زبان مناجات(قسمت دوم و پایانی)
زبان مناجات(قسمت دوم و پایانی)
بسم الله الرحمن الرحيم
گناه معصوم؟
درباره مناجاتها و دعاها چند سؤال مطرح مىشود. نخست اين كه اصل عصمتِ انبياء، و به خصوص پيغمبر اسلام(ص) و اهلبيت(ع) با نسبتِ گناه دادن و استغفار كردن آنها چه طور سازگار است؟ دوم، حضرات چهارده معصوم(ع) كه فرمودهاند: ما در قيامت و حتى در همين دنيا شفاعت ديگران را مىكنيم و در شبِ اوّل قبر يا وقت جان دادن سفارش شيعيان را مىكنيم، چگونه خودشان اين همه گريه و ناله سر داده و اظهار ترسِ از عذاب الهى كردهاند؟ و بالاخره سؤال سوم اين است كه تعبيرهايى در اين مناجاتها است كه درباره يك گناهكار عادى هم سازگار نيست چه برسد نسبت به كسانى كه داراى چنين مقامهايى بودهاند؟ به هر حال، معمايى با توجه به اين تعبيرات در دعاها براى همه ما مطرح مىشود. بزرگان جوابهايى را دادهاند. بعضى از جوابها انسان را قانع مىكند و برخى ديگر نيز جوابهاى قانعكنندهاى ندارد.
بعضى اظهار داشتهاند كه اساساً اين دعاها و مناجاتها براى تعليم ديگران است. در واقع دعاهايى كه از ائمه اطهار(ع) نقل شده، متناسب با حالِ معصيتكاران است. ولى بايد گفت: بسيارى از دعاها اين طور نيست. همان طور كه مىدانيم گريههاى پيامبر اكرم(ص) و ائمه اطهار(ع) به گونهاى بود كه آنان بيهوش مىشدند و به حالت اغماء مىافتادند، كسانى هم كه آنان را مىديدند، مىپنداشتند كه از دنيا رفتهاند. آيا اين حالات فقط براى تعليمِ ديگران بوده است؟ علاوه بر اين، قرآن خطاب به پيامبر(ص) مىفرمايد: «وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ1»، يعنى براى گناهت استغفار كن. روايتى است خطاب به حضرت عيسى(ع)، خداى متعال به ايشان كه از بزرگترين پيغمبران خداست مىفرمايد:«وَ اعْلَمْ أَنَّ سُرُورِي أَنْ تُبَصْبِصَ إِلَيَّ2» يعنى تو در مقابل من آن چنان به خاك بيفت و صورتت را روى خاك بمال، مثل سگى كه در مقابل صاحبش تملق مىكند! و اين تعبيرى است كه در حديث قدسى آمده است.
برخى به گونهاى ديگر پاسخ سؤالات را دادهاند. آنان اظهار مىدارند كه همه اين دعاها و اين حالات براى تعليم ديگران نيست؛ بلكه «حسنات الابرار سيئات المقربين3». درست است كه انبياء و ائمه معصومين(ع) مرتكب گناهانى كه در شرع از آنها نهى شده نمىشوند؛ ولى آنان متناسب با مقام و شأن خودشان گناهانى دارند كه اين توبهها، استغفارها و گريهها از آنهاست. فرض كنيد شخصيتى محترم در مجلسى نشسته است. حال اگر يك خادمى يا يك بچهاى، در اين مجلسى حرف نامربوطى بزند، آن شخص بزرگوار اصلاً به او اعتنا نمىكند؛ اما اگر اين كار را كسى انجام دهد كه داراى مقاماتى باشد؛ براى او يك گناه بزرگى است. چه بسا كسانى كه داراى مقامات بزرگى هستند، نزديكان خود را به واسطه يك حركات سادهاى مؤاخذه يا عزل كنند. به بيان ديگر، انسانهاى خوب كارهايى را انجام مىدهند كه اگر آن كارها را كه كسانى كه مقرب هستند انجام دهند، گناه محسوب مىشود. در همين زمينه به يك داستان توجه كنيد، مىگويند: وقتى مرحوم آخوند ملا محمد كاشى كه از بزرگان علما و اوتاد بود، براى نماز شب بر مىخواست، در و ديوار نيز با او تسبيح مىگفتند. ايشان روزى در صحن مدرسه صدر اصفهان مىبينند كه يك ايلياتى با دستپاچگى وضو مىگيرد و با سرعت دو ركعت نماز مىخواند. وى به آن مرد مىگويد چه كار كردى؟ آن مرد اظهار مىدارد: من فقط خواستم به خدا بگويم كه من ياغى نيستم و مىدانم اين نماز من، نماز نيست. در اين حال مرحوم آخوند كاشى به گريه مىافتد و مىگويد: اين نماز تو از نمازهاى ما خيلى بهتر است. در واقع اين نمازى كه ما به آن افتخار مىكنيم و اميدواريم كه موجب نجاتمان شود، براى مقربين بزرگترين گناه است و جسارت به خداى متعال محسوب مىشود. مرحوم امام5 در توجيه اين مسأله مىفرمايند: فرض كنيد فردى پايش شكسته است و نمىتواند پايش را جمع كند. در اين حال شخص بزرگى به عيادت او مىآيد. آن شخص مريض عذرخواهى مىكند كه آقا ببخشيد من نمىتوانم پايم را جمع كنم! آن شخص مريض از اين شرمنده است كه چطور بايد در مقابل اين شخص محترم پايش را دراز كند، با اينكه تقصيرى ندارد، اما از اين حال خودش شرمنده است. براى اولياء خدا چيزهايى كه تقصيرى هم ندارند و از لوازم انسان بودن و در دنيا زندگى كردن است، يك گناه تلقى مىشود.
به هر حال اين جواب تا حدود زيادى اين اشكالات را پاسخ مىدهد. ولى باز نسبت به بعضى از سؤالاتى كه عرض شد، خيلى جواب قانعكنندهاى به نظر نمىرسد. اصلِ اين كه انسان بتواند بفهمد كه چرا انبياء براى خودشان قائل به گناه هستند، چرا استغفار مىكنند و چرا گريه مىكنند. تا حدّى قابلِ فهم است. اما كسى كه مىداند گناهانش يك قصور ذاتى است و لازمه زندگى در اين دنياست، چرا بايد آن كار را آن قدر زشت بداند كه از ترس خدا غش كند؟ و به تعبيرى بگويد: «فمن يكون أسوء حالا مني إن أنا نقلت على مثل حالي إلى قبري4»، چه كسى از من بدحالتر است، وضعش بدتر از من است؟ يا اين كه بگويد: خدايا من هر وقت گفتم كه اهل توبه شدم و ديگر كارهاى زشت را ترك مىكنم و به عبادت مىپردازم، حادثهاى برايم پيش آمد كه من را از نماز خواندن باز داشت و حال نماز خواندن و مناجات را از من سلب كرد. چرا اين طور شد، آيا من مجالستم با علما كم شده؟ آيا به خاطر اين است كه با اهل لهو و لعب رفاقت كردم «كلما قلت قد تهيأت و تعبأت و قمت للصلاة بين يديك و ناجيتك ألقيت علي نعاسا إذا أنا صليت و سلبتني مناجاتك إذا أنا ناجيت».
جوابى كه در اين زمينه داده شده اين است كه: امام چون مسئول پيروانش است، خود را جاى آنان مىگذارد. «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ5» در روز قيامت هر گروهى به دنبال امامى محشور مىشوند، گويى كه قافلهاى هستند و يك قافله سالارى دارند و او بايد از پيروان خود دفاع كند. پس امام در اين عالم خود را تنزل مىدهد و فرض مىكند كه يكى از پيروانش مىباشد. البته پذيرفتن اين جواب تا حدى مشكل است. ولي به هر حال، شايد اين پاسخ براى بعضى از دعاها به خصوص آنها كه در مقام تعليم به ديگران هستند، متناسب باشد، ولى اين جواب باز همه اشكالات را برطرف نمىكند و قانع كننده نيست.
اما جواب ديگرى هم هست كه شايد بيانش سختتر و تصوّرش مشكلتر باشد، اما به نظر مىرسد اگر درست تصور شود، تصديقش چندان مشكل نباشد و آن اين است كه: وجود انسان مراتبى دارد. به خصوص وجود آنهايى كه داراى مراتب كاملى از انسانيت هستند، ذومراتب است. بالاخره آنان بدن دارند، بدن خوراك مىخواهد، لوازمش را هم دارد، انسان براى خوردن بايد اشتها داشته باشد كه اين يك مرتبه از وجود انبياء هم هست. «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ6»؛اين مرتبه در يك بچّه دو يا سه ساله، مرد پنجاه ساله و در يك شخص بىسواد هست، در پيغمبران و امامان معصوم نيز هست، اما اين همه مرتبه وجودشان نيست. يك مرتبه عالىترى هم هست كه در انسانهاى ديگر نيز كمابيش پيدا مىشود و آن اين است كه انسان در سنين مختلفى، يك درك خاص ديگرى در وجودش پيدا مىشود، زشتىها و زيبايىها، خوبىها و بدهايى را درك مىكند و اين فراتر از آن مرتبهى پايين حيوانى است كه آن را مرتبه عقلانى مىناميم. مرتبهاى كه انسان رشد ديگرى پيدا كرده و فقط فكر خوردن و آشاميدن و اشباع غرائز نيست، بلكه عواطفش رشد مىكند، خوبى بعضى چيزها مثل راست گفتن و وفادار بودن را درك مىكند كه بچه دو ساله آنها را درك نمىكند. بچه دو ساله بلوغ يك نوجوان سيزده ساله يا يك جوان هجده ساله را ندارد، تا بالغ نشود بعضى چيزها را اصلاً درك نمىكند و اين بلوغ، بلوغِ حيوانى است. وجود انسان در هر مرتبهاى يك بلوغى دارد. به يك بلوغ كه رسيد، خواستههايى در او پيدا مىشود كه در افراد ديگر نيست. انبياء نيز يك بلوغى دارند كه ما از آن هيچ نمىدانيم. خيلى اگر رشد كنيم، در مكتب آنان تربيت شويم، دستورات آنها را عمل كنيم، آرام آرام به يك مراتب نازلى از آن بلوغ مىرسيم، براى مثال كسانى كه در عمل به دستورات ائمه اطهار(ع) بسيار دقت كردهاند، گاهى ممكن است حالى برايشان پيدا شود كه بخواهند يك روز، يك هفته، يابيشتر با خدا انس بگيرند، آنان منتظرند خلوتى پيدا كنند تا با خدا گفتوگو كنند. ما معناى اين چيزها را نمىدانيم. مىدانيم پيغمبر اكرم(ص) در وقت نماز مىفرمودند «ارحنى يا بلال»، يعنى بلال ما را از اين گرفتارىها راحت كن. نقل شده است: مرحوم آقا شيخ محمد حسين اصفهانى پس از انجام عبادتهاى روزانهاش، خود را محاسبه مىكرد و وقتى مىخوابيد، متكّاى زير سرش، از اشكِ چشمش خيس مىشد. آن اشك از چه بود، نمىدانيم، يعنى عقلمان نمىرسد. هم چنين روايت داريم كه حضرت شعيب صد سال گريه كرد تا چشمش نابينا شد، خدا چشمش را به او برگرداند، باز صد سال ديگر گريه كرد. براى بار سوم خدا جبرئيل را فرستاد كه به او بگويد: اگر اين گريهها از ترس جهنم است من جهنم را بر تو حرام كردم، اگر از شوق بهشت است، بهشت را بر تو واجب كردم، چرا اين قدر گريه مىكنى؟ عرض كرد: خدايا تو مىدانى اين گريهها نه از ترس عذاب است و نه شوق به بهشت، اين گريهها از محبّت و اشتياق به ديدار توست! خطاب شد كه راست گفتى.
ما به هيچ وجه نمىتوانيم تصور كنيم اين چه گريهاى است. به هر حال اين يك واقعيت است كه كسانى به چنين بلوغى رسيدهاند. حال آيا براى كسى كه اين چنين محبت و عشقى به خداوند دارد، توجه به غير محبوب برايش گناه نيست؟ در واقع همين كارهايى كه براى ما واجب است و بايد انجام دهيم، براى آن كسانى كه به آن مقام رسيدهاند گناه تلقى مىشود، آن هم گناه عظيمى كه سالها بايد بگريند تا آن را جبران كنند! حقايقى در قرآن هست كه براى ما سنگين مىآيد. حضرت داود به واسطه يك قضاوت بيجا و بى تحقيق، آن قدر گريه كرد كه در روايت آمده است: كه از رطوبت اشك چشمش از زمين گياه روئيد، خواب و خوراك نداشت، شبانه روز گريه مىكرد تا از جانب خدا سروش بخشش آمد: «إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ7» ما نه تنها تو را بخشيديم، بلكه تو را نيز خليفه قرار داديم و قضاوت را در اختيار تو نهاديم كه هر چه حكم كنى، حكم واقعى باشد.
بنابراين انسان داراى مراتبى است و از خصوصيات او اين است كه مىتواند در هر حال، در يكى از اين ابعادِ وجودىاش تمركز پيدا كند، يعنى بيشتر توجهش را به آن بُعد معطوف كند و مىتواند به آن مواهبى كه خداى متعال به بندگان خاصش داده است توجه كند.
در روايات آمده: «أَنَا أَوْلَى بِحَسَنَاتِكَ مِنْكَ وَ أَنْتَ أَوْلَى بِسَيِّئَاتِكَ مِنِّي8» خدا دوست دارد كه همه خوبىها را به خدا نسبت دهيم و بدىها را به خود. بگوييم: من گنهكارم، من جاهلم، من عاجزم، من فقيرم؛ تو كريمى، تو لطف كردى، تو حيات دادى، تو عقل دادى، تو عصمت دادى. مگر اين گونه نيست؟ همه عيبها بر مىگردد به اين ندارىها. آن وقتى كه انسان دست خود را پُر از ندارىها، يعنى گناهان ببيند، مىداند كه اگر خداوند لطف نكرده بود، چه مىشد؟ انسان بايد در مقام عبادت نهايت تذلل را داشته باشد. پيشتر بيان شد وقتى انسان به خدا نزديك است و رحمت خدا را دريافت مىكند كه از يك طرف از خودش هيچ نبيند و از طرفى همه فيضها را از خدا بگيرد. چه وقتى انسان خود را در نهايت ذلّت و پستى و ناچيزى مىبيند؟ آن وقتى كه همه خوبىها را براى خدا بداند. البته براى خدا هم هست، فقط بايد نگاهش به همان نداشتههاى خود باشد.
منشأ گناهان
منشأ همه گناهان، بى عقلى و بىمعرفتى است. آن كه منم اين نداشتهها و اين فقرهاست و هر چه دادى از توست. انسان وقتى ببيند كه خود منشأ همه فسادها هست، و همه خوبىها از خداست، اصلاً به هيچچيز خود نمىنازد و نمىبالد. مىگويد همه چيز براى توست، هر وقت بخواهى مىگيرى، وقتى هم كه دادى امانت است و مال من نيست. با اين حال است كه مىشود انسان همه گناهان را به خود و همه خوبىها را به خدا نسبت دهد. بنابراين وقتى معصوم مىگويد: خدايا گناهان از من است، تو من را نگهدار، ناظر به اين مقام خود است. مؤمنينى هم كه مراتب نازلترى داشته باشند، هر كدام به اندازه معرفتشان همين بيان را دارند. پس با قدرى تحليل و پرورش اين جواب، مىتوانيم به بيشتر آن اشكالات پاسخ دهيم. ان شاء الله خدا به ما معرفتى دهد كه اين شبههها مانع از توجهمان نشود. آن حالات ائمه و انبياء به واقع بوده است. شوق، گريهها، عبادتها، حتى خوفها، خوف از عذاب، با مقام و عصمتشان هيچ گونه منافاتى ندارد.
پروردگارا بر محبت و ولايت و معرفت ما بيفزاى.
پي نوشت :
1. غافر، 55.
2. الكافي، ج 2، ص 502.
3. بحارالأنوار، ج 25، ص 205، باب 6.
4. مصباحالمتهجد، ص 590، دعاي سحر معروف به ابوحمزه ثمالي.
5. اسراء، 71.
6. كهف، 110.
7. ص، 26.
8. الكافي، ج 1، ص 157، باب الجبر و القدر، روايت 3.