زندگي سياسي ائمه ي معصومين عليهم السلام(3)
زندگي سياسي ائمه ي معصومين عليهم السلام(3)
سه مسؤوليت امام سجاد عليه السلام
اين وضع امام سجاد عليه السلام است که در يک چنين زمينه ي قفري، آن حضرت مشغول کار خودشان مي شوند. حالا امام سجاد بايد چه کار بکند؟ سه مسؤوليت بر دوش امام سجاد است؛ اگر بخواهد آن هدف را تعقيب کند. اولاً بايد معارف دين را به مردم زمان خودش ياد بدهد.
ما اگر بخواهيم يک حکومت اسلامي به وجود بياوريم، امکان ندارد که بدون اين که مردم را با معارف ديني آشنا کرده باشيم، بتوانيم اميد داشته باشيم يک حکومت به وجود بياوريم. بنابراين، اول کار اين است که معارف ديني به مردم تعليم داده بشود.
کار دوم اين است که مسأله ي امامت – به خصوص – که مسأله ي مهجوري شده، و يا از ذهن ها بکلّي دور شده، يا براي مردم بد معنا شده است، دوباره در ذهن هاي مردم بازسازي بشود. امامت يعني چه؟ چه کسي بايد امام باشد؟ امام چه شرايطي دارد؟ اين هم يک کار ديگر است؛ چون بالاخره، جامعه امام داشت ديگر، عبدالملک امام بود. مردم اورا امام مي دانستند. پيشواي جامعه بود.
البته بعد در بحث امام عرض خواهم کرد، آن برداشتي که ما در طول اين چند قرن اخير- دو سه قرن اخير – در معناي امام داشتيم، به کلي با آن معنايي که براي امام در صدر اسلام وجود داشته، متفاوت است؛ هم موافقين، هم مخالفين، امام را به همان معنايي مي دانستند که ما امروز در دوران جمهوري اسلامي مي دانيم – امام امت، امام ملت، يعني حاکم دين و دنيا – برداشت ما از امام در طول اين دو سه قرن اخير، چيز ديگري بود.
برداشتمان اين بود که جامعه، يک نفر را دارد که از مردم ما ماليات مي گيرد، مردم را به جنگ مي برد، مردم را به صلح مي خواند، امور مردم را اداره مي کند، ادارات دولتي را درست مي کند، دولتي تشکيل مي دهد، قبض و بسط مي کند؛ آن، اسمش حاکم است. يک نفر ديگر هم در ان طرف، داريم، که او هم دين مردم را، اعتقاد مردم و قرائت نماز مردم را درست مي کند – هرچه همتش باشد – او هم اسمش عالم است. و امام در دوران خودش همان عالم است؛ که خليفه کار خودش را مي کرد، او هم دين مردم، يا اخلاق مردم را درست مي کرد!
برداشت ما از امام اين است؛ در حالي که در صدر اسلام، برداشت همه از امام غير از اين است. امام، يعني پيشواي جامعه؛ منتها پيشواي دين و دنيا. بني اميه هم همين ادعا را داشتند؛ بني العباس هم همين ادعا را داشتند. همان مخمورهاي غرق شده ي در لهو و لعب ها هم همين ادعاها را داشتند؛ آنها هم خودشان را امام مي دانستند! که حالا اگر ان شاء الله برسيم و وقت بشود، در اين زمينه صحبت خواهم کرد.
به هر حال، پس جامعه امام داشت؛ امامش عبدالملک بود. امام سجاد بايد براي مردم، معناي امامت، جهت و شرايط امامت را – آن چيزهايي که امام ناگزير از آنهاست، و آن چيزهايي که اگر نباشد، کسي نمي تواند امام باشد – تشريح و تبيين کند.
سوم اين که بگويد من امامم؛ يعني آن کسي که بايد در آن جا قرار بگيرد، منم! اين سه کار را بايد امام سجاد مي کرد.
بيشترين تلاش را امام سجاد، روي کار اول گذاشت. چون همان طور که گفتيم، زمينه اي بود که نوبت به مسأله ي «من امامم» نمي رسيد. بايد دين مردم درست مي شد، بايد اخلاق مردم درست مي شد، بايد مردم از اين غرقاب فساد بيرون مي آمدند، بايد دوباره جهت گيري معنوي- که لّبِ لبابِ دين و روح اصلي دين، همان جهت گيري معنوي است – در جامعه احيا مي شد.
لذا شما نگاه مي کنيد، مي بينيد که زندگي و کلمات امام سجاد، زهد است – همه اش زهد- «ان علامة الزاهدين في الدنيا الرّاغبين عنها. . . . »(1) تا آخر. شروع يک سخن مفصّل و طولاني اين گونه است، اگر چه در آن سخن هم يک مفاهيم و اشاره ي به آن اهداف کذايي- که ذکر کرديم- هست.
يا «او لاحرّ يدع هذه الّلماظه لاهلها [يعني الدنيا] فليس لانفسکم ثمن الّا الجنه فلا تبيعوها بغيرها» (2) کلمات امام سجاد، بيشترينش زهد است، بيشترينش معارف است؛ اما باز معارف را هم در لباس دعا. چون همان طور که گفتيم، اختناق در آن دوران و نامساعد بودن وضع، اجازه نمي داد که امام سجاد بخواهند با آن مردم بي پرده و صريح و روشن حرف بزنند؛ نه فقط دستگاه ها نمي گذاشتند، مردم هم نمي خواستند!
اصلاً آن جامعه، يک جامعه ي نالايق و تباه شده و ضايع شده اي بود، که بايد بازسازي مي شد. 34 سال، 35 سال – از سال 61 تا 95 – زندگي امام سجاد، اين طوري گذشته – البته هر چه گذشته، وضع بهتر شده است – لذا در دنباله ي همان حديث «ارتد الناس بعد الحسين» از امام صادق، دارد که «ثم ان الناس لحقوا و کثروا»(3) بعد مردم ملحق شدند؛ و ما مي بينيم که همين طور است. دوران امام باقر که مي رسد – که عرض خواهم کرد – وضع فرق کرد. اين، به خاطر زحمات 35 ساله ي امام سجاد بود.
در کلمات امام سجاد توجه به کادرسازي هم هست. در کتاب شريف تحف العقول، چند کلام طويل از امام سجاد نقل شده است – بنده متأسفانه وقت نکردم به کتاب هاي ديگر و نمونه هاي ديگري نگاه کنم اگر از اين کلمات از امام سجاد هست، پيدا کنم. گمان هم نمي کنم باشد، يا زياد باشد. کلمات کوتاه چرا، امّا کلمات بلند، مثل آن دو سه حديث مفصلي که از امام سجاد در تحف العقول نقل شده، ديگري فکر نمي کنم باشد – لحن و خطاب اين احاديث، نشان دهنده ي کاري است که امام سجاد مي کرد.
يکي از اينها معلوم است که خطاب به عامه ي مردم است؛ اوّلش «ايها الناس» است. با «ايها الناس» شروع مي شود. در اين خطاب، تذکر به معارف اسلامي است. حضرت در اين حديث مفصل مي فرمايند که وقتي انسان را در قبر مي گذارند، از ربّ او سؤال مي کنند، از پيغمبر او از دنياي او و از امام او سؤال مي کنند. اين يک لحن ملايم و رقيقي است که به درد عامه ي مردمي که در حيطه ي تبليغات امام سجاد قرار مي گرفتند، مي خورد؛ اما يک حديث ديگر هست که آن، جور ديگري شروع مي شود، و مضمون آن هم نشان مي دهد که مربوط به خواص است. اولش اين گونه شروع مي شود:
« کفانا الله و اياکم کيد الظالمين و بغي الحاسدين و بطش الجبارين [ايّها المؤمنين] لا يفتنّنکم الطواغيت. »
اين مربوط به عامه ي مردم نيست. مشخص است که مربوط به عده ي خاصي است. حدس مي شود زد که امام در طول اين مدت، يا در دوره هاي مختلف، در سال هاي مختلف و با جمع هاي مختلف، دو سه جور بيان و تعليمات داشته اند؛ بعضي از آن ها آن طور است، بعضي اين گونه است، در بعضي هم اشاره ي به دستگاه حاکم و طواغيت زمان هست، در بعضي، فقط به کليات و مسايل اسلامي اکتفا شده است و لا غير.
اين، زندگي امام سجاد است که در طول اين 35سال، آرام آرام آن محيط تاريک و ظلماني، آن مردم غافل و بي خبر را از چنگ شهوات- از يک طرف – و تسلط دستگاه هاي جبار – از يک طرف – و کمند علماي سوء وابسته ي به دستگاه ها – از يک طرف – کنار مي کشد و نجات مي دهد؛ و مجموعاً يک عده و يک مجموعه ي مؤمن علاقمند صالحي که بتوانند براي کارهاي آينده قاعده اي بشوند، به وجود مي آورد. اين، زندگي امام سجاد است.
البته جزييّات زندگي آن حضرت، جاي بحث چند ساعته ي جداگانه اي دارد – که بنده ساعت هاي متمادي راجع به زندگي امام سجاد صحبت کرده ام – الان بيش از اين اشاره، در بحث کنوني ما نمي گنجد.
بعد، نوبت به امام باقر مي رسد. در زندگي امام باقر، دنباله ي همان خط است؛ منتها وضع بهتر شده است. آن جا هم تعليمات دين و معارف اسلامي است؛ اما
اولاً مردم، ديگر آن بي اعتنايي و بي مهري را نسبت به خاندان پيغمبر ندارند. وقتي امام باقر وارد مسجد مدينه مي شود، عده اي از مردم همواره حلقه مي زنند، دور او را مي گيرند و از او استفاده مي کنند. که مي گويد امام باقر را در مسجد مدينه ديدم، « و حوله اهل خراسان و غيرهم».(4) از بلاد دور دست، از خراسان و جاهايي که نزديک اين جاها نيستند، عده اي آمدند و دور حضرت را گرفتند. اين، نشان دهنده ي آن است که دارد تبليغات مثل امواجي، به سرتاسر جهان اسلام سرايت مي کند، و مردم نقاط دور دست، دلشان به اهل بيت نزديک مي شود.
در يک روايت ديگر دارد: « احتوشه اهل خراسان»، در حاشيه ي او نشسته بودند و او را در ميان خود گرفته بودند و – آن حضرت و آن ها – درباره ي مسايل حلال و حرام صحبت مي کردند. بزرگان علماي زمان، پيش امام باقر درس مي خوانند و استفاده مي کنند. شخصيت معروفي مثل عکرمه شاگرد ابن عباس، وقتي مي آيد خدمت امام باقر که از آن حضرت حديث بشنود – شايد هم براي اين که امتحانش بکند – دست و بالش مي لرزد و در آغوش امام مي افتد!
بعد خودش تعجب مي کند و مي گويد من بزرگاني مثل ابن عباس را ديدم، از آنها حديث شنيدم، ولي هرگز – يابن رسول الله – اين حالتي که در مقابل تو به من دست داد، دست نداده بود. و ببينيد امام باقر در جوابش، چقدر صريح مي گويند: «و يلک يا عبيداهل الشام انک بين يدي بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه » (5) ، تو در مقابل عظمت معنويت است که مجبوري اين گونه به خودت بلرزي؛ اي بنده ي کوچک شاميان! کسي مثل ابوحنيفه که از فقها و بزرگان زمان است، خدمت امام باقر مي آيد و از آن حضرت معارف و احکام دين را فرا مي گيرد، و بسياري از علما ي ديگر جزو شاگردان امام باقر هستند و سيط علمي امام باقر، در اکناف عالم چنان مي پيچيد که باقر العلوم معروف مي شود.
پس مي بينيد که وضع اجتماعي و وضع عاطفي مردم و احترامات آنها نسبت به ائمه، در زمان امام باقر فرق کرده، تفاوت کرده است به همين نسبت ما مي بينيم که حرکت سياسي امام باقر هم تندتر است. يعني امام سجاد در مقابله ي با عبدالملک، روبرو، تندي و سخن درشت و سخني که بتوانند آن را به عنوان يک قرينه بر مخالفت بگيرند ندارند. عبدالملک به امام سجاد درباره ي فلان موضع نامه مي نوشت، حضرت هم جواب او را مي دادند. البته جواب پسر پيغمبر، هميشه يک جواب محکم و متين و دندان شکن است؛ اما در آن تعرّض به آن صورت نيست.
ولي در مورد امام باقر عليه السلام اين طور نيست. حرکت امام باقر آن چنان است که هشام بن عبدالملک احساس وحشت مي کند و مي بيند که بايد آن حضرت را زير نظر قرار بدهد و مي خواهد آن حضرت را به شام بفرستد. البته امام سجاد هم در دوران امامتشان – بعد از آن دفعه ي اول، با غل و زنجير و اين ها – به شام بردند؛ ليکن وضع در آن جا جور ديگري است، و امام سجاد هميشه با ملاحظه ي بيشتري برخورد مي کردند. اما در مورد امام باقر، ما لحن کلام را تندتر مي بينيم.
بنده چند روايت را در مذاکرات حضرت باقر عليه السلام با اصحابشان ديدم، که نشانه ي دعوت به حکومت و خلافت و امامت، و حتي نويد آينده در آن ها مشاهده مي شود. يک روايت، اين روايتي است که در بحار است؛ نقل مي کند که منزل حضرت ابي جعفر، پر از جمعيت بود؛ پيرمردي آمد و که به عصايي تکيه داده بود، آمد و سلام کرد، و خدمت حضرت اظهار علاقه و اظهار محبت کرد و بعد پهلوي حضرت نشست و گفت:
و الله، فوالله لاحبکم و احب من يحبکم و والله ما احبکم و احب من يحبکم لطمع في دنيا و انني لا بغض عدوکم و ابرأمنه و والله ما ابغضه و ابرأ منه لوتر کان بيني و بينه و الله اني لاحل حلالکم و احرم حرامکم و انتظر امرکم- انتظار امر- فهل ترجو لي جعلني الله فداک. »(6)
يعني آيا اميد داري که من ان روزگار شما را ببينم؟ چون منتظر امر شما هستم. يعني منتظر فرارسيدن دوران حکومت شما هستم. امر، هذاالامر، و امرکم در تعبيرات آن دوره – چه تعبيرات بين ائمه و اصحاب ائمه، چه مخالفينشان، دشمنانشان- يعني حکومت. مثلاً هارون اشاره مي کند: « و الله لو تنازعت معي في هذالامر »، يعني خلافت، يعني امامت. انتظر امرکم يعني خلافتتان. بلاشک اين تعبير به اين معناست.
آن وقت سؤال مي کند که ايا اجازه مي دهيد – اميد داريد – که من به آن روز برسم، آن رو ز را ببينيم؟ «فقال ابو جعفر عليه السلام:
الي الي حتي اقعده الي جنبه »، او را نزديک آوردند، پهلوي خودشان نشاندند، «ثم قال ايها الشيخ، ان ابي علي بن الحسين عليه السلام اتاه رجل فسأله عن مثل الذي سئلتني عنه » (7) – که البته اين را ما در روايات امام سجاد پيدا نمي کنيم – حضرت، از قول امام سجاد نقل مي کنند. يقيناً مي شود فهميد که اگر امام سجاد در يک جمع بزرگي، اين قضيه را فرموده بودند، به گوش ديگران و ماها هم مي رسيد؛ اما چيزي را که امام سجاد سراً – به گمان زياد – فرمودند، اين جا امام باقر علناً مي گويند.
بعد، از قول پدرشان نقل مي کنند که فرمود: «ان تمت ترد علي رسول الله و علي علي و الحسن و الحسين و علي علي بن الحسين و يثلج قلبک و يبرد فؤادک و تقر عينک و تستقبل بالروح و الريحان مع الکرام الکاتبين [لو قد بلغت نفسک ههنا و اهوي بيده الي حلقه] و ان تعش تري ما يقر الله به عينک و تکون معنا في السّلام الاعلي»(8)
يعني – مأيوسش نمي کنند- اگر بميري، که با پيغمبر هستي و فلان – چون پير بوده -اگر هم بماني، با خود ما خواهي بود. يعني چنين تعبيراتي در کلام امام باقر هست، اما آن چيزي که مي خواستم در زندگي امام باقر عرض بکنم.
اولاً در يک روايت از امام باقر عليه السّلام، براي خروج تعيين وقت شده، و اين چيز عجيبي است. «عن ابي حمزة الثمالي بسند العالٍ – حديث در کافي است – «قال سمعت ابا جعفر عليه السلام يقول يا ثابت ان الله تبارک و تعالي قد [کان] وقّت هذالامر في السبعين»(9)، قرار بوده در سال 70، حکومت الي تشکيل بشود. «فلما ان قُتل الحسين عليه السلام اشتد غضب الله تعالي علي اهل الارض فاخره الي اربعين و مائه فحدثناکم فادعتم الحديث فکشفتم قناع الستر و لم يجعل الله له بعدذلک و قتا عندنا و يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الکتاب».
ابوحمزه اين حديث را مي گويد، «فحدثت بذلک اباعبدالله عليه السلام فقال قد کان کذلک».(10)
سال 140، دوران زندگي امام صادق است. اين همان چيزي است که بنده هم قبل از آن که اين حديث را ببينم، از روال زندگي ائمه به نظرم مي رسيد؛ که دوران حکومتي که امام سجاد ان گونه برايش کار مي کند و امام باقر آن گونه کار مي کند، به دوران امام صادق مي افتد.
وفات امام صادق عليه السلام، سال 140است؛ يعني بعد از 135- که بنده قبلاً عرض کردم در سال 135منصور روي مي آيد. کار اگر منصور روي کار نمي آمد، يا اگر حادثه ي بني عباس پيش نمي آمد، تقدير عادي الهي اين بود که بايد در سال 140حکومت الهي و حکومت اسلامي سرکار باشد؛ و ائمه داشتند اين طور کار مي کردند.
اين، بحث ديگري است؛ درباره ي اين که اين آينده، مورد توقع و انتظار ائمه بوده، بحث ندارم، آن يکي از فصول جداگانه ي اين بحث است – که نمي دانم بنده تا چه موقع حال پيدا خواهم کرد، و شما چقدر حال پيدا خواهيد کرد که گوش بکنيد؛ اگر برسم، جزو يادداشت هايي است که همراهم آورده ام، که جداگانه بحث مي کنم – الان صحبت من، سر وضع امام باقر عليه السلام است که ايشان در آن دوران، به اين معنا تصريح مي کنند؛ بيان مي کنند که سال 140قرار بوده، ما به شما گفتيم، شما افشا کرديد؛ و خداي متعال ديگر تأخير انداخته، به ما هم نگفته، ما هم به شما نمي گوييم! اين يکي از خصوصيات دوران امام باقر است.
يک جمله ي ديگر در باب زندگي امام باقر عرض بکنم. البته درباره ي زندگي امام باقر هم ساعت هاي متمادي بايد بحث کرد، تا تصويري از زندگي ان حضرت به دست بيايد- بنده در آن مورد هم ساعت هاي متوالي و جداجدا بحث کرده ام، زياد- اجمالاً زندگي آن حضرت يک زندگي است که مبارزه در آن، واضحتر است. منتها مبارزه ي حادّ مسلحانه نه.
زيد بن علي -برادر حضرت – به امام باقر مراجعه مي کند؛ حضرت مي گويند قيام نکن، و آن چيزي که ديده شده است که بعضي به جناب زيد اهانت مي کنند که ايشان حرف امام را – که گفته بودند قيام نکن – گوش نکرده، نه، اين طور نيست. امام باقر فرمودند قيام نکن، و او گوش کرد و قيام نکرد؛ ولي با امام صادق که مشورت کرد، امام نفرمودند قيام نکن، امام او را تشويق کردند که قيام بکن، و خود امام صادق ارزو کردند که اي کاش من جزو کساني بودم که با زيد بودند- وقتي که شهيد شد- بنابراين جناب زيد، به هيچ وجه نبايد مورد اين بي توجهي و بي لطفي قرار بگيرد.
قيام مسلحانه را قبول نمي کردند و قبول نکردند؛ امّا مبارزه ي سياسي حاد که واضح است. يعني به نظر مي رسد اين مبارزه، مبارزه اي است که مي شود فهميد؛ در حالي که در دوران امام سجاد، براي کسي که نگاه مي کرد، احساس مبارزه نمي شد، ولي در زندگي امام باقر، اين احساس مي شود.
بعد از آن هم که دوران زندگي اين بزرگوار به پايان مي رسد، ما مي بينيم که آن حضرت، حرکت مبارزي خودشان را با آن ماجراي منا ادامه مي دهند؛ و «تندوني عن نوادد عشر سنين بمني» – ده سال بايستي در مني بر امام باقر گريه بکنند -اين، ادامه ي همان مبارزه است. گريه بر امام باقر، آن هم در منا، به چه منظوري است؟ ما در زندگي ائمه عليهم السلام، آن جايي که گريه تحريض شده است، بر امام حسين عليه السلام است؛ که روايات متقن مسلم قطعي دارد. بنده جاي ديگري يادم نمي آيد – بر شهادتشان- چرا، در مورد حضرت رضا، در هنگام حرکتشان جمع کردند که برايشان گريه کنند؛ که اين يک حرکت کاملاً سياسي و جهت دار و معني داري بود. جز در مورد امام باقر عليه السلام که حضرت وصيت مي کنند، و هشتصد درهم از مال خودشان را مي گذارند که اين کار را در منا بکنند.
منا با عرفات فرق دارد، با مشعر و با خود مکه فرق دارد؛ مردم در مکه متفرقند- شهر است، مشغول کارشانند- در عرفات يک صبح تا عصر بيشتر نيست – صبح که مي آيند خسته اند، عصر هم با عجله دارند مي روند که به جاهاي ديگر برسند- مشعر يک چند ساعتي در شب است، گذرگاهي است در راه منا، امّا منا سه شب متوالي است. کساني که بخواهند در اين سه شب، روزها خودشان را به مکه رسانند و شب برگردند، کمند. آن جا مي مانند – در آن زمان و با وسايل آن روز- در حقيقت سه شبانه روز هزارها انسان آن جا هستند، که از اکناف عالم اسلام آمده اند؛ و انسان مي بيند که جاي مناسبي است براي اين که انسان در آن جا تبليغ کند.
هر حرفي که بخواهد به دنياي اسلام برسد، جايش آن جاست – با وضع آن روز که راديو و تلويزيون و روزنامه و وسايل ارتباط جمعي نبوده – آن جا وقتي يک عده بر محمد بن علي – از اولاد پيغمبر – گريه مي کنند. همه قاعدتاً سؤال خواهند کرد که چرا گريه مي کنيد؟ انسان براي هر مرده اي که گريه نمي کند؟ مگر به او ظلم شده بود؟ مگر کشته شده؟ چه کسي به او ظلم کرده؟ چرا به او ظلم کردند؟ و سؤال هاي فراواني از اين قبيل به دنبالش مي آيد. اين همان حرکت سياسي مبارزه ي بسيار دقيق و حساب شده، در دوران زندگي امام باقر است.
يک نکته ديگر را هم بنده توجه کردم، و آن اين است که استدلال هايي را که در نيمه ي اول قرن اول هجري، در باب خلافت بر زبان اهل بيت مي گذشت، همان ها را امام باقر هم تکرار مي کنند. استدلال بر امامت، به نزديکي به پيغمبر؛ همان استدلالي که اميرالمؤمنين در صدر اول مي کردند- که عرب، قريش را مقدم کردند، و قريش به خاطر پيغمبر، بر عجم تفاخر کردند، و قريش به خاطر پيغمبر، بر غير قريش تفاخر کردند؛ امّا ما را که نزديکان به پيغمبر هستيم، کنار مي گذارند و ديگران مي آيند! اگر پيغمبر مايه ي تفاخر عرب بر عجم و قريش بر غير قريش است، پس اين جا هم مايه ي تفاخر بر ديگران، و مايه ي اولويت ما بر ديگران است. اين استدلال، استدلال اميرالمؤمنين است که در صدر اول، بارها در کلمات اميرالمؤمنين تکرار شده است.
ما مي بينيم که امام باقر هم در سالهاي بين 95 و 114- که دوران امامت اين حضرت است – اين کلمات را بيان مي کنند – محاجّه ي براي خلافت – اين، چيز معناداري است، و نشان دهنده ي جهت گيري و انگيزه ها و روشن بودن اين مطلب است.
دوران امام باقر هم تمام مي شود؛ از سال 114، زندگي امام صادق شروع مي شود، تا سال 148که مهمترين دوران در اين مرحله ي اول دوران زندگي امام صادق است.
امام صادق، دو مرحله در اين دوران طي مي کنند؛ يکي از سال 114تا سال 132- يا تا سال 135، يا تا غلبه ي بني عباس است، يا تا خلافت منصور- اين، يک دوره است، که دوران آسايش و گشايش بود. آن زماني که معروف شده است به خاطر اختلاف بني اميه و بني عباس، ائمه فرصت کردند، مربوط به اين دوران است. زمان امام باقر چنين چيزي نبود. زمان امام باقر، قدرت بني اميه بود و هشام بن عبدالملک – «و کان هشام رجلهم»، که مرد بني اميه و بزرگترين شخصيت بني اميه بعد از عبدالملک، هشام بود.
بنابراين در زمان امام باقر، هيچگونه اختلافي بين کسي و کسي نبوده که موجب اين باشد که ائمه بتوانند از فرصت استفاده کنند؛ مربوط به زمان امام صادق است، آن هم مربوط به اين دوران، که دوران آهسته آهسته، شروع دعوت بني عباس و گسترش دعوت اين ها و اوج دعوت شيعي علوي در سرتاسر دنياي اسلام بود که الان مجالش نيست – اما آن وقتي که امام صادق به حکومت رسيدند- من در صحبتي که بعد هم پياده و چاپ شده است، شرح دادم که – در دنياي اسلامي- در آفريقا، در خراسان، در فارس، در ماوراءالنهر، در جاهاي مختلف دنياي اسلام- چه درگيري ها و چه جنگ هايي بوده است! چنين وضع عجيبي بوده، که امام صادق براي بيان معارف اسلامي از فرصت استفاده کرده اند.
همان سه نکته اي که در زندگي امام سجاد بود – معارف اسلامي، مسأله ي امامت، و به خصوص تکيه بر روي امامت اهل بيت – سومي در دوران زندگي امام صادق، در اين دوران اول، به وضوح مشاهده مي شود.
البته اين جا مسأله ي امامت را بايد مطرح کرد، که ببينيد چه مي کردند. يک نمونه اين است – اين روايتي که بنده اينجا يادداشت کردم- عمر بن ابي المقدام مي گويد: «رايت اباعبدالله عليه السلام يوم عرفه بالموقف و هو ينادي باعلاصوته» (11)
حضرت در عرفات – در روز عرفه – در وسط مردم ايستاده بودند و به اعلي صوت، با فرياد جمله اي را مي گفتند. به يک طرف رو مي کردند و اين جمله را مي گفتند، بعد به يک طرف ديگر رو مي کردند و مي گفتند و – به چهار طرف رو مي کردند و اين مطلب را با فرياد مي گفتند – حالا آن چيست؟ « و هو ينادي با علي صوته ايها الناس ان رسول الله کان هو الامام»(12)، مي بينيد، توجه به معناي امامت است. بيدار کردن مردم نسبت به حقيقت امامت، که امامت چيست و آيا اين ها که سرکارند، شايسته ي امامتند يا نه؟
«ثم کان علي بن ابي طالب، ثم الحسن، ثم الحسين، ثم علي بن الحسين، ثم محمد بن علي، ثم هه».(13) مي گويد سؤال کردم، «فينادي ثلاث مرات لمن بين يديه و عن يمينه و عن يساره و في خلفه اثني عشر صوتاً».(14) هر طرفي سه بار فرياد مي کرد و اين ها را مي گفت؛ حضرت دوازده مرتبه اين جمله را در عرفات تکرار کرد.
بعد مي گويد پرسيدم که آن «هِه»، يا «هه» يعني چه؟ گفتند در لغت مثلاً بني فمين، يا «بني فلان»، يعني «من»، کنايه است از «من». يعني بعد از محمد ابن علي، من امام هستم. اين، يک نمونه است.
يک نمونه ي ديگر، «قال قدم رجل من اهل الکوفه الي خراسان، فدعا الناس الي ولاية جعفر ابن محمد عليه السلام، فرقةٌ اطاعت و اَجابت ».(15) يک نفر از مدينه بلند شده و خراسان آمده، مردم را به ولايت علي ابن ابي طالب، به ولايت جعفر ابن محمد دعوت مي کند. يعني به حکومتشان – اصلاً – شما ببنيد در دوران مبارزات، آن وقتي که ما مي توانستيم بگوييم «جمهوري اسلامي» يا «حکومت اسلامي»، چه موقع بود؟
در طول سال هاي مبارزه، حداکثر اين بود که ما حدود اسلامي را در باب حکومت- مثلاً – بيان کنيم؛ آنهايي که درباره ي حکومت بحث مي کردند، بيان کنند که چگونه آدم هايي بايد حاکم باشند، و نظر اسلام درباره ي حکومت چيست. اين، حداکثر چيزي بود که ما در سال 57 مي گفتيم؛ يا حداکثر سال 56 بود که ما در محافل خصوصي اسم حکومت اسلامي را آورديم، که تازه حاکمش را معين نمي کرديم.
پس ببينيد، اين که زمان امام صادق بلند مي شوند، مي روند در اقصي نقاط اسلام، مردم را به حکومت امام صادق دعوت مي کنند معنايش چيست؟ معنايش «اقتراب الاجل» است. اين، همان سال 140است. اين، همان چيزي است که به طور طبيعي خيز حرکت ائمه ايجاب مي کرده است که در آن دوران ها حکومت اسلامي به وجود بيايد. خوب، رفته است و مردم را به ولايت جعفر بن محمد عليه السلام دعوت مي کند
البته ما امروز معناي ولايت را خوب مي فهميم. در قبل، ولايت را فقط به محبت معنا مي کردند؛ مردم را که به ولايت دعوت کرده، يعني به محبت جعفر ابن محمد دعوت کرده است.
دعوتي به محبت ندارد؛ بعد هم اگر دعوت بکنند، ديگر اين دنباله هايش معني ندارد. توجه کنيد: «و فرقةٌ جحدت وانکرت»، و يک فرقه انکار کردند- گفتند نه – خوب، محبت اهل بيت را غالباً در دنياي اسلام انکار نمي کردند، چيزي ديگري است؛ «ففرقةٌ و رعت و وقفت»(16)، توقف و تورع، ديگر مربوط به محبت نيست، مربوط به يک چيز ديگر است.
اين، همان حکومت است، يک فرقه هم تورع کردند- بعد، «فخرج من کل فرقةٍ رجلُ. فدخلوا علي ابي عبدالله عليه السلام»، که خدمت حضرت مي آيند و صحبت هايي مي کنند. بعد، حضرت به يکي از آن متوقّفين که در مقابل حضرت قرار گرفته، مي گويند: تو که تورع و توقف کردي، چرا در کنار آن نهر فلان تورع نکردي که فلان کار خلاف را انجام دادي؟ که او يک دفعه متنبه مي شود و مي فهمد که حضرت تعريض مي کنند.
پينوشتها:
1-بحار الانوار، ج 75، ص 128 [الزاهدين في الدنيا الراغبين في الاخره. . . ].
2-بحار الانوار، ج 1، ص 144.
3-بحار الانوار، ج 46، ص 144.
4- بحار الانوار، ج 1، ص 154.
5-بحار الانوار، ج 46، ص 257.
6- بحار الانوار، ج 46، ص 362 در اصل روايت «والله» اولي و «بطمع في دنيا» نيست.
7-بحار الانوار، ج 46، ص 362، [به جاي «في السّلام» در به اصل روايت «في رات»است].
8- بحار الانوار، ج 46، ص 362، [به جاي «في السلام»در اصل روايت «في رات» است].
9- اصول کافي، ج 1، ص 368.
10- اصول کافي، ج 1، ص 368.
11- بحار الانوار، ج 47، ص 58.
12- بحار الانوار، ج 47، ص 58، [هو] ندارد.
13- بحار الانوار، ج 47، ص 58.
14- بحار الانوار، ج 47، ص 58.
15- بحار الانوار، ج 47، ص 72.
16-بحار الانوار، ج 47، ص 72.
منبع :
شخصيت و سيره ي معصومين(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامي(جلد 7)
( شخصیت و سیره امام زمان (علیه السلام))
،ناشر موسسه فرهنگي قدر ولايت – 1383
ادامه دارد…
/ج