خانه » همه » مذهبی » در یکی از کتاب های درسی عمومی دانشگاه با نام اندیشه، جاودانگی روح را هدف قرار داده و مقتضای حکمت الهی می داند و از این طریق می خواهد وی را اثبات کند در حالی که هدف از خلقت تکامل انسان است نه صرف جاودانگی روح آیا به نظر شما عزیزان این دلیل برهان حکمت صحیح است؟

در یکی از کتاب های درسی عمومی دانشگاه با نام اندیشه، جاودانگی روح را هدف قرار داده و مقتضای حکمت الهی می داند و از این طریق می خواهد وی را اثبات کند در حالی که هدف از خلقت تکامل انسان است نه صرف جاودانگی روح آیا به نظر شما عزیزان این دلیل برهان حکمت صحیح است؟

1. بررسی استدلال فوق الذکر در کتاب مذکور وقتی میسّر است که متن آن استدلال یا لااقلّ لمضمون آن برای ما ارسال شده باشد. لذا مطالبی که در ذیل خواهد آمد در تأیید یا ردّ مطالب کتاب مذکور نیست.
2. حکیم کسی است که در مرتبه دانش ، علم او محکم و خلل ناپذیر ؛ و در مرتبه کنش ، فعل او محکم و متقن باشد ؛ و لازمه استحکام یک فعل این است که دارای غایتی نیکو باشد. به عبارت دیگر فعلی حکیمانه است که بیهوده و عبث نباشد. لذا خداوند متعال فرمود:« أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ : آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریده ایم، و بسوى ما باز نمى گردید؟»(المؤمنون/115) در این آیه شریفه هم کار عبث و غیرحکیمانه از خداوند متعال نفی شده ، هم غایت انسان مشخص شده که بازگشت به سوی خداست. البته این بازگشت بر گونه است ؛ بازگشت تکوینی که غایت تکوینی انسان است ، و بازگشت اختیاری تشریعی که غایت تشریعی انسان است. غایت همه موجودات بازگشت به سوی خداست« أَلا إِلَى اللَّهِ تَصیرُ الْأُمُورُ :آگاه باشید که همه امور تنها بسوى خدا بازمى گردند »(الشورى/53) امّا غیر از جنّ و انسان ، باز گشت همه موجودات تکوینی است ؛ و تنها این دو موجودند که دو گونه غایت دارند.
3. طبق آیه شریفه « وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون»(الذاریات /56) شکی در این نیست که هدف تشریعی از خلقت انسان و جنّ عبادت است ؛ لکن باید توجّه داشت که مراد از عبادت ، صرف اقامه نماز و روزه و… نیست. این گونه امور ابزار عبادتند نه خود عبادت ؛ حقیقت عبادت این است که انسان ، در یک سیر کمالی ، عبد بودن خود را بیابد ؛ و با تمام وجود درک کند که هیچ گونه استقلال وجودی ندارد ؛ و سراسر وجودش بند به خداوند متعال است. بنا بر این ، انسان هر اندازه خود را به این حالت نزدیکتر کند به همان اندازه عبد خدا و اهل عبادت است . وقتی انسان به اوج چنین حالتی رسید جز خدا کسی را نمی بیند ؛ حتّی به وجود خود نیز ذرّه ای توجّه ندارد ؛ و اگر متوجّه خود یا دیگران است به امر خداست. این معنی از عبادت همان است که در عرفان ، فنا فی الله (فناء فی اسماء الله) خوانده می شود.
4. تا اینجا معلوم شد که خدا حکیم بوده کار عبث نمی کند ؛ لذا فعل او دارای غایت متعالی است. و غایت تشریعی انسان ــ که یکی از افعال خداست ــ رسیدن به مقام عبودیّت و فناء فی الله است. امّا مقام فناء فی الله و عبودیّت تامّ با مادّیّت صرف ناسازگار است. عالم مادّه عالم تغیّر و کدورت و ضعف وجودی است ؛ در حالی که خداوند متعال ثابت ، نور الانوار و اشدّالوجود است . لذا به قول معروف «اَینَ التُراب و ربّ الارباب»(خاک کجا و ربّ الارباب کجا) بنا بر این ، لازمه غایت بودن مقام عبودیّت برای انسان ، این است که انسان دارای جنبه مجرّد(غیر مادّی) باشد که از آن تعبیر به روح می شود. و لازمه مجرّد بودن ، جاودانگی و عدم زوال است ؛ چون زوال یا به معنی عدم شدن است یا به معنی تبدیل و تغییر به چیز دیگر . معنی اوّل بداهتاً محال است ؛ چون وجود عدم بر نمی دارد ؛ زوال ماهیّت روح ممکن است ولی زوال وجود آن محال است ؛ و زوال ماهیّت همان فناء فی الله است. لازمه معنی دوم زوال(تبدیل و تغییر) نیز مادّیّت است. بنا بر این ، جاودانگی و عدم زوال ، لازمه مجرّد بودن است. پس اگر کسی بتواند جاودانگی روح را اثبات کند درواقع تجرّد آن را هم اثبات کرده است. و با اثبات تجرّد روح ، راه برای رسیدن به مقام عبودیّت نیز باز می شود. و یکی از راههای اثبات جاودانگی روح ، اثبات آن با استفاده از حکمت خداست. به این نحو که: اگر وجود انسان جاودانه نبوده و عدم پذیر باشد لازم می آید که غایت نداشته باشد. از طرفی وجود انسان ، یکی از افعال خداوند متعال است ؛ پس از مقدّمه اوّل لازم می آید که خدا فعل بی غایت(فعل عبث ) داشته باشد. لکن خدا حکیم و منزّه از فعل عبث است . بنا بر این انسان نیز جاودانه و عدم ناپذیر است. امّا آشکارا می بینیم که جسم انسان بعد از مردن تبدیل به خاک می شود. پس طبق برهان فوق یقیناً انسان باید دارای یک جنبه جاویدان و زوال ناپذیر باشد ؛ که از آن تعبیر می کنیم به روح.
در اینجا ممکن است شبهه شود که جسم انسان با مردن نابود نمی شود بلکه تبدیل به خاک می شود ؛ لذا در آخرت می تواند دوباره زنده شده و به مرتبه عبودیّت بار یابد. جواب این است که اوّلاً اگر روح وجود نداشته باشد ، از مونتاژ نمودن اجزاء بدن اوّلی ، همان انسان اوّلی پدید نمی آید بلکه انسانی شبیه او به وجود می آید که غیر از اوست. ثانیاً به فرض که از مونتاژ نمودن اجزاء جسم اوّل همان جسم اوّلی پدید آید، باز این جسم نمی تواند به مقام عبودیّت بار یابد چون این جسم بازیافت شده نیز مثل جسم اوّلی مادّی است. ثالثاً اگر روح مجرّد نفی شود خود همین متلاشی شدن جسم و دوباره مونتاژ شدن آن کار عبث و بیهوده ای خواهد.
حاصل مطلب اینکه از راه حکمت خدا می توان جاودانگی انسان را اثبات نمود ؛ و از راه جاودانگی انسان می توان به وجود روج مجرّد در او پی برد ؛ و با وجود روح مجرّد در انسان ، رسیدن او به مقام عبودیّت میسّر می شود.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد