رابطه شهید مفتح با جوانان
رابطه شهید مفتح با جوانان
گفتگو با عبدالكريم دلداده
درآمد
بيش از ربع قرن از شهادت دكتر مفتح مي گذرد، با اين همه به هنگام يادآوري خاطرات او، اندوهي سنگين لحن و كلامش را رنگ مي زند و از پس اين همه سال هنوز چشمان منتظرش در جستجوي ارزشهاي والائي است كه اين شهيد بزرگوار و ياران همفكر و همراهش در راه تحقيق آنها سر نهادند. هر چند فرصت همراهي با شهيد مفتح براي او ديري نپائيد، اما عمق تأثير وي بر شخصيت عبدالكريم دلداده كه در آن هنگام بسيار جوان بود، همچنان روشن و تعيين كننده است.
از نخستين آشنائي خود با شهيد مفتح بگوئيد.
در تبريز دانش آموز بودم و كتابهاي ايشان را مطالعه مي كردم.
چه سالي و چه كتابهائي ؟
حدود سال پنجاه. كتابهائي را كه در قم زير نظر ايشان تهيه و چاپ مي شدند. مطالعه مي كردم. ايشان گروهي از دانشجويان و طلاب را در انجمني گرد آورده بوند و موضوعاتي را كه مورد سئوال جوانان بودند، به آنها ارجاع مي كردند و بعد از بازبيني و نوشتن مقدمه توسط خود ايشان، كتابها چاپ مي شدند. سئوالاتي از قبيل زيارت، دعا ودر مجموع سئوالاتي كه براي همه ما در آن سن مطرح بودند و بايد به شكلي منطقي جواب مي گرفتيم. من در دانشگاه تبريز در رشته بيولوژي ادامه تحصيل دادم. آشنائي جدي من در سال پنجاه و پنج در تهران كه براي سربازي آمدم، از مسجد جاويد شروع شد. مي گفتند كه در مسجد جاويد فعاليتهاي سياسي مي شود و من جذب شدم و يادم هست كه بعد از سخنراني مقام معظم رهبري آنجا را تعطيل و ايشان و شهيد مفتح را بازداشت و سپس مسجد الجواد و حسينيه ارشاد را تعطيل كردندو بعد هم شهيد حاج طرخاني متكفل بخش اعظم هزينه مسجد قبا شد و آنجا را راه اندازي كرد.
چه وقت مستقيما با خود شهيد مفتح روبرو شديد؟
سال پنجاه بود كه مسجد قبا مي رفتم. انسان بسيار متواضع و خوش خلق و ساده زيستي بودند.
به نظر شما چرا ساده زيستي ايشان و همفكرانشان بعدها كمتر در مسئولان ما ديده شد؟
آنها دغدغه شان اين چيزها نبود. واقعا نگران سرنوشت مردم و به خصوص جوانها بودند. شهيد مفتح به راحتي مي توانستند زندگي مرفهي را براي خود تدارك ببينند، ولي ابدا تصور چنين چيزي را نمي كردند و در زندگيشان كمترين نشانه اي از روحيه زياده طلبي و رفاه زندگي نبود و همه فرزندان و بستگانشان را هم پيوسته به قناعت و ميانه روي دعوت مي كردند. واقعا همه شان همين طور بودند. از همه بالاتر حضرت امام (ره) مقام معظم رهبري، شهيد مطهري، شهيد بهشتي، شهيد باهنر و همفكران آنها، همگي در عين برازندگي، عاري از كمترين نشانه اي از دنيا طلبي، تفاخر، تظاهر و برخي از رفتارها و ظواهر حاكي از روحيه رفاه زدگي كه متاسفانه در بعضي از مسئولين نمود پيدا كرد، بودند و هستند.
بعضيها معتقدند زمانه عوض شده.
يكي از آن بعضيها من. زمانه هميشه عوض مي شود، اما مسئله اينجاست كه آيا ارزشها هم عوض مي شوند؟ لزوم ساده زيستي براي مسئولان و ارائه الگوئي مبتني بر سيره حضرت رسول (ص) و ائمه اطهار، اتفاقا در دنياي معاصر كه افراد جامعه و به خصوص جوان ترها در معرض، كه چه عرض كنم؟ مورد تهاجم الگوهائي مخرب هستند، ضرورت بيشتري پيدا مي كند. زمانه عوض مي شود، ولي نه در اصول و مباني شريعت. همه كساني كه اين توجيهات را مي آوردند اين چيزها را بهتر از همه مي دانند و مطمئن باشيد كه اگر اين عقايد پايه و اساس درستي داشتند و با مباني اعتقادي ما جور در مي آمدند، بزرگوراني كه نام بردم و بسياري از اعاظم ديني ما قطعا انجام مي دادند. اينان معتقد بودند و هستند كه مسلمان بايد در ظاهر، گفتار و رفتار و تمامي سكنات خود برازنده و محترم باشدو درعين حال يك لحظه هم دچار آفت دنيازدگي نشودو اساسا رمز محبت پايدار مردم به آنها و رمز جاودانگيشان نيز همين است كه از مردم و بامردم بودند و دغدغه شان رستگاري مردم بود و هست.
از ديگر ويژگيهاي ايشان بگوئيد.
مهرباني و رافت نسبت به ديگران به خصوص جواناني كه در ميان مكاتب و جريانات گوناگون سرگردان شده و راه را گم كرده بودند. ايشان به اميد هدايت شدن همه، بسيار صبوري به خرج مي دادند و تا جائي كه ممكن بود كسي را نمي راندند و در عين پايبندي مطلق به مباني شريعت، افرادي را كه هنوز به اين مباني اعتقاد پيدا نكرده بودند با درايت و هوشياري در حلقه خود حفظ مي كردند و پيوسته اميدوار بودند كه بنا بر فطرتشان راه را بيابند. من به ياد ندارم كه ايشان كسي را از خود رانده باشند. بسيار با تحمل و با محبت بودند.
اين روش را در مسجد قبا هم پيگيري مي كردند ؟
به خصوص در مسجد قبا و دانشكده الهيات بسياري از كساني كه با آنها سرو كار داشتم، در اين مسئله متفق القول بودند كه انسان در هر جايگاهي كه بود، در مقابل ايشان اين حس را نداشت كه ديگر راه برگشتي وجود ندارد و نمي شود كاري كرد، به همين دليل جوانها با هر گرايشي كه داشتند، گرد ايشان جمع مي شدند، مشكلاتشان را مي گفتند ودرد دل مي كردند و ايشان هم انصافا هر كاري كه از دستشان بر مي آمد ، مي كردند و مانند نامشان گشاينده و مفتاح بودند. ايشان به شدت از برچسب زدن به ديگران كه متأسفانه يكي از زشتيهاي رفتاري بسياري از ماست، اكراه داشتند و با وجود فشارهاي روحي فراواني كه به دليل همين ويژگيها از هر سو به ايشان تحميل مي شد، جز در مقابل افراد لجوجي كه اصرار بر اشتباه و گناه داشتند، پيوسته صبر مي كردند و خشم ايشان فقط متوجه كساني بود كه عناد مي ورزيدند و ستم روا مي داشتند، به همين دليل در عين حال كه نماد تمام عيار مدارا و رافت بودند، در تقابل با عناصر خود فروخته رژيم ستمشاهي بسيار با صلابت و حتي بي مهابا عمل مي كردند.
چه شد كه به خواستگاري دختر ايشان رفتيد و از شما چه چيزهائي را پرسيدند؟
اتفاقا نكته اي را كه برايم جالب است و مي خواستم عرض كنم اين است كه ايشان حتي يك كلمه هم از من نپرسيدند چقدر درآمد داري، خانه داري يا نه يا وضع ماليت چطور است.
بايد مي پرسيدند.
معمولا مي پرسند.
اين روزها بله، ولي آن روزها مسلمان بودن پسر يا دختر براي خانواده هاي كمي مسلمان هم مهم بود چه رسد به بزرگواراني چون ايشان. اساسا در حال و هواي انقلاب بسياري از ارزشها نمود خاصي به خصوص در ميان نسل جوان پيدا كرده بودند.
شايد، خيلي مطمئن نيستم كه همه جوانها اين طور بوده باشند. در هر حال ايشان كه يك كلمه هم از اين چيزها نپرسيدند.
پس چه پرسيدند؟
پرسيدند پدرت كيست، تحصيلاتت چيست، از ميان آقايان روحانيون كسي هست كه بشود درباره ات از او پرس و جو كرد؟
بود؟
بله، آيت الله موسوي اردبيلي، پدر و خانواده مرا مي شناختند.
و شدند پارتي شما.
(مي خندد) به هر صورت اين هم موهبتي بود كه نصيب من شد.
به شما هم گفتند كه گوهر يكدانه اي را به دستتان مي دهند و قدرشان را بدانيد ؟
چيزي به همين مضمون.
داشتيد؟
سعي خودم را كردم. اين را بايد از حاج خانم پرسيد.
از جريان خواستگاري مي گفتيد.
بله عرض مي كردم كه صحبتهاي اوليه از طريق خانواده شده بود و بعد ايشان فرموده بودند كه بگوئيد بيايد مسجد كه با او حرف بزنم.
و دل توي دلتان نبودكه چه سئوالات سختي خواهند پرسيد.
نگران بودم، ولي نه ازاين بابت كه سئوالات سختي مي پرسند، بلكه مي دانستم با كسي روبرو خواهم شد كه بسيار با ذكاوت است وقطعا چيزهايي را كه ديگران برايشان مهم است به پشيزي نمي گيرند، بلكه به نکاتي اهميت مي دهند كه شايد خيلي ها توجه نكنند.
ولي از مهربانيشان كه حتما چيزهائي شنيده بوديد.
بله و همين كار را آسان تر مي كرد. ايشان اسوه خوش خلقي بودند (صدا در گوليش گره مي خورد) رفتم و چنان با گشاده روئي مرا پذيرفتند كه همه نگرانيم از بين رفت.
و نمره بيست گرفتيد.
نمي دانم آن روز چه نمره اي به من دادند، ولي به هر حال نيفتادم و قرار مدارهاي بعدي گذاشته شد.
و بحث بر سر مهري و شيربها و…
بحث كه شان ايشان و خانواده شان و پدر و مادر من اجل از اين حرفها بود، اما صحبت چرا.
مشكلتان چه بود؟
مشكل اين بود كه شهيد مفتح مي گفتند يك جلد كلام الله مجيد كافي است و پدر من استدعا داشتند كه مبلغي مطابق با عرف خانواده و دست كم در حدي كه براي دختر بزرگ ايشان قرار داده شده بود، تعيين شود.
شد؟
به هزار زحمت و با پادرمياني آيت الله موسوي اردبيلي بالاخره مهريه اي كمي بالاتر از خواهرشان تعيين شد.
اين مهريه آنقدر هست كه همسرتان بتوانند اجرا بگذارند و يك برج بخرند؟
(مي خندد) برج كه چيزي نيست. ايشان مي توانند با مهريه شان يك شهرك بخرند!
اگر موقعي كه به مسجد قبا براي صحبت رفتيد قبولتان نمي كردند، چه حسي پيدا مي كرديد؟
قطعا ناراحت مي شدم. ولي چون به درايت ايشان ايمان داشتم قلبا مي پذيرفتم ودرصدد اصلاح نكاتي كه موجب مخالفت ايشان شده بود، بر مي آمدم.
اين قدر به ايشان علاقه داشتيد؟
سواي علاقه به ايشان و درستي راه و انديشه شان ايمان داشتم.
و داريد.
همچنان واتفاقا هر قدر زمان مي گذرد بيشتر ايمان مي آورم كه ايشان و همفكرانشان چقدر درست فكر كرده اند و چقدر درست زندگي كردند.
پس بالاخره نمره قبولي گرفتيد.چند گرفتيد؟
به من نگفتند نمره ام چند بود،ولي قطعا با ارفاق و
و توصيه آيت الله موسوي اردبيلي…
البته ايشان براي آيت الله موسوي اردبيلي احترام فوق العاده اي قائل بودند. ولي گمان نمي كنم در مورد نمره دادن، آن هم در چنين واحدي، نه ايشان توصيه بيرون از حد شايستگي هاي من مي كردند و نه شهيد بزرگوار ما توصيه قبول مي كردند.
بالاخره نگفتيد چند گرفتيد؟
گمانم شانزده هفده گرفتم !
از استادي مثل دكتر مفتح نمره خوبي است.درست مي گويم
بله. بهترين نمره اي است كه در عمرم گرفته ام..
از آيت الله موسوي اردبيلي در مورد شما چه سئوالي پرسيده بودند؟
پرسيده بودند اگر خودتان دختري به سن و سال دختر من داشتيد به چنين آدمي مي داديد؟
عجب سئوال سختي ! ظاهرا اين سئوال را درباره داماد بزرگشان هم از شهيد بهشتي پرسيده بودند. در چه سالي ازدواج كرديد؟
سال پنجاه و هفت. بعدها ديگر اين جور برخوردها نبود.
چرا، در دوره دفاع مقدس از اين جور برخوردها فراوان داشتيم؟
درست است، ظاهرا بعدش تصميم گرفتيم متجدد بشويم.
آيا خود شهيد بزرگوار خطبه عقدتان را خواندند؟
خير. از طرف ايشان آيت الله همداني و از طرف ما آيت الله موسوي اردبيلي تشريف داشتند.
و از آن زمان به شكل صريح تري درگير مبارزات شديد
بله طبعا در كنار ايشان مبارزات ما شكل جدي تري پيدا كرد
شما كه از نزديك با شهيد مفتح در تماس بوديد، از شيوه هاي مدبرانه ايشان براي ممانعت از بسته شدن مسجد قبا قطعا خبر داريد. ظاهرا آن روزها همه مراكز مبارزاتي را مي بستند.
همه را نه. كانون توحيد، مسجد جليلي آيت الله مهدوي كني، مسجد امام حسين در ميدان امام حسين، مسجد ستارخان كه آيت الله مرواريد در آنجا فعال بودند و خيلي جاها كم و بيش فعاليت داشتند،ولي البته مسجد قبا محوريت خاصي داشت. به هر حال رژيم در شرايطي قرار گرفته بود كه نمي توانست شمشير را خيلي هم از رو ببندد و زير فشار جوامع بين المللي هم بود.
از آن روزها خاطراتي را نقل كنيد
يادم هست ماه رمضان بود تمام خيابانهاي اطراف مسجد قبا پر از جمعيت مي شدند. مردم به هر زحمتي كه بود بلندگو مي گذاشتند يا با راديوهاي ترانزيستوري، گيرنده درست مي كردند. شهيد مفتح سعي مي كردند آدمهاي مختلفي را با سلايق مختلف براي سخنراني دعوت كنند.
مشكل پيش نمي آمد؟
به ندرت، آن هم حواس ايشان كاملا جمع بود و اصلاح مي كردند، تمام سعي شهيد مفتح اين بود كه نگذارند نيروها پراكنده شوند. زيرا در آن مقطع،رژيم شاه دشمن مشترك تمام كساني بود كه مبارزه مي كردند و دامن زدن به اختلاف سليقه ها كه متاسفانه در مقاطعي بسيار باب شد و هزينه هاي گزافي هم بابت آنها پرداختيم، موجب اتلاف نيروها مي شد. در آن جو بسيار تب آلود، آرام نگه داشتن پيروان نحله هاي مختلف فكري، كار بسيار دشواري بود، اما شهيدمفتح با نهايت درايت و هوشياري اين كار را مي كردند.
يادتان هست كه كسي به عمد در سخنرانيش نكته اي انحرافي را مطرح و مردم را ملتهب كرده باشد؟
گمان نمي كنم بشود گفت عمدي در كار بود. تفاوت نگاه بود، چون قبلا صلاحيت كساني كه قرار بود در مسجد قبا سخنراني كنند، توسط شخص ايشان با مشاورت افرادي چون شهيد بزرگوار آيت الله مطهري بررسي مي شد اين طور نبود كه هر كسي را دعوت كنند كه بيايد و صحبت كند، بديهي است كه همان طور كه عرض كردم به دليل جو ملتهب جامعه گاهي مردم اين تفاوت نگاه را بر نمي تافتند و مشكل پيش مي آمد كه بلافاصله با درايت شهيدمفتح حل مي شد.
چقدر جاي چنين سلوكي در ميان ما خالي است؟
كم هست، ولي خالي نيست. هر كسي كه هدف و منظورش جلب رضايت خدا و اصلاح حقيقي امور باشد، بايد بر مدار مدارا و صبر و رافت حركت كند. جز صبر و تعمق و عزم براي صلح ميان خود و دشمني با دشمنان خدا راهي نداريم و تاريخ هم اين را به عينه به ما نشان داده است كه هر وقت اختلاف سلايق را عمده كرده و به جاي هوشمندي در برابر دشمن به حذف يكديگر پرداخته ايم، دچار زيانهاي بعضا غير قابل جبراني شده ايم.
مواردي كه شهيد مفتح مجبور به توضيح شدند به ياد داريد؟
يكي همان ماجراي سه صلوات براي حضرت امام است كه مرحوم بازرگان اعتراض كردند، ديگري اتتقاد مرحوم رضا اصفهاني به شتاب انقلاب بودو يك بار هم در پاسخ به اشكال دكتر پيمان نسبت به ظاهرا فتواي آيت الله خوئي بود كه اعتراض مردم را برانگيخت و شهيد مفتح مجبور شدند دخالت كنند و توضيح بدهند.
مگر ايشان ممنوع المنبر نبودند؟
راهش را بلد بودند ! يا پشت تريبون حرف مي زدند يا بعد از اتمام نماز، همانجا سر سجاده پشت به قبله مي نشستند و صحبت مي كردند.
يكي از برجستگي هاي شخصيتي ايشان به تصور من چابك بودنشان است، درست استنباط كرده ام ؟
بله. ايشان در هيچ كاري وقت تلف نمي كردند با شتاب و عجله نامطلوب نداشتند، ولي از تك تك لحظه هايشان نهايت استفاده را مي كردند. ايشان واقعا پركار بودند. يك وقتها ساعت يازده دوازده شب مي آمدند خانه كه شامي بخورند و استراحتي بكنند و تازه تلفنها شروع مي شدند. گاهي مي گفتيم آقا دست كم اول غذايتان را بخوريد. مي گفتند كسي اگر كار ضروري نداشته باشد، ساعت دوازده شب تلفن نمي زند. اغلب به قدري گرفتار رسيدگي به كار مردم مي شدند كه همان غذاي مختصرشان را هم نمي خوردند.
از روزهاي ورود حضرت امام و نقش كميته استقبال و نيز حال و هواي شهيد مفتح پس از ورود امام خاطراتي را نقل كنيد.
نگراني آميخته با شوق و عشق شهيد مفتح نسبت به حضرت امام كاملا در تصاويري كه از آن دوره باقي مانده اند، مشهودند. يادم هست بعضي شبها كه از مدرسه رفاه بر مي گشتند، با آن همه فشار و نگراني و مسئوليت، از شادي سراز پا نمي شناختند. عشق ايشان را نسبت به حضرت امام واقعا نمي توانم توصيف كنم.نمي دانم چه بگويم. بگويم مراد و مريد؟بگويد استاد و شاگرد؟ بگويم پدر و فرزند ؟ اين همه هست و همه نيست. يك جور رابطه بديع و عجيبي بود.
در محيط خانه چه رفتاري داشتند؟
با نهايت ادب و ملاطفت تا هر جا كه در امكان وقتشان بود كمك مي كردند. بچه ها را به شدت دوست داشتند و هميشه بر سر اسم آنها آقا يا خانم يا دنباله اسمشان جان مي گذاشتند.
با اهل محل و همسايه ها چطور؟
ايشان عادت داشتند صبح زود براي پياده روي بروند و موقع برگشتن نان سنگك و پنير بخرند. عادتشان بود كه با تك تك كاسبها احوالپرسي كنند و اگر موقعيت مناسب بود، با آنها دست بدهند. بسيار خوش خلق و مردمدار بودند.
پس حتما از اين كه برايشان محافظ گذاشته و برايشان محدويت ايجاد شده بود، احساس ناراحتي مي كردند؟
خيلي زياد. هميشه مي گفتند قبلا چه قدر خوب بود كه راحت با مردم در تماس بوديم. مي گفتند ايجاد اين فاصله مطلوب و منظور دشمنان انقلاب است تا بگويند كه ما از مردم جدا هستيم. حتي شهادتشان هم به اين دليل پيش آمد كه چندان مراعات مسائل حفاظتي را نمي كردند.
آيا از اين كه مسئوليتهاي اجرائي سبب شده بود كه ايشان از مطالعه و تحقيق باز بمانند، گلايه مند نبودند؟
ايشان هر جا كه حضور خود را ضروري تشخيص مي دادند، حضور پيدا مي كردند، به همين دليل از يك سو رياست دانشكده الهيات را به عهده داشتند و از سوي ديگر در كميته كاخ جوانان مي نشستند و تا پاسي از شب به حل مشكلات روزمره مردم مي پرداختند. با تمام توان علمي و پژوهشي كه يك نمونه ساده اش را در حاشيه اي كه بر اسفار نوشته بودند، مي توان ملاحظه كرد. به ياد ندارم كه از اين بابت گلايه اي كرده باشند. ايشان اصولا مقيد به اين مسائل نبودند و برايشان فرق نمي كرد در كجا خدمت كنند. هدفشان حقا فقط خدمت به خلق خدا بود و بس. مخصوصا به جوانها اعتقاد و اعتماد زيادي داشتند. اگر غير از اين بود اصلا مسئوليت دانشكده الهيات را قبول نمي كردند. همه آرزوي ايشان اين بودكه دانشكده الهيات شاني همسنگ و حتي بالاتر از الازهر پيدا كند و محل مراجعه، پاسخدهي و گره گشائي عالمانه معارف ديني باشد.
بيش از ربع قرن از شهادت دكتر مفتح مي گذرد، امروز ايشان را چگونه مي بينيد ؟
اغلب به اين فكر مي كنم كه اگر نهضت اسلامي در عصر حضرت رسول (ص) آن قدر زود از فيض وجود انساني چون حمزه سيدالشهدا محروم نمي شد، آيا حوادث فاجعه بار بعدي و مظلوميت ائمه هدي پيش مي آمد؟ همين قياس هم در ابعاد كوچك تر در مورد شهداي انقلاب در ذهنم مطرح بوده است. بي ترديد با حضور قدرتمند اين سرمايه هاي گرانسنگ بسياري از اشتباهات پيش نمي آمدند. تنها چيزي كه اميد به رستگاري اين ملت بزرگ را در ذهن انسان زنده نگه مي دارد، اميد به نصرت حق نسبت به كساني است كه دين او را ياري مي كنند و هنوز چنين انسانهائي الحمدلله در جامعه فراوانند و ديگر اين كه به رغم تمام فرصت سوزيها و اتلاف منابع مادي و معنوي در بسياري از زمينه ها، اين انقلاب به حرمت خون شهيدان و دلسوزي مردان حقي كه كم هم نيستند، همچنان بر طريق صواب پيش مي رود و اگر نبود اخلاص و ايثار مومنان حقيقي اسلام و نيز انقلاب اسلامي، هر يك از اين فجايع براي از بين بردن هر نهضتي در عين حال كه خسارت گرانباري است، در عين حال ضامن بقا و تداوم اين نهضت هم هست.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 14