در قرن اول:
امیرالمؤمنین(علیه السلام )، حسان بن ثابت انصارى، قیس بن سعد بن عباده انصارى، عمر و بن عاص بن وائل، محمد بن عبداللَّه حمیرى.
در قرن دوم:
کمیت بن زیاد، سید اسماعیل بن محمد حمیرى، شعیان بن مصعب کوفى.
در قرن سوم:
ابو تمام حبیب بن اوس طایى، دعبل بن على بن رزین الخزاعى و در قرون بعد ده ها نفر دیگر. از اهمیت این واقعه، همان بس که علامه امینى یازده جلد کتاب ارزشمند «الغدیر» را پیرامون این حادثه به نگارش درآورده است. اکنون این سؤال رخ مى نماید که اگر این واقعه در میان همه مسلمین، اجماعى و مورد اتفاق است، پس اختلاف در چیست؟
اساس اختلاف بر سر همان ماهیت و دلالت این واقعه است: 1- برادران اهل تسنن اظهار مى دارند که این حادثه عظیم تاریخى و سخنان و تأکیدات پیامبر اکـرم(صلی الله علیه و آله)، صرفاً به معناى لزوم «محبت و دوستى» حضرت على(علیه السلام ) است و هیچ دلالتى بر امامت و زمامدارى و لزوم پیروى از ایشان ندارد. دلیل آنان نیز آن است که «ولایت» چند معنا دارد و یکى از معانى آن «دوستى» است. بنابراین تا زمانى که به این معنا قابل حمل است، نمى توان به معانى دیگر آن تمسّک جست. 2- دیدگاه شیعه این است که ماهیت این حادثه و سخنان پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)، نصى صریح و قاطع بر امامت و پیشوایى حضرت على(علیه السلام ) است و قراین و شواهد حالى، مقالى و مقامى به گونه اى است که هرگز نمى توان آن را تنها به دوستى و محبت تفسیر کرد. البته باید توجه داشته باشید که شیعه ادله بى شمار دیگرى از قرآن و عقل و سنت بر امامت آن حضرت در دست دارد و این مسأله یکى از آن ادله مى باشد، در عین حال این رخداد، حجتى قاطع و خلل ناپذیر است و به هیچ روى نمى توان از آن دست برداشت.
دلایل و قرائنى که بر صحّت دیدگاه شیعه گواهى مى دهد، عبارت است:
1- معناى ولایت:
لغت شناسان و کتاب هاى برجسته و ممتاز لغت، کلمه ولایت را به معناى سرپرستى، عهده دارى امور، سلطه، استیلا، رهبرى و زمامدارى معنا کرده اند. در این جا معناى این کلمه را با برخى از مشتقاتش فقط از کتاب هاى لغت اهل سنت برایتان نقل مى کنیم: – راغب اصفهانى مى نویسد: «وِلایت؛ یعنى، یارى کردن. و وَلایت؛ یعنى، زمامدارى و سرپرستى امور و گفته شده است که وِلایت و وَلایت مانند دِلالت و دَلالت است و حقیقت آن «سرپرستى» است. ولى و مولى نیز در همین معنا به کار مى رود»، (المفردات الراغب، ص 570). – ابن اثیر مى نویسد: «ولىّ؛ یعنى، یاور… و هر کس امرى را بر عهده گیرد، مولى و ولىّ آن است». سپس خودش مى گوید: «و از همین قبیل است حدیث «من کنت مولاه فعلى مولاه»… و سخن عمر که به على(علیه السلام ) گفت: «تو مولاى هر مؤمنى شدى»؛ یعنى، «ولى مؤمنان گشتى»، (النهایة، لابن اثیر، ج 5، ص 227). – صاحب صحاح اللغة مى نویسد: «… هر کس سرپرستى امور کسى را به عهده گیرد ولى او است»، (الصحاح فى لغة العرب، ج 6، ص 