مقدمه
قبل از ورود به بحث اصلی، لازم است نکاتی بیان شود:
یکم. حق حاکمیت اصالتاً از آن خدا است؛ زیرا مالکیت هستی از آن او است: (تَبارَکَ
الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ)؛ملک (67)،
آیه 1. «بزرگوار است آن که فرمانروایی به دست او است و او بر هر چیزی توانا است».
بر این اساس حکومت بر انسان ها، در اصل حق خدا و از شئون ربوبیت او است. هیچ کس حق
حاکمیت بر دیگری را ندارد؛ مگر آنکه از طرف خدی متعال نصب شده یا مأذون باشد.
دوم. خداوند در قرآن به انسان ها فرمان داده که از طریق پیامبر(ص) و امام(ع) اطاعت
خدا را انجام دهند: (أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی
الْأَمْرِ مِنْکُمْ)؛نساء (4)، آیه 59. «ای کسانی که ایمان آورده اید! خدا را اطاعت
کنید و پیامبر و اولیای امر خود را اطاعت کنید».
سوم. بر اساس ادله متعدد و نصوص قطعی -از قبیل حدیث غدیر حق حاکمیت و ولایت بر
جامعه اسلامی، بری امام علی(ع) امری کاملاً مسلّم است.
از طرف دیگر اِعمال این حق و فعلیت بخشیدن به آن منوط به اقبال، پذیرش و رضایت مردم
است.
چهارم. بعد از رحلت رسول اکرم(ص) از آنجا که شرایط حکومت بری امیرمؤمنان(ع) تحقق
نیافت، آن حضرت به دلیل رعایت مصلحت اهم از نگاه فقهی و قواعد باب تزاحم ولی امر
موظف است مصلحت اهم را بر مصلحت مهم مقدم نماید. و حفظ مصالح عالیه دینی، تا زمان
فراهم شدن پذیرش و اقبال مردمی، از حق خود صرف نظر کرد. اما بعد از کشته شدن عثمان،
مردم به امام علی(ع) اقبال نشان دادند و آن حضرت به حق حاکمیت خود دست یافت.
بعد از ذکر مقدمات یاد شده، موضوع اصلی سؤال در بخش هی ذیل بررسی میشود:
یک. تلاش بری حکومت
افرادی که سکوت و خانه نشینی امام علی(ع) را دلیل بر فقدان حاکمیت الهی
آن حضرت و در نتیجه عرفی بودن حکومت و جدایی دین از سیاست میدانند، اگر نگاهی به
سخنان آن حضرت(ع) و حوادث تاریخی آن زمان بیندازند، به بطلان ادعی خود پی میبرند؛
از جمله:
1. امام علی(ع) در پی ماجری سقیفه و غصب خلافت، کوشش هایی را در تصدی حکومت انجام
داد تا جایی که مورد اعتراض برخی -مانند ابوعبیده و ابواشعث قرار گرفت و آن حضرت را
متهم به حرص و طمع در امر حکومت کردند. حضرت علی(ع) در پاسخ آنان بر خواست خویش
پافشاری کرد و آن را حق مسلم خود دانست: «انما طلبتُ حقّاً لی و أنتم تحولون بینی و
بینه و تضربون وجهی دونه»؛نهج البلاغه، خطبه 17. «همانا من چیزی را جست و جو کردم
که حق مسلم من بود؛ ولی شما بین من و آن فاصله انداختید…».
2. علاوه بر تلاش هی امام علی(ع)، حضرت فاطمه(س) نیز بر مرکب سوار میشد و به
خانه هی انصار میرفت تا آنان را به حق خلافت امام علی(ع) تذکر دهد؛ شاید که آنان به
بیعت خواهی آن حضرت پاسخ مثبت دهند.بحارالانوار، ج 29، ص 419. حضرت زهرا(س) در خطبه
معروف خویش، به این حوادث تصریح میکند.همان.
بنابراین، اگر مراد از عدم تلاش یا تقاضی حکومت در مرحله اولیه باشد، این بر خلاف
واقعیات تاریخی و مغایر با سخنان خود حضرت است. اما اگر مراد در مراحل بعدی باشد
-به این معنا که حضرت بعد از مشاهده عدم زمینه لازم بری تصدی حکومت، کناره گیری
نمود این ادعی صحیحی است؛ ولی از آن نمیتوان عدم حق حاکمیت امام(ع) را اثبات کرد.
3. حضرت در موارد متعدد، به انتقال حق حاکمیت از طریق پیامبر(ص) به خود تصریح و از
آن به «حق» و «ارث» یاد میکرد؛ چنان که میفرمود: «فانه لما قبض الله نبیّه(ص)،
قلنا: نحن اهله و ورثته و عترته و اولیاؤه دون الناس، لا ینازعنا سلطانه احد و لا
یطمع فی حقنا طامع، اذ انبری لنا قومنا فغضبونا سلطان نبینا فصارت الامره
لغیرنا»؛ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 307. «همانا چون خداوند
پیامبرش(ص) را به سوی خود فراخواند، گفتیم ما اهل و عترت و وارثان و اولیی
پیامبر(ص) هستیم و دیگران را در این جهت با ما مشارکت نیست و کسی را نشاید که در
حکومت او، با ما بستیزد و چنین نباشد که کسی در حق ما طمع ورزد؛ ولی ناگاه مردم ما
را تضعیف نموده و در حکومت پیامبر(ص) با ما به ستیز برخاستند! لاجرم حکومت از آن
دیگران شد».
حضرت در این خطبه، بیان میکند که مطابق وصیت پیامبر(ص) لازم بود امر حکومت به ایشان
منتقل شود و کسی نباید به آن طمع داشته باشد؛ اما در عمل، جریان بر عکس شد و حکومت
در دست دیگران قرار گرفت.
امام(ع) در جی دیگر میفرماید: «سوگند به خدا! از آن زمان که رسول اکرم(ص) رحلت نمود
تا به امروز، مرا از حقم باز داشته اند و دیگری را بر من برتری داده و
برگزیده اند»نهج البلاغه، خطبه 6..
همچنین خطبه معروف «شقشقیه» مالامال از گلایه های آن حضرت از مردم و حاکمان روزگار
است که حق او را به یغما بردند: «اما والله لقد تقمّصها ابن ابی قحافه و انه لیعلم
انّ محلی منها محل القطب من الرحی ینحدر عنی السیل و لایرقی الی الطّیر، فسدلت
دونها ثوباً… فصبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجاً، اری تراثی نهباً…»؛همان،
خطبه 3. «آگاه باشید به خدا سوگند که پسر ابی قحافه خلافت را چون جامه ی بر تن کرد
و نیک میدانست که پایگاه من نسبت به آن، چونان محور است به آسیاب. سیل ها از من فرو
میریزد و پرنده را یاری پرواز به قله رفیع من نیست. پس میان خود و خلافت پرده ی
آویختم و از آن چشم پوشیدم… همانند کسی بودم که خاشاک به چشمش رفته و استخوان در
گلویش مانده باشد. میدیدم که میراث من به غارت میرود…».
دو. راز سکوت
سکوت امام علی(ع)، در واقع پرهیز از هر گونه اقدام نظامی، بری مقابله با
غصب حکومت و نوعی خویشتن داری آگاهانه و حکیمانه است. آن حضرت در سخنان خویش به چند
دلیل مهم در این باره اشاره کرده است:
1. حفظ وحدت مسلمین: حضرت علی(ع) حفظ اتحاد اسلامی و خوف از برگشت دوباره کفر را
یکی از علل خویشتن داری خود ذکر میکند: «و ایم الله لولا مخافه الفرقه بین المسلمین
و ان یعود الکفر و یبور الدین لکنا علی غیر ما کنا لهم علیه»؛همان، خطبه 119. «خدا
را سوگند! اگر ترس از وقوع تفرقه در میان مسلمانان و بازگشت کفر و نابودی دین نبود،
با آنان به گونه ی دیگر برخورد میکردم».
از این سخنان به خوبی آشکار میشود شرایط سیاسی و اجتماعی امت اسلام، پس از رحلت
پیامبر(ص) مهیا نبود.
وقتی رهبر یک حرکت عظیم تاریخی -که بنیان هی جامعه آن روز را زیر و رو نموده و
اندیشه و نظامی نوین برقرار کرده است از میان مردم میرود؛ بهترین شرایط بری حرکت
ارتجاعی و ضد تکاملی، فراهم میآید. حال اگر در داخل امت و در بین سران و نخبگان آن
نیز درگیری به وجود آید، روشن است که امور آن جامعه و امت، هیچ گاه به سامان نخواهد
رسید و چه بسا نتایج همه حرکت هی قبلی نیز از دست برود.
در صدر اسلام نیز دقیقاً همین شرایط پیش آمد. دشمنان خارجی حرکت عظیم اسلام (همانند
روم و ایران) از یک سو و منافقان و عناصر ارتجاعی داخلی از سویی دیگر، منتظر فراهم
آمدن شرایطی بودند تا نهال نورسته اسلام را از بن برکنند. اگر در چنین شرایطی امام
علی(ع) بری احقاق حق خود دست به شمشیر میبرد، مسلماً در جنگ دامنه داری درگیر میشد
که پایان آن، چیزی جز از بین رفتن زحمات پیامبر(ص) نبود.
2. نبود یاور؛ «فنظرت فاذا لیس لی معین الا اهل بیتی…»؛همان، خطبه 26. «در کار
خویش اندیشه کردم، دیدم که یاران من منحصر به اهل بیت من است…».
اقدام به قیام با این تعداد کم، نتیجه ی جز از دست دادن رهبر و مرجعی مانند حضرت
علی(ع) نداشت و این امر، هیچ سودی بری آیین نوپی اسلامی به دنبال نمیآورد.
در صورتی که اقدام بری یک حرکت اجتماعی -آن هم به صورت نظامی نیازمند شرایط و
آمادگیهی مختلف است و به دلایل چندی، این زمینه پس از ارتحال پیامبر(ص) وجود نداشت.
امام علی(ع) -بنابر نقل تاریخ بارها بزرگان اصحاب را بری ایجاد حرکتی علیه وقایع
پیش آمده فراخواند؛ ولی جز معدودی انگشت شمار، به دعوت آن حضرت پاسخ ندادند. از سوی
دیگر شرایط محیط و افکار عمومی نیز آمادگی قبول نبردی داخلی در بین اصحاب پیامبر(ص)
را نداشت؛ زیرا همگان انتظار داشتند که اصحاب بزرگ پیامبر(ص) پس از آن حضرت، همانند
او عمل کنند و محور وحدت جامعه باشند؛ نه اینکه به نزاع و درگیری در بین خود اقدام
نمایند.
3. فرا رسیدن وقت لازم: حضرت علی(ع) در پاسخ ابوسفیان مبنی بر اقدام به بیعت و
مخالفت عملی با خلیفه وقت فرمود: «این مانند آب تلخ و لقمه ی است که در گلوی خورنده
آن گیر میکند و مانند کسی است که میوه نارسی را میچیند…».همان، خطبه 5.
از این رو امام علی(ع) بری حفظ اساس اسلام و حراست از نهال نورسته آن، از احقاق حق
خلافت خویش خودداری کرد تا ریشه هی اسلام در پرتو تعالیم پیامبر(ص) و قرآن و اهل
بیت(ع) استحکام یابد و تا روزی که مردم به خانه آن حضرت هجوم آوردند و خواهان خلافت
آن حضرت شدند، از خلافت ظاهری برکنار ماند.
گفتنی است در امور داخلی امت اسلامی روا نیست که هرکس و در هر شرایطی بری احقاق حق
خود، از آغاز دست به شمشیر ببرد و مسلحانه در پی به دست آوردن آن باشد. از روش امام
علی(ع) و دیگر ائمه(ع) چنین بر میآید که آنان بری احقاق حق خود در جامعه، هرگز
ابتدا به جنگ نکرده اند؛ بلکه سعی میکردند در صورت امکان با روشنگری و تبلیغ حقیقت،
زمینه را بری یک حرکت عمومی در جامعه فراهم سازند.
برای مطالعه بیشتر ر.ک:
الف. قدردان قراملکی، محمدحسن، تقابل مشی ائمه با سکولاریسم (مقاله)، مجله معرفت،
ش 29؛
ب. فاروقی، فؤاد، 25 سال سکومت علی(ع)، نشر عطائی، تهران؛
پ. محمدیان، محمد، شرحه شرحه، کانون اندیشه جوان؛
ت. محمدیان، محمد، روایت دریا، کانون اندیشه جوان.
نویسنده : علیرضا محمدی
mohammadi@porseman.org