رفتارشناسي بهائيت در برخورد با منتقدان
سران و فعالان تشكيلات بهائيت، چنانكه ميدانيم، كتب و مقالات مخالفان خويش را عموماً «ردّيه»، بلكه «اوراق ناريّه» (يعني برگهاي آتشين و جهنّمي!) ميخوانند كه طنين نامطلوبي در گوشها و ذهنها دارد و درواقع، با اين روش ، كه يكي از تاكتيكهاي شناخته شده جنگ رواني است ، تلاش ميكنند ذهن و دل ديگران، بويژه وابستگان به فرقه، را پيشاپيش نسبت به اين گونه آثار و نويسندگان آنها مغشوش سازند ، سياستي كه بر ضدّ مقالات علمي و تحقيقي ايام 29 نيز فراوان از آن سود جستهاند و حتي
رفتارشناسي بهائيت در برخورد با منتقدان
سران و فعالان تشكيلات بهائيت، چنانكه ميدانيم، كتب و مقالات مخالفان خويش را عموماً «ردّيه»، بلكه «اوراق ناريّه» (يعني برگهاي آتشين و جهنّمي!) ميخوانند كه طنين نامطلوبي در گوشها و ذهنها دارد و درواقع، با اين روش ، كه يكي از تاكتيكهاي شناخته شده جنگ رواني است ، تلاش ميكنند ذهن و دل ديگران، بويژه وابستگان به فرقه، را پيشاپيش نسبت به اين گونه آثار و نويسندگان آنها مغشوش سازند ، سياستي كه بر ضدّ مقالات علمي و تحقيقي ايام 29 نيز فراوان از آن سود جستهاند و حتي آن را «رديهاي تحت ويژهنامه» خوانده و «خلاصه و چكيده كتب ردّيهنويسان معاصر» شمردهاند.
در همين راستا، ايضاً بايد از «طرد اداري و روحانيِ» بهائيان مستبصر توسط محفل ملي و بيتالعدل بهائيت ياد كرد كه داستاني دراز و دل آشوب دارد (و شرح آن را بايد در خاطرات صبحي مهتدي و خانم رئوفي و ديگران خواند) و شنيدهها حاكي است كه از بس اين رويه ناپسند، فريادهاي اعتراض را برآورد اخيراً بيتالعدل ناچار شد رسماً آن را ملغي اعلام كند، كه البته بايد ديد تشكيلات فرقه چقدر در عمل، به اين امر پايبند خواهد بود و آيا ، چنانكه برخي از مطلعين ميگويند ، عملاً شيوههاي «غير مستقيم، نامرئي و پنهانِ» آزار و سختگيري به بهائيان مستبصر را جايگزين شيوههاي مستقيم و آشكار آن سياست نخواهد ساخت؟).
نكتهاي كه در اينجا بايد بر آن تأكيد شود، نوع نگاه «منفي و مطلق گرايانه»اي است كه تشكيلات بهائيت اساساً به منتقدان و مخالفان خويش دارد و اين نگاه و رويكرد، در مقالات انتقادي عليه ايام نيز بازتاب يافته است.
يكي از منتقدان بهائي ايام، ادعا ميكند كه: «كتب ردّيه… آكنده از كذب و بر اساس اغراض و تعصبات جاهلانه نگاشته شده و ساليان سال است كه تمامي آنها در كتب ردّيه مختلف رونويسي ميشود». ديگري، از ايرانيان ميخواهد كه از مطالعه آثار منتقدان پرهيز كنند: «و اما درخواستي از هموطنانم! اگر طالب شناخت آيين بهائي ميباشيد شايسته است كه در آثار بهائي مطالعه و تحقيق نماييد نه اينكه آثار منتقدان و مخالفان را مطالعه نماييد».
سومي، ضمن اتهام بارانِ ايام، ملت ايران را «مغلوب تعصبات جاهلانه» شمرده و ميگويد: «… در ايران متأسفانه به علت جوّ تعصبات جاهليّه كه از بدو اين ظهور ]بابيت و بهائيت[، غلبه داشته است هنوز هيچ گونه تحقيقي كه بدور از تعصبات و پيش داوريهاي مغرضانه باشد در مورد ديانت بهائي صورت نگرفته و آنچه هم كه به اسم تحقيق در اين مورد منتشر شده است با مراجعه به كتب ردّيه و مقالات مخالفين و بعضاً برداشتهاي مغرضانه نويسنده از آثار ديانت بهائي و بدون سؤال و جواب با بهائيان بوده است كه مطالب مندرجه در ويژه نامه ايام به تاريخ 6 /6 /86 نمونه بارز بر اين مدعا است… از آنجايي كه مطالب مندرجه كاملاً مغاير با واقعيت و در حقيقت توهين به اعتقادات مذهبي اين جانب است…».
چهارمي، نويسندگان و مبلغان بزرگ بهائي (نظير عبدالحسين آيتي و حسن نيكو) را كه سالها از ذخيره توجه و اقبال عمومي در بين بهائيان بهرهمند بوده و مورد تأييد سران آنان قرار داشتهاند ولي سرانجام (به دليل مطالعات و مشاهدات خود) از آن مسلك تبرّي جسته و به دامن اسلام برگشتهاند، مشتي جاهطلب و دروغزن قلمداد ميكند كه خود و آثارشان، ارزش خواندن و استناد كردن را ندارند و كساني كه از آنها مطلب نقل ميكنند درماندگاني هستند كه از اثبات مطلب خود ناتوانند: «در اثبات مدّعا بايد از كتب آيين… [ بهائيت]، ذكر شواهد نمود، نه به نوشتههاي كساني كه به علت سرخوردگي از اينكه به اميال جاه طلبانه خود نائل نشدهاند و به ذكر اكاذيب پرداختهاند، استناد شود. امثال آيتي و نيكو لايق ذكر نبوده و نيستند، مگر براي كساني كه از شدّت درماندگي در اثبات مطلب دست نياز به سوي آنها دراز كنند. آيا اگر كسي بخواهد در مورد اسلام تحقيق كند، بايد به ردّيههاي مسيحيان و كليميان رجوع كند؟».
به روشني ميبينيم كه برخوردها، همه خشن، آمرانه و تحكمآميز است و منتقداني كه خود سالها از تقدير و تمجيد رهبران طراز اول فرقه برخوردار بودهاند، به علت انتقاد از بهائيت، جاهطلباني قلمداد ميشوند كه كاري جز نشر اكاذيب ندارند. حال، معلوم نيست كه اين افراد (به اصطلاح) جاهجوي و دروغباز، اولاً چگونه توانستهاند مدتي مديد، قاپ رهبران فرقه را بدزدند و آن همه تأييدنامه از آنها دريافت كنند؟ ثانياً اتهامات بسيار سنگين اين افراد، با كدامين دلايل «محكمه پسند» و توسط كدامين هيئت منصفه «بيطرف و آزاد از قيد تشكيلات» فرقه، ثابت شده است تا غير بهائيان نيز ، كه دعوت به پرهيز از مطالعه آثار آنان شدهاند ، با بررسي و مطالعه آن دلايل قوي و محكمه پسند، به اين نتيجه برسند كه امثال صبحي و آيتي، غولاني بيشاخ و دم بوده و نبايد به هيچ وجه به آنها و نوشتههايشان نزديك شد؟! ثالثاً اگر كسي در اثبات وابستگي سران فرقه به قدرتهاي استكباري، دلايل و مستندات تاريخي «كافي» جمع كرد و سپس به آثار صبحي و آيتي نيز سري زده و اظهارات آنان را با مقاد دلايل و مستندات فوق، و ديگر اعتبارات و قرائن، كاملاً همخوان و سازگار يافت و نهايتاً به صحت اظهارات اينان اطمينان يافت، تكليفش چيست و به چه دليل بايد از بخشنامه تشكيلات بهائيت (كه منافع، بلكه موجوديتش از ناحيه اينان آسيب ديده و ذينفع در اين دعوا است) تبعيت كند؟!
عبارت اخير كه از منتقدان بهائي ايام نقل كرديم، با سؤالي جالب و درخور تأمل پايان يافته كه بد نيست مورد مداقه و نقد قرار گيرد: «آيا اگر كسي بخواهد در مورد اسلام تحقيق كند، بايد به ردّيههاي مسيحيان و كليميان رجوع كند؟».
در پاسخ به سؤال فوق بايد گفت كه: اولاً قرآن كريم ميفرمايد: «فبشّر عباد الذين يستمعون القول فيتّبعون احسنه» و اين، نشان ميدهد كه بايد استدلال منتقدان را نيز شنيد. ثانياً قياس مسيحيان و كليميان (كه از ابتدا تا انتهاي عمر، همواره از جرگه اسلام، خارج بوده و ميباشند) با امثال صبحي و آيتي (كه سالها از مبلغان زبده و محبوب بهائيان بودهاند) درست نيست. اگر يك روزي (به فرض محال) افرادي نظير امام خميني و آيت الله بروجردي از اسلام برگشته و بر ضدّ آن كتاب نوشتند، واقعاً بايد ديد حرفشان چيست و چرا با وجود آن مقام والا و دارا بودن زمينه هرگونه ترقي اجتماعي ، سياسي در بين مسلمانان، از اين آيين برگشتهاند؟
آخر، چگونه ميتوان حرفها و استدلالات كساني را كه سالها در يك آيين و مسلك غور كردهاند، با پيروان بلكه رهبران آن از نزديك نشست و برخاست داشتهاند، حتي به مقامات عاليه در بين آنها نايل شدهاند و سپس از آن آيين روي برگردانده دربرابر آن و تشكيلات مربوط به آن موضع گرفتهاند و بر اثبات گفته خود نيز دلايل و شواهد گوناگون اقامه ميكنند، نشنيد و در باره آن نينديشيد و صرفاً به اعتبار اتهاماتي كه در هيچ محكمهاي هم به اثبات نرسيده و فقط به درد مريدان چشم و گوش بسته ميخورد، سخنان ايشان را فاقد ارزش خواندن و شنيدن شمرد؟! اختناق علمي و فرار از حقيقت، آشكارتر از اين هم ميشود؟! و آيا اين است «تحرّي حقيقت» كه حضرات از آن دم ميزنند؟!
فضلالله صبحي، گذشته از پرورش در خانداني بهائي و داراي ارتباط فاميلي با حسينعلي بهاء، سالها منشي و كاتب مخصوص عباس افندي بود، مورد لطف خاصّ او قرار داشت و در سفر به كشورها و شهرهاي مختلف بهائي نشين، به تمامي اسرار اين فرقه و مسلك وقوف كامل يافته بود. علاوه، انساني به غايت نجيب بود و اين نجابت و شرافت اخلاقي را به روشني ميتوان در دو كتابش كه بر ضدّ بهائيان نوشته و در آنها (به رغم دشمنيها و آزارهاي عمّال تشكيلات بهائيت با او) قلم را از افشاي بسياري از نكات كه پرده آبروي حريف را يكسره ميدريده عمداً بازداشته است، ديد و حس كرد.
عبدالحسين آيتي (آواره سابق) نيز سالها از نويسندگان و مبلغان طراز اول بهائيت محسوب ميشد، از مراحم خاصّ عباس افندي برخوردار بود، تاريخ فرقه را زير نظر رهبر بهائيت نوشت و تمامي اعضاي فرقه به او احترام ميگذاشتند. درواقع، هم همه چيز را راجع به اسرار پشتپرده فرقه و رهبران آن ميدانست و هم براي حفظ مقام و موقعيت مهمش در تشكيلات، به شرط سكوت و تأييد، هيچ مشكلي نداشت. حسن نيكو و ميرزا صالح اقتصاد و… نيز در حدّ خود، همين وضعيت را داشتند. ولي ميبينيم كه آنان، تقريباً به طور همزمان، از بهائيت برميگردند و با وجود فشارها و تهديدهاي بسيار، درفش مخالفت با فرقه را كاوهسان برميافرازند. آيا ميشود سخن و نوشته اينان را به اعتبار القائات اثبات نشده تشكيلات بهائيت، مطلقاً فاقد ارزش شمرد و به دور افكند؟!
پيدا است كه نه؟ بايد همه را خواند و در آنها انديشيد و مفادشان را با اسناد و مدارك معتبر ديگر سنجيد و نهايتاً به معيار خرد و تحقيق، پيرامون آن داوري كرد. و همين است «عمل واقعي» (نه «تظاهر شعاري»!) به اصل «تحرّي حقيقت».
مطالعه كتب و آثار نوشته شده توسط بهائيان مستبصر (نظير صبحي و آيتي و نيكو) از منظر ديگر نيز مفيد بلكه ضروري است. زيرا اين آثار، حاوي دو نوع مطالباند: نخست، مطالبي كه آيتي و ديگران به عنوان ديدهها و شنيدههاي خويش از رفتار بهائيان و سران آنان مطرح كردهاند. دوم، انتقادها و ايرادهايي كه (به صورت «منطقي و مستدل») به آموزهها و احكام آيين بهائيت، و اظهارات سران و رهبران آنان، وارد ساختهاند. اگر بتوان مشهودات و مسموعات صبحي و آيتي درباره عملكرد سران و فعالان بهائيت را، نديده و نشنيده، تماماً دروغ شمرد و انكار كرد (كه اين هم چنانكه گفتيم، برخوردي «منطقي و معقول» نيست)، دست كم، آن بحثهاي انتقادي كه بهائيان مستبصر يادشده (به طور مستدل و با طرح دلايل منطقي) درباره تعاليم و آموزههاي فرقه بهائيت و رهبران به اصطلاح آسماني آن نمودهاند، كاملاً حسابي ديگر داشته و بايد آن مباحث را (همچون هر استدلال علمي و منطقي ديگري) به نحو دقيق و كامل، شنيد و بررسي نمود و اگر پاسخي هم دارد با دلايل استوار و قانع كننده (نه رگبار دشنام و اتهام) به پاسخگويي و نقد آنها پرداخت، نه آنكه با يك كلمه (كه اينها جاه طلب و دورغگو و چنين و چنانند) پرونده بحث را مختومه انگاشت و به ديگران نيز توصيه كرد كه نخوانيد و نشنويد!
به عقيده ما، حتي آن بخش از كتاب امثال صبحي و آيتي نيز كه به بيان مشهودات و مسموعات آنها اختصاص دارد، منطقاً درخور مطالعه و دقت است و نميتوان صحت آنها را به سادگي و بدون دليل قانع كننده، انكار و تكذيب كرد. بلكه اين «انكار و تكذيب»، خود ادعايي است كه بايد با دلايل استوار و محكمه پسند اثبات شود و به صرف انكار كساني كه كه در ماجرا ذينفعاند، نميتوان اظهارات صبحي و همجبهگان وي را دروغ و بيپايه شمرد. توضيح بيشتر اينكه:
پس از مرگ عباس افندي، پيشواي بهائيت، در آغاز قرن جاري شمسي، ما با بحران عميقي در ميان فرقه مواجه ميشويم، كه از يكسو به درگيريها و انشعابات تازه در بين فرقه (نظير سهرابيان) ميانجامد و از ديگر سو، تعداد درخور ملاحظهاي از نويسندگان و مبلغان زبده فرقه، از بهائيت تبرّي جسته به اسلام ميگروند يا برميگردند و حتي بر ضدّ فرقه دست به نگارش آثار متعدد ميزنند. عبدالحسين آواره، فضل الله صبحي، ميرزا حسن نيكو، ميرزا صالح اقتصاد مراغهاي و ديگرهاي ديگر ، مبلغان شاخص بهائي، و همگي نيز مورد تقدير و حمايت سران بهائيت ، از اين جمله ره يافتگانند. اينان مطالب تكان دهنده و عبرت انگيزي را به عنوان مشهودات شخصي و مسموعات معتبر خويش از پندار و رفتار سوء سران بهائيت مطرح ساخته و مشاهده اين گونه زشتيها و تباهيها را يكي از عمدهترين دلايل برگشت خود از بهائيت ميشمرند و پيرامون آن توضيحات نشاندار ميدهند. تازه، اينان كساني هستند كه به رغم مخاطرات و آزارهاي تشكيلات بهائيت، صراحتاً از اين مسلك تبري جسته و دست به قلم بردهاند، و طبيعتاً تعداد كساني كه از بهائيت عدول جسته اما (از سر مصلحت انديشي و هراس از واكنش خصمانه محفل بهائيت) اين امر را افشا نكرده و بويژه كتاب بر ضدّ فرقه ننوشتهاند، بسيار بيشتر از كساني است كه از بهائيت برگشته و برضدّ آن دست به افشاگري زدهاند. علاوه، بازگشت مبلغان بهائي از اين مسلك، انحصار به سالهاي پس از مرگ عباس افندي نداشته و در طول دهههاي اخير اين امر ادامه داشته و مبلغان ديگري نظير امان الله شفا و مسيح الله رحماني و اديب مسعودي نيز فرقه را ترك گفته و بر ضدّ آن دست به قلم بردهاند.
بدين گونه ميبينيم كه :
1. مبلغان برگشته از بهائيت (پس از عباس افندي) يكي دو تن نيستند و شمار قابل ملاحظهاي دارند.
2. آنها افراد عادي در ميان بهائيان نبوده، بلكه سالها چشم و چراغ فرقه بودهاند و در الواح عباس افندي و ديگر سران تشكيلات بهائيت از ايشان تقديرها و تمجيدهاي زيادي به عمل آمده است (و حتي عباس افندي در لوحي براي آيتي، فرجام خير پيشبيني ميكند!).
3. آنها ميتوانستند مثل گذشته به فعاليتشان ميان بهائيان ادامه داده و همچنان از مزاياي مادّي خدمت به اين مسلك بهرمند شوند و بقيه عمر را، از اين حيث، به راحتي و آسايش بگذرانند.
4. برگشت آنها از فرقه، و خصوصاً اقدامشان به نگارش و انتشار كتاب بر ضد آن، مستلزم پذيرش رنجها و تحمل خطرات گران از سوي متوليان تشكيلات بهائيت بوده و آنها اين رنجها و مخاطرات سنگين را بر خود هموار ساخته و هزينه آن را نيز به اشكال مختلف (نظير از دست دادن اموال و طعن و لعن ياران پيشين و…) پرداختهاند.
بنابراين بايد اين گونه افراد، يا مطلقاً فاقد عقل و قوّه تميز باشند (كه احتمال آن «صفر» است) و يا آنكه «حرف حساب»ي داشته باشند كه به پاس آن، حاضر شدهاند خود را اين طور به آب و آتش زده و خواب و آرامش را بر خود حرام سازند.
بهائيان، اگر راست ميگويند و حقيقتاً به قوّت برهان خويش مطمئنند، بايد بگويند: شما كتابهاي اين افراد را خوب مطالعه كنيد و ايرادها و پاسخهاي ما را نيز به آنها بخوانيد و سپس قضاوت كنيد. نه اينكه تازيانه هتاكي و اتهام را بيرون كشيده و ادعا كنند كه: «امثال آيتي و نيكو لايق ذكر نبوده و نيستند، مگر براي كساني كه از شدّت درماندگي در اثبات مطلب دست نياز به سوي آنها دراز كنند»! ببين تفاوت ره از كجا است تا به كجا؟!
مخالفت تشكيلات فرقه بهائيت (از اعضاي محفل بهائيان ايران گرفته تا بيت العدل اعظم در اسرائيل) با امثال صبحي و آيتي، كاملاً طبيعي و قابل درك است. چه، اينان، با توجه به نفوذ و محبوبيت طولاني و گسترده خويش در ميان اعضاي فرقه، و آگاهي عميقشان از اسرار پشت پرده تشكيلات بهائيت، و نهايتاً تبرّي از بهائيت و افشاگري درباره رهبران آن مسلك، خطر بزرگي را براي تشكيلات فرقه ايجاد كردهاند و به تعبيري روشنتر: «نام و نان و آبرو»ي كساني را كه از اين تشكيلات بهره ميبرند به خطر جدّي افكندهاند. لذا متوليان تشكيلات بهائيت، آنان را به جاهطلبي، دروغگويي و نسبتهاي ديگر متهم ميسازند تا حرفشان نزد ديگران (بويژه اعضاي فرقه) «لوث» گرديده بلكه اصولاً «شنيده نشود»… اما آيا اين اتهامها و برچسب زدنها (كه نوعاً دلايل استوار و محكمه پسندي نيز به همراه نداشته و نوعاً جنبه عقده گشايي و انتقام ستاني دارد) براي افراد «بيطرف و حقيقتجو» نيز ارزش و اعتبار علمي دارد؟ بايد گفت: خير! بلكه اين نسبتها و اتهامات، خود «ادعاها»يي است كه بايد بر صحتِ آن، دلايل كافي و وافي مطرح شود و الا منطقاً مسموع و قابل قبول نخواهد بود، بلكه خود جرم تازهاي در پرونده اتهامزنندگان محسوب و قلمداد خواهد شد.
منبع: ايام 29
/خ
در همين راستا، ايضاً بايد از «طرد اداري و روحانيِ» بهائيان مستبصر توسط محفل ملي و بيتالعدل بهائيت ياد كرد كه داستاني دراز و دل آشوب دارد (و شرح آن را بايد در خاطرات صبحي مهتدي و خانم رئوفي و ديگران خواند) و شنيدهها حاكي است كه از بس اين رويه ناپسند، فريادهاي اعتراض را برآورد اخيراً بيتالعدل ناچار شد رسماً آن را ملغي اعلام كند، كه البته بايد ديد تشكيلات فرقه چقدر در عمل، به اين امر پايبند خواهد بود و آيا ، چنانكه برخي از مطلعين ميگويند ، عملاً شيوههاي «غير مستقيم، نامرئي و پنهانِ» آزار و سختگيري به بهائيان مستبصر را جايگزين شيوههاي مستقيم و آشكار آن سياست نخواهد ساخت؟).
نكتهاي كه در اينجا بايد بر آن تأكيد شود، نوع نگاه «منفي و مطلق گرايانه»اي است كه تشكيلات بهائيت اساساً به منتقدان و مخالفان خويش دارد و اين نگاه و رويكرد، در مقالات انتقادي عليه ايام نيز بازتاب يافته است.
يكي از منتقدان بهائي ايام، ادعا ميكند كه: «كتب ردّيه… آكنده از كذب و بر اساس اغراض و تعصبات جاهلانه نگاشته شده و ساليان سال است كه تمامي آنها در كتب ردّيه مختلف رونويسي ميشود». ديگري، از ايرانيان ميخواهد كه از مطالعه آثار منتقدان پرهيز كنند: «و اما درخواستي از هموطنانم! اگر طالب شناخت آيين بهائي ميباشيد شايسته است كه در آثار بهائي مطالعه و تحقيق نماييد نه اينكه آثار منتقدان و مخالفان را مطالعه نماييد».
سومي، ضمن اتهام بارانِ ايام، ملت ايران را «مغلوب تعصبات جاهلانه» شمرده و ميگويد: «… در ايران متأسفانه به علت جوّ تعصبات جاهليّه كه از بدو اين ظهور ]بابيت و بهائيت[، غلبه داشته است هنوز هيچ گونه تحقيقي كه بدور از تعصبات و پيش داوريهاي مغرضانه باشد در مورد ديانت بهائي صورت نگرفته و آنچه هم كه به اسم تحقيق در اين مورد منتشر شده است با مراجعه به كتب ردّيه و مقالات مخالفين و بعضاً برداشتهاي مغرضانه نويسنده از آثار ديانت بهائي و بدون سؤال و جواب با بهائيان بوده است كه مطالب مندرجه در ويژه نامه ايام به تاريخ 6 /6 /86 نمونه بارز بر اين مدعا است… از آنجايي كه مطالب مندرجه كاملاً مغاير با واقعيت و در حقيقت توهين به اعتقادات مذهبي اين جانب است…».
چهارمي، نويسندگان و مبلغان بزرگ بهائي (نظير عبدالحسين آيتي و حسن نيكو) را كه سالها از ذخيره توجه و اقبال عمومي در بين بهائيان بهرهمند بوده و مورد تأييد سران آنان قرار داشتهاند ولي سرانجام (به دليل مطالعات و مشاهدات خود) از آن مسلك تبرّي جسته و به دامن اسلام برگشتهاند، مشتي جاهطلب و دروغزن قلمداد ميكند كه خود و آثارشان، ارزش خواندن و استناد كردن را ندارند و كساني كه از آنها مطلب نقل ميكنند درماندگاني هستند كه از اثبات مطلب خود ناتوانند: «در اثبات مدّعا بايد از كتب آيين… [ بهائيت]، ذكر شواهد نمود، نه به نوشتههاي كساني كه به علت سرخوردگي از اينكه به اميال جاه طلبانه خود نائل نشدهاند و به ذكر اكاذيب پرداختهاند، استناد شود. امثال آيتي و نيكو لايق ذكر نبوده و نيستند، مگر براي كساني كه از شدّت درماندگي در اثبات مطلب دست نياز به سوي آنها دراز كنند. آيا اگر كسي بخواهد در مورد اسلام تحقيق كند، بايد به ردّيههاي مسيحيان و كليميان رجوع كند؟».
به روشني ميبينيم كه برخوردها، همه خشن، آمرانه و تحكمآميز است و منتقداني كه خود سالها از تقدير و تمجيد رهبران طراز اول فرقه برخوردار بودهاند، به علت انتقاد از بهائيت، جاهطلباني قلمداد ميشوند كه كاري جز نشر اكاذيب ندارند. حال، معلوم نيست كه اين افراد (به اصطلاح) جاهجوي و دروغباز، اولاً چگونه توانستهاند مدتي مديد، قاپ رهبران فرقه را بدزدند و آن همه تأييدنامه از آنها دريافت كنند؟ ثانياً اتهامات بسيار سنگين اين افراد، با كدامين دلايل «محكمه پسند» و توسط كدامين هيئت منصفه «بيطرف و آزاد از قيد تشكيلات» فرقه، ثابت شده است تا غير بهائيان نيز ، كه دعوت به پرهيز از مطالعه آثار آنان شدهاند ، با بررسي و مطالعه آن دلايل قوي و محكمه پسند، به اين نتيجه برسند كه امثال صبحي و آيتي، غولاني بيشاخ و دم بوده و نبايد به هيچ وجه به آنها و نوشتههايشان نزديك شد؟! ثالثاً اگر كسي در اثبات وابستگي سران فرقه به قدرتهاي استكباري، دلايل و مستندات تاريخي «كافي» جمع كرد و سپس به آثار صبحي و آيتي نيز سري زده و اظهارات آنان را با مقاد دلايل و مستندات فوق، و ديگر اعتبارات و قرائن، كاملاً همخوان و سازگار يافت و نهايتاً به صحت اظهارات اينان اطمينان يافت، تكليفش چيست و به چه دليل بايد از بخشنامه تشكيلات بهائيت (كه منافع، بلكه موجوديتش از ناحيه اينان آسيب ديده و ذينفع در اين دعوا است) تبعيت كند؟!
عبارت اخير كه از منتقدان بهائي ايام نقل كرديم، با سؤالي جالب و درخور تأمل پايان يافته كه بد نيست مورد مداقه و نقد قرار گيرد: «آيا اگر كسي بخواهد در مورد اسلام تحقيق كند، بايد به ردّيههاي مسيحيان و كليميان رجوع كند؟».
در پاسخ به سؤال فوق بايد گفت كه: اولاً قرآن كريم ميفرمايد: «فبشّر عباد الذين يستمعون القول فيتّبعون احسنه» و اين، نشان ميدهد كه بايد استدلال منتقدان را نيز شنيد. ثانياً قياس مسيحيان و كليميان (كه از ابتدا تا انتهاي عمر، همواره از جرگه اسلام، خارج بوده و ميباشند) با امثال صبحي و آيتي (كه سالها از مبلغان زبده و محبوب بهائيان بودهاند) درست نيست. اگر يك روزي (به فرض محال) افرادي نظير امام خميني و آيت الله بروجردي از اسلام برگشته و بر ضدّ آن كتاب نوشتند، واقعاً بايد ديد حرفشان چيست و چرا با وجود آن مقام والا و دارا بودن زمينه هرگونه ترقي اجتماعي ، سياسي در بين مسلمانان، از اين آيين برگشتهاند؟
آخر، چگونه ميتوان حرفها و استدلالات كساني را كه سالها در يك آيين و مسلك غور كردهاند، با پيروان بلكه رهبران آن از نزديك نشست و برخاست داشتهاند، حتي به مقامات عاليه در بين آنها نايل شدهاند و سپس از آن آيين روي برگردانده دربرابر آن و تشكيلات مربوط به آن موضع گرفتهاند و بر اثبات گفته خود نيز دلايل و شواهد گوناگون اقامه ميكنند، نشنيد و در باره آن نينديشيد و صرفاً به اعتبار اتهاماتي كه در هيچ محكمهاي هم به اثبات نرسيده و فقط به درد مريدان چشم و گوش بسته ميخورد، سخنان ايشان را فاقد ارزش خواندن و شنيدن شمرد؟! اختناق علمي و فرار از حقيقت، آشكارتر از اين هم ميشود؟! و آيا اين است «تحرّي حقيقت» كه حضرات از آن دم ميزنند؟!
فضلالله صبحي، گذشته از پرورش در خانداني بهائي و داراي ارتباط فاميلي با حسينعلي بهاء، سالها منشي و كاتب مخصوص عباس افندي بود، مورد لطف خاصّ او قرار داشت و در سفر به كشورها و شهرهاي مختلف بهائي نشين، به تمامي اسرار اين فرقه و مسلك وقوف كامل يافته بود. علاوه، انساني به غايت نجيب بود و اين نجابت و شرافت اخلاقي را به روشني ميتوان در دو كتابش كه بر ضدّ بهائيان نوشته و در آنها (به رغم دشمنيها و آزارهاي عمّال تشكيلات بهائيت با او) قلم را از افشاي بسياري از نكات كه پرده آبروي حريف را يكسره ميدريده عمداً بازداشته است، ديد و حس كرد.
عبدالحسين آيتي (آواره سابق) نيز سالها از نويسندگان و مبلغان طراز اول بهائيت محسوب ميشد، از مراحم خاصّ عباس افندي برخوردار بود، تاريخ فرقه را زير نظر رهبر بهائيت نوشت و تمامي اعضاي فرقه به او احترام ميگذاشتند. درواقع، هم همه چيز را راجع به اسرار پشتپرده فرقه و رهبران آن ميدانست و هم براي حفظ مقام و موقعيت مهمش در تشكيلات، به شرط سكوت و تأييد، هيچ مشكلي نداشت. حسن نيكو و ميرزا صالح اقتصاد و… نيز در حدّ خود، همين وضعيت را داشتند. ولي ميبينيم كه آنان، تقريباً به طور همزمان، از بهائيت برميگردند و با وجود فشارها و تهديدهاي بسيار، درفش مخالفت با فرقه را كاوهسان برميافرازند. آيا ميشود سخن و نوشته اينان را به اعتبار القائات اثبات نشده تشكيلات بهائيت، مطلقاً فاقد ارزش شمرد و به دور افكند؟!
پيدا است كه نه؟ بايد همه را خواند و در آنها انديشيد و مفادشان را با اسناد و مدارك معتبر ديگر سنجيد و نهايتاً به معيار خرد و تحقيق، پيرامون آن داوري كرد. و همين است «عمل واقعي» (نه «تظاهر شعاري»!) به اصل «تحرّي حقيقت».
مطالعه كتب و آثار نوشته شده توسط بهائيان مستبصر (نظير صبحي و آيتي و نيكو) از منظر ديگر نيز مفيد بلكه ضروري است. زيرا اين آثار، حاوي دو نوع مطالباند: نخست، مطالبي كه آيتي و ديگران به عنوان ديدهها و شنيدههاي خويش از رفتار بهائيان و سران آنان مطرح كردهاند. دوم، انتقادها و ايرادهايي كه (به صورت «منطقي و مستدل») به آموزهها و احكام آيين بهائيت، و اظهارات سران و رهبران آنان، وارد ساختهاند. اگر بتوان مشهودات و مسموعات صبحي و آيتي درباره عملكرد سران و فعالان بهائيت را، نديده و نشنيده، تماماً دروغ شمرد و انكار كرد (كه اين هم چنانكه گفتيم، برخوردي «منطقي و معقول» نيست)، دست كم، آن بحثهاي انتقادي كه بهائيان مستبصر يادشده (به طور مستدل و با طرح دلايل منطقي) درباره تعاليم و آموزههاي فرقه بهائيت و رهبران به اصطلاح آسماني آن نمودهاند، كاملاً حسابي ديگر داشته و بايد آن مباحث را (همچون هر استدلال علمي و منطقي ديگري) به نحو دقيق و كامل، شنيد و بررسي نمود و اگر پاسخي هم دارد با دلايل استوار و قانع كننده (نه رگبار دشنام و اتهام) به پاسخگويي و نقد آنها پرداخت، نه آنكه با يك كلمه (كه اينها جاه طلب و دورغگو و چنين و چنانند) پرونده بحث را مختومه انگاشت و به ديگران نيز توصيه كرد كه نخوانيد و نشنويد!
به عقيده ما، حتي آن بخش از كتاب امثال صبحي و آيتي نيز كه به بيان مشهودات و مسموعات آنها اختصاص دارد، منطقاً درخور مطالعه و دقت است و نميتوان صحت آنها را به سادگي و بدون دليل قانع كننده، انكار و تكذيب كرد. بلكه اين «انكار و تكذيب»، خود ادعايي است كه بايد با دلايل استوار و محكمه پسند اثبات شود و به صرف انكار كساني كه كه در ماجرا ذينفعاند، نميتوان اظهارات صبحي و همجبهگان وي را دروغ و بيپايه شمرد. توضيح بيشتر اينكه:
پس از مرگ عباس افندي، پيشواي بهائيت، در آغاز قرن جاري شمسي، ما با بحران عميقي در ميان فرقه مواجه ميشويم، كه از يكسو به درگيريها و انشعابات تازه در بين فرقه (نظير سهرابيان) ميانجامد و از ديگر سو، تعداد درخور ملاحظهاي از نويسندگان و مبلغان زبده فرقه، از بهائيت تبرّي جسته به اسلام ميگروند يا برميگردند و حتي بر ضدّ فرقه دست به نگارش آثار متعدد ميزنند. عبدالحسين آواره، فضل الله صبحي، ميرزا حسن نيكو، ميرزا صالح اقتصاد مراغهاي و ديگرهاي ديگر ، مبلغان شاخص بهائي، و همگي نيز مورد تقدير و حمايت سران بهائيت ، از اين جمله ره يافتگانند. اينان مطالب تكان دهنده و عبرت انگيزي را به عنوان مشهودات شخصي و مسموعات معتبر خويش از پندار و رفتار سوء سران بهائيت مطرح ساخته و مشاهده اين گونه زشتيها و تباهيها را يكي از عمدهترين دلايل برگشت خود از بهائيت ميشمرند و پيرامون آن توضيحات نشاندار ميدهند. تازه، اينان كساني هستند كه به رغم مخاطرات و آزارهاي تشكيلات بهائيت، صراحتاً از اين مسلك تبري جسته و دست به قلم بردهاند، و طبيعتاً تعداد كساني كه از بهائيت عدول جسته اما (از سر مصلحت انديشي و هراس از واكنش خصمانه محفل بهائيت) اين امر را افشا نكرده و بويژه كتاب بر ضدّ فرقه ننوشتهاند، بسيار بيشتر از كساني است كه از بهائيت برگشته و برضدّ آن دست به افشاگري زدهاند. علاوه، بازگشت مبلغان بهائي از اين مسلك، انحصار به سالهاي پس از مرگ عباس افندي نداشته و در طول دهههاي اخير اين امر ادامه داشته و مبلغان ديگري نظير امان الله شفا و مسيح الله رحماني و اديب مسعودي نيز فرقه را ترك گفته و بر ضدّ آن دست به قلم بردهاند.
بدين گونه ميبينيم كه :
1. مبلغان برگشته از بهائيت (پس از عباس افندي) يكي دو تن نيستند و شمار قابل ملاحظهاي دارند.
2. آنها افراد عادي در ميان بهائيان نبوده، بلكه سالها چشم و چراغ فرقه بودهاند و در الواح عباس افندي و ديگر سران تشكيلات بهائيت از ايشان تقديرها و تمجيدهاي زيادي به عمل آمده است (و حتي عباس افندي در لوحي براي آيتي، فرجام خير پيشبيني ميكند!).
3. آنها ميتوانستند مثل گذشته به فعاليتشان ميان بهائيان ادامه داده و همچنان از مزاياي مادّي خدمت به اين مسلك بهرمند شوند و بقيه عمر را، از اين حيث، به راحتي و آسايش بگذرانند.
4. برگشت آنها از فرقه، و خصوصاً اقدامشان به نگارش و انتشار كتاب بر ضد آن، مستلزم پذيرش رنجها و تحمل خطرات گران از سوي متوليان تشكيلات بهائيت بوده و آنها اين رنجها و مخاطرات سنگين را بر خود هموار ساخته و هزينه آن را نيز به اشكال مختلف (نظير از دست دادن اموال و طعن و لعن ياران پيشين و…) پرداختهاند.
بنابراين بايد اين گونه افراد، يا مطلقاً فاقد عقل و قوّه تميز باشند (كه احتمال آن «صفر» است) و يا آنكه «حرف حساب»ي داشته باشند كه به پاس آن، حاضر شدهاند خود را اين طور به آب و آتش زده و خواب و آرامش را بر خود حرام سازند.
بهائيان، اگر راست ميگويند و حقيقتاً به قوّت برهان خويش مطمئنند، بايد بگويند: شما كتابهاي اين افراد را خوب مطالعه كنيد و ايرادها و پاسخهاي ما را نيز به آنها بخوانيد و سپس قضاوت كنيد. نه اينكه تازيانه هتاكي و اتهام را بيرون كشيده و ادعا كنند كه: «امثال آيتي و نيكو لايق ذكر نبوده و نيستند، مگر براي كساني كه از شدّت درماندگي در اثبات مطلب دست نياز به سوي آنها دراز كنند»! ببين تفاوت ره از كجا است تا به كجا؟!
مخالفت تشكيلات فرقه بهائيت (از اعضاي محفل بهائيان ايران گرفته تا بيت العدل اعظم در اسرائيل) با امثال صبحي و آيتي، كاملاً طبيعي و قابل درك است. چه، اينان، با توجه به نفوذ و محبوبيت طولاني و گسترده خويش در ميان اعضاي فرقه، و آگاهي عميقشان از اسرار پشت پرده تشكيلات بهائيت، و نهايتاً تبرّي از بهائيت و افشاگري درباره رهبران آن مسلك، خطر بزرگي را براي تشكيلات فرقه ايجاد كردهاند و به تعبيري روشنتر: «نام و نان و آبرو»ي كساني را كه از اين تشكيلات بهره ميبرند به خطر جدّي افكندهاند. لذا متوليان تشكيلات بهائيت، آنان را به جاهطلبي، دروغگويي و نسبتهاي ديگر متهم ميسازند تا حرفشان نزد ديگران (بويژه اعضاي فرقه) «لوث» گرديده بلكه اصولاً «شنيده نشود»… اما آيا اين اتهامها و برچسب زدنها (كه نوعاً دلايل استوار و محكمه پسندي نيز به همراه نداشته و نوعاً جنبه عقده گشايي و انتقام ستاني دارد) براي افراد «بيطرف و حقيقتجو» نيز ارزش و اعتبار علمي دارد؟ بايد گفت: خير! بلكه اين نسبتها و اتهامات، خود «ادعاها»يي است كه بايد بر صحتِ آن، دلايل كافي و وافي مطرح شود و الا منطقاً مسموع و قابل قبول نخواهد بود، بلكه خود جرم تازهاي در پرونده اتهامزنندگان محسوب و قلمداد خواهد شد.
منبع: ايام 29
/خ