مقدمهاي بر دكترين مهدويت
در دكترين مهدويت دين و گزارههاي مبتني بر نمادهاي دين مطرح ميباشند. نكته مهم در اين مبحث اينست كه مكاتب مادي و يا مكاتب الهي، مفهومي به نام مهدي و مهدويت را قبول دارند يا خير؟ در جواب بايد گفت كه، اكثر قريب به اتفاق اديان چه الهي و چه مادي، ظهور منجي را در آينده حيات زمين بر ميتابند، اما ضروري است كه بايد
مقدمهاي بر دكترين مهدويت
نویسنده : حسين عباسى
در دكترين مهدويت دين و گزارههاي مبتني بر نمادهاي دين مطرح ميباشند. نكته مهم در اين مبحث اينست كه مكاتب مادي و يا مكاتب الهي، مفهومي به نام مهدي و مهدويت را قبول دارند يا خير؟ در جواب بايد گفت كه، اكثر قريب به اتفاق اديان چه الهي و چه مادي، ظهور منجي را در آينده حيات زمين بر ميتابند، اما ضروري است كه بايد براي تبيين اين مسأله به گزارههاي ابتدائي خلقت پرداخت. آنچه كه به عنوان حوزه تفكر ديني و يا غرب و يا شرق در بستر جغرافيايي ميشناسيم، داراي تقسيمبندي شناختهشدهاي است. تمدن روحگرا و يا تمدن اسپريتواليستي (Spiritualistiy) از شرق ايران در يزد آغاز و در يك پروسه زماني طي 2500 سال به منتهياليه شرق جهان يعني ژاپن ميرسد. اين تفكر داراي حركت گريز از مركز بوده است، يعني تفكر روحگرا و تفكري كه در همه چيز رمز و راز مشاهده ميكند از ايران شروع و در هند به اوج خود ميرسد. سپس با تفكر بودائيسم و هندوئيسم به تبت و چين رفته و با افكار كنفوئيسم لائوئيسم تا ژاپن بسط و گسترش پيدا ميكند. با همين دين غرب نيز تاريخي حدود 3000 سال را برميتابد. اولين نمونه مكتوب تمدن غرب، ايلياد و اوديسه هومر است. حوزه تفكر ديني غرب از مغرب تركيه آغاز و با همان نيروي گريز از مركز به سمت يونان و مناطق آتن و اسپارت اين كشور حركت و سپس به روم، فرانسه، انگليس و امروز نيز در ماوراء اقيانوس اطلس يعني امريكا انتشار يافته است. وجه اشتراك دو حوزه شرق و غرب نيروي گريز از مركز اين دو تمدن است. تفكر فيلسوفهاي غرب باستان از تالس و آلكسمندر در تركيه امروزي آغاز و به سقراط، ارسطو، افلاطون در آتن ميرسد. در روم و ايتاليا گسترش پيدا كرده و توسط فيلسوف بزرگ آلماني، فرانسوي و انگليسي در قرون اخير همچون دكارت، هگل و كانت به اوج شكوفائي خود ميرسد. سپس بر اساس همان نيروي گريز از مركز كه گفته شد امروزه تمدن روحگراي شرقي و يا راسوناليستي غرب نيز در ايالات متحده امريكا به طور شاخص ظهور مييابد. تمدن غرب به دنبال آن است كه همه چيز را با نگاه خردگرايي و راسيوناليستي تجربه كند، در حالي كه تمدن روحگراي شرقي و يا اسپريتواليستي همه چيز را در روح مشاهده ميكند. در تمدن غربي آنچه كه ماوارء انگاشته ميشود، حتي مانند خدايان صورت و ظاهر دارند و قابل رؤيت ميباشند خداي آتش، خداي خاك، باد، طوفان، خشم و زيبايي همه قابل مشاهده هستند و اصولاً آنچه كه از آن به عنوان اومانيسم و يا اصالت انسان نام ميبرند در 2500 سال پيش پايهگذاري شده، اگرچه دكارت در قرون حاضر آن را برجسته كرد. در نگاه تمدني غربي انسان كاملاً برهنه پرستش ميشود و عريان ديدن انسان و خدايان حاصل تفكر و نظام معرفتي فردگراي تعييني غرب است. در ابتدا از نگاه غرب ماده اوليه خلقت آب، خاك و آتش است. در دوره فيثاغورث عدد را ماده اوليه خلقت بر ميشمارند و در نهايت به خردگرايي افلاطون و ارسطو ميرسند و اين تفكر خردگرايي غرب امروز نيز در جايجاي حوزه تفكري غرب قرار دارد. تعيين ديدن انسان غربي در هيچ برههاي به گوشه رانده نشد و اين ديد ماوراء بود كه طي اين 3000 سال در انزوا قرار داشته است، حتي در قرون وسطي كه از آن به عنوان عصر كليسا و قرون ايمان و دين ياد ميكنند نيز، انسان غربي با ماوراء روح دچار مشكل بوده است اما در نقطة مقابل آن تاليسم شرقي همه چيز را در روح ميبيند. صداي خواننده هندي كه ترس و لرزش در آن به وضوح قابل درك است، به دليل همين ديد اسپريتواليستي و روحگرايي حاكم بر تفكر شرقي است. اين انسان همه چيز را داراي رمز و راز ميداند. اما به ازاي اين دو حوزه معرفتي، تفكري نيز در بستر جغرافيايي ديگري قرار دارد كه از شمال به قفقاز، از جنوب به سودان، از شرق به داخل ايران و از غرب به قبرس منتهي ميشود. اين لوزي را به عنوان سرزمين وحي ميشناسيم.
در اين منطقه جغرافيايي 124 هزار پيامبر نازل شدهاند، نوع نگاه معرفتي اين منطقه، وحيگرا در كنار نگاه روحگرا و خردگرايي صددرصد است. اين حوزه معرفتي كه از دو حوزه شرقي و غربي قديميتر بوده و تاريخ آن به آغاز زندگي بشر در روي زمين ميرسد با نگاهي به عالم وحي در نقطه مقابل ديدگاههاي ديگر قرار گرفته است. از منظر منتقدان به اين تفكر، پيروان هندوئيسم، شينتوئيسم، كنفسوئيسم و لائوئيسم هر چند كه داراي مباني فلسفي به مراتب برتر از غرب ميباشند مشترك محسوب ميشوند. غرب نيز از همان آغاز با اين ديد هنوز نتوانسته از منجلاب و گرداب خودساخته رهايي يابد. در حوزه تفكري وحيگرا، در يك مقطع بدليل عدم گسترش وسائل ارتباطي، بعد جغرافيايي و فاصله مكاني نزول پيامبران كم است. مثلاً در يك برهه از زمان و در دو شهر نزديك به هم دو پيامبر هدايت بشر را به عهده داشتند. مانند حضرت ابراهيم (ع) و حضرت لوط (ع). اما با گسترش وسائل ارتباطي، بعد جغرافيايي و نيز زماني نيز گستردهتر ميشود. به طوري كه حضرت عيسي (ع) و پيامبر گرامي (ص) در مقاطع زماني متفاوت و مناطق جغرافيائي گوناگون و با فواصل دور از هم به پيامبري برانگيخته ميشوند، حضرت عيسي (ع) در فلسطين و پيامبر اسلام (ص) در جزيرهالعرب. اين امر بدليل رشد فرهنگ بشري در آن مقطع بوده است. اين رشد فرهنگي بخصوص در امتهاي، 3 پيامبر اولوالعزم يعني حضرت موسي (ع)، حضرت عيسي (ع) و پيامبر بزرگوار اسلام قابل مشاهده است. در واقع زعامت اين 3 بزرگوار، رهبري عقلي است. به اين معني كه حضرت موسي (ع) در دربار فرعون مصر با جادو و سحر مقابله ميكرد، حضرت عيسي (ع) با دَم مسيحايي خويش مردگان را زنده ميكرد و پيامبر اسلام (ص) نيز با قرآن به هدايت مردم ميپرداخت. اين نوع مبارزه بدان معناست كه در آن عصرها، مردمان در هر يك از دانشهاي ياد شده به اوج خود رسيده بودند.
در زمان حضرت موسي سحر و شعبده را كامل ياد داشتند، اما عصاي حضرت موسي (ع) تمامي امور آنان را باطل ميكند، مردم دوران حضرت مسيح (ع) براي اكثر بيماريها راه درمان داشتند، اما آن حضرت با معجزهاي به مبارزه با آن ميرود. گروهي خرافهپرست بر اين تصور هستند كه اين بزرگواران با جادو، پيروان خود را اداره ميكردند، در حاليكه اينگونه نيست. امروزه با تمامي امكانات، ساختماني را كه ميسازند بايد 40 الي 50 سال ديگر خراب كرده و از نو به جايش ساختماني ديگر بسازند. اما در مصر اهرام ثلاثه بعد از گذشت 4000 سال همچنان پابرجا باقي مانده است. آيا كسي باور ميكند كه ساخت اين اهرام جادوگري باشد. پس نميتوان براي آنان درك و دانشي كمتر از اكنون قائل شد. عصاي حصرت موسي (ع)، دانشي بوده است كه دانشهاي ديگر را باطل ميكرد و يا زنده كردن مردگان دانشي بوده، فراتر از دانشهاي مردم زمان حضرت عيسي (ع)، همانطور كه قرآن كريم، برتر و فراتر از دانش مردم عصر خود بوده و به عنوان يك معجزه، كفار را به مبارزه ميطلبد.
اين بزرگواران به عنوان اسطوره و نماد و الگو در برابر مردمان عصر خود و ساير اعصار قرار دارند. اما در عصر حاضر مردم به ويژه در غرب، در جادوي ايدئولوژي دانشگرايي، گيج و متحير به سر ميبرند، چرا؟ اسطورههاي آنان ديگر پيامبران نيستند، بلكه كساني هستند كه بيش از هر كس ديگر اميال و نفس آنان را ارضاء ميكنند، ستايشي كه از هنرپيشههاي غربي، فوتباليستها و خوانندهها ميشود به همين دليل است. امروزه توجه مردم به نشريات زرد، براي اينست كه بدانند كه فلان ورزشكار چه ميخورد، فلان هنرپيشه به چه علاقه دارد و فلان خواننده با چه ماشيني رفت و آمد ميكند. اينها اسطورههاي مردم عصر حاضر هستند، ديگر براي يافتن اسطوره نيازي به زئوس، ونوس نيست، امروزه اين افراد هستند كه پرستش ميشوند. تفكر فلسفي كه امروز بر جهان حاكم است، از انديشه كساني است كه اكثر قريب به اتفاق آنان خانواده تشكيل ندادهاند. به عنوان مثال تنها دختر دكارت، حاصل يك ارتباط نامشروع است، اكثر آنها خودكشي كرده و افراد ناراحتي بودهاند. حتي در بين همين فلاسفه، افراد همجنسباز نيز وجود دارد.
حال عدهاي تصور ميكنند كه ميشود با افكار اين افراد جهان را اداره كرد. در واقع اينان با هر ديني كه هستند نميتوانند بشر را به سرمنزل مقصود برسانند يهوديت كه اصولاً چنين ادعايي ندارد، مسيحيت تحريف شده هم كه ذاتاً سكولار است. اين افراد كه خود را جزو پيروان اين اديان برميشمارند، قاعدتاً نيز نميتوانند براي آينده بشر برنامهاي داشته باشند، بر همين اساس است كه فردي همچون فوكوياما در دهه گذشته مسأله پايان تاريخ را مطرح ميكند و “ليبراليسم” را ايدئولوژي برتر و مطلق جهان معرفي ميكند و سعادت و رهايي بشر را در پيروي از اين مدل حكومتي ميداند. ده سال بعد همين فرد كتاب “پايان نظم” را بر اساس فرسايش اجتماعي و معضلات دروني جامعه امريكا مينويسد. بنابراين ادعاي وي براي سعادت بشر به اين منجلاب ختم ميشود. اما تنها تفكرديني كه ادعاي هدايت و سعادت بشر دارد، اسلام و مذهب تشيع است، ادعا كه نه، يك واقعيت تفكر ديني اسلام، انسان را هدايت ميكند اگر امروز كشور ما دچار معضلات بسياري است، به دليل اين است كه نظام مديريتي ما براي اداره جامعه برنامهريزي ميكند نه براي هدايت جامعه و اين اداره با فرهنگ و تفكر ديني ما تعارضي دارد. بنابراين براساس اين تفكر انسان را بايد هدايت كرد، آنهم با آموزههاي وحياني، لذا اين دين است كه براي آينده بشر برنامة تدوين شده دارد. در دكترين مهدويتهم، منجي براي هدايت بشر ميآيد نه براي اداره انسان، اينكه ائمه ما نتوانستند موفق شوند براي اين بود كه دستهاي پليدي، در برابر هدايت مردم توسط ائمه ايجاد كردند و نگذاشتند دكترين غربي در جامعه محقق شود و اين تلاشها به حدي رسيد كه از امام هشتم به بعد ائمه ما در سنين پائين به شهادت رسيدند و امام دوازدهم نيز در سنين پائين غيبتشان آغاز شد. لذا بر اساس ادبيات قرآن، ادبيات وحياني و ادبيات شيعه، براي هدايت جامعه نياز به يك انسان پاك و معصوم است كه هماينك بر حسب مقتضيات زمان در پس پرده غيبت حضور دارد و شيعه منتظر آن يار سفر كرده است. در ادبيات شيعه، انتظار ظهور، تلاش و آزموني است براي هدايت و سعاد بشر، پس نبايد تنها منتظر منجي شد، بلكه بايد تلاش كرد. اساساً در مذهب، بحث بر رفتن است نه راكد ماندن. فرد بتپرست از خود ميخواهد به سمت بت حركت كند، فرد مؤمن از خود ميخواهد به سمت خداي خود حركت كند، اما يك فرد انسانمحور و معتقد به اومانيسم به سمت كسي حركت نميكند، زيرا خود را محور همه چيز ميداند، بر همين اساس نميتوان بين (اومانيسم و اسلام) ارتباطي قائل شد. اينكه عدهاي سعي در ترويج اين افكار پوچ در جامعه اسلامي ما دارند، دچار التقاط فكري هستند. پس مذهب يعني حركت، اينكه شما اكنون در روي نقشه جهان يك كشور شيعي مشاهده ميكنيد بر اساس همين حركت است. جريانهاي منحوسي سعي در حذف فكري و جسمي ائمه داشتند. آنها را شهيد كرده و پيروان آنان را آزار و اذيت ميكردند، بر همين اساس بود كه امام دوازدهم در دوران كودكي غيبت را به فرمان الهي اختيار كردند. اما شيعه با حركت به سوي رشد و كمال از حركت نايستاد و با كمك 61 زعيم خود توانست راه خود را در مسير پر پيچ و تاب حوادث بپيمايد.
و بعد از سالها به چنان رشد و بالندگي برسد كه بتواند حكومتي شيعي در جهان ايجاد كند. پس از غيبت امام زمان (عج) زعامت جامعه شيعه را بزرگاني همچون علامه مجلسي، شيخ مفيد، سيد رضي، علامه حلي، مرحوم كاشفالغطا بر عهده داشتند. به خاطر تلاش و كوشش اين بزرگواران بود كه شيعه زنده و پويا به حركت خود ادامه داد در عصر حاضر و در ادامه اين راه حضرت آيتا… بروجردي با يك نهضفت فرهنگي، جامعه شيعه را هدايت و رهبري ميكند و بزرگاني را در حوزه در فضاي آرام سياسي تربيت ميكند و با اين تلاش، راه را براي امام راحل (ره) كه نهضت ايشان، يك نهضت سياسي است، هموار ميكند. امام راحل (ره) بعنوان زعيم شصتم، حق از دست رفته بشر را در غدير، به عنوان يك فقيه غيرمعصوم به امانت گرفت و آن را پس از جهاد فراوان بدست با كفايت نفر شصتويكم يعني رهبر معظم انقلاب سپرد. نهضت شيعه بر خلاف دورههاي قبلي كه اكثراً در يك بعد مبارزه ميكردند، در دورة ايشان در تمامي ابعاد فرهنگي، سياسي، نظامي، علمي و اقتصادي مبارزه ميكند.
در جهان كنوني، نحوه حركت نهضت شيعه، از حركت سري و رازدار به يك نهضت علني تبديل گشته و يك وجه بازيگران صحنه بينالمللي محسوب ميشود. در دنياي معاصر در حالي كه قدرتهاي استكباري، جهان را به ورطه نابودي ميكشند و در يك محفل خيمهشببازي به نام سازمان ملل تمامي دنيا را غارت ميكنند، نهضت شيعه نيز در بسترسازي براي مهدويت مرزهاي جغرافيائي را پيموده و براي خود مرزي به نام مرز اعتقاد و مذهب قرار داده است. امروز الگوي اكثر آزاديخواهان جهان نهضت شيعي ايران است، حزبا… لبنان با شهادتطلبي، صهيونيستها را از كشور خود بيرون كرد. يا به گفته شيخ احمد ياسين، براي عمليات شهادتطلبانه در فلسطين 5000 نفر ثبت نام كردهاند. آقاي دونالد رامسفلد وزير دفاع امريكا در توجيه عمل لبنانيها و فلسطينيها ميگويد: اين كارها را اينها از ايرانيان ياد گرفتهاند. لذا مفهوم مهدويت، مفهومي است كه هزار سال براي اعتلاي آن تلاش شده كه امروز در جهان فراگير شده و در عصر تفكر مدرن يك انقلاب شيعه به وجود ميآيد. آقاي ميشل فوكو فيلسوف پسامدرن فرانسوي در سال 64 در روز قدس در تهران ميگويد: اين انقلاب حتي يك انقلاب پستمدرن هم نيست، چرا كه تمام معادلة مدرن را بر هم ريخته. وي معرفت و شناختش به اين مطلب نميرسد كه اين مردم از امام حسين(ع) الهام گرفتهاند، لذا در برابر حركات نهضت شيعي ايران مات و متحير ميماند. حركت انقلاب ما، يك حركت الهي بوده كه در آن مردم نسبت به خداوند تعريف ميشود. مهدويت و دكترين مهدويت، وحياني است در برابر ادبيات تمدني روحگرا و فردگرا. بنابراين مفهوم، خدامحوري در عرصه ادبيات جهان امروز، در اوج قرار گرفته است و ما موظفيم براي تحقق اين امر تلاش و جهاد كنيم.
منبع: www.bashgah.net
/ن
در اين منطقه جغرافيايي 124 هزار پيامبر نازل شدهاند، نوع نگاه معرفتي اين منطقه، وحيگرا در كنار نگاه روحگرا و خردگرايي صددرصد است. اين حوزه معرفتي كه از دو حوزه شرقي و غربي قديميتر بوده و تاريخ آن به آغاز زندگي بشر در روي زمين ميرسد با نگاهي به عالم وحي در نقطه مقابل ديدگاههاي ديگر قرار گرفته است. از منظر منتقدان به اين تفكر، پيروان هندوئيسم، شينتوئيسم، كنفسوئيسم و لائوئيسم هر چند كه داراي مباني فلسفي به مراتب برتر از غرب ميباشند مشترك محسوب ميشوند. غرب نيز از همان آغاز با اين ديد هنوز نتوانسته از منجلاب و گرداب خودساخته رهايي يابد. در حوزه تفكري وحيگرا، در يك مقطع بدليل عدم گسترش وسائل ارتباطي، بعد جغرافيايي و فاصله مكاني نزول پيامبران كم است. مثلاً در يك برهه از زمان و در دو شهر نزديك به هم دو پيامبر هدايت بشر را به عهده داشتند. مانند حضرت ابراهيم (ع) و حضرت لوط (ع). اما با گسترش وسائل ارتباطي، بعد جغرافيايي و نيز زماني نيز گستردهتر ميشود. به طوري كه حضرت عيسي (ع) و پيامبر گرامي (ص) در مقاطع زماني متفاوت و مناطق جغرافيائي گوناگون و با فواصل دور از هم به پيامبري برانگيخته ميشوند، حضرت عيسي (ع) در فلسطين و پيامبر اسلام (ص) در جزيرهالعرب. اين امر بدليل رشد فرهنگ بشري در آن مقطع بوده است. اين رشد فرهنگي بخصوص در امتهاي، 3 پيامبر اولوالعزم يعني حضرت موسي (ع)، حضرت عيسي (ع) و پيامبر بزرگوار اسلام قابل مشاهده است. در واقع زعامت اين 3 بزرگوار، رهبري عقلي است. به اين معني كه حضرت موسي (ع) در دربار فرعون مصر با جادو و سحر مقابله ميكرد، حضرت عيسي (ع) با دَم مسيحايي خويش مردگان را زنده ميكرد و پيامبر اسلام (ص) نيز با قرآن به هدايت مردم ميپرداخت. اين نوع مبارزه بدان معناست كه در آن عصرها، مردمان در هر يك از دانشهاي ياد شده به اوج خود رسيده بودند.
در زمان حضرت موسي سحر و شعبده را كامل ياد داشتند، اما عصاي حضرت موسي (ع) تمامي امور آنان را باطل ميكند، مردم دوران حضرت مسيح (ع) براي اكثر بيماريها راه درمان داشتند، اما آن حضرت با معجزهاي به مبارزه با آن ميرود. گروهي خرافهپرست بر اين تصور هستند كه اين بزرگواران با جادو، پيروان خود را اداره ميكردند، در حاليكه اينگونه نيست. امروزه با تمامي امكانات، ساختماني را كه ميسازند بايد 40 الي 50 سال ديگر خراب كرده و از نو به جايش ساختماني ديگر بسازند. اما در مصر اهرام ثلاثه بعد از گذشت 4000 سال همچنان پابرجا باقي مانده است. آيا كسي باور ميكند كه ساخت اين اهرام جادوگري باشد. پس نميتوان براي آنان درك و دانشي كمتر از اكنون قائل شد. عصاي حصرت موسي (ع)، دانشي بوده است كه دانشهاي ديگر را باطل ميكرد و يا زنده كردن مردگان دانشي بوده، فراتر از دانشهاي مردم زمان حضرت عيسي (ع)، همانطور كه قرآن كريم، برتر و فراتر از دانش مردم عصر خود بوده و به عنوان يك معجزه، كفار را به مبارزه ميطلبد.
اين بزرگواران به عنوان اسطوره و نماد و الگو در برابر مردمان عصر خود و ساير اعصار قرار دارند. اما در عصر حاضر مردم به ويژه در غرب، در جادوي ايدئولوژي دانشگرايي، گيج و متحير به سر ميبرند، چرا؟ اسطورههاي آنان ديگر پيامبران نيستند، بلكه كساني هستند كه بيش از هر كس ديگر اميال و نفس آنان را ارضاء ميكنند، ستايشي كه از هنرپيشههاي غربي، فوتباليستها و خوانندهها ميشود به همين دليل است. امروزه توجه مردم به نشريات زرد، براي اينست كه بدانند كه فلان ورزشكار چه ميخورد، فلان هنرپيشه به چه علاقه دارد و فلان خواننده با چه ماشيني رفت و آمد ميكند. اينها اسطورههاي مردم عصر حاضر هستند، ديگر براي يافتن اسطوره نيازي به زئوس، ونوس نيست، امروزه اين افراد هستند كه پرستش ميشوند. تفكر فلسفي كه امروز بر جهان حاكم است، از انديشه كساني است كه اكثر قريب به اتفاق آنان خانواده تشكيل ندادهاند. به عنوان مثال تنها دختر دكارت، حاصل يك ارتباط نامشروع است، اكثر آنها خودكشي كرده و افراد ناراحتي بودهاند. حتي در بين همين فلاسفه، افراد همجنسباز نيز وجود دارد.
حال عدهاي تصور ميكنند كه ميشود با افكار اين افراد جهان را اداره كرد. در واقع اينان با هر ديني كه هستند نميتوانند بشر را به سرمنزل مقصود برسانند يهوديت كه اصولاً چنين ادعايي ندارد، مسيحيت تحريف شده هم كه ذاتاً سكولار است. اين افراد كه خود را جزو پيروان اين اديان برميشمارند، قاعدتاً نيز نميتوانند براي آينده بشر برنامهاي داشته باشند، بر همين اساس است كه فردي همچون فوكوياما در دهه گذشته مسأله پايان تاريخ را مطرح ميكند و “ليبراليسم” را ايدئولوژي برتر و مطلق جهان معرفي ميكند و سعادت و رهايي بشر را در پيروي از اين مدل حكومتي ميداند. ده سال بعد همين فرد كتاب “پايان نظم” را بر اساس فرسايش اجتماعي و معضلات دروني جامعه امريكا مينويسد. بنابراين ادعاي وي براي سعادت بشر به اين منجلاب ختم ميشود. اما تنها تفكرديني كه ادعاي هدايت و سعادت بشر دارد، اسلام و مذهب تشيع است، ادعا كه نه، يك واقعيت تفكر ديني اسلام، انسان را هدايت ميكند اگر امروز كشور ما دچار معضلات بسياري است، به دليل اين است كه نظام مديريتي ما براي اداره جامعه برنامهريزي ميكند نه براي هدايت جامعه و اين اداره با فرهنگ و تفكر ديني ما تعارضي دارد. بنابراين براساس اين تفكر انسان را بايد هدايت كرد، آنهم با آموزههاي وحياني، لذا اين دين است كه براي آينده بشر برنامة تدوين شده دارد. در دكترين مهدويتهم، منجي براي هدايت بشر ميآيد نه براي اداره انسان، اينكه ائمه ما نتوانستند موفق شوند براي اين بود كه دستهاي پليدي، در برابر هدايت مردم توسط ائمه ايجاد كردند و نگذاشتند دكترين غربي در جامعه محقق شود و اين تلاشها به حدي رسيد كه از امام هشتم به بعد ائمه ما در سنين پائين به شهادت رسيدند و امام دوازدهم نيز در سنين پائين غيبتشان آغاز شد. لذا بر اساس ادبيات قرآن، ادبيات وحياني و ادبيات شيعه، براي هدايت جامعه نياز به يك انسان پاك و معصوم است كه هماينك بر حسب مقتضيات زمان در پس پرده غيبت حضور دارد و شيعه منتظر آن يار سفر كرده است. در ادبيات شيعه، انتظار ظهور، تلاش و آزموني است براي هدايت و سعاد بشر، پس نبايد تنها منتظر منجي شد، بلكه بايد تلاش كرد. اساساً در مذهب، بحث بر رفتن است نه راكد ماندن. فرد بتپرست از خود ميخواهد به سمت بت حركت كند، فرد مؤمن از خود ميخواهد به سمت خداي خود حركت كند، اما يك فرد انسانمحور و معتقد به اومانيسم به سمت كسي حركت نميكند، زيرا خود را محور همه چيز ميداند، بر همين اساس نميتوان بين (اومانيسم و اسلام) ارتباطي قائل شد. اينكه عدهاي سعي در ترويج اين افكار پوچ در جامعه اسلامي ما دارند، دچار التقاط فكري هستند. پس مذهب يعني حركت، اينكه شما اكنون در روي نقشه جهان يك كشور شيعي مشاهده ميكنيد بر اساس همين حركت است. جريانهاي منحوسي سعي در حذف فكري و جسمي ائمه داشتند. آنها را شهيد كرده و پيروان آنان را آزار و اذيت ميكردند، بر همين اساس بود كه امام دوازدهم در دوران كودكي غيبت را به فرمان الهي اختيار كردند. اما شيعه با حركت به سوي رشد و كمال از حركت نايستاد و با كمك 61 زعيم خود توانست راه خود را در مسير پر پيچ و تاب حوادث بپيمايد.
و بعد از سالها به چنان رشد و بالندگي برسد كه بتواند حكومتي شيعي در جهان ايجاد كند. پس از غيبت امام زمان (عج) زعامت جامعه شيعه را بزرگاني همچون علامه مجلسي، شيخ مفيد، سيد رضي، علامه حلي، مرحوم كاشفالغطا بر عهده داشتند. به خاطر تلاش و كوشش اين بزرگواران بود كه شيعه زنده و پويا به حركت خود ادامه داد در عصر حاضر و در ادامه اين راه حضرت آيتا… بروجردي با يك نهضفت فرهنگي، جامعه شيعه را هدايت و رهبري ميكند و بزرگاني را در حوزه در فضاي آرام سياسي تربيت ميكند و با اين تلاش، راه را براي امام راحل (ره) كه نهضت ايشان، يك نهضت سياسي است، هموار ميكند. امام راحل (ره) بعنوان زعيم شصتم، حق از دست رفته بشر را در غدير، به عنوان يك فقيه غيرمعصوم به امانت گرفت و آن را پس از جهاد فراوان بدست با كفايت نفر شصتويكم يعني رهبر معظم انقلاب سپرد. نهضت شيعه بر خلاف دورههاي قبلي كه اكثراً در يك بعد مبارزه ميكردند، در دورة ايشان در تمامي ابعاد فرهنگي، سياسي، نظامي، علمي و اقتصادي مبارزه ميكند.
در جهان كنوني، نحوه حركت نهضت شيعه، از حركت سري و رازدار به يك نهضت علني تبديل گشته و يك وجه بازيگران صحنه بينالمللي محسوب ميشود. در دنياي معاصر در حالي كه قدرتهاي استكباري، جهان را به ورطه نابودي ميكشند و در يك محفل خيمهشببازي به نام سازمان ملل تمامي دنيا را غارت ميكنند، نهضت شيعه نيز در بسترسازي براي مهدويت مرزهاي جغرافيائي را پيموده و براي خود مرزي به نام مرز اعتقاد و مذهب قرار داده است. امروز الگوي اكثر آزاديخواهان جهان نهضت شيعي ايران است، حزبا… لبنان با شهادتطلبي، صهيونيستها را از كشور خود بيرون كرد. يا به گفته شيخ احمد ياسين، براي عمليات شهادتطلبانه در فلسطين 5000 نفر ثبت نام كردهاند. آقاي دونالد رامسفلد وزير دفاع امريكا در توجيه عمل لبنانيها و فلسطينيها ميگويد: اين كارها را اينها از ايرانيان ياد گرفتهاند. لذا مفهوم مهدويت، مفهومي است كه هزار سال براي اعتلاي آن تلاش شده كه امروز در جهان فراگير شده و در عصر تفكر مدرن يك انقلاب شيعه به وجود ميآيد. آقاي ميشل فوكو فيلسوف پسامدرن فرانسوي در سال 64 در روز قدس در تهران ميگويد: اين انقلاب حتي يك انقلاب پستمدرن هم نيست، چرا كه تمام معادلة مدرن را بر هم ريخته. وي معرفت و شناختش به اين مطلب نميرسد كه اين مردم از امام حسين(ع) الهام گرفتهاند، لذا در برابر حركات نهضت شيعي ايران مات و متحير ميماند. حركت انقلاب ما، يك حركت الهي بوده كه در آن مردم نسبت به خداوند تعريف ميشود. مهدويت و دكترين مهدويت، وحياني است در برابر ادبيات تمدني روحگرا و فردگرا. بنابراين مفهوم، خدامحوري در عرصه ادبيات جهان امروز، در اوج قرار گرفته است و ما موظفيم براي تحقق اين امر تلاش و جهاد كنيم.
منبع: www.bashgah.net
/ن