طلسمات

خانه » همه » مذهبی » راه كارهاى تحكيم وحدت اسلامى از نگاه امامان شيعه(علیه السّلام) (2)

راه كارهاى تحكيم وحدت اسلامى از نگاه امامان شيعه(علیه السّلام) (2)

راه كارهاى تحكيم وحدت اسلامى از نگاه امامان شيعه(علیه السّلام) (2)

حجم زيادى از كشمكش هاى شديد فرقه اى و واگرايى در جوامع دينى را مى توان معلول بى احترامى و عدم توجه متقابل گروه ها به باورها و مقدسات و در نتيجه تحريك عواطف و احساسات مذهبى يكديگر دانست.ترديدى نيست كه گاهى پاره اى از عقايد و باورها بدون اين كه هيچ پايه و اساس درستى داشته باشد جنبه قدسى و احترام آميز به خود مى گيرد و جزء لاينفك عقايد دينى شود. با اين حال درباره اين گونه معتقدات نيز بايد برخوردى احترام آميز و خردمندانه داشت. تجربه نيز ثابت كرده كه برخورد تحقيرآميز و همراه با توهين و تمسخر نسبت به هر عقيده اى، هر چند بى پايه و اساس، نتيجه معكوس دارد.

81c32fbb 4e94 4739 923b b192983d4e9f - راه كارهاى تحكيم وحدت اسلامى از نگاه امامان شيعه(علیه السّلام) (2)

0013654 - راه كارهاى تحكيم وحدت اسلامى از نگاه امامان شيعه(علیه السّلام) (2)
راه كارهاى تحكيم وحدت اسلامى از نگاه امامان شيعه(علیه السّلام) (2)

 

نويسنده:على آقانورى

 

ج. توجه به عواطف مذهبى
 

حجم زيادى از كشمكش هاى شديد فرقه اى و واگرايى در جوامع دينى را مى توان معلول بى احترامى و عدم توجه متقابل گروه ها به باورها و مقدسات و در نتيجه تحريك عواطف و احساسات مذهبى يكديگر دانست.
ترديدى نيست كه گاهى پاره اى از عقايد و باورها بدون اين كه هيچ پايه و اساس درستى داشته باشد جنبه قدسى و احترام آميز به خود مى گيرد و جزء لاينفك عقايد دينى شود. با اين حال درباره اين گونه معتقدات نيز بايد برخوردى احترام آميز و خردمندانه داشت. تجربه نيز ثابت كرده كه برخورد تحقيرآميز و همراه با توهين و تمسخر نسبت به هر عقيده اى، هر چند بى پايه و اساس، نتيجه معكوس دارد.[10] در زمان حضور اميرالمؤمنين(علیه السّلام) در كوفه، كسانى نزد آن حضرت آمدند و براى نماز تراويح يعنى نمازهاى مستحبىِ شب هاى ماه مبارك رمضان كه در زمان خلفاى قبلى وضع شده بود درخواستِ امام جماعت كردند. امام(ع) آنان را از اقامه چنين نماز جماعتى نهى فرمود. اما آنان شبانگاه شعار «ابكوا فى رمضان»، «وا رمضاناه» سردادند حارث أعور و جمعى ديگر نزد امام(علیه السّلام) آمدند و گفتند مردم سر و صدا راه انداخته و از برخورد شما ناراحتند. امام(ع) فرمود: «دعوهم و مايريدون، ليصلّى بهم من شاؤوا» (تفسير العياشى، سورة النساء، ح272). شبيه اين گزارش در جاى ديگرى نيز نقل شده است (بحار الانوار، ج34، ص181، ح981).
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه در توضيح اين سخن امام(ع) كه «آن گاه كه آشوب ها را فرو نشاندم چيزهايى را تغيير خواهم داد»، مى گويد «ترديدى نداريم كه على(علیه السّلام) در احكام شرعى و داورى ها آرايى داشت كه مخالف ديدگاه هاى صحابه بود، نظير بريدن دست دزد از بيخ انگشتان و فروش ام ولدها و جز آن، اما اشتغال آن حضرت به جنگ با طغيانگران و خوارج، مانع ايشان از تغيير اين موارد بود. مقصود امام از فتنه هايى كه اميد به سامان پذيرى آنها شده همين است. بدين خاطر است كه به قضاتش فرمود: به گونه اى كه پيش از اين داورى مى كرديد، قضاوت كنيد كه باعث اجتماع و همبستگى مردم شود (ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج19، ص161، كلمه 278). صاحب كتاب الغارات به نقل از شريح نقل مى كند كه على(علیه السّلام) به من پيغام داد كه طبق آنچه سابقاً داورى مى كردى داورى كن تا كار مردم بر يك پارچگى سامان بگيرد (الغارات، ج1، ص123). البته اين موارد از موارد فروع عملى و اجتهادى بوده و نمى توان آن را مداهنه و سازش كارى در مسائل قابل توجه عقيدتى دانست. آن حضرت در جايى مى فرمايد: «والله ما ادهنت فى دينى» و در مجموع مى توان به دست آورد كه مماشات در برخى موارد اجتهادى و فقهى و رعايت احساسات مذهبى از موضوع مداهنه خارج است.
به هر حال مماشات (و البته نه مداهنه) آن حضرت در جلوگيرى از برخى از سنت هاى فقهى و فروع عملى و اجتهادى و غيرضرورى بجا مانده از خلفا به خاطر اعتراض و واهمه مردم نيز از شواهد تاريخى اين روش است. جالب تر اين كه هنگامى كه يكى از اصحابش از وى پرسيد چگونه قومتان شما را از اين مقام (خلافت) باز داشتند، در حالى كه از ديگران سزاوارتر بوديد، امام(ع) سخن آن مرد را سرزنش كرده، مى فرمايد «تو مردى پريشان و مضطربى كه نابجا پرسش مى كنى وليكن تو را حق خويشاوندى است و حقى در پرسيدن دارى و بى گمان طالب دانستنى پس بدان كه: برترى جويى آنها بر ما، با وجود شرافت خانوادگى و خويشاوندى ما نسبت به پيغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ، براى اين بود كه مقام خلافت مطلوب و محبوب است. قومى بخل ورزيدند (و آن را تصاحب كردند) و قومى سخاوت كردند (از آن گذشتند.) حاكم خداست و بازگشت همگان در قيامت به سوى اوست. سپس به شعرى از امرؤالقيس استشهاد كرد كه حاصلش اين است كه سخن از گذشتگان را بگذار و از آنچه امروز با آن مواجهيم، يعنى معاويه و جنگ با شاميان بگوى. امام بعد از قرائت شعر چنين ادامه داد: بيا و داستان شگفت انگيز پسر ابوسفيان را ببين، كه روزگار مرا پس از گريه به خنده انداخت، از روزگار عجب نيست كه او شگفتى ها و كجى هاى بسيار دارد، آنها(شاميان) كوشيدند تا نور خدا را كه از منبعش مى درخشيد، خاموش سازند و فوران چشمه الهى را سد كنند و آب ميان من و خود را گل آلود نمايند (كشتن عثمان را به من نسبت دادند). اگر مشكلات موجود برطرف گردد، آنان را به راه خالص حق برم و اگر صورت ديگرى يافت(من كشته شدم) افسوس مخور كه خدا بر كردارشان داناست (نهج البلاغه، خطبه 162). امام حسن (علیه السّلام) و امام حسين (علیه السّلام) نيز اگر چه به نامهربانى هاى گذشتگان نسبت به آل محمد اشاره مى كنند اما از ذكر جايگاه، سابقه و و فضايل خلفاى نخستين نسبت به ديگر خلفا تحاشى نداشته و حتى به سابقه آنها در اسلام و فضايل آنها اشاره و براى آنها طلب رحمت مى كنند (مقاتل الطالبين، ص65ـ73; شرح ابن ابى الحديد، ج16، ص24، 34; نجم الدين طبسى، امام حسين در مكه مكرمه، ترجمه عبدالحسين بينش، ج2، ص23).
ديگر امامان نيز نسبت به ملاحظات عاطفى و مذهبى مخالفان توجه داشتند و هيچ گاه در برخورد خود به تحريك احساسات مذهبى، هر چند بى پايه باشد نمى پرداختند. در اين جا تنها به موردى از آن (احترام شيخين) كه، بيشتر از همه مورد توجه و گاهى نيز اسباب بهانه جويى مخالفان در آن زمان بود، اشاره مى شود. هنگامى كه در يكى از محافل مناظره نزد امام جواد(علیه السّلام) از فضايل خلفا آن هم با تكيه بر احاديث نبوى، سخن به ميان آمد، امام(ع) ضمن اشاره به وجود احاديث جعلى در باب فضايل و اثبات بى پايگى آنها تلاش داشت تا احترام خلفاى نخست را نيز حفظ كند. در اين مجلس يحيى بن اكثم پرسش هايى از امام درباره خلفاى نخستين پرسيد. يحيى ابتدا روايتى را مطرح كرد كه در ضمن آن چنين آمده است: «جبرييل از طرف خدا به پيامبر مى گويد: از ابوبكر سؤال كن، آيا او از من راضى است؟ من از او راضى هستم. در آن مجلس كه تعداد زيادى از علماى اهل سنت حضور داشتند، امام فرمود: من منكر فضل ابوبكر نيستم، ولى كسى كه اين روايت را نقل كرده، بايد به روايتى كه از رسول خدا نقل شده و همه حديث شناسان صحت آن را پذيرفته اند توجه داشته باشد، آن حضرت در حجة الوداع فرمود: نسبت سخنان دروغ و ساختگى بر من زياد شده و پس از اين زيادتر خواهد شد. كسانى كه دروغ بر من مى بندند جايگاهشان از آتش پر خواهد شد. يحيى بن اكثم بعد از مباحث چندى درباره فضايل ديگر خلفا و پاسخ علمى امام(ع) درباره حديث «ان عمر بن الخطاب سراج اهل الجنه» عمر چراغ اهل بهشت است; سؤال كرد. امام فرمود: در بهشت ملائكه مقربين خدا و آدم و محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و كليه انبياى عظام حضور خواهند داشت. آيا نور آنان براى روشن كردن بهشت كافى نيست كه نياز به نور خليفه دوم باشد؟
يحيى از حديث «ان السكينه تنطق على لسان عمر» سوال كرد امام فرمود: من منكر فضل عمر نيستم، اما ابوبكر كه افضل از وى بود، بالاى منبر مى گفت«ان لى شيطانا يعترينى، فاذا ملت فسددونى» (طبرسى، الاحتجاج، ج2، صص477ـ480; موارد بيشترى از برخورد احترام آميز اهل بيت را نسبت به صحابه رك: معرفت، التفسير الاثرى الجامع، ج1، صص102ـ104).
به هر حال امامان ملاحظات عاطفى و مذهبى ديگران را مد نظر داشته به اصحاب خود نيز درباره موضع گيرى عليه خلفا سفارش به سنجيده گويى مى كردند و بر احترام به اصحاب پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تأكيد داشتند (مجلسى، بحار الانوار، ج77، ص405، ج22، ص306) كه در جوامع روايى شيعه نيز آمده است (براى اطلاع بيشتر رك: معزى، همان، ج18، ص396ـ402 و تفسير امام حسن عسگرى ص354 به بعد) و روشن تر از آن را مى توان در گزارش هاى منابع اهل سنت جستجو كرد. به عنوان نمونه، به نقل ابن سعد از امام باقر(علیه السّلام) پرسش شد كه آيا از خاندان شما كسى هست كه به شيخين ناسزا بگويد؟ آن حضرت ضمن پاسخ منفى فرمود: آن دو را دوست بدار و به آنان مهرورزى كن و براى آنان از خدا آمرزش بخواه (طبقات ابن سعد، ترجمه دامغانى، ج5، ص321).[11] از امام رضا(علیه السّلام) نيز روايتى به نقل از جدش امام صادق(علیه السّلام) نقل شده كه مى فرمايد: «اجتمع آل محمد… على ان يقولوا فى اصحاب النبى احسن قول» (معرفت، التفسير الاثرى الجامع، ص103 به نقل از تفسير ابوالفتوح، ج1، ص49ـ50) گو اين كه ممكن است اين قبيل موارد را، البته بر اساس برخى از مبانى، حمل بر تقيه كرده و پرداخته رقبا بدانيم. اما سخن بر سر اين است كه آنان به هر دليلى نسبت به باورهاى ديگران حساس بودند و به تحريك احساسات نمى پرداختند و البته كه سيره مستمر و سخنان فراوان آنها را، مبنى بر رعايت حرمت ديگران كه بر تعاليم قرآنى استوار بود، نمى توان با اندكى از احاديث كه داعى بر جعل آنها نيز فراوان بوده خدشه دار كرد و بر شيعيان و منسوبان به آنان نيز فرض است كه پيروى از راه و رسم آنان را پيشه خود سازند.

3. ملاحظه اختلاف افكار و توانايى هاى افراد
 

به رسميت شناختن اختلاف و تنوع افكار ، طبايع و سلايق بشرى را بايد نخستين و چه بسا مهمترين گام و مبناى وحدت طلبى به شمار آورد. اين اصل فراگير اگر به گونه اى صحيح و در چهارچوب مشتركات مذهبى و اصول اخلاقى مورد پذيرش و توجه قرار گيرد، نه تنها مانع بسيارى از تنازعات اجتماعى مى شود، بلكه با توجه به تأثير آن در رفع زمينه هاى فرهنگى و اخلاقى اختلافات، موجبات وحدتى پويا را به همراه رشد فكرى جامعه فراهم خواهد ساخت. از اين رو امامان همواره اصحاب خود را به اين نكته توجه مى دادند كه نمى توان از همگان در فهم، پذيرش و عمل به حقايق و دستورات مذهبى انتظار يكسان داشت چرا كه اساساً اختلاف افكار و سلايق و طبايع بشرى قانون خداوند و ناموس طبيعت است. اهتمام آن بزرگان به اين آموزه صريح قرآنى را مى توان در تقسيم بندى آنان از مجموعه افراد بشر و نيز توجه دادن به تفاوت درجات ايمان و درك مومنان و حتى موافقان مذهب به وضوح دريافت. حتى با توجه به تصريح اين روايات هيچ توجيهى براى تحميل عقيده باقى نمى ماند كه به مواردى از آن اشاره خواهد شد (براى اطلاع بيشتر رك: كلينى، الكافى، ج2، كتاب الايمان و الكفر باب درجات الايمان، ص42 به بعد; حرّ عاملى، همان، ج11، ص429; معزى، همان، ج18، ص313).
روايات چندى از امامان رسيده كه خداوند عموم انسان ها (مسلمان و غير مسلمان) را با ظرفيت هاى مختلف و درك هاى متفاوت آفريده است (كلينى، الكافى، ج2، ص44، كتاب الايمان و الكفر). از عبدالعزيز قراطيسى نقل شده كه امام صادق(علیه السّلام) به من فرمود: اى عبدالعزيز ايمان مانند نردبانى است كه ده پله دارد و مؤمنين پله ايى را بعد از پله ديگر بالا مى روند، پس كسى كه در پله دوم است نبايد به آن كه در پله اول است بگويد: تو هيچ ايمان ندارى تا برسد به صاحب دهمين مرتبه. پس كسى را كه از تو پايين تر است از خود مران كه بالاتر از تو، تو را ازخود مى راند و چون كسى را يك درجه پائين تر از خود ديدى، با ملايمت او را به سوى خود بالا بياور و چيزى را هم كه طاقتش را ندارد بر او تحميل مكن كه او را بشكنى; زيرا هر كه مؤمنى را بشكند، بر او لازمست جبرانش كند (كلينى، الكافى، ج2، ص45). توجه آن بزرگان به اين مهم لوازم و پيامدهايى را در پى داشت كه به گزارش مختصر آن مى پردازيم.

الف. پرهيز از تحميل عقيده
 

در جوامع حديثى شيعه احاديث متعددى از امامان گزارش شده مبنى بر اين كه با مردم به اندازه فهم و عقلشان سخن بگوييد و عقيده اى را كه حق مى دانيد و فراتر از طاقت آنهاست بر آنان تحميل نكنيد. در كتاب جامع احاديث الشيعه جلد هجدهم در «باب ماورد فى كتم الدين عن غير اهله مع التقيه و حديث الناس بما يعرفون و ترك ما ينكرون» نزديك به صد حديث از امامان در اين باره گزارش شده است. مضمون جامع و روشن اين احاديث، كه از منابع متعدد شيعى گزارش شده، اين است كه اصحاب اهل بيت از ارائه و اشاعه و تحميل آن دسته از تعاليمى كه پذيرش و فهم آن براى همگان به ويژه با توجه به تفاوت هاى فكرى و استعداد آنان، ناميسر است، پرهيز داده اند چنين كارى چه بسا موجب وهن مكتب اهل بيت شده و به تكذيب قول خدا و رسول او بينجامد.
امام صادق(علیه السّلام) در جمع بعضى از افراد مى فرمايد «حدثوا الناس بما يعرفون و دعوا ما ينكرون أتحبون أن يسب الله و رسوله قالوا و كيف يسب الله و رسوله قال يقولون اذا حدثتموهم بما ينكرون لعن الله قائل هذا و قد قال الله عزوجل و رسوله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) » (معزى، همان، ج18، ص431).
جالب توجه اين كه حتى امام به اصحاب خويش دستور مى دهد كه رعايت حال همفكران شيعى خود را بكنند و از آنها بيش از حد طاقتشان انتظار نداشته باشند. از جمله اين كه آن حضرت به عمر بن حنظله مى گويد: «يا عمر لا تحملوا على شيعتنا و ارفقوا بهم فان الناس لا يحتملون ما تحملون» (كلينى، الكافى، ج8، ص334) و نيز هنگامى كه يونس بن عبدالرحمن از اتهامات برخى از شيعيان نسبت به خود شكايت مى كند امام(علیه السّلام) مى فرمايد «دارهم فان عقولهم لاتبلغ» با آنان مدارا كن چرا كه ميزان درك آنها بيش از اين نيست (كشى، شماره 929).

ب. ترك مخاصمه و ستيزه جويى
 

در باب نهى از مخاصمه فكرى و جدال هاى مذهبى با مخالفان و پيامدهاى زيان بار فكرى، اجتماعى و تربيتى و اخلاقى آن نيز روايات فراوان از اهل بيت رسيده است. بر پايه اين روايات، خصومت هاى كلامى نه تنها تأثيرى در هدايت ديگران نيز ندارد، بلكه اسباب اختلاف، دشمنى و كينه متقابل و جسارت آنان در تكذيب حق را فراهم مى سازد. علاوه بر آن مخاصمه كننده را از مسير اصلى باز مى دارد (رك: رى شهرى، ميزان الحكمه، ج3، صص44ـ46). بنابر حديثى از امام باقر(علیه السّلام) ستيزه جويى موجب از بين رفتن دين و حبط اعمال بوده و نتيجه مستقيم آن ايجاد شك و ترديد است (همان، ص44). امام كاظم(علیه السّلام) در سفارش خود به اصحاب مى فرمايد: تلاش كنيد كه زبانتان را حفظ كنيد و ستيزه جويى در دين را رها ساخته و به جاى آن به عبادت خدا بپردازيد (همان، ص44). بنابر حديثى ديگر امام صادق(علیه السّلام) ستيزه جويى در دين را سبب بيمارى قلبى دانسته است.
از آن حضرت نيز نقل شده كه مردى پيش پدرم آمد و گفت من با كسى مخاصمه و بگومگو دارم و دوست دارم تا وى در آيين امامت شما داخل شود و پدرم در جواب او گفت هرگز با احدى مخاصمه مكن چرا كه خداوند اگر اراده خير براى كسى بكند قلب او را متوجه و مشتاق شما خواهد كرد و او را در زمره شما درخواهد آورد (محاسن برقى، ص201، حديث 40). جالب توجه اين كه بنابر گزارشى امام صادق(علیه السّلام) به سرزنش مومن طاق، از صحابيان مشهور خود پرداخته، و دليل آن را چنين بيان مى كند كه بدون اجازه امام خود، با مخالفان مخاصمه نموده است (مجلسى، بحار الانوار، ج2، ص137، حديث 46).
در كافى به سند صحيحى از سليمان بن خالد از امام صادق نقل شده كه:« اى سليمان! شما شيعيان بر آيينى هستيد كه هر كس آن را بپوشاند، خداوند عزيزش گرداند و آن كس كه پراكنده اش سازد اسباب خوارى او را فراهم آورد (حرعاملى، وسائل الشيعه، ج11، ص484، حديث 1). از امام سجاد نقل است كه فرمود: «به خدا سوگند دوست داشتم بتوانم به هر وسيله ممكن، بى پروايى و ضعف رازدارى را از شيعيان دور كنم» (همان، ج11، ص484، حديث 5).
از عبدالاعلى روايت است كه از امام صادق(علیه السّلام) شنيدم كه فرمود: «باور كردن عقيده ما تنها به قبول آن نيست بلكه آن را بايستى از نااهل پوشاند. به شيعيان سلام برسان و بگو: خدا رحمت كند كسى را كه محبت مردم را به ما جلب كند! با آنان از آنچه مى شناسند (و استبعاد نمى كنند) سخن بگوييد و آنچه را عجيب مى شمارند اظهار نكنيد» (همان، ج11، ص484، حديث 5).
در تأكيد بر اين مهم بود كه امام صادق(علیه السّلام) در مورد كسانى كه اسرار شيعه را فاش مى كردند و امام خويش را در معرض خطر قرار مى دادند، برخورد سختى داشت. از «قاسم شريك فضل» كه فرد راستگويى بود، نقل است كه از امام صادق(علیه السّلام) شنيدم كه فرمود: گروهى از مردم در مسجدند كه اسرار ما و خود را فاش مى كنند. آنان از ما نيستند و ما از آنان نيستيم. من خود سخن مى گويم و حفظ اسرار مى كنم، اما آنان رازها را بر ملا مى كنند، خداوند آبرويشان را بريزد! به من مى گويند: امام! به خدا من امام آنان نيستم، مگر از من اطاعت كنند. هر كس از امر من سرپيچى كند امام او نيستم. چرا مدام نام من بر زبان آنهاست؟ بس است! به خدا در روز قيامت با من محشور نمى گردند» (همان، ج11، ص485، حديث 1، گزارش بيشتر اين روايات را رك: معزى، همان، ج18، ص402 به بعد).
در كتاب كافى به سند صحيح از عثمان بن عيسى از امام كاظم(علیه السّلام) روايت شده است كه امام(ع) فرمود: اگر در يك دستت چيزى باشد و بتوانى كارى كنى كه دست ديگرت به آن پى نبرد، بايد چنين كنى. راوى مى گويد: در اين هنگام كسى در نزد امام(علیه السّلام) بود و با وى راجع به «كشف الاسرار» سخن مى گفت: امام(ع) فرمود: اى مرد! لسان خويش نگه دار تا عزتمند گردى و مردم را از آنچه بدان گردن نهاده اى آگاه مكن كه در اين صورت به خوارى و ذلت خواهى افتاد (همان، ج11، ص493، حديث5; براى اطلاع بيشتر رك: حكيم، وحدت اسلامى از ديدگاه قرآن و سنت، ترجمه عبدالهادى فقهى زاده، ص155ـ162). جالب توجه اين كه بر اساس برخى از روايات، بى توجهى به اسرار امامت در زمان اهل بيت چه بسا موجب زيان هاى زيادى براى مكتب اهل بيت و چه بسا تاخير در ظهور دولت محمدى نيز به حساب آمده است (كلينى، الكافى، ج2، صص223ـ224).

ج. پرهيز از تكفير
 

پرهيز از تكفير و تفسيق هاى نابجاى مسلمانان و صاحبان فرق اسلامى يكى از روشن ترين نتايج و لوازم پذيرش اختلاف افكار و تعدد برداشت ها است. پديده تكفير عموماً برخواسته از تنگ نظرى، بدبينى، مطلق انديشى و جهل به معتقدات و مبانى انديشه ديگران بوده، و به جامعه و فرهنگ اسلامى بيشترين زيان را مى رساند.
امامان شيعه با گشودن باب اجتهاد و تأويل و جلوگيرى از تنگ نظرى و بدبينى نسبت به مخالفان و پرهيزدادن از خودخواهى و استبداد در رأى و تأكيد بر معامله مسلمانى با مخالفان مذهبى، تلاش داشتند كه از رواج چنين آفتى جلوگيرى كنند. بنابه حديثى از امام على(علیه السّلام) ، كمترين چيزى كه موجب كفر مى شود اين است كه فردى برداشت هاى دينى و پندار خود را مطلق انگاشته باشد و عين دين بداند و به ديگر سخن اعتقاد خود را معبود قرار دهد و حال آن كه در واقع شيطان را عبادت مى كند. (كلينى، الكافى، ج2، ص415). در مجموع، سيره و سخنان آنان حاكى از اين است كه آن بزرگان دايره مسلمانى و ايمان نجات بخش را از بسيارى مخالفان مذهبى و برخى از اصحاب تندرو خود فراتر مى دانستند.[12] اين در حالى است كه در عصر آنان گاهى موضوعات و اختلافات حاشيه اى موجب اتهام به كفر مى شد. به عنوان نمونه، خوارج سرسخت ترين گروه دينى مخالف امام على(علیه السّلام) بودند. اما بنابر فرمايش امام باقر(علیه السّلام) آن حضرت هيچ گاه آنان را به كفر و شرك و نفاق متهم نكرد، بلكه فرمود «هم اخواننا بغوا علينا» (حرّ عاملى، همان، ج11، ص22). وى اين سخن را درباره ناكثان و اصحاب جمل نيز ابراز كرد.
بنابر گزارش ديگر هنگامى كه يكى از خوارج آن حضرت را متهم به كفر كرد و اصحاب قصد تعرض به وى را كردند، فرمود «به او كارى نداشته باشيد «انما هو سب بسب او عفو عن ذنب» (حرّ عاملى، همان، ج11، ص62، باب 26 از ابواب جهاد). همچنين از آن حضرت نقل شده كه: اذا قال المؤمن لاخيه: اف انقطع ما بينهما فاذا قال له انت كافر كفر احدهما، و اذا اتهمه انماث الاسلام فى قلبه كما يماث الملح فى الماء (مجلسى، بحار الانوار، ج10، ص102; كلينى، الكافى، ج2، ص361).
و نيز از امام باقر نقل شده كه: ما شهد رجل على رجل بكفر قط الا باء به احدهما ان كان شهد على كافر صدق و ان كان مؤمنا رجع الكفر عليه فاياكم و الطعن على المؤمنين (كلينى، الكافى، ص360). و نيز بنابر سخن ديگر حضرت «ما شهد رجل على رجل بكفر قط الا باء به احدهما ان كان شهد (به) على كافر صدق و ان كان مومناً رجع الكفر اليه فاياكم و الطعن على المؤمنين». هيچ كس به كفر كسى شهادت نمى دهد جز آن كه يكى از آن دو سزاوار كفر است، اگر شهادت وى نسبت به كافر بوده راست گفته و اگر نسبت به مؤمن بوده خودش كافر مى شود، پس پرهيز كنيد از طعن زدن بر مومنين. از نگاه آن حضرت نه تكفير مومنان بلكه سب و لعن و هتك حرمت آنان نيز همسنگ قتل آنان به حساب آمده و تكليف چنين عملى نيز روشن است (همان، ج2، ص360).
و بنا بر فرمايش صادق آل محمد: ملعون ملعون من رمى مؤمنا بكفر و من رمى مؤمنا بكفر فهو كقتله (مجلسى، بحار الانوار، ج76، ص354، موارد بيشتر آن در سفينه البحار و مستدرك سفينه، ماده كفر). آن حضرت همچنين فرمود: «من روى على مومن رواية يريد بها شينه و هدم مروته ليسقط من أعين الناس اخرجه الله من ولايته الى ولاية الشيطان فلا يقبله الشيطان». كسى كه به منظور عيب جويى و آبروريزى مؤمنى سخنى بگويد تا او را از نظر مردم ساقط كند، خداوند وى را از ولايت خود به سوى ولايت شيطان بيرون مى راند و شيطان هم او را نمى پذيرد (كلينى، الكافى، ج2، ص358).
و نيز بنابر سخن آن حضرت من اتهم اخاه فى دينه فلا حرمة بينهما (الميزان، ج1، ص438). بنابه گزارش كلينى زراره از شاگردان برجسته امام باقر(علیه السّلام) و امام صادق(علیه السّلام) انسان ها را از جهت دينى تنها به دو گروه كافر و مومن تقسيم و با پيش فرض خود سخن از تقسيم مسلمانان به خودى و غيرخودى به ميان آورده، اما امام با اشاره به گونه هاى ديگرى از مردم نظير «مستضعفين فكرى» و «اهل اعراف» كه بر اساس آموزه قرآن واسطه بين ايمان و كفرند، ديدگاه وى را رد كرد. جالب توجه اين كه امام تنگ نظرى و افراط زراره در تعميم كفر به تمامى جاهلان و منكران امامت را ناشى از جوانى و جهل و كينه وى نسبت به مخالفان دانسته و يادآورى مى كند كه «ان كبرت رجعت و تحلّلت عنك عقدك» (كلينى، الكافى، ج2 ص402) در حديث ديگرى به اين مضمون امام(ع) مرزبندى هاى كاذب مذهبى را درباره مسلمانان و نگاه بدبينانه نسبت به آنان را تفكر خوارج مى داند (همان، ص401).

