پاسخ اين سئوال در دو بخش قابل توجه مي باشد.
1. زندگي نامه عبدالله بن سبا.
2. پايه گذاري تشيع.
1. عبدالله بن سبأ کيست؟
با مراجعه به کتاب هاي تاريخي براي شناخت سبائيان و عبدالله بن سبا به نقطه مشترکي ميان مؤرخاني که از او سخن گفته اند برخورد مي کنيم که خلاصه آن چنين است:
گفته اند عبدالله بن سبا مردي يهودي از اهل صنعاء يمن، در زمان عثمان به ظاهر ايمان آورد ولي پنهاني در ميان مسلمانان مکر و حيله به کار مي برد و در شهرهاي بزرگ اسلامي مانند شام و کوفه و بصره و مصر گردش کرده و در مجامع مسلمين حاضر مي شد و مردم را تبليغ مي نمود بر آنکه پيغمبر اسلام محمد ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ را نيز مانند عيسي بن مريم ـ عليه السلام ـ رجعتي است و همچنانکه هر پيغمبري وصي داشت، وصي محمد ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ هم علي ـ عليه السلام ـ است و او خاتم اوصياء است هم چنانکه محمد ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ خاتم انبياء بود و چون عثمان حق اين وصي را غصب کرده و درباره او ستم نموده است پس بايد قيام کرد و حق را به اهلش باز گردانيم.[1] عثمان را در خانه اش محاصره نموده، تا کار به کشته شدنش انجاميد و همه اين کارها به رهبري و مباشرت عبدالله بن سبا و سبائيان صورت گرفت.
و گويند که پس از آنکه مسلمانان با علي ـ عليه السلام ـ بيعت کردند و طلحه و زبير براي خون خواهي عثمان به بصره رفتند و بيرون بصره بين حضرت علي ـ عليه السلام ـ و آن دو که سرکرده سپاه جنگ جمل بودند شروع به تفاهم شد، سبائيان ديدند اگر اين تفاهم صورت گيرد مسبب اصلي قتل عثمان که خود سبائيان بودند مشخص گشته و گرفتار خواهند شد، لذا شبانه تصميم گرفتند به هر وسيله و هر دسيسه اي که شده آتش جنگ را بر افروزند، پيرو اين تصميم، بنا گذاردند دسته اي از ايشان به حالت استتار ميان سپاه علي و دسته اي ديگر ميان لشگر طلحه و زبير شب هنگام از تاريکي استفاده نموده اين دو لشگر را عليه يکديگر بشورانند و نگذارند کسي از اين راز آگاه شود. که اين نقشه خطرناک را با موفقيت انجام دادند.[2] و همچنين عبدالله بن سبا بود که قائل به الوهيت علي ـ عليه السلام ـ بود و مي گفت که «يا علي در دل من چنين راه يافت که تو خدايي و من پيغمبر هستم» علاوه بر اين بعد از شهادت اميرالمؤمنين علي ـ عليه السلام ـ که خبر به عبدالله بن سبا رسيد گفت «علي نمرده است اگر مغز او را در هفتاد انبان مي کردي و هفتاد گواه بر قتل او مي گرفتي باز هم باور نمي کردم. او کشته نشده و نخواهد مرد تا آنکه سراسر زمين از آن او شود».[3] او قائل به اين بود که حضرت نمرده و بلکه غائب شده و در آينده رجعت خواهد کرد.[4]اين خلاصه از زندگي نامه عبدالله بن سبا بود که راوياني چون ابن اثير، ابن خلدون و ابن کثير و… آن را نقل کرده اند که با مراجعه به منابع اين کتاب در مي يابيم که به جز کتاب «تاريخ الامم و الملوک» ابوجعفر محمد بن جرير طبري که متوفي سال 310 هجري قمري مي باشد و نسبت به همه تاريخ نگاران به آن حادثه نزديک بوده منبع ديگري وجود ندارد و همه از کتاب تاريخ طبري نقل قول کرده اند. با توجه به داستان عبدالله بن سبا که در ضمن حوادث سال 30 ـ 36 هجري قمري بوده بايد خود طبري نيز از طريق شخصي اين داستان را روايت کرده باشد که آن شخص هم سيف بن عمر تميمي کوفي مي باشد که وفات او در سال 170 هجري قمري در زمان خلافت هارون الرشيد مي باشد. براي دانستن ارزش روايت سيف بايد اول به کتاب هاي علماء رجال و حديث اهل سنت مراجعه کرد تا ببينيم درباره قوت و ضعف حديث سيف و صحت و وثوق او چه گفته اند.
1. يحيي بن معين (متوفي سال 233 هجري قمري) درباره او گفته «حديث او ضعيف است و سست».
2. نسائي (متوفي سال 303 هجري قمري) گفته «او ضعيف است و حديثش را ترک کرده اند، نه مورد اعتماد است و نه امين».
3. ابو داود (متوفي سال 275 هجري قمري) گفته: «بي ارزش است و بسيار دروغگو است».
4. ابن حبان (متوفي سال 354) گفته: «حديث هائي را که خود جعل مي کرده، آن را از زبان شخص موثقي نقل مي کرده است» و نيز گويند «سيف متهم به زندقه است و گفته اند حديث جعل مي کرده است».[5]اين نظريه دانشمندان علم رجال در مورد سيف بوده که در نيمه نخست قرن دوم هجري يعني يکصد و بيست سال پس از وجود افسانه عبدالله بن سبا مي زيسته و جز او و پيش از او کس ديگري از عبدالله بن سبا نامي نبرده است.
تاريخ نگاران اسلامي مانند ابن شهاب زهري، عروه بن زبير،ابان بن عثمان، ابوبکر بن حزم، موسي بن عقبه و واقدي و جز اينها که در اواخر روزگار امويان مي زيسته و همه روايات و رويدادها را در کتاب هاي خود ثبت کرده اند هيچ نامي از او نبرده و به هيچ وجه درباره او چيزي ننوشته اند و همچنين بر زبان هيچ يک از امويان مانند معاويه و امثال او که پول هاي کلان مي دادند تا روايتي به سود آنان و به زيان علي ـ عليه السلام ـ و پيروانش وضع شود، نام او بازگو نشده و تاريخ اسلام در طول قرن اول هجري حتي تا اواخر نيمه نخست قرن دوم، هيچ چيزي از وجود اين قهرمان افسانه اي و انديشه ها و توانايي ها و حيله بازي هاي او نمي داند. در اواخر نيمه نخست قرن دوم هجري اين بازيگر به وسيله سيف بن عمر بر روي صحنه نمايان شد و سيف بن عمر در ميان محدثان و تاريخ نويسان به حيله گري و دروغ پردازي و چاپلوسي نزد حکام عباسي که در همه موارد با علويان و پيروان آنها از روش دشمنان پيشين آنان پيروي مي کردند مشهور است.
اضافه بر همه اينها اگر قهرمان حوادثي که عثمان در درون مدينه و بيرون آن بر آنها دچار شده بود، همين يهودي بيگانه بوده است بايد نزد عثمان و فرمانداران او شناخته شده و معروف باشد در صورتي که آنچه به نظر مي رسد اين است که عثمان و کارگزاران او به هيچ وجه از ابن سبا نام نبرده اند و تاريخ هم گوياي اين نيست که عثمان از او نزد کسي گله و شکايتي کرده باشد بلکه او علي ـ عليه السلام ـ و عمار و اباذر غفاري را متهم مي کردکه مردم را بر ضد او مي شورانند و ازآنان پيش مردم شکوه مي کرد. در موارد و موقعيت هاي ديگر نيز عثمان حتي اشاره اي دور به اين يهودي بيگانه اي که ادعا مي کنند دنيا را شورانيده و بر ضد او برانگيخته، نکرده است و معقول نيست که وضع ابن سبا بر عثمان و کارگزارانش پوشيده بماند در حالي که او اصحاب شايسته پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ را مانند عمار و ابن مسعود را تازيانه مي زند و اباذر را تعقيب و به سرزمين دور و خالي از سکنه تبعيد مي کند ودر آنجا فوت مي کند اما چگونه ممکن است در مورد اين مرد يهودي سکوت اختيار کرده باشد؟
در نتيجه در مورد عبدالله بن سبا چنين مي توان گفت که داستان زندگي او افسانه اي بيش نيست. که توسط سيف بن عمر ساخته و پرداخته شده است.
2. پايه گذار تشيع؟
کساني که تشيع را ساخته سبائيان مي دانند مي پندارند که تشيع از آثار و نتايج کشته شدن عثمان است و به وسيله عبدالله بن سبا که عقيده داشته علي ـ عليه السلام ـ وصي پيامبر اکرم اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و داراي حق الهي در خلافت است پديده آمده است و در نتيجه پايه گذار تشيع را عبدالله بن سبا مي دانند، براي اين منظور بايد قبل از پرداختن به پايه گذار تشيع بايد کلمه شيعه را بررسي کرد که به چه معناست.
شيعه در لغت به معني دوستان، ياران، پيروان[6] و بر تابعان شخص معيني اطلاق مي شود و به همين خاطر چون شيعيان به ولايت حضرت علي ـ عليه السلام ـ و به پيروي از مکتب روحاني آن حضرت اعتقاد دارند، آنان را شيعه علي ـ عليه السلام ـ يعني پيروان علي ـ عليه السلام ـ گفته اند.[7] در قرآن نيز در موارد متعددي شيعه به معني پيروان و ياران آمده است «هذا من شيعته و هذا من عدوه» موسي با دو نفر رو برو شد که يکي از پيروان او و ديگري دشمن او بود.[8]با توجه به توضيح بالا بايد ديد که کلمه شيعه از کي و توسط چه کسي بر ياران حضرت نهاده شد.
با بررسي تاريخ اسلام بالاخص تاريخ 23 ساله تبليغ اسلام در مکه و مدينه به روشني ثابت مي شود که تشيع در حوزه اسلام به وسيله خود پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ پايه گذاري شده چرا که پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در موارد متعددي کساني را که به دوستي و ولاي علي ـ عليه السلام ـ معروف بودند شيعه خوانده مانند: «پيامبر به حضرت علي ـ عليه السلام ـ مي فرمايند: تو و شيعيانت در حوض کوثر بر من وارد مي شويد در حالي که سيراب شده ايد».[9]با اين بيان ادعاي شکل گيري تشيع و اعتقاد به خلافت بلافصل علي ـ عليه السلام ـ که به وسيله ابن سبا و پس از کشته شدن عثمان مي باشد، نظريه اي باطل و بي اساس خواهد بود. چرا که علاوه بر روايات شيعي، محدثان اهل تسنن نيز بر اين اعتقادند که اين عقيده از زمان پيامبر اکرم اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ وجود داشته همانند روايتي که ابن عساکر از جابربن عبدالله نقل مي کند که: «ما در محضر پيامبر اکرم اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ بوديم، ناگهان علي ـ عليه السلام ـ وارد شد پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمودند: سوگند به خدايي که جانم در دست اوست اين مرد و شيعيانش در روز قيامت، رستگار خواهند بود».[10]علاوه بر اين حضرت پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ چندين بار حضرت علي ـ عليه السلام ـ را جانشين و خليفه بعد از خود معرفي مي کند که از آن جمله در اولين ابلاغ علني اسلام پس از سه سال پنهاني، پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ حضرت علي ـ عليه السلام ـ را جانشين خود معرفي مي کند و آخرين آن در غدير خم بود که هم از طريق اهل تسنن و هم شيعه روايت شده بنابراين خلافت بلافصل حضرت و همچنين نهادن کلمه شيعه بر پيروان امام علي ـ عليه السلام ـ از زمان پيامبر اکرم اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و به وسيله خود آن حضرت بوده.
افزون بر اين ها آنچه که درباره عقايد ابن سباء گفته شده است هيچ کدام در مذهب تشيع قابل قبول نمي باشد و ممکن نيست که پيروان عبدالله بن سباء، پيشواي خود را انکار کرده و در عين حال سبئيه باشند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ تاريخ پيدايش تشيع، مختار اصلاني.
2ـ عبدالله بن سبا، علامه سيد مرتضي عسگري.
3ـ تصوف و تشيع، هاشم معروف الحسني.
4ـ تاريخ طبري، ابوجعفر محمد بن جريرطبري.
پي نوشت ها:
[1]. ابوالفداء الحافظ ابن کثير، البدايه و النهايه، ج7، الطبعة الاولي، 1966م، مکتبة المعارف بيروت، ص167.
[2]. عسگري، مرتضي،عبدالله بن سبا، مترجم زنجاني، نجفي، هريسي، انتشارات مجمع علمي اسلامي، چاپ سوم، ج1، ص40 ـ 41.
[3]. مشکور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامي، انتشارات آستان قدس رضوي، چاپ چهارم، 1384ش، ص225.
[4]. همان، ص224.
[5]. عسگري، مرتضي، عبدالله بن سبا، مترجم زنجاني، نجفي، هريسي، انتشارات مجمع علمي اسلامي، چاپ سوم، ج1، ص70.
[6]. معين، محمد، فرهنگ فارسي، انتشارات اميرکبير، چاپ چهارم، ج2، (متوسط)، ماده شيعه، ص2113.
[7]. مشکور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامي، چاپ چهارم، 1384ش، انتشارات آستان قدس رضوي، ص270.
[8]. قصص / 15.
[9]. ابن حجر، هيثمي المکي، الصواعق المحرقه، مکتبه قاهره، ص32.
[10]. مجله تخصصي کلام اسلامي، سخنراني، سبحاني، ش52، زمستان 1383ش، ص14.