خانه » همه » مذهبی » روش عرضه و اثبات حقايق و نيل به كمال در نهج البلاغه (2)

روش عرضه و اثبات حقايق و نيل به كمال در نهج البلاغه (2)

روش عرضه و اثبات حقايق و نيل به كمال در نهج البلاغه (2)

« لقد علق بنياط هذا الانسان بضعه هي أعجب ما فيه و ذلك القلب، و له مواد من الحكمه و أضداد من خلافها. فان سنح له الرجاء أذله الطمع، و ان هاج به الطمع أهلكه الحرص، و ان ملكه الياس قتله الاسف، و ان عرض له الغضب اشتد به الغيظ، و ان أسعده الرضا نسي التحفظ، و ان غاله الخوف شغله الحذر، و ان اتسع له الامن استلبته الغره، و ان أصابته مصيبه فضحه الجزع، و ان أفاد

641c84c8 5300 4346 8afd e3f0c4929c93 - روش عرضه و اثبات حقايق و نيل به كمال در نهج البلاغه (2)

s12513 - روش عرضه و اثبات حقايق و نيل به كمال در نهج البلاغه (2)
روش عرضه و اثبات حقايق و نيل به كمال در نهج البلاغه (2)

 

نويسنده: علامه محمد تقي جعفري

 

دوم: توصيف حقائق و اساس آن در نهج البلاغه
 

در خطبه هاي نهج البلاغه چهار نوع توصيف مشاهده مي شود كه عبارتند از:
1- توصيف منطقي؛
2- توصيف از طريق معلول و يا نتيجه؛
3- توصيف ارشادي براي شناخت حقائق؛
4- توصيف ارزشي.

1- توصيف منطقي:
 

منظور از توصيف منطقي آگاهي بخشي به مفاهيم روشن و آشناي ذهن، به دليل فهم مفاهيم مجهول آن مي باشد.
در اين جا، اشاره اي گذرا به نمونه هاي اين نوع توصيف، در خطب نهج البلاغه مي نمائيم:
الف- امام در توصيف قلب مي فرمايد:
« لقد علق بنياط هذا الانسان بضعه هي أعجب ما فيه و ذلك القلب، و له مواد من الحكمه و أضداد من خلافها. فان سنح له الرجاء أذله الطمع، و ان هاج به الطمع أهلكه الحرص، و ان ملكه الياس قتله الاسف، و ان عرض له الغضب اشتد به الغيظ، و ان أسعده الرضا نسي التحفظ، و ان غاله الخوف شغله الحذر، و ان اتسع له الامن استلبته الغره، و ان أصابته مصيبه فضحه الجزع، و ان أفاد مالا أطغاه الغني، و ان عضته الفاقه شغله البلاء، و ان جهده الجوع قعدت به الضعف، و ان أفرط به الشبع كظته البطنه. فكل تقصير به مضر، و كل افراط له مفسد.»
« پاره گوشتي به رگ حيات انسان آويخته است كه از شگفت انگيزترين اعضاي او، يعني قلب است كه زمينه هايي از حكمت و نيز ضد آن را در خود جا دهد. پس اگر اميد در آن پديد آيد طمع به سراغش رود و او را خوار سازد، و اگر طمع هجوم آورد حرص او را هلاك خواهد ساخت، و اگر ناميدي چيره شود اندوه او را از پا در آورد، و اگر خشم بر او عارض شود تندخويي حاكم گردد، و اگر رضامندي او را خوشبخت سازد عنان اختيار از كف دهد، و اگر ترس او را فراگيرد دست روي دست گذارد، و اگر امنيت دامنگستر شود غرور و غفلت آن را از او ربايد، و اگر مصيبتي بدو رسد جزع و فزع رسوايش كند، و اگر به مالي دست يازد طغيان كند، و اگر دچار تهيدستي شود در دام بلا افتد، و اگر گرسنگي او را به ستوه آورد ناتواني زمينگيرش كند، و اگر سيري از حد گذرد پرخوري او را بيازارد. پس هر كوتاهي او را ضرر رساند و هر تندروي براي او فساد آورد.» [دين پرور، 1384: ق 708/105] ملاحظه مي شود با توجه به خصوصيات و مشخصاتي كه امام براي قلب ذكر نمودند، در قالب توصيف و تعريف منطقي مصطلح و متداول نمي توان عبارات فوق را تفسير نمود.
ب- امام در توصيف دين و مراحل معرفت و يقين به آن مي فرمايند:
« أول الدين معرفته، و كمال معرفته التصديق به، و كمال التصديق به توحيده، و كمال توحيده الاخلاص له، و كمال الاخلاص له نفي الصفات عنه»
« آغاز دين، شناخت خداست، و شناخت راستين، حق باوري و دل بدو دادن است، و باور كامل، پيرايش ذاتش از آلايش شرك است، و حقيقت توحيد، اخلاص و ستردن ريا است، و كمال اخلاص، بينش وحدت در ذات و صفات الهي است، كه هر «صفتي» خود شاهد جدايي با «موصوف» است و هر «موصوفي» فريادگر دوگانگي با «صفت».» [دين پرور، 1384: خ 42/1] در اين جا مراد از اول دين آغاز و شروع زماني آن نيست. بلكه مقصود، اساس و زيربناي زندگي ديني است كه آغاز دين را نيز شامل مي شود.
ج- در تصويف دنيا چنين مي فرمايند:
« ما أصف من دار أولها عناء، و اخرها فناء، في حلالها حساب، و في حرامها عقاب. من استغني فيها فتن، و من افتقر فيها حزن، و من ساعاها فاتته، و من قعد عنها واتته، و من أبصر بها بصرته، و من ابصر اليها أعمته.»
« چه گويم از خانه اي كه آغازش «رنج و سختي»، و پايانش «نيستي» است؟ در حلال آن حسابرسي، و در حرام آن شكنجه و گرفتاري است. آن كه ثروتمند گردد در كوران درگيري و فتنه درافتد و آن كه تهيدست شود در كابوس اندوه فرو رود، آن كه بيشتر تلاش كند كمتر آن را به چنگ آورد و آن كه از آن بازنشيند- آن خود- بدو روي آورد، آن كه با چشم عبرت و بصيرت در آن نگرد بينايش سازد و آن كه غفلت و فريب، ديده اش را فرو گيرد نابينايش كند.» [دين پرور، 1384: خ 132/81] شگفت انگيزتر و زيبنده تر از تعريف و توصيف علي بن ابيطالب در باب زندگي دنيوي و ارتباط انسان با آن را نزد هيچ يك از انديشمندان تاريخ بشر نمي يابيم.
د- در وصف زهد مي فرمايد:
« أيها الناس الزهاده قصر الامل، و الشكر عند النعم، و الورع عند المحارم.»
« اي مردم، زهد و پارسايي، كوتاه كردن دامان آرزوها و شكر و سپاس نعمتها و پرهيز از گناهان است.» [ دين پرور، 1384: خ 131/80] هـ – در توصيف مسلمان نمونه چنين مي فرمايد:
« فالمسلم من سلم المسلمون من لسانه و يده الا بالحق، و لا يحل أذي المسلم الا بما يجب.»
« پس مسلمان كسي است كه ديگر مسلمانان از دست و زبانش آسوده و در امان باشند مگر در راه اجراي حق، و آزار مسلمان روا نيست مگر آنجا كه تنبيه او واجب باشد.» [دين پرور، 1384: خ 341/166]

2- توصيف از طريق معلول و يا نتيجه:
 

اين نوع توصيف، بر بيان معلول دلالت دارد، و نتيجه آن نيز نتيجه حقيقتي از حيات آدمي بوده، و بر خلاف توصيف ماهوي اشاره اي دقيق به گوشه اي از ابعاد آن حقيقت دارد.
نهج البلاغه شريف سرشار از اين گونه توصيف ها است، كه به برخي اشاره مي نمائيم:
الف- در توصيف حقايقي كه راز انحراف انسان را آشكار مي سازد فرمود:
« و ان من أبغض الرجال الي الله تعالي لعبدا و كله الله الي نفسه، جائراً عن قصد السبيل، سائرا بغير دليل. ان دعي الي حرث الدنيا عمل، و ان دعي الي حرث الاخره كسل. كان ما عمل له واجب عليه، و كان ما وني فيه ساقط عنه.»
« در ناداني آدمي همين بس كه ارزش خود نداند. بدترين مردم نزد خدا كسي است كه خدا او را به خودش واگذارد، و از راه درست روي برتابد و بدون راهبر راه سپرد. اگر به كشت دنيا دعوت شود پاسخ گويد و دست به كار شود، ولي اگر به كشت آخرت خوانده شود سستي كند. گويي كار در مزرعه دنيا بر او واجب است، ولي در مزرعه آخرت مسووليتي به دوشش نيست!» [دين پرور، 1384: خ 198/102] ب- در توصيف نتايج تقواپيشگي مي فرمايد:
« فان تقوي الله دواء قلوبكم، و بصر عمي أفئدتكم، و شفاء مرض أجسادكم، و صلاح فساد صدوركم، و طهور دنس أنفسكم، و جلاء غشاء أبصاركم، و من أمن فزع جأشكم»
« براستي تقواي الهي داروي درد قلبها، رفع كننده كوردلي و دلمردگي، شفادهنده بيماري جسمي، زداينده فساد قلبي، پاك كننده زنگار رواني، برطرف سازنده تيرگي ديده ها، امنيت بخش اضطرابها، و فروغ تاريكيهاي شماست.» [دين پرور، 1384: خ 400/189] ج- در توصيف نتايج مترتب بر عقل و جهل؛ ادب و مشورت با ديگران مي فرمايد:
« لا غني كالعقل، و لا فقر كالجهل، و لا ميراث كالادب، و لا ظهير كالمشاوره.»
« هيچ توانگري و ثروتي چون انديشه نيست، همان گونه كه هيچ فقر و تهيدستي مانند ناداني نباشد، و هيچ ميراثي چون فرهنگ و تربيت نخواهد بود، و هيچ پشتيباني به پاي رايزني و مشورت نخواهد رسيد.» [دين پرور، 1384: ق 694/51] آشكاراست كه هويت عقل و تفكر، منتهي به كشف حقائق و واقعيات است، و نتيجه آن، غنا و بي نيازي از غير است. همان گونه كه ماهيت جهل، جدائي ذهن از انعكاس واقعيت هاي بيروني و حقائق مي باشد، كه نتيجه آن احتياج و حاجت به سوي ديگران است. ماهيت ادب- يعني اخلاق عالي انساني- به جهت وجود عزت و كرامت نفس چنين ايجاب مي كند كه آدمي در روابط اجتماعي از امتيازدهي به ديگران تبري جويد و اين برترين ميراث است. در باب مشورت بايد گفت از آنجا كه ماهيت آن تبادل افكار براي انتخاب بهتر است بنابراين، كسي كه با ديگران به مشورت مي نشيند، گام هاي خود را در مسيري استوار مي نهد.
د- يكي از بهترين نمونه هاي خطب امام علي (ع) در نهج البلاغه، در باب حقيقت توصيف از طريق معلول و يا نتيجه، فرمايش آن حضرت در نتايج روي گرداني از حق مي باشد. حضرتش چنين فرمود:
« أيها الناس لو لم تتخاذلوا عن نصر الحق، و لم تهنوا عن توهين الباطل، لم يطمع فيكم من ليس مثلكم، و لم يقو من قوي عليكم، لكنكم تهتم متاه بني اسرائيل. و لعمري ليضعفن لكم التيه من بعدي أضعافا بما خلفتم الحق وراء ظهوركم، و قطعتم الادني، و وصلتم الابعد.»
« اي مردم، اگر به ياري حق بر مي خاستيد و از باطل حمايت نمي كرديد، كسي كه همرديف شما نيست (معاويه) به شهرهاتان چشم طمع نمي دوخت و توان آن را نمي يافت كه بر شما چيره شود. ولي شما بر اثر فرمان نبردن از امام خود، چون قوم موسي سرگردان شديد و به جان خودم سوگند كه سرگردانيتان پس از من افزوده خواهد شد، زيرا حق را پشت سر نهاديد و از ياري آن دست برداشتيد، و از آشنايان و خدمتگزاران بريديد و به بيگانگان پيوستيد.» [دين پرور، 1384: خ 340/165] در اين جا امام مي خواهند نتايج اعراض و روي گرداندن از حق را بيان نمايند كه عبارتند از:
1- توانائي دشمن در سيطره بر چنين مردماني؛
2- توانائي دشمن به حكمراني، كه بدين وسيله آنان را تحت سلطه خويش قرار مي دهد؛
3- سرگرداني در حيات دنيوي و گرفتار روزمرگي شدن، همان گونه كه بني اسرائيل سرگردان شدند؛
4- دوري از واقعيات و حقائق و قطع ارتباط با نزديكان و دوستي با نااهلان.

3- توصيف ارشادي براي شناخت حقائق:
 

اين گونه توصيف در نهج البلاغه بسيار است، و مشخصه آن، تحريك مخاطب مطلع، بر ادراك عظمت و ماهيت آن حقيقت از طريق عقل مي باشد. لذا برآنيم براي توضيح بيش تر، نمونه هائي از كلام امام علي را نقل نمائيم:
الف: در توصيف حق و ذكر دو خصوصيت از خصوصيات آن مي فرمايند:
«و الحق أوسع الأشياء في التواصف، و أضيقها في التناصف، لا يجري لاحد الا جري عليه، و لا يجري عليه الا جري له.»
« حق گسترده ترين چيزها در توصيف و گفتار، و محدودترين، در كردار است. هيچ حقي يكطرفه نيست: براي هر كس كه سودي آورد، مسووليتي نيز آفريند و هركس را زياني رساند، سودي هم بخشد.» [دين پرور، 1384: خ 428/207] ملاحظه مي شود كه اين نوع توصيف بر آن نيست كه ماهيت حق را تشريح نمايد. بلكه تنها به ذكر دو خصوصيت آن بسنده مي نمايد.
اول، آن كه همه درباره حق داد سخن داده و با هم در تفسير آن رقابت مي كنند، زيرا هر كس كه اندك دركي از حقيقت وجود و قوانين جاري در آن دارد، مفهومي از حق را درك مي نمايد. و اين، بر اساس قدرت ذهني افراد در ادراك حق مي باشد. ولي با اين وجود، وقتي وارد ميدان عمل و تحقق بخشيدن به حق مي شويم، حساسيت مطلب دو چندان گشته، از اين رو نمي توان هيچ گونه تسامح و مصالحه اي بين حق و خواهش هاي نفساني قائل شد. بنابراين، تحقق حق در كارزار عمل، مستلزم جديت و سعي خالصانه است.
خصوصيت دوم آن كه بر بسياري از اميال و خواهش هاي نفساني افراد و يا جوامع نام حق نهاده شده است، و به نوعي سوء استفاده از عنوان والاي حق انجام پذيرفته و اين در حالي است كه حق به ميل اشخاص و جوامع بستگي ندارد، بلكه همسنگ با معنويات و ارزش هاي والاي انساني است.
لذا هر گاه مراد و ميل آدمي منطبق با حق گشت مي توان چنين پنداشت كه آدمي در جايگاه و مكانت حق قرار گرفته، در غير اين صورت نه اين كه حق با انسان معاند گشته، بلكه انسان در جايگاهي است كه حق، با آن مخالفت است.
بنابراين حق چونان قطب نمائي است كه هدايت كشتي حيات آدمي را عهده دار است و اين ناخدا مسير كشتي حيات انسان را بدون كوچك ترين انحرافي مشخص مي سازد. حق چون قطب نمائي است كه هيچ گردباد در ميان درياي مواج حيات پر آشوب آدمي، در آن موثر نيست. درياي مواجي كه هر آينه قصد انحراف انسان از مسير حقيقي و صحيح زندگاني را دارد.
ب: در توصيف صفات قاضي در نامه اش به مالك اشتر نخعي كارگزارش در مصر چنين مي فرمايد:
« ثم اختر للحكم بين الناس أفضل رعيتك في نفسك ممن لا تضيق به الامور، و لا تمحكه الخصوم، و لا يتمادي في الزله، و لا يحصر من الفيء الي الحق اذا عرفه، و لا تشرف نفسه علي طمع، و لا يكتفي بأدني فهم دون أقصاه، و أوقفهم في الشبهات، و اخذهم بالحجج، و أقلهم تبرما بمراجعه الخصم، و أصبرهم علي تكشف الامور، و أصرمهم عند ايضاح الحكم؛ ممن لا يزدهيه اطراء، و لا يستميله اغراء. و أولئك قليل.»
« اي مالك، براي داوري بين مردم برترين فردي را كه مي شناسي برگزين، كسي كه دشواري كارها او را در تنگنا نيفكند، و كشمكش دادخواهان او را به لجاجت نيندازد، و در لغزش و خطاي خود پافشاري نورزد، و چون حق را دريافت، راحت و باسعه صدر به سوي آن بازگردد، و نفسش را ميدان ندهد، و بر پرتگاه حرص قرار نگيرد، و به جاي دقت نظر، به فهم اندك اكتفا نكند، و از همه بيشتر در شبهه ها درنگ كند؛ آن كه در اقامه برهان تواناترين و در مراجعات دادخواهان صبورترين، و براي روشن شدن امور شكيباترين، و پس از تشخيص حكم قاطع ترين باشد؛ كسي كه نه ستايشهاي نابجا او را به غرور افكند و نه تحريكات مردم او را منحرف كند و به هر سويش بكشد. و البته اينان اندكند.» [دين پرور، 1384: ن 628/53] اين بخش از نامه در بردارنده نصايح ارشادي است كه امام (ع) در آن صفات قاضي نمونه را بيان داشته اند. بايد گفت اين صفات، از روح قاضي سليم، نشأت مي گيرد. روح سليم نيز جلوه گاه و مظهر انتخاب راه صحيح در زندگي حقيقي است كه در بادي امر، ذهن و نظر مي باشد و طرح مسئله شناخت قاضي آرماني را ميسر مي سازد.

