استناد اهل سنت در این فقره به ماجرای سقیفه و موضوع انتخاب و شوری باز می گردد.
}. ماجرای سقیفه و مساله شوری در مورد خلافت:
اگر نگاهی به جو سیاسی حاکم بر سال 10 هجری بیندازیم, می بیینم که مهمترین حادثه در این سال فتح مکه است که پس از آن به علت قدرت رو به افزایش اسلام, اقوام و طوایف بسیاری به اسلام گرویدند اما آنچه جالب است این است که در میان مهاجران, بنی هاشم هم چنان مغضوب همه جناح های قریش بودند.(ابوبکر و عمر از دو تیره قریش بنی تیم و بنی عدی بودند.) دلیل این امر علاوه بر سوابق تاریخی پیش از اسلام, آن بود که در طی جنگ های بدر و احد, شمار بسیاری از آنان بدست علی ابن ابی طالب علیه السلام و حمزه به قتل رسیده بودند, و با وجود پیوند های مستحکم قبیله ای و خاندانی که میان آن ها بود می توان پذیرفت که چنین واکنشی در میان افراد وابسته آنان کاملا طبیعی باشد. یعقوبی می گوید: عمر گفت: قسم بخدا ای ابن عباس, حقیقتا علی, پسر عموی تو, سزاوار ترین مردم است بخلافت, و لکن قریش نمی توانند او را ببیند. ( تاریخ یعقوبی, ج 1, ص 47) ابن ابی الحدید نیز می نویسد: قریش, علی علیه السلام را قاتل عزیزان خود می دانستند, و این خون ها گر چه برای اسلام ریخته شده بود اما از شمشیر علی علیه السلام چکیده بود. (شرح نهج البلاغه, ج 13, ص 300) علی علیه السلام نیز خود چنین فرموده اند: قریش هر کینه و عداوتی که با پیغمبر داشتند, در باره من اظهار نموده, و درباره اولاد من نیز اعمال خواهند کرد. مرا با قریش چکار بود, من با آنان به امر خدا و رسول جنگیدم. ( ینابع الموده, ص 111) حال در چنین فضایی پیامبر به قرب الهی شتافته و رحلت فرمودند. هر چند که او بسان حاکمی با تدبیر و دلسوز جانشین خود را چه خوب معرفی کرد(که بحث آن در فقرات قبل گذشت), اما آن هنگام که پیامبر به رحمت ایزدی پیوستند و هنوز جسد مبارک شان بر زمین بود, چه شد که امتش بجای این که او را با عزت و احترامی که در خور ساحتش باشد و بدون فوت وقت او را به خاک بسپارند, به کاری دیگری مشغول شدند, گویا آن ها مهربانتر از خدا و رسولش هستند و همچون دایه مهربانتر از مادر غصه دار امت و سرنوشت آن بودند. در سیره ابن هشام در مورد این واقعه در اواخر کتاب چنین می خوانیم: « پس از رحلت رسول خدا (ص) مردم چند دسته شدند گروهی از انصار خود را به سعد بن عباده رسانده و در سقیفه بنی ساعده اجتماع کردند, علی ابن ابی طالب علیه السلام و زبیر و طلحه نیز بخانه فاطمه رفتند, ما بقی مهاجرین نیز با اسید بن حضیر و قبیله بنی عبدالاشهل به نزد ابوبکر رفتند, در این حال شخصی به نزد ابو بکر و عمر آمده گفت: گروه انصار به نزد سعد بن عباده رفته و در سقیفه بنی ساعده اجتماع کرده اند و اگر شما خواهان خلافت هستید پیش از آن که کارشان سر بگیرد(و سعد بن عباده را به ریاست خود انتخاب کنند) خود را به آن ها برسانید.در آن حال جنازه رسول خدا (ص) هم چنان در اطاق روی زمین بود و خاندانش در را بسته بودند, عمر گوید: من به ابوبکر گفتم: برخیز تا به نزد برادران انصار خود برویم و ببیینیم چه می کنند. عبدالرحمن بن عوف گوید: روزی در منی نزد عمر بودم که مردی به نزد او آمد گفت: « فلانی می گوید اگر عمر بن خطاب بمیرد من با فلان شخص بیعت می کنم بیعت با ابی بکر هم بدون فکر و اندیشه بود و انجام شد». قبل از آن که به ادامه مطلب بپردازیم, آنچه که بسیار برای من جالب است را طرح کنم و آن این است که نمی دانم چرا در روایات بسیاری که در کتب اهل سنت آمده است سخن از فردی مجهول و تحت عنوان « فلان شخص » آمده است. واقعا نمی دانم آیا راویان اسم او را نمی دانستند یا این که ناقلان نامش را از روی مطامع دنیوی در پرده ابهام آورده اند. والله العلم . نزاع و گفت وگو در سقیفه با این سخن که ابوبکر از همه مسن تر است و از قریش است پایان یافت و او بخلافت برگزیده شد. اما آن ها نه تمام افراد شهر بودند و نه همه مسلمانان؛ بلکه خویشتن را نماینده ان ها کرده بودند. تا این جا در هیچ جا نیامده است که به آیه «وامر هم شوری بینهم» استناد کرده باشد. پس ار خاتمه بیعت در سقیفه, آنان از آن محل خارج شدند. بنا به روایت براءبن عارب, آن ها در کوچه ها به راه افتاده و به هر کس می رسیدند دست او را گرفته, به دست ابوبکر می مالیدند, چه آن شخص بدین کار تمایلی می داشت یا نه؛ براء می افزاید: توجه آنان به بیعت با ابوبکر تا اندازه ای بود که بنا بر نقل ابن ابی شیبه در مراسم تدفین رسول الله (ص) حضور نداشتند و تنها بعد از دفن باز گشتند.
پس از دفن پیامبر, افزون بر دو شخصیت بر جسته بنی هاشم یعنی امام علی علیه السلام و عباس, کسان دیگری هم چون زیبر بن عوام, خالد بن سعید, مقداد بن عمرو, سلمان, ابوذر, عمار, براء بن عارب و ابی بن کعب (تاریخ یعقوبی, ج 2, 124) , مخالفت خویش را اعلام کردند. به گزارش ابن عبدربه, عمر که قبسی آتش در دست داشت, تهدید به آتش زدن خانه کرده و وقتی فاطمه زهرا(س) پرسید که آیا واقعا قصد چنین کاری دارد؟ او گفت آری, مگر آن که کسانی که در خانه اند, امر را بپذیرند که امت پذیرفته است. (العقد الوید, ج 3, ص 64؛ تاریخ ابی الغداد, ج 1, ص 156) پس از تهدید عمر به آتش زدن خانه بر سر معترضان بود که حضرت فاطمه زهرا (س) از آنان خواست متفرق شوند زیرا عمر چنین کاری را انجام خواهد داد. در واقع از آن به بعد این سنت آتش زدن برای گرفتن بیعت باب شد. آن ها به مشورت مغیره به سراغ عباس رفتند تا او و خاندانش را در این کار سهیم کنند و با جلب رضایت او به عنوان عموی رسول خدا(ص), تا حدی از دشواری های خود بکاهند اما عباس این دعوت را نپذیرفت. (شرح نهج البلاغه, ابن ابی الحدید, ج 20, ص 147) امیر المومنین علی علیه السلام و فاطمه زهرا سلام الله تلاش زیادی برای باز گرداندن امر خلافت از ابو بکر و بیعت با امام علی علیه السلام کردند اما تلاش آنان ثمری نبخشید. گزارش این تلاش ها را ابوبکر جوهری و دیگران آورده اند. ( تاریخ یعقوبی, ج 2, ص 126؛ شرح نهج البلاغه, ابن ابی الحدید, ج 2, ص 5-28؛ وقعه صفین, ص 182). در این نکته هیچ جای تردید نیست که به دلیل حق کشی هایی که در جریان میراث پیامبر (ص), مساله فدک و قضیه امامت انجام شد, فاطمه زهراسلام الله علیها نسبت به ابوبکر و عمر خشمگین شدن و بدون آن که از آن ها راضی شود از دنیا رفت. ( شرح نهج البلاغه, ابن ابی الحدید, ج 6, ص 49-50؛ صحیح بخاری, ج 3, ص 36؛ صحیح مسلم, ج 2, ص 72) زهری م گوید: امام علی علیه السلام حضرت فاطمه زهرا را شبانه دفن کرد و ابوبکر را خبر نکرد. او می افزاید: تا پیش از در گذشت فاطمه زهرا سلام الله علیها, نه تنها علی بلکه هیچ یک از بنی هاشم با ابوبکر بیعت نکرد. گویا اینان این حدیث را از پیامبر (ص) نشنیده اند که: «هر کس فاطمه را بیازارد مرا آزرده است و هر کس مرا آزرده سازد, خدارا آزرده است و آن که خدا را آزرده سازد کافر است و جایگاهش دوزخ می باشد». اما در مورد آیه (و شاورهم فی الامر ) (سوره آل عمران, آیه 159), ما هم با اهل سنت همدل و هم آوازیم که چرا نباید به این آیه که می گوید:«کارهایتان را با مشورت انجام دهید» عمل کرد. و چه خوب گفته شد که چه کاری مهمتر از خلافت. اما پرسشی که هم چنان نا جواب باقی مانده این است که واقعا چه کسی به این آیه عمل نکرده . با فرض این که این آیه, امر خلافت را نیز در بر می گیرد (که چنین برهانی, به دلایلی چند در کار نیست, که برای آگاهی می توانید به منابعی که در پایان معرفی می شود رجوع کنید). آیا خود اهل سنت این آیه را بدست فراموشی نسپردند, آیا ابوبکر در انتخاب جانشین خود اصلا این آیه را بخاطر داشت, یقینا همه می دانند که ابوبکر در این امر مهم دست به مشورت نزد, آنگاه که وصیت می کرد و گفت: این عهدی است که ابوبکر پسر ابی فحانه با مسلمین می بندد, که در همان حال در اثر بیماری بی هوش شد, و عثمان دنباله آن را چنین نوشت که: اما بعد, من عمر را برای شما خلیفه و جانشین خود قرار دادم. و آنگاه ابوبکر بحال آمد, عثمان نوشته را براو قرائت کرد وابوبکر از خوشحالی تکبیر گفت!!! (یعقوبی, ج 2؛ کامل, ج 2؛ طبری, ج2) فعلا ما قصد نداریم ابوبکر را به چیزی متهم کنیم و اهل سنت نیز چنین نمی کنند. ولی هم چنان جای این سوال است که مگر ابوبکر سواد خواندن نداشت, مگر قرآن نخوانده بود, مگر این آیه را نشنیده بود. پس چرا مشورت را رها کرد و خود به یقین خلیفه پس از خود دست زد. شاید او هم خوب می دانست که این آیه شامل امر خلافت نمی شود. اما خلیفه دوم ظاهرا این آیه را شنیده و خوانده بود و لذا با یقین 6 نفر, امر انتخاب خلیفه پس از خود را به آن ها واگذار کرد اما نمی دانم آیا منظور از شوری در این ْیه فقط 6 نفر محقق می شود. جالب تر از همه این که شرائط و قانون این شوری نیز به نحوی بود که از پیش معلوم بود چه کسی به عنوان خلیفه سوم انتخاب می شود.( البته ابن عوف که سرپرست شوری شده بود, از طرفی خویشاوند عثمان بود و از طرفی نیز با او عقد اخوت خوانده بود). از همه این ها که بگذریم, اگر فردی که مسلمان نیست, مطالب مذکور را از کتب تاریخی و روایی شیعه و سنی بخواند چه خواهد اندیشید, آیا چنین نمی اندیشد که خلفای پس از پیامبر واقعا حاکمان با تدبیر و دور اندیشی بودند که برای حفظ نظام و آرامش جامعه خلیفه پس از خود را تعیین کردند, همان کاری که هر حاکمی انجام می دهد. اما پیامبری که پیروانش او را پیامبر رحمت و خاتم النبیین و انسانی کامل می دانند چرا چنین نکرد.(البته به نظر اهل سنت ). چرا امتش را بی سر پرست رها کرد تا دردامان اختلاف و واپس گرایی و نزاع بر سر دنیا بیفتند و همچون یهود و نصاری به فرقه و شعبه های مختلف گرفتار آیند. (صحیح بخاری, ج 9, ص 58, 59, 192, ج 4, ص 118) آیا چنین نیست که وقتی عمردر بستر مرگ بود پسر وی عبدالله خطاب به او چنین گفت که: « مردم ادعا می کنندکه تو جانشینی برای خود قرار نداده ای و همانا اگر شتربان یا چوپانی داشتی که می خواست گله را رها کند, می دانستی که گله بی سرپرست نمی تواند بماند, پس مراعات وضع مردم کردن از اهمیت بیشتری برخورداراست». (صحیح مسلم, ج 3) اما آیا پیامبر واقعا امت خود را بی سرپرست رها کرد کاری که ابوبکر و عمر از فرط دلسوزی نکردند,آیا واقعا چنین است. ظاهرا اهل سنت بر این باورند(شاید اگر می توانستند می گفتند: جبرئیل نیز برایتان نازل می شود).