طلسمات

خانه » همه » مذهبی » دوران امام صادق( عليه السلام) و شاخصه ي آن(4)

دوران امام صادق( عليه السلام) و شاخصه ي آن(4)

دوران امام صادق( عليه السلام) و شاخصه ي آن(4)

مدرک قابل ملاحظه ي ديگر براي مشخص کردن نقطه نظر ائمه و شيعه در دعوت و تبليغ امامت، مباحثات و مجادلاتي است که ميان آنان و رقباي سياسي شان (بني اميه و بني عباس) جريان داشته است. اين مباحثات که هم به زبان استدلال هاي کلامي و مذهبي، و هم به زباني رساتر و گوياتر- زبان شعر- صورت مي گرفته، به روشني مي

951abe30 8f60 4b3c 881e 80bc39cd7ce3 - دوران امام صادق( عليه السلام) و شاخصه ي آن(4)

sa2856 - دوران امام صادق( عليه السلام) و شاخصه ي آن(4)
دوران امام صادق( عليه السلام) و شاخصه ي آن(4)

 

 

مجادلات کلامي و ادبي، نمايشگر نقطه نظرات امام صادق عليه السلام
 

مدرک قابل ملاحظه ي ديگر براي مشخص کردن نقطه نظر ائمه و شيعه در دعوت و تبليغ امامت، مباحثات و مجادلاتي است که ميان آنان و رقباي سياسي شان (بني اميه و بني عباس) جريان داشته است. اين مباحثات که هم به زبان استدلال هاي کلامي و مذهبي، و هم به زباني رساتر و گوياتر- زبان شعر- صورت مي گرفته، به روشني مي تواند مسلّم سازد که هدف از تبليغات شيعه در زمينه ي امامت، آن بوده است که حق حکومت را براي امامان اهل بيت اثبات کند. پس دعوت آنان به ولايت اهل بيت، در بارزترين ابعادش، دعوت به مبارزه براي بازگرفتن اين حق و بيرون آوردن قدرت سياسي از دست نااهلان محسوب مي شده است.
دوران امام صادق را به خاطر معاصر بودنش با نهضت و سپس به قدرت رسيدن بني عباس، مي توان از حساس ترين دوره هاي اين گونه مباحثات دانست و اشعار شعراي شيعي و همچنين شعراي عباسي را نمايشگري از نقطه نظر آن حضرت به حساب آورد.
شعراي عباسي با تکيه بر استدلال هايي از نوع استدلال قدرتمندان بي پايه و همراه با حکم، بني عباس را صاحبان واقعي اين منصب معرفي مي کنند در مقابل، شاعران و ستايشگران جناح علوي را مشاهده مي کنيم که با زبان و لحن ويژه ي يک جناح مغلوب و خشمگين، حکام غالب – يعني بني عباس – را به خطر جنايات و ناحق گرايي هايشان محکوم کرده و حق را متعلق به آل علي و آنان را شايستگان و صاحبان حقيقي آن مي دانند.
با توجه به پايگاه بلند «شعر مسلکي» در قرن هاي اول و دوم هجري و يادآوري اين نکته که شاعرِ معتقد به يک مسلک، برجسته ترين و مؤثرترين نقش را در ترويج گرايش هاي مسلک خود و تبيين هدف ها و شعارهاي آن به کار مي برده است، طبيعي مي نمايد که حساب ويژه اي براي اظهارات و سروده هاي شاعران وابسته به جناح هاي سياسي در نظر گرفته شود.
نويسنده کتاب «العباسيون الاوائل» به درستي نقش حساس و تعيين کننده ي ادبيات را در قرن هاي اول و دوم- که روزگار شکوفايي شعر و خطابه ي عربي است – در کتاب خود باز کرده است. وي مي نويسد: «. . . ادبيات در دل ها اثر مي گذاشت و مهر و گرايش مردم را به اين يا آن دسته جلب مي کرد. شاعران و سخنوران به منزله ي روزنامه هاي آن عصر بودند که هر يک جهت گيري سياسي ويژه اي را مطرح مي ساختند و از آن دفاع مي کردند و با زباني مؤثر و شيوه اي رسا، دلايلي بر حقانيت گرايش سياسي خود اقامه مي نمودند و دلايل رقباي خود را مردود مي ساختند».(1) مثلاً از سويي شاعر طرفدار بني عباس براي اين که خلافت را حق مشورع اين دودمان وانمود کند، آنان را به پيامبر متصل مي ساخت و ادعا مي کرد که ميراث پيامبر، ملک طبيعي اين خاندان است، و چنين استدلال مي کرد که چون در ارث، با بودن عموها، نوبت به دخترزادگان نمي رسد، پس ميراث حکومت پيامبر متعلق به عمويش عباس، و پس از او حق فرزندان عباس است:
انّي يکون و ليس ذاک بکائن
لبني البنات وراثة الاعمام(2)
و يا اين گونه که با بودن عمو، نوبت به عموزاده نمي رسد:
فابناء عبّاس هم يرثونه کفّ العمّ
لابن العمّ في الأرث قد حجّت(3)
از سوي ديگر شاعران هواخواه علويان در قصايد خود – که غالباً سرشار از نوعي عاطفه ي شورانگيزِ ناشي از احساس مظلوميت است – اين استدلال ها را رد کرده، استدلال هاي ديگري و گاه از نوع همان ها برحقانيت ادعاي ائمه ي شيعه ارائه مي نمودند. براي نمونه، اشاره به ماجراي غديرخم، قصيده ي معروف سيد حميري:
من کنت مولاه فهذا له
مولي، فلم يرضوا و لم يقنعوا(4)
پاسخ به استدلال شاعر عباسي در مورد ميراث عمو، در قصيده ي جعفر بن عثمان طائي:
بنت، نصف کامل من مال
ترث، و العمّ متروک بغير سهام(5)
اشاره به وراثت از پيامبر، در قصيده ي دعبل خزاعي:
اضرّ بهم ارث النّبيّ فاصبحوا
يساهم فيهم ميتة و منون(6)
براي کسي که اندک تتبعي در کتب مربوط به زندگي بني عباس و تاريخ قرن دوم هجري کرده باشد، دستيابي به صدها نمونه از اين نوع محاوره و مناظره سياسي به زبان شعر، کار دشواري نيست؛ بلکه مي توان گفت شعر و ادب شيعي در دوران ائمه عمدتاً به استدلال ها وبحث سياسي و کلامي مي پرداخت و از خيالبافي هاي رايج در مديحه هاي فارسيِ روزگار ما اثري در آن نبود.
اکنون مهم آن نيست که محتواي آن اشعار استدلالي – که هر يک از دو طرف برحقانيت مدعاي خود اقامه کرده است – تا چه پايه محکم و قابل استناد است؛ مهم، توجه به اين نکته است که اين دو جناح متخاصم که جبهه بندي سياسي اعتقادي بزرگ و عامي را در سطح وسيع جامعه ي آن روز مشخص مي سازند، چه مي گويند و چه ادعا مي کنند و هر يک چه حقي را براي خود قائلند.
همان طور که به روشني ديده مي شود، هر يک از اين دو جناح مي کوشد تا حقي را براي خود اثبات و از ديگري سلب کند. اين حق، همان حکومت است. ميراث پيامبر که در اين دو دسته شعر به آن اشاره شد و هر کدام از دو شاعر، آن را متعلق به دودمان مورد علاقه ي خود – علوي يا عباسي – دانسته، چيزي جز ولايت و زمامداري مسلمانان نيست. بي گمان نزاع برسرآن نيست که کداميک از دو تيره ي علوي و عباسي از مواريث معنوي پيامبر مانند دانش، زهد، خصلت هاي برجسته و. . . برخوردارند؛ اين ها هيچکدام حقي نيستند که نزاع برسر آن را مسأله ي اولويت در ارث حل کند. هيچگاه دو نفر براي اين که ثابت کنند دانش يا زهد کسي را به ارث برده اند، به خويشاوندي نزديک تر با وي استدلال نمي کنند. اين گونه استدلال فقط در جايي قابل ارائه است که نزاع بر سر يک شيئ يا يک حق باشد؛ چنان که ديدم شعراي زمان امام صادق- مانند سيد حميري و جعفر بن عثمان و کميت- با مطرح ساختن مسأله ي امامت در اشعار خود و پاسخگويي به شاعران ديگري که در همين مسأله از عباسيان دفاع مي کردند، به خوبي نشان مي دهند که امام صادق و شيعيان- يعني عناصر وابسته به آن حضرت – دست اندرکار تبليغات همه جانبه و گسترده اي در جهت بازيافتن و بازگرفتن قدرت سياسي و راندن رقباي ناصالح خود از صحنه ي سياست بوده اند. در اشعار بليغ و بسيار هنرمندانه ي شعراي علوي – از قبيل کميت، دعبل، فرزدق و بسيار شاعران بزرگ ديگر- شواهد فراواني بر اين سخن مي توان يافت. آنچه ياد شد، مي تواند نمونه روشنگري از آن همه باشد.

نامه ي محمد بن عبدالله حسيني به منصور
 

پيش از آن که اين بخش را به پايان برم، بي مناسبت نمي دانم نوع ديگري از اين گونه استدلال را که در قلمروي غير از شعر مطرح شده است و مي تواند نشاني از گستردگي دايره ي اين مدعا در ميان گروه هاي متخاصم آن دوره باشد، ارائه دهم.
نمونه ي مورد نظر، نامه اي است از محمد بن عبدالله حسيني – معروف به «صاحب نفس زکيه» – به منصور عباسي. مي دانيم که محمد يکي از معروف ترين شخصيت هاي بيت علوي بود که يک جنبش نظامي ضد رژيم عباسي را در طليعه هاي حکومت اين سلسله رهبري مي کرد. طبق معمول آن روزگار، نامه هاي احتجاج آميز طرفين يک مخاصمه، حتّي در مرحله ي درگيري نظامي، نقش مهمي در پيشبرد هدف هاي آنان ايفا مي کرد. اين نامه ها که به سرعت در سطح مردم معمولي نيز پخش مي شد و همه از مضامين آن مطلع مي گشتند، تأثير قابل ملاحظه اي در جلب حمايت و توجه توده ي مردم به سوي يک جناح و تقويت روحيه ي وابستگان به آن جناح باقي مي گذاشت و بدين جهت معمولاً حاوي مردم پسندترين و قابل قبول ترين استدلال هاي طرفين مي بود. در يکي از نامه هايي که محمد به منصور عباسي نوشته، به روشني اين سخن که خاندان علوي مدعايي جز حکومت نداشته و آن را حق خود مي دانسته و با دعوت مردم به امامت خود، در واقع آنان را به مبارزه عليه رژيم حاکم فرا مي خوانده اند، اثبات مي شود. عبارت مورد نظر در اين نامه چنين است: « و انّ ابانا عليّا کان الوصيّ و کان الأمام، فکيف ورثتم و لايتة و ولده حياة».(7)
به نظر مي رسد که اين استدلال براي رد استدلال رايج بني عباس در نامه آورده شده است. آنان خلافت و امامت را ميراثي مي دانستند که از طريق عباس از پيامبر خدا به آنان رسيده است و با همين استدلال ناموجه ذهن مردم را براي قبول حکومت عناصري که جز خويشاوندي با رسول خدا هيچ امتيازي نداشتند، آماده مي ساختند و محمد با اين بيان روشن و منطقي، راه استدلال را بر رقباي خود مي بندد. در اين بيان، اولاً تعبير امام و مفهوم مورد استعمال آن، و ثانياً داعيه ي محمد – که به هر حال يکي از عناصر مبرز بيت علوي است – به روشني مشاهده مي شود.

دو ـ تبيين احکام به شيوه ي خاص شيعي و تفسير قرآن به روال بينش اهل بيت
 

اين نيز يک خط روشن در زندگي امام صادق است؛ به شکلي متمايزتر و صريح تر و صحيح تر از آنچه در زندگي ديگر امامان مي توان ديد؛ تا آن جا که فقه شيعه «فقه جعفري»نام گرفته است و تا آن جا که همه ي کساني که فعاليت سياسي امام را ناديده گرفته اند، بر اين سخن همداستانند که امام صادق، وسيع ترين – يا يکي از وسيع ترين- حوزه هاي علمي و فقهي زمان خود را دارا بوده است. در اين ميان، چيزي که از نظر بيشترين کاوشگران زندگي امام پوشيده مانده است، مفهوم سياسي و متعرضانه ي اين عمل است و ما اکنون به آن مي پردازيم.
مقدمتاً بايد دانست که دستگاه خلافت در اسلام، از اين جهت با همه ي دستگاه هاي ديگر حکومت متفاوت است که اين فقط يک تشکيلات سياسي نيست؛ بلکه يک رهبري سياسي – مذهبي است. نام و لقب «خليفه» براي حاکم اسلامي، نشان دهنده ي همين حقيقت است که وي بيش از يک رهبري سياسي است؛ جانشين پيامبر است و پيامبر، آوردنده ي يک دين و آموزنده ي اخلاق و البته در عين حال حاکم و رهبر سياسي است. پس خليفه در اسلام، به جز سياست، متکفل امور ديني مردم و پيشواي مذهبي آنان نيز هست.
اين حقيقت مسلّم موجب شد که پس از نخستين سلسله ي خلفاي اسلامي، زمامداران بعدي که از آگاهي هاي ديني بسيار کم نصيب و گاه به کلي بي نصيب بودند، در صدد برآيند که اين کمبود را به وسيله ي رجال ديني ِ وابسته به خود تأمين کنند و با الحاق فقها و مفسران و محدثان مزدور به دستگاه حکومت خود، اين دستگاه را باز هم ترکيبي از دين و سياست سازند.
فايده ي ديگري که وجود عناصر شريعت مآب در دستگاه حکومت داشت، آن بود که اينان طبق ميل و فرمان زمامدار ستم پيشه و مستبد، به سهولت مي توانستند احکام دين را به اقتضاي مصالح تغيير و تبديل داده و در پوششي از استنباط و اجتهاد- که براي مردم عادي و عامي قابل تشخيص نيست- حکم خدا را به خاطر خدايگان دگرگون سازند.
کتاب نويسان و مورخان قرن هاي پيشين، نمونه هاي وحشت انگيزي از جعل حديث و تفسير به رأي را که غالباً دست قدرت هاي سياسي در آن نمايان است، ذکر کرده اند که در يکي از بخش هاي آينده، به مناسبت، به گوشه اي از آن ها اشاره خواهيم کرد. اين کار که در روزگارهاي نخستين (تا اواخر قرن اول هجري) بيشتر شکل روايت و حديث داشت، کم کم شکل فتوا نيز يافته بود؛ و لذا در اواخر دوران بني اميه و اوايل بني عباس فقهاي بسياري بودند که با استفاده از شيوه هاي بدعت آميز همچون قياس و استحسان، احکام اسلامي را طبق نظر خود – که درواقع غالباً نظر قدرتمندان حاکم بود – صادر مي کردند. عيناً همين عمل درباره ي تفسير قرآن نيز انجام مي گرفت. تفسير قرآن طبق رأي و نظر مفسر، از جمله کارهايي بود که مي توانست به آساني حکم خدا را در نظر مردم دگرگون سازد و آن ها را به آنچه مفسر خواسته است – که او نيز اکثراً همان را مي خواست که حاکم خواسته بود – معتقد کند.

پي‌نوشت‌ها:
 

1- العباسيون الاوائل، دکتر فاروق عمر، ص 104.
2-چگونه ممکن است؟ و اين هرگز شدني نيست که دختر زادگان، ميراث عموها را مالک شوند.
3-پسران عباس، ميراث بر حق اويند؛ همچنان که عمو مانع از رسيدن نوبت ارث به پسر عموست.
4-هر کس من مولاي اويم، پس اين (علي) او را مولاست و مخالفان بدين زمان، راضي و قانع گشتند.
5-دختر، يک نيمه کامل از مال شخص را ارث مي برد؛ در حالي که عمو را هيچ سهمي از ارث نيست.
6-ميراث پيامبر، ايشان را زيان بخشيد؛ زيرا از هر سو طعمه ي وحشت و مرگ شدند.
7- معلوم است که پدر ما علي، وصي پيامبر و امام مسلمانان بود. اکنون با اين که فرزندان او زنده اند، چگونه شد که شما حکومت را از او به ارث برديد؟ طبري، ج 6، ص 195، به نقل از جهاد الشيعه، ص 43.
منبع :
شخصيت و سيره ي معصومين(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامي(جلد 7)
( شخصیت و سیره امام زمان (علیه السلام))
،ناشر موسسه فرهنگي قدر ولايت – 1383

ادامه دارد…

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد