دو رساله خطّي عرفاني در کتابخانه ي خانقاه عماديّه ي پتنا
دو رساله خطّي عرفاني در کتابخانه ي خانقاه عماديّه ي پتنا
يکي مدرسه عظيم و قديم به نام «مدرسه ي سليمانيه» نيز در کنار خيابان واقع است که آن را «خيابان نوّاب بهادر» مي گويند. اين تنها مدرسه ي اهل تشيّع در ايالت بيهار است. کتابخانه اين مدرسه چند نسخه قلمي پر ارزش به زبان فارسي هم دارد. همين طور چيزي ديگر که در اين قسمت وجود دارد، چند خانقاه است که از زمانه قديم تا امروز سرچشمه ي علم و دانش به ويژه مرکز گسترش عرفان و زبان و ادب فارسي است. ميان آن، دو خانقاه بسيار ارزش و شهرت کسب کرده اند. يکي: خانقاه عمّاديه، در منگل تالاب، پتنه سيتي و ديگري: خانقاه منعميّه، در ميتن گهات، پتنه سيتي.
هر دو خانقاه مرکز علم و ادب و مرکز علم روحاني قرار گرفته و داراي نسخه هاي خطّي فارسي و عربي اند، که در سراسر هند و بيرون هند هم شهره و آوازه دارند.
يگ نگاه طائرانه بر خانقاه عماديه، پتنه سيتي انداخته مي شود:
بنيان گذار خانقاه عمّاديّه، پتنه سيتي محبوب ربّ العالمين، حضرت خواجه عمادالدّين قلندر بود. اسمش عمادّالدين به ميان صاحب معروف بود. عرفش ميان صاحب بود او با چند لقب ملقب بود. مثلاً محبوب رب العالمين. افضل المجاهدين – مرشد السالکين – مقصود السالکين – نسبش به وسيله ي چند واسطه به حضرت جعفر طيّار مي رسد. حضرت محي السّالکين شاه نورالحق «طپان» در رساله ي خود «انوار الطريقت في اظهار حقيقت» سال تولّدش را 1065 هجري نوشته است. تحصيل علوم متداوله نزد پدر حضرت مخدوم شاه برهان الدّين قادري پهلواروي کرد. چون عمرش به هيجده يا نوزده سال رسيد، از اجازه پدر خود براي تکميل علوم عاليه به دهلي رفت و تحصيل ديگر کتب درسيه کرد. بعد از آن از شيخ الاسلام نوه ي حضرت شيخ عبدالحق دهلوي، تحصيل علم حديث کرد. بعد براي تحصيل علوم و مطالعه کتب ديگر به لاهور رفت. پس از تحصيل در همان مدرسه دو سال درس داد. سپس براي زيارت حضرت سيّد محمّد فاضل به «سادهوره» رفت و بر دست مبارک او بيعت کرد. بعده به مدّت قليل به غرض کسب طريقه ي اذکار و اشتغال و مراقبات خانواده ي قلندريه به صحبت حضرت حضوري يافت و محظوظ فيوض و برکات شد. چون به مرتبه ي تکميل رسيد، روزي حضرت سيّد محمّد فاضل او را خواند و گفت که «اي شاه عمادالدّين ايزد تعالي شما را به فضل و کرم خود به درجه ي شيخي رسانيد».
حضرت عمّاد روز يکشنبه بيستم جمادي الاول به وقت ظهر در سال 1124 هجري وفات يافت. ماده ي تاريخ فوتش «پاک ذات» (1124 هـ) است:
«مرشد من، پير من، استاد من، کرده وفات
«پاک ذات» آمد خطابش از خداي پاک ذات.»
او دو پسر داشت: يکي حضرت شاه غلام نقشبند محمّد سجاد، دوّمي: حضرت شاه انعام الدّين – مزار او در قصبه ي پهلوي نزد مزار پدرش حضرت مخدوم شاه برهان الدّين قادري عرف لعل ميان صاحب قدس سرّه واقع است.
فهرست سجّادگان خانقاه عمّاديّه در زير آورده مي شود:
1- حضرت خواجه عمادالدّين قلندر،
2- حضرت شاه غلام نقشبند محمّد سجّاد قلندر (1116 – 1173 هـ)،
3- حضرت محي السّالکين نورالحق «طپان»(1156 – 1233 هـ)،
4- حضرت شاه ظهورالحق ظهور (1185 – 1234 هـ)،
5- حضرت شاه نصيرالحق (1219 – 1261هـ)،
6- حضرت شاه علي اميرالحق (1227 – 1302 هـ)،
7- حضرت شاه رشيدالحق (1262 – 1339 هـ)،
8- حضرت شاه حبيب الحق (1295 هـ/1942 م)،
9- حضرت شاه صبيح الحق (1319 – 1395 هـ)،
10- حضرت شاه فريد الحق،
11- حضرت شاه مصابح الحق،
سجّاده سوّم نورالحق «طپان» شاعر معروف و بزرگ بود. او داراي سه ديوان است. اشعارش بسيار پر مغزاند.
سجّاده پنجم ظهورالحق شاعر بزرگ و مرثيه گو و در عربي، فارسي و اردو کثيرالتصانيف بود. تعداد تصنيفاتش به سي و هفت مي رسد. برخي از مصنفات فارسي او بدين گونه است:
معاصم المعاثم (ذکر گناهان صغيره و کبيره)، مايه ي ايمان (عقايد)، قامع البدع (ذکر مراسم نبويه)، تکميل الصلوة (بيان نماز)، فصل الريا (مسائل ربا – سود)، تحريم المسکرات (در تحريم المسکرات و مضرات)، سبيل الرشاد (وضع درست آزادي)، زاد الاخرة (احوال متعلّقه ي ميّت)، تابيد الحق بتائيد الحق (رساله صوارم حسام)، مکتوبات براي ابراهيم علي)، مکتوبات غلام ثامن، ديوان اشعار فارسيه، ترجيع بند و قصايد (قصايد)، اوامر (تصوّف)، جواب رساله ي شاه جمال حسين (درباره ي تفضيل).
از اين تفصيل عيان مي شود که سجّادگان خانقاه عمّاديه چه قدر دسترسي به علم و فضل داشتند. مي توان گفت که آنها بحرالعلوم بودند. به اين سبب هر دو خانقاه مرکز علم و ادب و مرکز علم روحاني قرار گرفته و داراي نسخه هاي خطّي فارسي و عربي اند، که در سراسر هند و بيرون هند هم شهره و آوازه دارند.
اين جا دو نسخه ي خطّي فارسي از اين ذخيره ي پُربها و ذي قيمت کتبخانه ي خانقاه عمّاديه را معرفي مي کنم – يکي «وجود العاشقين» است و ديگري «نادر نکات».
1.وجودالعاشقين.
نسخه ي خطّي «وجودالعاشقين» تأليف سيد محمّد حسن الحسني بنده نواز گيسو دراز در کتابخانه ي خانقاه عمّاديّه محفوظ است. تاريخ کتابت اين نسخه بدين طور آمده است:
«دوشنبه به وقت چاشت تاريخ پانزدهم شهر ربيع الاول سنه ي احد جلوس حضرت ظلّ سبحاني فرمانرواي کارگشا ظلّ الله».
اندازه ي بيروني: 9×5 اينچ؛ اندازه ي متن: 7×4 اينچ. تعداد اوراق: هفت. به اين طور آغاز مي شود:
بسم الله الرحمن الرحيم – سپاس بي حد، ستايش بي عدد بر قادر مطلق و حاکم بر حق و جانان و عاشقان و صاحب جمله جهان، درود بي قياس مر احمد حق شناس را که محبِّ درگاه و محبوب شهنشاه و معين العاشقين و مفيد المحقّقين و التابعين المقربين باد – علي آله الامجاد – سخن چند از عشق بي پايان خاک و صفوف جان پاک در قلم آورده مي شود تا محبّان را محبّت بيفزايد و دوستان را دوستي نمايد…
عبارت آخر به اين طور است:
اين مخصر را «وجودالعاشقين» نام نهاده، بر تصنيف سيّد محمّد حسن الحسني بنده نواز گيسو دراز تمام رسيد، روز دوشنبه به وقت چاشت تاريخ پانزدهم شهر ربيع الاوّل سنه ي احد جلوس حضرت ظلّ سبحاني فرمانروا کارگشا عالم ظلّ الله.
مصنّف در اين رساله معروف خود راجع به عشق و عاشق و معشوق صحبت نموده و تشريحات عرفاني آن واژه ها را به طور کامل آورده است. مي گويد:
«اي عزيز! در اين جهان. سه خبر است. عشق، عاشق، معشوق. معتبر اين ديگر همه فاني و اين هر سه باقي و عبادت ظاهر خلق نامند و باطن را خالق و اين هر دو در ذات برابرند… (موريانه خورده)… در صفات فرق مي نمايند. چنان چه احد حرف است الف عشق حيء عاشق و دال معشوق و توحيد هر سه مانند دريا و موج و کف در حقيقت هر سه دريا است».
اين رساله جا به جا به علّت کرم خوردگي خوانده نمي شود، امّا بعضي جاها عبارت از آسيب ديدن مصون مانده است. چون رساله ي مذکور در باب تصوّف و عرفان به طور مشروح سخن گفته شده است و براي مطالعه کنندگان به ويژه براي آنان که از تصوّف و عرفان علاقه دارند بسيار مورد استفاده خواهد بود، لذا برخي از مطالب رساله نقل مي شود. در مورد عشق تعبيرات جالبي آورده است:
«عشق آتش است و چون افروخته شود، خبري که غيرحق باشد، آن را بسوزاند».
«عشق سه حرف است. عين نفي نمودن عقل و شين نفي کردن شرم و شرک، و قاف نفي نمودن قالب، چون عشق غالب آيد، اين هر سه خبر فنا گرداند».
در باب عقل و خرد تعبيرات عرفاني ملاحظه شود:
«عقل و وهم روح و جان و علم و هر پنج را حقيقت گويند و اين هر پنج، پنج پنج شاخ ظاهر شده اند. از عقل، بينائي و از وهم، شنوائي و از روح، گويائي و از علم، دانائي و از جان، توانائي. اين را طريقت نامند.»
«اين درخت فنا است که بقا گويند وجه الله و ذات الله نامند فنائي ما به فنا سرکشيد باقي شد فنا… فنا شده يعني در اين بقاي ما وجه ربک ذوالجلال و الاکرام و اين فنا به معني بقاست».
پس اي عزيز او خود به خود نگرانست چنانچه بزرگي فرموده اند:
«اي خدا چون توئي غم و شادي
تهمت ما و تو چه بر بادي.»
اختتام اين نسخه بر کلام منظوم مي شود. اشعار را بدون نام شاعر نقل کرده است. به اين جهت مي توان گفت که گوينده ي اغلب آن خود مؤلّف است. قبل از نظم يک قطعه هم آمده است. آن قدر که خوانده شده آن را نقل مي کنم:
«عشق گوهر بي بها و بي نشان
بهر عشقش هر دم تو جان فشان
عشق تخم و نخل گشته گلعذار
عشق نور و عشق نار و عشق دار
عشق آتش عشق باد و آب و خاک
در حقيقت عشق باشد جان پاک
عشق اوّل عشق آخر جاودان
با وجود خود بسازد دائمان
بود اين عالم زنور او شده
از نمودن خويش ما و تو شده
ما و تو فاني و او قائم مقيم
بود او قائم هميشه مستقيم.»
1.نادر نکات
رساله ي دوّم نيز در کتابخانه ي خانقاه عمّاديّه (پتنه) نگهداري مي شود که مسمّي به «نادر نکات» است. اندازه ي صفحه: 5×9 اينچ، اندازه متن: 8×3 اينچ، تعداد اوراق: يازده. به خط شکسته نوشته شده است و کرم خورده است. مرتّب اين نسخه «جادو داس» است. اسم کاتب مذکور نيست. آغاز کتاب از «بسم الله» مي شود. لکن بين کتب هيچ نسبت مذهبي نمي بينم. دوران کتاب به سلسله ي مرتب و کتاب درج ذيل معلومات فراهم اند:
«ارفع درجات قائض فضل کمالات نادر نکات زبده ي ارباب حقائق و حال وارسته از قيل و قال… هوش افزا «لال ديال» است.
«زمن سجده دم بدم لال را
کزو يافتم نشئه ي حال را.»
به سعادت مريد با اخلاص و معتقد تمام اختصاص عقيدت اساس «جادو داس مهيره» ساکن اکبرآباد دارا شکوهي که دم و قدم به ارشاد مرشد شاد است از لطف نيک نهادان صاحب عرصه ي سخنوري از قبيح… عضو و التماس دارد نام و خطاب اين نسخه «نادر نکات» يعني نکته هائي نادر انتخاب که بر زبان حقيقت ترجمان رفته رفته پذير گشت از دو عالم فقط که بر لوح صافي از سودا قلم و زبان بر آن نهاد».
روي صفحه چهارم عبارت ذيل آمده است و در آن سبب تأليف اين نسخه را بيان مي کند:
«مخزن انوار سبحاني، معدن رحم رحماني، پيشوائي گروه انساني، رازدار رموز يزداني، واقف رمز ربّاني… سوامي لال دهيان پور آستاني، کلانور مکاني، من مضافات صربه ي دارالسلطنت لاهور به پنجاب که نوّاب قدس جناب، مقدّس القاب، حقائق پژوه محمّد دارا شکوه عرف شاه بلند اقبال، صاف صفت درويش دوست بودند خصوصاً به خدمت سراسر سعادت ايشان نيازمندي مي داشت کمترين بنده هاي عقيدت اساس «جادو داس مهتري مهيره» متوطّن صوبه ي اکبرآباد مشرّف غسلخانه ي آن بارگاه عليا بود و نسبت مريدي به صدق محبّت و مودت اعتقاد به خدمت آن مرشد مريدنواز داشت و به خلوتخانه ي والاقيام مي خود (کذا) و امر لازم الاذعان شده بود که هرگاه انجمن آرائي زبده ي ارباب حقيقت و حال باشند جواب و سؤالي که در ميان آيد سرشته آن را به وجود احسن نگاه دارد. نهند بر طبق حکم حکيم ارفع درجات که جانهائي معتقدان عقيدت اندوز فدائي آن بادگهر ماه مجلس سعادت بزم افروز گشته آنچه شنيده مي نوشت و در بياض خاص مي نگاشت.»
از متن ذيل سال کتابت پيدا مي شود:
«چنان چه روز بَسَنت که جشن و بهار روزگار است چهارم بهمن ماه… سنه ي بيست و يکم جلوس سمبت مانوس عهد ظلّ سبحاني دور صاحبقراني ثاني حضرت شاهجهاني بود زبده ي ارباب حقائق و حال».
در آغاز چهار برگ به طور مقدّمه نوشته شده است که در آن مرتّب درباره ي تصوّف حقيقي اظهار خيالات دلکش کرده است. گرچه واردات قبلي را به پيرايه ي واژه ها بيان نمودن محال است، ليکن معلوم است که مرتّب بر اين فنّ دسترسي داشته.
چون رهروان سبيل حقيقت و معرفت آن چه گفته اند کرده اند و آن چه کرده اند نگفته اند، در اين صورت از صحبت نيک سيرت مطلوب.
بل براي معاونت گيرائي روح عقل هم قاصر مي شود:
«هرچند مهر سکوت بر زبان دانشوران مخزن اسرار است که عقل از راز نقل نکند با وجود آن که حقيقت را ارم ساز است بل چراغ از دم فروغ گيرد چون افروز شدم نامحرم است…»
از مذهب قومي بي نياز شده واژه ي انسان و انسانيّت آورده است. فضيلت روحاني را بر علوم عقلي واضح کرده مي گويد:
«… و آشنائي آن است که آن را بينائي گويند و عالم از اين علم و عمل نابينا است و الاّ آشنائي آشنائي آن است که کار آشنايان را باعث مزيد درجات خود داند و خود را آشنا خواند نه آشنائي که از فروغ خود صفائي نداشته باشد حقا که روشنائي آن است که ديگر آمديم بر محرمي است که از اذيّت دست دهد نه که انسانيّت را از دست دهد انسان را انسانيّت و آدم را آدميّ مطلوب است و به غير از اين خصلتي انسانيّت به نسبت حيوان را شريف ازو بايد دانست معذوري است».
متن ذيل مشتمل بر آن سؤال و جواب ها است که به نسبت «لال ديال» شنيده شده است:
«گفتم و گفتا يعني سؤال و جواب با صواب… طرفين و فريقين که قواعد فقر است مشهود و به ضمير منير صاف سيرتان…مکشوف باد در ذکر سؤال و جواب».
اين همه سؤال و جواب به صورت مجالس مختلف آورده شده است بدين طور:
مجلس اوّل:
گفتم که اوّل و آخر فقر چيست: گفتا اوّل فنا و آخر آن بقا.
گفتم که سربلندي فقر چيست: گفتا که سرنگوني. گفتم که خردمندي فقر چيست: گفتا که دل بجز دلبر ما هيچ کس نبندي. گفتم که توانائي فقر چيست: گفتا که ناتواني. گفتم که ناتواني مبني در فقر چيست: گفتا که خود توانائي. گفتم که روسياهي در فقر چيست: گفتا که مستغرق مراقبه ي حقّ و بس. گفتم که بر سر فقر چيست: گفتا که سايه ي خدا. گفتم که پيش فقر چيست: گفتا که پيش هر کس رزق است. گفتم که پس هر کس چيست: گفتا که موت.
رساله شامل سؤال ها و پاسخ هاي کوچک است، در ذيل آن مسائل گوناگون زير بحث آمده اند. مثلاً فقر، تنبلي فقر، خدمت پير، زودخوري، گوشه نشيني، توکّل، وجود، معاش، آز، مفلسي، شجاعت، مجلس آرائي، عبادت و رياضت، جلال و جمال، ثواب و عذاب، بدعت و غيره.
در مجلس آخر در مورد «سود» صحبت شده است و مطالب جالب آورده است.
«گفتم که فرض قرض چيست: گفتا که ادائي قرض. گفتم که اگر نماند: گفتا عاقبت مرض است و در پريشاني دواند. گفتم که گرفتن دام و گرفتن بودن بر اهل اسلام حرام است و در پريشاني دواند. گفتم که گرفتن دام و گرفتن بودن بر اهل اسلام حرام است و بر مردم هنود حلال چون خلال شده. گفتا که بر هنود بدتر از حرام است. گفتم که چون مي گيرند: گفتا که در ملّت خود هر عذاب مکافات خيرات و عبادات است. و رياضيات، گفته اند که ازو زايل شود و الاّ قرض که غير آزادي مالک نجات عاقبت نيست و سود چون حرام محض است به جهت تأکيد اداي آن معيّن بر آن نموده اند که به مقدور نگاه دارند و الحال عالم در غفلت شعار عودها ساخته و روزگار قرار داده».
در يک کلام، اين هر دو رساله قلمي براي خوانندگان و دانشجويان و پژوهشگران زبان و ادب فارسي بسيار پرارزش و گوهر گران مايه اي است.
پي نوشت ها :
*رئيس بخش فارسي کالج اورينتل، پتناسيتي(بهار).
منبع: فصلنامه فکر و نظر شماره 9و8