خانه » همه » مذهبی » در سوره معارج در «الا المصلین» آیات بعد آیا همه صفت مصلین است یا آنکه چون با «واو» آمده عطف بر مستثنی منه می باشد؟ و در هر صورت مسئله عفاف و شهادت و مداومت بر نماز چه ربطی به هلوع نبودن انسان دارد؟

در سوره معارج در «الا المصلین» آیات بعد آیا همه صفت مصلین است یا آنکه چون با «واو» آمده عطف بر مستثنی منه می باشد؟ و در هر صورت مسئله عفاف و شهادت و مداومت بر نماز چه ربطی به هلوع نبودن انسان دارد؟

ظاهر این آیات نه گانه مورد پرسش این است که همگی بیانگر اوصاف و خصوصیات نمازگزاران است و دلالت دارد که نمازگزار واقعی که از صفت مذموم حرص منفی بر کنار است باید متصف و آراسته به این صفات باشد . پیش از پاسخ به قسمت دوم پرسشتان توجه شما را به توضیحی راجع به هلوع بودن انسان و بر کنار بودن اهل ایمان و نمازگزاران واقعی از این صفت زشت جلب می نماییم و سپس به این قسمت از سوالتان جواب خواهیم داد :
این آیات به اولین سبب و انگیزه اى که انسان را به رذیله اعراض از یاد خدا و به جمع اموال و گنجینه کردن آن و در آخر دچار آتش خالد شدن وا مى دارد اشاره مى کند، آتشى که فرمود: لَظى نَزَّاعَةً لِلشَّوى .
و آن سبب عبارت است از حالتى در انسان به نام هلع- شدت حرص که حکمت الهى اقتضا کرد آدمى را به این صفت بیافریند، تا به وسیله این صفت به آنچه مایه خیر و سعادتش مى باشد هدایت شود، چیزى که هست این خود انسان است که این مایه سعادت خود را مایه بدبختى خود مى سازد، و به جاى اینکه در راه سعادت خود صرف کند، در راه بدبختى خود صرف مى کند، و همین مایه سعادت خویش را مایه هلاکت دائمى خود مى کند، مگر کسانى که ایمان آورده و عمل صالح مى کنند، که در جنات از عزت و احترام برخوردارند 18
[توضیح راجع به صفت حرص و هلع و تقسیم آن به حرص خدادادى که مفید و مطلوب است و حرص بشرى که انحرافى و مذموم مى باشد] إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً کلمه هلوع صفتى است که از مصدر هلع- به فتحه هاء و لام- که به معناى شدت حرص است اشتقاق یافته. و نیز گفته اند که این کلمه را دو آیه بعد تفسیر کرده، پس هلوع کسى است که هنگام برخورد با ناملایمات بسیار جزع مى کند، و چون به خیرى مى رسد از انفاق به دیگران خوددارى مى کند. و به نظر ما این وجه بسیار وجه خوبى است و سیاق آیه هم با آن مناسب است، چون از سیاق دو جمله إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً و إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً پیداست که مى خواهد هلوع را معنا کند.
از نظر اعتبار عقلى هم هلوع چنین کسى است، چون آن حرصى که جبلى انسان است حرص بر هر چیزى نیست، که چه خیر باشد و چه شر، چه نافع باشد و چه ضار نسبت به آن حرص بورزد، بلکه تنها حریص بر خیر و نافع است، آن هم نه هر خیر و نافعى، بلکه خیر و نافعى که براى خودش و در رابطه با او خیر باشد، و لازمه این حرص این است که در هنگام برخورد با شر مضطرب و متزلزل گردد، چون شر خلاف خیر است، و اضطراب هم خلاف حرص. و نیز لازمه این حرص آن است که وقتى به خیرى رسید خود را بر دیگران مقدم داشته، از دادن آن به دیگران امتناع بورزد، مگر در جایى که اگر کاسه اى مى دهد قدح بگیرد، پس جزع در هنگام برخورد با شر و منع از خیر در هنگام رسیدن به آن از لوازم هلع و شدت حرص است.
و این هلع که انسان مجبول بر آن است- و خود از فروع حب ذات است- به خودى خود از رذائل اخلاقى نیست، و چطور مى تواند صفت مذموم باشد با اینکه تنها وسیله اى است که انسان را دعوت مى کند به اینکه خود را به سعادت و کمال وجودش برساند، پس حرص به خودى خود بد نیست، وقتى بد مى شود که انسان آن را بد کند و درست تدبیر نکند، در هر جا که پیش آمد مصرف کند، چه سزاوار باشد و چه نباشد، چه حق باشد و چه غیر حق، و این انحراف در سایر صفات انسانى نیز هست، هر صفت نفسانى اگر در حد اعتدال نگاه داشته شود فضیلت است، و اگر به طرف افراط و یا تفریط منحرف گردد، رذیله و مذموم مى شود.
پس انسان در بدو پیدایشش در حالى که طفل است هر آنچه که برایش خیر و یا شر است مى بیند، و با آن غرائز عاطفى که مجهز به آن شده خیر و شر خود را تشخیص مى دهد، و مى فهمد که چه چیزى را دوست مى دارد و قواى درونیش اشتهاى آن را دارد، اما بدون اینکه براى آن چیز حد و اندازه اى قائل باشد. و وقتى به درد و یا مکروهى بر مى خورد دچار جزع مى شود، و چون کسى مى خواهد مزاحمش شود، به هر طریقى که بتواند و لو به گریه و فریاد از
تجاوز او جلوگیرى مى کند.
کودک هم چنان بر این حال هست تا به حد رشد و عقل برسد و حق و باطل و خیر و شر را تشخیص داده و به آنچه درک مى کند اعتراف نماید، در این هنگام است که بسیارى از حق و باطلها و خیر و شرها در نظرش بر عکس مى شود، یعنى بسیارى از امورى که به نظرش حق بود، باطل و باطلها حق مى شود.
حال اگر در همان أوان بخواهد نسبت به حق و باطلهاى دوران کودکیش که مصادر همه آنها هواى نفس و اشتهاى دلش بود، پافشارى کند و زیر بار احکام عقلش در تعیین حق و باطلها نرود، خداى تعالى بر دلش مهر مى زند، در نتیجه به هیچ حقى بر نمى خورد مگر آنکه آن را باطل مى انگارد، و به هیچ صاحب حقى بر نمى خورد مگر آنکه به حقش ستم مى کند، و اما اگر عنایت الهى او را دریابد، همه غرائز او و از آن جمله حرصش به جاى حرص بر هواى نفس، حرص بر حق طلبى مى شود، چنین کسى دیگر در برابر هیچ حقى استکبار نمى ورزد و هیچ صاحب حقى را از حقش منع نمى کند.
پس هر انسانى در همان آغاز تولدش، و در عهد کودکى و قبل از رشد و بلوغش مجهز به حرص شدید هست، و این حرص شدید بر خیر صفتى است کمالى که اگر نبود به دنبال کمال و جلب خیر و دفع شر از خود بر نمى آمد، هم چنان که قرآن کریم فرموده: وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ».
و چون به حد بلوغ و رشد رسید به دستگاهى دیگر مجهز مى شود، و آن عبارت است از عقل که با آن حقائق امور را آن طور که هست درک مى کند، اعتقاد حق و عمل خیر را تشخیص مى دهد، آن وقت است که حرص شدید در ایام کودکیش که او را در هنگام برخورد با شر به جزع در مى آورد، و در هنگام رسیدن به خیر از بذل خیر جلوگیرش مى شد، مبدل به حرصى دیگر مى شود، و آن حرص شدید به خیر واقعى و فزع شدید از شر اخروى است، و با در نظر گرفتن اینکه خیر واقعى عبارت است از مسابقه به سوى مغفرت پروردگار، و شر واقعى عبارت است از نافرمانى خداى تعالى، در نتیجه چنین کسى از کار خیر سیر نمى شود، و پیرامون گناه نمى گردد، و اما نسبت به شر و خیر دنیوى حرصى نمى ورزد، و از حدودى که خداى تعالى برایش معین کرده تجاوز نمى کند، در هنگام برخورد با گناه حرص خود را با فضیلت صبر کنترل مى کند، و نیز در برابر اطاعت پروردگار حرص خود به جمع مال و اشتغال به دنیا را با
فضیلت صبر کنترل مى کند، و همچنین هنگام برخورد با مصیبت، جزع خود را با فضیلت صبر ضبط مى کند، و همین حرص به منافع واقعى براى چنین انسانى صفت کمال مى شود.
و اما اگر انسان از آنچه عقلش درک مى کند و فطرتش به آن اعتراف مى نماید روى بگرداند، و هم چنان (مانند دوران طفولیتش) پاى بند هواى نفس خود باشد، و همواره آن را پیروى نموده مشتاق باطل و متجاوز از حق باشد، و حرصش بر خیر دنیوى کنترل نداشته باشد، خداى تعالى نعمتش را مبدل به نقمت نموده، آن صفت غریزیش را که بر آن غریزه خلقش کرده بود، و آن را وسیله سعادت دنیا و آخرتش قرار داده بود، از او مى گیرد و مبدل مى کند به وسیله شقاوت و هلاکتش تا او را به اعراض از حق و جمع مال دنیا و گنجینه کردن آن وا بدارد، و این معنا همان است که در آیات متعرض آن شده است.
از آنچه گذشت روشن شد که اگر صفت حرص را در آیات مورد بحث (که از خلقت بشر سخن مى گوید، و با در نظر گرفتن اینکه مى خواهد حرص را مذمت کند)، به همه انسانها نسبت داده، با احسن بودن خلقت هر چیز که آیه الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقَهُ «1» از آن خبر مى دهد منافات ندارد، چون حرصى که منسوب به خداست حرص بر خیر واقعى است، و حرصى که صرف جمع مال و غفلت از خدا مى شود منسوب به خود انسانها است، این خود انسان است که حرص خدادادى را مثل سایر نعمت ها به سوء اختیار و کج سلیقه گى خود به نقمت مبدل مى سازد.
زمخشرى به منظور فرار از اشکال بالا گفته: در این کلام استعاره اى بکار رفته، و معنایش این است که انسان از آنجایى که همیشه در مقام عمل، جزع و منع را مقدم بر صبر مى دارد، و خلاصه جزع و منع در او حکومت دارند، مثل این شده که جزع و منع فطرى و جبلى او است، و گویا این دو صفت را از شکم مادر با خود آورده، و اختیارى خود او نیست. و خلاصه آیه شریفه مى خواهد این دو صفت را تشبیه کند به صفاتى که جبلى آدمى است، نه اینکه بخواهد آن دو را فطرى و جبلى بداند، چون اگر مى خواست چنین چیزى را افاده کند دیگر این دو صفت را مذمت نمى کرد، چون خدا عمل خودش را مذمت نمى کند، دلیل اینکه اساس کلام تشبیه است، این است که مؤمنین را که با نفس خود جهاد مى کنند و آن را از جزع و منع نجات مى دهند، استثناء کرده «2».
لیکن این توجیه درست نیست، چون گفتیم صفت حرص که جزع و منع لازمه آن

است، به عنوان نعمت و فضیلت خلق شده بود، و این خود انسان است که آن را از فضیلت بودن خارج مى کند و به صورت رذیله اش در مى آورد، از نعمت بودن خارجش ساخته به صورت نقمت در مى آورد، و مذمتى هم که شده از حرص منحرف شده است نه حرص خدادادى، و یا به عبارت دیگر از حرص بشرى شده است، نه حرصى که خدا در بشر قرار داده.
و استثناى مؤمنین هم نه از این جهت است که این صفت در آنان وجود ندارد «1»، بلکه استثناى آنان از این جهت است که مؤمنین حرص خود را به همان صورت کمال و فضیلت اصلى باقیش گذاشتند، و به صورت رذیله و نقمت مبدل نکردند .
. ترجمه المیزان، ج 20، ص: 18.
اکنون روشن می گردد که چگونه صفاتی مانند سهم داشتن سائل و محروم در اموال نمازگزاران عفت و قیام به شهادت حق و مداومت بر نماز وامثال آن مانع هلوع بودن انسان شده و سپری در برابر نفوذ و حاکمیت آن بر روح و درون انسان است . عفت یعنی حفظ تعادل در اعمال غریزه جنسی و ممانعت از حرص و افسار گسیختگی در این مورد و قیام به شهادت بیانگر حس تعهد و دوری از خود پرستی و بی درد بودن و راحت طلبی است که خود نوعی دوری از حرص در خود خواهی و خود پرستی و داشتن حس مسئو لیت است . اختصاص دادن مقدار مشخصی ار اموال خود به نیازمندان مبارزه مستقیم با حرص و مال اندوزی افراطی و بیانگر غلبه بر این صفت مذموم است و مداومت بر نماز نیز مصداق بارز حفظ تعادل روحی و معنوی و پرهیز از حرص منفی است زیرا فردی که اسیر حرص و زیاده روی است نمی تواند بر نماز مداومت داشته باشد و حافظ و مراقب نماز باشد .

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد