اين كلمه با اندك اضافهاي «من» در آية 82 سورة نمل آمده است: « وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الأرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لا يُوقِنُونَ » يعني؛ و هنگامي كه فرمان عذاب آنها رسد (و در آستانة قيامت قرار گيرند) جنبندهاي را از زمين براي آنها خارج ميكنيم كه با آنان تكلم ميكند و (ميگويد) كه مردم به آيات ما ايمان نميآوردند».
از ظاهر آية شريفه ميتوان فهميد خداوند زماني موجودي را به صورت غير عادي ظاهر ميكند كه با مردم سخن ميگويد؛ و اين حادثه به اعتقاد برخي از مفسران علامت و شرط تحقق قيامت است كه قبل از آن رخ ميدهد[1] چرا كه در دنبالة اين آيه محشور شدن گروههايي از مردم مطرح شده است نه همة مردم و اين قبل ازقيامت صورت ميگيرد كه به آن رجعت ميگويند كه يكي از اعتقادات شيعه است.[2] در صورتي كه در قيامت همة مردم محشور ميشوند نه فقط گروههايي از آنان؛ چنان كه در ادامة روايتي كه در توصيف «دابة الارض» از امام صادق ـ عليه السلام ـ نقل شده است چنين آمده است: «و دليل اين كه اين اتفاق در رجعت رخ ميدهد سخن خداست. « وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآيَاتِنَا فَهُمْ يُوزَعُونَ»[3] شخصي به حضرت عرض كرد: «برخيها ميپندارند كه آيه «يوم نحشر من كل امة فوجا» مربوط به قيامت است. حضرت فرمود: «آيا (خدا در قيامت) از هر امتي گروهي را محشور و بقيه را رها ميكند؟ نه! بلكه اين حشر در «رجعت» صورت ميگيرد؛ امّا آيه قيامت «و حشرناهم فلم تغادر منهم احداً»[4] ميباشد.»[5] در حقيقت «دابة الارض» و اوصاف آن روايات مختلف و متعارفي وجود دارد كه ميتوان آنها را به دو دستة كلّي تقسيم كرد:»[6]1. از ابي زبير در توصيف آن وارد شده است: «سرش سر گاو، چشمش چشم خوك، گوشش گوش فيل، شاخش شاخ گوزن، گردنش گردن كبوتر، سينهاش سينة شتر، رنگش رنگ ببر، عقبش گربه، دمش دم قوچ و دست و پايش دست وپاي شتر است كه فاصلة مفصلهاي آن دوازده ذراع (حدود 6 متر) ميباشد…» برخي از مفسران سُنّي با ملاحظة اين قبيل روايات دابة الارض را حيواني بزرگ و چهار دست و پا دانستهاند[7] ولي اين روايات به قدري مخدوشاند كه حتي بعضي از مفسران اهل سنّت مانند فخر رازي و سيد قطب آنها را غير قابل اعتنا دانستهاند[8]2. رواياتي در منابع شيعه آمدهاند دابة الارض را انساني والا معرفي كردهاند كه در بيشتر آنها اين انسان كامل، علي ـ عليه السلام ـ معرفي شده است؛[9] مانند اين كه ابوبصير از امام صادق ـ عليه السلام ـ روايت ميكند كه: علي ـ عليه السلام ـ در مسجد مقداري رمل زير سرش جمع كرده و خوابيده بود پيامبر خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ وقتي به او رسيد او را با پا حركت داد و فرمود: «برخيز اي دابة الارض، يكي از اصحاب عرض كرد آيا ما مي توانيم همديگر را به اين اسم بناميم؟ فرمود: «نه! به خدا اين نام مخصوص اوست؛ و او همان دابهاي است كه خداوند عزوجل در كتابش فرمود: «« وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الأرْضِ ….[10]شواهدي نظر اوّل را ردّ و نظر دوّم را اثبات ميكند:
1. دابة الارض حجت خداست؛ زيرا طبق آية شريفه مورد بحث از طرف خدا با مردم سخن ميگويد و اتمام حجت ميكند و كسي كه ميخواهد اتمام حجت كند ميبايست انساني باشد مانند خود مردم، وگرنه ممكن است عدّهاي اعتراض كنند كه تو انسان نيستي و از نيازها و خواستههاي ما خبر نداري، بنابراين، حق اظهارنظر در مورد ما را نداري افزون بر اين مردم وقتي سخن پيامبران را نپذيرند، هيچ گاه سخن يك حيوان غير مكلف را نخواهند پذيرفت، و شأن خدا بالاتر از اين است كه با وجود اولياي الهي در پايان عمر بشر حيواني را كه هيچ تناسبي با رسالت الهي ندارد به عنوان حجت خود قرار دهد؛ و به همين جهت قرآن بر انسان بودن پيامبران اصرار ميورزد:[11] « قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ ».[12]2ـ طبق روايات متعدد و مشترك بين شيعه و سني «دابة الارض» موجودي مقدس است كه از جاي مقدسي «كوه صفا يا بين صفا و مروه» خارج ميشود و همراه خود عصاي موسي ـ عليه السلام ـ و انگشتر سليمان را دارد و با زدن مهر بر چهرة انسانها مؤمنان «پاكان» و كافران «ناپاكان» را به طور واضحي از هم جدا ميكند.[13] و معلوم است كه آن عصا و انگشتر اگر در دست كمتر از موسي ـ عليه السلام ـ و سليمان ـ عليه السلام ـ باشد، غير از چوب و سنگ چيز ديگري نيست و خاصيّتشان در اثر ارادة ملكوتي و نفس قدسي آنها بروز ميكند؛ و از اين كه اين موجود شريف هر دو را يك جا در دست دارد نشانة برتري او از آن دو بزرگوار است و معني ندارد كه حيوان باشد. و همچنين جداسازي مؤمن از كافر با زدن مهر توسط حيوان، گر چه با تحقير كافر تناسبي دارد، ولي با احترام به مؤمن منافات دارد، بلكه موجب ذلت و وحشت است. بنابراين، بايد توسط انساني برتر از بقيه، يعني امير مؤمنان ـ عليه السلام ـ اين كار صورت گيرد تا باعث عزّت و افتخار آنها گردد.»[14] چنان كه در دنيا هم مدال و سند افتخار، هميشه توسط افرادي كه مقام ظاهري بالاتري دارند اعطا ميشود. و خدا هم كار جداسازي پاك «مؤمن» از ناپاك «كافر» را در شأن پيامبران ميداند. و چون علي ـ عليه السلام ـ طبق آية مباهله «61 آل عمران»، نفس پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ است[15]اين كار را ميكند.
3. خود حضرت علي ـ عليه السلام ـ فرمودهاند: «انا دابة الارض»[16] من دابة الارض هستم.» و اصحاب رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ نيز دابة الارض را علي ـ عليه السلام ـ ميدانستند، چنان كه روزي شخصي از عمار بن ياسر معني آن را پرسيد و عمار سوگند ياد كرد قبل از اينكه دابة الارض را به او نشان دهد ننشيند، نخورد و نياشامد پس هر دو به خدمت علي ـ عليه السلام ـ آمدند؛ در حالي كه حضرت مشغول خوردن چيزي بود، عمار هم با دعوت حضرت نشست و مشغول غذا خوردن شد و وقتي آن مرد با تعجب از شكستن سوگند توسط عمار پرسيد پاسخ داد: اگر ميفهميدي دابة الارض را نشانت دادم. [17]تذكر: كلمة دابه (جنبنده) معني وسيعي دارد؛ و در قرآن در معنايي كه شامل انسان و حيوانات شود به كار رفته است مانند: «و ما دابة الارض الا علي الله رزقها»[18] علّت استعمال دابة الارض، در مورد حضرت علي ـ عليه السلام ـ ظاهراً به جهت سرعت حضرت در انجام فرامين الهي و پر تحركي او در جنگها ميباشد. [19] و شايد مانند لقب ابوتراب براي آزمايش مردم باشد. چرا كه منافقان به عكس مؤمنان لقب ابوتراب را كه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به او داده بود موجب تمسخر و استهزاء حضرت قرار داده بودند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ آيت الله مكارم شيرازي، ناصر و همكاران تفسير نمونه، تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1362، ج 15، ص 551 – 562.
2ـ ولي الله نقيپور، بررسي شخصيت اهل بيت در قرآن، تهران، مركز آموزشي مديريت دولتي ج1، ص 245 – 249.
پي نوشت ها:
[1]. ر. ك: فضل بن حسن، طبرسي، مجمع البيان، بيروت، دارالمعرفه، بيتا، ج 7 – 8، ص 365؛ و مكارم شيرازي، ناصر و ديگران، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1362، ج 15، ص 547، فخر رازي، التفسير الكبير، بيروت، دار احياء التراث العربي، چاپ سوم، بيتا، ج 24، ص 217.
[2]. و آن عبارتست از اعتقاد به اين كه بعد از ظهور امام زمان «عج» خدا گروهي از مؤمنان خالص و كفار و طاغيان بسيار شرور را دوبار زنده ميكند و به دنيا باز ميگرداند تا گروه مؤمنان را عزيز و گروه ديگر را ذليل كند. جهت اطلاع بيشتر ر. ك: مكارم شيرازي، ناصر و ديگران، همان، ص 555 – 562.
[3]. نمل/ 83 – 84.
[4]. كهف/ 47.
[5]. حسين بحراني، سيد هاشم، البرهان في تفسير القرآن، قم، مؤسسة البعثة، چاپ اوّل، 1417 هـ . ق، ج 4، ص 228.
[6]. ر. ك: مكارم شيرازي، ناصر، پيشين، ص 552.
[7]. ر. ك: فخر رازي، تفسير الکبير، همان.
[8]. ر. ك: رازي، همان، ص 218، سيد قطب، في ظلال القرآن، بيروت، دارالشروق، چاپ دهم، 1401 هـ . ق، ج 5، ص 2667.
[9] – ر. ك: فضل بن حسن، طبرسي، همان، ص 366، جمعة، العروسي الحويزي، نورالثقلين، (قم: اسماعيليان، چ چهارم، 1373، ج 4، ص 97 – 99، حسيني بحراني، سيد هاشم، همان، ص 228 – 229، طباطبائي، سيد محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، قم، اسماعيليان چاپ پنجم، 1371، ج 15، ص 405 – 406، تفسير نمونه، همان، ص 552 – 553.
[10] – نمل/ 82.
[11] – ر. ك: نقيپور، ولي الله، بررسي شخصيت اهل بيت در قرآن، تهران، مركز آموزش مديريت دولتي، چاپ اوّل، 1377، ص 246 – 247.
[12] – كهف/ 110 و فصلت /6 و ر. ك: انعام/ 130.
[13] – از منابع سنّيها ر. ك: فخر رازي، همان، ص 218؛ و آلوسي، سيد محمود، همان، ص 19، از منابع شيعيان ر. ك: فضل بن حسن، طبرسي، همان، ص 366، جمعة العروسي الحويزي، همان، ص 96 – 97.
[14] – ر. ك: نقيپورفر، ولي الله، همان.
[15] – ر. ك: فضل بن حسن طبرسي، همان، ج 1 – 2، ص 764، طباطبايي، سيد محمد حسين، همان، ج 3، ص 230، مكارم شيرازي، ناصر، همان، ج 2، ص 441.
[16] – حسين بحراني، سيد هاشم، همان، ص 229.
[17] – ر. ك: جمعه، العروسي الحويزي، همان، ص 98، حسيني بحراني، سيد هاشم، همان، ص 228 – 229، فضل بن حسن طبرسي، همان، ج 7 – 8، ص 366، مكارم شيرازي، ناصر، همان، ج 15، ص 552 – 553.
[18] – هود/ 6 و ر. ك: نحل/ 61 و انفال/ 22.
[19] – ر. ك: نقيپورفر، ولي الله، همان، ص 249.