4. برائت از انحرافات و بدعت هاى وحدت شكن
 

مبحث قبلى به شيوه برخورد اخلاقى و تربيتى امامان با مخالفان مذهبى مربوط بود. اما بايد دانست كه مبارزه آنها با منحرفان فكرى را نيز مى توان در راستاى وحدت طلبى جستجو كرد. اشاره شد كه امامان شيعه در تبيين تعاليم اسلامى و دفاع از آموزه هاى خويش و هدايت ديگران به راه صحيح، اصل اولى را بر برخورد اخلاق مدارانه گذاشته بودند. با اين حال تأكيد بر چنين شيوه اى را نبايد به معناى سكوت و مماشات آنها در دفاع از حقايق دينى و و خوش رويى نسبت به اصل انحراف تلقى كرد. از اين رو، امامان در مواردى با انحراف و منحرفان با شدت بيشترى برخورد كرده و به منظور جلوگيرى از سنت شكنى و تفاسير انحرافى از دين به طرد و ردّ و لعن (و نه فحش و سب به صاحبان آن) واحياناً تكفير صاحبان مذاهب انحرافى و بيزارى از انحراف اهل بدعت پرداختند. برخى نيز به اشتباه، و گاهى با تكيه بر مواردى از احاديث قابل ترديد، آنان را هم عرض و مخالف مدارا دانسته و انديشه هاى ضد تقريبى خود را بر آن استوار كرده اند.
اين دسته از روايات اگر چه در مقايسه با روايات مدارا و احاديثى كه حاكى از برخورد نيك با صاحبان انديشه بوده، از كميت قابل ملاحظه اى برخوردار نيست و انگيزه هاى جعل نيز در پاره اى از آنها قوت بيشترى دارد، اما نمى توان از مضمون كلى آنها در ميراث حديثى شيعه غفلت كرد. گذشت كه برخى از آنها عليه اهل فسق و فجور و گناهان كبيره بوده است. در مبحث عقايد نيز مى توان اين احاديث را به چند دسته تقسيم كرد:
1. احاديثى كه عليه مطلق اهل بدعت و گمراهان از ايمان و معاندان با حق وارد شده و حتى تبسم بر اهل بدعت مساوى با هدم اسلام دانسته شده و به طور مطلق دستور به قطع رابطه و مصاحبت با آنها مى دهد (به عنوان نمونه رك: معزى، همان، ج18، ص295-294، 298).
2. احاديثى كه عليه برخى از فرقه هاى شناخته شده نظير مرجئه، حروريه و بيشتر از آن عليه غلات و نواصب وارد شده است. تعابير شديدى عليه اين گروه ها از جمله كفرآميز بودن عقايد و ملعون بودن صاحبان آنها وجود دارد و حتى در مواردى خون صاحبان عقايد انحرافى هدر دانسته شده است (رك: معزى، همان، ج18، ص308ـ273. همچنين مجلسى، بحارالانوار، ج72، ص131 باب كفر المخالفين و النصاب و نيز بنگريد توقيعات حضرت صاحب عليه برخى از منحرفان شيعه).
جالب اين كه در پاره اى از اين احاديث به فلسفه نهى از مصاحبت و مجالست با صاحبان آنها نيز اشاره شده و در آنها همراهى و خوشرويى با منحرفان و اشرار موجب سوء ظن ديگران يا تأثيرپذيرى از آنان و يا جرى شدن آنها نسبت به بدعت و خدشه در سنت پيامبر تلقى شده است (همان، ص284، 297).
برخى با تكيه به مجموعه اى از اين احاديث، عدول از شيوه مدارا را پيشه كرده اند اما به نظر مى رسد كه ما بايد بين برخوردهاى ائمه تفكيك قائل شويم; همانگونه كه بين مخالفان آنها قائل به تفكيك هستيم، زيرا برخوردهاى قبلى مربوط به چگونگى مواجهه اخلاقى و حقوقى و شيوه جذب و هدايت بود، اما اين برخوردها را مى توان برخورد كلامى و معرفت شناسانه و در راستاى جلوگيرى از انحراف و بدعت و تبيين سره از ناسره دانست. طرفه آن كه اهل بيت از يك طرف با توجه به دو عنصر امربه معروف و نهى ازمنكر در مقابل بدعت هاى دينى و منكرات عقيدتى به خود اجازه سكوت نمى دادند و از طرف ديگر در اجراى اين مهم از لوازم و فلسفه وجودى اين دو اصل نيز غافل نبودند. از اين رو، آن بزرگان در حد وسع خويش ضمن تبيين حقايق دينى در معرفى مصاديق منكرات عقيدتى و ردّ و ابطال آن مى كوشيدند و همواره و گاهى همگام با ديگر فقها و محدثان اهل سنت مسلمانان را از بدعت ها و پيامدهاى ناگوار آن پرهيز مى دادند[13]و حتى مصاديق آن را نيز روشن مى كردند. اما نگاه آنها به صاحبان انحراف نيز نگاهى طبيبانه و همراه با رحمت و شفقت بود. اين خود بهترين راه مبارزه با اختلاف افكنى ها و دسته بندى هاى غير منطقى در جامعه اسلامى و عمل به آموزه محكم قرآنى بود. پر واضح است كه از نگاه آنان خوشرويى و تبسّم و ايجاد روابط عاطفى و رفت وآمد با كسانى كه با بدعتگرى خود فضاى حاكم بر جامعه مسلمانان را با انحرافات فكرى و فرهنگى آلوده مى كردند، نه تنها به روابط عاقلانه، منطقى و زندگى توأم با صلح و صفاى مسلمانان كمك نمى كرد بلكه آن را به اختلافات عميق تر نيز آلوده مى ساخت. اساساً خوشرويى، مجادله احسن، تحمل وسعه صدر امامان و اصحاب آنها با مخالفان مختلف، ابزارى براى اجراى بهتر امر به معروف و تبيين صريح دين و دفاع از آن بود نه سست كردن پايه هاى عقيدتى اسلام. از اين منظر مى توان گفت روشن سازى پيام قرآن و محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و متمايز ساختن واقعيت هاى دينى از اوهام بشرى و خرافات و بدعت ها، اصلى ترين رسالت ائمه هدى به حساب مى آمد «و اذا ظهرت البدع فعلى العالم ان يظهر علمه و الا فعليه لعنة الله» در واقع بايد ميان مدارا و برخورد اخلاقى كه در آن سخن از شيوه هاى مواجهه حقوقى و تربيتى است، با بيزارى و واكنش نسبت به عقايد انحرافى و ارزش دادن به آنها كه در واقع نوعى عكس العمل فرهنگى است، تفاوت قائل شويم. با توجه به اين مهم، جمع بين احترام صاحبان عقايد در رفتار اجتماعى و فردى و برخورد حقوقى مناسب با تفكرات مختلف و رد و طرد و اثبات بطلان آنها و بيان مواضع فكرى كار مشكلى نيست. قرآن مجيد در حالى كه شديدترين تعابير را عليه عقايد انحرافى اظهار مى كند، به پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نيز دستور نرمى و ملاطفت در برخورد داده و نرم خويى آن حضرت را اسباب جذب بيشتر پيروان مى داند (ولو كنت فظاً غليظ القلب لانفضوا من حولك) و حتى در برخورد با امثال فرعون به چنين شيوه اى دستور مى دهد: «و قولا له قولاً ليناً لعله يتذكر او يخشى». بنابراين نمى توان در صحت اجمالى آن دسته از احاديثى كه بر لزوم تبرى و قطع رابطه با پيروان برخى از مذاهب خاص كلامى نظير مرجئه، كه پذيرش تفكر آنان موجب شيوع فسق و فجور مى شد و برخورد قاطع با اهل بدعت به ويژه نواصب و غلات و ديگر انشعابات داخلى شيعى دلالت دارند، ترديد كرد; زيرا ظهور انديشه هاى انحرافى، به ويژه با توجه به زمينه هاى سياسى، اجتماعى رشد و رواج آن در آن روزگار از عوامل مهم رشد و رواج انشعابات و فتح باب اختلاف و افتراق بيشتر جامعه ايمانى و عدول از سنت اصيل پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حساب مى آمد (انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و احكام تبتدع). پر واضح است كه شيوع اين پديده با آرمان وحدت طلبى امامان سازگارى نداشت و حتى اگر از ظاهر برخى روايات برخورد تند با اهل بدعت استفاده مى شود آن را بايد نوعى هشدار و زنگ خطر دانست تا عموم مردم از آنان بر حذر باشند. بديهى است كه راه حل اساسى مقابله با آنان، برهان و استدلال بود و بيان لوازم فكرى و اجتماعى بدعت هاى فكرى. البته چنين مبارزه اى با عقايد انحرافى نمى توانست به عهده همگان باشد. از اين رو، مسئوليت اصلى مبارزه با اهل بدعت نزد آنان، به عهده عالمان دين گذاشته شده «و على العالم ان يظهر علمه» و گرنه ناسزا گفتن، غيبت كردن و امثال آن از ديگران هم ساخته است.
ادامه دارد …

پي نوشت ها :
 

[10]. بعيد نيست كه حتى بگوييم ائمه با انتخاب نام خلفاى نخستين و برخى از همسران پيامبر براى فرزندان خود تلاش كردند تا به نوعى از تحريك احساسات مذهبى مخالفان بكاهند و بدان وسيله مخالفان فرصت طلب را نيز خلع سلاح كنند. اين كه امام على(ع) بدون هيچ تقيه و تحت هيچ فشارى اسامى فرزندانش را هم نام با خلفاى نخست مى نهد يا حضرت صادق(ع) مى فرمايد ولدنى ابوبكر مرتين (اربلى، كشف الغمه، ج2، ص373) را نمى توان امرى تصادفى و خارج از دغدغه آن بزرگان در جلوگيرى از تحريك احساسات مذهبى شيعيان و سنيان دانست.
[11]. موارد بيشترى از آن را رك: مطالب السئول، ص272; بنابر نقل اين كتاب امام سجاد افرادى را كه از خلفاى نخست بدگويى مى كنند، سرزنش مى كند. همچنين رك: حلية الاولياء، ج3، ص185.
[12]. در حديثى كه از امام صادق(ع) نقل شده آن حضرت حتى همه گمراهان و حتى منافقان را كه به دعوت ظاهرى اسلام اذعان كردند، مشمول آيه «يا ايها الذين آمنوا» دانستند. رك: كلينى، الكافى، ج2، ص412 و نورالثقلين، ج1، ص166ـ168.
[13]. البته امامان اگر چه مخالفت خود را با اصل بدعت ابراز مى كردند اما با تعيين مصاديق روشن تر آن از قبيل قياس و رأى در دين و مقابله بدعت با سنّت و تبيين و تفسير معارف قرآن و تعاليم واقعى دين و نيز ضرورت مرجعيت علمى عترت، راه خود را از ديگر مخالفان بدعت متمايز ساخته بودند. علاوه بر آن براى جلوگيرى از سوء استفاده نااهلان مبارزه با بدعت را به اهلش «فعلى العالم ان يظهر علمه» واگذار كرده بودند.

 

 

راه كارهاى تحكيم وحدت اسلامى از نگاه امامان شيعه(علیه السّلام) (2)

راه كارهاى تحكيم وحدت اسلامى از نگاه امامان شيعه(علیه السّلام) (2)

حجم زيادى از كشمكش هاى شديد فرقه اى و واگرايى در جوامع دينى را مى توان معلول بى احترامى و عدم توجه متقابل گروه ها به باورها و مقدسات و در نتيجه تحريك عواطف و احساسات مذهبى يكديگر دانست.ترديدى نيست كه گاهى پاره اى از عقايد و باورها بدون اين كه هيچ پايه و اساس درستى داشته باشد جنبه قدسى و احترام آميز به خود مى گيرد و جزء لاينفك عقايد دينى شود. با اين حال درباره اين گونه معتقدات نيز بايد برخوردى احترام آميز و خردمندانه داشت. تجربه نيز ثابت كرده كه برخورد تحقيرآميز و همراه با توهين و تمسخر نسبت به هر عقيده اى، هر چند بى پايه و اساس، نتيجه معكوس دارد.

81c32fbb 4e94 4739 923b b192983d4e9f - راه كارهاى تحكيم وحدت اسلامى از نگاه امامان شيعه(علیه السّلام) (2)

0013654 - راه كارهاى تحكيم وحدت اسلامى از نگاه امامان شيعه(علیه السّلام) (2)
راه كارهاى تحكيم وحدت اسلامى از نگاه امامان شيعه(علیه السّلام) (2)

 

نويسنده:على آقانورى

 

ج. توجه به عواطف مذهبى
 

حجم زيادى از كشمكش هاى شديد فرقه اى و واگرايى در جوامع دينى را مى توان معلول بى احترامى و عدم توجه متقابل گروه ها به باورها و مقدسات و در نتيجه تحريك عواطف و احساسات مذهبى يكديگر دانست.
ترديدى نيست كه گاهى پاره اى از عقايد و باورها بدون اين كه هيچ پايه و اساس درستى داشته باشد جنبه قدسى و احترام آميز به خود مى گيرد و جزء لاينفك عقايد دينى شود. با اين حال درباره اين گونه معتقدات نيز بايد برخوردى احترام آميز و خردمندانه داشت. تجربه نيز ثابت كرده كه برخورد تحقيرآميز و همراه با توهين و تمسخر نسبت به هر عقيده اى، هر چند بى پايه و اساس، نتيجه معكوس دارد.[10] در زمان حضور اميرالمؤمنين(علیه السّلام) در كوفه، كسانى نزد آن حضرت آمدند و براى نماز تراويح يعنى نمازهاى مستحبىِ شب هاى ماه مبارك رمضان كه در زمان خلفاى قبلى وضع شده بود درخواستِ امام جماعت كردند. امام(ع) آنان را از اقامه چنين نماز جماعتى نهى فرمود. اما آنان شبانگاه شعار «ابكوا فى رمضان»، «وا رمضاناه» سردادند حارث أعور و جمعى ديگر نزد امام(علیه السّلام) آمدند و گفتند مردم سر و صدا راه انداخته و از برخورد شما ناراحتند. امام(ع) فرمود: «دعوهم و مايريدون، ليصلّى بهم من شاؤوا» (تفسير العياشى، سورة النساء، ح272). شبيه اين گزارش در جاى ديگرى نيز نقل شده است (بحار الانوار، ج34، ص181، ح981).
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه در توضيح اين سخن امام(ع) كه «آن گاه كه آشوب ها را فرو نشاندم چيزهايى را تغيير خواهم داد»، مى گويد «ترديدى نداريم كه على(علیه السّلام) در احكام شرعى و داورى ها آرايى داشت كه مخالف ديدگاه هاى صحابه بود، نظير بريدن دست دزد از بيخ انگشتان و فروش ام ولدها و جز آن، اما اشتغال آن حضرت به جنگ با طغيانگران و خوارج، مانع ايشان از تغيير اين موارد بود. مقصود امام از فتنه هايى كه اميد به سامان پذيرى آنها شده همين است. بدين خاطر است كه به قضاتش فرمود: به گونه اى كه پيش از اين داورى مى كرديد، قضاوت كنيد كه باعث اجتماع و همبستگى مردم شود (ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج19، ص161، كلمه 278). صاحب كتاب الغارات به نقل از شريح نقل مى كند كه على(علیه السّلام) به من پيغام داد كه طبق آنچه سابقاً داورى مى كردى داورى كن تا كار مردم بر يك پارچگى سامان بگيرد (الغارات، ج1، ص123). البته اين موارد از موارد فروع عملى و اجتهادى بوده و نمى توان آن را مداهنه و سازش كارى در مسائل قابل توجه عقيدتى دانست. آن حضرت در جايى مى فرمايد: «والله ما ادهنت فى دينى» و در مجموع مى توان به دست آورد كه مماشات در برخى موارد اجتهادى و فقهى و رعايت احساسات مذهبى از موضوع مداهنه خارج است.
به هر حال مماشات (و البته نه مداهنه) آن حضرت در جلوگيرى از برخى از سنت هاى فقهى و فروع عملى و اجتهادى و غيرضرورى بجا مانده از خلفا به خاطر اعتراض و واهمه مردم نيز از شواهد تاريخى اين روش است. جالب تر اين كه هنگامى كه يكى از اصحابش از وى پرسيد چگونه قومتان شما را از اين مقام (خلافت) باز داشتند، در حالى كه از ديگران سزاوارتر بوديد، امام(ع) سخن آن مرد را سرزنش كرده، مى فرمايد «تو مردى پريشان و مضطربى كه نابجا پرسش مى كنى وليكن تو را حق خويشاوندى است و حقى در پرسيدن دارى و بى گمان طالب دانستنى پس بدان كه: برترى جويى آنها بر ما، با وجود شرافت خانوادگى و خويشاوندى ما نسبت به پيغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ، براى اين بود كه مقام خلافت مطلوب و محبوب است. قومى بخل ورزيدند (و آن را تصاحب كردند) و قومى سخاوت كردند (از آن گذشتند.) حاكم خداست و بازگشت همگان در قيامت به سوى اوست. سپس به شعرى از امرؤالقيس استشهاد كرد كه حاصلش اين است كه سخن از گذشتگان را بگذار و از آنچه امروز با آن مواجهيم، يعنى معاويه و جنگ با شاميان بگوى. امام بعد از قرائت شعر چنين ادامه داد: بيا و داستان شگفت انگيز پسر ابوسفيان را ببين، كه روزگار مرا پس از گريه به خنده انداخت، از روزگار عجب نيست كه او شگفتى ها و كجى هاى بسيار دارد، آنها(شاميان) كوشيدند تا نور خدا را كه از منبعش مى درخشيد، خاموش سازند و فوران چشمه الهى را سد كنند و آب ميان من و خود را گل آلود نمايند (كشتن عثمان را به من نسبت دادند). اگر مشكلات موجود برطرف گردد، آنان را به راه خالص حق برم و اگر صورت ديگرى يافت(من كشته شدم) افسوس مخور كه خدا بر كردارشان داناست (نهج البلاغه، خطبه 162). امام حسن (علیه السّلام) و امام حسين (علیه السّلام) نيز اگر چه به نامهربانى هاى گذشتگان نسبت به آل محمد اشاره مى كنند اما از ذكر جايگاه، سابقه و و فضايل خلفاى نخستين نسبت به ديگر خلفا تحاشى نداشته و حتى به سابقه آنها در اسلام و فضايل آنها اشاره و براى آنها طلب رحمت مى كنند (مقاتل الطالبين، ص65ـ73; شرح ابن ابى الحديد، ج16، ص24، 34; نجم الدين طبسى، امام حسين در مكه مكرمه، ترجمه عبدالحسين بينش، ج2، ص23).
ديگر امامان نيز نسبت به ملاحظات عاطفى و مذهبى مخالفان توجه داشتند و هيچ گاه در برخورد خود به تحريك احساسات مذهبى، هر چند بى پايه باشد نمى پرداختند. در اين جا تنها به موردى از آن (احترام شيخين) كه، بيشتر از همه مورد توجه و گاهى نيز اسباب بهانه جويى مخالفان در آن زمان بود، اشاره مى شود. هنگامى كه در يكى از محافل مناظره نزد امام جواد(علیه السّلام) از فضايل خلفا آن هم با تكيه بر احاديث نبوى، سخن به ميان آمد، امام(ع) ضمن اشاره به وجود احاديث جعلى در باب فضايل و اثبات بى پايگى آنها تلاش داشت تا احترام خلفاى نخست را نيز حفظ كند. در اين مجلس يحيى بن اكثم پرسش هايى از امام درباره خلفاى نخستين پرسيد. يحيى ابتدا روايتى را مطرح كرد كه در ضمن آن چنين آمده است: «جبرييل از طرف خدا به پيامبر مى گويد: از ابوبكر سؤال كن، آيا او از من راضى است؟ من از او راضى هستم. در آن مجلس كه تعداد زيادى از علماى اهل سنت حضور داشتند، امام فرمود: من منكر فضل ابوبكر نيستم، ولى كسى كه اين روايت را نقل كرده، بايد به روايتى كه از رسول خدا نقل شده و همه حديث شناسان صحت آن را پذيرفته اند توجه داشته باشد، آن حضرت در حجة الوداع فرمود: نسبت سخنان دروغ و ساختگى بر من زياد شده و پس از اين زيادتر خواهد شد. كسانى كه دروغ بر من مى بندند جايگاهشان از آتش پر خواهد شد. يحيى بن اكثم بعد از مباحث چندى درباره فضايل ديگر خلفا و پاسخ علمى امام(ع) درباره حديث «ان عمر بن الخطاب سراج اهل الجنه» عمر چراغ اهل بهشت است; سؤال كرد. امام فرمود: در بهشت ملائكه مقربين خدا و آدم و محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و كليه انبياى عظام حضور خواهند داشت. آيا نور آنان براى روشن كردن بهشت كافى نيست كه نياز به نور خليفه دوم باشد؟
يحيى از حديث «ان السكينه تنطق على لسان عمر» سوال كرد امام فرمود: من منكر فضل عمر نيستم، اما ابوبكر كه افضل از وى بود، بالاى منبر مى گفت«ان لى شيطانا يعترينى، فاذا ملت فسددونى» (طبرسى، الاحتجاج، ج2، صص477ـ480; موارد بيشترى از برخورد احترام آميز اهل بيت را نسبت به صحابه رك: معرفت، التفسير الاثرى الجامع، ج1، صص102ـ104).
به هر حال امامان ملاحظات عاطفى و مذهبى ديگران را مد نظر داشته به اصحاب خود نيز درباره موضع گيرى عليه خلفا سفارش به سنجيده گويى مى كردند و بر احترام به اصحاب پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تأكيد داشتند (مجلسى، بحار الانوار، ج77، ص405، ج22، ص306) كه در جوامع روايى شيعه نيز آمده است (براى اطلاع بيشتر رك: معزى، همان، ج18، ص396ـ402 و تفسير امام حسن عسگرى ص354 به بعد) و روشن تر از آن را مى توان در گزارش هاى منابع اهل سنت جستجو كرد. به عنوان نمونه، به نقل ابن سعد از امام باقر(علیه السّلام) پرسش شد كه آيا از خاندان شما كسى هست كه به شيخين ناسزا بگويد؟ آن حضرت ضمن پاسخ منفى فرمود: آن دو را دوست بدار و به آنان مهرورزى كن و براى آنان از خدا آمرزش بخواه (طبقات ابن سعد، ترجمه دامغانى، ج5، ص321).[11] از امام رضا(علیه السّلام) نيز روايتى به نقل از جدش امام صادق(علیه السّلام) نقل شده كه مى فرمايد: «اجتمع آل محمد… على ان يقولوا فى اصحاب النبى احسن قول» (معرفت، التفسير الاثرى الجامع، ص103 به نقل از تفسير ابوالفتوح، ج1، ص49ـ50) گو اين كه ممكن است اين قبيل موارد را، البته بر اساس برخى از مبانى، حمل بر تقيه كرده و پرداخته رقبا بدانيم. اما سخن بر سر اين است كه آنان به هر دليلى نسبت به باورهاى ديگران حساس بودند و به تحريك احساسات نمى پرداختند و البته كه سيره مستمر و سخنان فراوان آنها را، مبنى بر رعايت حرمت ديگران كه بر تعاليم قرآنى استوار بود، نمى توان با اندكى از احاديث كه داعى بر جعل آنها نيز فراوان بوده خدشه دار كرد و بر شيعيان و منسوبان به آنان نيز فرض است كه پيروى از راه و رسم آنان را پيشه خود سازند.

3. ملاحظه اختلاف افكار و توانايى هاى افراد
 

به رسميت شناختن اختلاف و تنوع افكار ، طبايع و سلايق بشرى را بايد نخستين و چه بسا مهمترين گام و مبناى وحدت طلبى به شمار آورد. اين اصل فراگير اگر به گونه اى صحيح و در چهارچوب مشتركات مذهبى و اصول اخلاقى مورد پذيرش و توجه قرار گيرد، نه تنها مانع بسيارى از تنازعات اجتماعى مى شود، بلكه با توجه به تأثير آن در رفع زمينه هاى فرهنگى و اخلاقى اختلافات، موجبات وحدتى پويا را به همراه رشد فكرى جامعه فراهم خواهد ساخت. از اين رو امامان همواره اصحاب خود را به اين نكته توجه مى دادند كه نمى توان از همگان در فهم، پذيرش و عمل به حقايق و دستورات مذهبى انتظار يكسان داشت چرا كه اساساً اختلاف افكار و سلايق و طبايع بشرى قانون خداوند و ناموس طبيعت است. اهتمام آن بزرگان به اين آموزه صريح قرآنى را مى توان در تقسيم بندى آنان از مجموعه افراد بشر و نيز توجه دادن به تفاوت درجات ايمان و درك مومنان و حتى موافقان مذهب به وضوح دريافت. حتى با توجه به تصريح اين روايات هيچ توجيهى براى تحميل عقيده باقى نمى ماند كه به مواردى از آن اشاره خواهد شد (براى اطلاع بيشتر رك: كلينى، الكافى، ج2، كتاب الايمان و الكفر باب درجات الايمان، ص42 به بعد; حرّ عاملى، همان، ج11، ص429; معزى، همان، ج18، ص313).
روايات چندى از امامان رسيده كه خداوند عموم انسان ها (مسلمان و غير مسلمان) را با ظرفيت هاى مختلف و درك هاى متفاوت آفريده است (كلينى، الكافى، ج2، ص44، كتاب الايمان و الكفر). از عبدالعزيز قراطيسى نقل شده كه امام صادق(علیه السّلام) به من فرمود: اى عبدالعزيز ايمان مانند نردبانى است كه ده پله دارد و مؤمنين پله ايى را بعد از پله ديگر بالا مى روند، پس كسى كه در پله دوم است نبايد به آن كه در پله اول است بگويد: تو هيچ ايمان ندارى تا برسد به صاحب دهمين مرتبه. پس كسى را كه از تو پايين تر است از خود مران كه بالاتر از تو، تو را ازخود مى راند و چون كسى را يك درجه پائين تر از خود ديدى، با ملايمت او را به سوى خود بالا بياور و چيزى را هم كه طاقتش را ندارد بر او تحميل مكن كه او را بشكنى; زيرا هر كه مؤمنى را بشكند، بر او لازمست جبرانش كند (كلينى، الكافى، ج2، ص45). توجه آن بزرگان به اين مهم لوازم و پيامدهايى را در پى داشت كه به گزارش مختصر آن مى پردازيم.

الف. پرهيز از تحميل عقيده
 

در جوامع حديثى شيعه احاديث متعددى از امامان گزارش شده مبنى بر اين كه با مردم به اندازه فهم و عقلشان سخن بگوييد و عقيده اى را كه حق مى دانيد و فراتر از طاقت آنهاست بر آنان تحميل نكنيد. در كتاب جامع احاديث الشيعه جلد هجدهم در «باب ماورد فى كتم الدين عن غير اهله مع التقيه و حديث الناس بما يعرفون و ترك ما ينكرون» نزديك به صد حديث از امامان در اين باره گزارش شده است. مضمون جامع و روشن اين احاديث، كه از منابع متعدد شيعى گزارش شده، اين است كه اصحاب اهل بيت از ارائه و اشاعه و تحميل آن دسته از تعاليمى كه پذيرش و فهم آن براى همگان به ويژه با توجه به تفاوت هاى فكرى و استعداد آنان، ناميسر است، پرهيز داده اند چنين كارى چه بسا موجب وهن مكتب اهل بيت شده و به تكذيب قول خدا و رسول او بينجامد.
امام صادق(علیه السّلام) در جمع بعضى از افراد مى فرمايد «حدثوا الناس بما يعرفون و دعوا ما ينكرون أتحبون أن يسب الله و رسوله قالوا و كيف يسب الله و رسوله قال يقولون اذا حدثتموهم بما ينكرون لعن الله قائل هذا و قد قال الله عزوجل و رسوله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) » (معزى، همان، ج18، ص431).
جالب توجه اين كه حتى امام به اصحاب خويش دستور مى دهد كه رعايت حال همفكران شيعى خود را بكنند و از آنها بيش از حد طاقتشان انتظار نداشته باشند. از جمله اين كه آن حضرت به عمر بن حنظله مى گويد: «يا عمر لا تحملوا على شيعتنا و ارفقوا بهم فان الناس لا يحتملون ما تحملون» (كلينى، الكافى، ج8، ص334) و نيز هنگامى كه يونس بن عبدالرحمن از اتهامات برخى از شيعيان نسبت به خود شكايت مى كند امام(علیه السّلام) مى فرمايد «دارهم فان عقولهم لاتبلغ» با آنان مدارا كن چرا كه ميزان درك آنها بيش از اين نيست (كشى، شماره 929).

ب. ترك مخاصمه و ستيزه جويى
 

در باب نهى از مخاصمه فكرى و جدال هاى مذهبى با مخالفان و پيامدهاى زيان بار فكرى، اجتماعى و تربيتى و اخلاقى آن نيز روايات فراوان از اهل بيت رسيده است. بر پايه اين روايات، خصومت هاى كلامى نه تنها تأثيرى در هدايت ديگران نيز ندارد، بلكه اسباب اختلاف، دشمنى و كينه متقابل و جسارت آنان در تكذيب حق را فراهم مى سازد. علاوه بر آن مخاصمه كننده را از مسير اصلى باز مى دارد (رك: رى شهرى، ميزان الحكمه، ج3، صص44ـ46). بنابر حديثى از امام باقر(علیه السّلام) ستيزه جويى موجب از بين رفتن دين و حبط اعمال بوده و نتيجه مستقيم آن ايجاد شك و ترديد است (همان، ص44). امام كاظم(علیه السّلام) در سفارش خود به اصحاب مى فرمايد: تلاش كنيد كه زبانتان را حفظ كنيد و ستيزه جويى در دين را رها ساخته و به جاى آن به عبادت خدا بپردازيد (همان، ص44). بنابر حديثى ديگر امام صادق(علیه السّلام) ستيزه جويى در دين را سبب بيمارى قلبى دانسته است.
از آن حضرت نيز نقل شده كه مردى پيش پدرم آمد و گفت من با كسى مخاصمه و بگومگو دارم و دوست دارم تا وى در آيين امامت شما داخل شود و پدرم در جواب او گفت هرگز با احدى مخاصمه مكن چرا كه خداوند اگر اراده خير براى كسى بكند قلب او را متوجه و مشتاق شما خواهد كرد و او را در زمره شما درخواهد آورد (محاسن برقى، ص201، حديث 40). جالب توجه اين كه بنابر گزارشى امام صادق(علیه السّلام) به سرزنش مومن طاق، از صحابيان مشهور خود پرداخته، و دليل آن را چنين بيان مى كند كه بدون اجازه امام خود، با مخالفان مخاصمه نموده است (مجلسى، بحار الانوار، ج2، ص137، حديث 46).
در كافى به سند صحيحى از سليمان بن خالد از امام صادق نقل شده كه:« اى سليمان! شما شيعيان بر آيينى هستيد كه هر كس آن را بپوشاند، خداوند عزيزش گرداند و آن كس كه پراكنده اش سازد اسباب خوارى او را فراهم آورد (حرعاملى، وسائل الشيعه، ج11، ص484، حديث 1). از امام سجاد نقل است كه فرمود: «به خدا سوگند دوست داشتم بتوانم به هر وسيله ممكن، بى پروايى و ضعف رازدارى را از شيعيان دور كنم» (همان، ج11، ص484، حديث 5).
از عبدالاعلى روايت است كه از امام صادق(علیه السّلام) شنيدم كه فرمود: «باور كردن عقيده ما تنها به قبول آن نيست بلكه آن را بايستى از نااهل پوشاند. به شيعيان سلام برسان و بگو: خدا رحمت كند كسى را كه محبت مردم را به ما جلب كند! با آنان از آنچه مى شناسند (و استبعاد نمى كنند) سخن بگوييد و آنچه را عجيب مى شمارند اظهار نكنيد» (همان، ج11، ص484، حديث 5).
در تأكيد بر اين مهم بود كه امام صادق(علیه السّلام) در مورد كسانى كه اسرار شيعه را فاش مى كردند و امام خويش را در معرض خطر قرار مى دادند، برخورد سختى داشت. از «قاسم شريك فضل» كه فرد راستگويى بود، نقل است كه از امام صادق(علیه السّلام) شنيدم كه فرمود: گروهى از مردم در مسجدند كه اسرار ما و خود را فاش مى كنند. آنان از ما نيستند و ما از آنان نيستيم. من خود سخن مى گويم و حفظ اسرار مى كنم، اما آنان رازها را بر ملا مى كنند، خداوند آبرويشان را بريزد! به من مى گويند: امام! به خدا من امام آنان نيستم، مگر از من اطاعت كنند. هر كس از امر من سرپيچى كند امام او نيستم. چرا مدام نام من بر زبان آنهاست؟ بس است! به خدا در روز قيامت با من محشور نمى گردند» (همان، ج11، ص485، حديث 1، گزارش بيشتر اين روايات را رك: معزى، همان، ج18، ص402 به بعد).
در كتاب كافى به سند صحيح از عثمان بن عيسى از امام كاظم(علیه السّلام) روايت شده است كه امام(ع) فرمود: اگر در يك دستت چيزى باشد و بتوانى كارى كنى كه دست ديگرت به آن پى نبرد، بايد چنين كنى. راوى مى گويد: در اين هنگام كسى در نزد امام(علیه السّلام) بود و با وى راجع به «كشف الاسرار» سخن مى گفت: امام(ع) فرمود: اى مرد! لسان خويش نگه دار تا عزتمند گردى و مردم را از آنچه بدان گردن نهاده اى آگاه مكن كه در اين صورت به خوارى و ذلت خواهى افتاد (همان، ج11، ص493، حديث5; براى اطلاع بيشتر رك: حكيم، وحدت اسلامى از ديدگاه قرآن و سنت، ترجمه عبدالهادى فقهى زاده، ص155ـ162). جالب توجه اين كه بر اساس برخى از روايات، بى توجهى به اسرار امامت در زمان اهل بيت چه بسا موجب زيان هاى زيادى براى مكتب اهل بيت و چه بسا تاخير در ظهور دولت محمدى نيز به حساب آمده است (كلينى، الكافى، ج2، صص223ـ224).

ج. پرهيز از تكفير
 

پرهيز از تكفير و تفسيق هاى نابجاى مسلمانان و صاحبان فرق اسلامى يكى از روشن ترين نتايج و لوازم پذيرش اختلاف افكار و تعدد برداشت ها است. پديده تكفير عموماً برخواسته از تنگ نظرى، بدبينى، مطلق انديشى و جهل به معتقدات و مبانى انديشه ديگران بوده، و به جامعه و فرهنگ اسلامى بيشترين زيان را مى رساند.
امامان شيعه با گشودن باب اجتهاد و تأويل و جلوگيرى از تنگ نظرى و بدبينى نسبت به مخالفان و پرهيزدادن از خودخواهى و استبداد در رأى و تأكيد بر معامله مسلمانى با مخالفان مذهبى، تلاش داشتند كه از رواج چنين آفتى جلوگيرى كنند. بنابه حديثى از امام على(علیه السّلام) ، كمترين چيزى كه موجب كفر مى شود اين است كه فردى برداشت هاى دينى و پندار خود را مطلق انگاشته باشد و عين دين بداند و به ديگر سخن اعتقاد خود را معبود قرار دهد و حال آن كه در واقع شيطان را عبادت مى كند. (كلينى، الكافى، ج2، ص415). در مجموع، سيره و سخنان آنان حاكى از اين است كه آن بزرگان دايره مسلمانى و ايمان نجات بخش را از بسيارى مخالفان مذهبى و برخى از اصحاب تندرو خود فراتر مى دانستند.[12] اين در حالى است كه در عصر آنان گاهى موضوعات و اختلافات حاشيه اى موجب اتهام به كفر مى شد. به عنوان نمونه، خوارج سرسخت ترين گروه دينى مخالف امام على(علیه السّلام) بودند. اما بنابر فرمايش امام باقر(علیه السّلام) آن حضرت هيچ گاه آنان را به كفر و شرك و نفاق متهم نكرد، بلكه فرمود «هم اخواننا بغوا علينا» (حرّ عاملى، همان، ج11، ص22). وى اين سخن را درباره ناكثان و اصحاب جمل نيز ابراز كرد.
بنابر گزارش ديگر هنگامى كه يكى از خوارج آن حضرت را متهم به كفر كرد و اصحاب قصد تعرض به وى را كردند، فرمود «به او كارى نداشته باشيد «انما هو سب بسب او عفو عن ذنب» (حرّ عاملى، همان، ج11، ص62، باب 26 از ابواب جهاد). همچنين از آن حضرت نقل شده كه: اذا قال المؤمن لاخيه: اف انقطع ما بينهما فاذا قال له انت كافر كفر احدهما، و اذا اتهمه انماث الاسلام فى قلبه كما يماث الملح فى الماء (مجلسى، بحار الانوار، ج10، ص102; كلينى، الكافى، ج2، ص361).
و نيز از امام باقر نقل شده كه: ما شهد رجل على رجل بكفر قط الا باء به احدهما ان كان شهد على كافر صدق و ان كان مؤمنا رجع الكفر عليه فاياكم و الطعن على المؤمنين (كلينى، الكافى، ص360). و نيز بنابر سخن ديگر حضرت «ما شهد رجل على رجل بكفر قط الا باء به احدهما ان كان شهد (به) على كافر صدق و ان كان مومناً رجع الكفر اليه فاياكم و الطعن على المؤمنين». هيچ كس به كفر كسى شهادت نمى دهد جز آن كه يكى از آن دو سزاوار كفر است، اگر شهادت وى نسبت به كافر بوده راست گفته و اگر نسبت به مؤمن بوده خودش كافر مى شود، پس پرهيز كنيد از طعن زدن بر مومنين. از نگاه آن حضرت نه تكفير مومنان بلكه سب و لعن و هتك حرمت آنان نيز همسنگ قتل آنان به حساب آمده و تكليف چنين عملى نيز روشن است (همان، ج2، ص360).
و بنا بر فرمايش صادق آل محمد: ملعون ملعون من رمى مؤمنا بكفر و من رمى مؤمنا بكفر فهو كقتله (مجلسى، بحار الانوار، ج76، ص354، موارد بيشتر آن در سفينه البحار و مستدرك سفينه، ماده كفر). آن حضرت همچنين فرمود: «من روى على مومن رواية يريد بها شينه و هدم مروته ليسقط من أعين الناس اخرجه الله من ولايته الى ولاية الشيطان فلا يقبله الشيطان». كسى كه به منظور عيب جويى و آبروريزى مؤمنى سخنى بگويد تا او را از نظر مردم ساقط كند، خداوند وى را از ولايت خود به سوى ولايت شيطان بيرون مى راند و شيطان هم او را نمى پذيرد (كلينى، الكافى، ج2، ص358).
و نيز بنابر سخن آن حضرت من اتهم اخاه فى دينه فلا حرمة بينهما (الميزان، ج1، ص438). بنابه گزارش كلينى زراره از شاگردان برجسته امام باقر(علیه السّلام) و امام صادق(علیه السّلام) انسان ها را از جهت دينى تنها به دو گروه كافر و مومن تقسيم و با پيش فرض خود سخن از تقسيم مسلمانان به خودى و غيرخودى به ميان آورده، اما امام با اشاره به گونه هاى ديگرى از مردم نظير «مستضعفين فكرى» و «اهل اعراف» كه بر اساس آموزه قرآن واسطه بين ايمان و كفرند، ديدگاه وى را رد كرد. جالب توجه اين كه امام تنگ نظرى و افراط زراره در تعميم كفر به تمامى جاهلان و منكران امامت را ناشى از جوانى و جهل و كينه وى نسبت به مخالفان دانسته و يادآورى مى كند كه «ان كبرت رجعت و تحلّلت عنك عقدك» (كلينى، الكافى، ج2 ص402) در حديث ديگرى به اين مضمون امام(ع) مرزبندى هاى كاذب مذهبى را درباره مسلمانان و نگاه بدبينانه نسبت به آنان را تفكر خوارج مى داند (همان، ص401).

4. برائت از انحرافات و بدعت هاى وحدت شكن
 

مبحث قبلى به شيوه برخورد اخلاقى و تربيتى امامان با مخالفان مذهبى مربوط بود. اما بايد دانست كه مبارزه آنها با منحرفان فكرى را نيز مى توان در راستاى وحدت طلبى جستجو كرد. اشاره شد كه امامان شيعه در تبيين تعاليم اسلامى و دفاع از آموزه هاى خويش و هدايت ديگران به راه صحيح، اصل اولى را بر برخورد اخلاق مدارانه گذاشته بودند. با اين حال تأكيد بر چنين شيوه اى را نبايد به معناى سكوت و مماشات آنها در دفاع از حقايق دينى و و خوش رويى نسبت به اصل انحراف تلقى كرد. از اين رو، امامان در مواردى با انحراف و منحرفان با شدت بيشترى برخورد كرده و به منظور جلوگيرى از سنت شكنى و تفاسير انحرافى از دين به طرد و ردّ و لعن (و نه فحش و سب به صاحبان آن) واحياناً تكفير صاحبان مذاهب انحرافى و بيزارى از انحراف اهل بدعت پرداختند. برخى نيز به اشتباه، و گاهى با تكيه بر مواردى از احاديث قابل ترديد، آنان را هم عرض و مخالف مدارا دانسته و انديشه هاى ضد تقريبى خود را بر آن استوار كرده اند.
اين دسته از روايات اگر چه در مقايسه با روايات مدارا و احاديثى كه حاكى از برخورد نيك با صاحبان انديشه بوده، از كميت قابل ملاحظه اى برخوردار نيست و انگيزه هاى جعل نيز در پاره اى از آنها قوت بيشترى دارد، اما نمى توان از مضمون كلى آنها در ميراث حديثى شيعه غفلت كرد. گذشت كه برخى از آنها عليه اهل فسق و فجور و گناهان كبيره بوده است. در مبحث عقايد نيز مى توان اين احاديث را به چند دسته تقسيم كرد:
1. احاديثى كه عليه مطلق اهل بدعت و گمراهان از ايمان و معاندان با حق وارد شده و حتى تبسم بر اهل بدعت مساوى با هدم اسلام دانسته شده و به طور مطلق دستور به قطع رابطه و مصاحبت با آنها مى دهد (به عنوان نمونه رك: معزى، همان، ج18، ص295-294، 298).
2. احاديثى كه عليه برخى از فرقه هاى شناخته شده نظير مرجئه، حروريه و بيشتر از آن عليه غلات و نواصب وارد شده است. تعابير شديدى عليه اين گروه ها از جمله كفرآميز بودن عقايد و ملعون بودن صاحبان آنها وجود دارد و حتى در مواردى خون صاحبان عقايد انحرافى هدر دانسته شده است (رك: معزى، همان، ج18، ص308ـ273. همچنين مجلسى، بحارالانوار، ج72، ص131 باب كفر المخالفين و النصاب و نيز بنگريد توقيعات حضرت صاحب عليه برخى از منحرفان شيعه).
جالب اين كه در پاره اى از اين احاديث به فلسفه نهى از مصاحبت و مجالست با صاحبان آنها نيز اشاره شده و در آنها همراهى و خوشرويى با منحرفان و اشرار موجب سوء ظن ديگران يا تأثيرپذيرى از آنان و يا جرى شدن آنها نسبت به بدعت و خدشه در سنت پيامبر تلقى شده است (همان، ص284، 297).
برخى با تكيه به مجموعه اى از اين احاديث، عدول از شيوه مدارا را پيشه كرده اند اما به نظر مى رسد كه ما بايد بين برخوردهاى ائمه تفكيك قائل شويم; همانگونه كه بين مخالفان آنها قائل به تفكيك هستيم، زيرا برخوردهاى قبلى مربوط به چگونگى مواجهه اخلاقى و حقوقى و شيوه جذب و هدايت بود، اما اين برخوردها را مى توان برخورد كلامى و معرفت شناسانه و در راستاى جلوگيرى از انحراف و بدعت و تبيين سره از ناسره دانست. طرفه آن كه اهل بيت از يك طرف با توجه به دو عنصر امربه معروف و نهى ازمنكر در مقابل بدعت هاى دينى و منكرات عقيدتى به خود اجازه سكوت نمى دادند و از طرف ديگر در اجراى اين مهم از لوازم و فلسفه وجودى اين دو اصل نيز غافل نبودند. از اين رو، آن بزرگان در حد وسع خويش ضمن تبيين حقايق دينى در معرفى مصاديق منكرات عقيدتى و ردّ و ابطال آن مى كوشيدند و همواره و گاهى همگام با ديگر فقها و محدثان اهل سنت مسلمانان را از بدعت ها و پيامدهاى ناگوار آن پرهيز مى دادند[13]و حتى مصاديق آن را نيز روشن مى كردند. اما نگاه آنها به صاحبان انحراف نيز نگاهى طبيبانه و همراه با رحمت و شفقت بود. اين خود بهترين راه مبارزه با اختلاف افكنى ها و دسته بندى هاى غير منطقى در جامعه اسلامى و عمل به آموزه محكم قرآنى بود. پر واضح است كه از نگاه آنان خوشرويى و تبسّم و ايجاد روابط عاطفى و رفت وآمد با كسانى كه با بدعتگرى خود فضاى حاكم بر جامعه مسلمانان را با انحرافات فكرى و فرهنگى آلوده مى كردند، نه تنها به روابط عاقلانه، منطقى و زندگى توأم با صلح و صفاى مسلمانان كمك نمى كرد بلكه آن را به اختلافات عميق تر نيز آلوده مى ساخت. اساساً خوشرويى، مجادله احسن، تحمل وسعه صدر امامان و اصحاب آنها با مخالفان مختلف، ابزارى براى اجراى بهتر امر به معروف و تبيين صريح دين و دفاع از آن بود نه سست كردن پايه هاى عقيدتى اسلام. از اين منظر مى توان گفت روشن سازى پيام قرآن و محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و متمايز ساختن واقعيت هاى دينى از اوهام بشرى و خرافات و بدعت ها، اصلى ترين رسالت ائمه هدى به حساب مى آمد «و اذا ظهرت البدع فعلى العالم ان يظهر علمه و الا فعليه لعنة الله» در واقع بايد ميان مدارا و برخورد اخلاقى كه در آن سخن از شيوه هاى مواجهه حقوقى و تربيتى است، با بيزارى و واكنش نسبت به عقايد انحرافى و ارزش دادن به آنها كه در واقع نوعى عكس العمل فرهنگى است، تفاوت قائل شويم. با توجه به اين مهم، جمع بين احترام صاحبان عقايد در رفتار اجتماعى و فردى و برخورد حقوقى مناسب با تفكرات مختلف و رد و طرد و اثبات بطلان آنها و بيان مواضع فكرى كار مشكلى نيست. قرآن مجيد در حالى كه شديدترين تعابير را عليه عقايد انحرافى اظهار مى كند، به پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نيز دستور نرمى و ملاطفت در برخورد داده و نرم خويى آن حضرت را اسباب جذب بيشتر پيروان مى داند (ولو كنت فظاً غليظ القلب لانفضوا من حولك) و حتى در برخورد با امثال فرعون به چنين شيوه اى دستور مى دهد: «و قولا له قولاً ليناً لعله يتذكر او يخشى». بنابراين نمى توان در صحت اجمالى آن دسته از احاديثى كه بر لزوم تبرى و قطع رابطه با پيروان برخى از مذاهب خاص كلامى نظير مرجئه، كه پذيرش تفكر آنان موجب شيوع فسق و فجور مى شد و برخورد قاطع با اهل بدعت به ويژه نواصب و غلات و ديگر انشعابات داخلى شيعى دلالت دارند، ترديد كرد; زيرا ظهور انديشه هاى انحرافى، به ويژه با توجه به زمينه هاى سياسى، اجتماعى رشد و رواج آن در آن روزگار از عوامل مهم رشد و رواج انشعابات و فتح باب اختلاف و افتراق بيشتر جامعه ايمانى و عدول از سنت اصيل پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حساب مى آمد (انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و احكام تبتدع). پر واضح است كه شيوع اين پديده با آرمان وحدت طلبى امامان سازگارى نداشت و حتى اگر از ظاهر برخى روايات برخورد تند با اهل بدعت استفاده مى شود آن را بايد نوعى هشدار و زنگ خطر دانست تا عموم مردم از آنان بر حذر باشند. بديهى است كه راه حل اساسى مقابله با آنان، برهان و استدلال بود و بيان لوازم فكرى و اجتماعى بدعت هاى فكرى. البته چنين مبارزه اى با عقايد انحرافى نمى توانست به عهده همگان باشد. از اين رو، مسئوليت اصلى مبارزه با اهل بدعت نزد آنان، به عهده عالمان دين گذاشته شده «و على العالم ان يظهر علمه» و گرنه ناسزا گفتن، غيبت كردن و امثال آن از ديگران هم ساخته است.
ادامه دارد …

پي نوشت ها :
 

[10]. بعيد نيست كه حتى بگوييم ائمه با انتخاب نام خلفاى نخستين و برخى از همسران پيامبر براى فرزندان خود تلاش كردند تا به نوعى از تحريك احساسات مذهبى مخالفان بكاهند و بدان وسيله مخالفان فرصت طلب را نيز خلع سلاح كنند. اين كه امام على(ع) بدون هيچ تقيه و تحت هيچ فشارى اسامى فرزندانش را هم نام با خلفاى نخست مى نهد يا حضرت صادق(ع) مى فرمايد ولدنى ابوبكر مرتين (اربلى، كشف الغمه، ج2، ص373) را نمى توان امرى تصادفى و خارج از دغدغه آن بزرگان در جلوگيرى از تحريك احساسات مذهبى شيعيان و سنيان دانست.
[11]. موارد بيشترى از آن را رك: مطالب السئول، ص272; بنابر نقل اين كتاب امام سجاد افرادى را كه از خلفاى نخست بدگويى مى كنند، سرزنش مى كند. همچنين رك: حلية الاولياء، ج3، ص185.
[12]. در حديثى كه از امام صادق(ع) نقل شده آن حضرت حتى همه گمراهان و حتى منافقان را كه به دعوت ظاهرى اسلام اذعان كردند، مشمول آيه «يا ايها الذين آمنوا» دانستند. رك: كلينى، الكافى، ج2، ص412 و نورالثقلين، ج1، ص166ـ168.
[13]. البته امامان اگر چه مخالفت خود را با اصل بدعت ابراز مى كردند اما با تعيين مصاديق روشن تر آن از قبيل قياس و رأى در دين و مقابله بدعت با سنّت و تبيين و تفسير معارف قرآن و تعاليم واقعى دين و نيز ضرورت مرجعيت علمى عترت، راه خود را از ديگر مخالفان بدعت متمايز ساخته بودند. علاوه بر آن براى جلوگيرى از سوء استفاده نااهلان مبارزه با بدعت را به اهلش «فعلى العالم ان يظهر علمه» واگذار كرده بودند.

 

 

راه كارهاى تحكيم وحدت اسلامى از نگاه امامان شيعه(علیه السّلام) (2)

راه كارهاى تحكيم وحدت اسلامى از نگاه امامان شيعه(علیه السّلام) (2)

حجم زيادى از كشمكش هاى شديد فرقه اى و واگرايى در جوامع دينى را مى توان معلول بى احترامى و عدم توجه متقابل گروه ها به باورها و مقدسات و در نتيجه تحريك عواطف و احساسات مذهبى يكديگر دانست.ترديدى نيست كه گاهى پاره اى از عقايد و باورها بدون اين كه هيچ پايه و اساس درستى داشته باشد جنبه قدسى و احترام آميز به خود مى گيرد و جزء لاينفك عقايد دينى شود. با اين حال درباره اين گونه معتقدات نيز بايد برخوردى احترام آميز و خردمندانه داشت. تجربه نيز ثابت كرده كه برخورد تحقيرآميز و همراه با توهين و تمسخر نسبت به هر عقيده اى، هر چند بى پايه و اساس، نتيجه معكوس دارد.

81c32fbb 4e94 4739 923b b192983d4e9f - راه كارهاى تحكيم وحدت اسلامى از نگاه امامان شيعه(علیه السّلام) (2)

0013654 - راه كارهاى تحكيم وحدت اسلامى از نگاه امامان شيعه(علیه السّلام) (2)
راه كارهاى تحكيم وحدت اسلامى از نگاه امامان شيعه(علیه السّلام) (2)

 

نويسنده:على آقانورى

 

ج. توجه به عواطف مذهبى
 

حجم زيادى از كشمكش هاى شديد فرقه اى و واگرايى در جوامع دينى را مى توان معلول بى احترامى و عدم توجه متقابل گروه ها به باورها و مقدسات و در نتيجه تحريك عواطف و احساسات مذهبى يكديگر دانست.
ترديدى نيست كه گاهى پاره اى از عقايد و باورها بدون اين كه هيچ پايه و اساس درستى داشته باشد جنبه قدسى و احترام آميز به خود مى گيرد و جزء لاينفك عقايد دينى شود. با اين حال درباره اين گونه معتقدات نيز بايد برخوردى احترام آميز و خردمندانه داشت. تجربه نيز ثابت كرده كه برخورد تحقيرآميز و همراه با توهين و تمسخر نسبت به هر عقيده اى، هر چند بى پايه و اساس، نتيجه معكوس دارد.[10] در زمان حضور اميرالمؤمنين(علیه السّلام) در كوفه، كسانى نزد آن حضرت آمدند و براى نماز تراويح يعنى نمازهاى مستحبىِ شب هاى ماه مبارك رمضان كه در زمان خلفاى قبلى وضع شده بود درخواستِ امام جماعت كردند. امام(ع) آنان را از اقامه چنين نماز جماعتى نهى فرمود. اما آنان شبانگاه شعار «ابكوا فى رمضان»، «وا رمضاناه» سردادند حارث أعور و جمعى ديگر نزد امام(علیه السّلام) آمدند و گفتند مردم سر و صدا راه انداخته و از برخورد شما ناراحتند. امام(ع) فرمود: «دعوهم و مايريدون، ليصلّى بهم من شاؤوا» (تفسير العياشى، سورة النساء، ح272). شبيه اين گزارش در جاى ديگرى نيز نقل شده است (بحار الانوار، ج34، ص181، ح981).
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه در توضيح اين سخن امام(ع) كه «آن گاه كه آشوب ها را فرو نشاندم چيزهايى را تغيير خواهم داد»، مى گويد «ترديدى نداريم كه على(علیه السّلام) در احكام شرعى و داورى ها آرايى داشت كه مخالف ديدگاه هاى صحابه بود، نظير بريدن دست دزد از بيخ انگشتان و فروش ام ولدها و جز آن، اما اشتغال آن حضرت به جنگ با طغيانگران و خوارج، مانع ايشان از تغيير اين موارد بود. مقصود امام از فتنه هايى كه اميد به سامان پذيرى آنها شده همين است. بدين خاطر است كه به قضاتش فرمود: به گونه اى كه پيش از اين داورى مى كرديد، قضاوت كنيد كه باعث اجتماع و همبستگى مردم شود (ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج19، ص161، كلمه 278). صاحب كتاب الغارات به نقل از شريح نقل مى كند كه على(علیه السّلام) به من پيغام داد كه طبق آنچه سابقاً داورى مى كردى داورى كن تا كار مردم بر يك پارچگى سامان بگيرد (الغارات، ج1، ص123). البته اين موارد از موارد فروع عملى و اجتهادى بوده و نمى توان آن را مداهنه و سازش كارى در مسائل قابل توجه عقيدتى دانست. آن حضرت در جايى مى فرمايد: «والله ما ادهنت فى دينى» و در مجموع مى توان به دست آورد كه مماشات در برخى موارد اجتهادى و فقهى و رعايت احساسات مذهبى از موضوع مداهنه خارج است.
به هر حال مماشات (و البته نه مداهنه) آن حضرت در جلوگيرى از برخى از سنت هاى فقهى و فروع عملى و اجتهادى و غيرضرورى بجا مانده از خلفا به خاطر اعتراض و واهمه مردم نيز از شواهد تاريخى اين روش است. جالب تر اين كه هنگامى كه يكى از اصحابش از وى پرسيد چگونه قومتان شما را از اين مقام (خلافت) باز داشتند، در حالى كه از ديگران سزاوارتر بوديد، امام(ع) سخن آن مرد را سرزنش كرده، مى فرمايد «تو مردى پريشان و مضطربى كه نابجا پرسش مى كنى وليكن تو را حق خويشاوندى است و حقى در پرسيدن دارى و بى گمان طالب دانستنى پس بدان كه: برترى جويى آنها بر ما، با وجود شرافت خانوادگى و خويشاوندى ما نسبت به پيغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ، براى اين بود كه مقام خلافت مطلوب و محبوب است. قومى بخل ورزيدند (و آن را تصاحب كردند) و قومى سخاوت كردند (از آن گذشتند.) حاكم خداست و بازگشت همگان در قيامت به سوى اوست. سپس به شعرى از امرؤالقيس استشهاد كرد كه حاصلش اين است كه سخن از گذشتگان را بگذار و از آنچه امروز با آن مواجهيم، يعنى معاويه و جنگ با شاميان بگوى. امام بعد از قرائت شعر چنين ادامه داد: بيا و داستان شگفت انگيز پسر ابوسفيان را ببين، كه روزگار مرا پس از گريه به خنده انداخت، از روزگار عجب نيست كه او شگفتى ها و كجى هاى بسيار دارد، آنها(شاميان) كوشيدند تا نور خدا را كه از منبعش مى درخشيد، خاموش سازند و فوران چشمه الهى را سد كنند و آب ميان من و خود را گل آلود نمايند (كشتن عثمان را به من نسبت دادند). اگر مشكلات موجود برطرف گردد، آنان را به راه خالص حق برم و اگر صورت ديگرى يافت(من كشته شدم) افسوس مخور كه خدا بر كردارشان داناست (نهج البلاغه، خطبه 162). امام حسن (علیه السّلام) و امام حسين (علیه السّلام) نيز اگر چه به نامهربانى هاى گذشتگان نسبت به آل محمد اشاره مى كنند اما از ذكر جايگاه، سابقه و و فضايل خلفاى نخستين نسبت به ديگر خلفا تحاشى نداشته و حتى به سابقه آنها در اسلام و فضايل آنها اشاره و براى آنها طلب رحمت مى كنند (مقاتل الطالبين، ص65ـ73; شرح ابن ابى الحديد، ج16، ص24، 34; نجم الدين طبسى، امام حسين در مكه مكرمه، ترجمه عبدالحسين بينش، ج2، ص23).
ديگر امامان نيز نسبت به ملاحظات عاطفى و مذهبى مخالفان توجه داشتند و هيچ گاه در برخورد خود به تحريك احساسات مذهبى، هر چند بى پايه باشد نمى پرداختند. در اين جا تنها به موردى از آن (احترام شيخين) كه، بيشتر از همه مورد توجه و گاهى نيز اسباب بهانه جويى مخالفان در آن زمان بود، اشاره مى شود. هنگامى كه در يكى از محافل مناظره نزد امام جواد(علیه السّلام) از فضايل خلفا آن هم با تكيه بر احاديث نبوى، سخن به ميان آمد، امام(ع) ضمن اشاره به وجود احاديث جعلى در باب فضايل و اثبات بى پايگى آنها تلاش داشت تا احترام خلفاى نخست را نيز حفظ كند. در اين مجلس يحيى بن اكثم پرسش هايى از امام درباره خلفاى نخستين پرسيد. يحيى ابتدا روايتى را مطرح كرد كه در ضمن آن چنين آمده است: «جبرييل از طرف خدا به پيامبر مى گويد: از ابوبكر سؤال كن، آيا او از من راضى است؟ من از او راضى هستم. در آن مجلس كه تعداد زيادى از علماى اهل سنت حضور داشتند، امام فرمود: من منكر فضل ابوبكر نيستم، ولى كسى كه اين روايت را نقل كرده، بايد به روايتى كه از رسول خدا نقل شده و همه حديث شناسان صحت آن را پذيرفته اند توجه داشته باشد، آن حضرت در حجة الوداع فرمود: نسبت سخنان دروغ و ساختگى بر من زياد شده و پس از اين زيادتر خواهد شد. كسانى كه دروغ بر من مى بندند جايگاهشان از آتش پر خواهد شد. يحيى بن اكثم بعد از مباحث چندى درباره فضايل ديگر خلفا و پاسخ علمى امام(ع) درباره حديث «ان عمر بن الخطاب سراج اهل الجنه» عمر چراغ اهل بهشت است; سؤال كرد. امام فرمود: در بهشت ملائكه مقربين خدا و آدم و محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و كليه انبياى عظام حضور خواهند داشت. آيا نور آنان براى روشن كردن بهشت كافى نيست كه نياز به نور خليفه دوم باشد؟
يحيى از حديث «ان السكينه تنطق على لسان عمر» سوال كرد امام فرمود: من منكر فضل عمر نيستم، اما ابوبكر كه افضل از وى بود، بالاى منبر مى گفت«ان لى شيطانا يعترينى، فاذا ملت فسددونى» (طبرسى، الاحتجاج، ج2، صص477ـ480; موارد بيشترى از برخورد احترام آميز اهل بيت را نسبت به صحابه رك: معرفت، التفسير الاثرى الجامع، ج1، صص102ـ104).
به هر حال امامان ملاحظات عاطفى و مذهبى ديگران را مد نظر داشته به اصحاب خود نيز درباره موضع گيرى عليه خلفا سفارش به سنجيده گويى مى كردند و بر احترام به اصحاب پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تأكيد داشتند (مجلسى، بحار الانوار، ج77، ص405، ج22، ص306) كه در جوامع روايى شيعه نيز آمده است (براى اطلاع بيشتر رك: معزى، همان، ج18، ص396ـ402 و تفسير امام حسن عسگرى ص354 به بعد) و روشن تر از آن را مى توان در گزارش هاى منابع اهل سنت جستجو كرد. به عنوان نمونه، به نقل ابن سعد از امام باقر(علیه السّلام) پرسش شد كه آيا از خاندان شما كسى هست كه به شيخين ناسزا بگويد؟ آن حضرت ضمن پاسخ منفى فرمود: آن دو را دوست بدار و به آنان مهرورزى كن و براى آنان از خدا آمرزش بخواه (طبقات ابن سعد، ترجمه دامغانى، ج5، ص321).[11] از امام رضا(علیه السّلام) نيز روايتى به نقل از جدش امام صادق(علیه السّلام) نقل شده كه مى فرمايد: «اجتمع آل محمد… على ان يقولوا فى اصحاب النبى احسن قول» (معرفت، التفسير الاثرى الجامع، ص103 به نقل از تفسير ابوالفتوح، ج1، ص49ـ50) گو اين كه ممكن است اين قبيل موارد را، البته بر اساس برخى از مبانى، حمل بر تقيه كرده و پرداخته رقبا بدانيم. اما سخن بر سر اين است كه آنان به هر دليلى نسبت به باورهاى ديگران حساس بودند و به تحريك احساسات نمى پرداختند و البته كه سيره مستمر و سخنان فراوان آنها را، مبنى بر رعايت حرمت ديگران كه بر تعاليم قرآنى استوار بود، نمى توان با اندكى از احاديث كه داعى بر جعل آنها نيز فراوان بوده خدشه دار كرد و بر شيعيان و منسوبان به آنان نيز فرض است كه پيروى از راه و رسم آنان را پيشه خود سازند.

3. ملاحظه اختلاف افكار و توانايى هاى افراد
 

به رسميت شناختن اختلاف و تنوع افكار ، طبايع و سلايق بشرى را بايد نخستين و چه بسا مهمترين گام و مبناى وحدت طلبى به شمار آورد. اين اصل فراگير اگر به گونه اى صحيح و در چهارچوب مشتركات مذهبى و اصول اخلاقى مورد پذيرش و توجه قرار گيرد، نه تنها مانع بسيارى از تنازعات اجتماعى مى شود، بلكه با توجه به تأثير آن در رفع زمينه هاى فرهنگى و اخلاقى اختلافات، موجبات وحدتى پويا را به همراه رشد فكرى جامعه فراهم خواهد ساخت. از اين رو امامان همواره اصحاب خود را به اين نكته توجه مى دادند كه نمى توان از همگان در فهم، پذيرش و عمل به حقايق و دستورات مذهبى انتظار يكسان داشت چرا كه اساساً اختلاف افكار و سلايق و طبايع بشرى قانون خداوند و ناموس طبيعت است. اهتمام آن بزرگان به اين آموزه صريح قرآنى را مى توان در تقسيم بندى آنان از مجموعه افراد بشر و نيز توجه دادن به تفاوت درجات ايمان و درك مومنان و حتى موافقان مذهب به وضوح دريافت. حتى با توجه به تصريح اين روايات هيچ توجيهى براى تحميل عقيده باقى نمى ماند كه به مواردى از آن اشاره خواهد شد (براى اطلاع بيشتر رك: كلينى، الكافى، ج2، كتاب الايمان و الكفر باب درجات الايمان، ص42 به بعد; حرّ عاملى، همان، ج11، ص429; معزى، همان، ج18، ص313).
روايات چندى از امامان رسيده كه خداوند عموم انسان ها (مسلمان و غير مسلمان) را با ظرفيت هاى مختلف و درك هاى متفاوت آفريده است (كلينى، الكافى، ج2، ص44، كتاب الايمان و الكفر). از عبدالعزيز قراطيسى نقل شده كه امام صادق(علیه السّلام) به من فرمود: اى عبدالعزيز ايمان مانند نردبانى است كه ده پله دارد و مؤمنين پله ايى را بعد از پله ديگر بالا مى روند، پس كسى كه در پله دوم است نبايد به آن كه در پله اول است بگويد: تو هيچ ايمان ندارى تا برسد به صاحب دهمين مرتبه. پس كسى را كه از تو پايين تر است از خود مران كه بالاتر از تو، تو را ازخود مى راند و چون كسى را يك درجه پائين تر از خود ديدى، با ملايمت او را به سوى خود بالا بياور و چيزى را هم كه طاقتش را ندارد بر او تحميل مكن كه او را بشكنى; زيرا هر كه مؤمنى را بشكند، بر او لازمست جبرانش كند (كلينى، الكافى، ج2، ص45). توجه آن بزرگان به اين مهم لوازم و پيامدهايى را در پى داشت كه به گزارش مختصر آن مى پردازيم.

الف. پرهيز از تحميل عقيده
 

در جوامع حديثى شيعه احاديث متعددى از امامان گزارش شده مبنى بر اين كه با مردم به اندازه فهم و عقلشان سخن بگوييد و عقيده اى را كه حق مى دانيد و فراتر از طاقت آنهاست بر آنان تحميل نكنيد. در كتاب جامع احاديث الشيعه جلد هجدهم در «باب ماورد فى كتم الدين عن غير اهله مع التقيه و حديث الناس بما يعرفون و ترك ما ينكرون» نزديك به صد حديث از امامان در اين باره گزارش شده است. مضمون جامع و روشن اين احاديث، كه از منابع متعدد شيعى گزارش شده، اين است كه اصحاب اهل بيت از ارائه و اشاعه و تحميل آن دسته از تعاليمى كه پذيرش و فهم آن براى همگان به ويژه با توجه به تفاوت هاى فكرى و استعداد آنان، ناميسر است، پرهيز داده اند چنين كارى چه بسا موجب وهن مكتب اهل بيت شده و به تكذيب قول خدا و رسول او بينجامد.
امام صادق(علیه السّلام) در جمع بعضى از افراد مى فرمايد «حدثوا الناس بما يعرفون و دعوا ما ينكرون أتحبون أن يسب الله و رسوله قالوا و كيف يسب الله و رسوله قال يقولون اذا حدثتموهم بما ينكرون لعن الله قائل هذا و قد قال الله عزوجل و رسوله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) » (معزى، همان، ج18، ص431).
جالب توجه اين كه حتى امام به اصحاب خويش دستور مى دهد كه رعايت حال همفكران شيعى خود را بكنند و از آنها بيش از حد طاقتشان انتظار نداشته باشند. از جمله اين كه آن حضرت به عمر بن حنظله مى گويد: «يا عمر لا تحملوا على شيعتنا و ارفقوا بهم فان الناس لا يحتملون ما تحملون» (كلينى، الكافى، ج8، ص334) و نيز هنگامى كه يونس بن عبدالرحمن از اتهامات برخى از شيعيان نسبت به خود شكايت مى كند امام(علیه السّلام) مى فرمايد «دارهم فان عقولهم لاتبلغ» با آنان مدارا كن چرا كه ميزان درك آنها بيش از اين نيست (كشى، شماره 929).

ب. ترك مخاصمه و ستيزه جويى
 

در باب نهى از مخاصمه فكرى و جدال هاى مذهبى با مخالفان و پيامدهاى زيان بار فكرى، اجتماعى و تربيتى و اخلاقى آن نيز روايات فراوان از اهل بيت رسيده است. بر پايه اين روايات، خصومت هاى كلامى نه تنها تأثيرى در هدايت ديگران نيز ندارد، بلكه اسباب اختلاف، دشمنى و كينه متقابل و جسارت آنان در تكذيب حق را فراهم مى سازد. علاوه بر آن مخاصمه كننده را از مسير اصلى باز مى دارد (رك: رى شهرى، ميزان الحكمه، ج3، صص44ـ46). بنابر حديثى از امام باقر(علیه السّلام) ستيزه جويى موجب از بين رفتن دين و حبط اعمال بوده و نتيجه مستقيم آن ايجاد شك و ترديد است (همان، ص44). امام كاظم(علیه السّلام) در سفارش خود به اصحاب مى فرمايد: تلاش كنيد كه زبانتان را حفظ كنيد و ستيزه جويى در دين را رها ساخته و به جاى آن به عبادت خدا بپردازيد (همان، ص44). بنابر حديثى ديگر امام صادق(علیه السّلام) ستيزه جويى در دين را سبب بيمارى قلبى دانسته است.
از آن حضرت نيز نقل شده كه مردى پيش پدرم آمد و گفت من با كسى مخاصمه و بگومگو دارم و دوست دارم تا وى در آيين امامت شما داخل شود و پدرم در جواب او گفت هرگز با احدى مخاصمه مكن چرا كه خداوند اگر اراده خير براى كسى بكند قلب او را متوجه و مشتاق شما خواهد كرد و او را در زمره شما درخواهد آورد (محاسن برقى، ص201، حديث 40). جالب توجه اين كه بنابر گزارشى امام صادق(علیه السّلام) به سرزنش مومن طاق، از صحابيان مشهور خود پرداخته، و دليل آن را چنين بيان مى كند كه بدون اجازه امام خود، با مخالفان مخاصمه نموده است (مجلسى، بحار الانوار، ج2، ص137، حديث 46).
در كافى به سند صحيحى از سليمان بن خالد از امام صادق نقل شده كه:« اى سليمان! شما شيعيان بر آيينى هستيد كه هر كس آن را بپوشاند، خداوند عزيزش گرداند و آن كس كه پراكنده اش سازد اسباب خوارى او را فراهم آورد (حرعاملى، وسائل الشيعه، ج11، ص484، حديث 1). از امام سجاد نقل است كه فرمود: «به خدا سوگند دوست داشتم بتوانم به هر وسيله ممكن، بى پروايى و ضعف رازدارى را از شيعيان دور كنم» (همان، ج11، ص484، حديث 5).
از عبدالاعلى روايت است كه از امام صادق(علیه السّلام) شنيدم كه فرمود: «باور كردن عقيده ما تنها به قبول آن نيست بلكه آن را بايستى از نااهل پوشاند. به شيعيان سلام برسان و بگو: خدا رحمت كند كسى را كه محبت مردم را به ما جلب كند! با آنان از آنچه مى شناسند (و استبعاد نمى كنند) سخن بگوييد و آنچه را عجيب مى شمارند اظهار نكنيد» (همان، ج11، ص484، حديث 5).
در تأكيد بر اين مهم بود كه امام صادق(علیه السّلام) در مورد كسانى كه اسرار شيعه را فاش مى كردند و امام خويش را در معرض خطر قرار مى دادند، برخورد سختى داشت. از «قاسم شريك فضل» كه فرد راستگويى بود، نقل است كه از امام صادق(علیه السّلام) شنيدم كه فرمود: گروهى از مردم در مسجدند كه اسرار ما و خود را فاش مى كنند. آنان از ما نيستند و ما از آنان نيستيم. من خود سخن مى گويم و حفظ اسرار مى كنم، اما آنان رازها را بر ملا مى كنند، خداوند آبرويشان را بريزد! به من مى گويند: امام! به خدا من امام آنان نيستم، مگر از من اطاعت كنند. هر كس از امر من سرپيچى كند امام او نيستم. چرا مدام نام من بر زبان آنهاست؟ بس است! به خدا در روز قيامت با من محشور نمى گردند» (همان، ج11، ص485، حديث 1، گزارش بيشتر اين روايات را رك: معزى، همان، ج18، ص402 به بعد).
در كتاب كافى به سند صحيح از عثمان بن عيسى از امام كاظم(علیه السّلام) روايت شده است كه امام(ع) فرمود: اگر در يك دستت چيزى باشد و بتوانى كارى كنى كه دست ديگرت به آن پى نبرد، بايد چنين كنى. راوى مى گويد: در اين هنگام كسى در نزد امام(علیه السّلام) بود و با وى راجع به «كشف الاسرار» سخن مى گفت: امام(ع) فرمود: اى مرد! لسان خويش نگه دار تا عزتمند گردى و مردم را از آنچه بدان گردن نهاده اى آگاه مكن كه در اين صورت به خوارى و ذلت خواهى افتاد (همان، ج11، ص493، حديث5; براى اطلاع بيشتر رك: حكيم، وحدت اسلامى از ديدگاه قرآن و سنت، ترجمه عبدالهادى فقهى زاده، ص155ـ162). جالب توجه اين كه بر اساس برخى از روايات، بى توجهى به اسرار امامت در زمان اهل بيت چه بسا موجب زيان هاى زيادى براى مكتب اهل بيت و چه بسا تاخير در ظهور دولت محمدى نيز به حساب آمده است (كلينى، الكافى، ج2، صص223ـ224).

ج. پرهيز از تكفير
 

پرهيز از تكفير و تفسيق هاى نابجاى مسلمانان و صاحبان فرق اسلامى يكى از روشن ترين نتايج و لوازم پذيرش اختلاف افكار و تعدد برداشت ها است. پديده تكفير عموماً برخواسته از تنگ نظرى، بدبينى، مطلق انديشى و جهل به معتقدات و مبانى انديشه ديگران بوده، و به جامعه و فرهنگ اسلامى بيشترين زيان را مى رساند.
امامان شيعه با گشودن باب اجتهاد و تأويل و جلوگيرى از تنگ نظرى و بدبينى نسبت به مخالفان و پرهيزدادن از خودخواهى و استبداد در رأى و تأكيد بر معامله مسلمانى با مخالفان مذهبى، تلاش داشتند كه از رواج چنين آفتى جلوگيرى كنند. بنابه حديثى از امام على(علیه السّلام) ، كمترين چيزى كه موجب كفر مى شود اين است كه فردى برداشت هاى دينى و پندار خود را مطلق انگاشته باشد و عين دين بداند و به ديگر سخن اعتقاد خود را معبود قرار دهد و حال آن كه در واقع شيطان را عبادت مى كند. (كلينى، الكافى، ج2، ص415). در مجموع، سيره و سخنان آنان حاكى از اين است كه آن بزرگان دايره مسلمانى و ايمان نجات بخش را از بسيارى مخالفان مذهبى و برخى از اصحاب تندرو خود فراتر مى دانستند.[12] اين در حالى است كه در عصر آنان گاهى موضوعات و اختلافات حاشيه اى موجب اتهام به كفر مى شد. به عنوان نمونه، خوارج سرسخت ترين گروه دينى مخالف امام على(علیه السّلام) بودند. اما بنابر فرمايش امام باقر(علیه السّلام) آن حضرت هيچ گاه آنان را به كفر و شرك و نفاق متهم نكرد، بلكه فرمود «هم اخواننا بغوا علينا» (حرّ عاملى، همان، ج11، ص22). وى اين سخن را درباره ناكثان و اصحاب جمل نيز ابراز كرد.
بنابر گزارش ديگر هنگامى كه يكى از خوارج آن حضرت را متهم به كفر كرد و اصحاب قصد تعرض به وى را كردند، فرمود «به او كارى نداشته باشيد «انما هو سب بسب او عفو عن ذنب» (حرّ عاملى، همان، ج11، ص62، باب 26 از ابواب جهاد). همچنين از آن حضرت نقل شده كه: اذا قال المؤمن لاخيه: اف انقطع ما بينهما فاذا قال له انت كافر كفر احدهما، و اذا اتهمه انماث الاسلام فى قلبه كما يماث الملح فى الماء (مجلسى، بحار الانوار، ج10، ص102; كلينى، الكافى، ج2، ص361).
و نيز از امام باقر نقل شده كه: ما شهد رجل على رجل بكفر قط الا باء به احدهما ان كان شهد على كافر صدق و ان كان مؤمنا رجع الكفر عليه فاياكم و الطعن على المؤمنين (كلينى، الكافى، ص360). و نيز بنابر سخن ديگر حضرت «ما شهد رجل على رجل بكفر قط الا باء به احدهما ان كان شهد (به) على كافر صدق و ان كان مومناً رجع الكفر اليه فاياكم و الطعن على المؤمنين». هيچ كس به كفر كسى شهادت نمى دهد جز آن كه يكى از آن دو سزاوار كفر است، اگر شهادت وى نسبت به كافر بوده راست گفته و اگر نسبت به مؤمن بوده خودش كافر مى شود، پس پرهيز كنيد از طعن زدن بر مومنين. از نگاه آن حضرت نه تكفير مومنان بلكه سب و لعن و هتك حرمت آنان نيز همسنگ قتل آنان به حساب آمده و تكليف چنين عملى نيز روشن است (همان، ج2، ص360).
و بنا بر فرمايش صادق آل محمد: ملعون ملعون من رمى مؤمنا بكفر و من رمى مؤمنا بكفر فهو كقتله (مجلسى، بحار الانوار، ج76، ص354، موارد بيشتر آن در سفينه البحار و مستدرك سفينه، ماده كفر). آن حضرت همچنين فرمود: «من روى على مومن رواية يريد بها شينه و هدم مروته ليسقط من أعين الناس اخرجه الله من ولايته الى ولاية الشيطان فلا يقبله الشيطان». كسى كه به منظور عيب جويى و آبروريزى مؤمنى سخنى بگويد تا او را از نظر مردم ساقط كند، خداوند وى را از ولايت خود به سوى ولايت شيطان بيرون مى راند و شيطان هم او را نمى پذيرد (كلينى، الكافى، ج2، ص358).
و نيز بنابر سخن آن حضرت من اتهم اخاه فى دينه فلا حرمة بينهما (الميزان، ج1، ص438). بنابه گزارش كلينى زراره از شاگردان برجسته امام باقر(علیه السّلام) و امام صادق(علیه السّلام) انسان ها را از جهت دينى تنها به دو گروه كافر و مومن تقسيم و با پيش فرض خود سخن از تقسيم مسلمانان به خودى و غيرخودى به ميان آورده، اما امام با اشاره به گونه هاى ديگرى از مردم نظير «مستضعفين فكرى» و «اهل اعراف» كه بر اساس آموزه قرآن واسطه بين ايمان و كفرند، ديدگاه وى را رد كرد. جالب توجه اين كه امام تنگ نظرى و افراط زراره در تعميم كفر به تمامى جاهلان و منكران امامت را ناشى از جوانى و جهل و كينه وى نسبت به مخالفان دانسته و يادآورى مى كند كه «ان كبرت رجعت و تحلّلت عنك عقدك» (كلينى، الكافى، ج2 ص402) در حديث ديگرى به اين مضمون امام(ع) مرزبندى هاى كاذب مذهبى را درباره مسلمانان و نگاه بدبينانه نسبت به آنان را تفكر خوارج مى داند (همان، ص401).

4. برائت از انحرافات و بدعت هاى وحدت شكن
 

مبحث قبلى به شيوه برخورد اخلاقى و تربيتى امامان با مخالفان مذهبى مربوط بود. اما بايد دانست كه مبارزه آنها با منحرفان فكرى را نيز مى توان در راستاى وحدت طلبى جستجو كرد. اشاره شد كه امامان شيعه در تبيين تعاليم اسلامى و دفاع از آموزه هاى خويش و هدايت ديگران به راه صحيح، اصل اولى را بر برخورد اخلاق مدارانه گذاشته بودند. با اين حال تأكيد بر چنين شيوه اى را نبايد به معناى سكوت و مماشات آنها در دفاع از حقايق دينى و و خوش رويى نسبت به اصل انحراف تلقى كرد. از اين رو، امامان در مواردى با انحراف و منحرفان با شدت بيشترى برخورد كرده و به منظور جلوگيرى از سنت شكنى و تفاسير انحرافى از دين به طرد و ردّ و لعن (و نه فحش و سب به صاحبان آن) واحياناً تكفير صاحبان مذاهب انحرافى و بيزارى از انحراف اهل بدعت پرداختند. برخى نيز به اشتباه، و گاهى با تكيه بر مواردى از احاديث قابل ترديد، آنان را هم عرض و مخالف مدارا دانسته و انديشه هاى ضد تقريبى خود را بر آن استوار كرده اند.
اين دسته از روايات اگر چه در مقايسه با روايات مدارا و احاديثى كه حاكى از برخورد نيك با صاحبان انديشه بوده، از كميت قابل ملاحظه اى برخوردار نيست و انگيزه هاى جعل نيز در پاره اى از آنها قوت بيشترى دارد، اما نمى توان از مضمون كلى آنها در ميراث حديثى شيعه غفلت كرد. گذشت كه برخى از آنها عليه اهل فسق و فجور و گناهان كبيره بوده است. در مبحث عقايد نيز مى توان اين احاديث را به چند دسته تقسيم كرد:
1. احاديثى كه عليه مطلق اهل بدعت و گمراهان از ايمان و معاندان با حق وارد شده و حتى تبسم بر اهل بدعت مساوى با هدم اسلام دانسته شده و به طور مطلق دستور به قطع رابطه و مصاحبت با آنها مى دهد (به عنوان نمونه رك: معزى، همان، ج18، ص295-294، 298).
2. احاديثى كه عليه برخى از فرقه هاى شناخته شده نظير مرجئه، حروريه و بيشتر از آن عليه غلات و نواصب وارد شده است. تعابير شديدى عليه اين گروه ها از جمله كفرآميز بودن عقايد و ملعون بودن صاحبان آنها وجود دارد و حتى در مواردى خون صاحبان عقايد انحرافى هدر دانسته شده است (رك: معزى، همان، ج18، ص308ـ273. همچنين مجلسى، بحارالانوار، ج72، ص131 باب كفر المخالفين و النصاب و نيز بنگريد توقيعات حضرت صاحب عليه برخى از منحرفان شيعه).
جالب اين كه در پاره اى از اين احاديث به فلسفه نهى از مصاحبت و مجالست با صاحبان آنها نيز اشاره شده و در آنها همراهى و خوشرويى با منحرفان و اشرار موجب سوء ظن ديگران يا تأثيرپذيرى از آنان و يا جرى شدن آنها نسبت به بدعت و خدشه در سنت پيامبر تلقى شده است (همان، ص284، 297).
برخى با تكيه به مجموعه اى از اين احاديث، عدول از شيوه مدارا را پيشه كرده اند اما به نظر مى رسد كه ما بايد بين برخوردهاى ائمه تفكيك قائل شويم; همانگونه كه بين مخالفان آنها قائل به تفكيك هستيم، زيرا برخوردهاى قبلى مربوط به چگونگى مواجهه اخلاقى و حقوقى و شيوه جذب و هدايت بود، اما اين برخوردها را مى توان برخورد كلامى و معرفت شناسانه و در راستاى جلوگيرى از انحراف و بدعت و تبيين سره از ناسره دانست. طرفه آن كه اهل بيت از يك طرف با توجه به دو عنصر امربه معروف و نهى ازمنكر در مقابل بدعت هاى دينى و منكرات عقيدتى به خود اجازه سكوت نمى دادند و از طرف ديگر در اجراى اين مهم از لوازم و فلسفه وجودى اين دو اصل نيز غافل نبودند. از اين رو، آن بزرگان در حد وسع خويش ضمن تبيين حقايق دينى در معرفى مصاديق منكرات عقيدتى و ردّ و ابطال آن مى كوشيدند و همواره و گاهى همگام با ديگر فقها و محدثان اهل سنت مسلمانان را از بدعت ها و پيامدهاى ناگوار آن پرهيز مى دادند[13]و حتى مصاديق آن را نيز روشن مى كردند. اما نگاه آنها به صاحبان انحراف نيز نگاهى طبيبانه و همراه با رحمت و شفقت بود. اين خود بهترين راه مبارزه با اختلاف افكنى ها و دسته بندى هاى غير منطقى در جامعه اسلامى و عمل به آموزه محكم قرآنى بود. پر واضح است كه از نگاه آنان خوشرويى و تبسّم و ايجاد روابط عاطفى و رفت وآمد با كسانى كه با بدعتگرى خود فضاى حاكم بر جامعه مسلمانان را با انحرافات فكرى و فرهنگى آلوده مى كردند، نه تنها به روابط عاقلانه، منطقى و زندگى توأم با صلح و صفاى مسلمانان كمك نمى كرد بلكه آن را به اختلافات عميق تر نيز آلوده مى ساخت. اساساً خوشرويى، مجادله احسن، تحمل وسعه صدر امامان و اصحاب آنها با مخالفان مختلف، ابزارى براى اجراى بهتر امر به معروف و تبيين صريح دين و دفاع از آن بود نه سست كردن پايه هاى عقيدتى اسلام. از اين منظر مى توان گفت روشن سازى پيام قرآن و محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و متمايز ساختن واقعيت هاى دينى از اوهام بشرى و خرافات و بدعت ها، اصلى ترين رسالت ائمه هدى به حساب مى آمد «و اذا ظهرت البدع فعلى العالم ان يظهر علمه و الا فعليه لعنة الله» در واقع بايد ميان مدارا و برخورد اخلاقى كه در آن سخن از شيوه هاى مواجهه حقوقى و تربيتى است، با بيزارى و واكنش نسبت به عقايد انحرافى و ارزش دادن به آنها كه در واقع نوعى عكس العمل فرهنگى است، تفاوت قائل شويم. با توجه به اين مهم، جمع بين احترام صاحبان عقايد در رفتار اجتماعى و فردى و برخورد حقوقى مناسب با تفكرات مختلف و رد و طرد و اثبات بطلان آنها و بيان مواضع فكرى كار مشكلى نيست. قرآن مجيد در حالى كه شديدترين تعابير را عليه عقايد انحرافى اظهار مى كند، به پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نيز دستور نرمى و ملاطفت در برخورد داده و نرم خويى آن حضرت را اسباب جذب بيشتر پيروان مى داند (ولو كنت فظاً غليظ القلب لانفضوا من حولك) و حتى در برخورد با امثال فرعون به چنين شيوه اى دستور مى دهد: «و قولا له قولاً ليناً لعله يتذكر او يخشى». بنابراين نمى توان در صحت اجمالى آن دسته از احاديثى كه بر لزوم تبرى و قطع رابطه با پيروان برخى از مذاهب خاص كلامى نظير مرجئه، كه پذيرش تفكر آنان موجب شيوع فسق و فجور مى شد و برخورد قاطع با اهل بدعت به ويژه نواصب و غلات و ديگر انشعابات داخلى شيعى دلالت دارند، ترديد كرد; زيرا ظهور انديشه هاى انحرافى، به ويژه با توجه به زمينه هاى سياسى، اجتماعى رشد و رواج آن در آن روزگار از عوامل مهم رشد و رواج انشعابات و فتح باب اختلاف و افتراق بيشتر جامعه ايمانى و عدول از سنت اصيل پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حساب مى آمد (انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و احكام تبتدع). پر واضح است كه شيوع اين پديده با آرمان وحدت طلبى امامان سازگارى نداشت و حتى اگر از ظاهر برخى روايات برخورد تند با اهل بدعت استفاده مى شود آن را بايد نوعى هشدار و زنگ خطر دانست تا عموم مردم از آنان بر حذر باشند. بديهى است كه راه حل اساسى مقابله با آنان، برهان و استدلال بود و بيان لوازم فكرى و اجتماعى بدعت هاى فكرى. البته چنين مبارزه اى با عقايد انحرافى نمى توانست به عهده همگان باشد. از اين رو، مسئوليت اصلى مبارزه با اهل بدعت نزد آنان، به عهده عالمان دين گذاشته شده «و على العالم ان يظهر علمه» و گرنه ناسزا گفتن، غيبت كردن و امثال آن از ديگران هم ساخته است.
ادامه دارد …

پي نوشت ها :
 

[10]. بعيد نيست كه حتى بگوييم ائمه با انتخاب نام خلفاى نخستين و برخى از همسران پيامبر براى فرزندان خود تلاش كردند تا به نوعى از تحريك احساسات مذهبى مخالفان بكاهند و بدان وسيله مخالفان فرصت طلب را نيز خلع سلاح كنند. اين كه امام على(ع) بدون هيچ تقيه و تحت هيچ فشارى اسامى فرزندانش را هم نام با خلفاى نخست مى نهد يا حضرت صادق(ع) مى فرمايد ولدنى ابوبكر مرتين (اربلى، كشف الغمه، ج2، ص373) را نمى توان امرى تصادفى و خارج از دغدغه آن بزرگان در جلوگيرى از تحريك احساسات مذهبى شيعيان و سنيان دانست.
[11]. موارد بيشترى از آن را رك: مطالب السئول، ص272; بنابر نقل اين كتاب امام سجاد افرادى را كه از خلفاى نخست بدگويى مى كنند، سرزنش مى كند. همچنين رك: حلية الاولياء، ج3، ص185.
[12]. در حديثى كه از امام صادق(ع) نقل شده آن حضرت حتى همه گمراهان و حتى منافقان را كه به دعوت ظاهرى اسلام اذعان كردند، مشمول آيه «يا ايها الذين آمنوا» دانستند. رك: كلينى، الكافى، ج2، ص412 و نورالثقلين، ج1، ص166ـ168.
[13]. البته امامان اگر چه مخالفت خود را با اصل بدعت ابراز مى كردند اما با تعيين مصاديق روشن تر آن از قبيل قياس و رأى در دين و مقابله بدعت با سنّت و تبيين و تفسير معارف قرآن و تعاليم واقعى دين و نيز ضرورت مرجعيت علمى عترت، راه خود را از ديگر مخالفان بدعت متمايز ساخته بودند. علاوه بر آن براى جلوگيرى از سوء استفاده نااهلان مبارزه با بدعت را به اهلش «فعلى العالم ان يظهر علمه» واگذار كرده بودند.

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد