رسالهاي در معناي حديث( ما ترددت في شيء كترددي في قبض روح عبدي المومن)
مقدمهي مصحح
حديث شريف قدسي «ما ترددت في شيء كترددي في قبض روح عبدي المومن»، در مصادر حديثي شيعه و اهل سنت، به سندهاي متعدد و واژههاي گوناگون، نقل شده است. فراواني طرق حديث و تسالم محدثان شيعي و سني، اطمينان به صدور اين مضمون ميآورد. اين حديث گران مايه، به عنوان سخن قدسي، به خداوند متعال، منسوب است.
يك. مصادر شيعي حديث
برخي از مصادر شيعي كه اين سخن در آنها آمده، از اين قرارند:
1- المحاسن، احمد بن عبدالله البرقي (م 280ق)، قم: دارالكتب الاسلامية، ص 159- 160، ح 99 و 100.
2- الكافي، محمد بن يعقوب كليني (م 328ق)، تهران:اسلاميه، ج2، ص 246 ، ح 6 و ص 352، ح 7 و 8 و ص 354، ح 11.
3- التوحيد، شيخ صدوق (م 329 ق)، مكتبه الصدوق، ص 399.
4- وسائل الشيعه، شيخ حر عاملي (م 1104ق)، تهران: اسلاميه، ج2، ب 19، ص 644، ح 1.
5- بحارالانوار، علامه مجلسي (م 1111ق)، تهران: اسلاميه، ج5، ص 284، ح3؛ ج6، ص 152، ح5 و ص 160، ح 24 و 25؛ ج 67، ص 65، ح 14 و ص 66، ح 23 و ص 148، ح 5-6 و ص 154، ح 15، ح 70، ص 22، ح21، ج75؛ ص 155، ح 25 و ص 159، ح31؛ ج 86، ص 7، ح 7؛ ج 87، ص 31، ح 15.
6- علم اليقين، فيض كاشاني (م 1123ق)، قم: بيدار، ج 1، ص 211؛ ج 2، ص 851.
7- متسدرك الوسائل، ميراز حسين نوري (م 1320ق)، قم:آل البيت، ج2، ب 13، ص 94، ح 1514 و 1515؛ ج5، ب 24، ص 77، ح 5390.
دو. مصادر اهل سنت
در منابع اهل سنت نيز از اين كتب ميتوان ياد كرد:
1- صحيحي بخاري، البخاري، (م 256ق)، بيروت: دارالجيل، (كتاب الرقاق، باب التواضع).
2- معجم الطبراني، الطبراني،(260-360ق)، بيروت: دار أحيا التراث العربي، ج12، ص 113، ش 12719.
3- النسن الكبري، البيقهي (م 458ق)، بيروت: دارلمعرفخ، ج10، ص 219.
4- مجمع الزوائد، الهيثمي (م 807ق)، بيروت: دارالكتاب العربي، ج10، ص 270.
5- كنز العمال، الهندي (م 975ق)، موسسه الرسالة، ج1، ص 231 ، ش 1161.
6- معجم الاحاديث القدسيه الصحيحة، كمال الدين البسيوني، قاهره، مكتبة السنة، ص 179.
7- جامع الاحاديث القدسية، عصام الدين الصبابطي، قاهره: دارالديان للتراث، ج6، ص 404.
8- موسوعه اطراف الحديث النبوي، ج9، ص 95.
سه. شرحها
از آن رو كه مضمون اين حديث، به صفات خداوند برميگردد و اثبات ترديد در صفات حضرتش، با قدم و تجرد محض، ناسازگار است. شارحان احاديث و حكيمان، توجه بسيار به شرح و تبيين آن داشتهاند؛ بعضي از اين شروح را ميتوان در منابع زير، يافت:
1- القواعد و الفوائد، شهيد اول، ج2، ص 180.
2- بحارالانوار، علامه مجلسي، ج5، ص 284.
3- مراه العقول، علامه مجلسي، ج2، ص 221.
4- شرح اصول الكافي، ملاصالح مازندراني، ج9، ص 182.
5- مجموعه فتاوي ابن تيميه، ج18، ص 129-131.
6- فتح الباري في شرح صحيح البخاري، ابن حجر عسقلاني، ج11، ص 345- 347.
چهار. مؤلف رسالهي حاضر
از كساني كه بر حديث «ما ترددتُ»، به طور مستقل و در ضمن يك رساله، شرح نوشته و به حل غوامض آن، نظر كردهاند، ملاعبدالخالق بن عبدالرحيم يزدي (1200-1268ق)، از شاگردان شريف العلما و شيخ احمد احسايي است. وي مدتي در مشهد ساكن بود و در رواق «توحيد خانه» به وعظ ميپرداخت. (1) در تاريخ علماي خراسان، دربارهي – آثار قلمي وي، چنين آمده است:
تصنيفاتي كه از آن جناب به نظر رسيده، كتاب معين الطالب در اصول، كتابي در فقه، كتاب مصائب الامة في مصائب الائمة و رسائل ديگر است كه معروف نيست. (2)
از كتاب مصائب المعصومين يا مصائب الائمه، نسخهاي خطي در كتاب خانهي مسجد جامع گوهرشاد، وجود دارد كه منتشر نيز شده است. (3)
از او، كتاب ديگري به نام بيت الاحزان، به چاپ رسيده، كه نسخهي خطي آن نيز موجود است. (4)
وي كتابي ديگر به نام مناقب المعصومين دارد كه مطبوع است. (5)
آثار ديگري چون الدعوات و الزيارات، (6) رساله في صلاه الجمعه، (7) رساله في عمل الماسة (8) و مجموعه الادعيه و الزيارات (9) (كه برخي مطبوع و برخي مخطوطاند) نيز از او به يادگار ماندهاند.
از وي اثر ديگر نيز به نام رسالهي انفسنا، بر جاي مانده است، اين اثر، تاكنون به طبع نرسيده است. رسالهاي كه در اين جا به تصحيح و تحقيق آن همت گمارده شده، ضميمهي همان رسالهي انفسنا است كه در سال 1266ق، نگارش يافته است.
ظاهراً از اين دو رساله، بيش از يك نسخه خطي، در دسترس نيست، با تتبّعي كه در فهرست نامههاي نسخ خطي انجام شد و اظهار نظر مرحوم استاد سيد عبدالعزيز طباطبايي، به طور جزم بايد گفت كه اين نسخه (كه هم اكنون در كتابخانهي شهيد بهشتي شهرك طرق، در مشهد مقدس، نگهداري ميشود) نسخهاي منحصر به فرد است.
نويسندهي رساله، در پي آن است تا روشن سازد كه چگونه «تردد»- كه از صفات مخلوق است- به خالق نسبت داده شده است. وي، پس از آن كه اشكال را توضيح داده، سه وجه براي دفع اشكال، ذكر كرده است: يكي آن كه حديث، بر معناي مجاز آن حمل شود و مراد از تردد، بيان عظمت مومن نزد خداوند باشد؛ دوم آن كه تردد، از صفات فعليه باشد، نه صفت ذات؛ سوم آن كه تردد، فعل مومن است و اين فعل، به جهت شرف مومن، به خداوند نسبت داده شده است.
نويسنده، به جز بيان اشكال و پاسخ آن، برخي مطالب جنبي، از قبيل: اسباب تردد و چگونگي رفع اين ترديد را طرح كرده و پاسخ داده است.
آن چه در پي ميآيد، متن بي كم وكاست رسالهي ياد شده، با اندك تغييراتي در رسم الخط و نشانه گذاري است.
متن رساله
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد الله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين و لعنة الله علي أعدائهم، أجمعين و بعد؛ چنين گويد بندهي مذنب واثق ابن عبدالرحيم يزدي الاصل طوسي المسكن و المدفن عبدالخالق حشره الله مع من لايسبقه سابق و لايفوقه قائق- صلي الله عليه و علي آله مانطق ناطق و ذرّ شارق-،كه از جمله احاديث مشكلهي قدسيه، اين حديث شريف است كه في الجمله، اختلافي در عبارات منقوله از آن است كه در بعضي از كتب، به اين عبارت روايت شده است كه قال الله (صل آله عليه و آله) في الحديث القدسي:
ما ترددت في شأ أنا فاعله كترددي في قبض روح عبدي المومن فإنه يكرها لموت و إنا أكره مسائته. (10)
و در بعضي ديگر از كتب، به اين طريق است كه:
و ما ترددت في شي أنا فاعله كترددي في قبض نفس المومن يكره الموت فاكره مسائته و لابدله. (11)
و در بعضي از كتب «في وفات المومن»(12) است و در بعضي از كتب است كه:
اللهم صل علي محمد و آل محمد اللهم إن رسولك الصادق الامين قال انك قلت: ما تردت في شيأ أنا فاعله كترددي في قبض روحي عبدي المومن يكره الموت و اكره مسائته. (13)
و اصل اشكال در نسبت دادن تردد است- كه از صفات مخلوقات است- به خداوند- جل جلاله- و تحقيق مقصود، موقوف است بر بيان پنج مطلب.
اول: علت نسبت دادن تردد است به خداوند- جل شانه-؛
دوم: عيب نسبت دادن تردد است به جناب اقدس او؛
سوم: رفع اين عيب است به نوعي كه اشكالي باقي نماند؛
چهارم: بيان اسباب تردد مومن است؛
پنجم: بيان اسباب رفع تردد است از مومن.
مطلب اول: علت نسبت دادن تردد به جناب اقدس الهي، اين است كه در آن وقت كه حكمت بالغه الهيه، اقتضاي قبض روح بنده مومن كند، لابد بايد قبض روح او شود؛ چنان چه در فرمان قضاي جريان خود ميفرمايد:
فإذا جاء أجلُهُم لايستاخرون ساعةً و لايستقدمون. (14)
و از آن جا كه مومن، اکراه دارد موت را و خداوند، اكراه دارد از ورود مكروه مومن بر او، شبهاي نيست كه جمع در ميانهي اين دو امر، مثل دوران بين محذورين است كه موجب تردد است.
مطلب دوم: عيب نسبت دادن تردد به خداوند- جل شأنه العالي-، اين است كه تردد، موجب تخير و تغير است و اين، از صفات حوادث و مخلوقات است و ريبي و اشكالي نيست؛ كه اتصاف ذات اقدس غني بالذات لايزال لايتبدل و لايتغير، به صفات حوادث- كه مبتلا به زوال و تغيرند-، محال است، چنان چه در محل خود براهين عقليه و نقليه، بر آن اقامه شده است؛ بلكه اين مطلب، از واضحات، بلكه از بديهيات است و حاجت به برهان ندارد.
مطلب سوم: ممكن است رفع اين عيب و اشكال، به چند وجه:
اول، اين كه عيب مذكور، موجب صرف حديث، از حمل بر معناي حقيقي ظاهري شده. پس گوييم كه اين كلام، از مقولهي مجازات عرفيه است كه به جهت بيان عظيم شأن مومن، وارد شده است تا خلق، برجلالت شأن مومن عندالله- جل جلاله- مطلع شوند كه وارد ساختن مكروه مومن بر او، آن قدر خلاف رضاي الهي است كه خلاق عالم را گويا مثل شخص متحير ميگرداند كه گويا ميخواهد دست از حكمت بالغه و مصلحت قبض روح مومن بردارد و قبض روح نفرمايد تا مكروه، بر مومن وارد نشود تا خلق، طريق ادب را با مومن، از دست ندهند و حرمت بزرگي شأن او را عندالله رعايت كنند؛ پس هر گاه حديث، مجاز شد نه حقيقت، اشكال دفع شد.
دوم، آن كه تردد، صفت ذات اقدس نيست تا اشكال لازم آيد؛ بلكه از صفات فعليه الهيه است كه آن، حادث بنفسه است و محل اثبات و سلب است. چنان چه رواست كه بگويي خلق فرموده اين را و خلق نفرموده آن را و عزت داد فلان را و عزت نداده آن را و امثال ذلك، از ساير فعليه كه از جملهي آنها تردد است.
و في الجمله، توضيح اين كلام، اين است كه فعل الله، موجد اشيا است از جمله اشياء افعال عبادات، چنان چه در كلام مبارك خود در سورهي صافات ميفرمايد كه: والله خلقكم و ما تعملمون؛(15) يعني خداوند، خلق فرموده است شما را و آن چه را كه شما به عمل ميآوريد. پس به صريح اين آيهي مباركه و ادلّهي متعدّدهي ديگر- كه در مسئله اثبات اختيار از براي مكلفين ذكر كردهايم-، چنين ميگوييم كه افعال اختياريهي عباد (اصل فعل و اختيار فعل) از خودشان است و لكن الله (جل) اختيار و فعل ايشان را از براي اتمام حجت براي ايشان خلق ميفرمايد: پس، طالب اقبال را اقبال عطا ميفرمايد تا ظاهر شود سعادت او؛ و مايل به ادبار را ادبار عطا ميفرمايد تا ظاهر شود شقاوت او، چنان چه در حديث قدسي ميفرمايد كه: طوبي لعبد أجريت بيده الخير وويل لعبد أجريت بيده الشر. (16) و از براي شخص مردد، تردد خلق ميفرمايد تا واضح شود كه شكاك و مرده است.
پس چنان چه فعل عبد، موصوف ميشود به اقبال و ادبار و تردد، مشيت الله هم- كه موجد آنهاست-، بالعرض، موصوف ميشود به صفات مفعولش. چنان چه ميگويي: «مشيت امكانيه»، از بابت اين كه خلق امكان كرده، و «مشيت كونيّه»، به علت آن كه خلق كون فرموده. پس امكانيه و كونيه، اولاً و بالذات، صفت مفعولاند؛ و ثانياً و بالعرض، صفت فعلاند. مثل آن كه در علم نحو ميگويند كه «زيد أبوه عالم». موصوف به علم، ابوه است، اولاً و بالذات و زيد است؛ ثانياً و بالعرض. پس در حديث مذكور، تردد، صفت فعل مومن است اولاً و بالذات و صفت فعل الله است ثانياً و بالعرض.
پس، حديث از براي بيان شدت احوال سكرات و نزول موت است كه چنان شديد و سخت است كه شخص مومن، با آن كمال ايمان و شدت شوقش به سوي جوار رحمت الهي و فائض گرديدنش به فيوضات نامتناهيهي الهيه، چنان شدت فوت، او را خائف ميگرداند كه مردد ميشود در ميانهي وصل به رحمت نامتناهيه و كشيدن سختي موت، يا ترك وصل و نچشيدن بدن زهر موت [را]. پس به حدي مردد ميشود كه ترديدش سرايت ميكند به فعل الله كه موجد ترديد اوست.
پس، بنابراين معنا نيز حديث، مجاز و از براي مبالغه است و اشكالي نيست؛ زيرا كه اتصاف فعل الله به ترديد، ثانياً و بالعرض، مضر نيست. بلي، اگر اولاً و بالذات ميبود، مشكل بود و الله العالم!
سوم آن كه ترديد، صفت فعل مومن است و سرايت به فعل الهل نميكند، حتي ثانياً و بالعرض و علت نسبت دادن خداوند ترد را به خود، اين است كه فعل مومن را تشريفاً فعل خود شمرده. و توضيح اين مطلب (لكن به طريق اشاره)، اين است كه تحقق هر مفعولي، موقوف است بر فعلي كه آورندهي اوست و ظهور هر فعلي نيز موقوف است بر انفعال المفعول. به عبارةاخري، مفعول در تحقق، محتاج به فعل است و فعل در ظهور، محتاج به انفعال مفعول است. پس، انكسار، محقق نميشود مگر به كسر؛ و كسر، ظاهر نميشود مگر به انكسار؛ و هر مفعولي كه فعل فاعل را كمتر ظاهر ميسازد، ابعد از فاعل فعل خواهد بود و هر مفعولي كه بهتر قبول ميكند، بيشتر مظهر فعل ميشود و اقرب به فعل ميگردد و آخرالامر، از شدت قرب، كارش به جايي ميرسد كه صورت مفعول، بعينه، صورت فعل فاعل ميشود؛ به حدي كه ادعا ميكند همان چه را كه فعل ادعا ميكند. و فعل هم از جهت اظهار غايت قرب او و بيان شرافت او ميگويد كه چنان چه تو مني، من نيز توام. اگرچه در واقع و نفس الامر، من منم و تو تويي.
مثلاً حديده محمات، كارش در مقام قرب، به جايي ميرسد كه فرقي در ميانهي او و نار، ظاهر نيست. پس او «أنا النار» ميگويد و نار هم از براي اظهار شرافت او در مقام قرب، تصديق او كرده، قبول اتحاد ميكند. و مفاعيل در اين مقام، مختلفاند به قدر اختلاف صفاي خود و اختلاف انفعال خود؛ و هر يك در رتبهي خود صادقاند. پس وزن «أنا النار» گفتن حديدهي محمات، به قدر صفاي اوست و نقرهي صافيه، به قدر صفاي آن و طلاي خالص، به قدرجلاي او، و الماس، به قدر طاقت خود و هكذا في كل شيء بحسبه.
و مسئله، در انفعال هر شيء به فعل الله، بعينه، همين طور است در زمانيات، به اختلاف مراتب آنها و همچنين آن چه در دهر و ملكوت و جبروت و لاهوت است تا اول، صادر از فعل الله و موجد مع وجود فعل الله؛ و جميعاً در ادعاي خود صادق اند؛ لكن هر يك به حسب خودند، نه به حسب مافوق و ما تحت خود؛ و جميعاً آيهي الله اند و مخبرعن فعل الله و عن الله اند و حال آن كه در واقع و نفس الامر، نه فعل الله اند و نه ذات الله، بلكه عين الله و اُذن الله و لسان الله و وجه الله و يدالله و … الله اند و فعلشان فعل الله و امرشان امرالله و نهي شان نهيالله و حبشان حب الله و بغضشان بغض الله است و هكذا؛ و هكذا في ساير الصفات الفعليّة.
بلكه در حق حضرت سلطان الاوليا- عليه آلاف التحية و الثناء- در زيارت صفوان، «قلب الله الواعي و نفس الله القائمة فيه بالسنن»(17) فرمودهاند از براي آن كه اهل محبت، در معرفت باطن، آيهي سراپا هدايهي « ويحذركم الله نفسهُ»(18)را به طور معرفت نورانيه دريابند و حديث شريف «لنا مع الله حالات فيها نحن هو و هو نحن؛ لكن هو هو و نحن نحن»(19) را در خزانهي جان سپارند تا از بادهي « وسقهم ربهم شراباً طهوراً، (20) جامي از دست ساقي كوثر- فداه ما وجد بالقضاء و القدر- بنوشند.
خلاصهي كلام و مختصر مرام: هر كس كه آيهي وافي هدايهي « و اتو البيوت من ابوبها»(21) را فهميده و خود را مودب به آداب « وادخلوا الباب سجدا»(22) گردانيده و در تفسير آنها حديث كافي وافي «أنا مدينة العلم و علي بابها»(23) را به چشم بصيرت مطالعه كرده و از آن راه، روانهي طور سيناي حقيقت گشته و گوش هوش به «كلم الله موسي تكليما» (24) داده و از آن جا كه «آشنا، داند صداي آشنا»، حديث شريف «أنا مكلّم موسي من وراء الحجاب» (25) به گوش هوش شنيده، البته به چشم وحدت بينش كه احول نبوده، مكلّم موسي را به آيات واضحة الدلالات، با قائل احاديث قدسيه [را] يك ديده و اقتدا به روايت سراپا هدايت «خذ العلم من أفواه الرجال»(26) كرده، خود، بلاواسطه، چون حديدهي محمات، اشكال اين حديث را سوال نكرده، جواب آن را در جميع اعضا و جوارح خود، هويدا و آشكار ديده؛ فأي حاجة الي البيان بعد المشاهدة و العيان ممن فداه أرواح خلق الرحمن.
تنبيه: هر كس اين مطلب را به گوش و هوش شنيده و به قلب فهميده، قائل قول «ألست بربكم»(27) را در عالم ذره و همچنين اقوال عوالم سابقهي مر آن را الي البدو [و] هكذا قائل بين النفختين را به قول «لمن الملك اليوم»(28) و جوابي [را] كه بعد از چهار صد سال ميرسد كه ميفرمايد: «الله الواحد القهار»(29) و حديث «نحن السائلون و نحن المجبيبون»(30) و همچنين ساير نداهاي به حق را الي آخر عوالم الجنة والنار – كه لا انقطاع لهما است، همه را ميشناسد؛ بلكه به عين اليقين مشاهده ميكند و به سمع اليقين ميشنود كه جاري بر لسان الله المعبر عنه است و از حل اين معما حل مشكلات بسيار از كتاب الله و سنت اولياء الله- عليهم سلام الله- ميكند. اللهم أرني الحق حقا حتي نتّبعه و الباطل باطلاً حتي أجتنبه بمحمد و آله الطاهرة (عليهم ألاف التحية)
حاصل كلام آن كه: اگر فعل مومن، فعل الله نبودي و ترددش مسمي به تردد الله ني، روا نبودي كه حضرت حق- جل شأنه العالي-، كليم الله (عليه السلام) را در مقام گله يا عتاب درآورد كه : « چرا من بيمار شدم، تو به عيادت من نيامدي؟ » و حال آن كه بيمار، شخص درويش ژنده پوش به باده الست مدهوش ساكن در خرابه بودي. پس، تردد مومن است كه مسمي به تردد اله است، لغاية الشرافة فليس من الله سبحانه؛ فافهم الاشارة و من الله الهداية.
پس چون ترديد، نه اولاً و بالذات و نه ثانياً و بالعرض، وصف ذات حضرت اله و فعل او نيست، اصلاً اشكالي وارد نيست؛ خواه، عيب از جهت اين باشد كه تردد، مستلزم تغير است يا آن كه مترادف با تحير است؛ زيرا كه هر دو از صفات ممكن اند، نه واجب- تعالي- و اگر به آن چه گفته شد، مدعا فهميده شد، يا حبذا كه اشاره شد و به قدر كفايه شد؛ والا واحسرتا كه زياده شد [و] وامحنتا كه براي عدو نفهم، بهانه شد! حسبنا الله و نعم الوكيل نعم المولي و نعم النصير.
تنبيه آخر: از آن چه گفته شد، ظاهر شد سر نسبت دادن بداء به خداوند- جل جلاله- چنان چه در حديث ميفرمايد :كه « و إن من شيء إلا والله فيه البداء» (31) و در حديث ديگر ميفرمايد: « و ما عبدالله بشي ء مثل الاقرار بالبداء » (32) و در زيارت حضرت موسي بن جعفر (عليه السلام) ميفرمايد كه: « السلام عليك يا من بدا الله في شأنه » (33) و امثال آنها.
و توضيح اين مطلب، اين كه: علوم ملكيه الهيه كه در لوح محفوظ و لوح محو و اثبات و الواح سماويه و مبادي عاليات و صدور كاملين از انبيا و اوصيا و ملائكه مقربين و كتب سماويه و عرصهي ايجاد و غير آنها كه همهي آنها كتب الهيه اند و يك معناي باطني « و عندنا كتب حفيظُ »(34) اند و يك معناي « علمها عند ربي في كتبٍ لايضل ربي و لاينسي »(35) و امثال آنها هستند.
جميع احكام و اوامر و نواهي تشريعيه و تكوينيه، در آنها احكام الله است به همان معنا كه گفته شد. پس هم چنان كه اگر در آنها تردد به هم رسد، آن را تردد الهي نام ميگذارند و همچنين هر گاه در آنها به جهت اختيارات عباد و مخلوقات و حكم و مصالح الهيهي ملكيه و ملكوتيه، بدائي حاصل شود (يعني اظهار ما لم يظهر شود كه اين معناي بداء است نه پشيماني، چنان چه بعضي گمان باطل كردهاند)، آن را بداء الهي نام مينهند، به همان نحو كه گفته شد. والعاقل يكفيه الاشارة و من الله الهداية،؛ و از براي تفصيل اين مسئله، مقامي ديگر بايد، نه اين رسالهي مختصره؛ و كفت الاشارة لأهل البستان.
مطلب چهارم. بيان اسباب تردد مومن است، پس آن، به اختلاف مراتب ايمان و مقامات ايقان است. پس جمعي، باعث ترديد شان شايد اين باشد كه چون قاصرند يا مقصرند يا مبتلاي به هردو آند و از ايشان خلاف صادر شده و خود را رو سياه درگاه و نامناسب بارگاه حضرت اله ميبينند، راضي به قبض روح نميشوند. يا چون اميد توبه و انابه دارند، راضي نميشوند؛ ولكن چون از خود خائفاند كه هر چه زنده بمانند، زياد نافرماني كنند و زياده باعث ازدياد شرمساري شود، راضي به موت ميشوند، پس، از جهت ملاحظهي جهتين مختلفتين، مترددند.
و جماعتي ديگر چون ملاحظهي وصول به قرب جوار حق و استخلاص از ماسوي الله ميكنند، راضي ميشوند و چون طمع تحصيل اعلي مقام از براي خود، با اميد هدايت و دستگيري غيردارند، راضي نميشوند؛ و لهذا مترددند.
و جملهي ديگر، جذبهي مقام قربشان راضي شان دارد ولكن، قبل از اشارهي محبوب، سكوتي دارند و كالمتردّدند و چون اشارهي محبوب ( كه جزء اخير علت تامه است) محصل گرديد، مرجح وصل خواهد شد. مثل آن كه در حديث وارد شده است كه عزرائيل، به خدمت حضرت ابراهيم (عليه السلام) رسيد. آن حضرت، از او سوال فرمود كه :« به زيارت ما آمدهاي يا به دعوت و قبض روح آمدهاي؟ » او عرض كرد كه: به دعوت آمدهام. آن حضرت فرموده :« هل يحب الخليل موت خليله…». يعني آيا دوست ميدارد خليل واقعي ( كه خداوند است) موت ابراهيم (خليل خود) را؟
عزرائيل، رفت و مراجعت نمود و پيام آورد كه: «هل يكسره الخليل لقاء خليله؟…»؛ يعني آيا اكراه دارد خليل ( كه ابراهيم بوده باشد)، لقاي خليل واقعي را (كه خداوند است)؟
پس چون آن جناب، اين بشارت را شنيد، دفعتاً جان شيرين تسليم نمود. (36)
و جماعتي هستند كه چون نميدانند كه ناجياند يا هالك، خائف و مترددند كه اگر قطع به نجات داشتندي، چون مولاي خود (عليه السلام) كه فرمود :« والله لابن أبي طالب آنس بالموت من الطفل بئي امه »(37) ايشان هم بگفتندي و اقتدا نمودندي. اللهم اجعلنا أهلاً لهذا المقام بحق صاحب الكلام (عليه السلام).
و جلمهاي از امور ديگر، متصور است كه اسباب ترديد شود؛ لكن به همين قدر كه اشاره شد، نوع وجه ترديد، معلوم و مفهوم شد.
مطلب پنجم:
در بيان اساب رفع تردد است از مومن، و آن، بدين گونه است كه در احاديث بسيار، اشاره شده است كه :« هيچ پيغمبري يا وصي پيغمبري يا ايمان آورنده به پيغمبري، نيست الا اين كه تا خود اذن ندهد او را، قبض روح نميكنند ». (38)
پس، اسباب ترديدش چون رفع شد، اذن ميدهد. پس، قبض روح ميشود. مثل آن كه در حديث است كه سوال كردند كه سبب معلوم نبودن قبر حضرت موسي- علي نبينا و آله و عليه السلام – چيست؟ در جواب، حديثي روايت شده كه مضمون بعضي از فقراتش اين است كه: عزرائيل به خدمت آن حضرت آمد. به او فرمودند كه « به زيارت ما آمدهاي يا به قبض روح ما؟» . او عرض كرد كه :« به قبض روح آمدهام». به او فرمود كه :« از كدام عضو قبض ميكني؟». عرض كرد كه :« از دهان شما ». آن حضرت فرمود كه :« قبض ميكني از دهاني كه با خداوند، بلاواسطه سخن گفته است و مناجات كرده؟». عرض كرد كه :« از چشم شما ». فرمود كه :« از گوشي كه نداي الهي شنيده است ؟». عرض كرد كه :« از چشم شما ». فرمود :« از چشمي كه آيات تورات خوانده و آيات الهي را ديده است؟». عرض كرد كه :« از دست شما ». فرمود :« از دستي كه الواح تورات را از آسمان گرفته است و به عبوديت الهي، بلند شده است ؟». عرض كرد :« از پاي شما ». فرمود :« از پايي كه به طور سينا بالا رفته ؟» عرض كرد :« از شكم شما ». فرمود :« از شكمي كه از بس رياضت كشيده و علف صحرا خورده، سبزي علف، از ظاهرجسد او هويدا گشته ؟».
عزرائيل متحير شد و رفت. پس، مراجعت نمود و عرض كرد كه :« حضرت حق، سلامت ميرساند كه تا خود اذن ندهي، جناب تو را قبض روح نكنم ». آن حضرت، چون اين كلام را شنيد، فرمود كه :« اگر قبض روح من، موقوف به اذن من است، از نزد من برو و ديگر هرگز به نزد من ميا ».
پس، عزرائيل رفت. پس، چون زمان قبض روح آن جناب رسيد، تنها روانهي صحرا شد. پس ديد كه تنها شخصي در ميانهي صحرا قبري حفر مينمايد. از او سوال فرمود كه :« از براي كيست ؟» او عرض كرد كه :« از براي ولياي از اولياي الهي ». آن حضرت فرمود كه :« چون قبر ولي خداوند است، خوب است كه تو را اعانت در حفر آن كنم ». پس چون قبر را با هم تمام كردند، آن شخص خواست كه برود در قبر بخوابد. آن حضرت از سبب آن سوال كرد. جواب فرمود كه :« از براي استعلام موافقت يا مخالفت با صاحب آن است ». آن حضرت فرمود كه :« صاحب آن به چه اندام است ؟» او عرض كرد كه :« به اندام شماست ». آن حضرت فرمود كه :« پس من اولايم از براي خوابيدن در آن ». پس چون در آن خوابيد، حجب از چشمش برداشته شد و مقامات قدس موسي را مشاهده نمود. سوال كرد كه :« اينها چه مقاماند ؟» او گفت كه :« اينها مقامات قدس حضرت موسي است كه اگر اذن قبض روح دهد، به آنها فائض گردد ». پس آن حضرت فرمود كه :« اي كاش برادرم عزرائيل، حاضر بود تا قبض روح مرا ميكرد !». آن شخص عرض كرد كه: « منم عزرائيل،» آن حضرت فرمود كه :« تعجيل كن در قبض »؛ كه چون او خواست كه مشغول قبض شود، آن حضرت بر او نعره كشيد كه :« چرا چنين كندي ميكني ؟» پس او تعجيل در قبض روح مقدسش كرده و آن چه تكليف دفن بوده، به عمل آورد و قبر را همروي صحرا كرده، لهذا كسي را از قبر آن جناب اطلاع نيست. (39)
و همچنين همهي اوليا، حتي مومنين از امت. چنان چه در حديث است كه چون عزرائيل، خواهد قبض روح مومن فرمايد، مشاهده ميكند كه او مضطرب ميشود. پس، از او سوال ميكنند كه چرا مضطربي؟ مومن ميگويد كه : چگونه مضطرب نباشم و حال آن كه ميبايد كه از مكاني كه انس دارم، بروم به مكاني و قبري كه به او انس ندارم و مفارقت از اهل و عيالي كه به ايشان انس گرفتهام و با جمعي آشنا شوم كه به ايشان مانوس نيستم.
عزرائيل ميگويد كه : ميخواهي مكاني و اهلي به تو بدهم بهتر از مكان و اهل تو؟ مومن ميگويد كه: چگونه است آن چه ميگويي؟ دفعه حجب از نظ او مرتفع ميشود. پس مشاهده ميكن مقامات عاليهي جنان را. پس به او ميگويد كه اين مكان، عوض مكانهاي دنياي تو و به او نشان ميدهده نفوس مقدسات محمد و آل محمد را -أرواحنا لهم الفداء- پس به او ميگويد كه اينك اهل بيت عصمت (عليه السلام) در عوض آن اهل تو. پس دفعه مومن مبالغه ميكن كه: اي عزرائيل! تعجيل در قبض روحم كن و مرا به آن مكان و به خدمت سادات و مواليام مشرف فرما. (40)
الحاصل، هيچ مومني را قبض روح نميكنند مگر بعد از رفع ترديد او اذن او و اين است مراد از آيهي شريفهي «يا أيتها النفس المطمئنة* ارجعي الي ربك راضيةً مرضية* فادخلي في عبدي – و هم محمد و آله (عليه السلام)- و ادخلي جنتي». (41) و در ترجمهي اين حديث شريف، جاي سخنان بسيار است؛ لكن به همين قدر اختصار شد، به جهت ضيق مجال و تبلبل بال.
أسئل الله الحشر مع النبي و الال- عليهم الصلواة و السلام دام الغدو والاصال- و الحمدالله لعي كل حال. في 26 شهر محرم الحرام، سنة 1266.
پينوشتها:
* اين مقاله، پيش از اين، درمجلهي علوم حديث (ش3) منتشر شده است.
1-أعيان الشيعه، ج7، ص 458؛ تاريخ علماي خراسان، ص 105-106؛ فهرست نسخههاي خطي كتاب خانهي جامع گوهرشاد، ج1، ص 183.
2-تاريخ علماي خراسان، ص 106؛ الذريعه الي تصانيف الشيعة، ج15، ص 73.
3- ر.ك: فهرست نسخههاي خطي كتاب خانهي جامع گوهرشاد، ج3، ص 592 و ج1، ص 183؛ الذريعه، ج3، ص 185 و ج21، ص 73 و 287.
4- ر.ك: فهرست نسخههاي خطي كتاب خانهي گنج دانش، ج4، ص 1952-1953؛ الذريعه، ج3، ص 185.
5- ر.ك: فهرست نسخههاي خطي كتاب خانهي جامع گوهرشاد، ج1، ص 183.
6- الذريعه، ج8، ص 205.
7- همان، ج15، ص 73.
8- همان، ج20، ص 65.
9- همان جا.
10-با اين تعبير، در اين مصدر ديده شد: علم اليقين، ملامحسن فيض كاشاني (م 1091ق)، قم: بيدار، ج2، ص 851.
11- التوحيد، شيخ صدوق، تهران: مكتبه الصدوق، ص 399 (با اندكي تفاوت).
12- وسائل الشيعه، ج2، ص 644، ب19، ح1؛ بحارالانوار، ج5، ص 284 و ح3 و ج 67، ص 155، ح 15.
13- بحارالانوار، ج86، ص 7، ح 7 ( به نقل ازفلان السائل)، مستدرك الوسائل، ج5، ص 76 و ح 5390.
14- سورهي اعراف، آيهي 34.
15-سورهي صافات، آيهي 95.
16- الجواهر السنية في الاحاديث القدسية، ص 43.
17-بحارالانوار، ج97، ص 330-331. درحديثي از حضرت امير (عليه السلام) نيز اين مضمون، نقل شده است (التوحيد، ص 164، ح 1).
18- سورهي آل عمران، آيهي 28 و 30.
19- شرح العرشيه، ج2، ص 132؛ ايقاظ النائمين، ص 71.
20- سورهي انسان، آيهي 21.
21- سورهي بقره، آيهي 189.
22- سورهي بقره، آيهي 58.
23- بحارالانوار، ج10، ص 120، ح1 و ج 24، ص 107، ح 15.
24- سورهي نساء، آيهي 164.
25- يافت نشد.
26- بحارالانوار، ج2، ص105.
27- سورهي اعراف، آيهي 172.
28-سورهي غافر، آيهي 16.
29- همان آيه.
30- يافت نشد.
31- التوحيد، ص 334- 335، باب البداء، ح9 (با اندكي تفاوت).
32- همان، ص 232، بحارالانوار، ج4، ص 107، ح 19؛ الكافي ج1، ص 146 (دراين مصادر، واژهي اقرار، نقل شده است).
33- كامل الزيارات جعفر بن محمد قولويه (م 367ق) ص 301-302.
34- سورهي ق، آيهي 4.
35- سورهي طه، آيهي 52.
36-الجواهر السنيه في الاحاديث القدسية، ص 24.
37- نهج البلاغه، خطبهي 5، بحارالانوار، ج28، ص 234، ح 20 و ج 74، ص 57، ح 16 و ج 77، ص 334، ح 20 .
38- يافت نشد.
39-بحارالانوار، ج13، ص 366، ح 9.
40- ر.ك:بحارالانوار، ج6، ص 196، ح 49 و ص 163، ح 32.
41- سورهي فجر، آيهي 27-30.
منابع تحقيق :
مهريزي، مهدي؛ (1390)، حديث پژوهي، قم: سازمان چاپ و نشر دارالحديث، چاپ دوم.