پرسش فوق داراي سه بخش است «كه هر كدام بايد جداگانه بررسي شود».
(الف) ـ پرسش اول در مورد دين حق است. دين حق، ديني است كه عقايد، اخلاق، قوانين و مقررات آن از طرف خداوند نازل شده باشد.[1]به عبارت ديگر: دين عبارت از مجموعه عقايد و قوانين و آدابي است كه انسان در سايه آنها مي تواند به سعادت و خوشبختي دو جهان برسد و از نظر فردي و اجتماعي و تربيتي در مسير صحيح گام بردارد.[2]در قرآن كريم از دين الهي با عنوان اسلام ياد شده است (ان الدّين عندا… الاسلام).[3] يعني اسلام تنها ديني است كه در نزد خداوند به رسميّت شناخته شده است و غير از آن جز گمراهي و ضلالت نيست، زيرا (ماذا بعد الحق الّا الضلال)[4] به همين دليل است كه جز اسلام هيچ قانوني از هيچ كس پذيرفته نمي شود، زيرا (و من يبتغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه)[5] آن كس كه بر غيراز دين اسلام (به ديني ديگر) گردن نهد، از او پذيرفته نخواهد شد. بنابراين، آئين حقيقي در پيشگاه خداوند تسليم در برابر فرمان او است. در واقع روح دين در همه اديان الهي چيزي جز تسليم در برابر حقيقت نبوده است و از آنجا كه آئين پيامبر اكرم «ص» عالي ترين نمونه آن بوده است، نام اسلام براي آن انتخاب شده است.[6]امام علي «ع» مي فرمايد: (اسلام همان تسليم در برابر حق است و تسليم بدون يقين ممكن نيست و يقين همان تصديق است و تصديق همان اقرار است و اقرار همان انجام وظيفه است و انجام وظيفه همان عمل است (پس در حقيقت اسلام همان عمل به دستور خدا و رسول «ص» است.)[7]خلاصه اينكه اسلام عبارت از آن روح تسليمي است كه بنده بايد در برابر بياني كه از مقام ربوبي صادر مي شود، چه آنهائي كه مربوط به معارف است و چه آن هايي که درباره احكام اند، داشته باشد.[8]دين اسلام در قرآن، سنّت و سيره نبوي و ائمه اطهار «ع» كه همان گفتار و اعمال، رفتار و كردار آنها مي باشد، عينيّت يافته و براي خوشبختي و سعادت انسانها برنامه هاي علمي و عملي به ارمغان آورده است.
(ب) با اين بيان جواب قسمت دوّم سؤال هم روشن شد، براي اين كه كساني كه مبلّغ دين هستند، اگر گفته ها يا نوشته هاي آنها مطابق با كتاب و سنّت كه شامل تمامي نيازهاي بشري است، باشند، مي توان گفت چنين كسي مبلّغ دين است، اما اگر خارج از چهارچوب كتاب و سنّت و مطابق با آنها نباشد، قهراً خارج از دين خواهد بود. بنابراين معيار در ديني بودن يا نبودن گفته ها و يا نوشته هاي كسي، مطابق يا عدم مطابق بودن با قرآن و سنّت است كه دين در آنها عينيّت يافته است.
(ج) اما بخش سوم سؤال: يعني دخالت يا عدم دخالت سليقه شخصي در استنباط حكم.
در استنباط احكام الهي هيچ گونه سليقه اي بكار نمي رود، بلكه در استنباط حكمي از احكام الهي از كتاب (قرآن) و سنت (روايات صحيح) و بدست آوردن احكام خداوند متعال، شرائط خاصي لازم است مجتهدي كه مي خواهد احكام خداوند را استنباط كند; بايد داراي آن شرائط باشد كه در اينجا به اجمال به آنها اشاره مي شود.
1- تسلط كامل بر قواعد عربي
2- تميز دادن معاني عرفيه (كه بين مردم رايج است) از معاني عقليه
3- تسلط كامل بر علم منطق
4- آگاهي كافي به مسائل اصول فقه
5- آشنائي كامل با علم رجال و درايه.
6- آشنائي لازم به علم كلام و فلسفه
7- اطلاع كافي از فتاواي مشهور.
8- علم به فتاواي عام در زمان ائمه «ع».
9- تسلط كامل بر مسأله هاي فرعي فقهي[9]علاوه بر اينها از جمله شرايطي كه براي مجتهد لازم است، عدالت است كه اين صفت باعث مي شود تا جلو خيلي از لغزشها گرفته شود. به اين شرط در روايات هم تأكيد شده است از جمله روايتي است كه از امام حسن عسكري «ع» نقل شده است. حضرت مي فرمايد: «هر كس از فقها بر نفس خود صيانت داشته باشد و از خواسته هاي نفساني خويش تبعيت نكند و خود را از معصيت دور نگه دارد و حافظ دين و مخالف هوا و هوسهاي نفساني و مطيع مولاي خويش باشد بر عوام مردم لازم است كه مسايل دين را از وي بياموزند.[10]كسي كه داراي چنين شرائطي باشد قطعاً سليقه هاي شخصي خويش را در استنباط حكم، دخالت نمي دهد و مراد از سليقه شخصي كه نبايد در استنباط حكم دخيل باشد، اين است كه برداشت هاي ذهني خود را كه بدون ملاك و معيار است، دخالت ندهد. اما اگر اين برداشتها داراي ملاك و معيار عقلي يا نقلي باشد، مانعي ندارد. اگر مجتهد اين شرايط را مراعات نمايد هيچ تشكيكي لازم نمي آيد.
لازم است به يك نكته اشاره شود كه دايرة اجتهاد زياد وسيع نيست به اين معنا كه خيلي از اصول و مباني ديني و بسياري از احكام خداوند، ثابت هستند و در آنها اجتهاد لازم نيست، بلكه دايرة اجتهاد مربوط مي شود به فروعات عملي احكام كه مجتهد سعي مي كند احكام اين فروعات عملي را بدست بياورد. و اين بدين معنا نيست كه اگر يك مجتهد داراي تمام شرائط باشد و تمام سعي و تلاش خود را براي بدست آوردن حكم مسئله اي به كار بگيرد و حكم صادر نمايد، حتماً آن مطابق با واقع خواهد بود، بلكه به اين معناست كه اگر بعد از كوشش زياد حكمي صادر كرد اگر مطابق با واقع شد كه شد واگر مطابق با واقع نشد در چنين حالي مجتهد در نزد خداوند معذور است، ولي حكم خداوند عوض نمي شود (در اصطلاح به اين تخطئه مي گويند). بر خلاف نظر عده اي كه مي گويند خداوند به مقدار آراء مجتهدين، حكم دارد و تمامي آراء آنها صحيح است. به عبارت ديگر اگر مجتهد حكمي صادر كرد كه مطابق با واقع نبود خداوند اين حكم را جايگزين، حكم قبلي مي کند. و اين حكم حكم واقعي مي شود كه (در اصطلاح به اين تصويب مي گويند.)[11]نتيجه: دين حق، ديني است كه قوانين و مقررات آن از طرف خداوند، نازل شده باشد، بنابراين معيار در ديني بودن يا نبودن گفته ها و يا نوشته هاي كسي، مطابق يا عدم مطابق بودن با قرآن و سنّت است كه دين در آنها عينيّت يافته است، لذا اگر گفته ها و نوشته ها خارج از چهارچوب كتاب و سنّت و مطابق آنها نباشد، قهراً خارج از دين خواهد بود و شرط عدالت وملکة آن مانع از اعمال سليقة شخصي دراستنباط خواهد بود.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. شريعت در آينه معرفت، آية الله جوادي آملي.
2. قرآن در اسلام، علامه طباطبائي.
پي نوشت ها:
[1] . جوادي آملي، عبدالله، شريعت در آينه معرفت، ج 1، نشر رجاء. ص 95.
[2] . مکارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج2، ص 349، ح آفتاب، نوبت هفدهم.
[3] . آل عمران/ 19.
[4] . يونس/ 32.
[5] . آل عمران/ 85.
[6] . مکارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج2، ص 349، ح: آفتاب، نوبت هفدهم.
[7] . فيض الاسلام، نهج البلاغه، كلمات قصاري 120.
[8] . ترجمه تفسير الميزان، بنياد علمي و فكري علامه، نوبت چهارم، ج3، ص 228.
[9] . تهذيب الاصول، ج3، ص 138 ـ 143.
[10] . مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، ج2، ص 88.
[11] . حكيم، محمد تقي، اصول العامه للفقهه المقا رن، ص 617 ـ 624.