حديث مذكور در كتابهاي معتبر چنين نقل شده: عن أبي عبدالله ـ عليه السّلام ـ قال: كان امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ يقول: إنّ مِنْ حقِّ العالمِ عليْك أنْ لاتكثُرَ عليه السؤالَ … ؛ از جمله حقوق عالم برتو اين است كه زياد از او سؤال نكني، و سندش معتبر است.[1]بايد گفت كه پرسشگران چند نوعند: بعضي از كسي به ناحق سؤال ميكنند تا اين كه طرف مقابل را اگر نتوانست پاسخ دهد مسخره و رسوا كنند، اين نوع سؤال مذموم است. بعضي سؤالشان از باب امتحان است، مثل استادي كه از شاگردانش ميپرسد تا آنها را امتحان كند كه آيا درسشان را ميخوانند يا خير؟ و بعضي ديگر مقصودشان اين است كه مجهولات و مشكلات علمي خود را برطرف كنند و به معلوماتشان بيفزايند، اين دو نوع سؤال نه تنها داراي اشكال نيست، بلكه توصيه و سفارش هم شده است. مثلاً در قرآن خداوند در دو آيه ميفرمايد:[2] اگر نميدانيد از اهل ذكر سؤال كنيد. و در روايات اسلامي هم وارد شده چيزي را كه نميدانيد سؤال كنيد، مثلاً از پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ نقل شده كه فرمود: «العلمُ خزائنُ و مفتاحُها السؤالُ»؛[3] علم در خزينه است و كليد آن خزينه سؤال كردن است. حضرت علي ـ عليه السّلام ـ در جواب كسي كه گفته بود: از شما در مورد چيزهايي سؤال دارم فرمود: «سل تفقّهاً و لاتسأل تعنّتاً»[4] سؤال كن براي فهميدن نه اين كه براي عاجز كردن. اصحاب پيغمبر و ائمه اطهار ـ عليهم السّلام ـ نيز از آنها سوالهايي ميكردند، مثلاً علامه مجلسي در بحار الانوار در مورد سلمان فارسي نقل ميكند: «كان سلمان كثير السؤال عن رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله ـ » سلمان فارسي از پيامبر اسلام زياد سؤال ميكرد. با توجه به سيرة مستمرّة امامان معصوم و يارانشان و بعد از آنها بين اساتيد و شاگردان، سؤال كردن براي فهميدن هيچگونه ايرادي ندارد بلكه كاري پسنديده است و در مقابل نپرسيدن و در جهل و ناداني ماندن، نقص است. اصولاً اين كار يك حكم عقلي است زيرا عقل ميگويد كسي كه نميداند بايد از كسي كه ميداند بپرسد و اصطلاحاً رجوع جاهل به عالم در مسائلي كه نميداند حكمي است عقلي.
بنابراين سؤال كردن زياد شاگرد از استاد اگر به قصد يادگيري باشد، مشمول حديث مذكور در سؤال نيست، امّا اگر براي اذيت و آزار باشد، كار درستي نيست و مورد مذمّت است.
پي نوشت ها:
[1] . محمد بن يعقوب كليني، اصول كافي، دارالكتب الاسلاميه، آخوندي، چاپ سوّم، 1388ق، ج1، ص37، ح1؛ احمد بن محمد بن خالد برقي، المحاسن، دارالكتب الاسلاميه، ج1، ص233، ح185؛ خصال، شيخ صدوق، قم، جامعه مدرسين، ص504، ح1.
[2] . نحل/44؛ انبياء/8.
[3] . محمدي ري شهري، محمد، ميزان الحكمه، دارالحديث، ج2، ص1216.
[4] . شيخ صدوق، خصال، جامعه مدرسين، ص209.