهترين مثال ها براي روشن شدن عدم تنافي روايات كه خلقت پيامبر را از نور مطرح كرده خود قرآن كريم است، زيرا در آيات متعدد قرآن كريم به عنوان نور معرفي شده است از جمله: «فامنوا بالله و رسوله و النور الذي انزلنا»[2] يعني به خدا و پيامبر و آن نوري كه ما فرستاديم ايمان آوريد و در آيه ديگر آمده: «… و انزلنا اليكم نوراً مبيناً»[3] ما به سوي شما نور تابناك فرستاديم. از اين گونه آيات بدست مي آيد كه قرآن نور است، اما همين نور، وقتي در نشئه دنيا فرود مي آيد و از آن عالم اعلي نازل مي شود به صورت الفاظ و كلمات و عبارات مكتوب در مي آيد و جنبه مادي پيدا مي كند چون آن الفاظ و كلمات و مركّب كه آن آيات را مي نويسد همه از سنخ ماده هستند، بنابراين همان طور كه قرآن كلام خداوند است وكلام خداوند نور است و از سنخ نور است وقتي به عالم دنيا براي هدايت انسان فرود مي آيد به صورت الفاظ و كلمات و عبارات است كه همه از سنخ مادي اند، انسان كامل يعني پيامبر و اهل آن حضرت نيز تا هنگامي كه در نشئة ملكوت هستند نورند، وقتي به عالم دنيا براي هدايت مردم مي آيند به صورت انسان و از سنخ بشر آفريده شده و به سوي آنان مبعوث به رسالت يا امامت مي شوند و هيچگونه منافاتي بين دو نشئه وجودي آنان در بين نيست. همان طور كه درست دربارة قرآن منافاتي بين نور بودن و لفظ بودن آن وجود ندارد.
با توجه به اين بيان به آساني معلوم مي شود، همان طوري كه قرآن در نشئه ديگر به صورت نور است و در نشئه دنيا به صورت الفاظ و كلمات، انسان كامل نيز در نشئه ملكوت به صورت نور آفريده شده و در عالم دنيا به صورت بشر خلق گرديده تا مردم را هدايت كند و اين هيچ گونه منافات با هم ندارد.
رابعاً: از طرف ديگر پيامبر و اهل بيت ـ صلوات الله عليهم ـ نه تنها در عالم ملكوت و فراطبيعي به صورت نور بوده اند، بلكه در نشئة دنيا نيز آنها در واقع انواري هستند كه در ميان مردم زندگي مي كنند. چون بر اساس معارف وحياني برخي انسان ها كه شاگردان انبياء و مؤمن هستند همانند نوري در ميان مردم به سر مي برند، چه رسد به انسان هاي كامل. مثلاً قرآن فرمود: «و جعلنا له نوراً يمشي به في الناس»[4] يعني براي او نوري قرار دادم كه با آن در ميان مردم زندگي كند و در ميان مردم راه برود. به اين معنا كه صفات نور را در روشنايي خودش و روشني بخش به ديگران و كنارزدن تاريكي ها و ظلمت ها دارا هستند.
خامساً: پيامبر و اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ در عين حال كه در نشئه دنيا به صورت بشر و داراي همه خصوصيات بشري هستند مظهر نور خداوند نيز به شمار مي روند و نور بودن شان هرگز منافات با جنبه بشري آنان ندارد. بخصوص آن كه مراد از نور بودن انسان كامل، آن نيست كه آنها نور حسي مانند نور برق و يا نور آفتاب و مانند آن هستند بلكه مراد آن است كه ايشان نور معنوي و نور الهي اند كه مصداق حقيقي نور و هدايت است.
بنابر اين روايات مورد نظر هرگز در تنافي با آيات قرآن كه جنبة بشري پيامبر را مطرح كرده، نيست.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. عزيز الدين نسقي، انسان كامل، نشر كتابخانه طهوري، تهران، 1380ش.
2. امام خميني، تفسير سوره حمد، نشر مؤسسه آثار امام، 1378ش.
3. جوادي آملي، ادب فناي مقربان (شرح زيارت جامعه كبيره)، ح302101، نشر مركز اسراء، قم 1382ش.
4. امام خميني، مصباح الهداية الي الخلافة و الولاية، نشر مؤسسه آثار امام، 1372ش.
پي نوشت ها:
[1] . مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، نشر دارالكتب الاسلاميه، 1379ش، ج5، ص161.
[2] . تغابن/ 8.
[3] . نساء/ 174.
[4] . انعام/ 122.