رساله « تقلید از میّت » (1)
رساله « تقلید از میّت » (1)
مترجم: رسول جعفریان *
اشاره
رساله شهید، كهنترین رساله موجود است كه در آن به طور مفصل بحث تقلید از میت آمده است. شهید در این رساله، هم به دلیل مسائل جارى در جبل عامل، انگیزه لازم را براى چنین تألیفى داشته، هم تمام مباحثى كه تا آن زمان مطرح بوده، در رساله مستقل خود آورده، هم روش و انصاف علمى را كاملاً مراعات كرده و هم در این زمینه نكات تازهاى طرح كرده است. بعد از وى، همین استدلالها و نظائر آنها، در مباحث مستقل و مشتمل آمده است. بنا به آنچه در خاتمه این رساله آمده، تاریخ تألیف آن پانزدهم شوال سال 949 ق. بوده است.
اما این كه انگیزه شهید در تألیف این رساله چه بوده، از محتواى این رساله چنین بر مىآید كه وى در منطقه خود، تجربه ناهنجارى را در انتقال شرعیات به مردم مشاهده كرده است. بسیارى از افرادى كه در كسوت عالم بودهاند، افراد مسألهگویى بیش نبوده و به جاى آن كه عمر خویش را در كسب ملكه اجتهاد صرف كنند، تنها به خواندن متون فقهى گذشته بسنده كرده و یا آن كه آراى فقهى را كه خود در مكتبها تعلم كرده و از مشایخ شنیده بودند، به نسل بعد منتقل مىكردند. لازمه این امر آن بود كه بیشتر، فتاواى مجتهدان میت، آن هم از راههاى غیر مطمئن، ترویج مىشد و این چیزى است كه شهید از بابت آن سخت نگران است و مىكوشد تا با نفى مطلق تقلید از میّت، راه را براى ترغیب طلاب براى كسب ملكه اجتهاد هموار سازد. نگرانى وى همچنین از این بابت است كه این وضع سبب شده تا بسیارى از احكام به اشتباه به مردم گفته شود، احكامى كه حتى یك مجتهد هم به آن رأى نداده است.
كم شدن شمار فقیهان و مجتهدان در آن عصر، از نگرانىهاى عمده شهید ثانى است. فقه كه برترین، بالاترین و شریفترین علوم دینى است، نیاز به آن دارد تا با دقت و موشكافى بیشترى مورد توجه قرار گیرد و این به دست نمىآید مگر آن كه تعداد فراوانى فقیه مشغول به آن باشند، این چیزى است كه در زمان وى وجود نداشته است: «و متى اتّفق ذلك فى هذه الازمنة».1
شهید ثانى ریشه تمامى این مشكلات را بىهمتى طلاب در رسیدن به رتبه اجتهاد مىداند و عامل آن را هم دشوار دانستن شرایط اجتهاد از دید آنان یاد مىكند. به نظر وى، اجتهاد مراتب متعددى دارد، بلندمرتبهترین آنها همان است كه علامه حلى و محقق و شهید اول به آن رسیدهاند، اما حتى كسى كه نوشتن نمىداند یا حتى نابیناست، مىتواند به مراتب پایین اجتهاد دست یابد.
شهید به مقدار یك صفحه، خطاب به عالمى كه این رساله را براى او نوشته، یعنى سید حسین بن ابىالحسن عاملى2 در ضرورتِ نصیحت برادرانه دینى سخن گفته و آرام آرام بدین ترتیب وارد بحث مىشود:
متن رساله
گویم: بر انسان واجب است تا در شنیدن نصیحت دوستان و یاران و حتى آنچه كه دشمنان و حسودان مطرح مىكنند، كوتاهى نكند و آن را بپذیرد؛ همچنان كه مىبایست با خوشرویى با نصایح برخورد كند، حتى اگر از سوى افرادِ غریب و دور مطرح گردد.
و اكنون مىگویم: خداوند سبحان در قرآن مجید، كسانى را كه استدلالِ بر درستى معتقدات و باورهایشان را رها كرده و در این باره، به آراى گذشتگان و آباءشان تمسّك مىكنند، در آیات فراوانى ملامت و مذمّت كرده است: «إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ» [زخرف، آیه 23]؛ همچنان كه به صورت استفهام توبیخى، خطاب به آنان مىگوید: «أَصَلاَتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ مَا یَعْبُدُ آبَاؤُنَا»، [هود، آیه 87]؛ «إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلا» [احزاب، آیه 67]؛ و آنچنان كه در باره لزوم پذیرش دین با استدلال متین مىفرماید، آیه «قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنتُمْ صَادِقِینَ» [بقره، آیه 111]؛ و آیات مشابه دیگر.
پس آنچنان كه بر ما و شما واجب است تا براى تمییز از سایر ملل و نحل و آراى فاسده، با تمسك به برهان، اصل دین را بپذیریم، همچنان لازم است براى شناخت وجوب و استحباب و حرمت و كراهت و درستى و نادرستىِ احكام خداوند هم، راهى را كه قابل اعتماد باشد، طى كنیم، احكامى كه براى فردى مانند ما، اخذ و عمل به آنها روا باشد و در مقابل خداوند، آن هم در روزى كه در برابرش قرار خواهیم گرفت، حجّت باشد، تا از وعیدش در امان باشیم، آیه «وَمَنْ لَمْ یَحْكُمْ بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمْ الْكَافِرُونَ»[مائده، آیه 44]؛ «…هُمْ الظَّالِمُونَ»[مائده، آیه 47]؛ «….هُمْ الْفَاسِقُونَ»[مائده، آیه 45]؛ و نیز از تهدیداتش آنچنان كه مىفرماید: «قُلْ أَرَأَیْتُمْ مَا أَنْزَلَ اللّهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَرَاما وَحَلاَلاً قُلْ أَاللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ»[یونس، آیه 59]؛ مقتضاى این تقسیم چنان است كه اگر كسى كه از اذن الهى در باره احكام بىخبر باشد، یك دروغگوست.3 بنا براین، بر شماست تا نزد خداوند، اقامه حجّت كرده و عذر خویش در میان نهید و در باره این «اذن» یا مجوّز شرح و توضیح دهید كه به شما اجازه عمل به آنچه در اختیار دارید مىدهد و شما را به سوى منقولاتِ از اموات و مقلَّده مىكشاند، آنگونه كه آن مطالب را دین قرار داده و براى مردم، به طور خاص و عام نقل مىكنید؛ آرى، در این باره توضیح دهید تا از آن تهدیدها و وعیدهاى خداوند سالم و در امان بمانید.
اكنون من ضعیفِ قاصر، آنچه را كه مىاندیشم و مىفهمم این است:
بسیارى از آنچه شما بر آن اعتماد كرده، بدان تعبّد مىورزید، هم در نقل احكامِ شرعى و هم عملِ به آنها، آنچنان كه معمول است و به درستى آن باور دارید و فتاوا و احكام را در اموال و فروج بر آن مترتب مىكنید و در باره آنها سخن مىگویید و با مشغول شدن به آنها از تحصیل درست فقه باز مىمانید. اینها، در مذهب امامیه شناخته شده نیست و اَحَدى از علماى امامیّه به آنها باور ندارد، بلكه بسیارى از آنها را حتى غیر امامیّه هم عقیده ندارند. در این موارد، حتى اگر در واقع فتواى نقل شده، مطابق حكم الهى باشد، چون راه رسیدن به آنها درست نیست، رافع مسؤولیت و ایمن از گناه نخواهد بود. بعلاوه ظاهرا این طریق و روش درست نیست.
اما شرح و توضیح این مدعى ضمن چندین نكته:
نكته اوّل:
آن كه بسیارى از این فروع و احكامِ منقول، مستند به هیچ یك از مجتهدانى كه مىتوان به سخن آنان تمسّك كرد و به فتوایشان عمل نمود، نیست. طبعا صدور فتوا از ناحيه غير مجتهد هم قابل قبول نیست و عمل بر اساس آن روا نمىباشد؛ مگر آن كه به مجتهد معیّنى مستند شود كه عدالتش معلوم و عدالت فرد یا افرادِ واسطه در نقل هم معلوم باشد. این نكته مورد اتفاق علماست و احدى با آن مخالف نیست. اگر كسى آن گونه نقل را روا مىداند، باید دلیلش را بیان كند.
نكته دوم:
آن كه این نقلها، گرچه برخى موافق با آراى مجتهدان است، اما غالب آنها را حتى یك عالم هم بیان نكرده است و تا آنجا كه من مىدانم، برخى از آنها، حتى از غیر امامیه هم، یك قائل از جمع علماى اسلام ندارد. بنابر این، اعتقاد به روا بودن چنین امرى و جایز دانستن آن در امر دین، آن هم با این وصف، روشن است كه پیامدهاى زیادى دارد. این اشكال بر روشى كه اهل بلاد ما دارند یا كسانى كه مانند آنان عمل مىكنند وارد است، نه بر همه طلاب و دانشجويان فقه كه البته این نكته بر آگاهان پوشيده نیست.
نكته سوم:
آن كه حتى همین مواردى هم كه موافق اقوال مجتهدان است، در صورتى مىتوان بر آنها اعتماد كرد و به مضمون آنها عمل نمود كه مجتهدى گواهى به درستى آنها داده یا با واسطه از مجتهد نقل شده باشد، مشروط به این كه همه وسایط عادل باشند. در حالى كه روشن است كه در این موارد چنين نیست، بلكه این احكام را از مشایختان مىگیرید و به گفته همآنان اكتفا مىكنید بدون آن كه در وسایط بنگرید، پرسشى از آنها بكنید، احوال آنان و تعددشان را بشناسید. مشایخ شما هم، همين طور از ديگران گرفتهاند تا به جايى مىرسد كه منبع روشن نیست و به كجا مىرود معلوم نیست. ما این مطلب را شرح خواهیم داد.
این روش نقل و انتقال فتاوا، براى اثبات خود نیاز به دلیلى دارد كه بتوان بر آن اعتماد كرد و تو هم [به عنوان بیان كننده آن براى مردم] پاسخگوى درستى آن باشى در جایى كه مورد بازخواست قرار مىگیرى. كسى تصور نكند كه اجازه مشایخ و طرق مربوطه تا برسد به فقیه، طریق رسیدن به فتاوا است، براى این كه این طرق، طُرُق روایت است نه طُرُق عمل. براى اهل فن روشن است كه نقل فتاواى شهید [اول [براى نمونه، هميشه از طريق مخبرى كه به طور دايم از طريقش به شهيد ياد مىكند نیست. همچنین آنچه را كه علامه و محقق فتوا دادهاند، بلكه فقیه، نقلهایى از گروهى از مشایخ دارد، نقلهایى كه در هم آمیخته شده، سپس طريقى براى روايت اين كتب تا جماعتى از فقها نقل مىكند كه البته اين طريق مربوط به همه نقلهاى صورت گرفته نیست، بلكه بسیارى از آن طرق مربوط به مواردى است كه حتى یك فتوا از آن طرق نقل نشده است.
نكته چهارم:
آن كه حتى اگر فرض كنیم همه این نقلها از فقهاست، باز یاد كردن از طریق رسیدن به آن فتاوا، در روا بودن اعتماد بر آنها كفایت نمىكند، مگر آن كه وسایط، عدالتشان با راههایى كه معمول است، ثابت شود؛ چيزى كه در حال حاضر براى ما ممكن نیست و حتى اگر كسى بخواهد، نمىتواند ثابت كند و حتى در باره آن تحقیق كند. اگر در آنچه من در این رساله خواهم گفت بیندیشى، خواهى دید كه اصلاً اثبات چنان نكتهاى در زمره محالات است. نهایت آن كه، شیخى كه احكام و نقلها را از او گرفتهاى، مىتوانى عدالتش را ثابت كنى، و در اثبات عدالت شیخ او، نیاز به دو شاهد عدل دارى، وحتى اگر شیخ تو یكى از آنها باشد، ادامه آن تا برسد به مجتهد، چگونه ممكن خواهد بود؟ البته در طُرُق روایى و حدیثى از مجتهدان و راویان گذشته، وضع متفاوت است. در آنجا اصحاب ما با جرح و تعدیلها به تحقیق در باره راویان پرداخته آنها را در كتب رجال تدوین كرده و متأخران مىتوانند بر اقوال متقدمین اعتماد كنند، حتى اگر خود مجتهد باشند، همچنان كه در مباحث مربوطه در اصول فقه و درایه در این باره صحبت شده است.
از جمله توجیهاتى كه براى این اشكال گفته شده آن است كه وقتى ما عدالت شیخ خود را شناختیم، از حال و ورع او در مىیابیم كه جز از عادل نقل نمىكند. همین طور او در مورد شیخ خود و به این ترتیب [تا برسد به مجتهد] ما بر منقولات آنان تكیه مىكنیم.
این توجیه، هذیانى است كه ارزش جواب دادن ندارد. اگر چنین باب فاسدى باز شود، مردم از كتابهاى رجالى و مسائل جرح و تعدیل و بررسى سند احادیث و شناخت صحیح و حسن و موثق و ضعیف و دیگر مسائل آن بى نیاز خواهند بود؛ براى نمونه خواهیم گفت: شیخ طوسى مردى عادل و متقى و ضابط بوده و جز از عدل و ثقه نقل نمىكرده، زیرا او برتر از شیخ ماست كه به او حسن ظن داریم و او را اضبط و اعدل مىدانیم، پس نقل حدیث توسط او، دلالت بر عدالت شیخ او هم دارد. همین طور به سراغ شیخ او مىرویم تا به آخر، به امام معصوم برسد. بدین ترتیب به همه آنچه شیخ در كتابهاى خود آورده، به رغم آن كه روایات مختلف، و مشتمل بر صحیح و غریب و ضعیف و مضطرب و غیر آنهاست، عمل مىكنیم.
كسى تصوّر نكند این مشكل در حدیث هست، اما در فتوا نه، براى آن كه كار فتوا آسانتر است؛ زیرا مطلب به عكس و دشوارى فتوا بیشتر است. شاهدش آن كه «روایت» را مىتوان از زن و آزاد و بنده و فقیه و عامى گرفت، در حالى كه فتوا را جز از فقیه جامع شرایط نمىتوان گرفت. دیگر آن كه با مرگ راوى، روایت او باطل نمىشود، ولى همان طور كه خواهد آمد در فتوا به عكس است. فرض كنیم فتوا در این باره كارش دشوارتر از حدیث نباشد، اما چرا كمتر از آن باشد تا این چنین در باره آن توجیه شود و بدون استدلال شما را به آنچه مىخواهید برساند، در حالى كه اجماع اصحاب با موافقت بیشتر مذاهب دیگر بر این مطلب است كه به حدیث مرسَل و مجهول الراوى و راوى متروك، حتى اگر یك نفر [در یك سند] باشد به جز مراسیل ابن ابىعمیر4 و مانند او5 نمىتوان عمل كرد؛ چون محتمل است روايت از همان راوى باشد كه روايتش مقبول نیست، با این كه ممكن است آن راوى كه نامش نیامده و مسكوت مانده، از بزرگان شیعه و امناى آن، كسانى مانند شيخ طوسى و صدوق و كلينى و یونس بن عبدالرحمن و ديگر بزرگان باشد؛ اما علما، دین خود را بر این پایه بنا نمىكنند، بلكه تلاش مىكنند تا روایت را از اهلش، آن هم با دقت اخذ كنند، حتى به مراسیل ابن ابىعمیر هم با تكیه بر این كه متدیّن است، اعتماد نمىكنند، بلكه تصورشان بر آن است كه آنها را بررسى كرده، به این نتیجه رسیدهاند كه همه آنها مُسْنَد است.
امروز، اگر تصور شما بر این است كه مشایخ شما، از آنان دقیقتر و دیندارتر هستند، اینها كه گفته شد، براى جواب كفایت مىكند؛ در غیر این صورت باید فرقى در این میان باشد كه براى ما شرح داده شود.
نكته پنجم:
برهان استوارتر و روشنتر آن كه فرضا پذیرفتیم شما با طریق درستى به فتاواى شهید و عالمان پس از وى مانند فاضل مقداد و ابن فهد و محقق كركى [م 940 [رسیدید، آن هم توسط مردان موثق مقلِّد، اما شما چه راهى براى رسیدن به فتاواى علاّمه حلى[م 726] و محقق حلى[م 676] و افراد پیشتر دارید؟ طُرُقى كه در دسترس مردم است، و بر حسب استقصاى ما در اجازات و كتب آمده، منحصرا تا شهید مىرسد و به ندرت از آنها عبور مىكند. این مسیر نادر با طریق شهید در علامه حلى آن هم از طریق فرزند علامه، یعنى فخرالمحققین به ما مىرسد. سپس از آن جا به طور متفرّق و متشعّب به مجتهدان و مصنّفان سلف دیگر مىرسد.
بدین ترتیب، وقتى شما فتواى شهید را از مشایخ مشهورتان كه عادل و موثق و مطمئن هستند روایت و نقل مىكنید، براى مثال، فتواى فخر الدین را از چه كسى روایت مىكنید؟ اگر بگویید از طریق شهید [اول] كه به فخرالدین مىرسد، چون فخرالدین شیخ اوست، خواهیم گفت: چگونه قابل تصور است كه مجتهدى فتواى مجتهد دیگر را نقل و به آن فتوا عمل كند؟ این نكته اجماعى مسلمانان است كه جايز نیست مجتهد به رأى مجتهد ديگر عمل كند يا ديگرى براى او فتوا دهد. پس از درگذشتِ فخرالدین، فتواى او تمام شد و رجوع به شهید متعیّن گشت و اخذ به قول او لازم آمد، زيرا سخنى در اين نیست كه با وجود مجتهد زنده، به طور متعیّن باید به او رجوع كرد و عمل به قول مجتهد قبلى باطل است. همین مطلب در باره فتواى علامه حلى هم رواست.
درباره همین طریقِ نادر هم كه از غیر طریق شهید به فخرالدین مىرسد، بايد بگویم: اولاً، این واسطه چگونه بدون وساطت شهید اوّل فتواى فخرالدین و عمیدالدین و جز آنان را نقل كرده است. اخذ از طریق وى متعین است و نقل دیگران با حیات او و درگذشت آنان، باطل است. بر فرض كوتاه آمدیم و فتواى آنان را با این واسطه پذیرفتیم، فتواى علامه حلى را از چه كسى نقل مىكنیم؟ از فرزندش كه عزیزترین مردم و بزرگوارترین نزد اوست؟ در حالى كه او ممكن نیست پس از آن كه در حيات پدرش به اجتهاد رسيده، به كلمهاى از كلمات پدرش عمل كند، و بدین ترتیب پس از رحلت پدر، چطور آنها را به دیگرى منتقل مىكند؟ اكنون به سراغ شیخ كل و فقیه و قدوه اصلى مىرویم (یعنى علامه حلى) كه در كتابهاى فقهى و اصولى خود فراوان گفته است كه: قول میّت اعتبارى ندارد و نمىتوان از او تقلید كرد، حتى اگر مجتهد باشد.6 در این صورت، چطور بعد از مرگ او به فتوایش عمل مىشود، در حالى كه خود او حكم به بطلان آن و عدم جواز تقلید از میت كرده است.
حال باید پرسید چه كسى فتواى محقق حلى را نقل كرده و حال آن كه طریق به وى، منحصر به علامه حلى است و او نیز قولش همان است كه گذشت. در آن صورت، وى فتاواى میت را براى ما نقل مىكند؟ هیچ عاقلى این نكته را نمىپذیرد، چه رسد به آن كه دیندار هم باشد. چگونه چنين چيزى ممكن است در حالى كه اين واسطهها خودشان مجتهدانى هستند كه نزد آنان و ديگران روا نیست تا از آن احكامى كه خود ترجيح بر ديگر احكام مىدهند، عدول كنند. این سخن همچنان در باره فقهاى پیش از آنان نیز صادق است.
بدین ترتیب ثابت شد، مجتهدان گذشته را نمىتوان واسطه نقل فتاواى پیشینيان قرار داد و چنين چيزى اصلا معقول نیست و جداى از آن كه معقول نیست، اصلا تحقق آن در نفس الامر امكانناپذیر است. تازه این طرقى كه مطرح است، مربوط به طرق روایتى است و ربطى به فتاوا ندارد. لازمه این سخن، قول به آن است كه تقليد و عمل به قول فقهاى قديمى جايز نیست؛ بدان دلیل كه واسطهاى میان ما و آنان در نقل فتاوا بدین صورت كه در طرق روایتى موجود است، وجود ندارد. …
البته اگر كسى معتقد شد كه مىتوان به فتاوایى كه علم به آنان حاصل شده عمل كرد حتى اگر از طریق وسایط نباشد و از احدى از افراد موثق نقل نشده باشد مثل این كه در كتابهایشان یافت، از این الزاماتى كه گذشت، در امان خواهد بود و باید براى آن اشكال راه حلى پیدا كرد.
نكته ششم:
آن كه بر فرض وجود وسایط در هر زمان، شرطش آن است كه هر فردى از وسایط عدالتش اثبات شود. عدالت چيزى جز انجام واجبات نیست كه از جمله آنهاتفقه در دين و تلاش براى رسيدن به رتبه فتوا با دليل تفصيلى يعنى اجتهاد مصطلح است؛ در صورتى كه در آن زمان، كسى «من به الكفایه» وجود نداشته باشد.
در چنین شرایطى باید بگوییم مسأله دو صورت دارد: در شرایط زمانى كه ما بحث از وسایط مىكنیم، یا مجتهد وجود دارد یا ندارد. اگر باشد كه واجب است به او مراجعه شود و به فتواى او عمل گردد؛ زيرا در وجوب عينى رجوع به مجتهد زنده ترديدى نیست. (اذ لا كلام فى وجوب الرجوع إلى المجتهد الحىّ عینا). در چنین شرایطى نقل از مجتهد میت، قابل تصور نیست و كسى كه چنين كند، از عدالت خارج گردیده، چون عبادتش باطل است؛ اما اگر در آن زمان، مجتهد حىّ نباشد، تفقه بر مردمِ چنین زمانى، بنا به اجماع، واجب است. بنابر این رها كردن فراگيرى مقدمات آن و روى آوردن به تقليد از مجتهد مرده، در واجبات اخلال ایجاد مىكند و سبب عدم عدالت مىشود كه خود سبب عدم امكان تقلید است.
شرح این مطلب آن است كه علماى ما بدون اختلاف معتقدند كه تفقه در دین واجب است. تنها اختلافشان بر سر این نكته است كه وجوب آن عینى است یا كفایى. برخى از علماى قديم ما و از جمله فقهاى حلب مانند ابوالصلاح7 حلبى و سلار و ابن حمزه به وجوب عينى آن معتقدند و اين كه تقليد در احكام شرعى براى احدى جايز نیست،8 دیگر اصحاب، به وجوب كفایى آن معتقدند. روشن است كه در وجوب كفایى هم اگر هیچ كس اقدام نكند، بر همه مكلّفین اقدام بر آن واجب و اگر اخلالى در آن پدید آید، همه آنان گنهكار خواهند بود و اگر ساعت به ساعت بر ترك آن اصرار ورزند، حتى اگر یك روز بگذرد، چه رسد به گذشت ایّام، گناه كبیره خواهد بود، اگر از همان ابتدا آن را گناه كبیره ندانیم.
اكنون كه این مطلب روشن شد، اگر ما به وجوب عینى آن قائل باشیم، هيچ ترديدى نیست كه ترك كننده آن گناهكار خواهد بود، اگر به وجوب كفایى آن معتقد شدیم، در صورتى كه كسى به آن قیام كند، گناه از دیگر مكلّفان ساقط خواهد شد. در خصوص تفقه، چنین امرى زمانى محقق خواهد شد كه در هر منطقهاى از مناطق اسلام، مجتهدى باشد كه در زمان نیاز بتوان به او مراجعه كرد. روشن است كه در زمان ما چنين نیست، و در گذشته هم براى مدتهاى مدید چنین نبوده است. لازمه چنین امرى آن است كه همه كسانى كه در چنین ادوارى كه مجتهد نداشته مىزیستهاند، در این گناه شریك بوده و از عدالت ساقطاند، و همین امر به دلیل نبودن عدالت حتى بر فرض كه تقلید از میت جایز باشد، راه را بر تقلید از او مىبندد.
گفته نشود، كه گناه براى كسانى است كه مىتوانستهاند در هر عصرى، مجتهد باشند، نه تمام مردم آن روزگار؛ چون مىدانیم كه برخى از مردم توانایى دست یافتن به رتبه اجتهاد را ندارند، حتى اگر تمام توان خود را به كار گرفته و عمرشان را در این راه بگذارند. بنابراین مىتوان فتاواى گذشتگان را از افرادى گرفت كه داراى این عذر بودهاند چون در آن صورت گناه نكرده و عادل هستند زیرا واجبى كه بر عهدهشان بوده و لازمه امكان عدالت در ایشان بوده، از آنان ساقط شده است؛ پس مىشود از آن وسایط براى نقل فتاوا بهره برد.
خواهیم گفت: حتى با این فرض، باز هم نظریه جواز [نقل] فتوا و احكام و نقل كلیات مسائل [ از قول گذشتگان ] تمام نیست، چرا كه اساسا این مسأله خودش محل نزاع است. چه دلیلى بر روا بودن آن هست؟ چه كسى قائل به آن است؟ بلكه بسا گفته شود «كسى كه شأنش چنین است، بر او واجب است تا حتى الامكان به موارد اجماعى عمل كند بدون آن كه فتاواى مجتهد میت را در موارد اختلافى اخذ كند». نادرستى همین مطلب خواهد آمد و مطلب حق با روشنى بیشترى گفته خواهد شد. علاوه بر آن كه ما مىدانیم، بیشتر این وسایط، حتى افراد پایینتر از آنان، چنين نیستند كه شرحش رفت يعنى قادر به كسب ملكه اجتهاد نباشند بلكه اينان بر تفقه در دين قدرت كافى دارند و تنها كمى همّت آنهاست كه سبب مىشود به اجتهاد دست نيابند، يا آن كه انگيزه لازم و رغبت كافى را در تحصيل علم و اجتهاد ندارند و از حقيقت تفقه در دين آگاه نیستند و تصور مىكنند كه رسيدن به اجتهاد كار محالى است و اين كه، كسى به آن نقطه مىرسد كه مانند علامه حلى یا شیخ نجم الدین بن سعید یا شهید اوّل و مشابهان آنان از میان محققان باشد. اما توجه ندارند اجتهاد مراتب زیادى دارد و كمترین مرتبه آن براى بسیارى از مردم، كسانى كه قادر نیستند به رتبه علامه حلى برسند، قابل دسترسى است. حتى یك عامى هم كه نوشتن نمىداند، حتى یك نابینا، مىتواند به رتبه اجتهاد برسد، چنان كه در كتاب قضا شرحش آمده و گفتهاند اگر كسى خط ندانست یا نابینا بود، در حالى كه شرایط قاضى را كه از آن جمله اجتهاد است،9 دارد، آیا مىتواند قاضى باشد یا خیر. اين توهّمات سبب شده است تا از رسيدن به آن مرتبه مأيوس شوند و بدین ترتیب ارادهشان سست و از همّتشان كاسته شود.
نكته دیگر كه سبب كم شدن شمار مجتهدان در زمان ما و اندكى پیش از عصر ما شده، آن است كه مردم فقیهى را كه بتوانند بر سخنش اعتماد كنند و به راهنمایىاش مطمئن باشند، تا راه اجتهاد را به آنان نشان داده و در دستیابى به آن ترغیبشان كند، ندیدهاند. مردم غالب كسانى را مىبینند كه تفقه برایشان به معناى خواندن كتاب شرایع و قواعد و نقل فتاواى آنهاست. همین اندازه كه شایستگى داشته باشد كه بتواند در پاسخ پرسش یك پرسشگر عبارت این كتابها را برایشان بخواند، كافى است. اینان به این روش عادت كرده و از جز آن، اهمال كردهاند و از آن دور افتادهاند. ما خود درباره كسانى كه آنان را دیدیم، مطمئن هستیم كه امكان وصول به مرتبه تفقه براى آنان وجود داشت و آنان مىتوانستند علومى را كه در رسیدن به اجتهاد لازم است، در سالهاى اندكى از عمرشان فراگیرند؛ اما به این دلیل یا دلایل دیگر، مشغول نشدند، و به همین دلیل گناهكارند و این در عدالتشان مشكل ایجاد مىكند. خداى تعالى از ما و آنان با تسامح درگذرد كه جواد و كریم است. …
نكته هفتم:
بر فرض كوتاه آمدیم و گفتیم امكان رسیدن به طریقى كه ما را به جماعتى از مجتهدان برساند، وجود دارد؛ اما اين درست نیست كه همه فتاواى آنان را نقل كنيم، به طورى كه هر كس، هر فتوایى را دلش خواست بگیرد، همچنان كه در روزگار ما این رسم است؛ «یحلّونه عاما و یحرّمونه عاما10 ؛ یك سال حلالش مىكنند و یك سال حرام»، زیرا در دانش اصول ثابت شده است11 چنان كه بسیارى از فقها هم در كتابهاى فقهى خود یادآور شدهاند وقتى مفتى متعدد شد، مىباید رأى داناتر (اعلم) را گرفت. اگر در علم مساوى بودند، رأى متقىتر را، اگر در همه مساوى بودند، پرسشگر در استفاده از آنها مخیّر است. وقتى رأى یكى از آنان را برگزید، دیگر نمىتواند در همان مسأله به دیگرى مراجعه كند. در این باره كه در مسائلى جز آن مسائل مىتواند به دیگران رجوع كند یا خیر، اختلاف كردهاند. از این نكته، دانسته مىشود كه تدیّن به دین خدا، به تقليد از هر كسى از مجتهدانى كه در دانش و غيره با يكديگر اختلاف دارند تنها به صرف اين كه فتوايشان نقل شده جايز نیست و احدى از آنان كه بتوان بر قولش اعتماد كرد به چنين امرى قائل نیستند.
اگر گفته شود: این بحث آنچنان كه از ظاهر كلام جماعت بر مىآید مربوط به مجتهدان زنده است و به دلیل بطلان قیاس، به مجتهدان مرده مربوط نمىشود.
خواهیم گفت: این استدلال را باید معكوس كرد و افزود: اگر این حكم در باره زندگان باشد، به طریق اولى، در حق مجتهدان مرده هم باید باشد؛ زیرا وقتى ما جواز تقلید اموات را پذیرفتیم (و از كجا و به چه دلیل؟) نهایت چیزى كه هست این كه رأى شان مانند مجتهدان زنده است؛ پس اگر تقلید مفضولِ از میان اموات جایز باشد، در حالتى كه اگر زنده بود در مقایسه با فاضل حى تقلیدش جایز نبود، لازمهاش این است كه وضعیت میت بالاتر و قولش بهتر و اعتماد بر او سزاوار است! و این چیزى است كه بداهت عقل، به نادرستىاش گواهى مىدهد، چه رسد به آن كه نیازى به استدلال علیه آن باشد. بعلاوه محدود كردن لزوم رجوع به اعلم به مجتهدان زنده براى كسانى كه آن را شرط كردهاند براى بستن باب رجوع به میت است نه آن گونه كه توهّم شده، این مسأله ویژه مجتهدان زنده باشد.
نكته هشتم:
یكى از اصول پذیرفته شده و از جمله فتاواى مسلّم آن است كه وقتى مجتهدى در مسألهاى اجتهاد كرد و براى دیگران در آن باره فتوا داد و بر مردم عمل به آن فتوا متعیّن گردید، آنگاه او از آن فتوا به فتوایى مخالف با آن عدول كرد، طبعا حكم اوّل در حق او و دیگران باطل شده و براى كسانى كه مقلّد او بوده یا نبودهاند، رها كردن فتواى اوّل، و عمل به فتواى دوم واجب است؛ چرا كه عمل به فتواى اوّل، عمل به حكمى است كه بدان فتوا داده نشده و تقلید از آن روا شمرده نشده است. به همین ترتیب اگر حكم دوم را رها كرده، فتواى سوم یا چهارمى بدهد، باید به آن عمل كرد. بنابر این اگر، بدون اختلاف میان علما، وضعیت فتوا با حیات مجتهد چنین باشد، چه چیزى عمل به فتواى نخست را برخلاف فتواى اخیر تجویز مىكند، آن هم بعد از آن كه حكم به بطلانش شده، بلكه اجماع بر عدم جواز عمل به آن در حیاتش شده، و نیز اجماع بر وجوب رجوع به فتواى جدید او در حال حیاتش شده است؟
بعد از آن كه از دنیا رفت و قولش بنابر آنچه خواهد آمد باطل شد، و حتى خودش اعتراف به بطلان رأیش به محض مرگش كرده و این كه هیچ كس نمىتواند به آن عمل كند، چه افراد قبلى و چه افراد بعدى، با این همه، كسانى كه گمان كردهاند عمل به هر فتوایى از فتاواى او جایز است، چه قدیم باشد و چه جدید، و آن را دین حساب مىكنند و احكامى بر آن مترتب مىسازند، باید بر این روش خود دلیل بیاورند و درستى آنچه را كه اجماع بر بطلانش قائم است، ثابت كنند. در غیر این صورت، آنچه را كه بر آن اجماع است مىبایست بپذیرند و از آن عدول نكنند. اگر جواز تقلید از میت ثابت شد، در آن صورت با توجه به مطالبى كه گذشت، عمل به آخرین فتواى اعلم از میان علماى سابق، از زمان ائمه علیهالسلام تا زمان ما جایز خواهد بود، بلكه از زمان رسول الله (ص). براى این كه اجتهاد از زمان معصوم علیهالسلام جایز بوده است، بالاتر پیامبر و ائمه، در كارها جز فقیهِ مجتهد را به كار نمىگرفتند كما این كه در محل خود ثابت شده است در چنین وضعى، شناخت اعلم از میان آن همه آدم، و آگاهى به جزئیات، كارى است كه در روزگار ما از محالات است.12 اگر چنین چیزى درست شود، در آن صورت باید به آخرین فتواى آن اعلم در هر مسأله، یعنى فتوایى كه در آن مرده است، عمل كرد. همه اینها بر ما پوشيده است و آثارش از ميان رفته است و همين است كه سبب مىشود بگوييم نبايد به آن فتاواى عمل كرد.
اگر گفته شود: رعایت این شرط زمانى است كه امكان شناخت مراتب فقهیان و سطح علمى آنان باشد. اما اگر آگاهى به این امور ناممكن بود، آن شرط، در اثر عُسر و حرج، ساقط مىشود، كما این كه حتى اگر تشخیص اعلم میان زندگان هم مشكل باشد، این شرط ساقط مىشود، مثل آن كه در یك زمان، براى مثال، یكصد هزار فقیه باشد.
خواهیم گفت: این احتمال به رغم آن كه در میان اصحاب و جز آنان، كسى به آن قائل نیست در جايى سبب سقوط اين حكم مىشود كه كسى از ميان آن مجتهدان را نشناسيم، اما در مورد كسى كه وضعیت او معلوم است كه اعلم نبوده و از دیگران پایینتر، در سقوط قولش ترديدى نیست، همچنان كه وضعیت بسیارى از فقهاى قدیم و جدید چنین است. بعلاوه، همان گونه كه آشكار است، مردم هیچ احتیاطى در عمل به فتاواى آنان ندارند.
پي نوشت :
1. زینالدین نورالدین على بن احمد عاملى (شهید ثانى)، منیة المرید فىآداب المفید و المستفید، تحقیق: رضا مختارى، (قم: دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم، مركز انتشارات، 1368 / 1409) ص 392.
2. ر.ك: جلال الدین سیوطى، الدرالمنثور، ج 2، ص 188، به نقل از ابن العودى، شرح حال نویس شهید ثانى، این شخص جد صاحب مدارك است.
3. ر.ك: منیة المرید، پیشین، ص 279 287.
4. ر.ك: عدة الاصول: 1/154، رجال النجاشى، ص 326، ش 887.
5. مانند صفوان بن یحیى و احمد بن محمد بن ابىنصر بزنطى، ر.ك: عدة الاصول، 1/154.
6. مبادىء الوصول، ص 248، تهذیب الاصول، ص 104، قواعد الاحكام، ج 1، ص 526، ارشاد الاذهان، ج 1، ص 353.
7. ر.ك: ابىالصلاح الحلبى، الكافى فى الفقه، تحقیق: رضا استادى (اصفهان: مكتب الامام امیرالمؤمنین على علیهالسلام ، 1362) ص 113 114.
8. ر.ك: شهیدثانى، المقاصد العلیة، تحقیق: مركز الابحاث و الدراسات الاسلامیه، قسم احیاء التراث الاسلامیة (قم: دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم، مركز انتشارات، 1378) ص 52. در آنجا شهید ثانى مىنویسد: این قول عجیب و غریب و مستلزم محنت عظیم و مشكلات بزرگى است! ر.ك: غنیة النزوع، مقدمه، ص 9.
9. ر.ك: شرائع الاسلام، ج 4، ص 59، الروضة البهیة، ج 2، ص 67
10. برگفته از: توبه، آیه 37.
11. الذریعه الى اصول الشریعة، ج 2، ص 801، معارج الاصول، ص 202، مبادىء الوصول، ص 249، و نیز ر.ك: المقاصد العلیة، ص 53، منیة المرید، ص 304، تمهید القواعد، ص 321، قاعده 100.
12. ر.ك: المقاصد العلیة، پیشین، ص 53.
* حجةالاسلام جعفریان عضو هیأت علمى پژوهشكده حوزه و دانشگاه.
ادامه دارد …….
/س