اصلاحات و اصلاحطلبان:
اين لفظ كه معادل كلمة رفورميسم (Reformism) است، از جهت اصطلاحي عبارت از «مجموعة روشها و تدبيرهايي است كه حكومتها يا ايدئولوگها در پيش ميگيرند تا ضمن حفظ ساختار يك حكومت، وجوه بيمار و ناسالم آن را دگرگون نمايند. يا به عبارتي جامعهاي كه هنوز از رژيم حاكم به طور كامل سلب اميد نكرده، اميدوار است با اصلاحاتي شرايط حاكم بر جامعه را به نحوي تغيير دهد كه با كمترين خسارت، خواستههاي خود را از طريق معمول در نظام تأمين كند. اين حركت با تحوّل در درون نظام حاكم، در عين حفظ آن تحقّق مييابد. مثلاً نهضت مشروطيت اگرچه انقلاب ناميده شده، در واقع نهضتي رفورميستي بود كه با حفظ سلطنت قاجار و با جلب رضايت مظفرالدين شاه، نظام استبدادي را به نظام مشروطة سلطنتي تبديل كرد».[1]در فرهنگهاي سياسي اين واژه «بيشتر براي بيان گرايشهاي موجود در جنبش سوسياليسم بكار ميرود. كه انديشة قهر و خشونت انقلابي را كنار نهاده و خواستار دگرگوني مسالمتآميزنهادهاي اجتماعي از راههاي دموكراتيك شده است».[2] با اين توضيحات، حال بايد به اين نكته اشاره شود كه اصولاً منظور از اصلاحات و اصلاحطلبان در جامعة كنوني ما چه كساني هستند و آيا نظر و حركت آنها در چارچوب معناي اصطلاحي اصلاحات قرار ميگيرد؟
هر ساختار حكومتي و سيستم سياسي پس از گذشت دوراني از حيات خود ممكن است كه نياز به برخي اصلاحات در برخي وجوه خود داشته باشد كه در عين حفظ كليّت و تماميّت آن ساختار يا سيستم، برخي معايب و ناكارآمديهاي آن را برطرف نمايد. مطمئناً نظام جمهوري اسلامي ايران نيز مستثني از اين قاعده نيست.
اصلاحطلبان حال حاضر در ايران را ميتوان به دو دسته تقسيم كرد: 1. اصلاحطلبان انقلابي. 2. اصلاحطلبان آمريكايي.
اصلاحطلبان انقلابي عدهاي هستند كه از اول انقلاب هم حضور داشته و دارند و ميتوان گفت همان دلسوزان نظام و انقلاب بشمار ميآيند. اينان كه رهبر انقلاب پرچمدار آنان بوده و هستند داراي چند ويژگي بارز و برجستهاند:
الف) اين اصلاحطلبان دينمدار هستند و اصلاحات آنها بر پايه اعتقاد به اصل ولايت فقيه و در چارچوب آن صورت ميگيرد.
ب) اصلاحات آنها داراي هويّت و ويژگي عدالتطلبانه است و هدف اصلي آن از بين بردن فقر و فساد تبعيض موجود در شرايط كنوني جامعه و نظام است.
ج) اين اصلاحات رويكردي ضدّ امپرياليستي و ضدّ سلطهگرايي دارد.
در واقع اصلاحات انقلابي عبارت است از انجام فعاليّتها و حركتهايي جهت تعميق روح ديني و جوهر ولايي انقلاب و تداوم حيات و بلكه تعميق آرمانهاي مبنايي آن. در مقابل «اصلاحات انقلابي»، «اصلاحات آمريكايي يا اصلاحات ليبرالي» وجود دارد.
اصلاحات آمريكايي رويكردي است كه در چند سالة اخير با بهرهگيري از حضور برخي لايههاي نفوذي در مديران كشور و بر پاية اعتقاد به ليبرال دموكراسي تحت لواي اصلاحات، خواهان استحالة نظام اسلامي ايران به يك حكومت سكولار با رعايت برخي ظواهر ديني است.
جريان اصلاحات آمريكايي، در واقع خواهان تغيير ماهيت ديني و روح انقلابي نظام جمهوري اسلامي به يك نظام باطناً سكولار، با حفظ ظواهر ديني و مدافع نظام سرمايهسالاري و هضم شده در نظام جهاني سلطه است. اين جريان به اصطلاح اصلاحطلبي، در واقع در صدد استحالة نظام اسلامي و حذف صبغة روح ديني و ولايي آن است و عليرغم ظاهر اصلاحطلبانه، در واقع يك حركت براندازانه است كه اساس كاركرد آن براندازي خاموش و كودتاي خزندة فرهنگي ـ سياسي است».[3]اصولگرايي:
در فرهنگهاي سياسي اثري از واژة «اصولگرايي» در آنها نمييابيم. در عوض به كلمة بنيادگرايي برميخوريم كه تعبير مثبت آن، به معناي اصولگرايي كه امروزه در عرف سياسي ما بكار ميرود نزديكتر است.
فرهنگهاي سياسي «بنيادگرايي» را اين گونه تعريف ميكنند: «اصطلاحي است كه براي توصيف زيادهروي و افراط سياسي جنبشهايي كه در ارتباط تنگاتنگ با اعتقادات مذهبي هستند بكار ميرود. بنيادگرايي داراي دو معناي متفاوت ميباشد كه در نقطة مقابل هم قرار دارند. در معناي نخست كه بيشتر با عنوان فارسي «اصولگرايي» از آن ياد ميشود عبارت است از: اصولي بودن اعتقادات و باورها و تمسّك به آنها. در معناي ديگر كه بيشتر بار ارزشي منفي دارد بنيادگرايي مساوي با نهاد قشريگري و تمسّك به ظواهر ميباشد».[4]اصولگرايي كه در عرف سياسي كشور ما متداول شده است اصطلاح جديدي است كه قبلاً به اين شكل سابقة كاربرد نداشته است. طبق اين تعبير اصولگرايان افرادي هستند كه معتقد به آرمانها و عقايد مقدسي مي باشند. كه اين عقايد ريشه در مذهب و دين آنها دارد و آنها حاضر نيستند بر سر اين اصول معامله كنند يا از آنها عدول كنند. براي مثال مسئلة دفاع از حقوق فلسطينيان و به رسميت نشناختن اسرائيل در نظام جمهوري اسلامي ايران يك مسألة اصولي نظام به شمار ميآيد كه مسئولان حاضر نيستند بر سر اين مسأله با كسي معامله كنند. در واقع اصولگرايان افرادي هستند كه حاضرند بر سر اعتقادات و اصول صحيح خود فداكاري بكنند.
ارائه طرح اصولگرايي از جانب مقام معظم رهبري در شرايطي صورت گرفت كه بعضي از مسئولان كه داراي سابقة خوش انقلابي بودند حاضر شدند براي خوشايند غربيها از مواضع انقلابي و بعضي اعتقادات سابق خود دست بردارند. لذا طرح اين مسأله از جانب رهبري عملاً باعث شد خط و خطوط اين عدّه از بقيّه جدا شود و ياران واقعي نظام كه حاضر به فداكاري براي اصول و مواضع انقلابي خود هستند در يك جبهة واحد به نام جبهة «اصولگرايان» متشكّل شوند.
اصولگرايي يعني ايستادگي روي عقايد و آرمانهايي كه ريشه در دين و مذهب دارد و عدم عدول از اين اصول. بنابراين هر كس كه داراي چنين روحيه و اعتقادي هست بدون شك جزو اصولگرايان خواهد بود. به تعبير رهبري؛ اصول گرايي يعني اصول مستدل منطقي را قبول داشتن و به آنها پايبند ماندن و رفتارهاي خود را با آن اصول تطبيق كردن[5]… اصول گرايي اسلامي متكي به منطق و عقل و استدلال و تجربه و شوق آزادي خواهي و استقلال خواهي يك ملت مي شود.[6]افراطيون:
«افراط گرايي يا همان راديكاليسم از واژة لاتيني «Radix» به معناي «ريشه» مشتق شده و به مفهوم طرفداري از وقوع تغييرات بنيادي ميباشد. صفت راديكال به هر گونه نظري كه خواهان دگرگوني بنيادي و فوري در نهادهاي موجود شود، اطلاق ميگردد. از نظر تاريخي، راديكاليسم همواره با نارضايتي از وضع موجود و تمايل به وقوع دگرگونيهاي اساسي، سياسي و اجتماعي همراه بوده است و راديكاليستها در هر عصري در پي از ميان برداشتن ساختارهاي اجتماعي و سياسي موجود و ايجاد ساختارهاي جديد بودهاند».[7]البته به نظر ميرسد افراطگرايي كه در جامعه ما عرف شده با معناي اصطلاحي آن متفاوت باشد. افراطيون كساني هستند كه در نظر جناحهاي سياسي تاب تحمّل رقيب مقابل را ندارند و با توسل به هر شيوهاي هر چند كه غيرقانوني باشد در صدد حذف طرف مقابل هستند. لذا افراطيگري در عرف سياسي كشور ما امري بسيار زشت ميباشد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. انقلاب اسلامي ايران، محمد مهدي باباپور، مركز جهاني علوم اسلامي.
2. ويژگي هاي مديران اصول گرا، اكبر مظفري، دفتر جريان شناسي تاريخ معاصر.
3. انقلاب اسلامي، زمينه و پيامدها، منوچهر محمدي, قم : نشر معارف.
پي نوشت ها:
[1]. محمّدي، منوچهر، انقلاب اسلامي، زمينهها و پيامدها،قم : نشر معارف , 1380 ص24.
[2]. عليزاده، حسن، فرهنگ خاص علوم سياسي، ص252.
[3]. برگرفته از: زرشناس، شهريار، واژهنامة فرهنگي، سياسي، ص 22 و 23.
[4]. عليزاده، حسن، فرهنگ خاص علوم سياسي، ص128.
[5]. بيانات رهبري، 7/11/1381.
[6]. همان، 15/5/1382.
[7]. عليزاده، حسن، فرهنگ خاص علوم سياسي، ص248.