4- توصيف ارزشي:
 

اين نوع از توصيف در نهج البلاغه به كثرت مشاهده شده و بر پايه ارزش گذاري حقائق حيات آدمي استوار است. بديهي است كه ارزش گذاري حقائق نيز با شناخت آن حاصل مي گردد. از آن جا كه اين نوع از توصيف داراي فهم آسان و تأثير زياد نزد مردم بوده، از اعتبار و ارزش خاصي نسبت به ساير توصيفات، برخوردار است. به ذكر نمونه هائي از آن در نهج البلاغه مي پردازيم:
امام در توصيف قرآن مي فرمايند:
« و اعملوا أن هذا القرآن هو الناصح الذي لا يغش و الهادي الذي لا يضل، و المحدث الذي لا يكذب. و ما جالس هذا القرآن أحد الا قام عنه بزياده أو نقصان: زياده في هدي، و نقصان من عمي. و اعملوا أنه ليس علي أحد بعد القرآن من فاقه، و لا لاحد قبل القرآن من غني.»
« بدانيد كه اين قرآن همان ناصح صادقي است كه خيانت نكند، و راهنمايي است كه گمراه نسازد، و سخنگويي است كه هرگز دروغ نگويد. آري، هر كس با قرآن نشيند، بر نخيزد مگر با « زيادي» يا « نقصان»: زيادي در « هدايت»، و نقصان از كوري و «جهالت» بدانيد كه هيچ كس پس از تمسك به قرآن، روي نياز و ناداري نبيند، و نيز هيچ كس پيش از كاربرد قرآن، بي نيازي نيابد.» [دين پرور، 1384: خ 361/175] توصيف فوق، آگاهي بخش محتواي قرآن اعم از اصول عقائد، احكام، قصص، اخلاق و آيات متعدد بشارت و تهديد نيست. بلكه مبين ارزش اموري است كه انسان بدان تمايل داشته و طالب آن است. از آن جا كه تمام جوامع و مردم، به ارزش تعليم و تربيت و محتواي كتب تربيتي و همچنين ارزش حياتي علماي اخلاق كه راه سعادت مردمان را با تمام جديت و تلاش مي نمايانند، آگاهند. بنابراين، تربيت كنندگان و مصلحان بزرگ كه مسير آدمي را در اين شب ظلماني و درياي مواج حيات بشري، روشن ساخته و آدمي را به حيات معقولش رهنمون مي سازند و موجبات تكامل در انسان را فراهم مي آورند داراي بالاترين ارزش مي باشند.
تغيير تكاملي را مي توان داراي دو بعد دانست:
اول: فزوني فضائل انساني؛
دوم: كاهش صفات رذيله انساني.
و ارزشي برتر است كه انسان را مستغني از انواع حاجات و فرمانبرداري در محيط فردي، اجتماعي، مادي و معنوي نمايد.
ب- امام در توصيف نماز مي فرمايند:
« تسكينا لاطرافهم، و تخشيعا لأبصارهم، و تذليلاً لنفوسهم، و تخفيضا لقلوبهم، و اذهاباً للخيلاء عنهم، لما في ذلك من تعفير عتائق الوجوه بالتراب تواضعا، و التصاق كرائم الجوارح بالارض تصاغراً»
« چشمهاشان فروتني آموزد، و جانشان خاكساري گيرد، و دلهاشان فروهشتگي پذيرد و خودپسندي از آن بكلي رخت بربندد؛ چرا كه در نماز چهره هاي كريم از روي فروتني بر خاك ساييده گردد و سر و رويي كه هميشه بر بلنداي انسان سروري دارد، از سر خاكساري و كوچك شماري در برابر خداوند بر زمين نهاده شود.» [دين پرور، 1384: خ 500/234] در اين جا نيز مشاهده مي شود كه امام بيش ترين ارزش را براي نماز و فوائد آن قائل شده اند.
ج- در توصيف ارزش علم، خطاب به يار خاصش كميل بن زياد مي فرمايد:
« يا كميل بن زياد معرفه العلم دين يدان به، به يكسب الانسان الطاعه في حياته، و جميل الاحدوثه بعد وفاته. و العلم حاكم و المال محكوم عليه. يا كميل بن زياد هلك خزان الاموال و هم أحياء و العلماء باقون ما بقي الدهر، أعيانهم مفقوده، و أمثالهم في القلوب موجوده»
« اي كميل، شناخت دانش و فراگيري آن از دين است كه بايد بدان پايبند بود. علم وسيله كسب طاعت الهي در زندگي، و ذكر خير پس از ارتحال است. دانش ماندگار است و ثروت ناپايدار و بي اعتبار. اي كميل، ثروت اندوزان در عين زندگاني مرده اند، و دانشمندان تا روزگار باقي است زنده اند. بدنهاشان از دست شود اما ياد و نامشان در دلهاست.» [دين پرور، 1384: ق 721/139] همان گونه كه مشاهده مي شود سخن امام در بردارنده اشارات شگفت انگيزي در باب ارزش علم و مقايسه اي دقيق و حقيقي بين علم و ثروت و صاحبان آنها مي باشد.
د- در توصيف ارزش علم و بندگي خالصانه خداوند امام چنين مي فرمايند:
« و ما برح لله – عزت الاوه- في البرهه بعد البرهه و في أزمان الفترات عباد ناجاهم في فكرهم، و كلمهم في ذات عقولهم. فاستصبحوا بنور يقظه في الاسماع و الابصار و الافئده، يذكرون بأيام الله، و يخوفون مقامه، بمنزله الادله في الفلوات.»
« و همواره در طول تاريخ و در هر زماني، حتي آن روزگاري كه بين پيامبر گذشته و آينده فاصله افتاده، خداي بخشنده و بخشايشگر را بندگاني بوده است كه در شبستان انديشه آنان نجوا مي كرده و با زبان الهام و اشراق با عقل آنان سخن مي گفته و چشمه حقايق را به رويشان مي گشوده است. و در پرتو اين عنايت ويژه گوش و چشم و دل آنان به نور بيداري الهي نوراني گردد و پرچم هدايت و تربيت مردم را به دوش گيرند و روزهاي الهي را كه در آن بندگان به پاداش كردارهاي زشت و زيبايشان رسند، يادآور شوند و آنان را از بازتاب اعمال زشتشان بترسانند چونان رهنمايان در بيابانها، و كسي را كه راه درست پيش گيرد تشويق و ستايش كنند و به نجات و سعادت بشارت دهند و به آن كه راه چپ و راست را پويد هشدار دهند و از هلاكت و سقوطش بترسانند.» [دين پرور، 1384: خ 443/213] در برخي مآخذ و منابع، بردباري و حلم با فضيلت تر از علم دانسته شده و اين بدين معناست كه عالم حليم و بردبار در جايگاه بلندي از سعادت و توانائي روحي قرار دارد و او را از غرور علمي رها مي سازد. لذا براي دانشمند حليم منافعي وجود دارد كه به بعضي از آن ها اشاره مي نمائيم:
1- علم و بردباري، سعه وجودي عالم و نياز او را به تعلم افزايش مي دهد. بنابراين بردباري، عالم را تحريك و تشويق به كسب علم و دانش نموده، همچنان كه قناعت به دانسته ها را مجاز نمي شمارد.
2- حلم درخت علم را آبياري نموده و سهم مهلك غرور را به جرعه حيات بخشي تبديل مي نمايد كه انسان عالم را از ديوار پولادين در مقابل مردم به عامل محرك و تربيت كننده آنان بدل مي سازد.
3- اگر عالمي علمش را با حلم توأم سازد از طوفان هاي شك و ظن و ترديد نجات مي يابد. البته ناگفته پيداست كه عالم حليم از شك و ظن و وهم نمي هراسد بلكه از آن ها پلي براي رسيدن به يقين مي سازد، به عبارتي ديگر، دانسته هاي خويش را با شك و ترديد در مي آميزد تا آن كه حقيقت و رأي صحيح را از آن استخراج نمايد.
امام علي (ع) مردم را از نقطه نظر معلومات به سه گروه تقسيم كرده اند.
« الناس ثلاثه: فعالم رباني، و متعلم علي سبيل النجاه، و همج رعاع، أتباع كل ناعق يميلون مع كل ريح، لم يستضيئوا بنور العلم، و لم يلجأوا الي ركن وثيق.»
«مردم سه گروهند: عالم رباني، دانشجوي در راه نجات، و فرومايگاني كه هر فريادگري را پاسخ گويند و از هر سو كه باد آيد روان شوند، از نور دانش بهره نگيرند و به پايگاه محكمي پناه نبرند.» [دين پرور، 1384: ق 720/139] امام مردم را از جهت علمي كه آموخته اند به عالم رباني، كه علمش را با حلمش پيوند داده، و عالمي كه در جستجوي راه نجات و هدايت است و كسب علم براي او وسيله اي براي تحقق بخشيدن به سيطره و حاكميت بر ضعيفان در ميدان تنازع بقاء نيست. علمي كه مردم ضعيف از گلوله هاي آتشين آن و از دسيسه هاي مستكبرين در جهت سلطه اقتصادي، سياسي، اخلاقي و فرهنگي در امان نباشند بلكه علمي مورد نظر است كه زمينه سازي راه هاي مختلف منتهي به حيات معقول را بر عهده داشته باشد. نوع سوم از مردمي كه امام در تقسيم بندي خويش ذكر نموده اند، مردم عادي و فاقد شخصيت جستجوگر و مبرزند. كساني كه از زندگي غير از حركت و احساس هاي جبري و توليد مثل چيزي نمي دانند و اهدافشان در زندگي به دو قسم تقسيم مي شود:
قسم اول، آنان كه سعي در اشباع لذائذ مادي دارند. البته ايجاد جايگاه مناسب اجتماعي كه مايه مباهات و فخر آنان باشد نيز مدنظر است.
قسم دوم، شيوه اي است كه اقتدار گرايان و زورگويان به مردم تحميل مي كنند. مردمي كه عرصه حياتشان را در مسير عوامل اقتدار گذرانده و زمينه اي قوي براي اهداف صاحبان زر و زور مي باشند. و چنين است كه در كمال تأسف، عرصه زندگي جوامع، به گونه اي نيست كه خود مقدرات خود را به دست گيرند، بلكه به عنوان ابزاري در دست قدرتمندان قرار مي گيرند.
اگر مردمي كه در بيان امام (ع) به صفت همج رعاع متصف شده اند، مي دانستند كه مستكبران چگونه به آنان مي نگرند و براي آنان چه نقشه هايي در سر مي پرورانند متحول گشته و ريشه زورگويان را از بيخ و بن قطع مي كردند. به شرط آن كه در آغاز پيروزي دچار جاه طلبي و قدرت طلبي نشده و بر جايگاه زور گويان ننشينند و در نتيجه فقط اسامي تغيير كرده باشد و مستكبرين جديد با عناوين و طبقه جديد بر مستضعفين حكمراني كنند- همان گونه كه در طول تاريخ بشر كم و بيش مشاهده شده است- آن چه در سير طبيعي تاريخ بشر مشاهده مي شود آن كه مثل مستضعفين و مستكبرين، مثل مرغ و تخم مرغ است. همان طور كه بعضي انديشمندان در اين باره مي گويند: چيزي كه نقيض خويش را در داخلش پرورش مي دهد.
اين عبارت در بردارنده جمله غني و پر محتوايي است كه اشاره به كشمكش و نزاع هميشگي، به علت بقاء در زندگي و حيات دارد. و البته نبايد با اين مسئله بطور سطحي مواجه شد، چرا كه اين تسلسل تاريخي در گذشته بشر طبيعي است، و اين به دليل ساختار حياتي است كه به دست ابناء بشر طراحي شده است و هيچ وقت حذف نمي گردد، مگر آن كه تاريخ جديد آدمي آغاز شده و ضعيف و مستضعف از قاموس فرهنگ جوامع بشري حذف گردد. اما واقعيت آن است كه گروه سوم در ساختار تاريخ مطرح اند، تا وقتي زورگويان و اقتدارگويان در جوامع بشري وجود دارند، تا هنگامي كه قدرت به هر شكل از دست قلدر مآبان خارج شده و بين ضعيفان به شكل عادلانه تقسيم گردد اوضاع تغيير ننموده و اصطلاحات چون تحقير ديگران، محروميت و محروميت از عدل حذف نخواهند شد.

پيوند و ارتباط امام با گروه هاي سه‌گانه:
 

گروه اول و دوم نمونه هاي عيني اهداف و‌ آرزوهاي انساني امام علي (ع) بوده و حضرتش قافله سالار اين دو گروه بوده اند. اما دسته سوم، داراي اهميتي بس بزرگ براي اين انسان الهي است، و تعليم و تربيت افراد اين مجموعه جزء مهم ترين اولويت هاي انساني، الهي براي اين مربي و معلم بزرگ است. از اين رو، حضرتش، در خطب نهج البلاغه تاكيد فراواني بر لزوم احقاق حقوق اين گروه و اقدام به ستاندن حق آنان از ستمگران داشتند. اهميت اين دسته براي آن حضرت به مثابه اهميت تنفس براي ساير مردمان است. چرا كه در يكي از خطبه هاي نهج البلاغه مي فرمايد:
« أما و الذي فلق الحبه، و برأ النسمه، لو لا حضور الحاضر، و قيام الحجه بوجود الناصر، و ما أخذ الله علي العلماء أن لا يقاروا علي كظه ظالم و لا سغب مظلوم، لا لقيت حبلها علي غاربها، و لسقيت اخرها بكأس اولها، و لا لفيتم دنياكم هذه أزهد عندي من عفطه عنز.»
« الا اي تاريخ! سوگند به شكافنده بذر و آفريننده جان، اگر نبود حضور فشرده مردم براي بيعت، و عهدي كه خداي از عالمان گرفته است كه بر شكمبارگي ستمگر و محروميت ستمديده « صحه» نگذارند، حتما افسار خلافت را رها مي كردم و هرگز زير بار مسووليت نمي رفتم و همان گونه كه در آغاز، خلافت را وانهادم در پايان نيز مي هشتم، و مي ديديد اين دنيايي كه بدان مي نازيد و دين بدان مي بازيد، در ديدگاه من از آب بيني ماده بزي بي ارزش تر است.» [دين پرور، 1384: خ 41/3] و در نامه اش به مالك اشتر مي فرمايد:
« ثم الله الله في الطبقه السفلي من الذين لا حيله لهم من المساكين و المحتاجين و أهل البوسي و الزمني، فان في هذه الطبقه قانعاً و معترا. و احفظ لله ما استحفظك من حقه فيهم، و اجعل لهم قسما من بيت مالك، و قسما من غلات صوافي الاسلام في كل بلد، فان للاقصي منهم مثل الذي للادني، و كل قد استرعيت حقه. فلا يشغلنك عنهم بطر، فانك لا تعذر بتضييع التافه لاحكامك الكثير المهم. فلا تشخص همك عنهم، و لا تصعر خدك لهم، و تفقد أمور من لا يصل اليك منهم ممن تقتحمه العيون، و تحقره الرجال، ففرغ لاولئك ثقتك من أهل الخشيه و التواضع، فليرفع اليك أمورهم. ثم اعمل فيهم بالاعذار الي الله سبحانه يوم تلقاه، فان هولاء من بين الرعيه أحوج الي الانصاف من غيرهم، و كل فأعذر الي الله في تأديه حقه اليه.»
« و خداي را، خداي را در مورد قشر پايين از بينوايان و نيازمندان و گرفتاران و ناتوانان كه بيچاره اند كوتاهي مكن، زيرا در ميان اين قشر بعضي سائل اند و برخي روي گدايي ندارند. و براي خدا حقشان را كه او به تو سپرده است پاس دار و بخشي از بيت المال را به آنان اختصاص ده و نيز بخشي از خالصه اسلامي را در هر شهري به آنان واگذار، زيرا دورافتاده ترين آنها داراي همان حقي است كه نزديك ترينشان، و تو مسووليت همه آنان را بر عهده داري. پس مبادا مستي رياست و ثروت تو را از رسيدگي بدانها بازدارد، كه يقينا به دليل پرداخت به كارهاي مهم از ناديده گرفتن حق پيش پا افتاده معذور نباشي.» [دين پرور، 1384: ن 634/53] و در قسمت ديگري از همين خطبه مي فرمايد:
« وليكن أحب الامور اليك أوسطها في الحق، و أعمها في العدل، و أجمعها لرضي الرعيه؛ فان سخط العامه يجحف برضي الخاصه، و ان سخط الخاصه يغتفر مع رضي العامه.»
« بايد محبوب ترين كارها نزد تو سازگارترين آنها با حق، و گسترده ترين آنها در عدالت، و فراگيرترين آنها در جلب رضايت مردم باشد؛ چه، نارضايي عموم مردم، رضايت خواص را بي اثر سازد در حالي كه از نارضايي خواص، در برابر رضايت عموم مردم مي توان چشم پوشيد.» [ پيشين، ن 619/53] امثال اين جملات و تعابير كه در نهج البلاغه به طور مكرر ذكر شده، ارتباط امام با افراد اين گروه را نشان مي دهد كه به دليل تسلط زورگويان در فقر فكري- اقتصادي و اقتصادي- سياسي نگاه داشته شده اند، و امام هر دو بعد را جهت اصلاح و ارشادشان مد نظر داشتند.
هـ – در توصيف ارزش عبادت و طبقه بندي مردمي كه به عبادت مشغولند مي فرمايند:
« ان قوما عبدوا الله رغبه، فتلك عباده التجار: و ان قوما عبدوا الله رهبه، فتلك عباده العبيد؛ و ان قوما عبدوا الله شكرا، فتلك عباده الاحرار.»
« گروهي خداي را به «چشمداشت» پرستش كنند، كه آن پرستش بازرگانان است؛ و گروهي او را از روي «ترس» بپرستند، كه آن پرستش بردگان است؛ و سه ديگر او را به پاس «سپاس» پرستش كنند، كه آن پرستش آزادگان باشد.» [دين پرور، 1384: ق 742/229] مشاهده مي شود كه چگونه امام به طبقه بندي مردم در عبادت پرداخته اند، مردماني به نيت و هدف دستيابي به نعم دنيا و عقبي عبادت مي كنند، گروهي از ترس عذاب و عقاب آخرت عبادت مي نمايند و دسته اي پرستش خداوند را به خاطر شكر نعم او انجام مي دهند و اين والاترين نوع عبادت است.
منبع: نشريه النهج شماره 21 و 22

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد