اغلب مورخان بر اين عقيده هستند كه شرايط جهان اسلام آن روز كه نهضت اسلام، نهضت جوان و نونهالي بود و هنوز ريشه هاي آن در دلها رسوخ نكرده و اكثريت قابل ملاحظه اي از مردم آن را از صميم دل نپذيرفته بودند، به اتّحاد و يكپارچگي نياز داشت[1]. لذا هر گونه قيام مسلحانة امام بر عليه مخالفينش به مصلحت اسلام و مسلمين نبود. بلكه سكوت و عدم قيام امام در آن شرايط كاملاً به نفع اسلام و مسلمين بود. با يك نگاه اجمالي به تاريخ اين حقيقت به اثبات خواهد رسيد. منافقان و دشمنان اسلام براي رحلت پيامبر اسلام ـ صلي علي عليه و آله ـ دقيقه شماري مي كردند و بسياري از آنها معتقد بودند با رحلت آن حضرت يكپارچگي مسلمانان از ميان مي رود و شرايط براي يك حركت ضدّ اسلامي فراهم مي آيد و قادر خواهند بود اسلام نوپا را در هم بشكنند؛ در بعضي از تعبيرات كه در تواريخ معروف اسلام آمده مي خوانيم: «هنگامي كه پيامبر وفات يافت عرب(جاهلي) بازگشت خود را شروع كرد و يهود و نصارا سر برداشتند و منافقان آشكار گشتند و وارد صحنه شدند و مسلمانان همانند رمة بي چوپان بودند كه در يك شب سرد و باراني زمستان، در بياباني، گرفتار شده اند[2]».
و بهترين راه را براي درهم شكستن اتحاد مسلمين درگير كردن اهل بيت پيامبر ـ صلي علي عليه و آله ـ در رأس آنها حضرت علي ـ عليه السّلام ـ با سردمداران حكومت مي دانستند به همين خاطر ابوسفيان براي اجراي اين سياست خطرناك و با جلب موافقت عباس به همراه گروهي از بني هاشم نزد امام علي ـ عليه السّلام ـ آمدند و به او پيشنهاد بيعت دادند، ابوسفيان براي تحريك احساسات حضرت علي ـ عليه السّلام ـ گفت: اي اباالحسن از پذيرفتن اين پيشنهاد غفلت مورز، ما تاكنون كي پيرو خاندان فروماية تِيم بوده ايم[3]؟ ولي از آنجا كه امام علي ـ عليه السّلام ـ زمان شناس بود خوب مي دانست كه در شرايط كنوني زمينه اي براي بدست آوردن زمام امور وجود ندارد و هرگونه تلاش براي بركناري غاصبان خلافت از مسند خلافت، تفرقه و پراكندگي جامعه اسلامي را به دنبال دارد و سبب نابودي اصل اسلام و بازگشت به دوران جاهليت مي شود، و پيشنهاد ابوسفيان در واقع سياستي خطرناك براي رسيدن به اين هدف بود.
لذا در بعضي از خطب نهج البلاغه مي فرمايند:
«شما خوب مي دانيد كه من از هر كس به امر خلافت شايسته ترم، به خدا سوگند تا هنگامي كه اوضاع مسلمين رو به راه باشد و تنها به من ستم شود، سكوت اختيار مي كنم[4]».
اين سخن امام اشاره به اين است كه من اگر كوتاه مي آيم، به خاطر مصالح مسلمين است، مبادا در اين لحظات حسّاس كه دشمنان در داخل و خارج براي خاموش كردن نور اسلام توطئه مي كنند، اختلافي در داخل به وجود آيد و شكافي در صفوف مسلمين ايجاد شود و آنها از آن بهره بگيرند. يا خونهاي بي گناهان در اين راه ريخته شود؛ من اين ستم را بر خودم مي پذيرم و از حق خود صرف نظر مي كنم[5].
لذا سكوت شكوهمندانة امام علي ـ عليه السّلام ـ مانع از بين رفتن اصل اسلام شد، هر چند كه اين سكوت براي امام بسيار تلخ و جانكاه بود و حضرت امير ـ عليه السّلام ـ خودش از اين سكوت به تلخي ياد مي كنند و آن را مرارت بار خوانده و چنين مي فرمايد:
«چشم بر خاشاك فرو بستم و با گلويي كه استخوان در آن گير كرده بود (جرعة تلخ حوادث را) نوشيدم و بر نوشيدن اين جرعه ـ كه تلخ تر از حَنظَل بود ـ شكيبايي كردم[6]».
گذشته از اين اگر بستر را براي قيام مهيا مي ديد هر لحظه قيام مي كرد و نيازي به پيشنهاد قيام نبود. حضرت امير ـ عليه السّلام ـ يكي ديگر از علل عدم قيام را، نبود حامي و ياور مي داند چون قيام بايد با حمايت هاي عمومي مردم بال و پر پيدا كند و زمان مناسب آن فرا رسد.
در اين باره مي فرمايند:
«من، نگاه كردم و ديدم (براي گرفتن حق خود و مسلمانان) يار و ياوري جز خاندانم ندارم (به همين خاطر قيام نكردم؛ چرا كه) به مرگ آنان راضي نشدم[7]».
در واقع حضرت مي فرمايند: چنين قيامي نه تنها به نتيجه نمي رسيد بلكه سبب مي شد گروهي از بهترين افراد خاندان پيامبر نيز كشته شوند و شكافي بين مسلمين پديدار شود. به همين خاطر امام سكوت دردآلود را بر قيامي كه اين همه خطر داشت، ترجيح داد. نفعي كه سكوت حضرت امير ـ عليه السّلام ـ براي اسلام داشت همانا از خطر افتادن اصل اسلام بود كه دشمنان مي كوشيدند نور اسلام را خاموش كنند ولي از سويي ديگر كنار گذاشتن اهل بيت پيامبر از جانشيني پيامبر اسلام خسارتهاي جبران ناپذيري را بر جامعه اسلامي تحميل كرد و مردم از اسلام راستين رفته رفته دور شدند.
او از همة افراد براي جانشيني رسول خدا ـ صلي علي عليه و آله ـ شايسته تر بود و آنهايي كه به خاطر منافع شخصي با كينه و حسادت او را از حق خود باز داشتند، هم بر او ستم كردند، و هم بر مسلمين (كه آنها را از چنين پيشواي شايسته اي، محروم نمودند).
بنابراين از اين بعد كه جامعه اسلامي چنين پيشوايي را از دست داد هيچ سودي نكرد بلكه چنانكه گفتيم خسارت هاي جبران ناپذيري را متحمل شد امّا از اينكه امام با سكوت خود اصل اسلام را حفظ كرد كه الان عده اي از مسلمانان به راحتي مي توانند به اسلام راستين دسترسي پيدا كنند محصول همان سكوت شكوهمند است، او خاشاك را در چشم خود و استخوان را در گلو تحمل كرد و خون دل خورد تا امروز ما از هدايت الهي و اسلام عزيز بهره مند شويم. درست است مذاهب و فرقه هاي مختلفي در جامعه از نبود امام در رأس خلافت پديد آمد اما اين امر بهتر از آن بود كه اصل اسلام و نور اسلام خاموش مي شد و الان بشر به رسم جاهلي زندگي مي كرد از طرف ديگر اين هم مسلّم است با بررسي چند سال خلافت حضرت امير كه آثار پرباري در اين مدت نصيب جامعه شد مي توان حدس زد كه اگر آن 25 سال نيز علي ـ عليه السّلام ـ در ميان امت بود و مردم از چشمة جوشان علم و دانش بي پايان او بهره مي بردند، چه آثار عظيمي براي مسلمانان جهان بلكه جامعة بشريّت به يادگار مي ماند.
امام در طول اين 25 سال تمام تلاش خود را براي هدايت جامعه اسلامي بكار بست تا امت از اسلام منحرف نشوند در واقع از درگيري مسلحانه پرهيز كرد ولي وظايف خود را در قبال جامعه به خوبي انجام داد يكي از مورخان مي گويد: هر جا مردم به راهنمايي نياز داشتند راهنمايي مي فرمود، اگر مشكلي پيش مي آمد مي گشود، و اگر حكمي به خطا صادر مي شد، درست را به آنان مي نمود و از راهنمايي كساني كه پيش از وي مسند خلافت را به خود اختصاس دادند، دريغ نمي فرمود[8].
بنابراين آنچه حاصل شد اين بود كه سكوت حضرت امير المؤمني علي ـ عليه السّلام ـ مانع از نابودي اصل اسلام شد و اين به نفع اسلام و مسلمين بود امّا از آن طرف هم چون جامعة اسلامي به چند گروه تقسيم شد ضرر كرد و بخش عظيمي از جامعه اسلامي از بركات و راهنمايي هاي عدل قرآن و عترت رسول خدا ـ صلي علي عليه و آله ـ محروم گرديدند و راه هاي انحراف را در پيش گرفتند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. فروغ ولايت آيت الله سبحاني.
2. پيام امام ج 1 و 2 و 3 آيت الله ناصر مكارم شيرازي.
3. علي از زبان علي، سيد جعفر شهيدي.
4. مجموعه آثار، ج 16، استاد مطهري.
5. رهبري در اسلام، محمدي ري شهري.
6. شرح و تفسير نهج البلاغه، ج يك، استاد محمد تقي جعفري.
پي نوشت ها:
[1] . سبحاني، جعفر، المذاهب الاسلاميه، ص 194، مؤسسه امام صادق ـ عليه السّلام ـ ، ج اول، 1423 قمري.
[2] . سيرة ابن هشام، جلد 4، ص 316، به نقل از مكارم، شيرازي، پيام امام، ج اول، چ اول، 1375، ناشر دارالكتب الاسلاميه.
[3] . اقتباس از: ري شهري، محمد، رهبري در اسلام، ص 234، دارالحديث، چ اول، 1379.
[4] . نهج البلاغه، خطبة 74، ترجمة آيت الله مكارم شيرازي.
[5] . مكارم شيرازي، ناصر، پيام امام، ص 218، ج سوم، چ اول، 1380، نشر دارالكتب الاسلاميه.
[6] . نهج البلاغه، خ 26، ترجمة آيت الله مكارم شيرازي.
[7] . نهج البلاغه، خطبه 26، همان.
[8] . شهيدي، جعفر، علي از زبان علي، ص 42ش، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، ج ششم، 1376.