رویکرد عقلى بر ضرورت وجود امام (2)
این پرسش، سرگذشتى دیرنه دارد و در کتابهاى مهمّ کلامى به آن، پاسخهاى روش و قابل قبولى داده شده است.(۳۹) این جا، به قسمتى از آن پاسخها اشاره مىشود:
رویکرد عقلى بر ضرورت وجود امام (2)
لطف و غیبت حجت (عجل الله تعالی فرجه)
مهمترین پرسشى که بعد از پذیرش مفاد قاعدهى لطف مطرح مىشود، این است که « اگر امامت، لطف است تا در امور معاش و معاد مردم تصرّف کند و زمینه را براى امتثال احکام الهى فراهم سازد، پس چرا دوازدهمین پیشواى الهى غایب است؟».
این پرسش، سرگذشتى دیرنه دارد و در کتابهاى مهمّ کلامى به آن، پاسخهاى روش و قابل قبولى داده شده است.(۳۹) این جا، به قسمتى از آن پاسخها اشاره مىشود:
همان طورى که در بیانهاى مختلف برهان لطف اشاره شده، لطف بودن امام، منحصر در تصرّف و ظهورش در متن زندگى مادّى و محسوس انسانها نیست، بلکه وجود امام، از جهات مختلف، لطف است. امام و پیشواى الهى، داراى مناصب و وظایف متعددّى است. برخى از آنها، چنین است:
– پیشوا و مقتداى امّت (ارشاد حیات معنوى انسان)؛
– ولایت الهى، حجّت زمان، انسان کامل و واسطهى فیض الهى؛
– مرجعیّت دینى (بیان احکام و معارف دین)؛
– رهبرى جامعه (زعامت و حکومت)؛(۴۰)
اصولاً، پیشوایى که از رهگذر برهان لطف و سایر براهین اثبات امامت استفاده مىشود، داراى تمام اوصاف و وظایف نبوّت است، مگر دریافت وحى به عنوان نبىّ. بنابراین، رهبرى ظاهرى جامعه و تشکیل حکومت و اجراى حدود الهى، گوشهاى از وظایف رهبر الهى است(۴۱) که اگر این بخش از وظایف. زمینهى اجرا پیدا نکرد، لطف بودن چنین رهبرى منتفى نمىشود، نظیر همین وظایف، در سالهاى اوّل بعثت رسول اکرم (صلّىاللّهُعلیهوآلهوسلّم) تعطیل بود، امّا لطف بودن حضرت نسبت به دیگر وظایف، محرز بود.
۲- محرومیّت از فیض ظهور پیشواى الهى، به خاطر موانعى است که خود انسانها ایجاد کردهاند و از آن جا که فراهم ساختن زمینه براى انجام دادن طاعت و اجراى احکام الهى از سوى امام، از مصادیق لطف مقرّب است و لطف مقرّب هم اختیار را از مکلّفان سلب نمىکند، پس استفاده از این لطف، به اختیار خود مکلّفان است. اگر آنان، لیاقت و استعداد حفظ و استفادهى از این موهبت را نداشتند، اصل لطف بودن آن زیر سؤال نمىرود. مرحوم محقق طوسى مىگوید، اصل وجود امام، لطف است و تصرّف آن حضرت، لطفِ دیگر، و این ما هستیم که موجب غیبت آن حضرت شدهایم.(۴۲)
«ضمیمه»
مقایسهى لطف در کلام مسیحى با شیعى(۴۳)
با توجّه به گسترگى حوزهى بحث در کلام مسیحیت، در این جا، به بررسى نظر متکلّم نامدار مسیحى، توماس اکویناس بسنده شده است.
مسائلى که در دو جانب بحث، چندان از هم بیگانه بودهاند که امکان مقایسهشان نبود، حذف شده است.
سیر تطوّر لطف در کلام مسیحى
اصطلاح لطف، معادل واژهى انگلیسى و فرانسوى، Grace است که از دو کلمهى لاتین “gratia” و یونانى “charis” ریشه گرفته و در فارسى، احیاناً. به فیض هم ترجمه شده است(۴۴). معناى لغوى این واژه، عنایت خداوند به انسان و نتیجهى آن است و نیز نیرویى است که از خداوند نشئت گرفته و موجب بخشش گناهان و رستگارى انسان مىشود.(۴۵) تفسیرهاى گوناگون از ماهیّت لطف با همین معنا هم خانواده است.
متکلّم نامدار صدر مسیحیت، یعنى پولس قدیس، شرحى از مضمون لطف به دست داده است. او، تجلّى خداوند در عیسى (علیهالسّلام)، تحمّل رنج انسان و تصلیب وى را «فیض» خداوند به انسان تلقى کرده که بخشش گناهان و حیات جاوید در مسیح را براى انسان تضمین مىکند، به شرط پیوستن به کلیسا و ایمان آوردن به مسیحیّت.
لطف خداوند، به منزلهى مداخلهى مهرورزانه و بىدریغ براى رستگار ساختن و نجات آدمى از گناه است. پولس، در واکنش به ظاهرگرایى مقدّس مابانه و عموماً ریاکارانهى فرقههاى یهودى معاصرش، بویژه فریسیان بر عامل ایمان و باطنى گرایى تأکید کرد و لطف را بسیار فراتر از مقرّر داشتن شرع در استکمال انسان معرفى کرد.(۴۶)
در قرن دوم که جدایى دو جریان دینى (کلیساى شرق و غرب) اتفّاق افتاد، اگوستین قدیس با تأثیرگذارى روى کلیساى غرب، انسان را موجود مختار مىدانست که آثار گناه نخستین، زنجیرى برگردن ارادهى آزاد او افکنده و نجات، فقط، به یُمّن لطف خداوند است.
به نظر او، لطف خداوند، یک ضلع از مثلث اراده و شر است. لطف، نیروى است که به کمک آدمى مىآید چشم او را بر حقیقت مىگشاید و ارادهى او را بر ضد تمایل او به شر غالب مىسازد.
تفسیر سوم، از سوى حکیم قرون وسطاى مسیحى، اکویناس قدیس پرداخته شده است. او که درصدد آشتى دادن کتاب مقدّس با حکمت ارسطویى و مبرهن ساختن ایمان مسیحى بود، سعى در عقلى کردن برداشت دینى از لطف داشت.
آکویناس، شاگرد مکتب ارسطو و متأثّر از حکمت مشایى بوعلى، رسالهى به نام مقالهاى در باب لطف نوشت. بخشهاى از این رساله را در این جا ذکر مىکنیم.
آیا لطف، در شناخت حقیقت از سوى انسان مدخلیّت دارد؟ نصوص کتاب مقدّس و تصریحات آباى کلیسا، این بود که هیچ معرفتى بدون مدد لطف خداوند، حاصل نمىشود، حال آن که نفس آدمى به موجب خلقت، قادر به شناخت امورى است، وى، در مقام جمع میان متون دین و حکمت عقلى گفت: « نفس، در شناخت، محدودى از امور طبیعى مستقل است، امّا شناخت امور خارج از طبیعت، بدون لطف ممکن نیست.»
آیا انسان، بدون لطف خداوند، مىتواند کار خیر انجام دهد، از نظر اگوستین، گناه نخستین، آدمى را اسیر کرده و قدرت او را بدون لطف خداوند بر انجام دادن کار خیر سلب کرده است. آکویناس مىگوید، نه آدم نخستین (قبل از گناه جبلى)، به طور کامل، بىنیاز از مداخلهى خداوند بود و نه انسان امروز، به طور مطلق و کامل، محتاج به دخالت خداوند در اراده و فعل خیر است.
آیا انسان، بدون لطف خداوند، قدرت بر امتثال شریعت را دارد، او مىگوید، آدم، قبل از گناه جبلى، مىتوانست امتثال بشریعت به معناى مطلق انجام دادن مأموّربه کند، امّا امتثال شریعت به معناى انجام دادن مأموّربه با نیّت قربت را بدون لطف خداوندى، در هیچ حالتى قادر نیست، چه قبل از گناه جبلى یا بعد از آن.
آیا دستیابى به سعادت، بدون لطف ممکن است، وى مىگوید، چون هیچ علّتى نمىتواند معلولى اشرف و بزرگتر از خود بیآفرند و سعادت جاویدان، بسى شریفتر از تمام اعمال خیر انسانى است، پس بدون لطف خداوندى، رسیدن به سعادت جاویدان ممکن نیست.
رهایى انسان از گناه اوّل، فقط به مدد لطف میسر است. بخشودگى مجازات اخروى نیز فقط از جانب خداوند ممکن است. تقوا و خوددارى از معصیّت، بدون لطف و فقط با بهره گیره از شرع، خطا است، هر چند ممکن است.
ماهیّت لطف چیست؟
از دورهاى اگوستین تا عهد روشنگرى، تصوّر عمومى مسیحیان مؤمن از لطف خداوند، نیروى الهى و مستقل از آدمى است که بر او اثر مىکند. اکویناس، در مقام تبینى عقلانى از این تصور است.
آیا لطف در فردى که مشمول آن است، چیزى مىافزاید و آیا این امر افزوده از مقولهى کیف است؟ در لطف مخلوق، به مخلوق، چون خیرى در شخص لطف شونده سراغ دارد، لذا بر او لطف مىکند، امّا در مورد لطف خدا به مخلوقات، خود لطف، علامت ظهور خیر در شخص لطف شونده است.
لطف خالق به مخلوق، یکبار، عام و شامل تمام موجودات است (همان مهرورزى خداوند که به سبب آن، اشیا، موجود شدهاند) که از بحث خارج است، و یکبار، خاص است (عنایتى که بر انسان دارد و او را از مرز طبیعت ترقّى داده است.) به این معنا، لطف، حتّى به معناى نخست، چیزى به انسان مىافزاید و این چیز (خیر) حقیقى است که یک سر، در ذات حق، و یک سر، در روح خلق دارد. در ذات حق، صورتى جوهرى است و در خلق عرضى.(۴۷)
در ادامهى این رساله، مطالبى از قبیل « آیا لطف همان فضیلت است؟» ، « آیا موضوع لطف، خود نفس است یا یکى از قواى آن؟» ، «آیا علّت فاعلى لطف، منحصراً خداوند است یا این که مخلوقات نیز مىتوانند لطف کنند؟» ، « آیا شمول لطف خداوند، مشروط به آمادگى فرد از طریق اعمال ارادى هست یا خیر؟» ،« آیا مىشود لطف، در یک فرد بیشتر از دیگرى باشد؟» ، بحث شده است.
در آخرین فصل این رساله، مسئلهى لطف و استحقاق است. آیا اساساً، مىتوان گفت، انسان، مستحق چیزى از خداوند است، آکویناس توضیح مىدهد که اندیشهى استحقاق به معناى واقعى، در مورد دو موجود همطراز و مساوى هم قابل تصور است، لذا میان خداوند و انسان، تصوّر چنین استحقاقى نمىرود، امّا گونهى دیگر از استحاقق که در روابط مولا و عبد یا پدر و فرزند وجود دارد، در مورد خدا و انسان قابل تصوّر است. بدین صورت که مولا، خودش، استحقاقى براى عبد در ازاى انجام دادن وظایفى که خود مقرّر کرده، وضع کند. در این صورت، با این که هر چیزى که از عبد نشئت مىگیرد، در واقع، از مولا است، در عین حال، شرط لازم براى استحقاق قراردادى را مىتواند احراز کند.
آکویناس مىگوید، بدون لطف الهى، نمىتوان کسى، مستحق رستگارى ابدى و حیات جاویدان شود. اگر کسى مشمول لطف خداوند شد، نه از جهت ذات اعمالى است که انجام مىدهد، بلکه از جهت صرف همت خود در طاعت است و به موجب قراردادى که ذکر شد، نوعى استحقاق پیدا مىکند.
تا این جا فقط به گوشههاى از سخنان برخى متکلّمان مسیحى دربارهى لطف خداوندى اشاره کردیم. جهت تکمیل بحث، باید گفت، متکلّمان مسیحى قرون میانه، مباحث مربوط به لطف را با شور و حماس پى مىگرفتند. تا قرن هجدهم، مجموع کلام مسیحى، تصوّر «نیروى الهى و فوق طبیعى» از لطف را حفظ کرده بودند. با طلوع عصر روشنگرى و ظهور عقلگرایى و ایمان به توانایىهاى انسان، تصوّر «نیروى الهى» به حاشیه رانده شد و انسان، فطرتاً، خیرخواه معرفى شده و گفته شده، شرور و بدها که از او سر مىزند، محصول تربیت فاسد اجتماعى تلقى مىشود. لطف خداوند، به معناى همین عقل و ارادهى انسانى گرفته شد.
نظر متأخرتر معاصر که آمیختهاى از انسان شناختى اگز یستانسیالیستى وتاریخىگرى است، متکلّمان معاصر، مانند تیلیخ ، راهنر، تیلهارد نسبت به لطف، تحت تأثیر فضاى فکرى غلیظ شکل گرفته است. تصویرى که این متکلّمان نامور از لطف ارایه دادهاند، «افق آگاهى» انسان را به جاى فعل و قوه و مداخلهى خداوند نشاندهاند؛ چنان که گویى این مداخله، از طریق سوق دادن هستى به سمت و سوى است که هم طرح پیشین و هم سرنوشت آینده خود ذات بارى است.
بدین سان، لطف، هویّتى جارى در متن عالم پیدا مىکند. تیلیخ، بدین باور رسیده بود که سر رشتهى تحوّل، در زیست شناختى و اخلاق، نه به دست ژنها، بلکه به دست لطف خداوندى است، یعنى، لطف، هویتى ماورایى و بیرون از زندگى ملموس و حقیقى انسان ندارد، بلکه لطف، هم حضور خداوند است در پهنهى آگاهى بشر و هم افق گسترش تاریخ(۴۸).
در این مرحله و تفسیر، لطف خداوندى، مجدداً. احیا شده و محدودیّت آن در خلق اراده و عقل، زایل مىشود، ولى رنگ و بوى فوق طبیعى خود را کاملاً بافته و به عنصرى معنایى و نظامى تفسیرى از جهان مادّى حقیقى مبدل مىگردد.
مقایسه
نقاط اشتراک
۱- در هر دو نظر، لطف، نوعى مداخلهى خداوند در زندگى انسان است که در جهت رستگارى او صورت مىگیرد. این مداخله، هیچ گاه، با اختیار بندگان منافات ندارد. تصور نیرویى که محرکده روح انسان به خیر است، بسیار نزدیک به تصوّر شیعى از توفیق. امداد، تقرب عبد به طاعت، دور کردن او از معصیت است. این دو برداشت، در غایت، با هم وحدت دارند، هر چند در جزئیات متفاوتاند.
نیز برداشت مسیحى از ماجراى خلقت، حیات، تصلیب، رستاخیز، و عروج مسیح، تحت عنوان وحى الهى و لطف و عطوفت خداوندى براى رستگار ساختن انسان در حیات جاوید و رها سازى او از چنگال گناه نخستین، در جهتگیرى عمومى خود، با چشمپوشى از ویژگىهاى که در کلام مسیحى مراد است – از قبیل تجسسید، تثلیث، تصلیب و… – روایت متفاوتى از مصداق اهم لطف الهى است که عبارت است از بعثت، تکلیف، تشریع، (لطف محصّل) و فعل تشریعى خداوند براى تضمین رستگارى اخروى انسان (لطف مقرّب) که بدون آن، بنا به باور متکلمان شیعى، مصالح عظیمى از انسان فوت مىشد (هدف خلقت و هدف تکلیف).
۲- در کلام آکویناس، انسان، بدون لطف خداوند، قادر به کسب خیر بهتر از مقتضاى طبع خود نیست. در کلام شیعى نیز لطف به معناى ارسال رسل و تشریع (لطف محصلّ) یگانه راه دستیابى انسان به کمال برتر است که غایت اصلى از خلقت آدمى معرفى شده است. با اندکى توسعه، مىتوان گفت، هر دو دستگاه، به انسان اجازه مىدهند با کمک عقل خود، حاجات عادى و طبیعى خود را برآورند. ولى او را از شناخت خیر و صلاح اعلاى خود، بدون کمک لطف خداوندى عاجز مىدانند.
۳- سعادت اخروى از نظر هر دو دستگاه، فقط و فقط، از طریق لطف الهى میّسر مىگردد.
۴- آخرین وجه اشتراک که مربوط به بحث، یعنى ضرورت و نیاز انسانها به امامت، مىشود، این نکته است که لطف تفضّلى، اندیشهى آکویناس که به معناى لطفى است که مستقیماً به رستگارى فرد مربوط نیست، بلکه در جهت وسیله قرار دادن او براى رستگارى دیگران است و آثار گوناگونى از جمله اعجاز و اخبار از غیب و تکلّم به زبانهاى گوناگون و… از خود نشان مىدهد، با اندکى مسامحه، قابل انطباق با لطف تشریعى به معناى انزال کتب و بعثت انبیا و حتّى نصب امامان براى هدایت مردم است. خصوصیّات مذکور نیز در کلام شیعى، اوصافى است که به طور یک جا در امامان وجود دارد.
فى الجمله، مىتوان چنین نتیجه گرفت که هستهى اصلى اندیشهى لطف در هر دو دستگاه، مشترکاً، داراى دو جزء اساسى است: تجلّى عنایت الهى به ایشان از طریق بر انگیختن پیامبران و فروفرستادن وحى و دستگیرى مستمر از ابناى بشر در جهت توفیق او به فعل خیر به هدف رستگار ساختن او که غایت نهایى خلقت است.
نقاط افتراق
۱- در کلام شیعى، اصل، اثبات عقلى ضرورت لطف وحلّ ابهامات و شبهات آن است، امّا در کلام مسیحى، براى اثبات لطف، تلاش چشمگیرى صورت نمىگیرد.
۲- آکویناس ، در توجیه کم و کیف و ماهیّت و خواصّ لطف که مقولهى لاهوتى است و کم و زیاد مىپذیرد و… به طور مشروح سخن گفته ، امّا در کلام اسلامى ، به این جهت پرداخته نشده است که سبب آن ، شاید، ضرورت نداشتن آن باشد.
۳- از آن جا که مبانى کلامى این دو دید، مختلف است، موجب اختلاف در محتواى بحث لطف شده است. مثلاً، تفسیر و ماهیّت وحى، شریعت، رابطهى خداوند با انسان، اوصاف و اسماى الهى، رابطهى، دنیا و آخرت و…، لذا لطف از نظر آکویناس، همسایهى دیوار به دیوار گناه جبلى است؛ یعنى، انسانى که مرتکب گناه نخستین شده، امید به رستگارى را از دست داده، مگر آن که از رهگذر لطف خداوند «اصلاح» شود، امّا در کلام شیعى، چنین تفکراتى، اصلاً، راه ندارد. کلام اسلامى، به گناه جبلى باور ندارد. در بحث توبه و احباط و تکفیر(۴۹) که از حیث ملاک مىتواند با مفهوم «اصلاح» مسیحى قرابت داشته باشد، سخنى از قاعدهى لطف به میان نیامده است.
پي نوشت :
۱- آیات و روایات نیز این مهم را یادآور شدهاند مانند:
رعد: ۷؛ إنما أنت منذر ولکل قومٍ هادٍ. انعام: ۱۴۹؛ قل فللّه الحجه البالغه. اسراى: ۷۱؛ یوم ندعوا کلّ أناس بإمامهم. اصول کافى، کلینى، ج۲، ص۴، ح ۵ – ۱ )باب الاضطرار إلى الحجه(، انتشارات اسوه.
۲- قال المحقق التسترى فی کشف القناع: الثالث من وجوه الإجماع أنْ یستکشف عقلاً رأى الامام (علیهالسّلام) من اتفّاق مَنْ عداه من العلماء على حکم، و عدم روّهم عنه، نظراً إلى قاعده اللطف التی لأجلها وجب على اللّه نصب الحجه المتصف بالعلم والعصمه…. ص ۱۱۴.
۳-اللوامع الإلهیه، مقداد بن عبدالله السیورى الحلىّ، تحقیق محمّد على القاضی الطباطبائی، تبریز ۱۳۹۶ ه، ص ۱۵۴: الأمر بالمعروف واجب عقلاً وکذا النهى عن المنکر للطفیّه….
۴- المنقذ من التقلید، سدید الدین حمصى رازى، جامعهى مدرسین، ۱۴۱۲ ه، چ اول، ج ۱، ص ۳۰۱.
۵- شرح المواقف، سیّد شریف الجرجانى، تصحیح بدرالدین الحلبى، چ اول، مصر، ۱۳۲۵ ه، ج ۸، ص ۳۴۸؛ شرح المقاصد، سعد الدین التفتازانى، تحقیق عبدالرحمن عمیره، چ اول، ۱۴۰۹ ه، قم، ج ۵، ص ۵. شرح تجرید ، قوشبحى، ص ۳۷۶، چاپ سنگى.
۶- نقد و نظر، سال سوم، شمارهى اول، زمستان ۱۳۷۵ مقالهى لطف در نزد آکویناس و در کلام شیعه، حسین واله ۱۶۶. به نقل از دائره المعارف دین، مدخل Grace و فرهنگ آکسفورد، همان مدخل. و نیز رجوع شود به. دایره المعارف فارسى، غلام حسین مصاحب، ج ۲، ص ۱۹۷۰.
۷- أقرب الموارد، مادّهى لطف، ج ۲، ص ۱۱۴۴؛ المفردات – کتاب اللام، ص ۴۵۰؛ المصباح المنیر، ج ۲، ص ۲۴۶.
۸- کفایه الموحدین، ج ۱، ص ۵۰۶ – ۵۰۵؛ المحصول، آیه الله جعفر سبحانى، به قلم مازندرانى، مؤسّسهى امام صادق علیهالسّلام ، قم، ۱۴۱۴ ه، ج ۳، ص ۱۹۴.
۹- المنقد، ج ۱، ص ۲۹۸.
۱۰- قواعد العقاید، نصیرالدین طوسى، تحقیق ربانى گلپایگانى، حوزهى علمیهى قم، ۱۴۱۶ ه حاشیهى ص ۸۲ والمنقذ من التقلید، ج ۱، ص ۲۹۸.
۱۱- لطف محصّل، به گونهى دیگر نیز تعریف شده است رجوع شود به القواعد الکلامیه، ص ۹۷. تعریفى که درین نوشتار ذکر شده، از کتابهاى والمحصول واللهیات والیاقوت وعلم الکلام احمد صفایى، دانشگاه تهران، چ ششم، ج ۲، ص ۲۰اخذ شده است.
۱۲-الهیات، آیت الله جعفر سبحانى، به قلم حسن مکى، دارالاسلامیه، چ اوّل، بیروت، ۱۴۱۰ ه، ج ۲، ص ۴۷؛ کفایه الموحدین، ج ۱، ص ۵۰۶ – ۵۰۵.
۱۳-الهیات، ج ۱، ص ۴۸؛ کفایه الموحدین، ج ۱، ص ۵۰۶.
۱۴-الیاقوت فى علم الکلام، ابواسحاق النوبختى، ص ۵۵؛ قواعد کلامیه، ص ۹۸.
۱۵- إنّا هدیناه السبیل فإمّا شاکراً واما کفوراً و فألهمها فجورها وتقواها
۱۶-هر چند در نهایت، غرض و هدف خلقت و تکلیف، یکى مىشود، لکن غرض و هدف اوّلى تکلیف، امتثال است و امتثال بر تمام بندگان، یکسان واجب است، حتّى بر اولیا و مقرّبان و ره یافتهگان وصال کوى دوست، و هدف ثانوى، کمال و سعادت است. کفایه الموحدین، ج ۱، ص ۵۱۰.
۱۷-القواعد الکلامیه، على ربانى گلپایگانى، مؤسّسه امام صادق علیهالسّلام، چ اول، ص ۱۰۴.
۱۸-فصلنامهى انتظار، سال اوّل، شمارهى اوّل، ص ۷۳.
۱۹-الملل و النحل، شهرستانى، چاپ دارالمرفه، ج ۱، ص ۴۵: واتفقوا على أنّ ورود التکالیف الطاف للبارى تعالى.
۲۰-پیرامون وحى و رهبرى، جوادى آملى، انتشارات الزهراء، ص ۱۴۱؛ بدایه المعارف، خرّازى، مرکز مدیریت حوزهى علمیهى قم، چاپ دوم، ج ۱، ص ۱۵۰ و ص ۲۳۴.
۲۱-همین بیان را محقق طوسى دارد: الدلیل على وجوبه توقف الغرض المکلّف علیه فیکون واجباً فی الحکمه وهو المطلوب. کشف المراد، ص ۳۲۴.
۲۲-پیرامون
منبع: پایگاه اطلاع رسانی سبطین
/س