زرتشتيان در ايران اسلامي
مترجم: جواد فلاطوري
در صدر اسلام، دين زرتشت ( 1 ) وضع کاملاً روشني نداشته است، زيرا پيغمبر اسلام زردشتيان را به نام « مجوس » ( 2 ) و آن هم در موردي نامطبوع و همراه با وعيد در قرآن ذکر فرموده ( 3 ) آنان را جزءِ اهل کتاب ( که در صورت ايفاءِ بعضي از شرايط بايد به موجب اسلام با آنها مدارا شود ) ( 4 ) به حساب نياورده است، ولي از طرف ديگر خودِ وي عملاً در عربستان در مقابل زردشتيان ( 5 ) آن سرزمين ( که از زمان سيادت ايران بر آن سامان، در قسمت هاي مختلف آن مرز و بوم زندگي مي کردند ) مدارا و شکيبايي نشان مي داد. ( 6 ) اين طرز رفتار نيز از طرف لشکريان مهاجمِ پيروزِ عرب رعايت مي گشت و حتي کوشش مي شد براي مدارا با اين دين احاديثي دال بر نظير يک چنين رفتاري از طرف پيغمبر ( صلي الله عليه و آله )، بياورند ( 7 ) و واقعاً هم هيچ موردي را نمي شناسيم که زردشتيان به طور منظّم و با طرح قبلي مورد تعقيب واقع گشته باشند، اگر چه تجاوزات محلي نسبت به آنها نيز مثل تعدّي نسبت به ساير اديان و مذاهب به ندرت اتّفاق نمي افتاده است. با تمام اين احوال، رفتار مسلمانان با زردشتيان در آغاز امر اهانت آميزتر از رفتار آنان با مسيحيان و يهوديان ( 8 ) بوده است؛ از جمله اينکه خونبهاي ايشان بنا به عقيده ي شافعيان فقط يک پانزدهم خونبهاي مسلمانان معيّن گشته بود. ( 9 )
زردشتيان در اين موقع مي کوشيدند تا از اين راه و با اثبات اين امر که ايشان نيز صاحب کتاب آسماني هستند، خود را با وضع جديد سازش بدهند. ( 10 ) تا آن زمان گاتا و تمام اوستا شايد مثل کتب بعضي اديان ديگر شرق فقط دهن به دهن نقل مي شده است ( 11 ) و همين امر دليل فقدان کتب کهنسالي درباره ي عقايد و سنن اين دين، که در آن زمان از کتب مقدّس آن فقط قطعه هاي بسيار اندکي در دست و مورد تقديس بوده ( 12 ) به حساب آمده است و اطلاقِ نام زمزمه کنندگان ( 13 )، که عربها روي آنان گذاشتند و از قرار معلوم تا به زبان چيني هم سرايت کرده ( 14 ) نيز بدين وسيله توجيه گشته است، و اين طور که به نظر مي رسد که تازه پس از تسلّط عربها اوستا در دسترس عموم قرار گرفته و به نام کتاب مقدّسي آسماني به مسلمانان ارائه گشته است. مسلمانان نيز اين ادّعا را پذيرفتند و نوشته هاي مجوسان بدين عنوان مورد احترام ( 15 ) واقع گشت. از ويراني آتشکده ها ( 16 ) به فرمان دولت و يا اقدامات ديگري بر ضدّ مقدّسات زردشتي ( 17 ) و يا کتب ديني آنان ( 18 ) خيلي به ندرت شنيده مي شود، بلکه به عکس اوستا را از کتب مُسلّمِ زردشتيان به حساب آوردند و موجود بودن آن را دليل بر عقايد ( 19 ) زردشتي گرفتند. با اين وضع عقايد زردشت نيز جزء ادياني در آمد که با آنها مي بايستي مُدارا شود، و بدين ترتيب وظيفه ي سرکوبي آنان ديگر موردي نيافت، و حتي در سال 840 ميلادي ( برابر با 225 هجري ) اعضاي دون پايه ي حکومت که در سرزمين سغد، به زردشتيان تجاوز کرده بودند، از طرف دولت مورد باز خواست و مجازات واقع شدند. ( 20 )
بنابراين گرويدن دسته جمعي زردشتيان به اسلام معلول جبر و فشار مسلمانان نبوده، بايد علّت ديگري داشته باشد: علّت تعويض سريع مذهب، در مورد رجال منطقه ي شمال شرقي ايران، که در آن زمان از لحاظ فرهنگي بر ساير مناطق آن سرزمين سمتِ رهبري داشت، در درجه ي اول، کوشش آنان براي حفظ موقعيت اجتماعي خويش بوده است. علّت ديگر آن نيز اين بود که با درهم شکستن شاهنشاهي ساسانيان، سازمان روحانيّت ( 21 ) که، به طور سلسله مراتب دقيق منظّم شده بود، درهم ريخت و به دنبال آن نيز دين زردشت که دين رسمي دولت بود ( 22 ) رو به اضمحلال گذاشت، زيرا مقام صدارت آنان « پيشوپاي هوذِينان » ( حدود سال 820 ميلادي برابر 205ر 206 هجري ) ( 23 ) که در برابر سازمان اداري عرب اسماً وظيفه ي رياست را عهده دار بود، ديگر هيچ گونه قدرت مرجعيّت مذهبي نداشت و کار عمده ي وي به جمع آوري وجوه محدود گشته بود. ( 24 ) سبب اصلي اين ضعف اين بود که چون دين زردشت به عنوان دين رسمي دولت پيوسته از حمايت اساسي سازمان حکومت ساسانيان برخوردار بود، نتوانسته بود راه و روش استقلال و بي نيازي از پشتيباني دولت را بياموزد؛ بر عکس کليساي ملّي مسيحي در شرق که از ديرباز در نبرد با دولت روم شرقي و يا دولت ايران، خود را به صورت يک دستگاه مستقل و مرجع نيرومندي در آورده بود و توانست از آن پس نيز چون گذشته پايدار بماند.
چيزي که تحقّق يافت اين بود که گرويدن دسته جمعي و سريع زردشتيانِ شرق ايران لااقلّ باعث شد که دهقانان مقام رهبري اجتماعي خود را موقتاً حفظ کنند، در حالي که سنن باستاني ايران که فقط بر حسب ظاهر رنگ اسلامي يافته و گاهگاهي نيز از طرز تفکّر اسلامي تأثّر پيدا نموده بود ( 25 ) در بين آنان پا بر جا ماند و بعداً در سراسر شاهنامه ي فردوسي تحرير و تقرير پذيرفت. ( 26 ) قسمت عمده ي کتبي که حاوي اين سنن بود به وسيله ي زردشتيان مسلمان شده ترجمه گشته و به اطّلاع عربها رسيده بود. در اين زمينه ابن مقفّع ( متوفي در سال 760 ميلادي برابر 143 هجري ) مترجم خداي نامه ( 27 ) از زبان پهلوي، وهم الثعالبي ( متوفي در 1021 ميلادي برابر 429 هجري )، که عربها دقيقترين اطّلاعات خود را در باره ي اخبار تاريخي ايران و در نتيجه در مورد منابع فردوسي مديون وي هستند، ( 28 ) معروفيّت خاصّي پيدا کردند.
با وضع اشرافي و ارباب و رعيّتي آن زمان در خراسان و خوارزم، نمي توانست جاي ترديد باشد که اين عمل اشراف سرمشق آموزنده اي براي غالب تابعان و توده ي رعاياي آنان خواهد شد، و در واقع نيز به همين دليل به زودي عدّه ي زيادي از طبقات مختلف مردم از دين زردشت بر گشتند، ولي بديهي است که اين دين رسمي دولت ساسانيان با وجود بحرانهايي که درست در آغاز قرن هفتم ميلادي دچار آن شده بود ( 29 )، باز حتّي در همان قرن اوّلِ تسلّط اسلام ساکت ننشست و جنبش متقابلي نشان داد: روحانيّت مي کوشيد تا با اصطلاحات خود احکام تازه اي در قالبي متشکّل به دست بدهد، و عقايد اصيل ( 30 ) آن دين را به صورتي خالي از زوايد و شوائب در آورد، از عقيده به زُروان ( « دهر « ) ( 31 ) دست کشيد و ايمان به « هورمزد » را به صورتي تا حدّ امکان منزّه تقرير کرد. در نتيجه حتي شروع اقدامات فشار آميزي از طرف اسلام ( سال 671 ميلادي برابر 51 هجري ) با مخالفتي از طرف دهقانان روبرو گشت ( 32 ) و در سال 693/694 ميلادي برابر با 75 هجري وحشت اين مي رفت که جنگ داخلي و برادر کشي بين قبايل عرب در آن سرزمين، سرانجام به قدرت و غلبه ي کفّار ( يعني زردشتيان ) منجر گردد. ( 33 )
ولي کار به يک انقلاب منظّم و متشکّلي نرسيد، بلکه به عکس، تشطّطِ داخلي زردشتيان و نقص تبليغات آنان در بين پيروان ساير ( 34 ) مذاهب، و سيادت مطلق اسلام به عنوان دين رسمي دولت، همه باعث شد که عدّه اي از معتقدين واقعيِ دين زردشت که از گرويدن به اسلام امتناع مي ورزيدند، به مهاجرت از وطن خويش ناگزير گشتند. اين مهاجرت ابتدا از شهر اُبلّه نزديک مصب دجله ( 35 ) اتفاق افتاد و آثار آن نيز در کرمان ( سال 650 ميلادي برابر 29/30 هجري ) محسوس شد ( 36 ) تا سرانجام در سال 717 ميلادي ( برابر با 98/99 هجري ) به توطّن ايرانيان در هندوستان مخصوصاً در کجرات منتهي گشت و به موجب آن، نهال توده ي انبوه ايرانيان امروز در هندوستان گذاشته شد. نظير همين مهاجرت دسته جمعي را نيز بين سغديان و در سال 752 ميلادي ( برابر 134/135 هجري ) در بين ارامنه ( 37 ) مي بينيم: اين مهاجرتها دليل بارزي بر چگونگي بر خورد و سلوک مذهبي طبقات خاصي از اهالي مختلف مي باشد.
بدين ترتيب پس از گذشت يک قرن، در اين ايالت ايران که از لحاظ فرهنگي تا زمان طويلي سمت رهبري داشت از پيروان دين زردشت ( که در اينجا با دين بودا نيز مي بايستي مبارزه مي کردند ) فقط عده ي قليلي باقي ماندند ( 38 )؛ اگر چه اخبار واصله، از بقاي آتشکده ها ( 39 ) تا مدّت درازتري حکايت مي کند: مثلاً آخرين مرتبه در نيشابور، و کوهستان ريوند نزديک طوس ( 40 )، و حوالي بخارا ( 41 ) ( سال 710 ميلادي برابر 91 هجري )، و سمرقند – هنگام تصرف آن شهر ( 42 ) در سال 712 ميلادي ( برابر 93 هجري ) – و بعلاوه در زنجان ( 43 ). همچنين اعياد مذهبي قديم بخصوص عيد نوروز ( 44 ) و مهرگان ( 45 ) در آن زمان فقط ( 46 ) از جنبه ي آداب و رسوم ملّي رعايت مي شده، اهميّت مذهبي ( 47 ) خود را از دست داده بود. حتّي بر عکس در سال 935 ميلادي ( برابر 323 هجري ) در حوالي اصفهان تولّد پيغمبر اسلام ( صلي الله عليه و آله ) را بر شيوه ي زردشتيان ( 48 ) با آتش افروزي جشن گرفتند؛ و نيز غلبه ي اسلام را بدين بيان و توجيه با زردشت بستگي مي دادند که مي گفتند در شب تولّد پيغمبر ( صلي الله عليه و آله ) درياچه ي ساوه که در آن نطفه ي زردشت نگاهداري مي شده تا روزي از آن منجي بشر ( سوشيانت ) به ظهور پيوندد ( 49 )، خشک شده است.
نکته ي قابل ملاحظه در اينجا اين است که تمام سرزمين ايران به يک اندازه دچار انحطاط نشده بود، همان طوري که اساساً نيز در همه جا سير حيات مذهبي اقوام بزرگ بر حسب اوضاع و نواحي گوناگون به صورت هاي مختلفي تحقّق مي يابد؛ اگر اوضاع عمومي مذهب در خراسان، اسلام آوردن رجال آن مرز و بوم را آسان نموده بود. علّت عقب زدگي دين زردشت و زردشتيان ( 50 ) در بين النهرين ( 51 ) بيشتر رقابت مسيحيان آنجا ( در درجه ي اول در مورد آراميان و ساکنان آرامي شده ي آن سرزمين ) و نزديکي با دربار عباسي، که به اسلام واقعي و صحيح ( 52 ) اهميّت زيادي مي دادند، و نيز مهاجرت ايرانيان در قرن هفتم ميلادي ( برابر قرن اول هجري ) به موجب علل سياسي، بوده است. ( 53 ) بديهي است که در اينجا اعضاي ديوان « تا زمان خليفه ي اموي هشام بن عبدالملک ( سالهاي 724-743 ميلادي برابر 106 تا 125 هجري ) غالباً هنوز به اين دين پابند بودند. ( 54 ) و تازه در سال 742 ميلادي ( برابر 124 هجري ) اين دين ( اسماً ) در ديوان متروک شد. ( 55 ) در دوره ي عبّاسيان نيز هنوز تمايل به کيش زردشت به بعضي از وزرا و سپاهيان بزرگ و يا نيز علماي ادب نسبت ( 56 ) داده مي شود و اين ادّعا را حتي در بعضي از موارد مي توان ثابت نمود، ولي ايرانياني که بعداً در زمان سيادت بني عباس به بين النهرين آمدند لااقل به موجب اقرار رسمي خود، مسلمان بوده اند، هر چند که نسب زردشتي آنان غالباً هنوز معروف بوده و يا همه مي دانستند که اسلام آوردن هر يک از آن خاندانها تازه با يکي از افراد صاحب اسم ايشان شروع شده است. البتّه اين ادّعا که وزراي مشهور ايراني يعني برمکيان از دودمان زردشتي برخاسته اند، ساختگي ( 57 ) مي باشد ( و علّت اين امر شرافت و احترامي است که براي دارندگان نسب زردشتي قايل بوده اند ). بلکه برمکيان اصل و ريشه ي بودايي داشته اند، ( 58 ) ولي با تمام اين احوال هنوز در آن موقع تمام سرزمين ايران به طور قاطع هوادار اسلام نبود ( مگر در بعضي از موارد، آن هم فقط نسبت به مذهب رسمي تسنّن )؛ تنها در خراسان اين توجه عمومي به اسلام ديده مي شد، ولي خراسان را نمي توان با تمام ايران برابر دانست. ( 59 ) بديهي است که سرزمينهاي ديگري هم وجود داشته که در آن، ايمان قديمي به زودي مقهور اسلام گشته است؛ در آذربايجان با وجود اين که هنوز از آتشکده ي معروف قديمي در شيز ( شايد تخت سليمان واقع در جنوب شرقي درياچه ي اروميه ) ( تا سال 943 ميلادي برابر 331 هجري ) نگهداري مي شد، با اين وصف اين آتشکده ديگر مرکزِيّت مذهبي براي مردم نداشت ( 60 )، همچنين ري و نواحي ديگري تا حدود اصفهان نيز به زودي به اسلام گردن نهادند. ( 61 )
در مقابل اين نواحي مذکور، دو منطقه ي مجزّا از هم ايران تا مدّتي مديد خود را از اين تحولات مذهبي سخت بر کنار داشت: يکي در شهرهاي قم، اصفهان تا يزد و کرمان، مخصوصاٌ فارس و نواحي آن، و ديگري در شمال مملکت ( اراضي جنوب بحر خزر ). در قم و خود اصفهان مثل خوزستان و کوهستان حتي در قرن دهم ميلادي ( چهارم هجري ) هنوز زردشتيان زيادي مي زيسته اند ( 62 ) و آتشکده هاي آنان معمور و بر پا بوده است ( 63 ) و دامنه ي آن تا به يزد مي کشيد، ولي در واقع مرکز حقيقي زردشتيان در جنوب ايران ناحيه ي فارس بوده است. در اين مرکز جغرافي دانان عرب هنوز در قرن دهم ميلادي ( چهارم هجري ) دين و آيين زردشت و آداب زردشتيان را کاملاً زنده مشاهده نمودند ( 64 )، به طوري که در شيراز پايتخت فارس، زردشتيان بدون اين که نشانه و علاماتي را که از طرف اسلام براي پيروان اديان غير اسلامي معيّن شده بود، به لباسهاي خود نصب کنند، آزادانه در حرکت بودند ( اين امر براي مقدّسي، جغرافي دان معروف، نامطبوع بود )، و اهالي در بسياري از موارد بر طبق عادات و رسوم زردشتيان عمل مي نمودند. ( 65 ) در اينجا و همچنين در شهرهاي مجاور آتشکده هايي ( 66 ) وجود داشته که مسلمانان از آنها خراج مي گرفته اند، ( 67 ) ولي اجازه نبوده که آنها را مثل مساجد با گچ سفيد کنند. ( 68 ) از بين آنها آتشکده هاي آذر فرنبغ ( 69 ) ( ظاهراً در کاريان در نيمه راه بين سيران و داربگرد ) ( 70 ) عظمت خاصّي داشته است، ولي تقريباً در اين مناطق هر دهي آتش مقدّسي ( 71 ) داشته که اهالي هنگام عبادت دور آن تجمّع مي نموده اند. در هر حال هنوز در آخر قرن دهم ميلادي ( برابر چهارم هجري ) در بين دسته هاي مذهبي غير مسلمان ( 72 ) عده ي زردشتيان بيش از همه بوده است و در اينجا اعياد زردشتي کاملاً علناً ( 73 ) جشن گرفته مي شده و بلکه حتّي در اين موقع هنوز جرأت مي کردند در کوچه و بازار با مسلمانان به مبارزه و پيکار بپردازند. ( 74 )
سرتاسر نواحي شرقي مجاور نيز قروني متمادي يعني تا قرن دهم ميلادي ( چهارم هجري ) پر از زردشتيان بود. ( 75 ) کرمان تازه پس از به خلافت رسيدن عبّاسيان شهر اسلامي شد و براي اولين بار در تخت سيادت صفّاريان واقعاً صاحب حوزه ي اسلامي گشت، ( 76 ) و در هرات هنوز در قرن مذکور آتش مقدس ( 77 ) شعله ور بود. علت اينکه قسمت اعظم ساکنان فارس تا ازمنه ي درازي سخت به عقايد پدران خود پابند بودند مسلماً اين است که در اين منطقه ( برخلاف آنچه که بايد در مورد ايالات ديگر فرض نمود ) که مرکز پارسيان و مجاور مقر شاهان قديم بود ( 78 )، ايمان به دين پيامبر ايراني بخصوص بر اثر اصلاح ساسانيان، فرسوده نگشته و تجمّد نيافته بوده است. به طور کلي فارس تا مدّتي خود را در مقابل تأثيرات خارجي ايمن داشت، ( 79 ) ولي به موجب آن نيز از نظر معنوي و علمي نسبت به خراسان مسلمان شده عقب ماند.
احتراز زردشتيان از بيگانه ثمرات ديگري نيز در پي داشت: هنگامي که دين زردشت ( 80 ) به پيوست احياي مجدّد افکار ملّي ايراني تجديد بنا نمود ( قرن دهم ميلادي برابر قرن چهارم هجري ) کار اين اجتناب و خود داري آنان به مرحله اي رسيد که علناً هر نوع تأثير خارجي را محکوم دانسته و رد مي نمودند، تا به جايي که در سالهاي 921/931 ميلادي ( برابر 308/319 هجري ) گروه هاي مختلفي با اتّکاي به افکار شعوبيه، هواي اين امر را در سر مي پروراندند ( 81 ) که با برانداختن دستگاه خلافت، سر از نويک دولت ايراني زردشتي بر قرار کنند. به موازات ( 82 ) اين دسته ها و بر اساس عقايد اصيل زردشتي مجامعي از زردشتيان با ايمان، آگاهانه به انديشه هاي تازه اي پرداخته نتايج آن در کتب معتبر ديني ( 83 ) آنان که دايماً از روي آنها نسخه نويسي مي شد، تحرير يافت، و در مدافعاتي که از عقايد زردشت – آن طوري که در دينکرد و ساير کتب ( 84 ) موجود است ( 85 ) در مقابل ساير اديان و هم در برابر اسلام انجام مي گرفت، منعکس گشت. بديهي است که سراسر اين بناي جديد دين زردشت، مملوّ از افکار اسلامي بخصوص معتزلي بود و از اين ابايي نداشتند که در مقام حمله به معتزليان دلايل اصحاب سنّت و حديث، و در مقام حمله به اين طبقه دلايل معتزليان را به معني کلام اسلامي به کار ببرند. بخصوص عقيده به عدل الهي و قول به قضا و قدر سخت مورد حمله ي زردشتيان بود: به اين بيان که اصل مفروض و مسلّم قضا و قدر و لازمه ي آن ( آن طوري که از اسلام بر مي آيد ) اين است که خداوند نيز خالق شرور است و در چنين صورتي مي بايستي خدا فاقد ترحمّ و هم فاقد علم قبلي به امور بوده باشد. ( 86 )
ولي اين بازگشت به عقايد اصيل و اين تنقيح و تجديد بناي دين زردشت، حکم آخرين شعله هاي لرزان شمع فروزاني را که در حال خاموشي است، داشت و باعث اين امر بيشتر فشار دولت وقت بخصوص دولتهاي ترک نژاد مثل غزنويان و سلجوقيان بود، نه نيروي معنوي وقانع کننده ي اسلام، که در اين امر کمتر اثر داشت. يعني همان طوري که اين دولتها توانستند فرقه ي شيعه را سخت به عقب برانند و محدود سازند. همين طور نيز طبعاً دين زردشت را که نيروي حياتي کمتري داشت عملاً بکلي مغلوب ساخته، نوشته هاي آنها را نابود کردند. از آن زمان به بعد فقط بقايايي از زردشتيان در جنوب شرقي ايران قبل از همه در يزد و کرمان خود را حفظ نمودند. ( 87 ) اين دسته ها در قرون بعد ارتباط کتبي خود را به وسيله ي « روايات » ( 88 ) ( تقريباً به معني فتاوي ) با هم مسلکان خود در هندوستان يعني با پارسيان آنجا زنده نگه داشتند. ( 89 )
انقراض آتش پرستان در فارس تنها باعث وحدت مذهبي ساکنان آن سامان نگشت، بلکه گرايش آنان به اسلام تازه رابطه ي اهالي آنجا را با فرهنگ جديدي که در قرون گذشته در خاور نزديک به وجود آمده بود، ممکن ساخت. تا هنگامي که در اين منطقه هنوز جمعيّت هاي زيادي بر آيين زردشتي باقي بودند، مردم ناگزير به زندگي ويژه ي خود که بيشتر بر اساس گذشته متّکي و کمتر با زمان حاضر و آينده متناسب بود، ادامه مي دادند، ولي از موقعي که اسلام آوردند توانستند بدون هيچ محدوديتّي در بنا و پيشرفت روحي ايرانيّت و به طور کلّي در ترقي و تکامل معنوي خاور ميانه شرکت جويند و بدين وسيله فارس را نيز در رديف سرزمينهاي خالق و حامل فرهنگ در آورده در نتيجه آن را از کناره گيري چندين صد ساله ي خود رهايي بخشند. تازه از اين زمان به بعد، فارس نيز توانست در جنب مناطق ديگر ايران مقام و منزلت خود را در حيات روحي اين سرزمين مجدداً احراز نمايد.
دوّمين منطقه ي زردشتي نشين مستقّل ايران ( چنان که اشاره شد )، نواحي جنوب بحر خزر بود. در اين نواحي سير و تحوّل مذهبي بر اساس شرايط ديگري صورت گرفت: از لحاظ مذهبي اهالي آن تا مدت زيادي به دين زردشت پابند ماندند و از نظر سياسي تا چند قرن استقلال خود را در آنجا حفظ کردند، و آب و هواي مرطوب و گرم آنجا مکرر موجب اين مي شد که هر دفعه فاتحان بيگانه به ترک آن اراضي ناگزير گردند. دولتهاي کوچک اين سرزمين در تحت تأثير بقاياي ( 90 ) عقايد باستاني سراسر رنگ و صبغه ي زردشتي داشته آثار آن در طرز عمل ( 91 ) و نيز در اسامي فرمانروايان آنجا کاملاً آشکار بود و اگر هم موقعي پيش مي آمد که حکمرانان و رجال آنجا به موجب اوضاع و احوال سياسي مجبور به قبول اسلام مي گشتند، اسلام آوردن خود را فقط يک اقدام ضروري موقتي دانسته، هيچ انديشه اي از اين نداشتند که پس از تغيير اوضاع تا ممکن بود بزودي به ايمان پدران خود بر گردند ( 92 ) و طبعاً اين عمل در مواردي که مجدداً دست لشکريان خليفه به آن نواحي مي رسيد ( 93 ) به بهاي جان بعضي از آنان تمام مي شد.
ولي در اين منطقه نيز نتوانست دين زردشت براي هميشه پايدار بماند. زيرا همان طوري که ديديم تبليغات زيدّيه در قرن نهم و دهم ميلادي ( سوّم و چهارم هجري ) موفّق شد ساکنان آنجا را به استثناي عده ي معدودي به مذهب زيدّيه در آورد. ( 94 ) و پر واضح است که در يک چنان اجتماع ابتدايي و ساده اي با سازماني طبقاتي، وقتي طبقه ي حکمرانان به دين جديد گردن مي نهادند توده ي اهالي نيز بدون مخالفت و بدون تفکر مستقّل و زيادي از آنان پيروي مي کردند. بدين ترتيب از همان آغاز در اين قسمت و نيز در اراضي مجاور شمال غربي آن، يعني ديلم، مذهب شيعه خود را پايدار نمود و بعداً نيز در اينجا – و لو به طور منقطع – از نظر کّم و کيف بر ساير مذاهب غلبه داشت. در عين حال چون گرويدن به مذهب جديد فقط در بين عده ي معدود طبقه ي بالا آزادانه و از روي انديشه انجام شد و انبوه توده به تبعيّت از آنان اسلام آورد، از اين رو، دين تازه ي آنان در طرز تفکّر ايشان مؤثر واقع نگشت و پيوند آنها به فرهنگ اسلامي که از نظر جغرافيايي نيز موانعي در راه تابش آن به اين اراضي بود – قروني متمادي به تعويق افتاد، به طوري که اين نواحي براي سير فرهنگي ايران بي اهميت ماند، بخصوص به اين علّت که ايمان به اسلام در بين طبقه ي بالا ( 95 ) هم فقط به طور ظاهري بود و ديلميان بدون اين که از خليفه پنهان دارند ( 96 ) يک مرتبه ي ديگر به مذهب قديمي خود باز گشتند. ( 97 ) با وجود اين احوال، احياي مجدد دين زردشت در بين اين قوم به غايت ساده و ابتدايي، غير قابل تصوّر بود و به همين جهت اين نواحي سرانجام بدون هيچ فعاليّت مثبتي تابع جريان و تحوّلات عمومي کشور گشت.
پينوشتها:
1- شهرستاني ( فهرست: 250 )، ج2، صفحات 70-80 ( برابر با ترجمه ي آن، فهرست: 251، ج1، صفحات 272-285 ) و نيز مراجعه شود به :
V. F. Buchner in der E I,III 104-108;Tritton 97-99;Sadighi 65-82;Pellat 217-219;Sh. H. Hodivala: Studies in Paris history, Bombay 1920,K. Kamal ud-Din: Islam and Zoroastrism,Woking 1925.
درباره ي زردشت و زردشتيان به طور کلي، رجوع شود به :
Maneckji Nusservanji Dhalla: Zoroastrian Theology,Neuyork 1914;Maneckji Nusservanji Dhalla : History of Zoroastrism,Neuyork 1938; Emile Benveniste: Le temoignage de Theodore bar Konay sur le zoroastrjsme, in “Le Monde Oriental”XXVI ( 1932 ) ,S. 170-215;Joseph Arthur,Graf Gobineau: Les religions et les philosophies dans I. Asie Centrale,3. Aufl,. Paris 1900,S. 54-58;Weit 130-136;K. Smirnov: Persy. Ocerk religii Persii,Tiflis 1916.
موضوع کتاب اخير « دين ايراني » است وي اين مطلب که آيا دين زردشت يا مذهب شيعه منظور است، بر من معلوم نيست.
2- نوشته ي ذيل توضيح تازه اي درباره ي کلمه ي « مجوس » به دست مي دهد: Emile Benveniste: Les mages dans I,ancien Iran,paris 1938. ( Publ. de la Soc. des e,tudes iraniennes 15 ) ; و نيز رجوع کنيد به : Hans Heinrich Schaeder in der OLZ 1940,Sp. 376-383;Wikander 44ff.
3- سوره ي الحج، آيه ي 17 ( يا 18 ) : ان الذين آمنوا و الذين هادو و الصابئين و النصاري و المجوس و الذين اشرکوا ان الله يفصل بينهم يوم القيامه ان الله علي کل شيء شهيد.
4- Ignaz Goldziher in der E I,I 195 f. ;Tritton 5-17 ( قوانيني که در کتاب اخير ذکر شده است، به عمر، خليفه ي دوم، منتسب مي باشد. ) Tritton: Non-Muslim subject of the Muslim state, im JRAS 1942,S. 36-40, ( اين نوشته بر اساس کتب فقهي پايه گذاري شده است. ) Tritton,s. v. Nasara in der E I,III 916-919 و نيز رجوع شود به فصل « مسيحيان » از همين کتاب.
5- درباره ي تأثيرات محتمل دين زردشت بر روي قرآن رجوع شود به : Osztern 150ff.
6- بلاذري ( فتوح ) ، صفحات 71 و 80 به بعد ( يمن ) ، ص 79 ( بحرين ) ابن سعد ( فهرست: 104 )، ج1، صفحات 2 و 19 و نيز رجوع شود به : Wellhausen,SK. u. Vorarb. IV 103,118 f. ;Erdmann,Feuerh. 44;Caet V 5, 394-396 ( روايت منقول از طريق امام شافعي ( مسند، چاپ 1306 هجري، ص122 ) مبني بر اين که پيغمبر ( صلي الله عليه و آله ) دستور داده که بايد با زردشتيان مثل اهل کتاب رفتار شود، درست بر همين روش عملي پيغمبر ( صلي الله عليه و آله ) انطباق دارد.
7- مواردي از آن در مقاله ي Buchner, in der E I,III 104-108- بخصوص رجوع شود به : عوفي ( جوامع الحکايات ) ، ص 220، شماره ي 1620، موردي است که علي ( عليه السلام ) بر زردشتيان جزيه مقر نموده است؛ ابو يوسف ( کتاب الخراج، فهرست: 285 (، صفحات 73 تا 76 ؛ صاعد ( طبقات الامم، فهرست: 269 )، ص 52 و نيز رجوع شود به :
Wiet 121f. ;Wensinck,Handbook S. 138 rechts;Schwarz VII 858.
8- رجوع کنيد به :
Frants Buhl: Das Leben Mohammeds,deutsch von Hans Heinrich Schaeder, Leipzig 1930,S. 347 mit Anm. 81. Arthur Stanley Tritton: Islam and the Protected religions,II, ( im JRAS 1931,S. 311-338 ) ,S. 331 f. ; G,K. Nariman: Islam and Parsis, in der “Islamic Culture” I ( 1927 ) ,S. 632-639.
بلاذري ( فتوح ) ، ص 80، از تحريم ذبيحه ي زردشتيان و زن گرفتن از آنان، به دستور پيغمبر اسلام ( صلي الله عليه و آله ) صحبت مي کند. در اين مورد نيز رجوع کنيد به : کتاب الام از محمد بن ادريس الشافعي، قاهره 1321 تا 1326 هجري. – ولي بر عکس اين اظهارات، شيعيان در ازمنه ي بعد در اين امر که طبق مدعا، فرزندان حسين ( عليه السلام ) از طرف مادر به دختر يک پادشاه ايراني منتهي مي شوند، امتيازي مشاهده مي کنند، و اين خود دلالت بر تغيير آراي عمومي بر اثر افکار شعوبيه مي باشد. در کتاب ذيل دو نامه اي که بنا به نقل و ادعاي زردشتيان از طرف خلفاي متقدم درباره ي حمايت زردشتيان نوشته شده، انتشار يافته است و به ضميمه آن نظري اجمالي راجع به کيفيت رفتار مسالمت آميز مسلمانان با زردشتيان ملاحظه مي گردد:
G. K. Nariman als “The Ahad Nameh”,Bombay 1925. ( The Marker literary series for Persia,Nr. I )
9- رجوع شود به : Edurd Sachau;Muhammedanisches Recht nach schafitischer Lehre,Berlin 1898,S. 787;Jos. Schacht: The origins of Muhammadan jurisprudence, Oxford 1950,S. 207.
10- ولي در واقع مسلمانان، به اين امر که زردشتيان صاحب کتاب آسماني نيستند، واقف بودند : طبري، رديف 1، ص 1005، رديف 2، 1636.
11- در ازمنه ي بعد نيز طبعاً به همين منوال روايت مي شده است: مسعودي ( مروج ) ، ج2، ص 126 ( سيستان ).
12- رجوع شود به : Henrik Samuel Nyberg: Die Religionen des alten Iran,deutsch von Hans Heinrich Schaeder,Leipzig 1938,S. 1 mit Anm. 4 ( Mitteilungen der vorderasiat. -ag. Ges. ,Bd. 43 ) ; Kremer, Cult. -G. I 59;Wikander passim; Jean de Menasce: Le temoignage de Jayhani sur le mazdeisme, in “Donum natalicium K. S. Nyberg oblatum”,Uppsala 1954,S. 50-59.
13- رجوع شود به : Goldziher,Shuub. 170 mit Anm. 3; Wikander 28ff.
14- رجوع کنيد به: Hans Heinrich Schaeder : Iranica,Nr. II: Fu-lin,S. 65. ( Abh. d. Ges. d. Wiss. zu Gottingen,Phil. -hist. K1,III/10 ).
15- رجوع شود به : Francois Nau in der “Revue de I,hist. des rel. ” 1927,S. 149ff,;Christensen 138; anders Wesendonk 28.
16- مثلاً در پايان قرن هفتم ميلادي ( برابر با قرن اول هجري ) به فرمان زياد بن عبيد؛ رجوع شود به : ابن خردادبه ( کتاب المسالک فهرست: 28 )، ص 96، جاحظ ( کتاب الحيوان، فهرست: 260 )، ج4، ص 153؛ بلاذري ( فتوح ) ، ص 409؛ طبري، رديف 2، ص 16 و نيز رجوع شود به : Tritton,Islam,S. 331;Kremer,Cult. -G. II 164f. ;Sadighi 17.
17- در سال 861 متوکل، خليفه ي عباسي دستور داد سرو مقدسي را که مي گفتند زردشت غرس کرده، بيفکنند و چوب آن را براي بنا، به سامرا حمل کنند، اين امر با مخالفت زردشتيان روبرو شد و قصص منقول چنين حکايت مي کنند که قبل از وصول چوبها به سامرا خليفه بدرود حيات گفت: Le Strange,East. 355;Donaldson 243f. خليفه ديگر عباسي، معتصم نيز دستور تخريب آتشکده هاي فرغانه و اصطخر را صادر نمود: مسعودي ( مروج ) ، ج4، ص 51 و 77.
18- براي کسب نظري اجمالي درباره ي منابع و کتب پارسيان- و نيز حماسه هاي آنان – رجوع شود به فهرست ابن نديم، صفحات 304-314، و نيز رجوع شود به : Browne,Litt,II 275f,. Inostrancev,S. Et. 10-15;Falsch: Gafurov 143
19- رجوع شود به : Goldziher,Shuub. 150.
20- رجوع شود به : Daniel Chwolson: Die Ssabier und der Ssabismus,St. Peters burg 1856,I 287.
21- رجوع شود به : Christensen 110-117; Wesendonk 258-282.
22- نيز رجوع شود به : Wesendonk 136-173 – يزدگرد سوم هنگام فرار « آتش مقدس » همراه خود داشت: طبري، رديف 1، ص 2682؛ ابن الاثير، ج3، ص 13.
23- رجوع کنيد به : SGV II; Michelangelo Guidi in der E I,III 623-625,s. v. ( “Mobedh”.
24- رجوع شود به : Michael Syrus / Chabot 519;Dionys von Tell Mahre/Chabot 148; Bar Bebraeus, Eccl. I 372. mEZ 30f
25- رجوع کنيد مثلاً به Firdosi/Vullers I 151v. 404-411. ( بر خلاف ثعالبي وي از شرب خمر ابا مي ورزد ) ؛ و نيز رجوع شود به : Hansen 80
26- دقيقي ( سراينده ي هزار بيت اول ) نيز احساسات مطبوع زردشتي را مي ستوده است:
Barthold,Med. 85;Hans Heinrich Schaeder : War Daqiq Zoroastrier ? in der “Festschrift fur Georg Jacob”,Leopzig 1932,S. 288-303
27- رجوع شود به: Christensen 54f -درباره ي اهميت چنين کتابي و نيز در مورد عکسهاي پادشاهان ايران و تزيين موهاي صورت آنان و توصيف آن رجوع شود به : Erdmann Konigsjrone رجوع کنيد نيز به : مسعودي ( تنبيه الاشراف، فهرست: 85 ) ص 106 ( در مورد سالهاي 915/916 ميلادي برابر با 303 هجري ) در اين مورد نيز Christensen 61f ( نظر به اين که واژه ي « خداي » در فارسي بعد از اسلام منحصراً به افريدگار جهان اطلاق مي شده، فردوسي ناگزير نام « شاهنامه » بر کتاب خود نهاده است نه « خداي نامه »
28- رجوع شود به : V. F. Buchner in der E I,IV 193f. s. v. Sasaniden Sowie Carl Brockelmann edb. IV 793.
29- رجوع شود به : Pigulevskaja,Viz. 234f. ; Christensen 432f, konstantin Aleksandrovc Inostrancev: Materialy iz arabskich istocnikov dlja kul,turnoj istorii sasanidskoj Persii,St,Petersburg 1907.
کتاب اخير درباره ي موادي است که از منابع عربي براي تاريخ فرهنگ ساسانيان در ايران به دست مي آيد. درباره ي پراکندگي و تزلزل دروني دين زردشت و زردشتيان، لااقل در بين طبقه ي اهل علم و دانش آنها، بايد عکس العملي را که برزويه طبيب در مقابل دين زردشت از خود نشان مي دهد، ملاحظه نمود: Gerhard Klinge: Die Bedeutung der syrischen Theologen als Vermittler der griechischen Philosophie an den Islam ( in der “Zeitschrift Kirchengeschichte”3. F. ,Nr. IX = LVIII, 1939,S. 346-386 ) ,S. 349,Anm. 16.
( وي صحت عقايد و ايمان را در اساس مبتني بر انطباق آن با عقل مي دانسته است. ) در اين زمينه نيز رجوع شود به : Helmar Ringgren: Studies in Arabian Fatalism,Uppsala und Wiebaden 1955,S. 44,sowie Theodor Noldeke: Burzoes Einlei-tung zu dem Buche kalila wa Dimna ( in den Schriften der Wiss. Ges. zu Strassburg,12. Heft ( 1912 ) ,S. 16-21; Paul kraus: Zu Ibn Muqaffa,S. 14f. ( in der “Rivista degli studi Orientali”XIV,Rom 1934. S. 1-20 ) ;Francesco Gabrieli: L,opera di Ibn al-Muqaffa, in der “Rivista degli studi Orientali” XIII ( 1931/2 ) ,S. 197-247;Edward Denison Ross: Ibn Muqaffa and the Burzoe legend,im JRAS 1926,H. 3. بديهي است که رستم در نظر فردوسي، سراپا محکوم عقيده به سرنوشت بوده است: Firdosi/Vullers I 334,v. 293f. ,vgl. Hansen 137,264
30- رجوع شود به : Christensen 432 – درباره ي جزئيات عقايد زردشت در آن زمان رجوع کنيد به فارسنامه ي ابن بلخي.
31- رجوع شود به : Hans Heinrich Schaeder: Der iranische Zeitgott und sein Mythos, in der ZDMG VG ( 1941 ) ,S. 268-299; Wesendonk 259-273.
32- تاريخ سيستان، ص 93 به بعد.
33- ابن الاثير، ج4، ص 142 به عقيده ي Fuchs ( فهرست منابع : 238، ص 451 ) سغديان هنوز تا اوايل قرن هشتم ميلادي ( دوم هجري ) به دين زردشت بوده اند.
34- اين معني را اظهار جاحظ ( کتاب حيوان، فهرست: 260، ج5، ص 99 ) مبني بر اين که هيچ کجا کسي از پيروان ساير اديان به دين زردشت نگرويده است، نشان مي دهد، ولي بديهي است که واقع امر، به اين شدتي که جاحظ مدعي است نبوده؛ در اين مورد کافي است که مثلاً وضع ارامنه در نظر گرفته شود. درباره ي تأثيرات دين زردشت بر روي ترکان و آداب و عادات آنان در قرون وسطي رجوع شود به کتاب اغاني، ج9، ص 21 و نيز : Barthold,Vorl. 43f.
35- رجوع شود به :
D. Menant: Les Parsis Histore des communautes zoroastrinnes de I,Inde, Paris 1898 ( Annales du Musee Guimet VII ) ( nach der Qissa-ji Sangan des Parsi Priesters Bahman Kaiqobad Sangana,um 1600 ) -Dosabhai Framji karaka: History of the Parsees, incl. their manners,customs,religion and present position,2. Bde,. London 1884.
36- ياقوت ( معجم البلدان، چاپ لايپزيک، فهرست: 49 )، ج3، ص 31.
Constantin Inostrancev: The emigration of the Parsis to India and the Musulman world of the 8th cnet. ,in “the Journal of the K. R. Cama Oriental Institute”I ( 1924 ) ,S. 33-70;Constantin Inostrancev: Baladuri and Hamza Isfahani on the migration of the parsees,im JRAS 1938,I. ,S. 84-87.
( مؤلف اين کتاب اخير هدف مهاجرت آنان را « سندان » احتمال مي دهد، در حالي که مشهور و « سوذان » است. )
Inostrancey,Sas. Et. 6;D. F. Karaka: History of the Parsis,London 1884,S. 22f. ;G. K. Narman: Was it religious persecution which compelled the Parsis to migrate from Persis into India? in der “Islamic Culture”VII ( 1933 ) ,S. 277-280.
37- درباره ي ارامنه رجوع کنيد به: Stefan As 162.
38- مقدسي ( احسن التقاسيم، فهرست: 34 ) ، ص 323 ( وي از وجود فرق مختلف زردشتيان در خراسان، در قرن دهم ميلادي ( برابر با چهارم هجري ) صحبت مي کند: ولي اين گفته، اظهار نظر يکي از منابع قديمي است که وي اينجا نقل مي کند. ) ؛ حدود العالم، ص 105 ( سال 982 ميلادي برابر 371/372 هجري در حوالي مرو. ).
39- شهرستاني ( ملل و نحل، فهرست: 250 ) ، ج2، ص 92 به بعد ( برابر با ترجمه ي آن، فهرست 251، ج1، ص 298 به بعد ) اين معابد گاهي به نام بتخانه ياد مي شوند ( که انسان را به ياد معابد بودايي مي اندازد ) : و از اين رو، فهم و توضيح و توجيه اظهارات مورخان و جغرافي دانان گاهي با اشکال مواجه مي گردد: Barthold,Mesta;Hellmut Ritter im “Islam”XVIII ( 1929 ) ,S. 311;A. Pagliaro: History of the Sacred fires,in den “Or. Studies in honour of C. E. Pavry”,Oxford 1933,S. 383 در اين امر که آيا مقبره ي سرداب مانندي که در حفرياب خوارزم به دست آمده است با آيين زردشتي ارتباط دارد يا نه، ترديد است: Field-Prostov 144 ( نظير همين آداب دفن حتي در قرن نوزدهم ميلادي- سيزدهم هجري- در بين قوم « آس » ، که از بقاياي قوم « الان » و ساکن کوهستانهاي ميانه قفقازند، ديده مي شود. ).
40- حدود العالم، ص 326؛ و نيز Hoffman,Ausz. 290F.
41- طبري، رديف 2، ص 1230، در جنب آن خانه اي وجود داشته که در آن طاووس هاي مقدس ( ؟ ) نگهداري مي شده اند.
42- طبري، رديف 2، ص 1246 VDI 1951/3 S. 132.
43- يعقوبي، ( بلدان، فهرست: 29 )، ص 271؛ مسعودي ( مروج ) ، ج4، ص 86.
44- مسعودي ( تنبيه الاشراف، فهرست: 85 ) ص 215.
45- هداياي مهرگان در سال 652/653 ميلادي ( برابر 32 هجري ) عبارت بود از ظروف طلا و نقره، پول، لباس و ساير لوازم مايحتاج: طبري، رديف 1، ص 2903 به بعد و نيز طبري رديف 2، ص 1635؛ بلخي ( فارسنامه، فهرست: 202 )، ص 738
46- رجوع شود به Barthold,Epos. 143، مراسم اهالي بخارا در قرن دهم ميلادي ( چهارم هجري ).
47- و گرنه قطعاً در دربار سلطاني، مثل محمود غزنوي، اين آداب برگزار نمي شد: ديوان حکيم فرخي سيستاني، تهران 1933 ( 1311 هجري ) ، ص 390 به بعد و نيز Koprulu Kay 422 mit Anm. 1; Wellhausen,Arab. 308.
48- در مورد توصيف يک جشن محلي در اين رديف و مناسب با آداب مذکور رجوع شود به : ابن الاثير، ج8، ص 94 به بعد.
49- براي اطلاعات بيشتري رجوع شود به: Hans Heinrich Schaeder in der E I,IV 197.
50- هنگام غلبه ي اسلام، زردشتيان اکثريت اهالي اين سرزمين را تشکيل مي دادند، Bauer,Gazzali,S. 104.
51- مقدسي ( کتاب احسن التقاسيم ( فهرست: 34 )، ص 126.
52- در سال 873 ميلادي ( برابر 166 هجري ) بشاربن، برد شاعر نابينا، به علت تجليل و تمجيدي که از دين زردشت نموده بود، اعدام گرديد: Kremer,Cult,-G. II 410;Brochelmann,Gesch. 103.
53- اگر شهرستاني ( ملل و نحل، ج1، ص 198، چاپ لندن، فهرست: 250 ) از آتشکده اي در قرن دوازدهم ميلادي ( ششم هجري ) صحبت مي کند، مرادش در هر حال، بناي آتشکده بوده است نه سازمان ديني مربوط به آن.
54- بلاذري ( انساب الاشراف )، ج11، صفحات 343 و 352 ( در مورد کاتبان حجاج )، جهشياري ( کتاب الوزراء )، ص 64 و نيز: Kremer,Cult. -G. I 167;Arnold,Preach. 58.
55- جهشياري ( کتاب الوزراء )، ص 65.
56- مثلاً در مورد کاتب عضد الدوله ( وفات، سال 983 ميلادي، برابر 372 هجري )، ياقوت ( ارشاد العرب )، ج5، ص 357 ؛ نسبت به وزير سامانيان، جيهاني ( حدود سال 920 ميلادي برابر 306/307هجري ) نيز چنين ادعايي مي شود: فهرست ابن النديم، ص 138. و نيز Grunebaum 255.
57- مسعودي ( مروج )، ج4، ص 49 و نيز : J. Klimowicz: Dzieje Barmecydow na tke rozwoju stwunkow feodalnych,Mag. Diss. Warschau ca. 1953/54 اين رساله درباره ي تاريخ برمکيان بر اساس طرز زندگي اشرافي ( سيادت اشراف و رقيت رعايا ) نوشته شده است.
58- هارلدو التربيلي ( Harold Walter Bailey ) کلمه ي برمک را از واژه اي سانسکريتي، « پرمخ » مشتق مي داند و اين کلمه در « ختن – سکايي » به صورت يرمک، نام و نشان خانقاه اعلاي بودايي بوده است، رجوع شود به : BSOAS XI ( 1943/6 ) ,S. 2.
59- اظهارات کريمسکي ( Krymskyj 1 20 ) مبني بر اينکه حتي هنوز در قرن نهم و دهم ميلادي ( سوم و چهارم هجري ) هم دين زردشت در خراسان و به طور کلي در تمام ايران پيروان بسيار زيادي داشته است، مبالغه آميزمي باشد.
60- ياقوت ( معجم البلدان ) ، ج5، ص 325 به بعد؛ قزويني ( عجايب، فهرست: 52 )، آثار البلدان ) ج 2، ص 267، ابن خردادبه ( کتاب الممالک و المسالک، فهرست: 28 ) ص 119- مسعودي ( مروج ) ج6، ص 74 به بعد. نيز مراجعه شود به Julius Ruska in der E I,IV 415;Andre Godard: Les monuments du feu ( in den “Athar-e Iran. Annales du archeologique de I,Iran”III ( 1938 ). S. 7-80 ) ,S. 45ff با اين مقاله ي اخير عکسهاي خوب و فهرست منابع سودمندي ضميمه است.
Widengren,Kulturbegegnung 80-86 کلمه ي « شيز » در زبان پهلوي « گنجگ » و در لسان نويسندگان قديم « گنزک » مي باشد. Wikander 134-146,170f.
61- هنوز در حدود سال 930 ميلادي ( 317هجري ) در نزديکي قم، دهي با ساکنان زردشتي وجود داشته است، ابن حوقل ( کتاب المسالک، فهرست: 33 ) ص 404؛ تاريخ قم، صفحات 88 تا 90 ( حجاج با آنان محاربه نمود و آتشکده هاي ايران را ويران کرد. )
62- مقدسي ( احسن التقاسيم في معرفه الاقاليم )، صفحات 394 و 414 و نيز Inostrancev,Sas. Et,5.
63- ابن حوقل ( کتاب المسالک، فهرست: 33 ) ص 365 تاريخ قم، ص 18؛ مسعودي ( مروج )، ج4، ص 47. و نيز Schwarz VII 837 ( فهرست جبال ) موبدان اين معبد آن « دعا خوانده و نظر ديده » خريد و فروش مي کردند نيز رجوع کنيد به :
A. Pagliaro: Notes on a history of the sacred fires of Zoroastrianism, in den “Oriental Studies in honour of Cursetji Erachji Pavry”,London 1933,S. 373-385.
64- درباره ي خصوصيات آتشکده هايي که تا امروز از آنها اطلاع داريم و توضيح اسامي آنها تا حدي که در منابع اسلامي ( بخصوص اصطخري، ص 118 به بعد؛ مسعودي، مروج، ج4، صفحات 72 تا 88- ابن حوقل، کتاب المسالک، چاپ دوم، ص 273، حدود العالم، ص 126 ) از آنها ياد شده، رجوع شود به :
Godard,Monunments 70-72;Christensen 160-162;Wiet 132-134; Johannes Henrik Kremers: Die Feuertempel in Fars in islamischer Zeit, in der ZDMG 92 ( 1938 ) ,S. *10* – *12*;B. M. Tirmidhi: Zoroastrians and their fire temples in Iran and adjoining countries from the 9th to the 14th centuries as gleaned from the Arabic geographical works, in “Islamic Culture”XXIV ( 1950 ) ,S. 271-284;Erdmann,Feuerh. 44. در مورد بناي اين آتشکده ها رجوع شود به :
Roman Ghirshman: La Tour de Nourabad Etude sur les temples anciens iraniens,in “Syria”1944/5 ( 1947 ) ,S. 175-193. Kurt Erdmann: Das iranische Feuerheiligtum,Leipzig 1941 ( 11. Sendschrift der Deitschen Orient-Gesel- Ischaft ) ( dazu Jehangir C. Tavadia : Zum iranischen Feuertempel, in der OLZXLVI,1943,Sp. 57-66 ) ;Kurt Erdmann in den “Bonner Jahrbuchern” 158 ( 1958 ) ,S. 82-88;Ugo Monneret de Villard: The firetemples,im “Bulletin of the American Inst. for Persian Art and Archeology”V/4 ( Dez,1936 ) ,S. 175-184; Josef Strzygowski: Le temple du feu, in der “Revue des Arts Asiatiques”. 1927,S. 1-14;Andre Godard: Les monuments du feu, in Athar-e Iran 1938,S. 7-82;F. Oelmann: Persische Tempel,im “Archaologischen Anzeiger”III/IV ( 1921 ) ,S. 274-287;Kurt Erdmann: Fastigium Montis Barmach, in den “Mitteilingen der Deutschen Orient-Gesellschaft”1942,S. 25-47;D. N. Wilber : the ruins at Rabat i Safid, in “Bull. Iranian Institute New York”1946,S. 22-28.
عکس آتشکده ها نيز در روي سکه هاي ساسانيان مشاهده مي شود: Chrisrensen 156f در صفحه ي 163 از کتاب مذکور نيز عکس آتشکده ي ويراني در نزديکي اصفهان ديده مي شود، در اين مورد نيز رجوع شود به :
Kurt Erdmann: Neue Wege zur Erforschung der sasanidischen kunst, in “Der Orient in dt. Forschung”,hrsg. von Hans Heinrich Schaeder,Leipzig 1944,S. 170-181
65- مقدسي ( احسن التقاسيم، في معرفه الاقاليم )، صفحات 429 و 441 ( نسخه بدل ) ؛ اصطخري ص 119 ( سنن و آداب زردشتي در مورد تطهير زنان در شيراز ) ؛ ابن الاثير، ج8، ص 257 در مورد البسه ي غير مسلمانان در ممالک اسلامي رجوع شود به Tritton 115-126 , صفحه ي 123 مخصوص زردشتيان، و نيز Schwarz II 45f. ; III 154f.
66- حدود العالم، ص 126، و اصطخري، ص 118 به بعد- مقدسي ( احسن التقاسيم في معرفه الاقاليم )، ص 394، 414 و نيز Sadighi 76-82;Schwarz 53f,; Inostrancev,Sas. Et. 5.
67- رجوع شود به : Erdmann,Feuerh. 44.
68- رجوع کنيد به : Tritton 45.
69- مسعودي ( مروج ) ج4، ص 76 به بعد. مسمانان اين آتشکده را ويران کردند و مردم در ازمنه ي بعد آن ويرانه ها را از بقاياي مسجدي از سليمان مي پنداشتند. براي اطلاعات بيشتري رجوع شود به Wikander 52,f,. 144f.
70- جاحظ ( کتاب حيوان، فهرست: 260 )، ج4، ص 153؛ مسعودي ( مروج ) ج4، ص80؛ ابن خردادبه ( کتاب الممالک والمسالک، فهرست: 28 ) ، ص 119 به بعد، مقدسي ( احسن التقاسيم ) ص 427؛ حدود العالم، ص 128؛ ياقوت ( معجم البلدان ) ج4، ص 224. تعيين محل صحيح اين آتشکده کاملاً روشن نيست و مورد بحث است رجوع شود به Hoffmann,Ausz. 286;Pagliaro 383 و نيز حدود العالم، ص 379. ( طبق فهرست منابع : شماره ي 36 ) ولي اغلب کتب به صورتي که در بالا ذکر شده، مي نويسند: Erdmann,Feuerh,42 u. Anm. 347.
71- اصطخري، صفحات 97، 100 و 118؛ ابن حوقل ( کتاب المسالک، فهرست: 33 چاپ دوم )، ص 265؛ حدود العالم، ص 127 به بعد و نيز William Ouseley: Travels in various countries of the East,London 1819,II 376.
72- مقدسي ( احسن التقاسيم في معرفه الاقاليم )، ص 439.
73- منبع سابق، ص 441 و نيز Tritton 107.
74- محمود بن عثمان ( فردوس المرشدين، فهرست: 178 ) ص 20 به بعد.
75- بلاذري ( فتوح، ص 396 ) در مورد سيستان و کابل اطلاعاتي به دست مي دهد، در حالي که در جنب زرشتيان، از بوداييان نيز ياد مي کند. )
76- اصطخري، ص 164؛ ابن حوقل ( کتاب المسالک، فهرست: 33، چاپ دوم )، ص 310.
77- اصطخري، ص 265؛ ابن حوقل ( کتاب المسالک، فهرست: 33 ) ص 438.
78- اصطخري، ص 139، بحق و بجا، و بدين امر اشاره مي کند.
79- رجوع شود به : Kremer,Cult. -G,I 299.
80- رجوع کنيد به : Goldziher,Shuub. 150.
81- ابن خلدون، ج4، ص 339 به بعد؛ ابن فضلان ( فهرست: 35 ) ، صفحه ي بيست و يکم از مقدمه.
82- رجوع شود به : Christensen 138.
83- رجوع کنيد به : Nasr 100.
84- در مورد علماي اسلام ( مناظرات بين اسلام و دين زردشت از قرن نهم و دهم ميلادي= سوم و چهارم هجري )، رجوع شود به : SGV 8 ( مقدمه ).
85- رجوع کنيد به: SCV 11f,;Schaeder,Vollk. M. 200,Anm. 3;Wesendonk 37;Sadighi 69f. ( در کتاب اخير تعدادي از اين کتب به دست داده مي شود. )
86- رجوع شود به: ( skand-gumanik vicar ). Une apologetique mazdeenne du IXe siecle: Skand-gumanik vicar : La solution decisive des doutes. Text pazand-pehlevi trans-crit,traduit et commente par le P. Pierre Jean de Menasce,Freiburg im Ucht-land 1945 ( Cottectanea Friburgenisa N. R. XXX ).
اين کتاب درباره ي دفاع از عقايد زردشتي در قرن نهم ميلادي ( برابر سوم هجري نوشته شده و در صفحات 118/119، اسلام را يک دين تحميلي قلمداد مي کند و در صفحات 126/127 تا 154/155، از مبارزه ي با اسلام سخن مي گويد. صفحات 156-164 شرح و توضيح؛ و نيز رجوع شود به :
Wesendonk 283f,;Jes P. Asmusen: Das Christentum in Iran und sein Verhaltnis zum zoroastrismus,in “Studia Theologica”XVI/1 ( Aarhus 1962 ) ,s. 1-24 ( مناظرات مسلمانان در مقابل اين مدافعات در کتب کلامي اسلامي موجود است ).
87- تعداد زردشتيان در ايران ( سال 1938 ميلادي 1317 شمسي ) به قرار ذيل است: يزد تقريباً ده هزار نفر؛ کرمان سه هزار و صد؛ تهران تقريباً هزار و هفتصد و پنجاه و در ساير شهرهاي بزرگ ايران ( مشهد، اصفهان، همدان و شيراز ) مجموعاً تقريباً دو هزار و در تمام ايران شانزده هزار و هشتصد نفر. در سال 1937 ميلادي ( 1316 شمسي ) بالغ بر هزار و نهصد و شصت و يک پسر و دختر زردشتي در مدارس يزد و نواحي آن تحصيل مي کردند، و در تهران دويست و نود و دو محصل زردشتي در دبيرستان ها، و در کرمان ششصد و پنجاه و نه دانش اموز زردشتي به تحصيل اشتغال داشتند. ( در روزهاي بين 23 تا 25 فوريه ي 1950 برابر با اسفندماه 1328 حتي يک نماينده ي زردشتي براي مجلس شوراي ملي انتخاب مي کنند: روزنامه ي اطلاعات هوايي از 20 فوريه ي 1950 ) بنا به حدس و تخمين براون ( Edward Granville Browne ) زردشتيان ايران در اوايل قرن بيستم ميلادي ( چهارم هجري شمسي ) بالغ بر 8500 بوده اند: Godrad, Monuments,S. 16,Anm 1 ( در اينجا نيز عکسها و اطلاعات ديگري درباره ي آتشکده هاي نوبنيان به دست داده مي شود. ) و نيز Nasr. 358-360;Albert Houtum-Schindler: Die Persien,ihre Sprache und ihre Gebrauche,in der ZDMGXXXVI ( 1882 ) ,S. 54-88.
88- درباره ي « روايات » رجوع کنيد به: Nasr. 107 und Ervad Manockji Rustamji Unvala: Darab Hormazyar,s Rivayat, Bombay 1922 مجلدي شامل « رواياتي » از قرن پانزدهم تا اواخر قرن هيجدهم ميلادي ( قرن نهم تا 12 هجري ) در کتابخانه ي ملي پاريس موجود است: Anquetil 12-sup. 46 و در اين فهرست به نام « روايت بزرگ » “Le grand Ravaet” موسوم گشته است. « روايت » در اين مورد تقريباً نظير « فتواي » اسلامي است.
89- رجوع شود به: Edward William West: Pahlavi texts,Teil II: The Dadistan-i Dinik and the epostles of wanuskihar,Oxford 1882, Einl,. S. XIV. ( The Sacred book of the East,Bd. XVIII ) ;Nasr. 101f. D. L. R. Lorimer: Is there a Gabri Dialect of Modern Persia? im JRAS 1928,S. 287-319.
90- در سال 982 ميلادي ( 371/372 هجري ) از تقديس چشمه هاي آب در طبرستان اطلاع در دست است : حدود العالم، ص 135 به بعد؛ القزويني ( کتاب آثار البلدان، فهرست: 52 ) ، ج2، صفحات 239/270 و نيز : Vasmer,Erob. 101f,;Inostrancev,Sas. Et. 7 und 110-135 ( “Obycai prikaspijskago naselenija Persii v X veke” ). کتاب اخير درباره ي عادات ساکنان سواحل بحر خزر در قرن دهم ميلادي ( چهارم هجري ) صحبت مي کند.
91- اردشير، پادشاه گرگان در سال 978 ميلادي ( 367/368 هجري ) آتشکده اي بنا مي کند: ابن حوقل ( کتاب المسالک، فهرست: 33، چاپ دوم ) ص 278- ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان )، ص 158 ( سالهاي 857/858 ميلادي برابر 243 هجري )، ص 186 ( حدود سال 880 ميلادي برابر 266 هجري، قبرستان زردشتي ). در سال 943/944 ميلادي برابر 332 هجري در پيروز آباد گرگان آتشکده اي وجود داشته است : مسعودي ( مروج ) ج4، ص 78.
92- حدود سالهاي 830 تا 835 ميلادي ( 215 تا 220 هجري ) ابن اسفنديار، ( تاريخ طبرستان )، ص 153؛ اولياء ( فهرست: 191 ( ، ص 55، مسعودي ( مروج )، ج9، ص 28.
93- حدود سال 760 ميلادي ( 142/143 هجري )، خواندمير ( فهرست: 189 )، ص 8؛ سال 840 ميلادي ( 225 هجري )، مازيار طبرستان، مسعودي ( مروج ) ج7، ص 138؛ نيز Sadighi 57 -66.
94- مسعودي ( مروج )، ج9، ص 5 ( سال 944 ميلادي برابر 332 هجري ).
95- مسعودي ( مروج ) ج9، ص 10- در سال 935 ميلادي ( برابر 323 هجري )، مرداويج زياري در اصفهان کاملاً علني يک جشن زردشتي برگزار نمود ( ابن مسکويه، تجارب الامم، ج1، ص 310 به بعد ) که موجب خشم شيد مسلمانان گشت : Hamadani,Letters,Beirut 1890,s. 279 بر روي مناره ي « راذکان » در دره ي نيکا در کوههاي البرز ونيز در استرآباد ( Diez,Chur,87f ) که در سالهاي 1016/1017 ميلادي 407 هجري و 1020/1021 ميلادي 411 هجري بنا شده است، نشانه اي از کتيبه اي به خط پهلوي مشاهده مي شود. ( Diez,Chur,37,und Tafel 1-4 ) ; اين کتيبه در اينجا فقط بر اساس موجوديت يک سنت زردشتي مي توانسته زنده و پا بر جا مانده باشد. Inostrancev,Sas. et. 110-135 ( مربوط به: مقدسي، فهرست : 34 چاپ دوم، صفحات 368-370 ).
96- در سال 1001 ميلادي ( 391 هجري ) سپاهيان ديلمي در کرمان اعلام داشتند که بيشتر به يک سالار زردشتي متمايل هستد تا سالار غير زردشتي.
97- مسعودي ( مروج )، ج9، ص 10.
منبع مقاله :
اشپولر، برتولد؛ (1386)، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي ( جلد اول )، جواد فلاطوري، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ هفتم