2528). – صاحب مقاییس مى نویسد: «.. هر کس زمام امر دیگرى را به عهده گیرد «ولىّ او است»، (معجم مقاییس اللغة، ج 6، ص ص 141). اکنون با این گفته هاى مصرّح ارباب لغت، چگونه مى توان «من کنت مولاه فعلىّ(ع) مولاه» را به «دوستى» صرف معنا کرد و سرپرستى اجتماعى و زمامدارى را از آن جدا ساخت؟! مگر نه این است که «ابن اثیر» لغت شناس معروف عرب و سنى، خودش تصریح مى کند که کلمه «مولى» در روایت «من کنت مولاه فعلىّ مولاه» از زبان پیامبر(صلی الله علیه و آله) و در گفتار عمر در همین معنا به کار رفته است؟
2- خطاب تند و قاطع الهى:
آیا اگر حادثه غدیر صرفاً براى اعلام دوستى حضرت على(علیه السلام) بود، آن قدر اهمیت داشت که خداوند به پیامبرش وحى کند، که اگر آن را ابلاغ نکنى، رسالت الهى را انجام نداده اى؟ خداوند مى فرماید: {/Bیا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اَللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ اَلنَّاسِ إِنَّ اَللَّهَ لا یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلْکافِرِینَ {w1-27w}5:67/}، (مائده، آیه 67). آیا این اخطار شدید اللحن به خوبى نشان نمى دهد که مسأله بالاتر از این حرف ها است؟ البته محبت امیرالمؤمنین(علیه السلام ) جایگاه بسیار بلندى دارد و یکى از نشانه هاى ایمان است؛ لیکن بحث در این است که این خطبه بنا به دلایل ذکر شده، قطعاً منحصر به «ولایت محبت» نیست.
3- دلدارى خدایى:
در آیه یاد شده، خداوند پیامبر را دلدارى داده، مى فرماید: در راستاى اجراى این مأموریت، خداوند تو را در مقابل توطئه هاى مردم محافظت مى کند {/Bوَ اَللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ اَلنَّاسِ {w17-21w}5:67/}. آیا این مسأله نشان نمى دهد که این مأموریت، مسأله مهمى بوده است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) بیم آن داشته که برخى بر اثر هواهاى نفسانى به مقابله برخاسته و توطئه کنند؟ آیا فقط با اعلام دوستى حضرت على(علیه السلام ) جاى چنین خوفى بود؟
4- گزینش مکان:
آیا این که پیامبر(صلی الله علیه و آله) جحفه (مکان جدا شدن و انشعاب مسافران) را انتخاب کردند، تا همگى قبل از انشعاب در سخنرانى آن حضرت حضور داشته باشند و نیز این که پیامبر(صلی الله علیه و آله) دستور دادند کسانى که از آن مکان گذشته بودند برگردند، و صبر نمودند تا کسانى هم که عقب مانده بودند، از راه برسند و… نشانه چیست؟ این که دستور دادند که شاهدان به غایبان اطلاع دهند و این نبأ عظیم را به گوش همگان برسانند، دلالت بر این ندارد که مسأله، براى امت اسلامى فوق العاده مهم و حیاتى است؟ آیا عاقلانه است که پیشواى بزرگ مسلمانان در آخرین سخنرانى براى جمعیت باشکوه حج گزاران و در آن گرماى سوزان، مسافران خسته و کوفته را گرد آورد و با این تأکیدات، با آنان سخن بگوید و تنها مقصودش این باشد که بگوید: «على را دوست داشته باشید»؟!
5- نزول آیه اکمال:
این که پس از اجراى این مأموریت، آیه نازل شد که: {/Bاَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلامَ دِیناً{w51-63w}5:3/}، (مائده، آیه 3). آیا دلالت بر این ندارد که مسأله بالاتر از صرف محبت بوده و آیا فقط با دوستى حضرت على(علیه السلام ) – نه رهبرى و پیشوایى آن حضرت – دین کامل شد و خداوند اسلام را پسندید؟ اگر مسأله فقط دوستى و مودّت بود، که در این رابطه قبلاً آیه اى نازل شده و از این جهت نقصى در دین نبود؛ زیرا آیه: {/Bقُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبى {w11-19w}42:23/}، (شورى، آیه 23) قبلاً نازل گشته بود. پس نتیجه مى گیریم که آیه اکمال، پیام دیگرى را در بر دارد.
6-
چرا پیامبر(صلی الله علیه و آله) در آن حادثه، به مسائل اعتقادى استشهاد نموده و در کنار آنها مسأله ولایت را مطرح کردند؟
7-
دلیل دیگر حدیث «ثقلین» است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: انّى تارک فیکم الثقلین: کتاب اللَّه و عترتى…. در این جا باید پرسید: چرا پیامبر(صلی الله علیه و آله) عترت را در کنار قرآن و به عنوان «ثقل اصغر» ذکر نمودند؟
8-
چرا پیامبر(صلی الله علیه و آله)فرمودند: قرآن و عترت از یکدیگر جدا نمى شوند و فرمودند: امت باید به هر دو چنگ بزنند؟ آیا صرف دوست داشتن قرآن کافى است یا باید از آن پیروى کرد و آن را امام و پیشواى خود دانست؟ وحدت سیاق نشان مى دهد که در مورد اهل بیت(ع)، نیز باید همین گونه رفتار کرد و آنان را سرمشق، الگو و پیشواى عملى خود قرار داد.
9-
چرا پیامبر(صلی الله علیه و آله) به مسأله ایفاى رسالت و سپس به «اولویت» خود بر مؤمنان انگشت مى گذارد و بلافاصله مسأله ولایت را طرح مى کند؟
10-
چرا پیامبر(صلی الله علیه و آله) مسأله ولایت را سه یا چهار بار تکرار مى کند؟ این همه تأکید براى چیست؟
11-
چرا پیامبر(صلی الله علیه و آله) بعد از این حادثه فرمودند: «اللَّه اکبر بر اکمال دین و اتمام نعمت و خشنودى خدا به رسالت من و ولایت على بعد از من»؟ نکته مهم در این جا این است که اگر مقصود از «ولایت» محبت باشد دیگر قید «بعد از من»، زاید است؛ زیرا محبت حضرت على(علیه السلام ) مقید به زمان پس از مرگ پیامبر(صلی الله علیه و آله )نیست و بسیار مسخره است اگر منظور پیامبر(صلی الله علیه و آله) را این بگیریم که بعد از رحلت من، على را دوست بدارید؟ زیرا محبت على(علیه السلام ) با حیات پیامبر(صلی الله علیه و آله) قابل جمع است و این رهبرى امام على(علیه السلام ) است که پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله) مورد نظر مى باشد؛ زیرا در یک زمان وجود دو پیشوا در عرض هم ممکن نیست.
12-
چرا بعد از این ماجرا، مردم با حضرت على(ع) بیعت کردند؟ مگر دوستى بیعت دارد؟ بیعت در لغت به معناى التزام به فرمان بردارى و تبعیت است و حتى ابوبکر و عمر نیز با آن حضرت بیعت کرده و هر یک گفتند: «بخٍّ بخٍّ لک یا على، اصبحت مولاى و مولى کل مؤمن».
13-
نکته دیگر آن که همه حاضران در آن جلسه از خطابه پیامبر(صلی الله علیه و آله) مسأله «امامت و پیشوایى حضرت على(ع)» را فهمیدند و بلافاصله «حسان بن ثابت انصارى» از پیامبر(صلی الله علیه و آله) اجازه گرفت و اشعارى زیبا سرود که در یکى از ابیات آن از زبان پیامبر(صلی الله علیه و آله) چنین مى گوید: ……… قم یا على فانّنى E رضیتک من بعدى اماماً و هادیاً یعنى: اى على! برخیز، خرسندم که تو امام و هادى بعد از من مى باشى. ذکر این نکته لازم است که «تقریر»؛ یعنى، سکوت و عدم مخالفت پیامبر(صلی الله علیه و آله) در برابر یک سخن یا رفتار در نزد همه مسلمانان – اعم از شیعه و سنى – حجت و جزء سنت است. بنابراین اگر مسأله غدیر معنایى غیر از امامت داشت، چرا پیامبر(صلی الله علیه و آله) سخنان «حسان بن ثابت» را تأیید کرده و او را تشویق فرمودند؟ و چرا دیگران اعتراض نکردند که منظور پیامبر(صلی الله علیه و آله) «امامت و هدایت» امت نبوده است؟
14-
نکته بسیار جالب توجه دیگر، مسأله «جابر بن نضر» یا «حارث بن النعمان الفهرى» است. در روایت است که پس از انتشار سخن پیامبر(صلی الله علیه و آله) در غدیر خم، وى نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمده و عرض کرد: «اى محمد! از جانب خدا به ما گفتى شهادت دهیم که جز خداى یگانه پروردگارى نیست و شهادت دهیم که تو پیامبر خدایى و نماز بخوانیم و روزه بداریم و حج انجام دهیم و زکات بپردازیم ما نیز همه اینها را از تو پذیرفتیم؛ لیکن به این حد راضى نگشتى و پسر عمویت را بر ما برترى دادى و گفتى: «هر که را من مولاى اویم، این على مولاى او است». اکنون بگو که این سخن را از پیش خود گفتى، یا از جانب خدا؟ پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند: سوگند به آن که جز او خدایى نیست، این مطلب از سوى خداوند است. در این هنگام او برگشت و به سوى اسب خود شتافت، در حالى که مى گفت: خدایا! اگر آنچه محمد(صلی الله علیه و آله) مى گوید حق است، پس سنگى بر ما ببار، یا ما را به عذابى دردناک گرفتار کن! هنوز به اسب خود نرسیده بود که از طرف خدا، سنگى بر سرش بارید و او را بر زمین کوبید و جانش را بگرفت. آن گاه این آیه نازل شد که: {/Bسَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ، مِنَ اَللَّهِ ذِی اَلْمَعارِجِ {w1-12w}70:3-1/}، (سوره معارج، آیات 1 – 3). اکنون باید دید چه چیزى در سخن پیامبر(صلی الله علیه و آله) نهفته بود که آن مرد خیره سر را بر آشفته کرد؟ آیا اگر صرف مسأله محبت و دوستى بود، این همه لجبازى و خیره سرى پدید مى آمد؟ مسلماً مسأله بالاتر از این بوده است؛ زیرا شخص مزبور از طرفى دلى پر کینه نسبت به حضرت على(علیه السلام ) داشت و از سوى دیگر، مى دید با ولایت آن حضرت، باید عمرى تحت فرمان و رهبرى ایشان سپرى کند واز سر بى خردى و کبر و کژاندیشى، مرگ و عذاب را بر ولایت مولاى متقیان و فخر کائنات ترجیح داد. براى آگاهى بیشتر ر.ک: الغدیر – متن عربى – ج 1، ص 239 – 246 .
15-
نکته مهم دیگر آن که، خود امیرالمؤمنین در روز «شورى» براى اثبات امامت خود، به حادثه غدیر استناد کردند. عامربن واثله مى گوید: «در روز شورى با على(علیه السلام ) کنار درب خانه ایستاده بودم و شنیدم که امیرالمؤمنین(علیه السلام ) خطاب به آنان فرمود: من براى شما دلیلى مى آورم که احدى نمى تواند بر آن خدشه اى وارد کند. سپس فرمود: «اى جماعت! – آیا در میان شما کسى هست که پیش از من به یگانگى خداوند ایمان آورده باشد؟ گفتند: نه. – آیا در بین شما کسى هست که برادرى چون جعفر طیّار داشته باشد که با ملائک پرواز مى کند؟ گفتند: نه. – آیا کسى از شما غیر از من عمویى همچون حمزه – شمشیر خدا و شمشیر رسول خدا(ص) – دارد؟ گفتند: نه. – آیا غیر از من کسى از شما همسرى چون فاطمه(سلام الله علیها) دختر پیامبر(صلی الله علیه و آله) و سرور زنان اهل بهشت دارد؟ گفتند: نه. – آیا کسى از شما فرزندانى مانند حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشت دارد؟ گفتند: نه. – آیا کسى از شما هست که (به دستور قرآن ) پیش از نجواى با پیامبر(صلی الله علیه و آله) صدقه داده باشد؟ گفتند: نه. – آیا در میان شما غیر از من کسى هست که پیامبر(ص) درباره اش فرموده باشند: من کنت مولاه فعلىٌ مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره، لیبلّغ الشاهد الغائب ؟ گفتند: نه. براى آگاهى بیشتر ر.ک: الغدیر، ج 1، ص 159 – 213 .
16-
شاهد دیگر آن است که پس از اعلام ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام )، پیامبر(ص) چنین دعا کردند: اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه و احبّ من احبه…؛ خدایا! آنکه على را به ولایت برگزیند تو ولى او باش و آن که با او به عداوت در آید، با او دشمنى کن و دوست بدار آن که على را دوست دارد…»، (الغدیر، ج 1 ، ص 11) (توجه داشته باشید که این قسمت در متن عربى وجود دارد و در ترجمه ارسالى به خوبى ترجمه نشده است ]. اکنون به خوبى روشن مى شود که اگر مقصود از ولایت، همان محبت و دوستى باشد، آن گاه دعاى بعدى پیامبر(صلی الله علیه و آله) که عرض داشتند: و احبّ من احبّه تکرار و لغو خواهد بود. بنابراین وجود هر دو سخن نشان مى دهد که اینها، دو موضوع متفاوت مى باشند و ولایت چیزى برتر از صرف محبت است و البته از لوازم ولایت، محبت و دوستى ولىّ است. مشاهده مى کنیم که مسلمانان بعد از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به فرقه هاى مختلفى تقسیم شدند و هر یک براى خویش طریقه اى را برگزیدند. تعالیم اسلام نیز دستخوش ذوق ها و سلیقه ها و نیز تمایلات افراد و حکومت ها گردید. در این بین با مراجعه به گفته هاى پیامبر(صلی الله علیه و آله) و نیز قرآن، به دنبال راه مى گردیم که در این جنجال و هیاهو بالاخره باید به چه راهى رفت و تعالیم دین و احکام آن را از چه کسى باید فرا گرفت؟ با کمى تحقیق، به این نتیجه خواهیم رسید که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) براى پس از خود، مردم را در سر در گمى رها نساخته و براى آنان راه و طریقه اى را مشخص کرده است. آن حضرت فرموده اند: «من دو چیز گران بها در بین شما مى گذارم: قرآن و اهل بیت». با تمسّک به همین کلام نورانى درمى یابیم که پس از پیامبر باید به دنبال اهل بیت آن حضرت حرکت نمود تا در پیچ و خم افکار و عقاید و راه هاى گوناگون، اسیر گمراهى نشد. تشیع و تسنن، از انشعاب هاى فکرى و عملى است که در داخل اسلام پدیدار شده است. از همین رو بایستى ریشه هاى آن را در بطن اسلام جست و جو کرد، نه بیرون از آن. گفتنى است که مبانى فکرى تشیع، مبتنى بر آیات قرآن و روایات است و بدون توجه به آنها، نمى توان راه به جایى برد. البته نه این که راه دیگرى وجود نداشته باشد؛ ولى آنها به نقطه اطمینان بخشى ختم نمى شود. از جمله این مسائل و ریشه ها، تحلیل تاریخ صدر اسلام و علل منتهى شدن آن به حکومت معاویه ها است. با اندک تأملى در تاریخ صدر اسلام، این نکته به ذهن مى آید که چرا سیره و سنّت پیامبر اکرم(ص) در حکومت و معیشت – که روش پیامبران بود – مبدّل به یک بنوع اریستوکراسى (Aristocracy) عربى و اشرافیت بى حد و مرز شد. به عبارت دیگر، خاندان ابوسفیان – که از سرسخت ترین دشمنان پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) و اسلام بودند و تا آخرین سنگر (فتح مکه) نیز به دشمنى خود ادامه دادند – چگونه سر از خلافت و حکومت درآوردند و فرزند او معاویه و دیگر وابستگان خاندان اموى، بر اریکه حکومت بر مسلمانان تکیه کردند. وقتى ریشه این حوادث را بررسى کنیم، مى بینیم که معاویه از جانب عمر به حکومت شام منصوب گردید و حتى در برابر انتقاداتى که صحابه به نحوه حکومت او داشتند، مقاومت کرد و به آنها ترتیب اثر نداد. پس از عمر نیز عثمان – که توسط شوراى شش نفره به خلافت رسیده بود – به تقویت معاویه همت گماشت و علاوه بر آن، پایه هاى تسلط بنى امیه را بر سرنوشت اسلام و مسلمانان پى ریزى کرد. پس از عثمان مردم با رشد سیاسى و متنبه شدن نسبت به گذشته ها با حضرت على(علیه السلام ) بیعت کردند؛ ولى این پایه ها خود را نشان داد و عملاً حکومت حضرت على(علیه السلام) را با مشکل روبه رو ساخت و در نهایت نیز با شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، آخرین سنگر مقاوم در برابر جریان انحراف رو به خاموشى نهاد. باید توجه داشت که موضوع خلافت، تنها در ابعاد سیاسى محصور نبود؛ بلکه موجب تغییرات و ایجاد بدعت هاى گسترده اى در دیگر ابعاد؛ از جمله در فقه و مسائل عملى بود. در برابر این جریان هاى مختلف انحرافى، تنها حضرت على(علیه السلام ) و معدود یاران وفادار آن حضرت بودند که به مقاومت پرداختند و از اساس اسلام حراست کردند. شیعه از همان صدر اسلام، به کسانى گفته مى شود که از مکتب اهل بیت(علیهم السلام ) پیروى مى کردند و مى خواستند خود را از انحرافات پیش آمده، مصون بدارند. این گروه، استمرار اسلام محمدى را در امامت علوى مى دانستند. خلاصه آن که بررسى تاریخ و تحلیل دقیق آن، مى تواند حقانیت تشیع و مواضع آن را تا حدود زیادى روشن سازد. در پایان این نکته باید متذکر شد که حدیث غدیر و خطبه غدیر دو امر جدای از هم که دارای دو سند باشد نیست. غدیر خم مجموعا جریانی است که شامل گرد آمدن مسلمانان در برگشت از حجه الوداع پیامبر(ص) در مکانی به نام غدیر خم و سخنرانی آن حضرت و معرفی علی (ع) به عنوان جانشین است. اسنادی هم که مطرح می شود مربوط به کل جریان است. پس کتب مفصلى در زمینه بحثهاى رجالى و تاریخى مربوط به سند حدیث غدیر تألیف شده است که بهترین نمونه آن کتاب «الغدیر» تألیف علامه بزرگ شیخ عبد الحسین امینى نجفى رضوان الله علیه است. در این کتابها، اسامی راویان حدیث غدیر جمع آورى شده و از نظر رجالى در باره موثق بودن راویان بحث شده و تاریخچه مفصلى از اسناد و راویان حدیث غدیر تدوین شده و جنبه هاى اعجاب انگیز آن در زمینه هاى اسناد و رجال تبیین گردیده است. (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها، کد: 14/100129276)