خانه » همه » مذهبی » دفاع از حديث (6)

دفاع از حديث (6)

دفاع از حديث (6)

1ـ عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الحسين بن سعيد، عن النّضر بن سويد، عن عاصم بن حميد، عن أبى بصير، عن أبى عبداللّه(علیه السّلام) فى قول اللّه(عزّوجلّ): «وإنّه لذكر لك ولقومك وسوف تسئلون»، فرسول اللّه(صلّی الله علیه و آله و سلّم) الذّكر وأهل بيته(علیه السّلام) المسؤولون وهم أهل الذّكر.6
2ـ محمد بن الحسن الصفّار، عن العبّاس بن معروف، عن حمّادبن عيسى، عن عمر بن يزيد، قال: قال أبوجعفر(علیه السّلام) فى «وإنّه لذكر لك ولقومك وسوف تسئلون»:

82d7f5c1 37ff 409d 9a95 30d6dbd3c9cd - دفاع از حديث (6)
0002546 - دفاع از حديث (6)
دفاع از حديث (6)

نويسنده:مهدى حسينيان قمى

ارتباط دو آيه با امامان اهل بيت(علیهم السّلام)

امامان ما، براى توضيح اين ارتباط و تطبيق آيه اهل الذّكر بر اهل بيت(علیهم السّلام) ، دو بيان دارند:
1ـ ذكر، قرآن است(به دليل سوره نحل، آيه44) و ما اهل قرآن هستيم.
2ـ ذكر، رسول اللّه است(به دليل سوره طلاق، آيه10) و ما اهل اوييم.
بنابراين، اهل ذكر، ما هستيم و از ما بايد بپرسند و بياموزند.
در آيه مورد بحث هم كه مى گويد: «قرآن، ذكر است براى تو و براى قوم تو و از شما مى پرسند»، امام معصوم مى گويد: «قرآن، ذكر است و ما قوم پيامبر هستيم و از ما بايد بپرسند و يادگيرند».
بنگريد: أحمد بن محمّد، عن الحسين بن سعيد، عن حمّاد، عن ربعىّ، عن الفضيل، عن أبى عبداللّه(علیه السّلام) فى قول اللّه(تبارك وتعالى): «وإنّه لذكر لك ولقومك وسوف تسئلون»، قال: الذّكر، القرآن ونحن قومه ونحن المسؤولون.5
ولى در سه روايت ديگر، معصوم(علیه السّلام) بيانى ديگر دارد و بايد عنايت داشت كه تنها روايتِ «كافى» نيست. يك روايت در كافى شريف و دو روايت ديگر در تفسير برهان ديده مى شود كه هرسه، شاهد هم هستند:
1ـ عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الحسين بن سعيد، عن النّضر بن سويد، عن عاصم بن حميد، عن أبى بصير، عن أبى عبداللّه(علیه السّلام) فى قول اللّه(عزّوجلّ): «وإنّه لذكر لك ولقومك وسوف تسئلون»، فرسول اللّه(صلّی الله علیه و آله و سلّم) الذّكر وأهل بيته(علیه السّلام) المسؤولون وهم أهل الذّكر.6
2ـ محمد بن الحسن الصفّار، عن العبّاس بن معروف، عن حمّادبن عيسى، عن عمر بن يزيد، قال: قال أبوجعفر(علیه السّلام) فى «وإنّه لذكر لك ولقومك وسوف تسئلون»: رسول اللّه(صلّی الله علیه و آله و سلّم) الذّكر وأهل بيته أهل الذّكر وهم المسؤولون.7
3ـ محمد بن العبّاس، قال حدّثنا الحسين بن عامر، عن محمد بن الحسين، عن ابن فضّال، عن أبى جميلة، عن محمّد الحلبى، قال: قال(علیه السّلام) فى قوله(عزّوجلّ) «وإنّه لذكر لك ولقومك وسوف تسئلون»: فرسول اللّه(صلّی الله علیه و آله و سلّم) الذّكر ونحن أهل بيته(صلوات اللّه عليهم) أهل الذّكر وهم المسؤولون؛ أمراللّه النّاس يسئلونهم فهم ولاة النّاس ….8
يك نگاه به بحارالأنوار(ج23، باب9: إنّهم عليهم السّلام الذّكر وأهل الذكر …) و همچنين كافى شريف(ج1، باب20: إنّ أهل الذكر، هم
الائمّة) و بصائر الدّرجات(جزء اوّل، باب 18و19، ص37و38) و ديدن روايات فراوانى كه در اين ابواب در تفسير دو آيه «فاسئلوا أهل الذّكر» و «إنّه لذكر لك ولقومك» رسيده است9، با توجّه به بيانات گوناگونى كه در اين روايات از سوى ائمه(علیهم السّلام) ارائه شده، اين اطمينان را به انسان مى بخشد كه اين چند روايت(در كافى و تفسير برهان) كه مى گويند «رسول اللّه الذّكر»، حتماً تفسير شايسته و توجيه بايسته اى دارند و تنها بايد كوشيد تا رمز و راز آن را يافت.
روشن است وقتى كه قرآن براى رسول اللّه ذكر بود(به آن معنى كه گذشت)، رسول هم مى شود ذكر(دقت شود). وقتى قرآن كه ابزار ذكر و هدايت انسان هاست در اختيار رسول اللّه قرارگرفت، رسول هم(با اين قرآن) مى شود ذكر؛ او هم آگاه ساز و هدايت گر مردم مى شود. آيه مى گويد كه قرآن ذكر است براى پيامبر؛ نتيجه اش اين است كه پيامبر هم ذكر است براى مردمان(همانگونه كه قرآن ذكر است)؛ و ما در تفسير اين آيه مى توانيم بگوييم پس رسول، ذكر است …

نكته ديگر

چون دو آيه، همسو و هم جهت است، به هنگام تفسير يك آيه، آيه ديگر هم گويا در برابر امام و مفسّر تابلو شده است و مورد توجّه و عنايت است. به اين شكل، اگر امام در تفسير «وإنّه لذكر لك …» بگويد: «پيامبر، ذكر است و اهل بيت او، اهل ذكر و بايد از آنان پرسيد»، سخن صحيحى است و مشكلى ندارد(دقت شود).

نتيجه گيرى

در پايان، جهاتى كه در توجيه و تفسير درست اين روايت و پذيرش آن موثر است و در بالا به آن اشاره رفت، فهرست مى شود:
1ـ دقت و تلاش در فهم درست آيه بر مبناى تفسير امامان(علیهم السّلام) .
2ـ اين محتوا كه مورد اشكال قرارگرفته، تنها در يك روايت كافى نيست؛ در دو روايت تفسير برهان هم ديده مى شود و بدين شكل، نمى توان به زودى روايت را از اعتبار انداخت؛ بلكه بايد با تأملى بيشتر همراه آن شد.
3ـ همسو و هم جهت و هم محتوا بودن آيه مورد بحث، با آيه «فاسئلوا أهل الذّكر».
4ـ در تطبيق «اهل الذّكر» بر امامان در آيه «فاسئلوا أهل الذّكر» و همچنين تطبيق «قوم» بر امامان اهل بيت(علیهم السّلام) در آيه مورد بحث، دو بيان وجود دارد:
يك. ذكر، قرآن است و اهل بيت، اهل قرآنند.
دو. ذكر، پيامبر است و اهل بيت، اهل پيامبرند.
5ـ اين دو بيان، در تفسير هردو آيه آمده است. در آيه اهل الذّكر(كه روشن است)، در روايت آمده كه: در قرآن، «ذكر» بر پيامبر و بر قرآن اطلاق شده و به هردو معنا، ما اهل ذكر هستيم.10
در آيه مورد بحث هم در برخى روايات، بيان اوّل آمده و در برخى ديگر، بيان دوم؛ و روايت مورد بحث ما، از دسته دوم است.
امام(علیه السّلام) ، براى اثبات اين كه منظور از «قومك»، اهل بيت پيامبرند، در بيان اوّل مى فرمايد: قرآن، ذكر است براى پيامبر و قوم پيامبر و ما قوم پيامبر هستيم(بنابراين، اهل ذكر ـ اهل قرآن ـ ما هستيم. چون آيه مى گويد: اين قرآن، ذكر است براى قوم پيامبر) و از ما بايد بپرسند و بياموزند؛ چراكه اين ذكر، براى پيامبر و ماست.
و در بيان دوم، امام(علیه السّلام) مى فرمايد: رسول اللّه، ذكر است و اهل بيت او اهل ذكر و از ما بايد بپرسند و بياموزند.
ملاحظه مى كنيد هردو بيانى كه در تطبيق اهل ذكر در آيه «فاسئلوا أهل الذكر» بر امامان ذكر شده است، در آيه مورد بحث، براى تطبيق «قوم» بر اهل بيت پيامبر نيز جارى است و امامان در تفسير خود از آيه، به دو بيان اشاره كرده اند.
6ـ امام(ع) به هنگام تفسير آيه مورد بحث، به آيه «فاسئلوا …» نيز نگاهى دارد و با الهام از آن، آيه «وإنّه لذكر لك ولقومك وسوف تسئلون» را تفسير مى كند.
امام با نگاه به اين دو آيه، هم «ذكر»بودن قرآن و هم «ذكر»بودن خود رسول را(كه با اين قرآن به آگاه سازى مردم مى پردازد)، در نظر دارد؛ و نيز هم عنوان «اهل ذكر» را و هم عنوان «قوم پيامبر» را در برابر خود دارد؛ و باز هم عنوان «فاسئلوا» را و هم عنوان «وسوف تسئلون» را مورد توجّه دارد.
با توجّه به جهات فوق، گرچه ما قائل به قطعيّت صدور همه روايات كافى از امامان معصوم نباشيم، ولى چنان هم نيست كه دليلى بر عدم صدور اين روايت كافى داشته باشيم.
زيبنده نيست كه تا كوچكترين دشوارى در فهم روايت پديد آمد، از سلاح طرد و طرح استفاده كنيم؛ بلكه مى بايد صبورانه در راه فهم درست روايت، با تأمّلى در خور، همراه شد.
در اين مورد خاص، بيشترين سخنى كه بتوان گفت، همان است كه در وافى آمده است: «كأنّ فى الحديث سقطاً أو تبديلاً لإحدى الآيتين بالأخرى سهواً من الرّاوى أو النّاسخ والعلم عنداللّه».11
تازه اين سخن هم با توجّه به نكاتى كه به آن اشاره رفت(بويژه شماره شش)، تمام نيست.

دو. دفاع از يك حديث فقهى:

مرحوم شيخ انصارى(قدّس سرّه) در كتاب مكاسب محرّمه، در مبحث سحر، روايتى را از من لايحضره الفقيه نقل مى كند. حضرت آيةاللّه حاج شيخ جواد تبريزى(رحمه الله علیه) در تعليقه خويش بر مكاسب(ارشادالطالب الى التّعليق على المكاسب، ص167) اين روايت را به دليل مخالفت با قرآن، رد كرده اند. بنگريد:
الرّواية لاتخلو عن المناقشة لوقوع النّوفلى فى سندها؛ بل لو كانت فى أعلى مراتب الصّحة لكانت أيضاً مطروحة باعتبار مخالفتها للكتاب العزيز؛ فإنّ ظاهرها عدم قبول توبة السّاحر ومن المقطوع به أنّ السّحر ليس بأعظم من الكبائر ومن الارتداد مع قبول التّوبة من المرتدّ ومرتكبها؛ ودعوى عدم فرض التّوبة فى الرّواية يدفعها قوله «فصامت المرأة نهارها وقامت ليلها وحلقت رأسها وليس المسوح»؛ حيث انّ ظهوره فى التّوبة غير قابل للإنكار.
ما در اينجا لازم مى دانيم، ابتدا متن روايت را از من لايحضره الفقيه نقل كنيم و آنگاه بنگريم كه آيا اين روايت، مخالف قرآن است يا اين كه مفهوم صحيح و مقبولى دارد. در اين نگاه، به بحث سندى نمى پردازيم.

متن روايت

من لايحضره الفقيه(ج3، ص282) باب عقوبة المرأة على أن تسحر زوجها:
روى اسماعيل بن مسلم عن جعفر بن محمّد عن أبيه عن آبائه(عليهم السّلام) قال: قال رسول اللّه(صلّى اللّه عليه وآله) لامرأةٍ سألته أنّ لى زوجاً وبه علىّ غلظة وإنّى صنعت شيئاً لأعطفه علىّ، فقال لها رسول اللّه(صلّى اللّه عليه وآله): اُفّ لكِ كدّرت البحار وكدّرت الطّين ولعنتك الملائكة الأخيار وملائكة السّموات والأرض. قال: فصامت المرأة نهارها وقامت ليلها وحلقت رأسها ولبست المسوح، فبلغ ذلك النّبى(صلّى اللّه عليه وآله) فقال: إنّ ذلك لايقبل منها.12
حضرت آيةاللّه حاج شيخ جواد تبريزى معتقدند كه از جمله «فصامت …» استفاده مى شود كه زن از عمل زشت خود(سحر و جادوى شوهر) توبه كرده و پشيمان شده است و در چنين فرضى، ديگر جا ندارد گفته شود «إنّ ذلك لايقبل منها … اين روزه دارى و شب زنده دارى و زهدپيشگى، از او قبول نمى شود». مگر اين كه بگوييم توبه كسى كه سحر مى كند، قبول نيست و اين هم مخالف قرآن كريم است؛ چراكه حتّى مرتكب كبيره و مرتد، توبه آنان پذيرفته است و ساحر هرگز وضعيّتش بدتر نيست.

دفاع ما

به نظر مى رسد با تأمّلى اندك، محتواى درست، آموزنده و بلند حديث روشن است.
بسيارند كسانى كه كار زشتى انجام مى دهند و به جاى جبران آن، به عبادتهاى ديگر مشغول مى شوند. همانند كسى كه پدرومادر خويش را از خود رنجيده ساخته و به جاى اين كه دل آنان را به دست آورد و رضايتشان را جلب كند، به مسجد و زيارت و دعا و عبادت روى مى آورد؛ يا مال برادرش را خورده و به جاى توبه واقعى و اداى مال برادر، سجّاده مى افكند و زهد پيشه مى سازد و عابد و زاهد و مسلمان مى شود؛ يا شوهرش از او ناراضى است و در اداى حقّ شوهر كوتاهى دارد، امّا نمازشب مى خواند و سر از سجده برنمى دارد. در چنين مواردى، جا دارد گفته شود اين اعمال، از اين گونه انسانها پذيرفته نيست. در اين موارد، شخص گنه كار بايد از راه درست وارد شود و توبه واقعى كند؛ پدرومادر خويش را راضى سازد و حقّ برادر را اداكند و موجبات رضايت شوهر را فراهم سازد. اين، توبه درست و واقعى است.
در مورد روايت نيز قضيّه از اين قرار است. زن بايد از شوهر خويش، حلاليّت بطلبد و گناه سحر خود را جبران كند و بر اساس روايت ديگر صدوق، توبه ساحر، گشودن سحر است.13
آرى؛ كسى كه براى ديگرى جادو و جنبل كرده، بايد آن را به هم بزند و اين زن، بدون پيمودن اين راه صحيح توبه، رو به عبادت برده و خود را به نماز و روزه مشغول ساخته است.
جالب اينجاست كه به همين مضمون، روايتى در بحارالأنوار(ج79، ص214)، باب96، به نقل از نوادر راوندى آمده است كه در آن روايت مى خوانيم: … فقال رسول اللّه(صلّی الله علیه و آله و سلّم) : إنّ حلق الرأس لايقبل منها حتّى ترضى الزّوج … او بايد رضايت شوهر خويش را به دست آورد.
نكته ديگرى كه گفتنى است، اين است كه روى آوردن زن به روزه هر روز و بيدارى شبها و سرتراشيدن و…، ازبين بردن حقّ شوهر است. اگر زنى كه كار زشت سحر را در حقّ شوهر خويش عملى ساخته، به جاى توبه درست و واقعى، سر خويش را بتراشد و شبها به عبادت و روزها به روزه مشغول شود (و به تعبير روايت، لباس پشمينه بپوشد)، اين زن با عمل خود، حقّ شوهر خويش را مجدّداً زيرپا گذاشته و از اين نظر هم توبه او پذيرفته نيست، تا آن كه شوهر خويش را راضى سازد.
در هر صورت، يا به تفسير و بيان اوّل، و يا به اين تفسير، روايت من لايحضره الفقيه، مفهوم و محتوايى صحيح دارد و هرگز مطلبى برخلاف قرآن در آن ديده نمى شود، و آنچه در تعليقه آمده كه: «ولو كانت فى أعلى مراتب الصّحة لكانت أيضاً مطروحة باعتبار مخالفتها للكتاب العزيز» تمام نيست. ما در دفاع از اين روايت، به همين اجمال اكتفا مى كنيم.
سه. دفاع از احاديثى كه خواندن سوره يوسف را براى زنان و بويژه دختران جوان، مكروه مى داند و به آنان توصيه مى كند كه بيشتر، سوره نور را بخوانند.

اين روايات، در نگاه تفسير نمونه

در تفسير نمونه(ج9، ص279) آمده است:
گفتنى است كه در چند حديث، از تعليم دادن اين سوره به زنان نهى شده است؛ شايد به اين دليل كه آيات مربوط به همسر عزيز مصر و زنان هوسباز مصرى، با تمام عفّت بيانى كه در آن رعايت شده، براى بعضى از زنان، تحريك كننده باشد و به عكس، تأكيد شده است كه سوره نور(كه مشتمل بر آيات حجاب است) به آنها تعليم گردد.
ولى اسناد اين روايات، بر روى هم، چندان قابل اعتماد نيست و به علاوه، در بعضى از روايات، عكس اين مطلب ديده مى شود و در آن تشويق به تعليم اين سوره به خانواده ها شده است. از اين گذشته، دقّت در آيات اين سوره، نشان مى دهد كه نه تنها هيچ نقطه منفى براى زنان در آن وجود ندارد، بلكه ماجراى زندگى آلوده همسر عزيز مصر، درس عبرتى است براى همه آنهايى كه گرفتار وسوسه هاى شيطانى مى شوند.
ما در ابتدا لازم مى دانيم به اين دسته از روايات كه مورد مناقشه تفسير نمونه قرار گرفته است، اشاره كنيم:

متن كامل روايات

1ـ كافى(ج6، ص48، روايت6):
على بن محمّد عن ابن جمهور عن أبيه عن فضالة بن أيّوب عن السّكونى، قال: دخلت على أبى عبداللّه(علیه السّلام) وأنا مغموم مكروب؛ فقال لى: ياسكونى! ممّا غمّك؟ قلت: ولدت لى ابنة. فقال: ياسكونى، على الأرض ثقلها وعلى اللّه رزقها؛ تعيش فى غير أجلك وتأكل من غير رزقك. فسرى واللّه عنّى. فقال لى: ما سمّيتها؟ قلت: فاطمة. قال: آه، آه! ثمّ وضع يده على جبهته فقال: قال رسول اللّه(صلّی الله علیه و آله و سلّم) : «حقّ الولد على والده إذا كان ذكراً أن يستفره أمّه ويستحسن إسمه ويعلّمه كتاب اللّه ويطهّره ويعلّمه السّباحة وإذا كانت أنثى أن يستفره أمّها ويستحسن اسمها ويعلّمها سورةالنّور ولايعلّمها سورة يوسف ولاينزلها الغرف ويعجّل سراحها الى بيت زوجها»؛ امّا إذا سمّيتها فاطمة فلاتسبّها ولاتلعنها ولاتضربها.
2ـ كافى(ج5، ص516، روايت2):
عدّة من أصحابنا عن سهل بن زياد عن علىّ بن أسباط عن عمّه يعقوب بن سالم رفعه، قال: قال أميرالمومنين(علیه السّلام) : لاتعلّموا نساءكم سورة يوسف ولاتقرؤوهنّ ايّاها، فإنّ فيها الفتن وعلّموهنّ سورةالنّور فإنّ فيها المواعظ.
3ـ من لايحضره الفقيه(ج1، ص374، روايت1089):
وقال أبوعبداللّه(علیه السّلام) : لاتنزلوا النّساء الغرف ولاتعلّموهنّ الكتابة ولاتعلّموهنّ سورة يوسف وعلّموهن المغزل وسورةالنّور، فاذا سبحت المرأة عقدت على الأنامل، لأنّهنّ مسؤولات يوم القيامة.
4ـ من لايحضره الفقيه(ج3، ص442، روايت 4535):
وروى اسماعيل بن زياد عن جعفر بن محمّد عن أبيه(علیه السّلام) عن آبائه(عليهم السّلام) قال: قال رسول اللّه(صلّی الله علیه و آله و سلّم) : لاتنزلوا نساءكم الغرف ولاتعلّموهنّ الكتابة ولاتعلّموهنّ سورة يوسف وعلّموهن المغزل وسورة النّور.
5ـ خصال(…):
أحمد بن الحسن القطّان عن الحسن بن علىّ العسكرى عن محمّد بن زكريّا البصرى عن جعفر بن محمّد بن عمارة عن أبيه عن جابر بن يزيد الجعفى، قال سمعت أباجعفر محمد بن على الباقر(علیه السّلام) يقول: ليس على النّساء … ولايجوز لهنّ نزول الغرف ولاتعلّم الكتابة ويستحبّ لهنّ تعلّم المغزل وسورة النّور ويكره لهنّ سورة يوسف …

چكيده كلام تفسير نمونه

سخن تفسير نمونه در ارتباط با اين روايات، در سه محور خلاصه مى شود:
1ـ سند اين روايات، بر روى هم، خوب نيست.
2ـ اين روايات، معارض دارد؛ چراكه در روايتى توصيه شده كه سوره يوسف را به اهل خويش بياموزيد.
3ـ داستان يوسف(علیه السّلام) با توجه به اشاره قرآن به فرجام بد زليخا و عاقبت نيك عفّتمندى يوسف(علیه السّلام) ، براى همه، بويژه جوانان، عبرت آموز است.

دفاع ما از اين دسته روايات

1ـ در ارتباط با مناقشه سندى كه صورت گرفته، بايد گفت:
ما حدود پنج روايت داريم كه در كافى شريف، من لايحضره الفقيه و خصال آمده است و براى اثبات كراهت14 آموختن سوره يوسف به زنان و بويژه دختران جوان، وجود پنج روايت در كتابهاى معتبرى از قبيل كافى و من لايحضره الفقيه و خصال، كافى است و برعكسِ آنچه در جهت اوّل اشكال آمده، اعتبار اين روايات، در كل، خوب است.
حضور اين روايات در مجامع معتبر شيعى، وثوق به اين روايات را در ما زنده مى سازد و بر مبناى مقبول «حجّيّت خبر موثوق به»، اين رواياتْ حجّيّت مى يابد(و حضرت آيةاللّه مكارم شيرازى ـ دام ظله العالى ـ خود، از طرفداران اين نظريّه است). همچنين، وجود روايات در حدّ استفاضه و حضور آنها در كتابهاى معتبر شيعى و قرائنى از اين دست، كافى است كه اعتبار و حجّيّت اين روايات را تضمين كند.
در أنوارالأصول(ج2، ص468) آمده است:
رابعها وهو العمدة بناء العقلاء، فإنّه قائم على حجّيةالأخبار الموثوق بها وإن لم يكن المخبر ثقة أى الملاك عندهم هو الوثوق بالمخبر به لا المخبر وهذا الوثوق يثبت تارة من طريق وثاقة المخبر واُخرى من طريق وثاقة الكتب وثالثة يحصل من عمل المشهور(الشّهرة الفتوائيّة أو الرّوائيّة) ورابعة من طريق علوّ المضامين كما فى الصّحيفة السّجاديّة ونهج البلاغة وخامسة من طريق أنّ الخبر يكون من الأخبار الّتى لا داعى فيها على الكذب.
اساسى ترين دليل بر حجّيّت خبر واحد، بناى عقلاست و بناى عقلا، حجّيت خبر موثوق به را به اثبات مى رساند؛ گرچه راوى آن خبر، ثقه نباشد. ملاك در نزد عقلا، وثوق به خبر است، نه ثقه بودن راوى؛ و اين وثوق، گاه از طريق وثاقت راوى به دست مى آيد و گاه از طريق وثاقت كتبى كه روايت در آن آمده است و گاه از راه عمل مشهور به روايت و گاه از راه علو و بلندى مضمون روايت و گاه …
بنابراين، خدشه سندى به اين روايات، جدّاً پذيرفته نيست.
2ـ در ارتباط با وجود معارض، بايد گفت:
هرگز روايتى كه در مجمع البيان به طور ارسال از أبى بن كعب از پيامبر نقل شده، نمى تواند با اين پنج روايت كه داستان اعتبار آن را هم اكنون شنيدى، به مقابله برخيزد.
بگذريم كه تنها در اين روايت آمده است: «… وعلّمها اهلها …»15 و اين قابل تخصيص است؛ چراكه «اهل» شامل زن و فرزندان مى شود و به علاوه، در روايت سكونى، آموزش سوره يوسف به دختران جوان، مكروه شناخته شده بود؛ ولى شايد براى زنان مسنّ و يا شوهركرده، چنين كراهتى نداشته باشد.
در هر صورت، اگر تعارضى هم شكل گيرد، ترجيح قطعاً با مجموعه روايات پنجگانه است، نه يك روايت مرسل.
3ـ و امّا نسبت به درس آموز بودن سوره يوسف براى زنان(بويژه دختران جوان)، ما معتقديم كه اين سخن تقريباً اجتهاد در برابر نص است. روايت مى گويد: «فإنّ فيها الفتن»16 و ما در اين ارتباط به كلام اوّل تفسير نمونه معتقديم، آنجا كه مى نويسد:
شايد به اين دليل كه آيات مربوط به همسر عزيز مصر و زنان هوسباز مصرى، با تمام عفّت بيانى كه در آن رعايت شده، براى بعضى از زنان تحريك كننده باشد.
آرى سوره يوسف(علیه السّلام) با اين كه در ترسيم، كمال عفّتمندى را رعايت كرده، ولى باز ممكن است موجب لغزش دختران جوان شود و دقّت دين، ايجاب مى كند كه دختر جوان را از خواندن اين سوره برحذر دارد و سوره مناسب با حال او را به او توصيه كند.
در پايان، به نظر مى رسد كه با اين بيان كوتاه، كاملاً شبهات سه گانه تفسير نمونه درباره اين دسته از روايات، پاسخ گرفته است و مشكلى در پذيرش اين روايات نداريم و شايسته است خانم ها(و بويژه دختران جوان) از سوره نور بيشتر نور بگيرند.
ادامه دارد …

پی نوشت :

5. كافى، ج1، ص211(باب20، ح5).
6. كافى، ج1، ص211(باب20، ح4).
7. تفسير برهان، ج4، ص146، ح7، به نقل از بصائرالدّرجات(گرچه در بصائر، با اين تعبير ديده نشد).
8. تفسير برهان، ج4، ص146، ح11
9. نگاه به اين ابواب و تأمّل در روايات(براى فهم درست اين روايت) مورد تأكيد ماست.
10. بحارالانوار، ج23، ص188(باب9، ح64)؛ بحارالأنوار، ج23، ص181 (باب9، ح33).
11. وافى، ج2، ص528(باب64، ح5). مشابه همين كلام، در مرآةالعقول، ج2، ص429(باب20) آمده است.
12. اين روايت، با همين مضمون، در مستدرك الوسائل، ج13، ص106، از جعفريّات نقل شده است.
13. وروى: إنّ توبة السّاحر أن يحلّ ولايعقد (بحار، ج79، ص212ـ باب96، روايت9، به نقل از علل الشرائع مرحوم صدوق).
14. پذيرفته است كه كراهت هم مانند وجوب و حرمت، حكمى از احكام الهى است و فتواى به آن، پشتوانه دليل معتبرى را مى طلبد.
15. مستدرك، ج4(باب44) ص342: «الطّبرسى فى مجمع البيان، عن أبىّ بن كعب عن النّبى(ص) قال: علّموا أرقّاءكم سورة يوسف، فإنّه أيّما مسلم تلاها وعلّمها أهله وما ملكت يمينه هوّن اللّه عليه سكرات الموت وأعطاه القوّة إن لايحسد مسلماً».
16. كافى، ج5، ص516، روايت 2

منبع: www.hadith.net

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد