حضرت امير ـ عليه السّلام ـ اين سه گروه را چنين وصف ميكنند: «من مأمور شدهام كه با ناكثين و قاسطين و مارقين جنگ كنم، و مأموريت خود را انجام دادم. ناكثين همان اهل بصره و از ياران جمل بودند، و مارقين همان خوارج بودند و قاسطين اهل شام و از هواخواهان معاويهاند.»[1]در جاي ديگر امام ـ عليه السلام ـ اصحاب معاويه را اهل «بغي» و ياران جمل را اهل «نكث» و خوارج را «اهل فساد» ميخوانند و ميفرمايند: آگاه باشيد كه خداوند مرا به جنگ با اهل ستم و پيمان شكني و فساد در زمين فرمان داد».[2] همچنين امام ـ عليه السلام ـ در برخي از فرمايشات خود، اصحاب معاويه يا همان قاسطين را فاسق خواندهاند: «چون به امر حكومت برخاستم، گروهي پيمان شكني كردند و گروهي از دين خارج شدند و ديگراني هم فاسق شدند.»[3]گفتني است پيامبر خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ جنگ امام با سه گروه ناكثين، قاسطين و مارقين را پيش بيني و طبق روايات معتبر و متعدد، اين حوادث را پيشاپيش به علي ـ عليه السّلام ـ خبر داده بودند و حقانيت ايشان را در اين فتنهها يادآور شده و مسلمانان را از مخالفت و دشمني با او برحذر داشته بودند. در اين باره روايات بسياري، هم از طريق شيعه و هم از طريق اهل سنت، وارد شده است كه ميتوان آنها را به پنج دسته تقسيم كرد:
1. رواياتي كه در آنها پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ مسلمانان را از جنگ و ستيز با علي ـ عليه السّلام ـ برحذر داشته و دشمني و جنگ با او را دشمني با خدا و پيامبر خواندهاند؛ از جمله: «حربُ عليٍّ حربُ الله و سلمُ عليٍّ سلمُ الله»؛[4] يعني جنگ با علي، جنگ با خدا و صلح با علي، صلح با خدا است. و نيز فرمود: «يا علي حربكَ حربي و يسلْمُكَ سِلْمي»؛[5] پيامبر خدا ـ عليه السلام ـ فرمود: اي علي جنگ تو جنگ من و صلح تو، صلح من است. اين مضمون با تعبيرهاي گوناگون و با اسناد متعدد، از پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ نقل شده است.[6]2. رواياتي كه پيامبر خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ از وقوع فتنههاي پس از خود خبر داده و علي ـ عليه السّلام ـ را به مقابله با آنها مأمور كرده است: آوردهاند چون پيامبر خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ از وقوع فتنهها و ظهور انحرافها در ميان امت خود خبر دادند، علي ـ عليه السّلام ـ پرسيدند: در آن هنگام با آنان به جرم ارتداد مقابله كنم، يا به جرم فتنه؟ پيامبر فرمود: فتنه.[7] در روايت ديگري، جابر بن عبدالله انصاري گفت: در حجةالوداع در منا نزديكترين شخص به پيامبر من بودم كه فرمود: شما را چنين نيابم كه پس از من بازگشته و كافر شدهايد و بعضي از شما گردن بعضي را ميزند! به خدا سوگند كه اگر چنين كنيد، مرا در لشكري خواهيد ديد كه با شما ميجنگد. سپس به پشت سر خود برگشت و گفت: علي را، علي را، علي را (سه مرتبه). ديديم كه جبرئيل به او اشاره كرد. به دنبال آن، اين آيه نازل شد: «فإمّا تذهبنّ بكَ فإنّا منهُم مُنتقمُون»؛[8] اگر تو را از ميان آنان ببريم، به حتم از آنان انتقام ميگيريم. اين مضمون نيز با تعبيرهاي گوناگون و با اسناد متعدد وارد شده است.[9]3. رواياتي كه در آنها پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ دشمنان و خروج كنندگان بر علي ـ عليه السّلام ـ را ، گروه ستمگر (فئةٌ باغيه) معرفي كرده و بر حقانيت علي ـ عليه السّلام ـ درجنگ با آنها صحه گذاشته است. چنانچه فرمودهاند: «يا عليُّ ستقاتلُكَ الفئةُ الباغيَةُ و انتَ علي الحقّ، فمن لم ينصُركَ يومئذٍ فليسَ منّي»؛[10] يا علي به زودي گروه ستمگر با تو ميجنگند در حالي كه تو بر حق هستي. پس هركس در آن روز تو را ياري نكند، از من نيست.
4. گروه چهارم رواياتي است كه در آنها پيامبر خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ از جنگ علي ـ عليه السّلام ـ براي «تأويل» قرآن خبر داده و فرموده: «تقاتلُ يا عليّ علي تأويل القرآن كما قاتلتُ علي تنزيله»؛[11] يا علي تو بر اساس تأويل قرآن ميجنگي، آن سان كه من براي تنزيل آن جنگيدم.
5. رواياتي كه در آنها پيامبر خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ به صراحت از سه گروه نام ميبرد كه در آينده با علي ـ عليه السلام ـ خواهند جنگيد: نقل كردهاند كه روزي پيامبرخدا به منزل ام سلمه آمد و در آن حال علي ـ عليه السّلام ـ نيز وارد شد. پيامبر به امسلمه فرمود: اي امسلمه، به خدا سوگند كه اين شخص كشندة قاسطين، ناكثين و مارقين است.[12] و علي ـ عليه السّلام ـ فرمود: پيامبر خدا جنگ با ناكثين، مارقين و قاسطين را به من فرمان داده است.[13]اين مضمون به گونههاي مختلف و با اسناد فراوان در كتب شيعه و سني نقل شده است و برخي از اين روايات، جزئيات بيشتري از اين جنگها را باز ميگويد.[14] و علاوه بر اين مضامين، در برخي از روايات از معاويه به عنوان رئيس گروه قاسطين نام برده شده و پيامبر دستور داده است كه هر گاه معاويه را بر منبر من ديديد، او را بكشيد.[15]درنتِيجه اين گروهها بر ابوالائمه خروج كردند، و موجبات عقب ماندگي مسلمين را فراهم كردند و بعدها نيز نوادگان همين قاسطين پسر امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ را در صحراي كربلا شهيد كردند؛ خوارج نيز درماحراي ضربه زدن به امام حسن ودرکربلا درصف دشمنان امام حسين قرار داشتند؛ و خلفاي بنياميه ائمة را زنداني كرده و با آنها دشمني داشته وبه شهادت رساندند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ مجموعه آثار، جلد 16، شهيد مرتضي مطهري.
2ـ دانشنامة امام علي، جلد نهم، زير نظر اكبر رشاد.
3ـ سياست نظامي امام علي ـ عليه السلام ـ ، اصغر قائدان.
پي نوشت ها:
[1] . ابن كثير، البدايه و النهايه، ج7، ص305؛ قاضي نعمان، دعائم الاسلام، ج 1، ص 388.
[2] . نهج البلاغه، خطبه 192.
[3] . همان، خطبه 3.
[4] . طبري، عماد الدين، بشارة المصطفي، ص 44؛ علامه مجلسي، بحار الانوار، ج 38، ص 95.
[5] . طوسي، الامالي، ص 62.
[6] . قاضي نعمان، شرح الاخبار، ج 1، ص 216؛ كراجكي، كنز الفوائد، ص281؛ ابن بطريق، عمدة عيون صحاح الاخبار، ص214؛ ابن هلال ثقفي، الغارات، ج1، ص62؛ طبري، عماد الدين، بشارة المصطفي، ص 218؛ علامه مجلسي، بحار الانوار، ج 26، ص 349.
[7] . متقي هندي، كنز العمال، ج16، ص196؛ نهج البلاغه، خطبه 156.
[8] . زخرف، 41.
[9] . ر.ك: حسكاني، شواهد التنزيل، ج 2، ص 216؛ شيخ مفيد، الافصاح، ص135؛ شيخ طوسي، الامالي، ص 363؛ طبرسي، الاحتجاج، ج1، ص291؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابيطالب، ج3، ص19؛ ابن بطريق، عمدة عيون صحاح الاخبار، ص354؛ قندوزي، ينابيع الموده، ج1، ص 293.
[10] . علامه اميني، الغدير، ج 3، ص 153؛ به نقل از: ابن عساكر، سيوطي و زرقاني، متقي هندي؛ كنز العمال، ج 11، ص 613؛ صالي شامي، سبل الهدي و الرشاد، ج 11، ص296.
[11] . فضل بن شاذان، الايضاح، ص451؛ قاضي نعمان، شرح الاخبار، ج15، ص321؛ شيخ مفيد، الارشاد، ج1، ص180؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابيطالب، ج2، ص244؛ نسائي، السنن الكبري، ج5، ص154؛ ابن كثير، البدايه و النهايه، ج6، ص243؛ ابويعلي، المسند، ج2، ص341؛ طبري، محب الدين، ذخائر العقبي، ص776.
[12] . اربلي، كشف الغمه، ج1، ص126؛ طبري، محب الدين، الرياض النضره، ج 3، ص 522.
[13] . خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، ج8، ص340؛ مجلسي، بحار الانوار، ج 44، ص 34.
[14] . قاضي نعمان، شرح الاخبار، ج2، ص522؛ خوارزمي، المناقب، ص194؛ طبري، محب الدين، ذخائر العقبي، ص110؛ طبري، عمادالدين، بشارة المصطفي، ص138؛ اربلي، كشف الغمه، ج1، ص124؛ مجلسي، بحار الانوار، ج37، ص337؛ متقي هندي، كنز العمال، ج13، ص110.
[15] . ابن حجر، تهذيب التهذيب، ج1، ص94؛ نصر بن مزاحم، وقعة صفين، ص22.