زندگى نامه حسين بن حمدان خصيبى (1)
زندگى نامه حسين بن حمدان خصيبى (1)
بنيانگذار فرقه نُصيرى ـ علوى
اشاره
حسين بن حمدان جنبلائى خصيبى از راويان مهم و به نظر نويسنده مقاله بنيانگذار مذهب نُصيرى/ علوى است. اطلاعات كتاب هاى كهن رجالى ما از وى از چند سطر تجاوز نمى كند كه در كتاب هاى اخير نيز همان مطالب تكرار شده است. (براى نمونه بنگريد: معجم رجال الحديث خويى، ج5، ص224 و قاموس الرجال شوشترى، ج3،440ـ441) از وى تا آن جا كه اطلاع دارم دو كتاب به چاپ رسيده است. 1ـ ديوان خصيبى با تحقيق س. حبيب (مؤسسة الاعلمى للمطبوعات 1421/2001) 2ـ الهداية الكبرى (مؤسسة البلاغ بيروت، الطبعة الرابعة 1411/1991). كتاب اخير درباره زندگى و شرح حال 14 معصوم(عليه السلام) است و در منابع شيعى از جمله بحارالانوار از آن نقل قول شده است.
خصيبى از مصاديق نقضى توثيق به شيخوخة الاجازه است. (معجم رجال الحديث، ج1، ص77 و اصول علم الرجال بين النظرية و التطبيق، ج2، ص293) وى در سال 344 به هارون بن موسى تلعكبرى اجازه داده است و با اين حال نجاشى و ابن غضائرى او را ضعيف و فاسدالمذهب دانسته اند و لذا علماى رجال در دلالت شيخوخة الاجازة بر توثيق مجيز خدشه كرده اند.
علامه شوشترى در قاموس الرجال (ج 3، ص441) احتمال داده كه وى همان حسين بن حمدان باشد كه در سال 296 هـ عليه مقتدر و به نفع ابن معتز توطئه و كودتا كرد، ولى اين احتمال درست به نظر نمى رسد و اين ها دو نفر بوده اند چنان كه در اعيان الشيعه ج5، ص 490ـ497 معرفى شده اند.
با توجه به فقدان منابع فارسى (و نيز عربى) در معرفى شخصيت خصيبى، ترجمه مقاله كنونى و عرضه آن به بازار دانش مغتنم خواهد بود. نويسنده مقاله هارون فريمن موضوع پايان نامه اش را به خصيبى اختصاص داده و مقاله كنونى گزيده اى از همان تحقيق است.
اين مقاله مبتنى است بر تحقيقى (به زبان عبرى) توسط نويسنده با عنوان «حسين بن حمدان خصيبى، شخصيت و نقشش در تأسيس فرقه نُصيرى ـ علوى» كه در سال 1998 به راهنمايى دكتر ام. ام. براشر در دانشگاه عبرى اورشليم انجام شد و پروفسور اى. كوفسكى از دانشگاه حيفا نيز آن را خواند. مايلم از ديويد كوك كه پيش نويس اوليه را مطالعه كرده و توصيه هاى مهمى را افزوده و از لى چيپمن به خاطر ترجمه اين مقاله و اظهار نظرهاى سودمندش تشكر كنم، نيز از طارق ابورجب به خاطر جلب توجه من به منتجب العانى.
چگونگى شكل گيرى فرقه نُصيرى ـ علوى پوشيده در هاله اى از ابهام است. رأى مقبول كنونى آن است كه اين فرقه طى قرن سوم/ نهم در عراق شكل گرفته و با شخص ابوشعيب محمد بن نُصير مرتبط است.(1) در اين مقاله خواهم كوشيد تا اثبات كنم كه ابن نُصير از نظر تاريخى بنيانگذار اين فرقه نيست و از نظر دينى نُصيريان از او چنان تصورى ندارند. رتبه او در مذهب نُصيرى برتر از رتبه بنيانگذار است و به مرتبه الوهيت مى رسد. اين فرقه پس از مرگ ابن نُصير توسط فردى بنيان نهاده شد كه تقريبا از صفحات تاريخ ناپديد شده است يعنى حسين بن حمدان خصيبى. اين مقاله در پى آن است كه با استفاده از همه اطلاعات موجود، تا حّد امكان تصوير كاملى از فعاليت تاريخى او ترسيم كند تا بر مطالعات مربوط به نصيريه، كه هنوز فرقه اى پر ابهام و كمتر شناخته شده است، پرتوى افكند. در مقاله اى ديگر بر بعد الهياتى اين تحولات كه در اين جا مجال بسط ندارد، متمركز خواهم شد.
1. مقدمه
نُصيريه فرقه اى التقاطى است با عقايدى اسرارآميز كه ريشه در محافل غلات(2) شيعه دارند و در ميان آنها عقيده به الوهيت على بن ابى طالب(عليه السلام) عقيده اى اساسى است. اديان ايرانى، گنوسى و مشرك نيز بر اين عقايد تأثير گذاشته اند.(3) رونه دوسو بر آن بود كه در دوره اقامت نصيريان در سوريه و عراق، تأثيرهاى بيرونى از جانب شيعه اسماعيلى(4)، صابئان(5)، فرقه هاى گنوسى(6)و باقيمانده مشركانى كه هنوز به اسلام نگرويده بودند،(7) اعمال مى شد. هاينس هالم تأثيرهاى مشركان و گنوسيان را مى پذيرد، ولى بر نقش غلات در شكل گيرى نصيريه تأكيد مى كند.(8) هالم حفاظت از سنت هاى غلات كوفه تا زمان ابن نصير (قرن سوم/ نهم) را شرح مى دهد.(9) شاگردان ابن نصير، به نوبه خود سنت هاى اسرارآميز خاصى را زنده نگه داشتند كه در طى زمان به اصول مذهب نصيرى تبديل شدند.(10)
به نظر مى رسد كه رأى هالم را با توجه به سرآغازهاى نصيريه، و رأى دوسو را با توجه به دوره بعدى (از پايان قرن يازدهم) بايد پذيرفت. در طى اين دوره نصيريه به مناطق لتكيه و لبنان مهاجرت كردند و در آن جا با گروه هاى مختلف فوق الذكر ارتباط يافتند.
اين فرقه كه ظاهراً با شيعه قطع رابطه كرده بود، در قرن چهارم/ دهم دو مركز در بغداد و در حلب داير كرد.(11) در قرن پنجم/ يازدهم نصيريان به خاطر درگيرى با گروه هاى ديگر و آزار و اذيت مسلمانان مجبور شدند از مركز خود به لتكيه نقل مكان كنند. در آن جا آنان تا به امروز باقى مانده اند.(12)
نصيريان هيچگاه مسلمان تلقى نشده اند. شيعيان آنان را غلات مى دانند و سنّيان آنان را كافرانى تمام عيار.(13)
1ـ1. نام اين فرقه:
دوسو پيشنهادهاى مختلف درباره منشأ نام اين فرقه را متذكر شده و متوجه شده كه خود نصيريان نامشان را با ابن نصير مرتبط مى دانند.(14) وقتى به دنبال تاريخ اين فرقه ايم، آنان را تحت چندين نام متفاوت مى يابيم. احتمالا نصيريه نظير خيلى از ديگر گروه هاى انشعابى شيعه، به نام شخص مورد علاقه شان نام گذارى شده اند.
نخستين شواهد دال بر وجود اين فرقه كه در اختيار ماست، نوشته هاى شيعى قرن سوم/ نهم است. بنابر گزارش فرق الشيعة حسن بن موسى نوبختى (م 288/900) يكى از فرقه هاى شيعى نَميريه ناميده مى شد كه برگرفته از نام محمد بن نُصير نَميرى بود. بنابر اين گزارش، وى ادعا مى كرد كه پيامبرى است كه امام حسن عسكرى(عليه السلام) او را فرستاده است. وى اين امام را خدا مى دانست و به تناسخ اعتقاد داشت.(15) بيش از صد سال بعد، عبدالقاهر متن انگليسى: قادر بن طاهر بغدادى (م 429/1037) نيز در كتاب الفَرق بين الفِرق فرقه ابن نصير را به نام «نَميريه» ناميد.(16)
با وجود اين، بنابر نوشته هاى نصيرى، اعضاى فرقه خصيبى با عنوان موحدون يا اهل التوحيد به خود اشاره مى كردند، و اين بدين معناست كه آنان خود را مسلمانان حقيقى مى دانستند نه كافر و بى ايمان. اين نوشته ها به ما مى گويند كه از قرن پنجم/ يازدهم به اين سو، آنان خود را «خَصيبيه» مى ناميدند. در منبعى نصيرى كه به قرن نوزدهم برمى گردد، دعايى را مى يابيم: «به خاطر شكست دودمان عثمانى و پيروزى فرقه خصيبيه ـ نصيريه».(17) تنها در قرن ششم/ دوازدهم در الملل و النحلِ محمد بن عبدالكريم شهرستانى (م 548/1153) اين فرقه با نام نُصيريه نيز نامگذارى شده اند.(18)
1ـ2. منابع
محقق امروزى منابع اوليه نصيرى را در دسترس دارد، مطالبى كه براى فهم تاريخ و عقايد اين فرقه مفيد است. بخش عمده اين مطالب تا قرن نوزدهم به خاطر پنهان كارى اعضاى اين فرقه غير قابل دسترس بود. طى قرن هاى 19 و 20 شمارى از منابع، عمدتا به خاطر نفوذ فرانسه در خاور نزديك، از خفا به در آمدند. در قرن بيستم نصيريان در برابر محيط پيرامون شان بازتر شدند و اميدوار بودند كه با آن همگون شده و دوره طولانى اذيت و آزارشان پايان يابد. در نتيجه آنان انتشار كتاب هايى را كه به هويت دينى و تاريخى شان مربوط مى شد، آغاز كردند. از آن جا كه در اين نوشته ها سعى شده كه اثبات شود نصيريان حقيقتا مسلمان اند، در استفاده از آنها بايد احتياط كرد.(19)
اين مقاله مى كوشد تا از منابع نصيرى و غير نصيرى هر دو استفاده كند و ميزان توافق آنها را معلوم كند.
منابع نصيرى مورد استفاده بدين قرارند:
1. الهداية الكبرى:(20) ظاهرا تنها كتاب خصيبى است كه به طور كامل تا دوره جديد باقى مانده است. بنابر منابع شيعى، وى آثار ديگرى هم تأليف كرده است. اين كتاب كه دربردارنده احاديثى درباره پيامبر، دخترش فاطمه(عليها السلام) و دوازده امام است، در سال 1986 در بيروت به چاپ رسيد و ظاهرا به فارسى هم ترجمه شده است. احتمال اين كه واقعا خصيبى اين كتاب را تأليف كرده باشد، زياد است زيرا بخش هايى از اين كتاب به عنوان اين كه او ناقلشان است، هم در نوشته هاى اماميه و هم در نوشته هاى نصيرى (در مجموع الاعياد و نسخه خطى 303 هامبورگ) نقل شده اند. جزئيات شرح حالى اندكى كه در اين كتاب يافت مى شود، داراى اهميت زيادى است.
2. مجموع الاعياد:(21) اين كتاب درباره اعياد نصيريه است و مولفش ميمون بن قاسم طبرانى، رهبر نصيريان در سوريه در نسل پس از خصيبى، است. اين امر كه اين كتاب تنها چند سال پس از مرگ خصيبى نوشته شده، آن را منبع بسيار مهمى براى مطالعه نصيريه نخستين و مخصوصا خود خصيبى قرار مى دهد. اين كتاب شامل نقل قول هاى بسيارى، به نظم و نثر، از سخنان خصيبى است كه بلندترين شان القصيدة الغديريه است.
3. نسخه خطى 1450 پاريس:(22) اين نسخه تاكنون به طور كامل تحقيق نشده است.(23) اين نسخه عمدتا به مسائل كلامى مى پردازد و سه قسمت آن با خصيبى مرتبط است: 1. برگ هاى 42ـ47: رسالة التوحيد، كه پاسخ هاى خصيبى است به پرسش هاى شاگرد عراقى اش على بن عيسى جسرى; 2. برگ هاى 48ـ53: پاسخ هاى خصيبى به پرسش هاى شاگردش عبدالله بن هارون صائغ، زمانى كه خصيبى مجلس خود را تشكيل داد و رساله اى را براى حاضران قرائت كرد (اين رساله ممكن است رسالة التوحيد جسرى باشد چنان كه موضوعش همان است);(24) 3. برگ هاى 176ـ179: شرحى از ديدار عبدالله بن هارون صائغ با جسرى در سال 341/951، پس از آن كه جسرى پرسش ها را گردآورى كرده بود (كه احتمالا پرسش هاى ابن هارون از خصيبى است، چنان كه مى توان اين مطلب را از اين امر كه در اين جا قطعه اى هست كه تقريبا با يكى از پاسخ هاى خصيبى به ابن هارون يكسان است، نتيجه گرفت).(25) در پايان اين نسخه فهرستى از كاتبان آن هست كه به سال 636/1238 بازمى گردد. اين مى تواند اشاره اى باشد به اين كه اين نسخه حفظ و استنساخ شده و پيش از تخريب بغداد به دست مغول ها در سال 1258، به سوريه انتقال داده شده است. ميان سخنان خصيبى در اين رساله و در جاهاى ديگر شباهت هاى محتوايى وجود دارد. اين نسخه باقى مانده اى از سنت نصيرى عراق است، جايى كه اين فرقه به طور كامل ناپديد شد.
4. اشعار منتجب العانى: (26) مجموعه اى از ديوان ها كه در نسخه اى خطى در كتابخانه اسد در دمشق، گردآورى شده است. ظاهرا عانى يكى از موحدون بوده و آنان را در اشعار خود ستايش مى كند.(27) ابياتى از قصيده هاى او به كارهاى خصيبى اشاره دارد. اذانى عانى را نيز به عنوان يكى از بزرگان نصيريه ذكر مى كند.(28) اين ديوانها توسط يكى از محققان دمشقى به نام اسعد على تحقيق شده است، وى به خطا بر آن است كه خصيبى از شيوخ صوفيه بوده است.(29)
5. نسخه خطى 303 هامبورگ: بخشى از اين نسخه در سال 1958 توسط اشتروتمان به چاپ انتقادى رسيد و به نام كاتبش شيخ محمود بعمره ناميده شد.(30) عنوان آن چنين است: اخبار و روايات عن موالينا اهل البيت منهم السلام. اين اثر مجموعه اى از روايات دينى نصيرى درباره موضوعات گوناگون است كه نظم و ترتيب خاصى ندارد. اين نسخه ظاهراً نشان دهنده سنت نصيريان سوريه است، زيرا بيشتر روايات خصيبى از طريق شاگرد حلبى اش جلّى، نقل شده است. برخى از اين روايات در الهداية الكبرى و مجموع الاعياد ظاهر مى شود.
6. الباكورة السليمانية فى كشف اسرار الديانة النصيرية: اين كتاب نوشته سليمان اذانى است كه با اسرار مذهب نصيرى آشنا شد، ولى اين مذهب را ترك گفت و به ترتيب به يهوديت، اسلام و مسيحيت گرويد و سرانجام اسرار اين فرقه را منتشر كرد.(31) اين كتاب عميقاً مورد مطالعه قرار گرفته و منبع عمده اطلاعات مربوط به مذهب نصيرى در پژوهش هاى جديد را شكل مى دهد. مهم ترين بخش آن كتاب المجموع است، كتابى كه نزد نصيريان مقدس است(32) و تاريخ تأليف آن نامعلوم است. اين كتاب شامل دعاهايى است و به شانزده بخش تقسيم مى شود. برخى عناصر قرآنى در كتاب المجموع يافت مى شود مثلا هر بخش آن سوره ناميده شده، قطعاتى به صورت نثر مسجع است، از تعابير قرآنى (بسم الله، سبحان الله) استفاده شده و حتى نقل قول هايى (غير دقيق) از قرآن وجود دارد.(33) انديشه هاى كلامى در كتاب المجموع بيان شده اند و بزرگان اين فرقه ذكر شده اند كه در ميان آنان مى توان چهره هايى از افسانه هاى يونانى، ايرانى و اسلامى يافت. توضيحات اذانى كه گاهى براى فهم عبارات مبهم مفيد است، در پايان هر سوره آمده است. علاوه بر كتاب المجموع، كتاب اذانى توصيفاتى را از روزهاى مقدس نصيرى، اصول مختلف كلامى، ادعيه اى (موسوم به قدّاس) كه در موقعيت هاى متفاوت خوانده مى شود و سرودهاى نصيرى مربوط به دوره هاى متعدد، دربردارد.(34) كتاب اذانى را مى توان هم از لحاظ انديشه ها و هم از لحاظ مضامين خاص، با نوشته هاى اوليه نصيرى پيوند داد. اذانى با مجموع الاعياد آشنا بوده و از آن نقل قول كرده است. او حتى درباره تفاوت هاى ميان گروه هاى مختلف نصيرى در تفسير بندهاى خاصى از آن، اظهار نظر كرده است.(35) اين كتاب توصيفات مفصلى را از مراسم دينى اى كه اذانى يك قرن و نيم پيش در روستاى محل زندگى اش از سرگذرانده، دربردارد. اگرچه اين كتاب طى قرن نوزدهم تأليف شده ولى انديشه ها و اصول بسيار كهن نصيرى را حفظ كرده است.
7. تاريخ العلويين: (36) مجموعه اى است از روايات به ظاهر تاريخى نصيرى. نويسنده علوى اين كتاب، محمد غالب طويل در آغاز قرن نوزدهم به عنوان حاكم عثمانى طرطوس خدمت مى كرد و تمام تلاش خود را كرد تا اختلافات ميان شيعيان و نصيريان را كاهش دهد و حتى آنان را به همين نام «علويين» مى ناميد. به نظر مى رسد كه طويل حكايات عاميانه و تاريخ شيعه را به هم بافته است. اين گرايش، و نيز نبودن روايات مقدس در اين كتاب شواهد آن اند كه اين كتاب به لحاظ تاريخى اصلا قابل اعتماد نيست. با اين حال اطلاعات تاريخى موثق غالبا مورد اشاره قرار گرفته و يا به صورت نادرست مورد ارجاع اند.
2. زندگى نامه خصيبى
2ـ1. دوران كودكى:
ابوعبدالله حسين بن حمدان خصيبى جنبلانى در قرن سوم/ نهم، و بنابر يك منبع در سال 260/873 به دنيا آمد.(37) خانواده او ساكن جنبلاء، شهرى ميان كوفه و واسط، بودند.(38) او به نام پدربزرگش (خصيب) به خصيبى ملقب شد.(39) حمدان پدر خصيبى يكى از راويان احاديث شيعى بود كه عمدتا به سيره پيامبر مربوط مى شدند. عموى او ابراهيم بن خصيب از مرابطان(40) امام عسكرى(عليه السلام) بود. اين دو نفر در كتاب خصيبى نام برده شده اند.(41) عموى ديگرش احمد بن خصيب در نوشته هاى شيعى به عنوان يكى از مؤمنانى كه براى تهنيت گفتن به امام عسكرى(عليه السلام) به خاطر تولّد پسرش مهدى(عليه السلام) (امام دوازدهم و موعود شيعه) به سامرا رفت، معرفى مى شود. وى نيز همانند برادرش حمدان ظاهرا در نوشته هاى مربوط به سيره پيامبر تبحر داشت.(42)
خصيبى در خانواده اى شيعى بزرگ شد كه به امام نزديك بود و لذا از همان سنين اوليه در معرض تجربه هاى دينى قرار داشت. او در كتابش مى گويد كه در سال 273/886 (شايد در 13 سالگى) در مسجدى در غرب شهر مدينه به جماعت نماز خوانده، مسجدى كه پيامبر و پسر عمويش على(عليه السلام) در آن با هم نماز خوانده بودند.(43) در جاى ديگرى از كتابش مى گويد كه در سال 282/895 حج گزارده و پيش از آن به بالاى كوه ابوقبيس رفته بود و در آن جا جاى پاى پيامبر را ديده بود.(44)
خصيبى جهان معنوى فراخى داشت. آثار او نشان دهنده انسانى است با احاطه اى بسيار بر زبان عربى كه علوم دينى (به ويژه قرآن، تفسير و حديث) را آموخته و شاعرى است خوش ذوق كه از اشعار دوره پيش از اسلام و دوره اسلامى به يك اندازه مطلع است.(45)
2ـ2. نخستين ارشاد باطنى او
در حالى كه هنوز جوان بود با ملاقات با عبدالله جنّان، همشهرى اش، و احتمالا با تحريك عمويش احمد، آموزش او چرخشى اساسى يافت.(46) جنّان ملقب به «فارسى» و «زاهد» بود و نوشته هايش نشان دهنده تأثر از اديان ايرانى است.(47) بنابر نوشته هاى نصيرى، جنّان اصولى را به خصيبى انتقال داد كه در قرن سوم/ نهم از ابوشعيب محمد بن نصير نميرى، كه مدعى بود باب سرّ امام حسن عسكرى(عليه السلام) است، دريافت كرده بود. جنان در سال 287/900 از دنيا رفت.(48) تأثير او بر خصيبى سرنوشت ساز بود. خصيبى تصميم گرفت كه از استادش پيروى كند با علم به اين كه اين راه، راه اكثريت شيعه، و از جمله خانواده خودش، نيست. با فقدان راهنما، خصيبى در جستجوى راهنماى ديگرى بود تا بتواند فراگيرى تعاليم باطنى محمدبن نصير را نزد او ادامه دهد. به نظر مى رسد كه اين جستجو بيست و هفت سال طول كشيده است.
2ـ3. دومين ارشاد باطنى او
بنابر نوشته هاى نصيرى، در سال 314/926 خصيبى با عارفى قديمى به نام على بن احمد، از شاگردان ابن نصير، در شهر طرباء نزديك كربلا ملاقات كرد. طى اين ملاقات كه در دهم محرم رخ داد، على معناى نهفته آن روز يعنى روز عاشورا، را براى خصيبى آشكار كرد. گفته شده كه در اين جلسه كه به قصد تشرف خصيبى بر پا شده بود، 150 تن از شاگردان اين عارف نيز شركت داشتند. على به اطلاع خصيبى رساند كه امام حسن عسكرى(عليه السلام) از ميان همه مريدانش ابن نصير (و نه اسحاق بن محمد نخعى احمر كه مورد علاقه فرقه اسحاقيه معاصر با آنها بود) را برگزيده و متبرك ساخته بود. امام حتى اعلام كرده بود كه ابن نصير باب الله و والى المؤمنين است.(49)
دوران پس از غيبت امام دوازدهم در ميان شيعه دوران حيرت بزرگ بود. مسأله استمرار رهبرى معنوى امام همه فرقه هاى شيعى و به ويژه نميريه را درگير ساخته بود. هر چند امام غائب بود ولى شيعه نيازمند هدايت معنوى بود. چندين فرقه كه در ميان آنها ظاهراً نميريه هم بودند، از پذيرفتن مرجعيت سفرا سر باز زدند.(50) در اين شرايط، شايسته توجه است كه بنابر سنت نصيريه، مرشد خصيبى على بن احمد طربائى مدعى شد كه از سوى امام هادى(عليه السلام) و پسرش امام حسن عسكرى(عليه السلام) به عنوان سفير منصوب شده است.(51)
طربائى مراسمى برگزار كرد كه از طريق آن خصيبى را به عنوان جانشين خود و رهبر جامعه مؤمنان در طرباء منصوب كرد. طربائى و جنان با انتقال اسرار ابن نصير به خصيبى، وى را عهده دار استمرار طريقه ابن نصير كردند. خصيبى معارف سرّى امام را به ميراث برد. بنابراين احتمال دارد كه خصيبى على طربائى را تنها سفير بر حقّ مى دانسته است.
پي نوشت ها :
1. بنابر سنت نصيرى، ابن نصير يكى از پيروان امام يازدهم حسن عسكرى(عليه السلام)(م260/847) بود و از او موهبت دينى جديدى دريافت كرد. بنگريد به:
H. Halm, “Nusayriyya”, EI2, VIII (1995), PP.145-146.
2. غلات جمع غالى، نام گروههايى شيعى كه در علاقه شان به امام متهم به غلو مى شدند; غلات به امام تواناهايى فوق بشرى تا سر حدّ خداانگارى، نسبت مى دادند.( M.G.S.II (1965) PP.1093-5 EI2’Hodgson, “Ghulat”,).
3. H.Halm, “Nusayriyya,” pp.147-148.
4. e.g., Rene Dussaud, Histoire et Religion des Nosairis ( Paris: Librairie Emile Bouillon, 1900), pp. 22-23, 25-27, 43-44.
5. ibid., pp.20, 44-45, 105. On the “Sabaeans,” see T. Fahd, “Sabi’a,” EI2 VIII (1995), pp.675-678.
6. Dussaud, pp.125-127.
7. Syrian-Phoenician influence: ibid., pp. 14, 17, 19-20. Influence of Persian religions: ibid., pp. 120-125.
8. Halm, “Nusayriyya,” p. 145، «فرقه اى شيعى… تنها شاخه تشيع غالى كوفى كه تا دوران معاصر باقى مانده است».
9. H. Halm, “Das Buch der Schatten: Die Mufaddal-Tradition der Ghulat und die Ursprung des Nusairiertums, “Der Islam 55 (1975), pp. 224-258.
در مقابل تصور هالم كه منشأ نصيريه را در غلات مى داند، دوسو مى گويد كه نصيريان نمونه جالبى اند از جمعيتى كه مستقيماً از شرك به مذهب اسماعيليه درآمدند. (Dussaud, P.51).
10. Dussuad, pp. 258-260.
11. ibid, pp. 260-261.
12. Halm, “Das Buch der schatten,” pp. 261-263; C. Cahen ,” Note sur les origines de la communaute syrienne des Nusayris,” REI 38 (1970), pp. 243-248.
13. مقايسه منابع شيعى و سنّى مربوط به نصيريه ما را به اين نتيجه مى رساند كه منابع شيعى نسبت به نصيريه روادارترند و در واقع مراقبند كه آنان را به علت نزديكى شان با شيعه، كافر نخوانند، مثلا در ميان شيعه بنگريد: نوبختى نميريه (نام اوليه نصيريه) را در ميان فرقه هاى شيعى گنجانده و آنان را به غلو متهم مى كند: فرق الشيعه (بيروت، دارالاضواء 1984) ص93ـ94; شهرستانى از نصيريه به عنوان غلاة الشيعة نام مى برد. الملل و النحل (بيروت، دارالكتب العلمية 1992) ص192. از ميان اهل سنت: عبدالقاهر ]در متن انگليسى قادر آمده [بغدادى مى نويسد كه نميريه اصلا جزء اسلام نيستند: الفَرْق بين الفِرَق و بيان الفرقة الناجية منهم (بيروت دارالجيل/ دارالآفاق الجديدة، 1987) ص220،239; ابن تيميه فتوايى داد كه بنابر آن «نصيريان و باقى قرمطيان كافرانى بدتر از يهود، نصارا و ديگر بت پرستان اند». اصل عربى اين فتوا را بنگريد در:
S. Guyard, ” Le Fetwa d’Ibn Taymiyyah sur les Nosairis,” Journal asiatique (septieme serie) 18 (1871), p. 167.
14. Dussuad, pp.1-16.
15. نوبختى، ص93ـ94.
16. بغدادى، ص239.
17. طبرانى در قرن 11، كهن ترين منبع و شاهد ماست بر اين كه اين فرقه خصيبيه ناميده مى شدند: مجموع الاعياد چاپ شده در (1946) 27, Der Islam ص19، 131. براى اهل التوحيد بنگريد: همان ص54. براى دعاى مذكور بنگريد: سليمان اذانى، الباكورة السليمانية فى كشف اسرار الديانة النصيرية (بيروت، 1964) ص53. در اين كتاب عقايد و شعائر اوليه انعكاس يافته اند.
18. شهرستانى، ص3ـ192.
19. بنگريد مثلا: هاشم عثمان، العلويون بين الاسطورة و الحقيقة (بيروت، مؤسسة الاعلمى 1985). عثمان مى كوشد اثبات كند كه نصيريان ـ علويان شيعه اند. او با نقل از منابع كهن و تحقيقات جديد به اتهام بدعت گذارى مى پردازد تا تناقض ميان آنها را نشان دهد. او از منابع نصيرى سابق و كنونى مطالبى نقل مى كند كه ادعايش را تقويت مى كنند، نظير فصل اخير الهداية الكبرى ، و مقاله اى از يك شيخ نصيرى از لتكيه در 1930 كه در آن وى ادعا كرده كه نصيريان مسلمان اند (همان، ص156ـ173). نمونه اى آشكار از تلاش براى مسلمان دانستن نصيريان حديثى درباره منشأ نام نصيريه است كه عثمان آن را از تاريخ العلويينِ (لتكيه 1924) محمد امين غالب طويل نقل كرده است. بنابراين حديث نصيريه (از فعل نَصَرَ) نام نيرويى كمكى است كه به كمك امير ابوعبيده در غدير خم آمد و فتح بعلبك و حمص را براى مسلمانان ميسر ساخت (همان ص148).
20. حسين بن حمدان الخصيبى، الهداية الكبرى (بيروت، مؤسسة البلاغ 1986).
21. چاپ انتقادى توسط رودلف اشتروتمان در Der Islam، ش 27 (1946). نام اصلى اين كتاب سبيل راحة الارواح و دليل السرور و الافراح الى فالق الاصباح است.
22. Bibliotheque Nationale, Fonds Arabe 1450, entitled Ecrits sacres des Nosairis (hereafter: ES). Catalogued in doe Slane, Catalogue des manuscrits arabes de la Bibliotheque Nationale (Paris: Imprimerie Nationale, 1883), p.277. براى اين مقاله از كپى نسخه اصلى استفاده شده است.
23. براى بخش هايى از اين نسخه كه تحقيق شده است بنگريد:
M. M. Bar-Asher and A. Kofsky,” An early Nusayri theological dialogue on the relation between the ma’na and the ism” ‘Le Museon 108 (1995), pp. 169-180; idem., “The doctrine of Ali’s divinity and the Nusayri trinity according to an unpublished treatise from the 7th/13th century,” Der Islam” 72 (1995), pp. 258-292.
24. Ber-Asher and Kofsky,” An early Nusayri theological dialogue,” p.169.
25. اين فرض مبتنى است بر مقايسه ذيل: در نسخه خطى برگ 177 الف، هارون از كتابى نگاشته جسرى نقل مى كند: «هر كس اسم را از روى حقيقت بپرستد، در واقع معنا را پرستيده است». در پاسخ خصيبى به هارون، نسخه خطى برگ 50 الف، آمده: «هر كس معنا را از طريق حقيقت اسم بپرستد، اعلام كرده كه تنها يك خدا هست». پرستش معنا در
Bar-Asher and Kofsky, “An early Nusayri theological dialogue, ” pp.171-172.
مورد بحث قرار گرفته است.
26. اسعد احمد على، فن المنتجب العانى و عرفانه (بيروت، دارالنعمان 1967). براى ديوان منتجب بنگريد:
C. Brockelmann, Geschichte der arabische Literatur (Leiden: Brill, 1937). vol. 4, p._327.
27. درباره اين احتمال كه او يكى از موحدون بود بنگريد: اسعد على، ص242، سطرى كه در آن خانواده محمد بن نصير را مى ستايد: «ايّامكم فهى ايّامى و قولكم قولى و معبودكم بالسّر معبودى».
28. اذانى ص4.
29. اين خطا از اين امر ناشى شده كه موحدون طريقه نيز ناميده شده اند، يعنى نصيريان خصيبى را به مثابه «شيخنا و طريقنا الى مولانا» مى ديدند يعنى الى ابن نصير يا الى على(عليه السلام). بنگريد نسخه خطى برگ 42 الف. ولى احتمال تأثير صوفيان بر نصيريان را نمى توان كاملا ردّ كرد.
30. الشيخ محمود بعمره بن الحسين النصيرى «رسالة الشيخ بعمره بن الحسين (نسخه خطى 303 هامبورگ)» در:
R. Strothmann, Esoterische Sonderthemen bei den Nusairi ( Berlin: Akademie-Ver-lag, 1958).
31. E.E. Salisbury, “Notice of the Book of Sulaiman’s First Ripe Fruit, Disclosing the Mysteries of the Nusairian Religion, “JAOS 8 (1866), p. 228.
32. دوسو (ص XIV) مى گويد كه نصيريان كتاب المجموع را سنگ بناى ايمانشان مى دانند و اين كتاب همه عقايد آنان را دربردارد. بنابر قصه اى عاميانه اين كتاب را پيامبر به دوازده مرد مقدس نصيرى (نقباء) داد و اين كتاب كلمات خدا على را دربردارد.
33. دوسو (ص XV) ادعا مى كند كه آيات قرآن طى جريان انتقال شفاهى تحريف شد.
34. Dussuad, p. xvi.
35. ibid.
36. بنا به گفته هاشم عثمان (ص 146) ويراست نخست اين كتاب در 1919 در تركيه به چاپ رسيد.
37. طويل، ص259. بنابه گفته طويل، خصيبى در سال 260/873 به دنيا آمد، شايد قصد وى آن بوده كه اين حادثه را با مرگ امام عسكرى(عليه السلام) در همين سال ربط دهد.
38. ياقوت حموى، معجم البلدان (بيروت: دارالكتب العلمية 1990) ج2، ص195.
39. محمد الامين الحسينى العاملى، اعيان الشيعة (دمشق، مكتبة الاتقان، 1947)15،6ـ345. بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، ج5، ص490ـ491
40. مرابط (جمع: مرابطون) نامى است براى داوطلبانى كه خود را وقف دفاع از مرزهاى اسلام مى كردند و زندگى زاهدانه و عابدانه اى داشتند مرابطِ يك امام شيعى خود را وقف دفاع از امام مى كرد و در جوار او همچون يك زاهد متدين زندگى مى كرد. بنگريد:
Georges Marcias, “Ribat,” EI VI (1936), pp. 1151-1152; Cyril Glasse, The Concise Encyclopedia of Islam (New York: Harper & Row, 1989), p. 335.
41. درباره حمدان بنگريد: خصيبى ص54، 59، 60، 67، 69، 3ـ151، 159; درباره ابراهيم بنگريد: همان ص67.
42. درباره سفر 70تن از شيعيان امام عسكرى(عليه السلام) (كه در ميانشان احمد بن خصيب هم بوده) به سامرا به جهت تبريك گفتن ولادت مهدى(عليه السلام) به او بنگريد همان ص9ـ344; محمد باقر مجلسى، بحارالانوار (بيروت موسسة الوفاء 1983) ج78، ص7ـ395. احمد عمدتاً در سند احاديث مربوط به پيامبر ظاهر مى شود، قس مثلا: خصيبى، ص54، 59، 162.
43. خصيبى، ص121.
44. همان، ص8ـ67.
45. براى نمونه هاى نقل قول اشعار پيش اسلامى بنگريد همان ص110، 111، 197; براى اشعار دوره اسلامى بنگريد: همان، ص7ـ106، 406.
46. حضور احمد عموى خصيبى و جنّان در ميان نمايندگان جنبلا در گروه 70 نفرى شيعيانى كه به سامرا سفر كردند، حاكى از ارتباطى ميان آن دو است.
47. درباره جنان بنگريد:.Halm, “Das Buch der Schatten, ” pp. 257-258
48. اذانى، ص15ـ16. بنابر كتاب المجموع، اصول مذهب نصيرى به اين طريق منتقل شدند: محمد بن نصير <محمد بن جندب< عبدالله جنان< خصيبى; قس: هالم، همان 8ـ256. منابع طرق انتقال ديگرى را هم ذكر كرده اند.
49. طبرانى ص126ـ131. درباره اسحاقيه و نزاعشان با نصيريه بنگريد: طويل4ـ262;
Bar-Asher and Kofsky, ” An early Nusayri theological dialogue, ” pp.268-269, n.65.
در روايت ضد اسحاقيه ديگرى كه خصيبى از جنان نقل كرده، حسن عسكرى(عليه السلام)شيعيان خود را گرد آورده و ابن نصير، نه اسحاق احمر، را انتخاب كرده تا از طريق او معجزه اى انجام دهد كه حمله عباسيان را دفع كند. بنگريد: بعمره، ص18.
50. سفير، جمع: سفراء (نيز وكيل، وكلاء): نمايندگانى كه به عقيده شيعه طى دوران غيبت صغرى تا هنگام شروع غيبت كبرى (260ـ329/874ـ941) با امام مهدى(عليه السلام) در تماس بودند. بنگريد: VIII (1995), pp. 811-812. EI2E. Kohlberg, “Safir,”. بنابر روايات شيعه، دومين سفير ابوجعفر محمد بن عثمان، ابن نصير را طرد و لعن كرد. بنگريد: E. 7(1986), p. 166 JSAIKohlberg, ” Bara’a in Shi’i Doctrine,”.
51. طبرانى، ص128.