خانه » همه » مذهبی » ديدگاه آيات و روايات در باب جدايي ناپذيري نهاد دولت از دين چيست؟ و رواج «انديشه جدايي دين از سياست» در حوزه ناشي از چه علتي است؟

ديدگاه آيات و روايات در باب جدايي ناپذيري نهاد دولت از دين چيست؟ و رواج «انديشه جدايي دين از سياست» در حوزه ناشي از چه علتي است؟

ابتدا به ذكر آيات و رواياتي مي‌پردازيم كه انديشه جدايي دين از سياست و حكومت را نفي مي‌كند و بر ارتباط نهاد حكومت و دين تأكيد مي‌كند.
1. در انديشه سكولاريسم حق قانونگذاري و حاكميت، به انسان واگذار گرديده است حال آنكه در دين، مالكيت حقيقي از آن خداست و حق مالكيت اصالتا از آن خداوند است و هيچ انساني حق ندارد بر خلاف حكم الهي، حكمي صادر كند، اينك به نمونه‌اي از آياتي كه حق حاكميت را به خداوند استناد داده است، اشاره مي‌كنيم.
الف: (سوره بقره، آيه 213): «كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ مَا اخْتَلَفواَ فِيهِ»[1] اين آيه شريفه مرجع مشكلات و مسائل را كتاب الهي معرفي مي‌كند و رسالت انبياء را اقامه حاكميت دين در جامعه ذكر مي‌كند.
ب: (سوره يونس، آيه 59): «قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَ حَلالاً قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ»[2] اين آيه شريفه اشاره به آن دارد كه زندگي دنيايي و حلال و حرام معيشت بايد بر اساس ما أنزل اللّه و وحي الهي يعني دين باشد و نبايد احكام فردي يا اجتماعي از نزد خود و مخالف با اذن الهي وضع كرد.
ج: «مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ»[3] (مائده، 44)، «وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ»[4] (مائده، 47) و «وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»[5] (مائده، 45) و بدين ترتيب كسي كه بر اساس حاكميت الهي و دين رفتار نكند از ديدگاه ديني مذموم و كافر، فاسق و ظالم است.
د: (سوره مائده، آيه49): «وَ أَنِ احْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ»[6] اين آيه اشاره مي‌كند كه بايد محور حاكميت، حكم الهي باشد نه خواست‌هاي نفساني و اگر انسان بر فطرت الهي خود باقي باشد به اين حاكميت رو خواهد آورد.
هـ : (سوره انعام، آيه 57؛ سوره يوسف، آيه 67): «إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ»[7] تنها خداوند است كه شايسته قانونگذاري و حاكميت است و لذا تعاليم الهي محور رفتاري فردي و جمعي مردم باشد.
و: (سوره انعام، آيه 62؛ سوره قصص، آيه 70 و 88): «لَهُ الْحُكْمُ»[8] اين آيه بر اساس قواعد و ادبيات عرب انحصار حكم در خداوند را ثابت مي‌كند و مي‌گويد تنها كسي كه شايسته حكم راندن است خداوند متعال مي‌باشد.
ز: (سوره آل عمران، آيه 79): «ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِباداً لِي»[9] اين آيه شريفه دلالت داردبراينکه با وجود كتاب الهي كسي حق ندارد كه بندگان خدا را به تبعيت و اطاعت از خود فرا خواند بلكه بايد محور حكم و كتاب الهي باشد.
2. در انديشه سكولار، دين امري فردي قلمداد شده و به رابطه فردي انسان با خدا اختصاص يافته است نه پديده‌اي مرتبط با جامعه بشري و تأمين كننده نيازهاي دنيوي انسان در حالي كه نيازهاي دنيوي آدمي مرتبط با سعادت اخروي اوست، زيرا اساسي‌ترين نياز بشر قانوني براي تأمين عدالت است و خداوند رسالت تمامي انبياء را ارائه كتابي و ميزاني براي عدالت‌ورزي ذكر كرده و فرموده است: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»[10] (حديد، 25) يعني كتاب الهي نه تنها تأمين كننده خوشبختي اخروي است بلكه عدالت اجتماعي را نيز تأمين مي‌كند و اين نشانگر آن است كه دين وظيفه خود را دخالت در امور اجتماعي و سياسي دانسته است. اساساً شعار تمامي انبياء توجه به دو مسأله عبوديت و ستم ستيزي بوده است كه شعار سياسي مبارزه با طاغوت دركنار امر به عبوديت و يگانه پرستي همواره وجود داشته است «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ»[11] (نحل، 36)، يعني شعار همه رسولاني كه در هر امتي مبعوث شده‌اند، پرستش خدا و ستم ناپذيري و مبارزه با طاغوت و حاكميت استبدادي بوده است.
3. توجه به داستان‌هاي انبياء كه در قرآن بيان شده است، نمايانگر آنست كه آنان نسبت به مسايل سياسي و اجتماعي بي‌تفاوت نبوده‌اند و دين را از سياست جدا ندانسته‌اند بلكه مبارزه با ستم و ستمگري و ايجاد جامعه عادل و دين محور اساس حركت‌هاي آنها بوده است از باب نمونه مي‌توانيد به داستان مبارزه حضرت موسي با فرعون (شعرا، 22 ـ 18) مراجعه كنيد.[12]4. در روايات ما نيز به ارتباط دين و سياست و شايستگي ائمه و فقهاء براي به دست گرفتن حاكميت و سياست تأكيد شده است كه نمونه‌هايي ذكر مي‌شود.
الف: امام علي ـ عليه السلام ـ درباره اين‌كه امام بايد در سياست دخالت كند و سياست از شئون امامت و رهبر ديني است مي‌فرمايد: «الولاية هي حفظ الثغور و تدبير الامور، الامام عالم بالسياسة قائم بالرياسة»[13] ولايت عبارت از محافظت از مرزها و تدبير امور،امام كسي است كه به سياست آگاه است و به رياست قيام مي‌كند.
ب: امام علي ـ عليه السلام ـ درباره اين‌كه حكومت شأن امام و رهبر ديني است مي‌فرمايد: «اتقوا الحكومة فإنّ الحكومة إنّما هي للامام العالم بالقضاءِ العادل في المسلمين»[14] از حكومت پروا كنيد، زيرا حكومت مخصوص امام مي‌باشد كه آگاه به قضا و عادل ميان مسلمانان است.
ج: امام علي ـ عليه السلام ـ در وصف اهل بيت مي‌فرمايد: «لهم خصائص حق الولايه»[15] (حق ولايت مخصوص اهل بيت است) يعني ولايت از خصائص و شؤون ولايت و اهل بيت است.
د: امام صادق ـ عليه السلام ـ در شأن پيامبر اكرم ـ صلي اللّه عليه و آله ـ مي‌فرمايد: «…امر الدين و الامة ليسوس عباده»[16] (خداوند امر دين و امت را به پيامبر اكرم ـ صلي اللّه عليه و آله ـ واگذار نمود تا بندگانش را سياست كند) يعني اداره دين و دنياي مردم و سياست مردم از شؤون پيامبر اكرم ـ صلي اللّه عليه و آله ـ مي‌باشد و اين به صراحت رابطه وثيق دين و دنياودين و سياست را ثابت مي‌كند.
هـ : امام صادق ـ عليه السلام ـ هم‌چنين در شأن اهل بيت ـ عليهم السلام ـ مي‌فرمايد: «نحن ساسة العِباد و ساسة البِلاد»[17] ما سياستمداران مردم و شهرها هستيم.
و: درباره حاكميت و سياستمداري فقهاء روايات بسياري وجود دارد مانند امام صادق ـ عليه السلام ـ كه فرمودند: «لِيَنظر إنّ مَن كانِ منكم ممن قد روي حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا فاليرضوا به حكماً فاني قد جعلته عليكم حاكماً»[18] نگاه كنيد كسي از شما كه حديث ما را روايت مي‌كند و در حلال و حرام ما نظر مي‌كند و احكام ما را مي‌شناسد، بايد چنين كسي را به عنوان حاكم بپذيرند، به راستي كه من چنين كسي را براي شما حاكم قرار دادم. كه در اين روايت تداوم ارتباط دين و سياست را در عصر غيبت ثابت مي‌كند و نشان مي‌دهد در عصر غيبت نيز بايد سياست و حاكميت به دست دين و متوليان دين باشد.
بنابراين آيات و روايات به صراحت تأكيد در ارتباط دين و سياست دارند بلكه سياست را از شؤون متوليان ديني، يعني انبياء، ائمه و فقهاء به شمار مي‌آورند و شكل‌دهي جامعه بر اساس كتاب الهي و حكم خدا را وظيفه حاكميت ديني به شمار مي‌آورند. اينك بايد ديد چرا با وجود اين دلائل، برخي در حوزه به تفكيك دين از سياست گرايش پيدا كرده‌اند؟ در پاسخ بايد گفت گرايش به سكولاريسم در حوزه به شدت ضعيف است، اما اگر شائبه هايي از آن هم وجود داشته باشد مي تواند برخاسته از برخي علل زير باشد:
1. عدم وجود بستر مناسب براي حاكميت دين در جامعه.
2. متروك ماندن جنبه اجتماعي دين و در نتيجه هراس از نتايج اجراي آن در جامعه.
3. احساس خطر از عوارض نامطلوب سياست بر دين.
4. تأثيرپذيري از انديشه‌هاي غربي و روشنفكري.
5. عملكرد سوء برخي از متدينين وقتي وارد مسائل سياسي شدند و از مباني دين و شريعت عدول نمودند.
كه بايد گفت با وجود تأكيد قرآن و سنت در ديني كردن سياست، هيچ‌يك از علل فوق نمي‌تواند توجيه‌گر چنين گرايشي باشد.

معرفي منبع جهت مطالعه بيشتر:
1. سكولاريسم در اسلام و مسيحيّت، محمد حسن قدردان قراملكي، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، چاپ اول، 1379.

پي نوشت ها:
[1]. مردم يك دسته بودند، خداوند پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسماني كه به سوي حق دعوت مي‌كرد با آنها نازل نمود تا در ميان مردم، در آنچه اختلاف داشتند، داوري كند.
[2]. بگو آيا روزي‌هايي كه خدا بر شما نازل كرده ديده‌ايد، كه بعضي از آن را حلال و بعضي را حرام نموده‌ايد؟ بگو آيا خداوند به شما اجازه داده يا بر خدا افترا مي‌بنديد.
[3] . آنها كه به احكامي كه خدا نازل كرده حكم نمي‌كنند، كافرند.
[4] . و كساني كه بر طبق آنچه خدا نازل كرده حكم نمي‌كنند، فاسقند.
[5] . و هركس به احكامي كه خدا نازل كرده حكم نكند، ستمگر است.
[6] . و طبق آنچه خدا نازل كرده، داوري كن و از هوس‌هاي آنها پيروي مكن.
[7] . حكم و فرمان تنها از آن خداست.
[8] . حكم تنها از آن خداست.
[9] . براي هيچ بشري سزاوار نيست كه خداوند، كتاب آسماني و حكم و نبوت به او دهد پس او به مردم بگويد غير از خدا مرا پرستش كنيد.
[10] . ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آنها كتاب آسماني و ميزان (شناسايي حق از باطل) نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند.
[11] . ما در هر امتي رسولي برانگيختيم كه خداي يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد.
[12] . يزدي، حسين، آزادي از ديدگاه استاد مطهري، انتشارات صدرا، 1379، ص 145.
[13] . مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسة الوفا، 403 ق، ج2، ص170.
[14] . حر عاملي، محمد بن حسن، وسايل الشيعه، تهران، المكتبة الاسلاميه، 1401 ق، ج 18، ص 7(20 جلدي).
[15] . فيض الاسلام، نهج البلاغه، خطبه 2.
[16] . حياة الامام الرضا ـ عليه السلام ـ ، ص 49، به نقل از سكولاريسم در اسلام و مسيحيت، قدردان قراملكي، ص 221.
[17] . بحارالنوار، ج 26، ص 259.
[18] . حر عاملي، محمد بن حسن، وسايل الشيعه، ج 18، ص 99.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد