خانه » همه » مذهبی » دو ويژگي عبادالرحمن

دو ويژگي عبادالرحمن

دو ويژگي عبادالرحمن

در اين مقاله با اشاره به آيه ي 72 سوره ي مبارکه ي فرقان به دو ويژگي از ويژگي هاي عبادالرحمان پرداخته شده است؛ يکي اجتناب از شهادت باطل و ديگري برخورد کريمانه.
در خصوص «شهادت زور» در (والذين لايشهدون الزور) بين مفسران اختلاف نظر وجود دارد؛ برخي آن را به معناي خودداري از شهادت باطل تفسير کرده اند، برخي

c56fc8bc 9ccc 49af 8fa6 ddf7705236e3 - دو ويژگي عبادالرحمن
2738 - دو ويژگي عبادالرحمن
دو ويژگي عبادالرحمن

نويسنده:استاد آيت الله محمدتقي مصباح يزدي (دامت برکاته)

چکيده

در اين مقاله با اشاره به آيه ي 72 سوره ي مبارکه ي فرقان به دو ويژگي از ويژگي هاي عبادالرحمان پرداخته شده است؛ يکي اجتناب از شهادت باطل و ديگري برخورد کريمانه.
در خصوص «شهادت زور» در (والذين لايشهدون الزور) بين مفسران اختلاف نظر وجود دارد؛ برخي آن را به معناي خودداري از شهادت باطل تفسير کرده اند، برخي به معناي خودداري از حضور در مجلس گناه و برخي نيز هر دو معنا را محتمل دانسته اند.
از ديگر ويژگي هاي عبادالرحمان، برخورد کريمانه هنگام مواجهه با کساني است که با سخن لغو خود قصد تضعيف ايمان آنان را دارند. اهميت اين مسئله زماني دوچندان مي شود که بدانيم انسان به واسطه ي يک عامل دروني تمايل دارد همرنگ گروه سني و دوستان خود بشود. از اين رو، چنانچه با کساني نشست و برخاست داشته باشد که اهل لغو هستند، به تدريج همانند آنها مي شود؛ رفاقتي که چه بسا به نفاق مي انجامد. بنابراين، بندگان شايسته ي خدا بايد از رفيق بد نيز اجتناب ورزند.
کليدواژه ها: شهادت، حضور، رفيق بد، لغو، برخورد کريمانه.

مقدمه

(والذين لايشهدون الزور و اذا مروا باللغو مروا کراما.)
(فرقان: 72)
در چند جلسه ي گذشته، آيات آخر سوره ي فرقان را، که در وصف عبادالرحمان است، مورد بحث قرار داديم. در اين زمينه، بحث هاي جنبي ديگري هم مطرح است؛ از جمله اينکه، چرا اين افراد «عبادالرحمان» ناميده شده اند؟ چرا در بين همه ي اوصاف، اين اوصاف خاص انتخاب شده اند؟ اگرچه برخي وجوه احتمالي در پاسخ به اين سؤال ها مطرح شده اند، اما هنوز حقيقت مسئله براي ما روشن نيست. هرچند دست کم اين امر يقيني است که خداي متعال براي انسان هاي برجسته اوصاف خاصي را، که مقتضاي مقام بوده، ذکر کرده است. اما اينکه اين اوصاف چه خصوصيتي داشته و ترتيب آنها براساس چه اصلي است، دليل قطعي بر آنها نداريم.
همان گونه که گذشت، عبادالرحمان علاوه بر اوصاف مثبتي که دارند و کارهاي خوبي که انجام مي دهند، از يک سلسله اوصاف منفي بايد احتراز کنند. شرک به خدا، قتل نفس محترمه و زنا از جمله ي اين اوصاف منفي بود. در ادامه، چند ويژگي ديگر از عبادالرحمان بيان مي شود.

ويژگي هاي عبادالرحمان 
اجتناب از شهادت باطل

در آيه ي 72 سوره مبارکه ي فرقان، دو صفت سلبي براي عبادالرحمان ذکر شده است: يکي مي فرمايد: (و الذين لا يشهدون الزور) و ديگري مي فرمايد: (و اذا مروا باللغو مروا کراما) درباره ي هر دو جمله، مفسران اختلاف نظرهايي دارند. علامه طباطبائي حتي وجه خاصي را هم متعينا ذکر نمي کند. منشأ اختلاف اين است که کلمه ي «شهادت» در لغت عربي، دو جور معنا دارد: يکي به معناي اداي شهادت در محکمه است؛ مثلا، در داستان حضرت يوسف مي فرمايد: (و شهد شاهد من أهلها) (يوسف: 26)؛ شاهدي در آنجا شهادت داد. ديگري به معناي حضور است. «شهد المجلس» يعني: در فلان مجلس حضور پيدا کرد.

منظور از «شهادت زور»

در اينجا به هر دو وجه «شهادت زور» اشاره مي نماييم:
الف. خودداري از شهادت باطل: چنانچه منظور آيه، اداي شهادت باشد يعني: يکي از اوصاف عبادالرحمان اين است که شهادت ناحق نمي دهند. «زور» يعني: ناحق، چيزي که ظاهر آراسته اي دارد، ولي باطنش خراب و فاسد است؛ مثل دروغ و کارهاي ديگري که ظاهر آراسته اي دارند، ولي باطن آنها فاسد و مضر است. ترجمه ي عرفي کلمه ي «زور» در کلام فارسي، «قلابي» است. تزوير هم از همين ماده است؛ يعني کلک زدن، حقه زدن. «شهادت زور» يعني: شهادت قلابي؛ شهادتي که انسان برخلاف واقع بدهد تا باطل را به صورت حق جلوه دهد؛ مثلا، بگويد : اين ملک فلاني است، در صورتي که اين گونه نباشد. يا بگويد: من ديدم فلاني چنين کاري کرد، در صورتي که دروغ باشد. عبادالرحمان هيچ وقت شهادت باطل نمي دهند.
حال سؤال اين است که آيا شهادت دادن واجب است يا واجب نيست؟ در اين زمينه، بحث هاي فقهي و اخلاقي گسترده اي وجود دارد که پرداختن به آنها مجال ديگري مي طلبد. اجمالا اينکه در بعضي جاها، بخصوص از نظر فقهي، لازم است انسان در صورت مشاهده ي تضييع حق مؤمني يا مسلماني يا گروهي از مؤمنان، شهادت دهد؛ مانند شهادت طلاق. وقتي براي طلاق شاهد مي گيرند، اگر زماني اختلاف شد که آيا طلاق واقع شده يا نه، آن فرد بايد بيايد شهادت بدهد. يا اگر حق کسي در حال تضييع شدن باشد حضور شاهد در محکمه لازم است. البته در بعضي جاها شايد شهادت مستحب باشد و در بعضي جاها هم اصلا لزومي نداشته باشد. اينها بحث هاي فقهي است.
به هر حال، شهادت بايد مطابق واقع باشد. اگر بنا شد که انسان به چيزي شهادت بدهد بايد همان گونه که دريافت کرده و درک نموده، باشد. شهادت بايد «عن حس» يا قريب به حس باشد؛ بايد آن گونه شهادت بدهد که ديده يا شنيده يا با قراين حسي مي داند که چنين چيزي هست.
ب. خودداري از حضور در مجلس گناه: احتمال ديگري که شايد از لحن کلام مرحوم علامه طباطبائي استفاده شود اين است که معناي «شهادت» يعني حضور يافتن، و «زور» هم اعم از شهادت باطل يا هر تزويري است. هر ناحقي زور است. زور در مقابل حق است؛ عينا مثل باطل است؛ يعني بندگان شايسته ي خدا در جايي که مظان باطل و فساد و گناه است حضور پيدا نمي کنند. قد متيقنش جايي است که گناه و حرام باشد؛ آنها در جايي که کساني در حال ارتکاب گناه هستند يا در مظان اين است که گناهي اتفاق بيفتد، حضور پيدا نمي کنند. آنچه موجب اين شده که ايشان اين احتمال را اندکي ترجيح بدهد ذيل آيه است که مي فرمايد: (و اذا مروا باللغو مروا کراما.) تناسب اين دو جمله وقتي بيشتر مي شود که ما «شهادت» را به معناي حضور بگيريم؛ يعني خودشان در مجلس باطل حضور پيدا نمي کنند و اگر اتفاقا گذرشان به جايي افتاد که کساني مشغول گناهند، توقف نمي کنند و کريمانه از آنجا عبور مي کنند. «لايشهدون» يعني: لايحضرون الزور؛ يعني: لايحضرون المجلس الباطل. نه تنها در مجلس گناه حضور پيدا نمي کنند، بلکه اگر هم به طور اتفاقي مسير عبورشان به مجلس گناهي افتاد و به کساني که کار لغوي انجام مي دهند برخوردند، توقف نمي کنند و کريمانه از کنار آنها عبور مي کنند. ايشان مي فرمايد: اين دو تا وجه مکمل هم هستند، ولي اگر بگوييم: «لايشهدون» به معناي لايحضرون است مناسبتش بيشتر است؛ اما به هر حال، نمي فرمايد که حتما به اين معناست. در هر صورت، هر دو معنا محتمل است.
ج. جمع بين هر دو: وجه سومي را هم مي توان در نظر گرفت و آن اين است که ما براي «يشهدون» معنايي اعم از اداي شهادت يا حضور در نظر بگيريم؛ يعني قدر مشترکي بين دو معنا تصور کنيم و بگوييم: آنچه منظور است شامل هر دو مي شود؛ مثل اينکه کسي استعمال لفظ در بيش از معناي واحد را جايز بداند. در اينجا هم هر دو معنا محتمل است. در علم اصول از اين مسائل بحث مي شود.
مرحوم آقاي حکيم در حقايق الاصول خود به اين مسئله اشاره کرده اند؛ چون معتقد بودند: مي توان چند معنا اراده کرد. ايشان به کلام مرحوم آخوند ملافتحعلي سلطان آبادي که در سامراء تفسير مي گفتند استشهاد کرده، مي گفتند: ايشان براي يک آيه چندين معنا ذکر مي کردند؛ مثلا، در يک مجلس، براي يک آيه، دوازده معنا ذکر کردند که هر معنا از معناي قبلي بهتر بود.
به هرحال، يک بحث اين است که آيا مي توانيم يک لفظ را بگوييم و دو معناي متباين از آن اراده کنيم و يا بين آنها يک معناي مشترک در نظر مي گيريم؟ اينها بحث هاي تفصيلي است؛ اما اجمالا ما دو گناه داريم؛ دو صفت مذموم که عبادالرحمان از هر دوي اينها مبرا هستند. شهادت زور گناه کبيره است؛ يعني ناحق شهادت دادن. اما اگر منظور از ( لايشهدون الزور ) اين باشد که در مجلس گناه و مجلس باطل حضور پيدا نمي کنند دايره اش وسيع تر است و شامل گناهان صغيره هم مي شود.
درباره ي جمله ي (و اذا مروا باللغو مروا کراما) در جلسات قبل بحث هايي اجمالي مطرح کرديم. در آيات اول سوره ي مؤمنون آمده است: (والذين هم عن اللغو معرضون) (مؤمنون:3). در اينجا هم از اوصاف اوليه ي عبادالرحمان اين بود که فرمود: (و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما). (فرقان: 63) اين آيه هم با مفهوم اعراض از لغو مناسبت دارد. اعراض از لغو مصاديق متعددي دارد: يکي اينکه خودشان از کار لغو اعراض مي کنند؛ يعني مرتکب کار لغو نمي شوند. درباره ي لغو هم آنچه اصل معنايش اقتضا مي کند بيهودگي و بي فايده بودن است . قدر متيقنش گناه است، ولي شامل مکروهات و حتي مباهاتي هم که هيچ فايده اي در دنيا و آخرت ندارند مي شود. اما اينجا تعبير اخص از آن است، مي فرمايد: آنان نه تنها خودشان لغوي را انجام نمي دهند، بلکه از کنار کار لغو ديگران نيز کريمانه عبور مي کنند. (والذين هم عن اللغو معرضون) شامل لغو خود انسان مي شود؛ يعني کساني که خودشان مرتکب کار لغوي نمي شوند؛ اما (اذا مروا باللغو مروا کراما) مسئله ديگري است؛ يعني آنان وقتي سر و کارشان با کساني مي افتد که مرتکب لغو مي شوند کريمانه از آنها گذر مي کنند . طبيعي است که اگر مسلماني در مجلسي حاضر شد که کساني مرتکب گناه مي شوند، چنانچه شرايط نهي از منکر فراهم باشد بايد اين کار را انجام دهد. نهي از منکر مراتبي دارد که گاهي به زبان تند هم مي کشد. اگر مسائل حکومتي باشد گاهي به برخوردهاي فيزيکي هم منجر مي شود. کسي که از طرف حکومت اسلامي مسئوليت دارد با زور هم که شده بايد جلوي فساد و منکر را بگيرد.

9. برخورد کريمانه

مراد از (اذا مروا باللغو مروا کراما) چيست؟ آيا به اين معناست که وقتي مي بينند کساني مرتکب لغو هستند – که گفتيم قدر متيقن لغو، کار حرام است – بزرگوارانه از کنارشان عبور مي کنند؟ به نظر مي رسد منظور آيه چيز ديگري باشد. آيه ي ديگري که مي تواند اين آيه را قدري توضيح دهد، آيه ي 55 سوره ي قصص است: (و اذا سمعوا اللغو أعرضوا عنه و قالوا لنا أعمالنا و لکم أعمالکم سلام عليکم لانبتغي الجاهلين.) مي فرمايد: وقتي کلام لغوي بشنوند به گويندگانش مي گويند: ( لنا أعمالنا و لکم أعمالکم)، بعد هم مي گويند: (سلام عليکم.) از اين رو، معلوم مي شود که منظور از لغو، لغو کلامي است، آن هم نه اينکه کساني خودشان سخن لغو بگويند، بلکه منظور وقتي است که عبادالرحمان را با سخن لغوي مخاطب قرار دهند. از قراين برمي آيد منظور اين است که به آنها ناسزا بگويند و استهزائشان کنند و يا بخواهند سخنان گمراه کننده اي به آنها القا نمايند. کلام جايي است که سخن از «شنيدن » در کار است : (و اذا سمعوا اللغو)، نمي گويد: «اذا رأووا اللغو» يا «شهدوا اللغو» اما (مروا باللغو) خيلي عام است. اگر ما اين آيه را بر هم تطبيق کنيم . مقداري مفهوم آن آيه روشن تر مي شود و با وجوب نهي از منکر منافات پيدا نمي کند. لحن آيه ي سوره ي قصص اين است که مؤمنان انسان هاي باوقاري هستند؛ وقتي با جاهلان و نابخردان مواجه مي شوند رفتار سبک از خود نشان نمي دهند؛ حتي اگر مورد تمسخر و اهانت آنها قرار بگيرند باوقار و سنگيني مي گويند: شما کار خودتان را بکنيد، ما هم کار خودمان را. ما مزاحم شما نمي شويم، از ناحيه ي ما خطري متوجه شما نيست؛ يعني شما هم به ما کاري نداشته باشيد. (لنا أعمالنا و لکم أعمالکم سلام عليکم) آيه در ادامه مي فرمايد: (لانبتغي الجاهلين.) در اينجا مفسران، بخصوص مرحوم آقاي طباطبايي، مي فرمايد : (لا نبتغي الجاهلين) لسان حال است و به آنها نمي گويند: شما جاهل هستيد. وقتي به آنها مي گويند: (لنا أعمالنا و لکم أعمالکم سلام عليکم) مي خواهند حرفي بزنند که با مسالمت عبور کنند و از چنگ آنها خلاص بشوند، وگرنه چنانچه آنها را جاهل خطاب کنند، دوباره آنها بهانه به دست مي آورند و مي گويند که به ما توهين کرديد. بنابراين، ايشان فرموده اند: (لانبتغي الجاهلين) لسان حال است؛ يعني وقتي به آنها مي گويند: (سلام عليکم) يعني: ما با آدم هاي نابخرد کاري نداريم.
به هر حال، اين آيه در مقام اين است که بفرمايد عبادالرحمان در هنگام مواجهه با افراد نابخرد، سبک مغز و کساني که حربه و ابزار کارشان فحش و بدگويي و اهانت و تحقير است و حرف منطقي ندارند و سخن گفتن و بحث کردن با آنها فايده اي ندارد، بايد خودشان را از چنگ آنها خلاص کنند. آنجا نهي از منکر هم فايده اي ندارد. آنها اصلا گوششان بدهکار اين حرف ها نيست. اگر بگويد: اين کاري که شما انجام مي دهيد حرام است، بيشتر مسخره اش مي کنند. در يک چنين موقعيتي، انسان بايد آرام و سالم خودش را از چنگال آنها نجات دهد و بدون درگيري از کنارشان عبور کند. توهين آنها نبايد موجب اين بشود که ما هم مقابله به مثل کنيم. گاهي همين درگيري ها به قتل يک يا چند نفر از طرفين منجر مي شود. اين کار چه ضرورتي دارد؟ به فرض که او يک فحشي داده يا اهانتي کرده است! بندگان شايسته ي خدا شأنشان اجل از اين است که با اين افراد نابخرد درگير شوند. اگر اتفاقا عبورشان به اينها افتاد سعي مي کنند با مسالمت از کنارشان بگذرند و حتي مي گويند: (سلام عليکم ) ، اشاره به اينکه از ناحيه ي ما مزاحمتي و خطري متوجه شما نيست. «سلام» يعني امان دادن. آن آيه ظاهر قوي اش همين است و احتمال ديگري در آن داده نمي شود. در عبارت (سمعوا اللغو) صحبت از شنيدن سخن لغو است. اگر مفاد اين آيه هم عين همان باشد بايد به قرينه ي آن آيه، لغو را در اينجا فقط به لغو کلامي برگردانيم که البته بارزترين مصداق لغو هم سخن لغو است . و اينجا که مي فرمايد: (اذا مروا باللغو مروا کراما) منظور همين است که اگر عبادالرحمان به کساني برخورد کنند که سخن نابخردانه اي به آنها مي گويند، اينها کريمانه، بزرگوارانه، باوقار و محترمانه عبور مي کنند. در اين صورت، مفهوم اين آيه با مفهوم جمله اي که در اوايل همين بخش بود (و اذا خاطبهم الجاهليون قالوا سلاما) خيلي نزديک مي شود. در آن آيه هم فرمود: (اذا سمعوا اللغو أعرضوا عنه و قالوا لنا أعمالنا و لکم أعمالکم سلام عليکم.) پس اگر منظور از (مروا باللغو) عبور کردن از کنار کساني باشد که سخن لغوي به اينها مي گويند، (مروا کراما) يعني باوقار و سنگيني عبور مي کنند و با آنها درگير نمي شوند و مي گويند: (سلام عليکم.) اما اگر منظور معناي وسيع تري از «لغو» باشد، (مروا باللغو) يعني وقتي با رفتار نابهنجاري مواجه مي شوند؛ مثلا، در گوشه اي مشغول رقص و پايکوبي و يا گناه ديگري باشند و اينها عبورشان به آنجا بيفتد و اتفاقا با آنها مواجه مي شوند. در اينجا، مسلما اگر زمينه ي نهي از منکر فراهم باشد بايد به اين کار مبادرت ورزيد. معناي (مروا کراما) اين نيست که نهي از منکر نمي کنند. انجام نهي از منکر از اوصاف اختصاصي عبادالرحمان نيست، بلکه تکليف واجبي است که حتما اين کار را مي کنند. پس مسلما به قرينه ي آياتي که نهي از منکر را واجب مي داند و از ضروريات دين است، اصلا احتياج به دليل خاص نداريم. معلوم مي شود اين از موارد نهي از منکر نيست؛ چون يکي از شرايط نهي از منکر اين است که انسان احتمال تأثير بدهد. اما اينها قطع دارند که سخنشان هيچ تأثيري ندارد و اصلا صدايشان به گوش کسي نمي رسد.
فرض کنيد در جايي مراسم عروسي و رقص برقرار است و شما گذرتان به آنجا افتاد. سر و صداي زيادي است که اصلا کسي به حرف شما گوش نمي دهد. بنابراين، اگر بخواهيد بگوييد اين کارها حرام است، کسي به حرفتان گوش نمي دهد. اصلا حرفتان را نمي شنوند تا جاي نهي از منکر باشد. اينجا فرمود: (مروا کراما.) منظور از عبور کريمانه اين است که مواظب باشند خودشان آلوده نشوند. کشاف و مجمع البيان شواهدي آورده اند بر اينکه وقتي مي گويند: «مر تکرما» ، منظور اين است که به گونه اي عبور کرد که خودش آلوده نشود؛ يعني دامن برگرفت. چنين معنايي را مي رساند؛ يعني خودش را فراتر، عزيزتر و گرامي تر از اين داشت که به آن کارآلوده شود و به جمع آنها بپيوندد يا در کار آنها شريک گردد؛ يعني اگر با اهل لغو هم مواجه شوند، مواظبند که آلوده نشوند و خودشان در آن کار مشارکت نداشته باشند.

تمايل دروني انسان به همگرايي

انسان به واسطه ي يک عامل دروني تمايل دارد در بعضي جاها در لغو مشارکت کند. از اين رو، قرآن تأکيدهاي فراواني براي احتراز از مشارکت در لغو نموده است؛ از جمله در سوره ي مؤمنون مي فرمايد: (والذين هم عن اللغو معرضون.) در سوره ي قصص نيز مي فرمايد: (اذا سمعوا اللغو أعرضوا عنه.) در اينجا هم مي فرمايد: (اذا مروا باللغو مروا کراما) (فرقان:72) اين نشانه ي آن است که يک آفت اجتماعي در وجود انسان هست؛ يعني زمينه ي ابتلا به يک آفت اخلاقي وجود دارد که بايد حتما با اين تأکيدها با آن مبارزه کند، بخصوص اگر مراد از «لغو» هر نوع سخن باطل باشد، اگر چه متوجه ما نباشد؛ چون در قرآن درباره ي اين مسئله حساسيت خاصي به چشم مي خورد. در آيه ي 140 سوره ي نساء مي فرمايد: (و قد نزل عليکم في الکتاب أن اذا سمعتم آيات الله يکفربها و يستهزأ بها فلاتقعدوا معهم حتي يخوضوا في حديث غيره انکم اذا مثلهم ان الله جامع المنافقين و الکافرين في جهنم جميعا.)
در اين گونه موارد، قرآن تعبير خاصي دارد؛ مي فرمايد: «نخوض مع الخائضين» در سوره ي مدثر آمده است: از کساني که در روز قيامت جهنمي مي شوند سؤال مي کنند: چه شد که جهنمي شديد: (ما سلککم في سقر قالوا لم نک من المصلين و لم نک نطعم المسکين و کنا نخوض مع الخائضين) (مدثر: 43-45) پاسخ مي دهند: آنچه ما را به جهنم کشاند اين بود که با کساني که در کاري وارد مي شدند همراهي مي کرديم.
ترجمه ي فارسي «خوض» يعني: فرورفتن، و درگير شدن با مسئله اي. معمولا در ترجمه ها، آن را به فرورفتن معنا مي کنند. منظور اين است که گاهي کساني با هم وارد يک موضوعي مي شوند و فکرشان را در آن بحث متمرکز مي کنند و با همديگر وارد بحث، يا يک کار دسته جمعي مي شوند- مثلا، مي خواهند توطئه اي بکنند، نقشه اي بکشند، يک کار غلطي انجام دهند – با هم همکاري مي کنند، آن کار را به سامان برسانند.
در انسان ها، بخصوص در جوان ها، اين گرايش وجود دارد که همرنگ گروه سني و رفقايشان بشوند؛ عنوان عام اين گرايش خاص «تقليد» است؛ يعني همرنگ جماعت شدن و همکاري کردن با گروه. اين گرايش در اصل عامل خوبي براي فرهنگ پذيري و استفاده از صفات خوب ديگران است؛ عامل خوبي است براي اينکه انسان از رفيق خوب استفاده کند، و خدا اين گرايش را در انسان قرار داده است. بسياري از جوان ها که مسجدي مي شوند و دست به کارهاي خوب مي زنند يا در گذشته، جبهه اي مي شدند، به خاطر همين رفاقت ها بود؛ رفيقشان به جبهه مي رفت، ده نفر ديگر هم به دنبال او راهي جبهه مي شدند. محرک اصلي شان رفاقت بود. فرض کنيد يکي مسجدي مي شود، همه ي رفقايش مي آيند مسجدي مي شوند يا يکي هيأتي مي شود، همه ي همکلاسي ها و همسايه هايش را هم هيأتي مي کند.

همگرايي نابخردانه

يکم عامل دروني در وجود انسان قرار دارد که به واسطه ي آن ميل دارد با هم سن و سال هاي خودش و اعضاي گروه سني اش همکاري داشته باشد. اما اين عامل اثر منفي هم دارد. اگر انسان به رفيق بد مبتلا شود از همين طريق، تحت تأثير عامل فاسد واقع مي شود. جهنمي ها در روز قيامت مي گويند: علت اينکه ما به جهنم کشيده شديم اين بود: (کنا نخوض مع الخائضين)؛ وقتي مي ديديم رفقايمان، هم سن هايمان، دوستانمان، همسايه هايمان، خويش و قوممان مشغول کاري هستند و راهي را انتخاب کرده اند، ما هم بدون اينکه تحقيق کنيم آيا راهي که مي روند و سخني که مي گويند صحيح است يا نه، منطقي است يا غيرمنطقي، و نيتشان چيست، همراهشان مي رفتيم، همرنگ جماعت مي شديم. اين رفاقت ها ما را به جهنم کشاند. در آيه ي 140 سوره ي نساء مي فرمايد: (و قد نزل عليکم في الکتاب أن اذا سمعتم آيات الله يکفر بها…) اگر ديديد يک عده اي – اگرچه دوستان، گروه سني، همکلاسي ها، همسايه ها يا فاميل شما – در مقام بهانه گيري و عيب جويي درباره ي دين، مي خواهند مسائل ديني را تحقير کنند و با شبهه افکني شبهاتي را که ديگران گفته اند نقل مي کنند تا ايمان شما را ضعيف کنند، از آنان دوري گزينيد. اگر با چنين کساني مواجه شديد (فلا تقعدوا معهم حتي يخوضوا في حديث غيره.) مادام که بحثشان درباره ي مسائلي است که ايمان را ضعيف مي کند، و با ايجاد شبهه، دين و دين داران را تحقير مي کنند اصلا کنارشان ننشينيد، و از معاشرت با آنها بپرهيزيد. بعد در مقام تأکيد بر اين مطلب، مي فرمايد: اگر رفتيد و در کنارشان نشستيد، شما هم مثل آنها خواهيد شد: (انکم اذا مثلهم) معاشرت با چنين اشخاصي مساوي است با اينکه مثل آنها بشويد. نتيجه اش چه مي شود؟ نتيجه همين مي شود: (ان الله جامع المنافقين و الکافرين في جهنم جميعا.) کار شما به نفاق مي انجامد. چون آنها به صراحت، درباره ي کفر بحث مي کردند موجب شد ايمان شما ضعيف شود. ايمان ضعيف به نفاق کشيد و شما منافق شديد. آنان کافر شدند و شما هم منافق. خدا هم در جهنم، کافر و منافق – هر دو – را جمع مي کند. در سوره ي انعام هم خطاب به شخص پيغمبر مي فرمايد: (و اذا رأيت الذين يخوضون في آياتنا فأعرض عنهم.) (انعام: 68) «خوض في الايات» تعبير قرآني است. آيه ي قبل خطابش به مؤمنان بود: (نزل عليکم في الکتاب)، اما اينجا به پيغمبرش مي فرمايد: (اذا رأيت الذين يخوضون في آياتنا فأعرض عنهم حتي يخوضوا في حديث غيره و اما ينسينک الشيطان فلاتقعد بعد الذکري مع القوم الظالمين.) شايد اين از مصاديق روشن اين مثل باشد: «به در مي گويند تا ديوار بشنود» يا «اياک اعني و اسمعي يا جارة.» شيطان که بر پيغمبر مسلط نمي شود، اما مي گويد: اگر شيطان اين مطلب ( پرهيز از مجالست با اهل فساد و گناه) را از ياد تو برد و با چنين کساني نشستي، بعد از توجه، بلندشو، دوباره ننشين: (فلاتقعد بعد الذکري مع القوم الظالمين.) اين مسئله آن قدر مهم است که به پيغمبر مي فرمايد: با اينها ننشين. اگر اتفاقا هم يادت رفت و نشستي، همين که متوجه شدي بلند شو! يعني: مجالست با اهل فساد و گناه، با کساني که سخنان ناحق مي گويند و شبهات القا مي کنند و حرف هاي بيجا مي زنند، بيش از هر چيز در روح آدميزاد، به خصوص در جوان ، مؤثر است.

اهميت اجتناب از رفيق بد

بنابراين، از جمله صفات عبادالرحمان اين است که ( و اذا مروا باللغو مروا کراما.) «خوض في آياتنا» يکي از مصاديق لغو است. اگر بندگان شايسته ي خدا با چنين کساني برخورد کردند، نه تنها خودشان نمي روند در اين کار شريک شوند – شأن عبادالرحمان اجل است از اينکه «خوض في آياتنا» کنند – بلکه با چنين کساني هم نمي نشينند و کريمانه و بزرگوارانه از کنار اينها مي گذرند تا دامنشان آلوده نشود؛ گويا آنها مرکز فساد هستند و اينها دامنشان را جمع مي کنند و از کنارشان عبور مي کنند تا بوي آنها هم به لباسشان نخورد. اين آيه اهميت مسئله ي معاشرت و آثار سوء رفيق بد را با بهترين بيان گفته است.
البته صريح تر از اين هم در جايي فرموده است: در روز قيامت، برخي مي گويند: (يا ليتني اتخذت مع الرسول سبيلا يا ويلتي ليتني لم أتخذ فلانا خليلا لقد أضلني عن الذکر بعد اذ جاءني.) (فرقان: 27-29) نکته ي قابل توجه در اينجا اين است که قرآن کريم در کنار گناهان کبيره (شرک و قتل نفس) که عبادالرحمن از آنها احتراز مي کنند، مي فرمايد: از لغو هم کريمانه عبور مي کنند. بين اينها چه مناسبتي هست؟ با توجه به اينکه شايد مواردي از لغو حرام هم نباشد؛ مثلا، در جايي که کسي مطمئن باشد هيچ تأثير سوئي بر او نمي گذارد. نکته ي تربيتي نهفته در اين آيه اين است: آن قدر تأثير معاشرت بد زياد است که در کنار ترک کبائر موبقه، مي فرمايد: از رفيق بد هم احتراز مي کنند.
منبع: مجله معرفت

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد