خانه » همه » مذهبی » زندگينامه امام حسن مجتبی (علیه السلام)

زندگينامه امام حسن مجتبی (علیه السلام)

زندگينامه امام حسن مجتبی (علیه السلام)

امام حسن (علیه السلام) فرزند امير مؤمنان على بن ابيطالب و مادرش مهتر زنان فاطمه زهرا دختر پيامبر خدا (صلی الله علیه واله) است.امام حسن (علیه السلام) در شب نيمه ماه رمضان سال سوم هجرت در مدينه تولد يافت .وى نخستين پسرى بود كه خداوند متعال به خانواده على و فاطمه عنايت كرد.رسول اكرم (صلی الله علیه واله) بلا فاصله پس از

57dc6aa1 ac69 45a6 a996 457e60f104ad - زندگينامه امام حسن مجتبی (علیه السلام)

0010798 - زندگينامه امام حسن مجتبی (علیه السلام)
زندگينامه امام حسن مجتبی (علیه السلام)

 

نويسنده : فرزين نجفي پور

 

مقدمه
 

تولد و كودكى.
 

امام حسن (علیه السلام) فرزند امير مؤمنان على بن ابيطالب و مادرش مهتر زنان فاطمه زهرا دختر پيامبر خدا (صلی الله علیه واله) است.امام حسن (علیه السلام) در شب نيمه ماه رمضان سال سوم هجرت در مدينه تولد يافت .وى نخستين پسرى بود كه خداوند متعال به خانواده على و فاطمه عنايت كرد.رسول اكرم (صلی الله علیه واله) بلا فاصله پس از ولادتش , او را گرفت و در گوش چپش اقامه گفت .سپس براى او بار گوسفندى قربانى كرد, سرش را تراشيد و هموزن موى سرش -كه يك درم و چيزى افزون بود – نقره به مستمندان داد.پيامبر (صلی الله علیه واله) دستور داد تاسرش را عطر آگين كنند و از آن هنگام آيين عقيقه و صدقه دادن به هموزن موى سرنوزاد سنت شد.اين نوزاد را حسن نام داد و اين نام در جاهليت سابقه نداشت .كنيه او را ابومحمد نهاد و اين تنها كنيه اوست .لقب هاى او سبط, سيد, زكى , مجتبى است كه از همه معروفتر مجتبى ميباشد.پيامبر اكرم (صلی الله علیه واله) به حسن و برادرش حسين علاقه خاصى داشت و بارها ميفرمودكه حسن و حسين فرزندان منند و به پاس همين سخن على به ساير فرزندان خودميفرمود : شما فرزندان من هستيد و حسن و حسين فرزندان پيغمبر خدايند .امام حسن هفت سال و خردهاى زمان جد بزرگوارش را درك نمود و در آغوش مهر آن حضرت بسر برد و پس از رحلت پيامبر (صلی الله علیه واله) كه با رحلت حضرت فاطمه دوماه يا سه ماه بيشتر فاصله نداشت , تحت تربيت پدر بزرگوار خود قرار گرفت .امام حسن (علیه السلام) پس از شهادت پدر بزرگوار خود به امر خدا و طبق وصيت آن حضرت , به امامت رسيد و مقام خلافت ظاهرى را نيز اشغال كرد, و نزديك به شش ماه به اداره امور مسلمين پرداخت . در اين مدت , معاويه كه دشمن سرسخت على (علیه السلام) و خاندان او بود و سالها به طمع خلافت ( در آغاز به بهانه خونخواهى عثمان و درآخر آشكارا به طلب خلافت ) جنگيده بود, به عراق كه مقرخلافت امام حسن (علیه السلام) بودلشكر كشيد و جنگ آغاز كرد.ما دراين باره كمى بعد تر سخن خواهيم گفت .امام حسن (علیه السلام) از جهت منظر و اخلاق و پيكر و بزرگوارى به رسول اكرم (صلی الله علیه واله) بسيار مانند بود.وصف كنندگان آن حضرت او را چنين توصيف كرده اند:.داراى رخسارى سفيد آميخته به اندكى سرخى , چشمانى سياه , گونهاى موار,محاسنى انبوه , گيسوانى مجعد و پر, گردنى سيمگون , اندامى متناسب , شانهيى عريض ,استخوانى درشت , ميانى باريك , قدى ميانه , نه چندان بلند و نه چندان كوتاه .سيمايى نمكين و چهرهاى در شمار زيباترين و جذاب ترين چهرهها .ابن سعد گفته است كه حسن و حسين به ريگ سياه , خضاب ميكردند .

كمالات انسانى.
 

امام حسن (علیه السلام) در كمالات انسانى يادگار پدر و نمونه كامل جد بزرگوار خودبود.تا پيغمبر (صلی الله علیه واله) زنده بود, او و برادرش حسين در كنار آن حضرت جاى داشتند,گاهى آنان را بر دوش خود سوار ميكرد و ميبوسيد و ميبوييد.از پيغمبر اكرم (صلی الله علیه واله) روايت كردهاند كه درباره امام حسن و امام حسين (علیه السلام)ميفرمود: اين دو فرزند من , امام هستند خواه برخيزند و خواه بنشينند ( كنايه از اين كه در هر حال امام و پيشوايند ).امام حسن (علیه السلام) بيست و پنج بار حج كرد, پياده , درحالى كه اسبها نجيب را با او يدك ميكشيدند.هرگاه از مرگ ياد ميكرد ميگريست و هر گاه از قبر ياد ميكردميگريست , هر گاه به ياد ايستادن به پاى حساب ميافتاد آن چنان نعره ميزد كه بيهوش ميشد و چون به ياد بهشت و دوزخ ميافتاد, همچون مار گزيده به خود ميپيچيد.از خدا طلب بهشت ميكرد و به او از آتش جهنم پناه ميبرد.چون وضو ميساخت و به نماز ميايستاد, بدنش به لرزه ميافتاد و رنگش زرد ميشد.سه نوبت دارائيش رابا خدا تقسيم كرد و دو نوبت از تمام مال خود براى خدا گذشت .گفته اندك : امام حسن (علیه السلام) در زمان خودش عابد ترين و بى اعتنا ترين مردم به زيور دنيا بود.در سرشت و طينت امام حسن (علیه السلام) برترين نشانههاى انسانيت وجود داشت .هركه او را ميديد به ديدهاش بزرگ ميآمد و هر كه با او آميزش داشت بدو محبت ميورزيد و هر دوست يا دشمنى كه سخن يا خطبه او را ميشنيد, به آسانى درنگ ميكردتا او سخن خود را تمام كند و خطبهاش را به پايان برد.محمد بن اسحاق گفت : پس از رسول خدا (صلی الله علیه واله) هيچكس از حيث آبرو و بلندى قدر به حسن بن على نرسيد.بر درخانه فرش ميگستردند و چون از خانه بيرون ميآمد و آنجا مينشست راه بسته ميشد وبه احترام او كسى از برابرش عبور نميكرد و او چون ميفهميد, برميخاست و به خانه ميرفت و آن گاه مردم رفت و آمد ميكردند.در راه مكه از مركبش فرود آمد وپياده به راه رفتن ادامه داد.در كاروان همه از او پيروى كردند حتى سعد بن ابى وقاص پياده شد و در كنار آن حضر ت راه افتاد.ابن عباس كه از امام حسن و امام حسين (علیه السلام) مسن تر بود, ركاب اسبشان راميگرفت و بدين كار افتخار ميكرد و ميگفت : اينها پسران رسول خدايند. با اين شأ ن و منزلت , تواضعش چنان بود كه : روزى بر عده اى مستمند ميگذشت , آنها پارههاى نان را بر زمين نهاده و خود روى زمين نشسته بودند و ميخوردند, چون حسن بن على را ديدند گفتند: اى پسر رسول خدا بيا با ما هم غذا شو. امام حسن (علیه السلام) فورا از مركب فرود آمد و گفت : خدا متكبرين را دوست نمى دارد.و باآنان به غذا خوردن مشغول شد.آنگاه آنها را به ميهمانى خود دعوت كرد, هم غذا به آنان داد و هم پوشاك .در جود و بخشش امام حسن (علیه السلام) داستانها گفته اند.از جمله مدائنى روايت كرده كه : حسن و حسين و عبدالله بن جعفر به راه حج ميرفتند. توشه و تنخواه آنان گم شد. گرسنه و تشنه به خيمه اى رسيدند كه پير زنى در آن زندگى ميكرد. از او آب طلبيدند. گفت اين گوسفند را بدوشيد و شير آن را با آب بياميزيد و بياشاميد.چنين كردند. سپس از او غذا خواستند. گفت همين گوسفند را داريم بكشيد و بخوريد. يكى از آنان گوسفند را ذبح كرد و از گوشت آن مقدارى بريان كرد و همه خوردند و سپس همانجا به خواب رفتند. هنگام رفتن به پير زن گفتند: ما از قريشيم به حج ميرويم . چون باز گشتيم نزد ما بيا با تو به نيكى رفتار خواهيم كرد. و رفتند. شوهر زن كه آمد و از جريان خبر يافت , گفت : واى بر تو گوسفند مرا براى مردمى ناشناس ميكشى آنگاه ميگويى از قريش بودند؟ روزگارى گذشت و كار بر پير زن سخت شد , از آن محل كوچ كرد و به مدينه عبورش افتاد.حسن بن على (علیه السلام) او را ديدو شناخت .پيش رفت و گفت : مرا ميشناسى ؟ گفت نه .گفت : من همانم كه در فلان روز مهمان تو شدم . و دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دينار زر به او دادند. آن گاه او را نزد برادرش حسين بن على فرستاد.آن حضرت نيز همان اندازه به او بخشش فرمود.او را نزد عبد الله بن جعفر فرستاد او نيز عطايى همانند آنان به او داد. حلم و گذشت امام حسن (علیه السلام) چنان بود كه به گفته مروان , با كوهها برابرى ميكرد.

همسران و فرزندان امام حسن (علیه السلام)
 

دشمنان و تاريخ نويسان خود فروخته و مغرض در مورد تعداد همسران امام حسن (علیه السلام) داستانها پرداخته و حتى دوستان ساده دل سخنانى بهم بافته اند. اما آنچه تاريخ هاى صحيح نگاشته اند همسران امام (علیه السلام) عبارتند از: ام الحق دختر طلحه بن عبيد الله – حفصه دختر عبد الرحمن بن ابى بكر- هند دختر سهيل بن عمد و جعده دختر اشعث بن قيس .بياد نداريم كه تعداد همسران حضرت در طول زندگيش از هشت يا ده به اختلاف دو روايت تجاوز كرده باشند.با اين توجه كه ام ولد هايش هم داخل در همين عددند.ام ولد كنيزى است كه از صاحب خود داراى فرزند ميشود و همين امر موجب آزادى او پس از مرگ صاحبش ميباشد .فرزند آن حضرت از دختر و پسر 15 نفر بودهاند بنامهاى : زيد, حسن , عمرو,قاسم , عبد الله , عبد الرحمن , حسن اثرم , طلحه , ام الحسن , ام الحسين , فاطمه , ام سلمه , رقيه , ام عبد الله , و فاطمه .و نسل او فقط از دو پسرش حسن و زيد باقى ماند و از غير اين دو انتساب با آن حضرت درست نيست .
قسمت اول :
پيشواى دوم جهان تشيع كه نخستين ميوه پيوند فرخنده على (علیه السلام) با دختر گرامى پيامبر اسلام (صلی الله علیه واله) بود، در نيمه ماه رمضان سال سوم هجرت در شهر مدينه ديده به جهان گشود.(1) حسن بن على ع از دوران جد بزرگوارش چند سال بيشتر درك نكرد زيرا او تقريبا هفت سال بيش نداشت كه پيامبر اسلام بدرود زندگى گفت.پس از درگذشت پيامبر (صلی الله علیه واله) تقريبا سى سال در كنار پدرش امير مومنان (علیه السلام) قرار داشت و پس از شهادت على (علیه السلام) (در سال 40 هجرى) به مدت 10 سال امامت امت را به عهده داشت و در سال 50 هجرى با توطئه معاويه بر اثر مسموميت در سن 48 سالگى به درجه شهادت رسيد و در قبرستان «بقيع» در مدينه مدفون .گشت

فرياد رس محرومان :
 

در آيين اسلام، ثروتمندان، مسئوليت سنگينى در برابر مستمندان و تهيدستان اجتماع به عهده دارند و به حكم پيوندهاى عميق معنوى و رشته‏هاى برادرى دينى كه در ميان مسلمانان بر قرار است، بايد همواره در تامين نيازمنديهاى محرومان اجتماع كوشا باشند. پيامبر اسلام (صلی الله علیه واله) و پيشوايان دينى ما، نه تنها سفارشهاى مؤكدى در اين زمينه نموده‏اند، بلكه هر كدام در عصر خود ، نمونه برجسته‏اى از انساندوستى و ضعيف نوازى به شمار مى‏رفتند.پيشواى دوم، نه تنها از نظر علم ، تقوى ، زهد و عبادت ، مقامى برگزيده و ممتاز داشت، بلكه از لحاظ بذل و بخشش و دستگيرى از بيچارگان و درماندگان نيز در عصر خود زبانزد خاص و عام بود. وجود گرامى آن حضرت آرام بخش دلهاى دردمند، پناهگاه مستمندان و تهيدستان، و نقطه اميد درماندگان بود. هيچ فقيرى از در خانه آن حضرت دست خالى برنمى گشت. هيچ آزرده دلى شرح پريشانى خود را نزد آن بزرگوار بازگو نمى‏كرد، جز آنكه مرهمى بر دل آزرده او نهاده مى‏شد. گاه پيش از آنكه مستمندى اظهار احتياج كند و عرق شرم بريزد، احتياج او را برطرف مى‏ساخت و اجازه نمى‏داد رنج و مذلت سؤال را بر خود هموار سازد!«سيوطى» در تاريخ خود مى‏نويسد: «حسن بن على» داراى امتيازات اخلاقى و فضائل انسانى فراوان بود، او شخصيتى بزرگوار، بردبار، باوقار، متين، سخى و بخشنده، و مورد ستايش مردم بود.(2)

نكته آموزنده :
 

امام مجتبى (علیه السلام) گاهى مبالغ توجهى پول را، يكجا به مستمندان مى‏بخشيد، به طورى كه مايه شگفت واقع مى‏شد. نكته يك چنين بخشش چشمگير اين است كه حضرت مجتبى (علیه السلام) با اين كار براى هميشه شخص فقير را بى نياز مى‏ساخت و او مى‏توانست با اين مبلغ، تمام احتياجات خود را برطرف نموده و زندگى آبرومندانه‏اى تشكيل بدهد و احياناً سرمايه‏اى براى خود تهيه نمايد. امام روا نمى‏ديد مبلغ ناچيزى كه خرج يك روز فقير را بسختى تامين مى‏كند، به وى داده شود و در نتيجه او ناگزير گردد براى تامين روزى بخور و نميرى، هر روز دست احتياج به سوى اين و آن دراز كند.
خاندان علم و فضيلت : روزى عثمان در كنار مسجد نشسته بود. مرد فقيرى از او كمك مالى خواست. عثمان پنج درهم به وى داد. مرد فقير گفت: مرا نزد كسى راهنمايى كن كه كمك بيشترى به من بكند. عثمان به طرف حضرت مجتبى و حسين بن على (علیه السلام) و عبدالله جعفر، كه در گوشه‏اى از مسجد نشسته بودند، اشاره كرد و گفت: نزد اين چند نفر جوان كه در آنجا نشسته‏اند برو و از آنها كمك بخواه.وى پيش آنها رفت و اظهار مطلب كرد. حضرت مجتبى (علیه السلام) فرمود: از ديگران كمك مالى خواستن، تنها در سه مورد رواست: ديه‏اى (خونبها) به گردن انسان باشد و از پرداخت آن بكلى عاجز گردد، يا بدهى كمر شكن داشته باشد و از عهد پرداخت آن برنيايد، و يا فقير و درمانده گردد و دستش به جايى نرسد. آيا كدام يك از اينها براى تو پيش آمده است؟ (3)گفت: اتفاقا گرفتارى من يكى از همين سه چيز است. حضرت مجتبى (علیه السلام) پنجاه دينار به وى داد. به پيروى از آن حضرت، حسين بن على چهل و نه دينار و عبدالله بن جعفر چهل و هشت دينار به وى دادند.فقير موقع بازگشت ، از كنار عثمان گذشت. عثمان گفت: چه كردى؟ جواب داد: از تو پول خواستم تو هم دادى، ولى هيچ نپرسيدى پول را براى چه منظورى مى‏خواهم؟ اما وقتى پيش آن سه نفر رفتم يكى از آنها (حسن بن على) در مورد مصرف پول از من سوال كرد و من جواب دادم و آنگاه هر كدام اين مقدار به من عطا كردند.عثمان گفت: اين خاندان، كانون علم و حكمت و سرچشمه نيكى و فضيلتند ، نظير آنها را كى توان يافت؟(4)

بخشش بى نظير:
 

حسن بن على (علیه السلام) تمامى توان خويش را در راه انجام امور نيك و خداپسندانه ، به كار مى‏گرفت و اموال فراوانى در راه خدا مى‏بخشيد. مورخان و دانشمندان در شرح زندگانى پرافتخار آن حضرت، بخشش بى سابقه و انفاق بسيار بزرگ و بى نظير ثبت كرده‏اند كه در تاريخچه زندگانى هيچ كدام از بزرگان به چشم نمى‏خورد و نشانه ديگرى از عظمت نفس و بى اعتنايى آن حضرت به مظاهر فريبنده دنيا است. نوشته‏اند: « حضرت مجتبى (علیه السلام) در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارايى خود را در راه خدا خرج كرد و سه بار ثروت خود را به دو نيم تقسيم كرده و نصف آن را براى خود نگهداشت و نصف ديگر را در راه خدا بخشيد.»(5)

كمك غير مستقيم :
 

همت بلند و طبع عالى حضرت مجتبى اجازه نمى‏داد كسى از در خانه او نااميد برگردد و گاه كه كمك مستقيم مقدور حضرت نبود، به طور غير مستقيم در رفع نيازمنديهاى افراد كوشش مى‏فرمود و با تدابير خاصى گره از مشكلات گرفتاران مى‏گشود. چنانكه روزى مرد فقيرى به آن بزرگوار مراجعه كرد و درخواست كمك نمود. اتفاقا در آن هنگام امام مجتبى پولى در دست نداشت و از طرف ديگر از اينكه فرد تهيدستى از در خانه‏اش نااميد برگردد، شرمسار بود، لذا فرمود: – آيا حاضرى تو را به كارى راهنمايى كنم كه به مقصودت برسى؟- چه كارى؟ – امروز دختر خليفه از دنيا رفته و خليفه عزادار شده است، ولى هنوز كسى به او تسليت نگفته است، نزد خليفه مى‏روى و با سخنانى كه به تو ياد مى‏دهم، به وى تسليت مى‏گويى، از اين راه به هدف خود مى‏رسى.- چگونه تسليت بگويم؟- وقتى نزد خليفه رسيدى بگو: «الحمدلله الذى سترها بجلوسك على قبرها و لا هتكها بجلوسها على قبرك.»(حاصل مضمون آنكه: حمد خدا را كه اگر دخترت پيش از تو از دنيا رفت و در زير خاك پنهان شد، زير سايه پدر بود، ولى اگر خليفه پيش از او از دنيا مى‏رفت، دخترت پس از مرگ تو دربدر مى‏شد و ممكن بود مورد هتك حرمت واقع شود.)مرد فقير به اين ترتيب عمل كرد.اين جمله‏هاى عاطفى در دوان خليفه اثر عميقى بر جاى نهاد و از حزن و اندوه وى كاست و دستور داد جايزه‏اى به وى بدهند.آنگاه پرسيد: اين سخن از آن تو بود؟گفت: نه، حسن بن على (علیه السلام) آن را به من آموخته است.خليفه گفت: راست مى‏گويى، او منبع سخنان فصيح و شيرين است.(6)

بررسى علل صلح (آتش بس) امام حسن (علیه السلام) :
 

مهمترين و حساسترين بخش زندگانى امام مجتبى، كه مورد بحث و گفتگوى فراوان واقع شده و موجب خرده‏گيرى دوستان كوته بين و دشمنان مغرض يا بى اطلاع گرديده است، ماجراى صلح آن حضرت با معاويه و كناره‏گيرى اجبارى ايشان از صحنه خلافت و حكومت اسلامى است.گروهى، با مطالعه زندگانى حضرت مجتبى و حوادث آن روز، اين سوالها را مطرح مى‏سازند كه چرا امام حسن (علیه السلام) با معاويه صلح كرد؟ مگر پس از شهادت امير مؤمنان (علیه السلام) شيعيان و پيران على با فرزندش حسن مجتبى (علیه السلام)بيعت نكرده بودند؟آيا بهتر نبود كه آنچه را بعدا امام حسين (علیه السلام) انجام داد، امام حسن (علیه السلام) پيشتر انجام مى‏داد و در برابر معاويه قيام مى‏كرد، و آنگاه يا پيروز مى‏شد و يا با شهادت خود حكومت معاويه را متزلزل مى‏ساخت؟ پيش از آنكه به پاسخ اين سوالها بپردازيم، لازم است مقدمتاً سه نكته را ياد آورى كنيم:
1- مبارزات حسن بن على (علیه السلام) پيش از دوران امامت
امام حسن (علیه السلام)، به شهادت تاريخ، فردى سخت شجاع و با شهامت بود و هرگز ترس و بيم در وجود او راه نداشت. او در راه پيشرفت اسلام از هيچ گونه جانبازى دريغ نمى‏ورزيد و همواره آماده مجاهدت در راه خدا بود.

در جنگ جمل‏:
 

امام مجتبى (علیه السلام) در جنگ جمل، در ركاب پدر خود امير مومنان (علیه السلام) در خط مقدم جبهه مى‏جنگيد و از ياران دلاور و شجاع على سبقت مى‏گرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختى مى‏كرد.(7)پيش از شروع جنگ نيز، به دستور پدر، همراه عمار ياسر و تنى چند از ياران اميرمومنان (علیه السلام) وارد كوفه شد و مردم كوفه را جهت شركت در اين جهاد دعوت كرد.(8)او وقتى وارد كوفه شد كه هنوز «ابوموسى اشعرى» يكى از مهره‏هاى حكومت عثمان بر سر كار بود و با حكومت عادلانه امير مومنان (علیه السلام) مخالفت نموده و از جنبش مسلمانان در جهت پشتيبانى از مبارزه آن حضرت با پيمان شكنان جلوگيرى مى‏كرد، با اين كار حسن بن على (علیه السلام) توانست بر رغم كار شكنيهاى ابوموسى و همدستانش متجاوز از 9 هزار نفر را از شهر كوفه به ميدان جنگ گسيل دارد.(9)

در جنگ صفين :
 

نيز در جنگ صفين، در بسيج عمومى نيروها و گسيل داشتن ارتش امير مومنان (علیه السلام) براى جنگ با سپاه معاويه، نقش مهمى به عهده داشت و با سخنان پرشور و مهيج خويش، مردم كوفه را به جهاد در ركاب امير مومنان (علیه السلام) و سركوبى خائنان و دشمنان اسلام دعوت نمود.(10) آمادگى او براى جانبازى در راه حق به قدرى بود كه امير مومنان در جنگ صفين از ياران خود خواست كه او و برادرش حسين بن على (علیه السلام) را از دامه جنگ با دشمن باز دارند تا نسل پيامبر (صلی الله علیه واله) با كشته شدن اين دو شخصيت از بين نرود.(11)
2- مناظرات كوبنده امام مجتبى (علیه السلام) با بنى اميه
امام حسن مجتبى ع هرگز در بيان حق و دفاع از حريم اسلام نرمش نشان نمى‏داد. او علناً از اعمال ضد اسلامى معاويه انتقاد مى‏كرد و سوابق زشت و ننگين معاويه و دودمان بنى اميه را بى پروا فاش مى‏ساخت.مناظرات و احتجاجهاى مهيج و كوبنده حضرت مجتبى (علیه السلام) با معاويه و مزدوران و طرفداران او نظير: عمرو عاص، عتبه بن ابى سفيان، وليد بن عقبه، مغيره بن شعبه، و مروان حكم، شاهد اين معنا است.(12) حضرت مجتبى (علیه السلام) حتى پس از انعقاد پيمان صلح كه قدرت معاويه افزايش يافت و موقعيتش بيش از پيش تثبيت شد، بعد از ورود معاويه، به كوفه، برفراز منبر نشست و انگيزه‏هاى صلح خود و امتيازات خاندان على را بيان نمود و آنگاه در حضور هر دو گروه با اشاره به نقاط ضعف معاويه با شدت و صراحت از روش او انتقاد كرد.(13)پس از شهادت اميرمومنان و صلح امام حسن (علیه السلام) خوارج تمام قواى خود را بر ضد معاويه بسيج كردند. در كوفه به معاويه خبر رسيد كه «حوثره اسدى»، يكى از سران خوارج، بر ضد او قيام كرده و سپاهى دور خود گرد آورده است.معاويه، براى تثبيت موقعيت خود و براى آنكه وانمود كند كه امام مجتبى (علیه السلام) مطيع و پيرو اوست، به آن حضرت كه راه مدينه را در پيش گرفته بود، پيام فرستاد كه شورش حوثره را سركوب سازد و سپس به سفر خود ادامه دهد!امام (علیه السلام) به پيام او پاسخ داد كه: من براى حفظ جان مسلمانان دست از سر تو برداشتم (از جنگ با تو خوددارى كردم) و اين معنا موجب نمى‏شود كه از جانب تو با ديگران بجنگم. اگر قرار به جنگ باشد، پيش از هر كس بايد با تو بجنگم، چه، مبارزه با تو از جنگ با خوارج لازمتر است. (14) در اين جملات روح سلحشورى و حماسه موح مى‏زند، بويژه اين تعبير كه با كمال عظمت، معاويه را تحقير نموده مى‏فرمايد: دست از سر تو برداشتم (فانى تركتك لصلاح الامة).
3- قانون صلح در اسلام
بايد توجه داشت كه در آيين اسلام قانون واحدى بنام جنگ و جهاد وجود ندارد، بلكه همانطور كه اسلام در شرائط خاصى دستور مى‏دهد مسلمانان با دشمن بجنگند، همچنين دستور داده است كه اگر نبرد براى پيشبرد هدف موثر نباشد، از در صلح وارد شوند. ما در تاريخ حيات پيامبر اسلام (صلی الله علیه واله) اين هر دو صحنه را مشاهده مى‏كنيم: پيامبر اسلام كه در بدر، احد، احزاب، و حنين دست به نبرد زد، در شرائط ديگرى كه پيروزى را غير ممكن مى‏ديد، ناگزير با دشمنان اسلام قرار داد صلح بست و موقتاً از دست زدن به جنگ و اقدام حاد خوددارى نمود تا در پرتو آن پيشرفت اسلام تضمين گردد. پيمان پيامبر (صلی الله علیه واله) با «بنى ضمره» و «بنى اشجع» و نيز با اهل مكه (در حديبيه) از جمله اين موارد به شمار مى‏رود(15)بنابراين، همانگونه كه پيامبر اسلام (صلی الله علیه واله) بر اساس مصالح عاليترى كه احيانا آن روز براى عده‏اى قابل درك نبود، موقتاً با دشمن كنار آمد، حضرت مجتبى (علیه السلام) نيز، كه از جانب رهبر و پيشواى دينى بود و به تمام جهات و جوانب قضيه بهتر از هر كس ديگر آگاهى داشت، با درو انديشى خاصى صلاح جامعه اسلامى را در عدم ادامه جنگ تشخيص داد. از اينرو اين موضوع نبايد موجب خرده‏گيرى گردد، بلكه بايد روش آن حضرت عيناً مثل پيامبر (صلی الله علیه واله) تلقى شود.اينك براى آنكه انگيزه‏ها و آثار صلح آن حضرت بهتر روشن شود، لازم است تاريخ را ورق بزنيم و اين مسئله را با استناد به مدرك اصيل تاريخى بررسى كنيم: اجمالا بايد گفت: حضرت مجتبى (علیه السلام) در واقع صلح نكرد، بلكه صلح بر او تحميل شد. يعنى، اوضاع و شرائط نامساعد و عوامل مختلف دست به دست هم داده وضعى به وجود آورد كه صلح به عنوان يك مسئله ضرورى بر امام تحميل گرديد و حضرت جز پذيرفتن صلح چاره‏اى نديد، به گونه‏اى كه هر كس ديگر به جاى حضرت بود و در شرائط او قرار مى‏گرفت، چاره‏اى جز قبول صلح نمى‏داشت؛ زيرا هم اوضاع و شرائط خارجى كشور اسلامى، و هم وضع داخلى عراق و اردوى حضرت، هيچ كدام مقتضى ادامه جنگ نبود. ذيلاً اين موضوعات را جداگانه مورد بررسى قرار مى‏دهيم:

از نظر سياست خارجى :
 

از نظر سياست خارجى آن روز، جنگ داخلى مسلمانان به سود جهان اسلام نبود؛ زيرا امپراتورى روم شرقى كه ضربتهاى سختى از اسلام خورده بود، همواره مترصد فرصت مناسبى بود تا ضربت موثر و تلافى جويانه‏اى بر پيكر اسلام وارد كند و خود را از نفوذ اسلام آسوده سازد.وقتى كه گزارش صف آرايى سپاه امام حسن و معاويه در برابر يكديگر، به سران روم شرقى رسيد، زمامداران روم فكر كردند كه بهترين فرصت ممكن براى تحقق بخشيدن به هدفهاى خود را به دست آورده‏اند، لذا با سپاهى عظيم عازم حمله به كشور اسلامى شدند تا انتقام خود را از مسلمانان بگيرند. آيا در چنين شرائطى، شخصى مثل امام حسن (علیه السلام) كه رسالت حفظ اساس اسلامى را به عهده داشت، جز اين راهى داشت كه با قبول صلح، اين خطر بزرگ را از جهان اسلام دفع كند، ولو آنكه به قيمت فشار روحى و سرزنشهاى دوستان كوته بين تمام شود؟«يعقوبى»، مورخ معروف، مى‏نويسد: هنگام بازگشت معاويه به شام (پس از صلح با امام حسن) به وى گزارش رسيد كه امپراتور روم با سپاه منظم و بزرگى به منظور حمله به كشور اسلامى از روم حركت كرده است. معاويه چون قدرت مقابله با چنين قواى بزرگى را نداشت، با آنها پيمان صلح بست و متعهد شد صد هزار دينار به دولت روم شرقى بپردازد.(16)اين سند تاريخى نشان مى‏دهد كه هنگام كشمكش دو طرف در جامعه اسلامى، دشمن مشترك مسلمانان با استفاده از اين فرصت، آماده حمله بود و كشور اسلامى در معرض يك خطر جدى قرار داشت و اگر جنگ ميان نيروهاى امام حسن و معاويه در مى‏گرفت، كسى كه پيروز مى‏شد، امپراتورى روم شرقى بود نه حسن بن على (علیه السلام) و نه معاويه!! ولى اين خطر با تدبير و دورانديشى و گذشت امام بر طرف شد.امام باقر (علیه السلام) به شخصى كه بر صلح امام حسن ع خرده مى‏گرفت، فرمود: اگر امام حسن اين كار را نمى‏كرد خطر بزرگى به دنبال داشت. (17)

از نظر سياست داخلى :
 

شك نيست كه هر زمامدار و فرماندهى اگر بخواهد در ميدان جنگ بر دشمن پيروز گردد، بايد از جبهه داخلى نيرومند و متشكل و هماهنگى برخوردار باشد و بدون داشتن چنين نيرويى، شركت در جنگ مسلحانه نتيجه‏اى جز شكست ذلت بار نخواهد داشت.در بررسى علل صلح امام مجتبى (علیه السلام) از نظر سياست داخلى، مهمترين موضوعى كه به چشم مى‏خورد، فقدان جبهه نيرومند و متشكل داخلى است، زيرا مردم عراق و مخصوصا مردم كوفه، در عصر حضرت مجتبى (علیه السلام) نه آمادگى روحى براى نبرد داشتند و نه تشكيل و هماهنگى و اتحاد.

خستگى از جنگ :
 

جنگ جمل و صفين و نهروان ، و همچنين جنگهاى توام با تلفاتى كه بعد از جريان حكميت، ميان واحدهاى ارتش معاويه و نيروهاى امير مومنان (علیه السلام) در عراق و حجاز و يمن درگرفت، در ميان بسيارى از ياران على يك نوع خستگى از جنگ و علاقه به صلح و متاركه جنگ ايجاد كرد ، زيرا طى پنج سال خلافت اميرالمومنين عليه السلام- ياران آن حضرت هيچ وقت اسلحه به زمين ننهادند مگر به قصد آنكه فردا در جنگ ديگرى مشاركت كنند. از طرف ديگر، جنگ آنها با بيگانگان نبود، بلكه در واقع با اقوام و برادران و آشنايان ديروزى آنان بود كه اينك در جبهه معاويه مستقر شده بودند.(18) مردم عراق در واقع با اين دست و آن دست كردن، و كندى درگسيل داشتن نيروها براى جنگ با گروههاى مختلف شام كه به حجاز و يمن و حدود عراق شبيخون مى‏زدند، عافيت‏طلبى و خستگى ازجنگ را نشان مى‏دادند، و اينكه عراقيان دعوت مجدد اميرمومنان- عليه السلام- را به جنگ صفين بكندى اجابت ‏نمودند، نشانه همين خستگى بود.(19)دكتر«طه حسين» پس از نقل ماجراى حكميت و پيچيده‏تر شدن اوضاع در پايان حنگ صفين، مى‏نويسد: پس(على) تصميم گرقت رهسپار شام گردد، اما منافقان اصحابش پيشنهاد كردند كه به كوفه بازكردد تا پس از جنگ، كارهاى خود را روبراه كنند و با جمعيت و آمادگى بيشترى به سوى دشمن روى آورند. على- عليه السلام- آنان را به كوفه باز آورد، ليكن ديگر از كوفه بيرون نرفت؛ چه؛ يارانش به خانه‏هاى خود رفتيد و به كارهاى خود سرگرم شدند و به قدرى‏در كار جنگ سستى و بى رغبتى نشان دادند كه على- عليه السلام- را از خود ناميد ساختند على(علیه السلام) پيوسته‏آنها را به جهاد مى‏خواند و در دعوت خويش اصرار مى‏ورزيد، ليكن نه مى‏شنيدند و نه مى‏پذيرند، تا آنجا كه‏روزى در خطبه خود گفت: با نافرمانى خود، رأى مرا تباه ساختيد و كار به جايى رسيد كه قريش گفتند: پسر ابى طالب مردى است دلير، ليكن با جنگ آشنايى ندارد. پدرشان خوب، چه كسى علم جنگ را بهتر از من مى‏داند؟!.(20)پس از شهادت اميرمنان(علیه السلام) كه حسن بن على به خلافت رسيد، اين پديده بشدت آشكار شد و مخصوصا هنگامى كه امام حسن مردم را به جنگ اهل شام دعوت نمود مردم خيلى بكندى آماده شدند. هنگامى كه خبر حركت سپاه معاويه به سوى كوفه به امام مجتبى(علیه السلام) رسيد ، دستور داد مردم در مسجد جمع شوند. آنگاه خطبه‏اى آغاز كرد و پس از اشاره به بسيج نيروهاى معاويه، مردم را به جهاد در راه خدا و ايستادگى در مبارزه با پيروان باطل دعوت نمود و لزوم صبر و فداكارى و تحمل دشواريها را گوشزد كرد امام(علیه السلام) با اطلاعى كه از روحيه مردم داشت، نگران بود كه دعوت او را احابت نكنند. اتفاقاً همين طور شد و پس از پايان خطبه جنگى مهيج حضرت، همه سكوت كردند و احدى سخنان آن حضرت را تاييد نكرد! اين صحنه به قدرى اسف‏انگيز و تكان دهنده بود كه يكى از ياران دلير و شحاع امير مومنان(علیه السلام) كه در مجلس حضور داشت، مردم را به خاطر اين سستى و افسردگى بشدت توبيخ كرد و آنها را قهرمامان دروغين و مردمى ترسو و فاقد شجاعت خواند و از آنها دعوت كرد كه در ركاب امام براى جنگ اهل شام آماده گردند.(21)اين سند تاريخى نشان مى‏دهد كه مردم عراق تا چه حد به سستى و بى حالى گراييده بودند و آتش شور و سلحشورى و مجاهدت، در آنها خاموش شده بود و حاضر نبودند در جنگ شركت كنند. سرانجام پس از فعاليتها و سخنرانيهاى عدهاى از ياران بزرگ حضرت مجتبى به منظور بسيج نيروها و تحريك مردم براى جنگ، امام(علیه السلام) با عده كمى كوفه را ترك گفت و محلى در نزديكى كوفه بنام«نخيله» را اردوگاه قرار داد و پس از ده روز اقامت در «نخيله» به انتظار رسيدن قواى تازه، جمعا«چهار هزار نفر» در اردوگاه حضرت گردد آمدند! به همين جهت امام ناگزير شد دوباره به كوفه برگردد و اقدامات تازه و جدي ترى جهت گردآورى سپاه به عمل بياورد.(22)

جامعه‏اى با عناصر متضاد:
 

علاوه بر اين، جامعه عراق آن روز يك جامعه متشكل و فشرده و متحد نبود، بلكه از قشرها و گروههاى مختلف و متضادى تشكيل يافته بود كه بعضاً هيچ گونه هماهنگى و تناسبى با يكديگر نداشتند. پيروان و طرفداران حزب خطرناك اموى ، گروه خوارح كه جنگ با هر دو اردوگاه را واجب مى‏شمردند ، مسلمانان غير عرب كه از نقاط ديگر در عراق گرد آمده بودند و تعدادشان به بيست هزار نفر مى‏رسيد و بالاخره گروهى كه عقيده ثابتى نداشتند و در ترجيح يكى از طرفين بر ديگرى در ترديد بودند، عناصر تشكيل دهنده جامعه آن روز عراق و كوفه به شمار مى‏رفتند. پيروان و شيعيان خاص امير مؤمنان(علیه السلام) نيز يكى ديگر از اين عناصر محسوب مى‏شدند.(23)

سپاهى ناهماهنگ‏:
 

اين چند دستگى و اختلاف عقيده و تشتت و پراكندگى، طبعاً در صفوف سپاه امام مجتبى(علیه السلام) نيز منعكس شده و آن را به صورت ارتشى ناهماهنگ باتركيب ناجور در آورده بود ، ازينرو در مقابله با دشمن خارجى به هيچ وجه نمى‏شد به چنين سپاهى اعتماد كرد. استاد شيعه ، مرحوم شيخ مفيد، و ديگر مورخان در مورد اين پديده خطرناك در سپاه امام حسن(علیه السلام) مى‏نويسند: « عراقيان خيلى بكندى و بى علاقگى براى جنگ آماده شدند و سپاهى كه امام حسن(علیه السلام) بسيج نمود ، از گروههاى مختلفى تشكيل مى‏شد كه عبارت بودند از:
1- شيعيان و طرفداران اميرمؤمنان(علیه السلام)
2- خوارج كه از هر وسيله‏اى براى جنگ با معاويه استفاده مى‏كردند(و شركت آنها در صفوف سپاهيان امام به خاطر دشمنى با معاويه بود، نه دوستى با امام حسن)؛
3- افراد سود جو و دنيا پرست كه به طمع منافع مادى در سپاه امام نظر آنان چندان بر معاويه ترجيح نداشت
4- و بالاخره گروهى كه نه به خاطر دين، بلكه از روى تعصب عشيرگى و صرفاً به پيروى از رئيس قبيله خود، براى جنگ حاضر شده بودند. (24)
بدين ترتيب سپاه حضرت مجتبى(علیه السلام) فاقد يكپارچگى و انسجام لازم جهت مقابله با دشمن نيرومندى چون معاويه بود.
سندى گويا:شايد هيچ سندى در ترسيم دور نماى جامعه متشتت و پراكنده آن روز عراق و نشان دادن سستى عراقيان در كار جنگ، گوياتر و رساتر از گفتار خود آن حضرت نباشد. حضرت مجتبى (علیه السلام) در «مدائن» يعنى آخرين نقطه‏اى كه سپاه امام تا آنجا پيشروى كرد ، سخنرانى جامع و مهيجى ايراد نمود و طى آن چنين فرمود: هيچ شك و ترديدى ما را از مقابله با اهل شام باز نمى‏دارد. ما در گذشته به نيروى استقامت و تفاهم داخلى شما، با اهل شام مى‏جنگيديم ، ولى امروز بر اثر كينه‏ها اتحاد و تفاهم از ميان شما رخت بر بسته، استقامت خود را از دست داده و زبان به شكوه گشوده‏ايد. وقتى كه به جنگ صفين روانه مى‏شديد دين خود را بر منافع دنيا مقدم مى‏داشتيد، ولى امروز منافع خود را بر دين خود مقدم مى‏داريد. ما همان گونه هستيم كه در گذشته بوديم، ولى شما نسبت به ما آن گونه كه بوديد وفادار نيستيد.عده‏اى از شما، كسان و بستگان خود را در جنگ صفين، و عده‏اى ديگر كسان خود را در نهروان از دست داده‏اند. گروه اول، بر كشتگان خود اشك مى‏ريزند؛ و گروه دوم، خونبهاى كشتگان خود را مى‏خواهند؛ و بقيه نيز از پيروى ما سرپيچى مى‏كنند! معاويه پيشنهادى به ما كرده است كه دور از انصاف، و بر خلاف هدف بلند و عزت ما است. اينك اگر آماده كشته شدن در راه خدا هستيد، بگوييد تا با او در مبارزه برخيزم و با شمشير پاسخ او را بدهيم و اگر طالب زندگى و عافيت هستيد، اعلام كنيد تا پيشنهاد او را بپذيرم و رضايت شما را تامين كنيم. سخن امام كه به اينجا رسيد، مردم از هر طرف فرياد زدند: «البقية، البقية»: ما زندگى مى‏خواهيم، ما مى‏خواهيم زنده بمانيم! (25)آيا با اتكا به چنين سپاه فاقد روحيه رزمندگى، چگونه ممكن بود امام ع با دشمن نيرومندى مثل معاويه وارد جنگ شود؟ آيا با چنين سپاهى، كه از عناصر متضادى تشكيل شده بود و با كوچكترين غفلت احتمال مى‏رفت خود خطرزا باشد، هرگز اميد پيروزى مى‏رفت؟ اگر فرضا امام حسن (علیه السلام) و معاويه جاى خود را عوض مى‏كردند و معاويه در رأس چنين سپاهى قرار مى‏گرفت، آيا مى‏توانست جز كارى كه امام حسن (علیه السلام) كرد، بكند؟ آرى همين عوامل دست به دست هم داد و جامعه اسلامى را تا دو قدمى خطر قطعى نزديك ساخت و حوادث تلخى به وجود آورد كه شرح آن را ذيلا مى‏خوانيد.
بسيج نيرو از طرف امام حسن (عليه السلام) :
برخى از نويسندگان و مورخان گذشته و معاصر ، حقايق تاريخ را تحريف نموده و ادعا كرده‏اند كه امام حسن مجتبى (علیه السلام) آهنگ جنگ و مخالفت با معاويه نداشت ، بلكه از روز نخست در صدد بود از معاويه اميتازات مادى گرفته و از زندگى راحت و مرفعى برخوردار شود و اگر مخالفتهايى با معاويه مى‏كرد ، براى تامين و تضمين اين امتيازات بود! اسناد تاريخى زنده‏اى در دست است كه نشان مى‏دهد اين تهمتها كاملا بى اساس است و با حقايق تاريخى به هيچ وجه سازگار نمى‏باشد، زيرا اگر پيشواى دوم نمى‏خواست با معاويه بجنگد ، معنا نداشت گردآورى سپاه و بسيج نيرو كند؛ در صورتى كه به اتفاق مورخان، امام مجتبى (علیه السلام) سپاه ترتيب داد و آماده جنگ شد، ليكن از يك سو به خاطر عدم هماهنگى و چند دستگى سپاه امام (علیه السلام) و از سوى ديگر در اثر توطئه‏هاى خائنانه معاويه ، از هم پاشيده شد و مردم از اطراف امام (علیه السلام) پراكنده شدند، امام نيز بناچار از جنگ خوددارى نمود و مجبور به پذيرفتن صلح شد.بنابراين ، كار امام حسن (علیه السلام) با «قيام» و اعلان جنگ و تهيه لشكر آغاز شد و سپس با درك عميق اوضاع و شرائط جامعه اسلامى و رعايت مصالح روز، منجر به صلح مشروط گرديد.(26) ذيلا نظر خوانندگان را به توضيحات بيشرتى در اين زمينه جلب مى‏كنيم:

مردم پيمان شكن‏:
 

همانطور كه قبلا گفته شد، مردم عراق و كوفه يكدل و يك جهت نبودند، بلكه مردمى متلوّن و بيوفا و غير قابل اعتماد بودند كه هر روز زير پرچم گرد مى‏آمدند و همواره تابع وضع موجود و قدرت روز بودند و به اصطلاح نان را به نرخ روز مى‏خوردند. بر اساس همين روحيه بود كه همزمان با بحران آرايش سپاه و بسيج نيروهاى طرفين ، عده‏اى از روساى قبائل و افراد وابسته به خاندانهاى بزرگ كوفه، به امام خيانت كرده و به معاويه نامه‏ها نوشتند و تاييد و حمايت خود را از حكومت وى ابراز نمودند و مخفيانه او را براى حركت به سوى عراق تشويق كردند و تضمين نمودند كه به محض نزديك شدن وى ، امام حسن (علیه السلام) را تسليم كنند . معاويه نيز عين نامه‏ها را براى امام مجتبى (علیه السلام) فرستاد و پيغام داد كه چگونه با اتكا به چنين افرادى حاضر به جنگ با وى شده است؟ (27)

فرمانده خائن :
 

امام حسن (علیه السلام) پس از آنكه كوفه را به قصد جنگ با معاويه ترك گفت «عبيدالله بن عباس» را با دوازده هزار نفر سپاه، به عنوان طلايه لشكر، گسيل داشت و «قيس بن سعد» و «سعيد بن قيس» را كه هر دو از ياران بزرگ آن حضرت بودند، به عنوان مشاور و جانشين وى تعيين نمود تا اگر براى يكى از اين سه نفر حادثه‏اى پيش آمد، بترتيب، ديگرى جايگزين وى گردد.(28)حضرت مجتبى (علیه السلام) خط سير پيشروى سپاه را تعيين فرمود و دستور داد در هر كجا كه به سپاه معاويه رسيدند جلوى پيشروى آنها را بگيرند و جريان را به امام (علیه السلام) گزارش دهند تابى درنگ با سپاه اصلى به آنها ملحق شود.(29)«عبيدالله» فوج تحت فرماندهى خود را حركت داد و در محلى بنام «مسكن» با سپاه معاويه روبرو شد و در آنجا اردو زد. طولى نكشيد به امام (علیه السلام) گزارش رسيد كه عبيدالله با دريافت يك ميليون درهم از معاويه، شبانه همراه هشت هزار نفر به وى پيوسته است. (30)پيدا است خيانت اين فرمانده، در آن شرائط بحرانى، در تضعيف روحيه سپاه و تزلزل موقعيت نظامى امام (علیه السلام) تا چه حد موثر بود، ولى هر چه بود «قيس بن سعد» كه مردى شجاع و با ايمان و نسبت به خاندان اميرمومنان بسيار باوفا بود، طبق دستور امام حسن (علیه السلام) فرماندهى سپاه را به عهده گرفت و طى سخنان مهيجى كوشيد روحيه سربازان را تقويت كند. معاويه خواست او را نيز با پول بفريبد، ولى قيس فريب او را نخورد و همچنان در مقابل دشمنان اسلام ايستادگى كرد.(31)

توطئه‏هاى خائنانه :
 

معاويه تنها به خريدن «عبيدالله» اكتفا نكرد؛ بلكه به منظور ايجاد شكاف و اختلاف و شايعه سازى در ميان ارتش امام مجتبى (علیه السلام)، بوسيله جاسوسان و مزدوران خود، در ميان لشكر امام مجتبى (علیه السلام) شايع مى‏كرد كه قيس بن سعد (فرمانده مقدمه سپاه) با معاويه سازش كرده، و در ميان سپاه قيس نيز شايع مى‏ساخت كه حسن بن على (علیه السلام) با معاويه صلح كرده است! كار به جايى رسيد كه معاويه چند نفر از افراد خوش ظاهر را كه مورد اعتماد مردم بودند، به حضور امام (علیه السلام) فرستاد. اين عده در اردوگاه «مدائن» با حضرت مجتبى (علیه السلام) ملاقات كردند، و پس از خروج از چادر امام، در ميان مردم جار زدند: «خداوند بوسيله فرزند پيامبر فتنه را خواباند و آتش جنگ را خاموش ساخت. حسن بن على (علیه السلام) با معاويه صلح كرد، و خون مردم را حفظ نمود»! مردم كه به سخنان آنها اعتماد داشتند، در صدد تحقيق برنيامدند و سخنان آنها را باور نموده و بر ضد امام شورش كردند و به خيمه آن حضرت حمله ور شده و آنچه در خيمه بود، به يغما بردند و در صدد قتل امام برآمدند و آنگاه از چهار طرف متفرق شدند.(32)

خيانت خوارج :
 

امام مجتبى (علیه السلام) از «مدائن» روانه «ساباط» شد. در بين راه يكى از خوارج كه قبلا كمين كرده بود، ضربت سختى بر آن حضرت وارد كرد. امام بر اثر جراحت، دچار خونريزى و ضعف شديد شد و به وسيله عده‏اى از دوستان و پيران خاص خود، به مدائن منتقل گرديد. در مدائن وضع جسمى حضرت بر اثر جراحت به وخامت گراييد. معاويه با استفاده از اين فرصت بر اوضاع تسلط يافت. پيشواى دوم كه نيروى نظامى لازم را از دست داده و تنها شده مانده بود، ناگزير پيشنهاد صلح را پذيرفت.(33)بنابراين اگر امام مجتبى (علیه السلام) تن به صلح در داد چاره‏اى جز اين نداشت، چنانكه طبرى و عده‏اى ديگر از مورخان مى‏نويسند: حسن بن على (علیه السلام) موقعى حاضر به صلح شد كه يارانش از گرد او پراكنده شده و وى را تنها گذاردند.(34)

گفتار امام پيرامون انگيزه‏هاى صلح :
 

امام مجتبى در پاسخ شخصى كه به صلح آن حضرت اعتراض كرد، انگشت روى اين حقايق تلخ گذاشته و عوامل و موجبات اقدام خود را چنين بيان نمود: من به اين علت حكومت و زمامدارى را به معاويه واگذار كردم كه اعوان و يارانى براى جنگ با وى نداشتم. اگر يارانى داشتم شبانه روز با او مى‏جنگيدم تا كار يكسره شود. من كوفيان را خوب مى‏شناسم و بارها آنها را امتحان كرده‏ام. آنها مردمان فاسدى هستند كه اصلاح نخواهند شد، نه وفا دارند، نه به تعهدات و پيمانهاى خود پايبندند و نه دو نفر با هم موافقند. بر حسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه مى‏كنند، ولى عملاً با دشمنان ما همراهند.(35)پیشواى دوم كه از سستى و عدم همكارى ياران خود بشدت ناراحت و متاثر بود، روزى خطبه‏اى ايراد فرمود و طى آن چنين گفت:در شگفتم از مردمى كه نه دين دارند و نه شرم و حيا. واى بر شما! معاويه به هيچ يك از وعده‏هايى كه در برابر كشتن من به شما داده، وفا نخواهد كرد. اگر من با معاويه بيعت كنم، وظايف شخصى خود را بهتر از امروز مى‏توانم انجام بدهم، ولى اگر كار به دست معاويه بيفتد، نخواهد گذاشت آيين جدم پيامبر را در جامعه اجرا كنم.به خدا سوگند (اگر به علت سستى و بيوفايى شما) ناگزير شوم زمامدارى مسلمانان را به معاويه واگذار كنم، يقين بدانيد زير پرچم حكومت بنى اميه هرگز روى خوشى و شادمانى نخواهيد ديد و گرفتار انواع اذيتها و آزارها خواهيد شد.هم اكنون گويى به چشم خود مى‏بينم كه فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ايستاده و درخواست آب و نان خواهند كرد؛ آب و نانى كه از آن فرزندان شما بوده و خداوند آن را براى آنها قرار داده است، ولى بنى اميه آنها را از در خانه خود رانده و از حق خود محروم خواهند ساخت.آنگاه امام افزود: اگر يارانى داشتم كه در جنگ با دشمنان خدا با من همكارى مى‏كردند، هرگز خلافت را به معاويه واگذار نمى‏كردم، زيرا خلافت بر بنى اميه حرام است….(36)امام مجتبى كه ماهيت پليد حكومت معاويه را بخوبى مى‏شناخت، روزى در مجلسى كه معاويه حاضر بود، سخنانى ايراد كرد و ضمن آن فرمود: «سوگند به خدا، تا زمانى كه زمام امور مسلمانان در دست بنى اميه است، مسلمانان روى رفاه و آسايش نخواهند ديد»(37).و اين، هشدارى بود به عراقيان كه بر اثر سستى و به اميد راحتى و آسايش، تن به جنگ با معاويه ندادند، غافل از اينكه در حكومت معاويه هرگز به اميد و آرزوى خود دست نمى‏يابند.

پيمان صلح، و اهداف امام (علیه السلام) :
 

پيشواى دوم، هنگامى كه بر اثر شرائط نامساعدى كه قبلا تشريح شد، جنگ با معاويه را بر خلاف مصالح عالى جامعه اسلامى و حفظ موجوديت اسلام تشخيص داد و ناگزير صلح و آتش بس را قبول كرد، فوق العاده كوشش نمود تا هدفهاى عالى و مقدس خود را به قدر امكان از رهگذر صلح و به نحو مسالمت‏آميز تامين كند.از طرف ديگر، چون معاويه به خاطر برقرار صلح و قبضه نمودن قدرت، حاضر به دادن همه گونه امتياز بود- به طورى كه ورقه سفيد امضا شده‏اى براى امام فرستاد و نوشت هر چه در آن ورقه بنويسد مورد قبول وى مى‏باشد.(38)-امام از آمادگى او حداكثر بهره بردارى را نموده و موضوعات مهم و حساس را كه در درجه اول اهميت قرار داشت و از آرمانهاى بزرگ آن حضرت بشمارمى رفت، در پيمان صلح گنجانيد و از معاويه تعهد گرفت كه به مفاد قرار داد عمل كند.گر چه متن پيمان صلح در كتب تاريخ، به طور كامل و بترتيب، ذكر نشده است، بلكه هر كدام از مورخان به چند ماده از آن اشاره نموده‏اند، ولى با جمع آورى مواد پراكنده آن از كتب مختلف مى‏توان صورت تقريباً كاملى از آن ترسيم نمود. با يك نظر كوتاه به موضوعاتى كه امام در قرار داد قيد نموده و براى تحقق آنها پافشارى مى‏كرد، مى‏توان به تدبير فوق العاده‏اى كه حضرت در مقام مبارزه سياسى براى گرفتن امتياز از دشمن به كار برده، پى برد.اينك پيش از آن‏كه هر يك از مواد صلحنامه را جداگانه مورد بررسى قرار دهيم، متن پيمان صلح را كه در پنج ماده مى‏توان خلاصه كرد، ذيلاً از نظر خوانندگان محترم مى‏گذرانيم:
متن پيمان :
ماده اول:
حسن بن على (علیه السلام) حكومت و زمامدارى را به معاويه واگذارى مى‏كند، مشروط به آنكه معاويه طبق دستور قرآن مجيد و روش پيامبر (صلی الله علیه واله) رفتار كند.
ماده دوم:
بعد از معاويه، خلافت از آن حسن بن على (علیه السلام) خواهد بود و اگر براى او حادثه‏اى پيش آيد حسين بن على (علیه السلام) زمام امور مسلمانان را در دست مى‏گيرد. نيز معاويه حق ندارد كسى را به جانشينى خود انتخاب كند.
ماده سوم:
بدعت ناسزا گويى و اهانت نسبت به امير مومنان (علیه السلام) و لعن آن حضرت در حال نماز بايد متوقف گردد و از على (علیه السلام) به نيكى ياد شود.
ماده چهارم:
مبلغ پنج ميليون درهم كه در بيت المال كوفه موجود است از موضوع تسليم حكومت به معاويه مستثنا است و بايد زير نظر امام مجتبى (علیه السلام) مصرف شود. نيز معاويه بايد در تعيين مقررى و بذل مال ، بنى هاشم را بر بنى اميه ترجيح بدهد. همچنين بايد معاويه از خراج «دارابگرد» مبلغ يك ميليون درهم در ميان بازماندگان شهداى جنگ جمل و صفين كه در ركاب امير مومنان كشته شدند ، تقسيم كند.(39)
ماده پنجم:
معاويه تعهد مى‏كند كه تمام مردم ، اعم از سكنه شام و عراق و حجاز ، از هر نژادى كه باشند، از تعقيب و آزار وى در امان باشند و از گذشته آنها صرفنظر كند احدى از آنها را به سبب فعاليتهاى گذشته‏شان بر ضد حكومت معاويه تحت تعقيب قرار ندهد، و مخصوصاً اهل عراق را به خاطر كينه‏هاى گذشته آزار نكند.علاوه بر اين معاويه تمام ياران على (علیه السلام) را، در هر كجا كه هستند، امان مى‏دهد كه هيچ يك از آنها را نيازارد و جان و مال و ناموس شيعيان و پيران على در امان باشند، و به هيچ وجه تحت تعقيب قرار نگيرند ، و كوچكترين ناراحتى براى آنها ايجاد نشود ، حق هر كس به وى برسد ، و اموالى كه از بيت المال در دست شيعيان على (علیه السلام) است از آنها پس گرفته نشود. نيز نبايد هيچ گونه خطرى از ناحيه معاويه متوجه حسن بن على (علیه السلام) و برادرش حسين بن على (علیه السلام) و هيچ كدام از افراد خاندان پيامبر (صلی الله علیه واله) بشود و نبايد در هيچ نقطه‏اى موجبات خوف و ترس آنها را فراهم سازد.در پايان پيمان ، معاويه اكيدا تعهد كرد تمام مواد آن را محترم شمرده دقيقا به مورد اجرا بگذارد. او خدا را بر اين مسئله گواه گرفت، و تمام بزرگان و رجال شام نيز گواهى دادند.(40)بدين ترتيب پيشگويى پيامبر اسلام (صلی الله علیه واله) ، در هنگامى كه حسن بن على (علیه السلام) هنوز كودكى بيش نبود، تحقق يافت: پيامبر (صلی الله علیه واله) روزى برفراز منبر ، با مشاهده او فرمود: « اين فرزند من سرور مسلمانان است و خداوند بوسيله او در ميان دو گروه از مسلمانان صلح برقرار خواهد ساخت.(41)

هدفهاى امام (علیه السلام) از صلح با معاويه :
 

بزرگان و زمامداران جهان، هنگامى كه اوضاع و شرائط را بر خلاف هدفها و نظريات خود مى‏يابند، همواره سعى مى‏كنند در موارد دوراهى ، جانبى را بگيرند كه زيان كمترى دربر داشته باشد، و اين يك اصل اساسى در محاسبات سياسى و اجتماعى است. امام مجتبى (علیه السلام) نيز بر اساس همين رويه معقول مى‏كوشيد هدفهاى عالى خود را تا آنجا كه مقدور است، به طور نسبى تامين نمايد. از اينرو هنگامى كه ناگزير شد با معاويه كنار آيد، طبق ماده اول با اين شرط حكومت را به وى واگذار كرد كه در اداره امور جامعه اسلامى تنها بر اساس قوانين قرآن و روش پيامبر (صلی الله علیه واله) رفتار نمايد.بديهى است نظر امام تنها رسيدن به قدرت و تشكيل حكومت اسلامى نبود، بلكه هدف اصلى ، صيانت و نگهدارى قوانين اسلام در اجتماع و رهبرى جامعه بر اساس اين قوانين بود و اگر اين روش به وسيله معاويه اجرا مى‏شد، باز تا حدودى هدف اصلى تامين شده بود.بعلاوه، طبق ماده دوم ، پس از مرگ معاويه ، حسن بن على (علیه السلام) مى‏توانست آزادانه رهبرى جامعه اسلامى را به عهده بگيرد، و با توجه به اينكه معاويه در حدود سى سال از آن حضرت بزرگتر بود(42) و در آن ايام دوران پيرى را مى‏گذرانيد و طبق شرائط عادى اميد زيادى مى‏رفت كه عمر وى چندان طول نكشد، روشن مى‏گردد كه اين شرط، روى محاسبات عادى تا چه حد به نفع اسلام و مسلمانان بود. بقيه مواد پيمان نيز هر كدام حائز اهميت بسيار بود ، زيرا در شرائطى كه امير مومنان (علیه السلام) در مراسم نماز جمعه و در حال نماز با كمال بى پروايى مورد سب و شتم قرار مى‏گرفت و اين كار به صورت يك بدعت ريشه دارى در آمده بود و شيعيان و دوستداران آن حضرت و افراد خاندان پيامبر همه جا مورد تعقيب و در معرض تهديد و شكنجه بودند، ارزش گرفتن چنين تعهدى از معاويه غير قابل انكار بود.

اجتماع در كوفه :
 

پس از انعقاد پيمان صلح، طرفين همراه قواى خود وارد كوفه شدند و در مسجد بزرگ اين شهر گرد آمدند. مردم انتظار داشتند مواد پيمان طى سخنرانيهايى از ناحيه رهبران دو طرف ، در حضور مردم، تاييد شود تا جاى هيچ گونه شك و ترديدى در اجراى آن باقى نماند. اين انتظار بيجا نبود، ايراد سخنرانى جز در برنامه صلح بود، لذا معاويه بر فراز منبر نشست و خطبه‏اى خواند؛ ولى نه تنها در مورد پايبندى به شرائط صلح تاكيدى نكرد ، بلكه با طعنه و همراه با تحقير چنين گفت: «من به خاطر اين با شما نجنگيدم كه نماز و حج به جا آوريد و زكات بپردازيد! چون مى‏دانم كه اينها را نجام مى‏دهيد ، بلكه براى اين با شما جنگيدم كه شما را مطيع خود ساخته و بر شما حكومت كنم». آنگاه گفت: « آگاه باشيد كه هر شرط و پيمانى كه با حسن بن على (علیه السلام) بسته‏ام زير پاهاى من است، و هيچ گونه ارزشى ندارد.»(43) بدين ترتيب ، معاويه تمام تعهدات خود را زير پا گذاشت و پيمان صلح را آشكارا نقض كرد.

جنايات معاويه :
 

معاويه به دنبال اعلام اين سياست، نه تنها تعديلى در روش خود به عمل نياورد بلكه بيش از پيش بر شدت عمل و جنايت خود افزود.او بدعت اهانت به ساحت مقدس امير مومنان (علیه السلام) را بيش از گذشته روج داد ، عرصه زندگى را بر شيعيان و وياران بزرگ و وفادار على (علیه السلام) فوق العاده تنگ ساخت ، شخصيت بزرگى همچون «حجر بن عدى» و عده‏اى ديگر از رجال بزرگ اسلام را به قتل رسانيد ، و كشتار و شكنجه و فشار در مورد پيروان على (علیه السلام) افزايش يافت به طورى كه نوعاً شيعيان يا زندانى و يا متوارى شدند و يا دور از خانه و كاشانه خود در محيط فشار و خفقان به سر مى‏بردند. معاويه نه تنها ماده مربوط به حفظ احترام على (علیه السلام) و پيران آن حضرت را زير پا نهاد ، بلكه در مورد خراج «دارابگرد» نيز طبق پيمان رفتار نكرد.«طبرى» در اين باره مى‏نويسد:« اهل بصره خراج دارابگرد را ندادند و گفتند اين مال، متعلق به بيت المال ما و از آن ماست». (44) «ابن اثير» مى‏نويسد: « اهل بصره از دادن خراج دارابگرد امتناع ورزيدند و اين كار را به دستور معاويه انجام دادند».(45)

بيدارى و آگاهى مردم :
 

مردمى كه به سبب تحمل جنگهاى متعدد از جنگ خسته و بيزار بودند و به پيروى از روساى خود و تحت تاثير تبليغات و وعده‏هاى فريبنده عمال معاويه دل به صلح و سازش بسته بودند ، لازم بود بيدار شوند و متوجه گردندكه به خاطر اظهار ضعف از تحمل عواقب جنگ، و فريفتگى به وعده‏هاى معاويه و پيروى كوركورانه از روساى خود، چه اشتباه بزرگى مرتكب شده‏اند؟! و اين ممكن نبود مگر آنكه به چشم خود آثار و عواقب شوم و خطرناك عمل خود را مى‏ديدند. بعلاوه لازم بود مسلمانان عملاً با چهره اصلى حكومت اموى آشنا شده و به فشارها ، محروميتها ، تعقيبهايى مداوم ، و خفقانهايى كه حكومت اموى به عمل مى‏آورد، پى ببرند. در حقيقت ، آنچه لازم بود امام حسن(علیه السلام) و ياران صميمى او در آن برهه حساس از تاريخ انجام دهند، اين بود كه اين واقعيتها را عريان و بى پرده بر همگان مكشوف سازند و در نتيحه عقول و افكار آنها را براى درك و فهم اين حقايق تلخ، و قيام و مبارزه بر ضد آن، آماده سازند. بنابراين اگر امام مجتبى(علیه السلام) صلح كرد، نه براى اين بود كه شانه از زير بار مسئوليت خالى كند، بلكه براى اين بود كه مبارزه را در سطح ديگرى شروع كند. اتفاقاً حوادثى كه پس از انعقاد پيمان صلح به وقوع پيوست به اين مطلب كمك كرد و عراقيان را سخت تكان داد. «طبرى» مى‏نويسد: « معاويه(پس از آتش بس) در «نخليه» (نزديكى كوفه) اردو زد. در اين هنگام گروهى از خوارج بر ضد معاويه قيام كرده وارد شهر كوفه شدند. معاويه يك ستون نظامى از شاميان را به جنگ آنها فرستاد. خوارج آنها را شكست دادند. معاويه به اهل كوفه دستور داد خوارج را سركوب سازند، و تهديد كرد كه اگر با خوارج نجنگند، در امان نخواهند بود!»(46)بدين ترتيب مردم عراق كه حاضر به جنگ در ركاب اميرمومنان و حسن بن على(علیه السلام) نبودند، از طرف معاويه كه دشمن مشترك آنها و خوارج بود ، مجبور به جنگ با خوارج شدند! و اين نشان داد كه در حكومت معاويه هرگز به صلح و آرامشى كه آرزو مى‏كردند نخواهند رسيد.

سياست تهديد و گرسنگى :
 

علاوه بر اين، معاويه برنامه ضد انسانى دامنه دارى را كه بايد اسم آن را برنامه تهديد و گرسنگى گذاشت، بر ضد عراقيان به مورد اجرا گذاشت و آنها را از هستى ساقط كرد. معاويه از يك طرف مردم عراق را در معرض همه گونه فشار و تهديد قرار داد و از طرف ديگر حقوق و مزاياى آنها را قطع كرد. «ابن ابى الحديد»، دانشمند مشهور جهان تسنن، مى‏نويسد: شيعيان در هر جا كه بودند به قتل رسيدند. بنى اميه دستها و پاهاى اشخاص را به احتمال اينكه از شيعيان هستند، بريدند. هر كس كه معروف به دوستدارى و دلبستگى به خاندان پيامبر(صلی الله علیه واله) بود، زندانى شد، يا مالش به غارت رفت، و يا خانه‏اش را ويران كردند. شدت فشار و تضييقات نسبت به شيعيان به حدى رسيد كه اتهام به دوستى على(علیه السلام) از اتهام به كفر و بيدينى بدتر شمرده مى‏شد! و عواقب سخت‏ترى به دنبال داشت!در اجراى اين سياست خشونت‏آميز ، وضع اهل كوفه از همه بدتر بود زيرا كوفه مركز شيعيان اميرمومنان(علیه السلام) شمرده مى‏شد. معاويه « زياد بن سميه» را حاكم كوفه قرار داد و بعدها فرمانروايى بصره را نيز به وى محول كرد. زياد كه روزى در صف ياران على(علیه السلام) بود و همه آنها را بخوبى مى‏شناخت، پيدا كرده و كشت، تهديد كرد، دستها و پاهاى آنها را قطع كرد، نابينا ساخت، بر شاخه درختان خرما به دار آويخت و از عراق پراكنده نمود، به طورى كه احدى از شخصيتهاى معروف شيعه در عراق باقى نماند.

اوج فشار در كوقه و بصره :
 

چنانكه اشاره شد، مردم عراق و مخصوصاً كوفه بيش از ديگران زير فشار قرار گرفته بودند، به طورى كه وقتى به خانه دوستان و افراد مورد وثوق و اطمينان خود رفت و آمد مى‏كردند و اسرار خود را با آنها در ميان مى‏گذاشتند، چون از خدمتكار صاحبخانه مى‏ترسيدند، مادام كه از آنها سوگندهاى مؤكد نمى‏گرفتند كه آنها را لو ندهند ، گفتگو را آغاز نمى‏كردند! معاويه طى بخشنامه‏اى به عمال و فرمانداران خو در سراسر كشور نوشت كه شهادت هيچ يك از شيعيان و خاندان على(علیه السلام) را نپذيرند! وى طى بخشنامه ديگرى چنين نوشت: « اگر دو نفر شهادت دادند كه شخصى، از دوستدادان على(علیه السلام) و خاندان او است، اسمش را از دفتر بيت المال حذف كنيد و حقوق و مقررى او را قطع نماييد»! زياد كه بتناوب شش ماه در كوفه و شش ماه در بصره حكومت مى‏كرد، «سمرة بن جندب» را به جاى خود در بصره گذاشت تا در غياب وى امور شهر را اداره كند. سمره در اين مدت هشت هزار نفر را به قتل رسانيد. زياد به وى گفت: آيا نمى‏ترسى كه در ميان آنها يك نفر بيگناه را كشته باشى؟ گفت: اگر دو برابر آنها را نيز مى‏كشتم هرگز از چنين چيزى نمى‏ترسيدم!« ابو سوار عدوى» مى‏گويد: سمره در بامداد يك روز چهل و هفت نفر از بستگان مرا كشت كه همه حافظ قرآن بودند.

صلح، زمينه ساز قيام عاشورا:
 

اين حوادث وحشتناك، مردم عراق را سخت تكان داد و آنها را از رخوت و سستى به در آورد و ماهيت اصلى حكومت اموى را تا حدى آشكار نمود. در همان حال كه روساى قبائل، از آثار و منافع پيمان صلح امام حسن(علیه السلام)بهره‏مند مى‏شدند و از بذل و بخششهاى معاويه برخوردار مى‏گشتند، مردم عادى عراق كم كم به ماهيت اصلى حكومت بيدادگر وخودكامه معاويه كه پاى خود به سوى آن رفته و به دست خود آن را تثبيت كرده بودند ، پى مى‏بردند. (47) معاويه « مغيره بن شعبه» را بر كوفه حاكم ساخت و كار بصره را به «عبدالله بن عامر» وا گذاشت و اين شخص كه پس از قتل عثمان آن شهر را ترك گفته بود، به بصره بازگشت. معاويه خود نيز به شام رفت و از دمشق به تدبيركار دولت خويش پرداخت. مردم عراق هر گاه به ياد زندگانى در روزگار على(علیه السلام) مى‏افتادند ، اندوهناك مى‏شدند و از آن سستى كه در حمايت از على(علیه السلام) نشان داده بودند، اظهار پشيمانى مى‏نمودند و نيز از صلحى كه ميان ايشان و مردم شام اتتفاق افتاده بود، سخت پشيمان بودند. آنان چون به يكديگر مى‏رسيدند، همديگر را سرزنش مى‏كردند و از يكديگر مى‏پرسيدند كه چه خواهد شد و چه بايد كرد؟ هنوز چند سالى نگذشته بود كه نمايندگان كوفه ميان آن شهر و مدينه براى ديار حسبن بن على و گفتگو با او و شنيدن سخنان وى به رفت و آمد پرداختند.(48) بنابراين دوران صلح امام حسن(علیه السلام) دوران آمادگى و تمرين تدريجى امت براى جنگ با حكومت فاسد اموى به شمار مى‏رفت تا روز موعود ، روزى كه جامعه اسلامى آمادگى قيام داشته باشد، فرا رسد.

اظهار آمادگى براى آغاز قيام‏:
 

روزى كه امام حسن(علیه السلام) صلح كرد، هنوز اجتماع به آن پايه از درك و بينش نرسيده بود كه هدف امام را تأمين كند. آن روز هنوز جامعه اسلامى اسير زنجيرهاى آمال و آرزوها بود؛ آمال و آرزوهايى كه روح شكست را در آنها تزريق كرده بود. ازينرر و هدفى كه امام حسن(علیه السلام) تعقيب مى‏كرد اين بود كه افكار عمومى را براى قيام بر ضد حكومت اموى آماده كند و به مردم فرصت دهد تا خود بينديشند و به حقايق اوضاع و ماهيت حكومت اموى پى ببرند، بويژه آنكه اشارتهايى كه حضرت مجتبى(علیه السلام) به ستمگريها و جنايات حكومت اموى وزير پا گذاشتن احكام اسلام مى‏نمود، افكار مردم را كاملاً بيدار مى‏كرد.(49)كم كم اين آمادگى قوت گرفت و شخصيتهاى بزرگ عراق متوحه حسين بن على(علیه السلام) شده از او خواستند كه قيام كند. ولى حسين بن على(علیه السلام) آنها را به پيروى از امام مجتبى(علیه السلام) توصيه مى‏كرد و مى‏فرمود: اوضاع فعلى براى قيام مساعد نيست و تا زمانى كه معاويه زنده است، نهضت و قيام به ثمر نمى‏رسد.

بازتاب حوادث در مدينه‏:
 

پس از شهادت حضرت مجتبى(علیه السلام) كه حسين بن على(علیه السلام) امامت را عهده دار بود، خبر جنايتهاى معاويه بلا فاصله در مدينه طنين مى‏افكند و محور بحث در اجتماعاتى مى‏گشت كه حسين بن على(علیه السلام) با شركت بزرگان شيعه در عراق و حجاز و مناطق ديگر اسلامى تشكيل مى‏داد. براى نمونه ، هنگامى كه معاويه «حجر بن عدى» و همراهان او را كشت، عده‏اى از بزرگان كوفه نزد حسين(علیه السلام) آمده جريان را به حضرت خبر دادند و پخش اين خبر موجى از نفرت در همه افراد با ايمان برانگيخت. اين مطلب نشان مى‏دهد كه در آن هنگام جنبش منظمى بر ضد حكومت اموى شكل مى‏گرفت كه مبلغين و عوامل موثر آن ، همان پيروان اندك و صميمى امام حسن(علیه السلام) بودند كه حضرت با تدبير هوشمندانه خويش جان آنان را از گزند قشون معاويه حفظ كرده بود. هدف اين گروه اين بود كه با تذكار جناياتى كه در سراسر دوران حكومت معاويه موج مى‏زد ، روح قيام را در دلهاى مردم برانگيزند تا روز موعود فرا رسد!(50)
چرا امام حسن(علیه السلام) صلح امام حسين(علیه السلام) قيام كرد؟ : بحثهاى پيشين، راز و رمز صلح امام مجتبى(علیه السلام) را روشن ساخت، ولى دراينجا ، جاى يك سوال باقى است و آن اين است كه چرا امام حسن(علیه السلام) صلح كرد ولى امام حسين قيام نمود؟ اگر صلح، كار درستى بود، چرا امام حسين(علیه السلام) با يزيد صلح نكرد؟ و اگر قرار بر جنگ بود، چرا امام حسن نجنگيد؟ پاسخ اين سوال را بايد در اوضاع و شرائط متفاوت زمان اين دو امام بزرگ، و نحوه رفتار و شخصيت معاويه و يزيد جستجو كرد. ذيلاً به گوشه هايى از تفاوت شيوه معاويه و يزيد اشاره مى‏كنيم:

فريبكاريهاى معاويه‏:
 

معاويه در دوران زمامدارى خود ، با نقشه‏ها و سياستهاى عوام فريبانه خود ، همواره سعى مى‏كرد به حكومت خود رنگ شرعى و اسلامى بدهد. او از اين كه افكار عمومى، انحراف وى را از خط سير صحيح سياست اسلامى بفهمد، جلوگيرى مى‏كرد. گر چه معاويه عملاً اسلام را تحريف نموده و حكومت اشرافى اموى را جايگزين خلافت ساده و بى پيرايه اسلامى ساخته، و جامعه اسلامى را به يك جامعه غير اسلامى تبديل كرده بود ، ولى با وجود اينها ظواهر اسلام را نسبتاً حفظ مى‏كرد ، مقررات اسلامى را ظاهراً اجرا مى‏نمود، پرده‏ها را نمى‏دريد و در دربارش پاره‏اى از مقررات اسلامى ضراعات مى‏شد و نمى‏گذاشت رنگ اسلامى ظاهرى جامعه عوض شود. او بخوبى درك مى‏كرد كه چون به نام دين و خلافت اسلامى، بر مردم حكومت مى‏كند، نبايد علناً مرتكب كارهايى بشود كه مردم آن را مبارزه با دين- همان دينى كه وى به نام آن بر آنان فرمانروايى مى‏كرد- تلقى نمايند، بلكه هميشه به اعمال خودرنگ دينى مى‏داد تا با مقامى كه داشت سازگار باشد و آن دسته از كارها را كه توجيه و تفسير آن طبق موازين دينى مقدور نبود، در خفا انجام مى‏داد. بعلاوه معاويه ، در حل و فصل امور و مقابله با مشكلات، سياست فوق العاده ماهرانه‏اى داشت و مشكلات را به شيوه‏هاى مخصوصى حل مى‏كرد كه فرزندش يزيد فاقد مهارت در به كارگيرى آنها بود، و همين دو موضوع ، پيروزى قيام و تأثير مثبت شهادت در زمان حكومت معاويه را مورد ترديد قرار مى‏داد زيرا در اين شرائط افكار عمومى درباره قيام و انقلاب ضد اموى داورى صحيح نمى‏كرد. بنى اميه برانگيخته نمى‏شد، چون هنوز افكار عمومى به ميزان انحراف معاويه از اسلام ، آشنا نبود و به همين جهت ، عناصر نا آگاه ، جنگ حضرت مجتبى(علیه السلام) را با معاويه بيشتر يك اختلاف سياسى و كشمكش بر سر قدرت و حكومت به شمار مى‏آوردند ، تا قيام حق در برابر باطل! شهادت در چنين شرائطى به پيشبرد مقاصد نهضت كمك نمى‏كرد ، بلكه افكار عمومى درباره آن دستخوش اشتباه مى‏گرديد و حقيقت لوث مى‏شد.

جو نا مساعد:
 

چنانكه ديديم ، « فضاى سياسى دوره معاويه فضاى صريحى نبود كه يك مصلح بتواند از يك راه مشخص، امر را فيصله دهد، و جامعه، با هوشيارى ، جهت خويش راپيدا كند، چنين نبود، بلكه جوى بود كه هر مصلحى در آن جو مى‏بايست مراقب عمل رهبران فساد باشد و در هر فرصت- با توجه به امكانات خود و چگونگى اطرافيان خود و شكل مواجهه دشمن- عكس العملى مناسب نشان دهد، تا بدين گونه «حقيقت مغلوب» را بر «غالب» پيروز گرداند. اين ، مشكل عمده روزگار امام حسن بود. در آن روزگار ، آنچه به نام «شهادت» شناخته شده بود تأثيرى كه بايد، نداشت. در واقع شهادت نيز مانند بسيارى از پديده‏ها، زمينه مساعدى مى‏خواهد تا بتواند از صورت يك شهادت و اخلاص فردى در آيد و شكل يك پديده اجتماعى موثر به خود گيرد و خون شهيد در رگ ديگر مردم ، حيات بيافريند.قرائن تاريخى نشان مى‏دهند كه اگر امام با سپاه سست عنصرى كه دور او را گرفته بودند- و يادى از آنان گذشت كه چه كردند- بر مى‏خاست و ميان خود و معاويه شمشير مى‏نهاد، او را به زودى به عنوان يك شهيد قهرمان، نمى‏كشتند، بلكه او را اسير مى‏كردند! معاويه مى‏خواست ننگى را كه او و خاندانش از دست سربازان اسلام ديده بودند، و روزى به دست سربازان سلحشور اسلام اسير شده بودند، از طريق اسير كردن يكى از بزرگان آل محمد(صلی الله علیه واله) جبران كند. پس امام در صورت شكست خوردن، به صورت شهيدى قهرمان- انسان كه درعاشورا پيش آمد- كشته نمى‏شد، بلكه او به دست معاويه گرفتار مى‏شد و سرانجام به گونه‏اى نامعلوم تلف مى‏گشت، و اين، يكى از زيانهاى بزرگ بود كه در آن روز متوجه موضع حق مى‏شد. اگر در جنگ با سپاه معاويه، سپاه امام مجتبى(علیه السلام) مغلوب مى‏شد، معاويه به سرزمينها و شهرهاى اسلام مى‏تاخت و تا مى‏توانست مى‏كشت، و بويژه شهرهاى مكه و مدينه و كوفه و بصره و ديگر آباديهايى كه در قلمرو حكومت على بن ابى طالب و امام حسن قرار داشت. بدين گونه تعداد كشته شدگان – برخلاف واقعه عاشوا- محدود نمى‏ماند و از حساب مى‏گذشت، اين بود آن حفظ خونى كه امام از آن ياد مى‏كرد.» (51)شايد به همين دلايل – و نيز به دليل صحه گذاشتن حسين بن على (علیه السلام) بر صلح امام حسن (علیه السلام) بود كه – حسين بن على (علیه السلام) پس از شهادت برادر بزرگوار خود، در مدت ده سال آخر حكومت معاويه يعنى تقريبا از سال 50 تا 60 هجرى قيام نكرد، بلكه در انتظار فرصت مناسب، روز شمارى مى‏نمود و به آماده ساختن افكار عمومى اكتفا مى‏ورزيد، زيرا اگر در اين زمان قيام مى‏كرد، معلوم نبود بازتاب آن در جامعه اسلامى چگونه خواهد بود و در افكار عمومى چگونه انعكاس خواهد يافت؟

يزيد، چهره منفور جامعه اسلامى :
 

اما اين مطلب در مورد يزيد درست برعكس بود زيرا( چنانكه در زندگانى امام حسين (علیه السلام) گفته‏ايم) يزيد نه تنها پختگى و تدبير و سياست پدر را نداشت، بلكه از رعايت ظواهر اسلام نيز كه مى‏خواست به نام آن بر مردم حكومت كند، فرسنگها دور بود.يزيد جوانى ناپخته، شهوت پرست، خود سر، و فاقد دور انديشى و احتياط بود. او فردى بى خرد، متهور، خوشگذران، عياش، و داراى فكر سطحى بود.يزيد كه پيش از رسيدن به حكومت اسير هوسهاو پايبند تمايلات افراطى بود، بعد از رسيدن به حكومت نيز نتوانست حداقل مثل پدر ظواهر اسلام را حفظ كند، و خود را ولو به صورت ظاهر، فردى ديندار و با ايمان معرفى كند بلكه در اثر خصلت بى پرواى و هوسبازى كه داشت، علنا مقدسات اسلامى را زير پا گذاشت و در راه رضاى شهوات خود از هيچ چيز فرو گذارى نكرد. او علناً شراب مى‏خورد و تظاهر به فساد و گناه مى‏كرد.يزيد از لحاظ سياسى آن قدر ناپخته بود كه ماهيت اصلى حكومت بنى اميه را كه دشمنى آشتى‏ناپذير با اسلام و بازگشت به دوران جاهليت و احياى رژيم اشرافى آن زمان بود، كاملا به مردم نشان داد.اين پرده دريها و بى بند وباريهاى يزيد براى همه ثابت كرده بود كه وى بكلى فاقد شايستگى و لياقت براى احراز مقام خلافت و رهبرى جامعه اسلامى است. بنابراين مزدوران حكومت بنى اميه نمى‏توانستند قيام حسين (علیه السلام) را در افكار عمومى متهم و آلوده سازند، زيرا مردم به چشم خود، رفتار يزيد را، كه كوچكترين تناسبى با موازين دينى و تعاليم مذهبى نداشت، مى‏ديدند، و همين رفتار يزيد در افكار عمومى، مجوز خوبى براى قيام جهت واژگون ساختن چنين حكومتى به شمار مى‏رفت. در چنين شرائطى مردم قيام حسين بن على (علیه السلام) را قيام فرزند پيامبر (صلی الله علیه واله) بر ضد حكومت باطل به منظور حفظ اسلام تلقى مى‏كردند، نه اختلاف سياسى و يا كشمكش بر سر تصاحب مقام و قدرت!

جنبش نيرو مى‏گيرد:
 

علت ديگر قيام حسين بن على (علیه السلام) را بايد در بيدارى افكار عمومى و افزايش نفوذ دعوت شيعيان پس از صلح امام مجتبى جستجو كرد، زيرا جنبشى كه پس از امضاى صلح، بر ضد حكومت اموى آغاز شده بود روز بروز در حال گسترش و توسعه بود و بر دامنه نفوذ آن افزوده مى‏شد.سياست معاويه نيز، دانسته يا نادانسته، موجب گسترش و نيرومندى اين جنبش گرديد، زيرا معاويه كه پس از شهادت امام مجتبى (علیه السلام) ميدان عمل را تا حدودى بلامانع مى‏ديد، بيش از پيش عرصه را بر مردم – خاصه شيعيان و پيروان امير مومنان (علیه السلام) تنگ گرفت و از هيچ گونه ظلم و ستم فروگذار نكرد.تجاوز مكرر معاويه به حقوق مسلمانان، حملات و شبيخونهاى پى در پى نظاميان خشن و ستم پيشه معاويه بر مناطق مختلف اسلامى، كشتن و آزار مردم بيگناه، نقض پيمان صلح و بيعت گرفتن براى وليعهدى يزيد- برخلاف مفاد صريح صلحنامه – و بالاخره مسموم ساختن امام مجتبى (علیه السلام) مسائلى بود كه وجهه عمومى حكومت بنى اميه را بيش از پيش لكه دار ساخت و موقعيت آن را تضعيف كرد. اين حوادث موجب همبستگى و فشردگى هر چه بيشتر صفوف شيعيان و تقويت جبهه ضد اموى شد و بتدريج زمينه نهضت و قيام حسينى را فراهم ساخت.دكتر «طه حسين»، دانشمند و نويسنده معروف مصرى، پس از بيان سختگيريهاى معاويه نسبت به شيعيان پس از صلح، مى‏نويسد: «در ده سال آخر حكومت معاويه، كار شيعيان بالا گرفت و دعوت آنها در شرق كشور اسلامى و جنوب مناطق عربى فوق العاده انتشار يافت، به طورى كه هنگام مرگ معاويه عده بسيارى از مردم، مخصوصاً اهل عراق، لعن معاويه و محبت اهل بيت را جزئى از وظيفه دينى خود مى‏دانستند».(52)بدين ترتيب، جامعه اسلامى به قدر كافى چهره حقيقى حكومت اموى را شناخت، و طعم تلخ شكنجه هاى آن را چشيد، و از انواع ظلمها و تجاوزهاى اين حكومت به حقوق مسلسانان، آگاه شد و ماسكى كه اين حكومت در ابتداى زمامدارى معاويه بر چهره زده بود كنار رفته مردم با قيافه اصلى آن آشنا گشتند. و در نتيجه، با مرگ معاويه و رشد و آگاهى حامعه اسلامى، تمام عواملى كه در زمان وى مانع تحقيق يك قيام پيروزمند بود، بر طرف شد و راه قيام بر ضد حكومت اموى كاملاً هموار گرديد و در اين هنگام بود كه حسين بن على (علیه السلام) ضربت قاطع را بر پيكر حكومت فاسد بنى اميه وارد ساخت و آن قيام بزرگ و بى‏نظير را پى ريزى نمود.

نهضت الهام بخش :
 

قيام حسين بن على (علیه السلام) تحول دامنه دارى در جامعه اسلامى به وجود آورد، اوضاع را دگرگون ساخت و افكار عمومى را بر ضد حكومت بنى اميه شوراند و منشأ پيدايش نهضتها و انقلابهاى پى در پى و بزرگى مانند: قيام توابين، نهضت بزرگ ديگر گرديد، در حالى كه اگر همين انقلاب در زمان حضرت مجتبى و به وسيله آن حضرت عملى مى‏گرديد، فاقد چنين ثمراتى بود. حسين بن على (علیه السلام) در واقع دنباله برنامه برادر ارجمند خود را گرفت، زيرا حضرت مجتبى (علیه السلام) با كمال شهامت، خرده‏گيريهاى كوته فكران و عناصرافراطى را تحمل كرد و بتدريج زمينه انقلاب را فراهم ساخت و افكار عمومى را آماده نمود و آنگاه كه زمينه كاملاً آماده شد، حسين بن على (علیه السلام) ابتكار عمل را در تهاجم به كانون فساد به دست گرفت.

تفاوت ياران :
 

گذشته از تفاوتهايى كه دوره امام حسن (علیه السلام) با زمان امام حسين داشته است- و شرح آن گذشت-بايد تفاوت اساسى ميان ياران اين دو امام را نيز در نظر گرفت. در صفحات گذشته ديديم كه سپاه امام حسن (علیه السلام) با شنيدن يك شايعه، بهم ريختند و جمعى، سرا پرده امام حسن (علیه السلام) را غارت كردند و حتى فرش زير پاى امام را ربودند! ديديم آنان كه ميخواستند در ركاب امام ، با سپاه شام بجنگند و در اين راه جان دهند، خود حادثه ساز شدند و امام را تنها گذاشتند. اكنون آنان را مقايسه كنيد با ياران امام حسين كه شب عاشورا مى‏گفتند: «به خدا سوگند اگر بدانيم كه كشته مى‏شويم، آنگاه ما را زنده مى‏كنند، سپس مى‏كشند و خاكسترمان را بر باد مى‏دهند، و اين كار را هفتاد بار مى‏كنند، از تو جدا نخواهيم شد تا اينكه در راه تو جان بسپاريم. يك كشته شدن كه بيش نيست، و آن شهادت است و كرامت جاويد و سعادت ابدى».آرى با اين گونه مردان، مى‏توان، شورى در تاريخ بشر در انداخت به نام «شهادت» و طنينى در گنبد افلاك در افكند به نام «عاشورا»، نه با كسانى كه با آنان نه غلبه نصيب گردد، نه شهادت، بلكه آدمى را دست بسته تحويل دشمن دهند و آنچه بر جاى ماند، ذلت اسارت باشد و بس!اين بود كه امام حسن فقط سنگر مبارزه را تغيير داد، به عبارت ديگر تغيير جاى داد نه تغيير جهت، مانند كسى كه در وسيله‏اى در حال حركت نماز بخواند و روى به قبله داشته باشد، اين نماز گزار با تغيير مركوب، تغيير وضع و جاى مى‏دهد، نه تغيير جهت(روى به قبله بودن). قبله مردان حق همواره مبارزه با باطل بوده است، چه از ميدان عاشورا، چه از درون كوچه‏ها و محله‏هاى كوفه و مسجد مدينه، چه از زندان بغداد و.امام حسن(علیه السلام) ، معاويه را، بزرگترين مانع نشر حق و عدالت در آن روزگار را هدف گرفته بود،گاه از زاويه تجهيز سپاه و گاه از زاويه تدبير قبول صلح. (53) دو رويه يك رسالت‏:علامه مجاهد ، مرحوم« سيد شرف الدّين عاملى» ، در مقدمه‏اى كه بر كتاب پر ارج « صلح الحسن» تأليف دانشمند و محقق عاليقدر« شيخ راضى آل ياسين» نوشته، چنين مى‏نگارد:«…مهمترين هدف امام حسن آن بود كه پرده از چهره اين طاغيان بر دارد و آنان را آن طور كه بودند، بشناساند، تا از عملى شدن نقشه هايى كه براى از بين برد رسالت جدش پيامبر كشيده بودند، جلوگيرى نمايد، و اين هدف امام ، به طور كامل برآورده شد و ماسك از چهره كثيف امويان برافتاد و ماهيت پليد آنان آشكار گشت(و خدا را بر اين نعمت سپاس).از بركت اين تدبير امام حسن بود كه برادرش سيدالشهدا آن انقلاب بزرگ را كه روشنگر حقيقت و عبرت بخش خردمندان بود ، به وجود آورد.اين دو برادر ، دو رويه يك رسالت بودند كه وظيفه و كار هريك ، در جاى خود ، و در اوضاع و احوال خاص خود از نظر ايفاى رسالت و تحمل مشكلات ، و نيز از نظر فداكارى و از خود گذشتگى ، درست معادل و هموزن ديگرى بود.حسن از بذل جان خود دريغ نداشت، و حسين در راه خدا جانبازتر از حسن نبود. چيزى كه هست ، حسن ، جان خود رادر يك جهاد خاموش و آرام فدا كرد و چون وقت شكستن سكوت رسيد، شهادت كربلا واقع شد ؛ شهادتى كه پيش از آنكه حسينى باشد. حسنى بود! از نظر خردمندان صاحبنظر ، واقعيت فداكارى در روز«ساباط» از روز« عاشورا» ريشه دارتر بود ، زيرا امام حسن آن روز در صحنه فداكارى ، نقش يك قهرمان شكيبا و پايدار را در چهره يك شكست خورده از پاى در آمده ايفا كرد. از اينجاست كه شهادت عاشورا درمرتبه اول حسنى بود و در مرتبه دوم حسينى، زيرا اين حسن بود كه در واقع شالوده نهضت عاشورا را ريخته و آن را به ثمر رساند. گويى امام حسن و امام حسين (علیه السلام) (به منظور روشن كردن ماهيت ضد اسلامى حكومت اموى و بيدار كردن مردم از غفلت) بر سر يك برنامه متفقاً تصميم گرفته بودند كه هر يك نقشى ايفأ كنند ، منتها نقش امام حسن نقش صبر وپايدارى حكيمانه باشد و نقش امام حسين (علیه السلام)، نقش انقلاب و قيام مردانه ، تا از اين دو نقش ، يك تاكتيك كامل در راه هدف واحد، به وجود آيد. از اينجا بود كه پس از واقعه ساباط و كربلا ، مردم بيدار شدند و شروع كردند به فكر كردن در مسائل و حوادث، و پى به ماهيت پليد بنى اميه بردند.(54) با توجه به اين حقايق، مى‏توان گفت كه اگر حسين بن على (علیه السلام) در شرائط تاريخى برادرگرامى خود امام حسن قرار مى‏گرفت، همان كار را مى‏كرد كه امام حسن (علیه السلام) كرد،و و اگر امام حسن (علیه السلام) در زمان حسين بن على، برنامه او را در پيش مى‏گرفت زيرا اين دو امام بزرگ هر كدام با توجه به اوضاع و شرائط خاص زمان خود، رسالت تاريخى خويش را انجام دادند.پيامبر اسلام (صلی الله علیه واله) با پيش بينى اين حوادث و خرده گيريهاى، درباره اين دو فرزند عاليقدر خود فرمود: «حسن و حسين دو پيشواى اسلامند، خواه صلح كنند و خواه نبرد و جهاد.»(55)

صلح يا صلاح…؟:
 

بيعت‏با امام مجتبى(علیه السلام) :
بيعت‏ يكپارچه مردم كوفه و نمايندگان قبيله‏هاى مختلف در مسجد كوفه در روز بيست و يكم ماه رمضان سال چهلم هجرت بعد از شهادت مولى الموحدين(علیه السلام) وحشت ‏بزرگى در دل معاويه و حاكمان شام پديد آورد. آنان احساس كردند توطئه ترور آن بزرگمرد به طرفداران اهل بيت عصمت و طهارت عزمى راسخ‏تر بخشيد و آنان را در استمرار راه خويش مصمم‏تر ساخت.
توطئه‏هاى معاويه : معاويه ، با شنيدن اخبار فوق ، ياران و نزديكان خويش همچون عمروعاص ، قيس بن اشعث ، وليد بن عقبه و عتبة بن ابى‏سفيان و … را فرا خواند ، نشستى تشكيل داد و درباره چگونگى برخورد با حكومت تازه پاى امام حسن(علیه السلام) و براندازى آن با آنان به مشورت پرداخت او گفت: چنانچه انديشه‏اى اساسى جهت ‏براندازى حكومت علوى نكنيد، براى هميشه با تهديد مواجه خواهيم بود. پس از سخنان معاويه شورا برگزار شد. رهاورد اين نشست تصميم‏هاى زير بود كه بتدريج جامه عمل پوشيد:
1- فرستادن جاسوس جهت اغتشاش و آشوب و ايجاد نا امنى.
2- تطميع و تهديد نيروهاى ارشد نظامى و لشكريان امام مجتبى(علیه السلام) مانند عبيدالله بن عباس و قيس بن سعد.
3- ارسال گشتى‏هاى رزمى در اكيپ‏هاى كوچك و بزرگ جهت ضربه زدن و ايجاد رعب و وحشت در مرزهاى حكومت علوى مانند حمله به بسر بن‏ارطاة و كشتن دو فرزند كوچك عبيد الله بن عباس به نامهاى عبدالرحمان و قثم در شهرهاى يمن يا مكه،
4- شايعه صلح قبل از تحقق آن و تبليغات گسترده در اين زمينه.
5- انتشار شايعه‏هاى بى‏اساس چون كشته شدن قيس بن سعد بن عباده و افراد ديگر،
6- شايعه پناهندگى بعضى از شخصيت‏هاى سياسى، نظامى حكومت امام حسن مجتبى
7- جنگ روانى تمام عيار عليه كارگزاران صالح و متعهد و دلسوز آن حضرت در شهرهاى مختلف.
8- فعال شدن ستون پنجم و نيروهاى وابسته اموى و افراد ناراضى در شهرهاى كوفه، كربلا، بغداد، مكه، مدينه.

انگيزه‏هاى صلح :
 

توطئه‏هاى فوق سبب شد تا حكومت تازه نفس امام مجتبى(علیه السلام) گرفتار مقابله و برخورد با آنان گردد، از برنامه ريزهاى دراز مدت و جابجايى نيروهاى خسته و ناتوان و غير علاقه‏مند منصرف شود و نتواند شالوده محكمى را پى‏ريزى كند. از سوى ديگر، طولانى شدن معركه صفين به مدت هيجده ماه و كشته شدن حدود 70 هزار تن در ليلة الهرير و فقدان نيروهاى ارزشمند و صحابه بزرگ پيامبر(صلی الله علیه واله) مانند عمار ياسر ، هاشم مرقال ، ثابت‏بن قيس ، ذوالشهادتين و …، كه سابقه‏اى درخشان در تاريخ اسلام داشتند، و از همه مهمتر شهادت اميرمؤمنان در فرو پاشى شيرازه حكومت تاثير بسزا داشت. مورخان گفته‏اند:36 تن از رزمندگان غزوه بدر، كه آخرين ستارگان تابناك ايمان و عقيده از زمان پيامبر(صلی الله علیه واله) بودند، در نبردهاى جمل، نهروان و صفين به شهادت رسيدند كه ضربه‏اى كوبنده بر پيكر لشگريان عراق بود. امام مجتبى(علیه السلام) فرمود: سوگند به خدا، من حكومت و خلافت را تسليم معاويه نكردم، مگر بدان سبب كه يارانى براى نبرد با او نيافتم. چنانچه همراهانى مى‏داشتم، شب و روز با وى(معاويه) جنگ مى‏كردم و (آنقدر) به نبرد عليه او ادامه مى‏دادم تا خداوند بين ما حكم كند. سبط اكبر رسول خدا(صلی الله علیه واله) چنان مى‏ديد كه جنگ شروع شود، به شكست نظاميان عراق مى‏انجامد و معاويه بدين بهانه همه‏دوستان اهل بيت(علیه السلام) را خواهد كشت. از اينرو فرمود: انى خشيت ان يجتث المسلمون عن وجه الارض فاردت ان يكون للدين ناعى من ترسيدم ريشه مسلمانان از روى زمين كنده شود، خواستم ، براى پاسدارى و حفاظت از دين، نگاهبانى باقى بماند. و در جاى ديگر فرمود: فصالحت ‏بقيا على شيعتنا خاصة من القتل ، فرايت دفع هذه الحروب الى يوم ما فان الله كل يوم هو فى شان :حفاظت ‏شيعه از نابودى و كشته شدن، مرا ناگزير به مصالحه ساخت. پس مناسب ديدم جنگ را به روزى ديگر واگذارم. تكليف انسان براساس اوامر الهى هر روز به گونه‏اى است و بايد آن را انجام دهد.

قرارداد صلح و شرطهاى اساسى آن :
 

به نوشته مورخان در سال 41 ه .ق، در يكى از ماههاى ربيع الاول يا ربيع الثانى و يا جمادى الاولى، معاويه به وسيله عبدالله بن عامر و عبدالرحمان بن سمره نامه‏اى به عنوان قرارداد صلح، براى حسن بن على(علیه السلام) فرستاد. اين نامه كاملا سفيد بود و فقط در بالاى آن يك خط نوشته شده بود، ان اشترط فى هذه الصحيفة التى ختمت اسفلها ما شئت فهو لك، اين نامه را در خصوص قرارداد صلح فرستادم. من آن را امضاء كرده‏ام هر شرطى را كه شما مى‏خواهيد و صلاح مى‏دانيد در آن بنويسيد. مورد قبول من است. در پايان نامه، جهت اطمينان بيشتر سوگندهاى بزرگى ياد كرد، به امضاى همه بزرگان دربارش رساند. نامه فوق به دو گونه نقل شده، ما به جهت اختصار به نقل دوم مى‏پردازيم كه بندهاى آن به صورت جداگانه ذكر شده است.

بندهاى قرارداد صلح :
 

ماده اول:
واگذار كردن حكومت‏به معاويه به شرط آن كه بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبر(صلی الله علیه واله) و سيره و روش خلفاى شايسته عمل كند.
ماده دوم:
خلافت ‏بعد از معاويه از آن حسن بن على(علیه السلام) است و چنانچه حادثه‏اى براى او پيش آمد و او موفق نشد، حكومت از آن حسين(علیه السلام) است و معاويه حق ندارد، بعد از خود جانشين تعيين كند.
ماده سوم:
دشنام دادن و نفرين به اميرمؤمنان(علیه السلام) در قنوت نماز ترك شود و كسى از آن حضرت جز به نيكى ياد نكند،
ماده چهارم:
همه مردم از هر رنگ و نژادى كه هستند و در هر جا زندگى مى‏كنند، بايد از امنيت كامل برخوردار باشند و آنچه در گذشته انجام داده‏اند، مورد عفو قرار گيرد افراد به بهانه‏هاى واهى مورد تعقيب واقع نشوند و با مردم عراق به خشونت رفتار نگردد.
ماده پنجم:
ياران و شيعيان على(علیه السلام) در هر جا هستند، در امان باشند و به آنها تعرضى نشود و جان و مال و ناموس و فرزند ايشان از امنيت كامل برخوردار باشد. معاويه بايد از تعقيب و سوء قصد به آنها بپرهيزد، حقوق هر صاحب حقى را به خودش برساند و آنچه در دست‏ياران على(علیه السلام) است ‏باز پس گرفته نشود.
ماده ششم:
هرگز عليه امام حسن و برادرش امام حسين(علیه السلام) و هيچ يك از خاندان اهل بيت(علیه السلام) آشكارا و نهان توطئه‏اى نكند(ستمى و آزارى نرساند) و در هيچ نقطه‏اى از روى زمين براى آنان وحشتى ايجاد نكند.
ماده هفتم:
در حضور معاويه اقامه شهادت نشود و معاويه حق ندارد خود را اميرمؤمنان بنامد.
ماده هشتم:
از بيت المال كوفه، مبلغ پنج ميليون درهم مستثناست، آن مبلغ ربطى به قرار داد صلح ندارد. معاويه بايد بدهى‏هاى بيت المال را بپردازد و بر اوست هر سال مبلغ دو ميليون درهم به برادرم حسين بدهد. بنى‏هاشم را در بخشش‏ها و عطاها بر بنى عبد شمس ترجيح دهد و هر سال يك ميليون درهم جهت فرزندان شهداى جنگ‏هاى جمل و صفين و به آنانى كه در ركاب اميرمؤمنان(علیه السلام) به شهادت رسيده‏اند، داده شود، و اين مبلغ بايد از ماليات مربوط به دارابجرد باشد. شروط فوق در نامه‏هاى رسمى امضاء نشده، رد و بدل گرديد. معاويه از شام به مسكن آمد و قرارداد صلح در آنجا به صورت علنى و رسمى در حضور بسيارى از مردم، خوانده شد، بعضى از مورخان گفته‏اند: عقد صلح در «بيت المقدس‏» و يا «ادرح‏» اجرا گرديد. اين دو قول قوت چندانى ندارد، زيرا مسكن محل تجمع نيروهاى نظامى دو طرف بود و فرماندهان عالى رتبه نيز حضور داشتند.

توضيحى پيرامون مواد صلحنامه :
 

بندهاى قرارداد مصالحه. كه از سوى سبط اكبر پيامبر مطرح شده، داراى امتيازات بسيارى است كه در هر زمان، جايگاه والاى سياسى – الهى خود را باز مى‏كند و منشور اصلاح و انقلاب تدريجى را پى‏ريزى مى‏نمايد. امام(علیه السلام)، در اين قرارداد، كوشيد پرده از چهره معاويه بردارد و تبليغات دروغينى كه جهت تثبيت موقعيت اجتماعى او انجام گرفته، خنثى كند.
بند اول:
اعمال و كردار وى را مخالف قرآن و سيره پيامبر(صلی الله علیه واله) و خلفاى صالح دانسته و از وى خواسته است تا بعد از واگذارى حكومت، برنامه‏هاى آينده خويش را بر اساس قرآن و روش پيامبر قرار دهد.
بند دوم:
به موقت‏بودن حكومت معاويه اشاره مى‏كند و اينكه او نمى‏تواند سرنوشت آينده مسلمانان را بر عهده گيرد، بلكه آينده از آن خود يا برادرش حسين(علیه السلام) و يا شورايى از مسلمانان است كه خط و مشى را تعيين مى‏كنند.
بند سوم:
بيانگر كينه معاويه به اهل بيت پيامبر(صلی الله علیه واله) است او آغازگر سب و نفرين عليه شخصيتى همچون على بن ابى‏طالب(علیه السلام) بود.
بند چهارم:
بر بى‏تقوايى، ستمگرى و نژاد پرستى معاويه اشاره مى‏كند و از او تعهد مى‏گيرد امنيت را برقرار سازد و متعرض مردم، بويژه مردم عراق و علاقه‏مندان به اهل بيت(علیه السلام) نگردد، زيرا بسيارى از آنان حامى و ياور پدرش على(علیه السلام) بودند.
بند پنجم:
خواستار حفاظت و امنيت ويژه‏اى براى ياران على(علیه السلام) است و سپس تصريح مى‏كند: بر معاويه است پاكباختگانى چون حجربن عدى، ميثم تمار، عمرو بن حمق و … را ارج نهد و حقشان را ادا كند، نه اينكه، به خاطر حق‏گويى، آنان را تعقيب كند و ترس و وحشت را حاكم سازد.
بند ششم:
تاكيدى است‏بر دو بند پيشين و هشدارى است‏بر ترك توطئه آشكار و پنهانى حاكمان شام عليه امام و اهل بيت(علیه السلام)، زيرا آنان مشعل هدايت اين امتند و معلوم بود كه معاويه و بنى اميه براى رسيدن به اهداف شوم خود ‏سراغ آنان را خواهند گرفت.
بند هفتم :
امام مجتبى(علیه السلام) در بند هفتم، بالاترين ضربه روحى را بر پيكر معاويه و بنى‏اميه وارد كرده است، زيرا: اولا: اقامه شهادت بايد نزد افراد عادل، مطمئن و مورد وثوق انجام گيرد و معاويه از اين خصال نيك به دور است. مرحوم مجلسى در اين باره مى‏نويسد: شهادت بايد نزد حاكم عادل و قاضى فصل(تميز دهنده بين حق و باطل) اقامه شود و درباره او اطمينان حاصل شود كه حق را احيا و با باطل مبارزه مى‏كند. امام با آوردن اين قيدها خواسته است، معاويه را فاقد صفات مذكور معرفى كند. ثانيا: اگر معاويه خود را اميرالمؤمنين نداند، مسلم امام(علیه السلام) كه خود يكى از افراد مؤمن است، تحت ولايت و سرپرستى او نخواهد بود، به همين ترتيب، ديگر افراد متدين، متعهد و دلسوز شيعه پس در آن صورت او حقى بر گردن هيچ مؤمنى پيدا نخواهد كرد. اما بند هشتم، كه در برگيرنده مسايل مالى، بيت المال، پرداخت‏سالانه به حسين بن على(علیه السلام) و پرداخت‏بدهى‏هاى حضرت و رسيدگى به بازماندگان شهداى صفين و جمل است، از اساسى‏ترين شروط قرارداد صلح به شمار مى‏آيد.

نقد و بررسى :
 

علامه باقر شريف قرشى شرط هشتم قرارداد صلح را غير واقعى مى‏داند، زيرا طبق استدلال ايشان، بيت المال در اختيار امام مجتبى(علیه السلام) بود و درخواست معنا ندارد و ديگر اينكه اين بند با سيره اميرالمؤمنين(علیه السلام) كه بيت المال را هر شب مى‏روبيد، سازگار نيست. در پاسخ بايد گفت:
اولا:
امام(علیه السلام) با اين حركت، صداقت‏خويش را ثابت كرد و براى هميشه از اتهام اختلاس بيت المال رهايى يافت و هيچ كس نتوانست آن حضرت و برادرش و ديگر دست اندركاران حكومتش را متهم كند.
ثانيا:
مگر مى‏شود مملكتى كه گرفتار جنگ‏هاى پرهزينه‏اى همچون صفين و جمل و… بود و پيوسته به اسب، شتر، لباس و شمشير و سپر و نيزه نياز داشت پشتوانه‏اى در بيت المال نداشته باشد؟ آنهم جنگى كه بيش از هشتاد هزار نيرو و جنگجو در آن شركت جسته است.
ثالثا:
سيره على(علیه السلام) افزون كردن بيت المال است «توفير فيئكم عليكم‏» به طورى كه پشتوانه‏اى قوى براى مسلمانان باشد و فئ غنائم، ماليات و زكوات را شامل مى‏شود.
رابعا:
صدقات و حق فقرا، كه على بن ابى‏طالب(علیه السلام) آن را نگه نمى‏داشت و به فقرا مى‏رساند و سعى مى‏كرد چيزى از آن را نگاه ندارد، جزئى از بيت المال عمومى كشور بود نه همه آن. و اما در مورد درخواست 2000000 درهم در سال براى حسين(علیه السلام)، بايد توجه داشت كه اين مبلغ براى مصرف شخصى خود امام حسين(علیه السلام) نبوده، بلكه جهت فقرا و درماندگان هزينه مى‏شد، زيرا خانواده‏هاى فقير و آبرومندى در كوفه بودند كه غير از امام و برادرش(علیه السلام) كسى آنها را نمى‏شناخت. نكته قابل توجه اينكه چون دين و بدهكارى امام مجتبى(علیه السلام) مربوط به بيت المال بوده از اين رو پرداختنش را به معاويه محول مى‏كند. بنابراين، روشن شد كه شرايط و موراد صلحنامه بسيار دقيق و اساسى بود و باء;ء درايت و پيش بينى امام مجتبى(علیه السلام) انجام گرفته است. قرارداد مصالحه و اعلان آن، چنانچه در پانزدهم ربيع الاول سال 41 ه .ق انجام گرفته باشد، خلافت و حاكميت آن حضرت پنج ماه و 24 روز به طول انجاميده است و اگر در 25 ربيع الآخر واقع شده باشد، حكومت آن حضرت هفت ماه و چهار روز طول كشيده است. و بالاخره اگر 25 جمادى الاولى باشد، هشت ماه و چهار روز شده است.

گزينش موثرترين شيوه مبارزه :
 

چه بسا تحمل شهادت براى حسن آسانتر بود، اما او نيز مانند ساير امامان بايد تنها به فكر نجات اسلام و مسلمين، و برگزيدن موثرترين شيوه و مستى مبارزه، مى‏بود. با كمى تفحص مى‏يابيم كه در دوران حسن هيچ روش ديگرى جز صلح، آن هم به هدف ماندن براى پر پيام‏تر رفتن، و زنده بودن براى بهتر مردن، به كار نمى‏آمد. اگر حسن در آن تنهايى و بى ياورى، مانند برادر قيام مسلحانه مى‏كرد و شهيد مى‏شد، امامت تداوم نمى‏يافت.شايد اگر او هم مانند برادر حتى هفتاد و دو يار صديق و جانباز مى‏داشت، به آن خروش دست مى‏زد، اما وقتى دشمن آن گونه اطراف او را از ياور تهى مى‏كند كه حتى همسرش را براى مسموم كردنش، تحت فرمان مى‏گيرد و امراى سپاهش را براى «كت بسته» تحويل دادن او به معاويه، به معامله وا مى‏دارد، و در نهايت، فرمانده سپاهى را كه براى قيام بايد از او كمك بگيرد، بر عليه‏اش به طغيان مى‏كشاند، چه راهى جز صلح پيش پايش مى‏ماند؟به تنها كسى كه مى‏توانست اعتماد كند، همان حسينى بود كه فرداى پر پيام عاشورا، منتظرش نشسته بود. بى انصافى است اگر اذعان نكنيم كه شهادت كربلا پيش از آنكه حسينى باشد، حسنى است و چهره حسن را در روزى كه در صحنه فداكارى با نقشى از يك قهرمان نستوه و پايدار، و در چهره مظلومانه يك از پا ننشسته مغلوب، صلح را بتحميل، تحمل مى‏كند، با بيدارى ننگريم.بى ترديد، اگر معاهده حسن با معاويه نبود و محك آزمودن در شكستن مفاد آن، به وسيله همين صلح به مردم داده نمى‏شد، قيام حسين نيز به وقوع نمى‏پيوست. اگر شرط حسن با معاويه كه او را از تعيين جانشين محروم مى‏ساخت برقرار نمى‏شد، تا معاويه آن را با انتصاب يزيد بشكند، نه حسين دستاويز مشهودى براى قيام مى‏داشت، و نه پيروانش دليل واضح براى استدلال…(57)

ساباط و عاشورا؛ افشاگر جاهليت پليد امويان :
 

امت آن روز، خود وقتى بر مسير دو حادثه «ساباط» و «عاشورا» نظر افكند، جاهليت زشت و پليد امويان را بوضوح احساس مى‏كرد. ديد كه حسن مسالمت را پذيرفت، ولى باز معاويه به هيچ يك از پنج شرط توافق پايبند نبوده و ميثاقها را شكست. نه در دوران حكومت، بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبر خدا، عمل كرد؛ نه پس از خود، زمام امر را به شورا و يا صاحب واقعى آن سپرد ؛ نه دشنام و ناسزا به على را موقوف كرد و تقدس منبر را از اين بدعت ننگين مصون داشت؛ نه خراج تعهد كرده را پرداخت ؛ و نه مسلمانان متعهد و ياران على را از آسيب حملات ناجوانمردانه‏اش بركنار داشت… و سرانجام نيز حسن رامسموم كرد.

بزرگترين تجسم خواستن و نتوانستن!:
 

به بركت قيام حسن، و قيام فريادگونه حسين، نقطه‏هاى پوشيده، عريان شدند و فكرهاى نهان، عيان گشتند. اين بغض اسلام بود كه در حسن نهفت و نهفت…، و در حسين به فرياد شكست، و شالوده امامت بود كه خون جگر حسن نطفه بست، و در خون پيكر حسين به بلوغ رسيد. حسن، بزرگترين تجسم خواستن و نتوانستن بود. سربازى كه در جنگها، يكه تازيش حيرتها مى‏آفريد، و خلفى كه در مكتب رشادت تا شهادت پدر، از ارث و آموزش بهره برده بود، آنجا كه رسالت را در ميدان امامت، تنها در صلح، ممكن ديد، چه بزرگوارانه و پرشكيب، آن را پذيرفت، كه تحمل كرد. اين، زيبايى روش حسن بود نه كيفيتى ديگر، كه سكوت و صلح را تنها بر لبه شمشيرش نشاند، و راههاى ديگر اسلام را در حصار پناه مصون داشت. زبان برنده و خطبه‏هاى كوبنده و كلام توفنده‏اش سكوت شمشير را بكمال جبران كردند، و مستعدترين زمينه را براى قيام خونين برادر فراهم ساختند تا بدانجا كه معاويه از سخن گفتنش مى‏هراسيد و رندان مزدور را بر آن داشت تا رشته كلام را از اين صاحب بر حقش، به سرقت برده و حتّى الامكان به وى اجازه صحبت در مجامع را ندهند.

جهاد در وسيعترين ميدانها:
 

او بزرگترين قدم اصلاحى را برداشت، و در هنگامه‏اى كه فتنه و سلاح، حاكم بود، درهاى مكتب اخلاق، محبت و اصلاح را گشود، و مانند مصلحى كه جز به صلاح نمى‏انديشد، نام را به رضاى خدا فروخت. او صلح را در ابتداى راه برنگزيد، بلكه در انتهاى آن، و پس از شكست در همه جبهه‏هاى جهاد، گردن نهاد جهاد دردناك او در وسيعترين ميدآنهاو گسترده‏ترين ابعاد صورت گرفت. در جبهه مبارزه با دشمن، هم لشكر و هم سنگر را به آزمون گذاشت و هم مقابله با فتنه‏ها و نيرنگها را. در جهاد با اصحاب منافق، ازنيروى اصلاح و ارشاد كمك گرفت و در جهاد با نفس، از مهار خشم و تحمل صلحى تحميلى.

شهادت امام حسن (علیه السلام)
 

در فاصله هاى ميان حوادث گذشته , خلاء آشكارى در تاريخ بچشم ميخورد كه ماخذ موجود تاريخى نتوانسته اند با داستانسرائيهاى خود آن را پر كنند.تا اينجا ميزان پايبندى معاويه را به تعهداتى كه خود وى بگردن گرفته بود , ديديم , همچنين دانستيم كه هيچيك از پنج ماده ى قرار داد از طرف او آنچنانكه متناسب با آن سوگندها و پيمانها و ميثاق ها بود , مراعات نشد : نه در آنهنگام كه حكومت را بدست گرفت بر طبق كتاب خدا و سنت پيامبر و سيره ى خلفاى شايسته عمل كرد , نه پس از خود زمام امر را به ( شورى ) يا به صاحب واقعى آن سپرد , نه دشنام و ناسزا به على را موقوف ساخت و حتى فراز منبرها را نيز بدين بدعت شوم آلوده نمود , نه خراج نامبرده را ادا كرد و نه شيعيان و ياران على را از آسيب حملات ناجوانمردانه ى خود بر كنار داشت بلكه علير غم آن تعهدات و سوگندها , فجايعى نسبت بانان مرتكب شد كه پيش از اودر اسلام سابقه نداشت , مثلا : نخستين سربريده ئى در اسلام كه در شهرها گردانيده شد از ايشان بود و بفرمان معاويه گردانيده شد .نخستين انسانى در اسلام كه زنده بگور شد از ايشان بود و بدستور معاويه چنين جنايتى انجام گرفت .نخستين زنى در اسلام كه بزندان افكنده شد از ايشان بود و معاويه حكم آن را صادر كرد .نخستين شهيدانى كه دست و پا بسته و بيدفاع كشته شدند از ايشان بودند و معاويه قاتل آنان بود .سخن كوتاه , معاويه همه ى مواد قرار داد را نقض كرده و همه ى آن پيمانهاى مؤكد را در هم شكست و شگفتا كه با اينهمه داعيه ى خلافت اسلامى داشت ! آخرين فراز قرار داد , از اينجهت كه متضمن دقيقترين و حساسترين و در نظر مردم سنگين ترين شرط ها بود و زير پا نهادن آن بمنزله ى مخالفت و معارضه ى آشكارا با قرآن و پيغمبر اسلام تلقى مى شد , چندى از آسيب خيانت و عهد شكنى او بر كنار ماند.هشت سال جانب آن شرط را نگاه داشت ولى عاقبت از آن نيز بتنگ آمد و خوى اموى كه براى بر انگيختن وى به اينقبيل كارها , و سوسه ئى پيوسته داشت , بر او غالب آمد امويگرى معاويه , ثابت شد و مادرش هند از نسبت هائى كه مردم بدو ميدادند و شهادت مورخان در آن مورد , تبرئه گشت و ترديدى باقى نماند كه معاويه , فرزند واقعى ابوسفيان اموى است ! و پسر ابوسفيان و هند را از رسولخدا و قرآن چه پروا ؟ !
جنايتى كه جنايتهاى گذشته را بدست فراموشى سپرد صورت وقوع يافت و سر آغاز خوارى عرب – چنانكه ابن عباس گفت – يا طليعه ى خوارى انسانها – چنانكه ابواسحق سبيعى گفت – نمودار گشت .در سراسر قرار داد صلح , فرازى كه امنيت جانى امام حسن را تضمين مى كرد طبيعتا از خيانت دورتر و بموجب اوضاع و احوال جارى , به رعايت سزاوارتر از ديگر مواد بود نقض اين ماده پس از اينكه شمشيرها در غلاف رفته و بساط جنگ بر چيده شده و طرف مقابل به قرار داد گردن نهاده , بزرگترين جنايتى بود كه معاويه در طول زندگى سراسر جنايتش مرتكب مى شد .
نه در مدينه – اقامتگاه حسن عليه السلام – و نه در خاندان پيغمبر و نه در ميان شيعيان و نه در تمامى كسانى كه بوسيله ى خويشاوندى سببى يا نسبى به حسن وابسته بودند , هيچ واقعه ئى كه از آن بتوان استنباط كرد كه كارى بر ضد دنياى معاويه در جريان است , پديد نيامده بود .در اينصورت پس ديگر اين غدارى چرا و بكدام بهانه و عذر ؟ آنهمه عهد و پيمان و سوگند كه غليظ تر و مؤكدتر از آنها را در هيچ لغتنامه ئى نميتوان پيدا كرد چه شد ؟ آيا جائز است كه براى معاويه نيز عذر و بهانه ئى از آنگونه كه فريب خوردگان مسلمان نام , براى پسرش يزيد درست كرده اند , بتراشيم و مانند آنان كه براى دفاع از جنايت قتل حسين و توجيه آن گفتند : ( جوان مغرورى بود , ميمون بازى او را سرگرم ساخت و شرابخوارگى بگناهش كشانيد) ! اگر قرار باشد چنين عذر موجهى ! براى معاويه نيز بسازيم , تدبير و پختگى و هشيارى ئى را كه بدو نسبت داده اند , چگونه حساب كنيم ؟ آيا ايندو با هم سازگارند ؟ ! همين جنايت بزرگ پدر بود كه روح سركش پسر را نيز به دنباله روى از عمل وى بر انگيخت و از آن پدر و پسر , بانيان بزرگترين جنايت تاريخ اسلام را پديد آورد اين جنايت , قتل دو سرور جوانان بهشت و قطع ( تنها واسطه) ئى كه نسل پيغمبر از آن است , بود يعنى در حقيقت , قتل خود پيغمبر باعتبار امتداد تاريخى آن .آرى , و شگفت آنكه اين دو قاتل , دو خليفه ى پيغمبر نيز بودند ! و دريغا از اسلام كه خلفاى پيغمبرش مردمى از اين قماش باشند ! درايت و كاردانى ! معاويه همين اندازه توانست در آدمكشى راه مخصوصى پيش پاى او بگذارد كه پس از وى پسرش يزيد بدان دست نيافت و بدين ترتيب اين يك بنام ( جوانى مغرور) و آن يك بعنوان ( سياستمدارى مجرب و كار آزموده) معرفى شدند ! بيگمان اگر زندگى ابوسفيان تا روزگار اين دو بازمانده اش ادامه مى يافت , مطمئن مى شد كه آندو بخوبى توانسته اند نقشى را كه وى براى خاندان خود آرزو ميكرد , بپايان رسانند .بارى معاويه , مروان بن حكم ( 58 ) را مأمور كرد كه جعده دختر ( اشعث بن قيس كندى) را كه يكى از همسران امام حسن عليه السلام بود بر مسموم نمودن آنحضرت وادار سازد و با او عهد كند كه اگر حسن از دنيا رفت وى را به همسرى يزيد در آورد و صد هزار درهم نيز به او بدهد .( اشعث بن قيس) همان منافق معروفى است كه پس از قبول اسلام , بوضع رسوا و فضاحتبارى مرتد گشته و سپس باز جبر اوضاع و احوال , او را به اسلام كشانيده بود و جعده بحكم انتساب به چنين عنصر پليدى , روحا از هر كسى به قبول اين معامله ى ننگين نزديكتر بود .
امام جعفربن محمد صادق فرمود : ( اشعث در خون اميرالمؤمنين عليه السلام شركت داشت , دخترش , حسن را مسموم كرد و پسرش محمد دست به خون حسين آلود) .و بدين ترتيب , منظور معاويه جامه ى عمل پوشيد با اين عمل , سرنوشت امتى تغيير يافت و بدبختى و تباهى آن را فرا گرفت و خود معاويه و اعقاب او نيز براى هميشه دچار انتقام و خون ريزى و آشوب شدند .و بالاخره با اين عمل , آخرين سطر و آخرين فراز قرار داد صلح نيز بدست معاويه نقض شد .و امام حسن عليه السلام در آخرين لحظات زندگى درباره ى او چنين فرمود : ( جامش لبالب شد و به آرزويش نائل آمد , بخدا به وعده هايش وفا نكرد و در گفته هايش راست نگفت) ( 59 ) .پيك مروان خبر موفقيت دسيسه ى زهر آگين او را داد و گفت : ( شگفتا از حسن , شربت عسلى كه از آب ( رومة) ( 60 ) فراهم شده بود نوشيد و جان سپرد) ( 61 ) .معاويه نتوانست از ابراز شادمانى و سرور خوددارى كند و در آن هنگام در كاخ سبز بود فريادش به تكبير بلند شد , ساكنان كاخ نيز همه صدا به تكبير بلند كردند , اهل مسجد نيز كه صداى تكبير شنيدند همه فرياد زدند : الله اكبر ( فاخته) همسر معاويه كه دختر ( قرظة بن عمرو بن نوفل بن عبد مناف) بود از غرفه ى خود بيرون آمد و گفت : ( خدا شادمانت بدارد اى اميرالمؤمنين ! چه خبرى شنيده اى كه اينچنين شادمانى ؟) گفت : خبر مرگ حسن بن على فاخته صدا زد : ( انا لله و انا اليه راجعون) آنگاه در حاليكه ميگريست گفت : ( سرور مسلمانان و زاده ى دختر پيغمبر صلى الله عليه ( وآله ) و سلم از دنيا رفت) معاويه گفت : چه كار بجا و خوبى كردى , شكى نيست كه او چنان بود كه ميگوئى , سزاوار است كه بر او بگريند .ابن قتيبه بر اين روايت چنين افزوده : ( چون خبر به معاويه رسيد ابراز شادمانى و خوشحالى كرد و بسجده افتاد و همه ى كسانى كه با او بودند بسجده افتادند عبدالله بن عباس كه در آن هنگام در شام بود از جريان با خبر شد و نزد معاويه رفت , چون نشست معاويه گفت : حسن بن على بمرد , اى پسر عباس ! گفت : آرى بمرد و پى در پى تكرار كرد : انا لله و انا اليه راجعون ما از خدائيم و بسوى او باز ميگرديم سپس گفت : شنيده ام كه از وفات او ابراز شادمانى كرده ئى ! بخدا سوگند پيكر او گور تو را پر نميكند و مرگ او بر عمر تو نمى افزايد او وفات يافت در حاليكه از تو بهتر بود و ما اگر اكنون عزادار اوئيم , پيش از اين عزادار كسى بهتر از او بوده ايم , عزادار جدش رسولخدا صلى الله عليه و آله ولى خدا عزاى او را جبران كرد و پس از او به نيكوترين وجه ما را گرامى بداشت .( آنگاه ابن عباس صيحه ئى زد و همه ى اهل مجلس بگريه در آمدند و معاويه نيز گريست راوى گويد : هرگز بدان اندازه چشم گريان نديده ام معاويه پرسيد : حسن چند سال عمر كرد ؟ ابن عباس گفت : وى بزرگتر از آن است كه كسى تاريخ ولادت او را نداند راوى ميگويد : معاويه اندكى سكوت كرد و سپس گفت : پس از او تو بزرگتر قوم خود شدى , ابن عباس گفت : تا وقتى خدا ابا عبدالله حسين را زنده بدارد , نه ( 62 ) .
يعقوبى صحنه ى تأثير عظيمى را كه وفات امام حسن عليه السلام در كوفه بجا گذارد و ماجراى گرد آمدن سران شيعه در خانه ى سليمان بن صرد بزرگ شيعيان و تسليت آنان را به امام حسين عليه السلام در ضمن نامه ئى بليغ و غم انگيز , در تاريخ خود نشان داده است ( ج 2 ص 203 ) .خبر وفات امام حسن به بصره – كه زياد بن سميه حاكم آن بود – رسيد , مردم همه گريستند و ضجه و ناله از همه سو بلند شد ابوبكره – برادر مادرى زياد – كه در بستر بيمارى بود , غوغاى مردم را شنيد و گفت : خداوند او را از شر بسيار رهانيد و مردمان با مرگ او خير بسيارى را از دست دادند , خدا حسن را رحمت كند ( 63 ) .برادرش محمد بن حنفيه در كنار پيكر بيجان او با اين كلمات وى را رثا گفت : خدا رحمتت كند اى ابا محمد ! بخدا اگر زندگيت عزيز و ارجمند بود , مرگت كوبنده و در هم شكننده است خوشا روانى كه پيكر تو را زنده ميداشت و خوشا بدنى كه كفنت آن را در آغوش گرفت و چرا چنين نباشد ؟ كه تو زاده ى هدايت و بازمانده ى اهل تقوى و پنجمين اصحاب كسائى , بدست حقيقت , تربيت يافته و در آغوش اسلام پرورش يافته و از پستان ايمان شير نوشيده ئى , زهى آن زندگى و اين مرگ , درود و رحمت خدا بر تو باد گرچه خاطره ى زندگى تو از خاطر ما زدوده نخواهد شد و در بهره ى نيك تو ترديد نخواهيم داشت ( 64 ) .متونى كه بر مسموم شدن امام حسن بوسيله ى معاويه دلالت ميكند همچون روشنترين حوادث تاريخ , متواتر و ترديد ناپذير است .از جمله كسانى كه اين مطلب را ذكر كرده اند : مؤلف ( الاستيعاب) , مؤلف ( الاصابة) , مؤلف ( الارشاد) , مؤلف ( تذكره الخواص) , مؤلف ( ( دلائل الامامة) ( 65 ) , مؤلف ( مقاتل الطالبين) , شعبى , يعقوبى , ابن سعد در ( الطبقات) , مدائنى , ابن عساكر , واقدى , ابن اثير , مسعودى , ابن ابى الحديد , سيد مرتضى در ( تنزيه الانبياء) , شيخ طوسى در ( امالى) , شريف رضى در ديوان شعر , حاكم در ( مستدرك) را ميتوان نام برد .مؤلف كتاب ( البدء و الختام) مى نويسد : حسن در سال 49 هجرى وفات يافت , جعده دختر اشعث او را مسموم كرد و اين زهر را معاويه براى او فرستاده و او را به همسرى با پسرش يزيد وعده داده بود , ولى سپس به اين وعده وفا نكرد .ابن سعد در ( الطبقات) مى نويسد : معاويه بارها او را مسموم كرد مدائنى مى گويد : حسن چهار بار مسموم شد .حاكم در ( المستدرك) مى نويسد : ( 66 ) حسن بن على بارها مسموم شد , هر دفعه از مرگ مى جست ولى در آخرين دفعه كبد او متلاشى شد و وفات يافت .
يعقوبى مى نويسد : چون لحظه ى مرگش فرا رسيد به برادرش حسين گفت : برادر ! اين سومين و آخرين بارى بود كه مسموم شدم وهيچ بار چون اين آخرين بار نبود ,امروزمن جان خواهم سپرد , هنگامى كه از دنيا رفتم در كنار رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم بخاكم سپار , زيرا هيچكس به مجاورت او از من شايسته تر نيست , مگر آنكه كسى جلوگير تو شود , در آنصورت مگذار قطره ى خونى بر زمين ريخته شود .ابن عبدالبر مى نويسد : حسين بر برادرش حسن وارد شد , آن حضرت به حسين گفت : برادرم ! تاكنون سه بار مسموم شده ام و هيچ بار چون اين بار نبوده است و اينك كبد من تباه شده است حسين پرسيد : چه كسى تو را مسموم كرده برادرم ! ؟ گفت : چرا ميپرسى ؟ ميخواهى با آنان بجنگى ؟ آنان را بخدا واگذار ! طبرى در ( دلائل الامامة) ( 67 ) مى نويسد : سبب وفات وى آن بود كه معاويه هفتاد بار او را مسموم كرد و هيچ بار زهر در او كارگر نشد , اين بود كه قاصدى نزد جعده دختر محمد ( كذا ) بن اشعث بن قيس كندى فرستاد و 20 هزار دينار و ده قطعه زمين از سرزمينها و مزارع كوفه بدو بخشيد و تضمين كرد كه وى را به همسرى پسرش يزيد در آورد جعده حسن را بوسيله ى براده ى طلا آميخته به آرد و شكر مسموم كرد .و خداى عزوجل فرموده است : ( پس آيا اميد ميبريد كه چون بازگشتيد در زمين فساد كنيد و پيوند خويشاوندى تا را بگسليد آنها كسانى مى باشند كه خدايشان لعنت كرده پس گوش آنان را ناشنوا و چشم ايشان را نابينا ساخته است)

پي نوشت ها :
 

1- ابن شهراشوب، مناقب آل ابى طالب، تصحيح و تليعق:
حاج سيد هاشم رسولى محلاتى، قم، موسسه انتشارات علامه، ج 4، ص 28 – شيخ مفيد، الارشاد، قم، منشورات مكتبه بصيرتى، ص 187 – اسد الغابه فى معرفه الصحابه، تهران، المكتبةالاسلامية، ج 2، ص 10، – ابن حجر العسقلانى، الاصابه فى تمييز الصحابه، بيروت، داراحيأ التراث العربى، 1328 ه’.ق، ج 1، ص 328.
2- كان الحسن رضى الله عنه له مناقب كثيره: سيدا، حليما، ذاسكينة و وقار وحشمة، جوادا، ممدوحا…(تاريخ الخلفا، ط 3، بغداد، مكتبه المثنى، 1383 ه’.ق، ص 189/)
3- ان المسالة لا تحل الا فى احدى ثلاث: دم مفجع، او دين مقرع، او فقر مدقع ففى ايها تسئل؟
4- مجلسى، بحارالانوار، تهران، المطبعة الاسلامية، 1393 ه’.ق، ج 43، ص 333.
5- سيوطى، تاريخ الخلفا، ط3، بغداد، مكتبه المثنى، 1383 ه’.ق، ص 190 – ابن واضح، تاريخ يعقوبى، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1384 ه’.ق، ج 2، ص 215 – سبط ابن جوزى، تذكره الخواص، نجف، منشورات المطبعه الحيدريه، 1383 ه’.ق، ص 196 – الشيخ محمد الصبان، اسعاف الراغبين (در حاشيه نور الابصار) قاهره، مكتبه المشهد الحسينى، ص 179.
6- شريف الفرشى، باقر، حياة الامام الحسن، ط 2، نجف، مطبعه الاداب، 1384 ه’.ق، ج 1، ص 302.
7- ابن شهراشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 21.
8- ابن واضح، تاريخ يعقوبى، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1384 ه’.ق، ج 2، ص 170 – ابن قتيبه دينورى، الامامة والسياسة، ط 3، قاهره، مكتبه مصطفى البابى الحلبى، 1382 ه’.ق، ج 1، ص 67.
9- ابوحنفيه دينورى، الاخبار الطوال، ط 1، قاهره، داراحيأ الكتب العربى، (افست انتشارات آفتاب تهران) ص 144-145 – ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3، ص 231.
10- نصر بن مزاحم، وقعه صفين، ط 2، قم، منشورات مكتبه بصيرتى، 1382 ه’.ق، ص 113.
11- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحيأ الكتب العربيه، 1961 م، ج 11، ص 25 (خطبه 200.(
12- طبرسى، احتجاج، نجف، المطبعه المرتضويه، ص 144-150.
13- طبرسى، همان كتاب، ص 156.
14- ابن ابى الحديد، همان كتاب، ج 5، ص 98 – ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3، ص 409 -على بن عيسى الاربلى، كشف الغمه فى معرفة الائمه، تبريز، مكتبة بنى هاشم، 1381 ه’.ق، ج‏2، ص 199 – ابوالعباس المبرد، الكامل فى اللغة و الادب، ط1، بيروت، دارالكتب العلميه، 1407 ه’.ق، ج 2، ص 195.
15- امام حسن مجتبى (علیه السلام) در پاسخ شخصى كه به صلح آن حضرت با معاويه اعتراض داشت، به پيمانهاى صلح پيامبر اسلام استناد نموده، و فرمود: به همان دليل كه پيامبر با آن قبائل پيمان بست، من نيز با معاويه قرار داد آتش بس منعقد ساختم. (مجلسى، بحارالانوار، تهران، المكتبة الاسلامية، 1383 ه’.ق، ج 44، ص 2).
16- تاريخ بعقوبى، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1384 ه’.ق، ج 2، ص 206.
17- مجلسى، بحارالانوار، تهران، المطبعه الاسلاميه، 1383 ه.ق، ج 44، ص 1.) در تهيه و تنظيم اين بخش، علاوه بر مدرك گذشته، از جزوه «فلسفه صلح امام حسن (علیه السلام) (فاقد نام مؤلف و ناشر) نيز استفاده شده است.
18- در جنگ جمل متجاوز از سى هزار نفر كشته شدند (تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 172) و در جنگ نهروان چهار هزار نفر از خوارج به قتل رسيدند (تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 182)و مجموع تلفات طرفين در جنگ صفين به صد و ده هزار نفر رسيد (مسعودى، مروج الذهب، ط 1، بيروت، دارالاندلس، 1965 م، ج 2، ص 393).
19- مس الدين، محمد مهدى، ارزيابى انقلاب حسين (ثوره الحسين)، ترجمه مهدى پيشوايى، چاپ دوم، قم، انتشارات توحيد، ص 197-200.
20- آيينه اسلام، ترجمه محمد ابراهيم، آيتى بيرجندى، تهران، شركت سهامى انتشار، 1339 ه’.ش، ص 250-251 .
21- ابوالفرج، الاصفهانى، مقاتل الطالبيين، ط 2، نجف، منشورات المكتبه، الحيدرى:، 1385 ه’.ق، ص 39 ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحيأ الكتب العربيه، 1961 م، ج 16، ص 38 – احمد بن يحيى البلاذرى، انساب الاشراف، ط 1، ص 60، تحقيق: الشيخ محمد باقر المحمودى، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1397 ه.ق، ص 32.
22-آل ياسين، شيخ راضى، صلح الحسن، ط 2، منشورات دارالكتب العراقيه فى الكاظميه، ص 102.
23-آل ياسين، همان كتاب، ص 68-74.
24- شيخ مفيد، الارشاد، قم، منشورات مكتبه، بصيرتى، ص 189 – ابن صباغ مالكى، الفصول المهمه فى معرفة .الائمة، 1303 ه’.ق، ص 167
25- ابن اثير، اسد الغابه فى معرفة الصحابة، تهران، المكتبه الاسلاميه، ج 2، ص 13 و 14- ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3، ص 406- مجلسى، بحارالانوار، تهران، مكتبه الاسلاميه، 1393 ه.ق، ج 44، ص 21 – سبط ابن الجوزى، تذكره الخواص، نجف، منشورات المطبعه الحيدريه، 1383 ه.ق، ص 199.
26-به همين جهت است كه چند تن از مورخان قديم اسلامى، كتابهايى به همين نام (قيام الحسن) نوشته‏اند كه از آن جمله دو كتاب زير را مى‏توان نام برد: الف – قيام الحسن، تاليف هشام بن السائب الكلبى كه در سال 205 ه’.ق در گذشته است. ب- قيام الحسن، تاليف ابراهيم بن محمد الثقفى كه در سال 283 ه’.ق، در گذشته است (حكيمى، محمد رضا، امام در عينيت جامعه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ص 171).
27-شيخ مفيد، الارشاد، قم، منشورات مكتبة بصيرتى، ص .191 مويد اين معنا پاسخى است كه امام مجتبى (علیه السلام) به يكى از شيعيان داد. امام ضمن پاسخ سؤال او كه چرا دست از جنگ كشيدى؟ فرمود: سوگند به خدا اگر با معاويه جنگ مى‏كردم، مردم مرا به او تسليم مى‏كردند (مجلسى، بحارالانوار، ج 44، ص 20
28- . يعقوبى از سعيد بن قيس نام نمىبرد ولى مورخان ديگر، به ترتيبى كه گفته شد نوشته اند
29-ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبيين، ط 2، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1385 ه’.ق، ص 40.
30-دو پسر عبيدالله را «بسر بن ارطاة» يكى از فرماندهان خونخوار معاويه، كشته بود (ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحيأ الكتب العربية، 1961 م، ج 2، ص 14)؛ از اينرو جاداشت كه حداقل، خصومت او با معاويه كه قاتل اصلى فرزندانش بود، او را از اين عمل ننگين بازدارد، اما آن عنصر سست و بى لياقت با پيوستن به معاويه، نيروهاى امام مجتبى (علیه السلام) را درهم ريخت و خيانت بزرگى مرتكب شد.
31- ابوالفرج الاصفهانى، همان كتاب، ص 42- ابن واضح، تاريخ يعقوبى، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1384 ه’.ق، ج 2، ص 204.
32-چنانكه قبلا گفتيم، با توجه به اينكه ارتش امام مجتبى (علیه السلام) از گروههاى مختلفى تشكيل يافته بود كه در ميان آنها عده‏اى از خوارج و عده‏اى از عناصر سود جو و دنيا پرست بودند، جاى تعجب نبود كه در صدد قتل امام برآيند و چادر و لوازم سفر آن حضرت را غارت كنند و در همان حال عده‏اى فرياد بزنند: اين مرد ما را به معاويه فروخت و مسلمانان را ذليل ساخت!! براستى كه سبط اكبر پيامبر (صلی الله علیه واله) تا چه حد مظلوم بوده است؟!
33- ابن واضح، تاريخ يعقوبى، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1384 ه’.ق، ج 2، ص 205، مورخان جريانى را كه منتهى به غارت خيمه امام و حمله به سوى آن حضرت شد، به طور مختلف نوشته‏اند. از آن جمله «طبرى» و «ابن اثير» و «ابن حجر عسقلانى» مى‏نويسند:هنگامى كه حسن بن على در «مدائن» اردو زده بود، ناگهان شخصى (كه از مزدوران معاويه بود) صدا زد: مردم! قيس بن سعد كشته شده است، فرار كنيد! مردم متفرق شدند و…(تاريخ الامم و الملوك، بيروت، دارالقاموس الحديث، ج 6، ص 92 – الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3،ص 404- الاصاب: فى تمييز الصحابة، ط 1، بيروت، داراحيأ التراث العربى، 1328 ه’.ق، ج 1، ص 330/)
34- محمد بن جرير الطبرى، همان كتاب، ص 92- ابن اثير، اسدالغابه فى معرفة الصحابة، تهران، المكتبه الاسلامية، ج 2، ص .14 عبارت اسد الغابه چنين است: «…فلما افردوه امضى الصلح.»
35- مجلسى، بحارالانوار، تهران، المكتبة الاسلامية، 1393 ه’.ق، ج 44، ص 147 – طبرسى، احتجاج، نجف ،المطبعة المرتضوية، ص 157.
36- شبر، سيد عبدالله، جلأالعيون، قم، مكتبة بصيرتى، ج 1، ص 345-346.
37- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحيأ الكتب العربية، 1961 م، ج 16، ص 28.
38- ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3، ص 405 – ابن عبدالبر، الاستيعاب فى معرفة الاصحاب، (در حاشيه الاصابه)، ط 1، بيروت، دار احيأ التراث العربى، 1328 ه.ق، ج‏1، ص 371 – محمد بن جرير الطبرى، همان كتاب، ج 6، ص 93.
39- دارابگر يكى از پنج شهرستان ايالت فارس در قديم بوده است. (لغتنامه دهخدا، لغت داربجرد). شايد علت انتخاب خراج «دارابگرد» اين باشد كه اين شهر طبق اسناد تاريخى، بدون جنگ تسليم ارتش اسلام شد و مردم آن با مسلمانان پيمان صلح بستند. خراج آن طبق قوانين اسلام، اختصاص به پيامبر و خاندان آن حضرت و يتيمان و تهيدستان و درماندگان راه داشت. از اينرو امام مجتبى (علیه السلام) شرط كرد كه خراج اين شهر به بازماندگان شهداى جنگ جمل و صفين پرداخت شود زيرا درآمد آنجا، همچنانكه گفته شد، به خود آن حضرت تعلق داشت. بعلاوه، بازماندگان نيازمند شهيد اين دو جنگ كه بى سرپرست بودند، يكى از موارد مصرف اين خراج به شمار مى‏رفتند (مجلسى، بحارالانوار، تهران، المكتبه الاسلاميه، 1393 ه.ق، ج 44، ص 10).
40- مشروح پيمان صلح را در كتاب «صلح الحسن» تاليف شيخ راضى آل ياسين (ط 2، منشورات دارالكتب العراقية فى الكاظمية) ص 259-261 مطالعه فرماييد.
41- اين پيشگويى با اندكى اختلاف در الفاظ، در كتب و مآخذ ياد شده در زير، از آن حضرت نقل شده است:تذكرة الحواص، ص 194 – اسدالغابة، ج 2، ص 12 – نورالابصار، ص 121- الفصول المهمه، ابن صباغ مالكى، ص 158 – الاصابة، ج 1، ص 330- كشف الغمة، ترجمه فارسى، ج 2، ص 98- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 298 – الصواعق المحرقه، ص 82- البدايه و النهايه، ج 8، ص 36- الاستيعاب، (در حاشيه الاصابه) ج 1، ص 369- حليه الاوليأ، ج 2، ص 35- اسعاف الراغبين (در حاشيه نور الابصار)- مسند احمد حنبل، ج 5، ص 38 و 44 – عمدة الطالب، ص 65 – الطبقات الكبرى عبدالوهاب شعرانى، ج 1، ص 26 – انساب الاشراف، ج 3، ص 42.
42-آل ياسين، همان كتاب، ص 278.
43- ابن ابى الحديد، همان كتاب، ج 16، ص 15 – ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبيين، نجف، منشورات المكتبه الحيدرية، 1385 ه’.ق، ص 45- شيخ مفيد، الارشاد، قم، منشورات مكتبه بصيرتى، ص 191.ابوالفرج مى‏گويد: معاويه به اين خطبه را پيش از ورود به كوفه ايراد كرد.
44-محمد بن جرير الطبرى، تاريخ الامم و الملوك، بيروت، دارالقاموس الحديث، ج 6، ص 95.
45-الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3، ص .405 بلاذرى نيز مى‏نويسد: «معاويه به فرماندار خود در بصره تصميم دستور داد مردم را برضد حسن بن على تحريك كند. او نيز اين ماموريت را انجام داد و در نتيجه تحريكات وى، اهل بصره داد وفرياد به راه انداختند و گفتند: اين مال، متعلق به بيت المال است، چرا آن را به ديگران بدهيم!» (انساب الاشراف، تحقيق: شيخ محمد باقر محمودى بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1397 ه.ق، ص 47/)
46- تاريخ الامم و الملوك،بيروت، دارالقاموس الحديث، ج 6، ص 95.
47- طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، بيروت، دار القاموس الحديث،ج 6، ص 132.امام مجتبى(علیه السلام) تمام اين حوادث را پيش بينى مى‏كرد. او بخوبى مى‏دانست كه اگر زمام امور مسلمانان به دست بنى اميه بيفتد، سرنوشت تاريكى در انتظار آنان و مخصوصاً شيعيان خواهد بود، ولى مسلمانان تا روزى كه خود با اين حوادث تلخ، رو در رو قرار نگرفته بودند، پى به اهميت قضيه نمى‏بردند. آنان هنگامى كه با اين حوادث وحشتناك مواجه شدند، تازه متوجه شدند كه فرصت را از دست داده‏اند و فهميده و نفهميده مقدمات بدبختى خود را فراهم ساخته‏اند.حضرت مجتبى(علیه السلام) ضمن خطبه‏اى كه مشروح آن در صفحات گذشته نقل شد، به اين آينده تاريك اشاره كرده بود: «اگر(به علت سستى و بيوفايى شما) ناگزير شوم زمامدارى مسلمانان را به معاويه بسپارم، يقين بدانيد زير پرچم حكومت بنى اميه هرگز روى خوشى و شادى نخواهيد ديد و گرفتار انواع شكنجه ها و آزارها خواهيد شد. هم اكنون گويى، به چشم خود مى‏بينم كه فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ايستاده، آب و نان درخواست خواهند كرد، آب و نانى كه مال فرزندان شما بوده و خداوند براى آنها قرار داده است، ولى بنى اميه آنها را از در خانه خود رانده از حق مسلم خود محروم خواهند ساخت».
48- حسين، طه، على و دو فرزند بزرگوارش، ترجمه احمد آرام، تهران، كتابفروشى و چاپخانه على اكبر علمى، 1332 ه.ش،ص 207.
49- از اين جهت مى‏توان گفت كه پيمان صلح، براى معاويه حكم شمشيرى دو دم را داشت كه هر دولبه‏اش به زيان وى بود! زيرا اگر او به مفاد صلحنامه عمل مى‏كرد، هدف امام تا حدودى تأمين مى‏شد و اگر آن را نقض مى‏كرد، نتيجه آن ايجاد تنفر عمومى از حكومت اموى و جنبش و بيدارى مردم بر ضد اين حكومت بود، و اين، مسئله‏اى بود كه پيشواى دوم آن را از نظر دور نداشت.
50- شمس الدين، محمد مهدى، ارزيابى انقلاب حسين(علیه السلام)، ترجمه مهدى پيشوائى، قم، انتشارات توحيد،1362 ه.ش، 178-179.
51- حكيمى، محمدرضا، امام در عينيت جامعه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، صفحات 121 و 133 و 171.
52- على و فرزندانش، ترجمه محمد على خليلى، چاپ سوم، تهران، انتشارات بنگاه مطبوعاتى گوتنبرگ، ص 298.
53-حكيمى، همان كتاب،ص 129-130.
54- آل ياسين، شيخ راضى، صلح امام حسن پرشكوه‏ترين نرمش قهرمانانه تاريخ، ترجمه سيد على خامنه‏اى،موسسه انتشارات آسيا، 1354 ه’.ش، مقدمه،ص 20-21.
55- ابن شهر اشوب مى‏نويسد: همه مسلمانان اتفاق دارند كه پيامبر اسلام (صلی الله علیه واله) فرمود: «الحسن و الحسين امامان قاما او قعدا» (مناقب آل ابى طالب، قم، مكتبه الطباطبائى، ج 3، ص 394).
57-البته اين بخش را نبايد مسلم تلقى كرد- مولف(پيشوايي).
58 – مسعودى ( حاشيه ى ابن اثير , ج 5 ص 198 ) و بيهقى ( ج 1 ص 64 ) ماجراى كوشش امام حسن را در واقعه ى جنگ جمل براى تأمين جان مروان كه به اسارت گرفته شده يا در بصره در خانه ى زنى پنهان گشته بود , نقل كرده اند .شريف رضى در ( نهج البلاغه) ( ج 1 ص 121 ) گويد : گفته اند كه در واقعه ى ( جمل) مروان بن حكم اسير شد , حسن و حسين – عليهما السلام – نزد اميرالمؤمنين – عليه السلام – او را شفاعت كردند و آن حضرت ويرا رها كرد حسن و حسين گفتند : با تو بيعت خواهد كرد , اى اميرالمؤمنين ؟ فرمود : مگر پس از قتل عثمان با من بيعت نكرده بود ؟ مرا نيازى به بيعت او نيست , دست او دست يهودى است , اكنون بيعت ميكند و پس از لحظه ئى خيانت ميورزد , بدانيد كه او را حكومتى خواهد بود بدان كوتاهى كه سگى بينى خود را بليسد و او پدر ( چهار گوسفند) است و اين امت از او و فرزندان او روز خونينى بخود خواهد ديد مؤلف : مروان , پاداش كوششى را كه حسن براى تأمين جان او كرده بود بدينصورت داد كه براى قتل او ميان ( معاويه) و ( جعده) واسطه شد و ( از كوزه همان برون تراود كه در اوست) عرب به هر دست خيانتكار و هر انسان فريبگرى مى گويد : دست يهودى ( م )
59- تاريخ مسعودى ( حاشيه ى ابن اثير , ج 6 ص 55 56 )
60- چاهى در نزديكى مدينه ( م )
61- ابن عبدالبر
62 – ابن قتيبة , متوفى بسال 276 ( ص 159 – 160 ) نظير يا نزديك به همين را يعقوبى و طبرى نيز نقل كرده اند
63 – ابن ابى الحديد ( ج 4 ص 4 )
64- يعقوبى ( ج 2 ص 200 ) و مسعودى ( در حاشيه ى ابن اثير , ج 6 ص 57 ) با اندك تفاوتى در برخى از كلمات
65- تأليف طبرى
66 – ج 6 ص 5 چاپ پاريس
67 – ص 61
 

منبع:www.maxumuetchnic.com ارسال مقاله توسط کاربر محترم سایت : j133719

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد