فمينيسم، يك نهضت اجتماعي است كه به صورت مكتب در آمده است، و براي «باز پس گيري حقوق آزادي و نقش اجتماعي زنان فعاليت ميكند»[1]، هدف اساسي شكلگيري جنبش فمينسيم اين بود كه در يك جامعه كه مردان تمام پستها را در اختيار دارند و حقوق زنان در اين جامعه به شكل گستردهاي ناديده گرفته ميشود، زنان حقوقي برابر مردان بدست آورند و موانع قانوني در راه خودمختاري زنان به عنوان فرد، و از اين رو، وابستگي زنان به مردان و فرمانبرداري از او را پايان دهند.
انديشمندان دورةروشنگري (اواخر قرن 17 تا اواخر قرن 18 م)تحت تاثير اختراعات و اكتشافات جديد علمي و فلسفي، جهاننگري جديدي را پايهگذاري كردند، بر اساس آن اعلاميه حقوق بشر فرانسه در سال ( 1789 م) صادر گرديد كه براي زنان هيچ حقي قائل نبود. اولين عكس العمل در آمريكا در بهار سال 1779 م توسط «بي گيل آدامز» همسر رئيس جمهوري وقت آمريكا اتفاق افتاد. كه به ثمر ننشست و در سال (1719 م)، اوايل انقلاب كبير فرانسه با مخالفت زنان انقلابي فرانسه روبرو شد و خانم «اوليمپ دگونگ» و همرزمانش اعلاميه جديد به نام «حقوق زنان» به اعتراض به اعلاميه حقوق بشر، كه مختص مردان بود صادر كردند، و عاقبت به جرم ضد انقلابي بودن سرش را زير گيوتين از دست داد، اولين كار اساسي به نام «استيفاي حقوق زنان» توسط «مري ولستن كرافت» انسجام گرفت، وي با انتشار كتاب معروفش، تفاوت نژادي،جنس و يا طبقاتي، ذاتي بين زنان و مردان را نفي و انكار كرد، وي تفاوتها را زاييدة محيط اجتماعي ميدانست.
پيام اصلي كرافت و گروه وي (سارا گريمكه 1792 ـ 1873، فرانسيس رايت 1790 ـ 1852، هاريت تيلور 1806 ـ 1873 و جان استوارت ميل 1806 ـ 1873) يعني فمينيستهاي ليبرال، اين است كه تباهي روند جامعهپذيري مانع رشد قدرت فكري زنان شده است، در نتيجه آنها بردهوار باقي ماندهاند و در زندگي هدفي غير از خدمت کردن به مردان ندارند، از نظر اين گروه زن و مرد ذاتا مشابه يكديگرند[2] و تقسيم دنيا به دو حوزه «خانگي» و «عمومي» محكوم ميباشد. اين گروه با فعاليتها و مبارزات خودشان توانستند، راه وصول به حقوق مساوي با مردان را هموار كنند و باعث اصلاح بعضي از مسائل حقوقي شوند. گروهي بعد از اينها پيدا شد كه به «فمينيستهاي فرهنگي» معروف شدند كه برخلاف گروه اول به تفاوتهاي ذاتي ميان زنان و مردان معتقد بودند.
هسته اصلي تفكر مادر شاهي رايج در قرن 19 را مارگارت فولر در (سال 1849 م) پايهگذاري كرد. وي ديد تعالي گرايي و تأكيد بر پرورش استعدادها و گسترش عقلي و عموميت آن به زنان را داشت. او معتقد بود زنان با پرورش استعدادهاي خود و برعهده گرفتن مسئوليت، ميتوانند به حقوق اساسي خود برسند. براي رسيدن سريع زنان به حقوقشان، وي جدايي گرايي زنان از مردان را پيشنهاد ميكرد. با حمله اليزابت كري استانتون (1815 ـ 1902 م) به دين مسيحيت و کتاب مقدس، كه به اعتقاد وي استبداد حاكم بر زنان را تجويز كرده، زمينه براي مجتمعهاي اشتراكي زنان در نقاط مختلف اروپا فراهم گرديد.
هر چند فمينيسم در اوايل قرن 17 به عنوان جنبش استيفاي حقوق زنان ظهور كرد اما امروز به مثابه «مبنا» يا متد مطالعه در اكثر حوزههاي علوم انساني همچون معرفت شناسي، هستي شناسي، الهيات و انسان شناسي، روان شناسي، جامعه شناسي، فلسفه اخلاق، فلسفه حقوق، فلسفه سياست و… حضور يافته است، در مطالعه جامعه شناسي نحلههاي متنوعي مانند: ليبرال فمينيسم، فمينيسم ماركسيستي، فمينيسم اگزيستانسياليستي، راديكال و بالاخره فمينيسم پسامدرني پديد آمده است.
به هر حال شكلگيري جنبش طرفداري از حقوق زنان با سه پيش فرض آغاز شد:
1. جايگاه زنان در بيشتر موقعيتها با جايگاه و تجربة مردان در همان موقعيت متفاوت است.
2. جايگاه زنان در بيشتر موقعيتها نه تنها متفاوت از جايگاه مردان است بلكه از آن كمبهاتر و با آن نابرابر است.
3. زنان علاوه بر نابرابر بودن و تفاوت داشتن از مردان، تحت ستم نيز قرار دارند يعني تحت قيد و بند تابعيت، تحميل، سوءاستفاده و بدرفتاري مردان به سر ميبرند، لذا فمينيسم متأثر از انديشمندان و متفكران غربي سعي در سازماندهي خود و تئوريزه كردن اصول خويش داشت و «به مثابه يك نهضت مقاومت و عكس العمل نهادين آشكار گرديد كه… در مقابل تبعيض جنسي و نابرابري جنسيتي ناشي از نظام اجتماعي كه بر زنان اعمال ميشود، براي احقاق حقوق انساني خويش و براي رسيدن به خواستههاي مشترك و مشخص»[3]، بايستد.
ظهور فمينيسم و رواج آن در تمامي شاخههايش و با همه تغيير و تحولاتي كه در طول سالها داشته است، بيش از آنكه يك نهضت باشد نشانة بحران در تفكر معاصر غربي محصول رنسانس است كه در ستيز با واقعيات طبيعي و دادههاي علمي (روانشناسي، زيباشناختي) ميباشد. هدف و نتيجة آن نفي جنسيت و ايجاد دنياي تكجنسي است كه در اثر زيادهروي و پافشاري روي اين هدف توأم با ناديده گرفتن نقشها و كاركردهاي ويژة هر صنف از زنان و مردان، نه تنها همانندي مصنوعي و بعضاً انقياد مردان توسط زنان كه آرزوي اين نهضت بود، حاصل نشد بلكه موجب تشديد بحران عدم تفاهم انسانها و ايجاد اختلاف و ناسازگاري بين زن و مرد گرديد. افزون بر آن باعث كمهويتي و سرخوردگي زنان و تحمل افزايش نيروهاي كار و فشار روحي شديد در اثر رقابت با مردان گرديد.
همسانسازي فرهنگي هم در راستاي هدف مشترك فمينيستها است. هاكسلي نويسندة انگليسي در نيمة اول قرن بيستم در داستان تخيلي «دنياي قشنگ نو»[4] كارخانهاي را به تصوير ميكشد كه در آن انسانهايي (مرد و زنهاي استاندارد در دستههاي متحد الشكل) با خصوصيت يكسان تكثير و پرورش داده ميشوند كه خواستههاي يكسان، شهرهاي يكسان، و… دارند و بسان هم به جهان مينگرند و يك خواست واحد دارند. از اين واقعيت تخيلي به عنوان همسانسازي فرهنگي تعبير شده است.
غربيها به مدد فنآوري برتر و قدرت اقتصادي، و با توجه به ماهيت استكباريشان، با كمك رسانههاي تبليغاتي و بهرهگيري از بنيادها و مؤسسات به ظاهر غير سياسي به دنبال گسترش دامنة فعاليتهاي فرهنگي و آموزشي و بسط سلطة سياسي و توسعة نفوذ و اقتدار خود در كشورهاي جهان سوم با اين فلسفه و طريق هستند كه از جمله اهداف اين فلسفه، به خصوص در جهان اسلامي، اين است كه پديدة اصولگرايي اسلامي را مهار كنند. ديگر اينكه مرزهاي اخلاقي خصوصاً در روابط مرد و زن را بردارند.
در اينسو بر اساس همان مبنا، برخي از روشنفكران ديني داخل كشور و مخالفان نظام اسلامي، تفسيري زنمدارانه از اسلام ارائه دادهاند. اينان مباحث خود را بر نسبيت فرهنگي استوار كردهاند بدين معنا كه هر جامعهاي براي مسائل خود پاسخ بومي دارد كه بايد در قالب فضاي فرهنگي خود مورد قضاوت قرار گيرد و مانند بسياري از گروههاي زنگرا، مردسالاري را مسألة اساسي زنان در خانواده و اجتماع ميدادند و به سمت آرمانهاي تساوي طلبانه پيش ميروند و تفاوتهاي زن و مرد مسلمان را در احكام و قوانين مورد انتقاد قرار ميدهند.
اينها مفاهيمي چون اومانيسم، سكولاريسم، حقوق بشر و تشابه زن و مرد، با تفاسير متداول جهان غرب را به عاريت گرفتهاند و سعي بر آن دارند با ارائة برداشتهاي جديد از آيات قرآن، قرائتي از دين ارائه دهند كه به الگوهاي شناخته شده در جهان غرب نزديك باشد.
در اصول پذيرفته شده اين مكتب (فمينيسم)، انسان ارزش و اعتباري بيش از ساير موجودات ندارد. سخناني كه در گذشته دربارة انسان و مقام وي گفته ميشد و ريشة همة آنها در مشرق زمين بود، امروز در اغلب سيستمهاي فلسفة غربي مورد تمسخر و تحقير قرار ميگيرد. انسان از نظر غربي تا حدود يك ماشين تنزل كرده است، روح و اصالت آن مورد انكار واقع شده است. تا جايي که اعتقاد به علت غايي و هدف داشتن طبيعت يك عقيدة ارتجاعي تلقي ميگردد.
از نظر برخي فلسفههاي نيرومند غربي «انسان ماشيني است كه محرك او جز منافع اقتصادي نيست. دين و اخلاق و فلسفه و علم و ادبيات و هنر و… جلوهها و مظاهر جنبههاي اقتصادي زندگي انسان است».[5]برخي از تأثيرات و پيامدهاي منفي اين مكتب (فمينيسم) آنطوريكه در غرب هويدا گرديده است از اين قرار است:
1. نفي تفاوتهاي طبيعي بين زن و مرد باعث مرض ترانس سكسسواليسم شده است يعني شخص از نظر جسمي ظاهري، پسر است اما داراي ويژگيهاي روحي و شخصي يك دختر. به همين دليل اين شخص در سنين كودكي به دوستي با دختران تمايل دارد و آنان را همجنس ميپندارد و در نوجواني نسبت به پسران ميل جنسي احساس ميكند. نسبت به دختران هم همينطور يعني شخص از نظر جسمي ظاهري دختر است ولي دراي ويژگيهاي روحي و شخصي يك پسر.
2. زنان نقش مادري و همسري كه بهترين هنرنمايي زن و مهمترين ابزار زن در مشاركت اجتماعي است را، از دست دادهاند. فمينيستها در اثر انتقاد از خانوادة هستهاي، باعث افزايش سقط جنين و كنترل زن بر بدن خويش شدند. و در نتيجه، زنان در روابط جنسي محدوديت خاصي احساس نميكنند و آزادي جنسي براي دختران بيش از پيش فراهم گرديده، و مردان تمنيات جنسي خود را در خارج از چارچوب خانه جستجو ميكنند.
اما ديدگاه اسلام نسبت به تساوي زن و مرد بهطور اختصار اين است كه زن و مرد از يك حقيقتاند[6] و همة زنان و مردان، از يك مرد و زن بدنيا آمدهاند. تكجنسي نيستند بلكه دو صنفاند[7] و زوج بودنشان ماية آرامش و سكونت يكديگر است.[8] بنابراين مرد و زن از نظر حيثيت ذاتي و فطري و معيارهاي انساني مساوي هستند. چنانكه از نظر فعاليتهاي اجتماعي محدوديتي براي هيچكدام از زن و مرد نيست. از نظر قرآن در مقامها و پستهاي اجتماعي نه ذكورت شرط است و نه انوثت مانع. «هركسي در پرتو لياقت و استعداد و كار و فعاليت بايد حقوق اكتسابي خود را از اجتماع بگيرند و اجتماع با يك قانون قراردادي آنها را به افراد خود واگذار ميكند.»[9]قرآن در نظام خانوادگي تقسيم كار را پذيرفته است. و هريك از زن و مرد طبق سرشت و طبيعت خاص خود مسؤليت و وظيفهاي در خانواده دارد.
مرد كه از قدرت جسماني و توانايي بيشتري برخوردار است مسؤليتهاي سنگين و خرجي همسر و فرزندان بر عهدة او نهاده شده و زن كه از لطافت و ظرافت و احساس والايي برخوردار است به عنوان پناهگاه شوهر و فرزندانش قلمداد ميشود و لذا اسلام با توجه به سرشتهاي متفاوت زن و مرد تشابه حقوق زن و مرد را نميپذيرد و اين نظريه علاوه بر موافقت با طبيعت زن و مرد مطابق با عدالت نيز هست.[10]فرض كنيد شخصي هم تجارتخانه دارد هم باغ و مزرعه و هم مستغلات يكي از فرزندانش كه استعداد تجارت دارد، تجارتخانه را به او ميدهد، ديگري استعداد كشاورزي و باغباني دارد باغ و مزرعه را به او ميدهد، سومي استعداد مستغلاتي دارد مستغلات خود را به او ميدهد. هرسه نوع اموالش از نظر ارزش مالي يكسان است. اين شخص با اين تقسيم هم عدالت را رعايت كرده هم تساوي حقوق را.
در اين مثال تساوي بود اما نه تشابه حقوق چون اموالي كه به هريك از فرزندان رسيد از نظر مالي يكسان بود، ولي تشابه حقوق در كار نبود چون به يكي تجارتخانه به دومي باغ و مزرعه و به سومي مستغلات خود را داده است. لذا قانون و مقررات اسلامي از اين حيث مطابق عدالت هم هست.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ بيات، عبدالرسول، (و ديگران)، فرهنگ واژهها، مؤسسة انديشه و فرهنگ ديني، ج1، 1381.
2ـ كتاب نقد شمارة 17، مؤسسة فرهنگي دانش و انديشة معاصر، (همه كتاب).
پي نوشت ها:
[1] . حسنآبادي، محمود، محتب اصالت زن در نقد ادبي، مشهد، نيكونشر، 1381، ج17، ص10.
[2] . بولتن مرجع هاي فمينيسم، مركز مطالعات فرهنگي ، بين المللي مديريت مطالعات اسلامي، ص12.
[3] . مجموعه مقالات در روزنامه زن، تهران، انتشارات قله، 1378، ج1، ص255.
[4] . هاكسلي، دنياي قشنگ نو، ترجمة سعيد حميديان، تهران، نشر پيام.
[5] . مطهري، مرتضي، نظام حقوق زن در اسلام، انتشارات ملاصدرا، ص135ـ136.
[6] . نساء/1.
[7] . ليل/3ـ4 و نباء/8.
[8] . روم/21 و بقره/187.
[9] . مطهري، همان، ص146.
[10] . همان، ص147ـ144.