نگاهی به یك اصطلاح در علم اصول
رَأی
نگاهی به یك اصطلاح در علم اصول
«رأی» (1) در موردی است كه خردمندان اختلاف كرده و اوضاع و احوال قضیه درهم باشد، آن گاه انسان به اندیشهی خود راه درست را پیدا كند. این كلمه در سراسر قرن اول هجری و پس از آن به كار رفته زودتر از آنكه لغت «قیاس» را به كار گیرند. عدهای آن دو را به یك معنی دانستهاند، مثل سیدمرتضی (2). در حالی كه برخی دیگر بین «قیاس» و «رأی» فرق قایلاند. احمد حنبل میگوید: رأی شافعی و مالك و ابوحنیفه همگی در نزد من ارزش «رأی» را دارد و حجت نیست. آنچه كه قابل استناد است قران و حدیث است. عمر میگوید: از اصحاب رأی بپرهیزید آنان دشمنان سنت رسول هستند كه از به خاطر سپردن احادیث عاجزند و بدون اعتنا به نصّ حدیث «رأی» میدهند پس گمراه هستند و گمراه كننده. (3)
ابی بكر میگوید: اگر بر اساس رأی خود از كتاب خدا (قرآن) مطلبی بگویم كدام آسمان بر من سایه خواهد افكند و كدام زمین مرا دربرمیگیرد. (4) از علی (علیه السلام) نقل شده: اگر قرار بود اساس دین به «رأی» باشد پس مسح زیر پا سزاوارتر از روی پا بود. (5) با وجود اینكه از زمان خلافت ابی بكر عنوان «رأی» دیده میشود، مع ذالك بعضی اسناد تاریخی نام سه نفر ذیل را به عنوان پیشوایان «مكتب رأی» ثبت كرده است (6):
1.ابوحنیفه (در كوفه)، ابویوسف شاگرد ارشد ابوحنیفه از او نقل میكند: دانش ما «رأی» است و این بهترین چیزی است كه به آن دست یافتهایم، هر كه بهتر از آن آورد از او پذیرا میشویم. 2.بتی (در بصره)؛ 3.ربیعه (در مدینه)، این شخص به علت اشتهار به «رأی» به نام «ربیعه الرأی» مشهور گردید.
طرفداران این مكتب كه به نام آرائیون، اصحاب الرأی، اهل الرأی معروفاند به نصوصی متمسك شدند كه باید گفت نصوص مكتب مخالف نیرومندتر است. بنا به گفتهی «ابن قیّم» امام مالك در آخر عمر از این مكتب انشعاب كرد و از «رأی» بیزاری جست. مخالفان مكتب آرائیون عبارتاند از: 1.ظاهریه؛ 2.حنابله؛ 3.امامیه (اعم از اخباری و اصولی).
عبدالوهاب شعرانی فقیه قرن دهم هجری در كتاب المیزان خود پیشوایان مذهب اربعه را مخالف «رأی» قلمداد كرده است. (7)
ادّله اصحاب رأی: گویاترین آیهای كه به آن استدلال شده آیهی 105 سوره ی مباركهی نساء است آنجا كه میفرماید: ما كتاب و قرآن را به حقّ بر تو نازل كردیم تا بین مردم آن گونه كه خدا به تو نشان داده حكم كنی. (8) در جواب باید گفت درست است كه این آیه به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خطاب میكند اما به یقین پیامبر به آنچه كه در قرآن آمده بین امّت داوری میكرده است، نه رأی شخصی. (و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی. سورهی نجم، آیهی 3 و4). آیات دیگری كه مورد استناد قرار گرفته نیز مربوط به ارزش تفكر است و ربطی به موضوع ندارد، و اما مهمترین روایات روایت معاذبن جبل است.
وقتی پیامبر تصمیم میگیرد «معاذ» را به «یمن» بفرستد، از او میپرسد: موقع صدور حكم الهی چه روشی را اتخاذ میكنی؟ معاذ میگوید: به كتاب خدا مراجعه میكنم. پیامبر میپرسد: اگر نیافتی؟ عرض كرد: به سنت رسول خدا متمسك میشوم. حضرت فرمود: اگر نیافتی چه میكنی؟ عرضه داشت: اجتهاد میكنم (اجتهد رأیی) حضرت معاذ را تحسین و خدا را شكر كرد. روایت معاذ به دلایل متعدد قابل استناد نیست. زیرا: 1.حارث بن عمر در سند حدیث مجهور است. در نتیجه روایت مجهوله بوده و قابل استناد نیست. (9) 2.روایت مرسله است. (10) 3.متن روایت در بعضی از نسخهها دنبالهای دارد كه مخالف نظر اصحاب رأی خواهد بود. زیرا وقتی معاذ گفت: اجتهاد به رأی میكنم. حضرت فرمود: «چنین نكن بلكه برایم بنویس، تا جوابش را برایت بنویسم.» (11) و یا براساس نقل دیگر حضرت فرمود: قضاوت و حكم باید از روی علم باشد. هرجا امر مشكلی پیش آمد و علم نداشتی توقف كن تا حق را بفهمی، یا برایم بنویس. (12) و اما استدلال به اجماع و قیاس از آنجایی كه این دو دلیل خود پایگاه مستقلّ و قویای ندارند لذا از پرداختن به آنها خودداری میشود.
پینوشتها:
1.مبادی الوصول الی علم الاصول، ص215؛ الذریعه الی اصول الشریعه، ج2، ص 734.
2.الذریعه الی اصول الشریعه، ج2، ص 734.
3.ایاكم و اصحاب الرأی فانّهم اعداءالسنن اعیتهم الاحادیث ان یحفظوها فقالوا بالرأی فضلّوا، و اضلّوا، مبادی الوصول الی علم الاصول، ص216؛ الذریعه الی اصول الشریعه، ج2، ص 735.
4.ایّ سمأ یظلّنی و ایّ ارض تقلنی اذا قلت فی كتاب الله برائی. مبادی الوصول الی علم الاصول، ص215؛ الذریعة الی اصول الشریعه، ج2، ص 735.
5.«لو كان الدّین بالرأی باطن الخفّ اولی بالمسح من ظاهره». مآخذ پیشین، ص 215 و ص734.
6.مكتبهای حقوقی در حقوق اسلام، ص 174.
7.مأخذ پیشین، ص 178.
8.«إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاکَ اللَّهُ» سورهی نساء، آیهی 105.
9.الذریعه الی اصول الشریعه، ج2، ص 773؛ الاحكام فی اصول الاحكام، ج5، ص 773.
10.مرسله به روایتی گفته میشود كه یك فرد یا چند نفر از راویان در سلسله سند ذكر نشوند، چون ذكر نشدند در نتیجه مشخص نیست آن فردی كه حذف شده چگونه آدمی بوده؟ موثق بود یا ضعیف؟ و یا… اصول الفقه، ج3، ص 193.
11.الذریعه الی اصول الشریعه، ج2، ص 773؛ «لا اكتب الیّ اكتب الیك».
12.اصول الفقه، ج3، ص 193؛ «لا تفضّین و لا تفضّلن الا بما تعلم و ان اشكل علیك امر فقف حتی تتبیّنه او تكتب الیّ».
منبع مقاله :
ولائی، عیسی، (1391)، فرهنگ تشریحی اصطلاحات اصول، تهران: نشر نی، چاپ نهم