دوازده امام در منابع اهل سنّت (4)
دوازده امام در منابع اهل سنّت (4)
قرينه هشتم : مدينةالنبى ، شهرى كه حرمت آن ناديده گرفته شد
مدينةالنبى (صلی الله علیه واله)، شهر رسول خدا(صلی الله علیه واله) و پايگاه نخستين اسلام، همواره در چشم مسلمانان جهان از ارج و منزلت ويژه اى برخوردار بوده است. شخص رسول گرامى اسلام(صلی الله علیه واله) نيز عنايت خاصّى به اين شهر و مردم آن (يارى دهندگان پيامبر) داشته، در مناسبتهاى مختلف، بر امنيت مدينه و حفظ حرمت ساكنان آن، سفارش و تأكيد نموده اند؛ از آن جمله اند:
1ـ ابن خلاد از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل مى كند: من أخاف أهل المدينة أخافه اللّه و عليه لعنة اللّه والملائكة والناس أجمعين.1
2ـ جابربن عبداللّه از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل مى كند: من أخاف أهل المدينة فقد أخاف ما بين جنبىّ؛2
هر كه مردم مدينه را بترساند، تحقيقا مرا ترسانده است.
3ـ عبداللّه بن عمر از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل مى كند: من آذى أهل المدينة آذاه اللّه و عليه لعنة اللّه والملائكة والناس أجمعين.3
4ـ عبادة بن صامت از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل مى كند:
اللهم من ظلم أهل المدينة وأخافهم فأخفه و عليه لعنةاللّه والملائكة والناس أجمعين، لا يقبل منه صرف و لاعدل.4
ملاحظه گرديد كه رسول گرامى اسلام(صلی الله علیه واله) با چند بيان و دعا، تصريح نموده اند: هركس، مردم مدينه را بترساند، خداوند او را خواهد ترساند و لعنت خدا، فرشتگان و همه مردم، بر چنين فردى باد! هركس مردم مدينه را بترساند، مرا ترسانده است. هر كس، مردم مدينه را بيازارد، خداوند او را عذاب خواهد نمود و لعنت خدا، فرشتگان و مردم بر او باد! خداوندا، هر كس بر مردم مدينه ظلم كرد و آنان را ترساند، بترسانش! و لعنت خدا، ملائكه و همه مردم بر او باد و از اوهيچ عبادتى پذيرفته نيست.
اكنون آيا كسانى مانند معاويه و فرزندش يزيد كه سفارش هاى رسول خدا(صلی الله علیه واله) را ناديده گرفته اند، مى توانند جانشين پيامبر(صلی الله علیه واله) باشند؟
معاويه، نخست در سال چهل هجرى و در عهد خلافت على(علیه السّلام) ، بسربن ارطاة را در رأس سپاهى به مدينه فرستاد تا از مردم مدينه براى او بيعت بگيرد. بسر، مردم را تهديد به قتل نمود و جمع كثيرى از آنان را نيز به قتل رساند و بدين وسيله مردم مدينه را وادار ساخت تا با معاويه بيعت كنند.5
و بار دوم، در سال 50 و 51 هجرى، به هنگام بيعت گرفتن براى يزيد، به تهديد و ارعاب مردم مدينه پرداخت و به زور از آنان بيعت گرفت.6
يزيد نيز در سال 63 هجرى و در جريان«واقعه حرّه»، به حرم پيامبر(صلی الله علیه واله) لشكر كشيد و مردم مدينه را مورد آزار و اذيّت قرار داد و عده كثيرى از آنان را به قتل رسانيد و ناموس آنان را هتك نمود، تا آنجا كه به نوشته سيوطى، هزار دختر باكره، بكارت خود را از دست دادند.7
در واقعه«حرّه» افزون بر مردم عادى، جمعى از صحابه و ياران رسول خدا(صلی الله علیه واله) و نيز«ام سلمه» همسر آن حضرت، كشته شدند.8
قابل ذكر است كه پس از حادثه«حرّه» و در زمان حاكميت ساير حاكمان اموى و عباسى نيز، همواره مردم مدينه، تحت ستم آنان قرار داشته اند.
حال، آيا كسى كه مورد لعن خدا، پيامبر، فرشتگان و مردم قرار دارد، مى توان او را جانشين رسول خدا(صلی الله علیه واله) دانست؟ كسى كه اعمالش موجب شد تا خداوند به سرعت طومار زندگى او را درهم پيچد؟
رسول خدا(صلی الله علیه واله) سالها پيش از بروز اين حوادث، فرموده بود: من أراد أهل المدينة بسوء، أذابه اللّه كما يذوب الملح فى الماء.9
به راستى، چقدر تفاوت است ميان ابن حجر و قاضى عياض كه يزيد را جزو خلفاى پيامبر(صلی الله علیه واله) به شمار آورده اند و سيوطى كه با صراحت تمام، يزيد و همدستانش را لعن مى كند!10
قرينه نهم : خلافت ، سى سال است
قرينه ديگر اين بحث، رواياتى است كه رسول خدا(صلی الله علیه واله) دوران خلافت پس از خود را سى سال دانسته اند. اين احاديث، از طرق مختلف و با تعابير گوناگونى از رسول گرامى اسلام(صلی الله علیه واله) روايت شده اند كه نمونه هايى از آنها را ذكر مى كنيم:
1ـ سفينه از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل مى كند: الخلافة فى أمّتى ثلاثون سنة، ثم ملك بعد ذلك؛11
خلافت در امّت من، سى سال است و پس از آن، پادشاهى است.
2ـ قرطبى از پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) نقل مى كند: الخلافة بعدى فى أمّتى ثلاثون سنة، ثم ملك بعد ذلك.12
3ـ سفينه از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل مى كند: خلافةالنبوّة ثلاثون سنة، ثم يؤتى اللّه الملك من يشاء.13
4ـ زبيدى شافعى از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل مى كند: الخلافة بعدى ثلاثون سنة، ثم يكون(تصير) ملكا عضوضا.14
واژه«عضّ» به معناى چنگ زدن و به دندان گرفتن است، و«ملك عضوض» يعنى پادشاهى يى كه آن را نه براساس بيعت و رأى مردم، بلكه براساس ظلم و ستم و با چنگ و دندان به دست آورده باشند.
زبيدى شافعى، پس از نقل حديث مى گويد:
«عضوض» چيزى است كه در آن، ظلم و ستم وجود داشته باشد، و«ملك عضوض» پادشاهى يى است كه در آن، بر مردم ستم مى شود.
وى مى افزايد:
اهل سنّت، اتفاق دارند براينكه معاويه در ايام خلافت على از ملوك و پادشاهان بوده است، نه از خلفا؛ اما[درباره حكومت معاويه] پس از درگذشت على، در ميان مشايخ ما اختلاف وجود دارد. برخى گفته اند: براى او بيعت منعقد شده و امام گشته است. گروه ديگرى گفته اند: امامت براى او منعقد نشده و همچنان بر ملوكيّت خود باقى مانده است. دليل اين گروه، حديثى است كه ترمذى از طريق سفينه، از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل كرده كه آن حضرت فرمود: «الخلافة بعدى ثلاثون سنة، ثم تصير ملكا».
دوران سى ساله خلافت كه در حديث فوق به آن اشاره شده، با خلافت حسن بن على پايان يافته است. و حسن بن على هم كه خلافت را به معاويه واگذار نمود، صرفا از روى ضرورت بود؛ چون معاويه، عزم جنگ با آن حضرت و تصميم به خون ريزى داشت؛ ولى نظر حسن بن على بر جنگ و خون ريزى نبود. به همين جهت، خلافت را به معاويه واگذار نمود تا خون مسلمانان محفوظ بماند.15
چنانكه ملاحظه گرديد، در تمامى اين روايات، مدت خلافت پس از رسول عالى قدر اسلام (صلی الله علیه واله)، سى سال ذكر شده است كه به اعتراف خود دانشمندان اهل سنّت، اين مدت، پس از خلافت حسن بن على(علیه السّلام) پايان پذيرفته و سپس دوران حاكمان اموى و عباسى آغاز گشته است؛ حكومتى كه به فرموده رسول خدا(صلی الله علیه واله) «ملك عضوض» بوده است. بنابراين، توجيهى براى معرفى معاويه، يزيد و ديگر امويان و عباسيان به عنوان جانشين و خليفه رسول اللّه (صلی الله علیه واله) باقى نمى ماند و كسانى مانند قاضى عياض و ابن حجر بايد براى يافتن مصاديق خلفاى دوازده گانه رسول خدا(صلی الله علیه واله) چاره ديگرى بينديشند.
آنچه گذشت، حقيقتى است كه شمارى از صحابه نيز بدان تصريح كرده اند؛ از جمله سعيدبن جمهان كه مى گويد:
وقتى سفينه حديث رسول خدا(صلی الله علیه واله) را كه فرمود:«الخلافة فى أمّتى ثلاثون سنة، ثم ملك بعد ذلك» برايم نقل كرد، به او گفتم:«بنى اميه گمان مى كنند كه خلافت در ميان آنهاست». سفينه گفت: دروغ مى گويند پسران زن چشم كبود؛16 بلكه آنان از پادشاهانند؛ آن هم از بدترين پادشاهان.17
قرينه دهم : خلافت در مدينه ، پادشاهى در شام
قرينه دهم كه مكمل قرينه گذشته است، حديث معروفى است كه ابوهريره از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل مى كند: الخلافة بالمدينة والملك بالشّام.18
در «تهذيب تاريخ دمشق»، پس از نقل حديث فوق، در ذيل صفحه آمده است:
خلافت، اختصاص به صدر اسلام و زمان خلفاى راشدين دارد و از هنگامى كه خلافت به بنى اميه در شام انتقال يافت، به پادشاهى و سلطنت مبدّل گشت.19
ملاحظه مى شود كه پيامبراسلام(صلی الله علیه واله) در اين حديث تصريح نموده اند كه پايگاه خلافت، در مدينه است و آنچه در شام صورت مى گيرد، خلافت و جانشينى رسول خدا(صلی الله علیه واله) نيست؛ بلكه پادشاهى و سلطنت است. بنابراين، تلاش آنانى كه شمارى از حاكمان اموى و عباسى را در گروه جانشينان دوازده گانه پيامبر(صلی الله علیه واله) مى گنجانند، قابل قبول نيست.
قرينه يازدهم : بيعت براى دو خليفه
يكى ديگر از قراين، حديث معروفى است كه جمع زيادى، آن را از پيامبراكرم(صلی الله علیه واله) نقل كرده اند. متن حديث، بنابر آنچه در«صحيح مسلم» از طريق ابوسعيد خدرى نقل شده، چنين است:
عن أبى سعيد الخدرى، عن النبى ـ صلّى اللّه عليه و سلّم ـ قال:«اذا بويع لخليفتين، فاقتلوا الآخر منهما»؛20
هرگاه براى دو خليفه بيعت گرفته شد، دومى را بكشيد.
براساس نقل مورّخان، معاويه، همزمان با خلافت على(علیه السّلام) ، نمايندگانى به نقاط مختلف كشور اسلامى فرستاد تا براى او بيعت بگيرند. از جمله، در سال چهل هجرى، بسر بن ارطاة را در رأس سپاهى به مدينه و مكه و يمن فرستاد. بسر در مدينه با تهديد، ارعاب و قتل مردم، آنها را وادار به بيعت با معاويه كرد.21
اين اقدامات معاويه در حالى صورت مى گرفت كه قاطبه امت اسلامى، سالها پيش از آن، به اميرالمؤمنين(علیه السّلام) دست بيعت داده بودند و آن حضرت را به عنوان خليفه مسلمين و جانشين رسول خدا(صلی الله علیه واله) برگزيده بودند.
حال، آيا كسى را كه براساس فرمان رسول خدا (صلی الله علیه واله) كشتن او واجب است، مى توان خليفه مسلمين و جانشين رسول خدا(صلی الله علیه واله) دانست؟!
ادامه دارد …
پی نوشت :
1. المعجم الكبير، طبرانى، داراحياءالتراث، ج7، ص143؛ تاريخ الخلفاء، سيوطى، دارالقلم، ص233؛ مجمع الزوائد، هيثمى، دارالفكر، ج3، ص659
2. مجمع الزوائد، ج3، ص658؛ كنزالعمال، متقى هندى، الرسالة، ج12، ص237؛ مسند احمدبن حنبل، ج3، ص354، 393
3. مجمع الزوائد، ج3، ص659؛ كنزالعمال، ج12، ص237
4. مجمع الزوائد، چاپ دارالفكر، ج3، ص658(با تصريح به صحت حديث).براى موارد ديگر رجوع شود به روايت ديگرى از سائب بن خلاد در: مسند احمدبن حنبل، ج4، ص55 و 56؛ المعجم الكبير، ج7، ص144؛ حليةالأولياء، ابونعيم، دارالكتب العلمية، ج1، ص372؛ و نيز روايت ديگرى از جابربن عبداللّه در: التاريخ الكبير، بخارى، دارالفكر، ج1، ص117 و ج3، ص186؛ حليةالأولياء، ج1، ص372؛ كنزالعمال، ج12، ص237؛ الترغيب والترهيب، منذرى، چاپ حلبى، ج2، ص232؛ مجمع الزوائد، چاپ قدسى، ج3، ص306. به غيراز موارد پيش گفته، احاديث فراوان ديگرى از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل شده است.
5. مروج الذهب، مسعودى، دارالمعرفة، ج3، ص30 و 31
6و7و8. تاريخ الخلفاء، ص219، 233 و 234
9. مجمع الزوائد، دارالفكر، ج3، ص657( با تصريح به صحت حديث)؛ كنزالعمال، ج12، ص238؛ صحيح مسلم، دارالفكر، ج2، ص1008(كتاب حج، باب 89، حديث 494)؛ سنن ابن ماجه، داراحياء التراث، ج2، ص1039، ح3114؛ مسند احمدبن حنبل، ج2، ص357؛ التاريخ الكبير، ج1، ص238
10. تاريخ الخلفاء، سيوطى، بيروت، دارالعلم، ص231
11. سنن ترمذى، چاپ سلفيه، ج3، ص341؛ مسند احمدبن حنبل، ج5، ص220و221؛ مستدرك حاكم، ج3، ص145؛ تيسيرالوصول، زبيدى شافعى، ج2، ص34؛ التاج الجامع للأصول، منصور على ناصف، چاپ استانبول، ج3، ص40؛ دلائل النبوة، بيهقى، دارالكتب العلمية، ج6، ص342؛ البداية والنهاية، ابن كثير، ج5، ص315؛ السنة، ابن ابى عاصم، المكتب الاسلامى، ج2، ص564؛ همچنين سيوطى به طريق خودش از سفينه، از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل مى كند: الخلافة ثلاثون عاما ثمّ يكون بعد ذلك الملك.(تاريخ الخلفاء، ص17).
12.تفسير قرطبى، احياءالتراث، ج12، ص297و298؛ كنزالعمال،ج6، ص87؛ الجامع الصغير، سيوطى، دارالكتب العلمية، ص252؛ المعجم الكبير، طبرانى، احياءالتراث، ج7، ص84
13. كنزالعمال، ح14962؛ المعجم الكبير، ج7،ص84. جمله نخست اين حديث را حاكم نيشابورى در المستدرك(ج3، ص145) و طبرانى در المعجم الكبير(ج7، ص84) نيز آورده اند.
14. اتحاف سادةالمتقين، زبيدى، دارالفكر، ج2، ص210؛ البداية و النهايه،مكتبةالمعارف، ج3، ص219و ج8، ص135؛ موارد الظمآن، هيثمى، چاپ حلبى، ح1531؛ تفسير ابن كثير، ج6، ص85؛ فتح البارى، ابن حجر، دارالفكر، ج8، ص77و ج12، ص287 و ج13، ص212؛ مشكل الآثار، ج4، ص313؛ تفسير قرطبى، دارالكتب المصريه، ج12، ص297و298؛ تهذيب تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج4، ص222؛ شرح مقاصد، تفتازانى، انتشارات رضى، ج5، ص239
15. اتحاف سادةالمتقين، ج2، ص225و226
16. مقصود، هند، زن ابوسفيان است.
17. سنن ترمذى، ج3، ص341
18. تهذيب تاريخ دمشق، ج1، ص41؛ مستدرك حاكم، ج3، ص72(با تصريح به صحت حديث)؛ مشكاةالمصابيح، تبريزى، المكتب الاسلامى، ح6275؛ دلائل النبوة، ج6، ص447؛ كنزالعمال، ج6، ص88، ح14966؛ التاريخ الكبير، ج4، ص16؛ البداية والنهاية، ج8، ص20 و ج6، ص221؛ تنزيه الشريعة، ابن عراق، چاپ قاهره، ج4، ص2؛ العلل المتناهية، ابن جوزى، چاپ هند، ج2، ص280؛ الجامع الصغير، سيوطى، ص252، ح4147
19. تهذيب تاريخ دمشق، ج1، ص42
20. صحيح مسلم، كتاب العمارة، باب15؛ سنن بيهقى، دارالمعرفة، ج8، ص144؛ مجمع الزوائد، ج5، ص359؛ تلخيص الحبير، ابن حجر، دارالمعرفة، ج4، ص43؛ لسان الميزان، ابن حجر، مؤسسه اعلمى، ج4، ص435، ح1329؛ تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، دارالكتب العلمية، ج1، ص239؛ ميزان الاعتدال، ذهبى، ح3142، 6708 و 7646؛ كنزالعمال، ج6، ص52؛ اتحاف سادةالمتقين، ج2، ص232
21. مروج الذهب، مسعودى، دارالمعرفة، ج3، ص30و31
منبع: www.hadith.net
/خ