طلسمات

خانه » همه » مذهبی » زندگي نامه فاطمه زهرا (سلام الله علیها)(10)

زندگي نامه فاطمه زهرا (سلام الله علیها)(10)

زندگي نامه فاطمه زهرا (سلام الله علیها)(10)

اينكه بخواهيم دريابيم او به چه ميزانى كوشش و تلاش داشته و ارزش تلاش او را متوجه گرديم بايد شرايط زمان او را بشناسيم. اين امر از آن بابت است كه گاهى جو زمان از همه نظر مساعد براى يك اقدام و فعاليت است آدمى بدون هيچ مشكل و مانعى به پيش مى‏رود. و گاهى هم ممكن است آدمى در موقعيتى قرار گيرد كه هر گام برداشتن او با خون

b8c79078 8e2d 4ad0 90ba 0f5b51b8b3d0 - زندگي نامه فاطمه زهرا (سلام الله علیها)(10)

0010797 - زندگي نامه فاطمه زهرا (سلام الله علیها)(10)
زندگي نامه فاطمه زهرا (سلام الله علیها)(10)

 

نويسنده: فرزين نجفي پور

 

مظلوميت و وفات
 

جو زمان او
اينكه بخواهيم دريابيم او به چه ميزانى كوشش و تلاش داشته و ارزش تلاش او را متوجه گرديم بايد شرايط زمان او را بشناسيم. اين امر از آن بابت است كه گاهى جو زمان از همه نظر مساعد براى يك اقدام و فعاليت است آدمى بدون هيچ مشكل و مانعى به پيش مى‏رود. و گاهى هم ممكن است آدمى در موقعيتى قرار گيرد كه هر گام برداشتن او با خون دلى همراه باشد در صورت اخير كار كردن و تلاش آسان نيست و اگر كسى كارى انجام دهد در خور تحسين خواهد بود .جو زمان فاطمه (سلام الله عليها) از اين نمونه است. او در شرايطى بود كه كار كردن در آن دشوار بود. او زمانى بدنيا آمد كه شرايط جامعه بحرانى و آشفته بود و دشوارى‏هاى كمرشكنى در اجتماع حضور داشتند كه اگر نبود شرح صدر اعطائى خداوند به پيامبر شايد تحمل وگذران آنهاآسان نبود. اين خداوند بود كه چنان شراطى را براى او فراهم كرد. [1] براى اينكه شرايط و موقعيت فاطمه (سلام الله عليها) در آن روزگار روشن باشد بهتر مى‏بينيم نخست تصويرى از آن روزگار ارائه دهيم و البته اين تصوير مربوط به دورانى است كه اسلام در جامعه حضور دارد ولى هنوز در تمام جوانب و ابعاد زندگى آنها ريشه ندوانده است .

1- جو فرهنگى آن روزگار
 

اسلام بعنوان يك آئين مترقى در عرصه حيات مردم حضور يافت ولى اين سخن بدان معنى نيست كه جاهليت و ارتجاع از ميان آنها رخت بربسته است. هنوز در عين قبول اسلام براى برخى ملاك درستى عقيده ملاك رأى و عملكرد اجداد است و سنت آنهامورد توجه و عمل است، بعلت فقر فرهنگى هنوز ساخته و پرورده شده بودند و نمى‏توانستند براساس قواعد اسلامى سرپاى خود بايستند.
از نظر افكار:
افكار پوچ و ناصواب هم چنان رواج داشت و البته، درجه و شدتى كمتر. محتواى فكرشان در حدى نبود كه به رمز و راز وصايت‏ها، تكاليف اسلامى، روح تعاليم دينى آشنا شده و براساس آن شالوده تأمين يك اجتماع مترقى را تحت لواى حاكميت اسلام بنا نهند.جو فكرى‏شان جو تضاد است، تضاد بين سنت‏هاى قديمى و آئين خداپرستى – تبعيت‏شان از افكار و انديشه‏هاى آباء و اجدادى است. هنوز حساب مى‏كنند كه مثلاً در ازدواج بايد به دنبال شرايط خانوادگى و قبيله‏اى رفت، و كفويت ايمان هنوز در بين آنها بصورتى كامل جا نيفتاده بود. و اين چيزى است كه مورد سرزنش قرآن است [2] و يا محتواى فكرى در حدى نيست كه مردم بخاطر خلافكاريهاى شيخين را رد كنند و به دنبال مردم، اعدل و اعلم خود باشند. و فاطمه (سلام الله عليها) با صاحبان اين گونه افكار روبروست .
در جنبه تعصب:
تعصب هم چنان وجود داشت، هنوز به دنبال تعصبات قبيله‏اى و برترى جوئيهاى مربوطه بودند و داستان منا امير و منكم امير [3] بهترين سند آن است و يا درگيرى‏هاى قبيله‏اى اوس و خزرج نمونه ديگر آن و اين نشان مى‏دهد كه روح اسلام در جانشان ريشه ندوانده و آنان را در خود هضم نكرده است .گروهى در اوهام و غرور خود بودند. نخوت‏هاى جاهليت در ميان بود و فخر فروشى براساس نژاد و رنگ و ثروت و موقعيت. به همين خاطر رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم)در حجةالوداع ناگزير سخن ازاين دارد لافضل لعربى على عجمى… اكرمكم عندالله اتقيكم. [4] و [5]اينها مسلمان شده بودند ولى در محل افتخاراتى كه رسول گرامى اسلام براى شان فراهم كرده بود سرافرازى مى‏كردند و جمعى از روشنفكران مرتجع هم بر آن دامن زدند و اين سخن بدان معنى است كه هنوز خصلتهاى خاص جاهليت كه جزء عناصر نظام پيشين بودند از ميان نرفته بودند.
تصور در مورد زن:
فاطمه (سلام الله عليها) زمانى بدنيا آمد كه در فرهنگ سنتى ياد تولد دختران پدران را بهراس مى‏افكند و نداشتن پسران نشانه رو به فنا بودن آن خانواده بود. بعدها كه اسلام گسترش يافت دختران را زنده به گور نمى‏كردند ولى بخاطر جنبه‏هاى اقتصادى، تعصب ناموسى، ترس از وصلت‏هاى ناباب براى دختران ارزش واقعى قائل نبودند و تنها پسر را حامل ارزش‏هاى راستين مى‏دانستند . هنوز دختر زائيدن را نمى‏پسنديدند و نمى‏پذيرفتند كه زن هم بتواند چون مرد سازنده و ممتاز باشد، او را موجودى پست‏تر از مردم بحساب مى‏آوردند. خبر ناگوار براى بسيارى از مردم هنوز اين بود كه بگويند زنش دختر زائيده است. [6] ريشه‏هاى اين فكر هنوز وجود داشت كه پدران دختردار بايد يكى از سه داماد را بپذيرند: خانه‏اى كه در آن دختر پنهان گردد، شوهرى كه نگهش دارد، قبرى كه او را بپوشاند [7] و البته بهترين آنهااين سومى بود. اسلام چنين انديشه‏اى را مردود مى‏دانست ولى ميل به بازگشت و ارتجاع به آن در نزد بعضى هنوز وجود داشت .

2- شرايط اقتصادى :
 

جامعه زمان فاطمه (سلام الله عليها) متشكل از دو گروه است: يكى گروه فقيران و مستمندان كه زندگى را در تنگدستى مى‏گذارنند. جمعى كشاورزند و در آن سرزمين خشك و كم آب چه مى‏توانند بكنند؟ جيب‏شان خالى است. با زحمت و رنج مى‏توانند زندگى را بگذرانند. اينكه گرايش به پسر دارند به چند علت است كه يك علت مهم آن مولد بودن پسران است كه مى‏تواند در آمدى ايجاد كند.گروه ديگر اشرافند و راحت طلب كه داراى ثروت و مكنت، آب و ملك و برده‏هاى بسيارند كه براى آنها كار و درآمد ايجاد مى‏كنند. البته در سالهاى آخر حيات پيامبر برخى از آنها تدريجاً جيب خالى‏شان در حال پر شدن بود و به مكنت و توانائى بيشترى مى‏رسيدند. اين گروه اغلب در لاك خود بودند و بر ديگران آقائى مى‏فروختند. اين گروه بعدها در سايه بهره‏گيرى از شرايط خلافت شيخين پايه‏هاى اشرافيت خود را محكم‏تر كرده و وضع شاهانه‏اى را بوجود آوردند.البته در اينجا از گروه سوم بسيار فقير هم بايد نام ببريم كه فقرشان همه گاه مايه آزار دل بزرگان از صحابه بود. دست‏شان از همه چيز كوتاه و از هر گونه عايدى براى زندگى خالى بود. بسيارى از آنان افرادى شريف و پاكدامن بودند و برخى هم در بين آنها حضور داشتند كه دچار فقر معنوى، فكرى، اخلاقى و… بودند و رسيدگى به آنها بسيار ضرور بود بويژه كه عده‏اى به صورت فوج‏ها وارد اسلام مى‏شدند و مى‏خواستند در سايه حمايت اسلامى قرار گيرند .اداره و رسيدگى به چنين جامعه‏اى با توجه به اصول و شرايط اسلامى كه مورد نظر على (عليه السلام) و فاطمه (سلام الله عليها) بود كارى چندان آسان نبود. درآمدى چون درآمد فدك مى‏توانست آن را متعادل سازد كه آن هم از خاندانش حذف شد. بنى اميه با برترى ثروت مى‏توانستند ديگران را به زانو درآورند، اگر چه بنى‏هاشم آبرومندتر بودند. ولى در تضاد غنا و فقر، اغلب اين فقر است كه مى‏بازد.

3- جو اجتماعى:
 

در اين زميه مباحث بسيارى قابل طرحند، فاطمه (سلام الله عليها) با جمعى مواجه است كه ناگزير بخاطر قبول اسلام بسيارى از ضوابط را پذيرفته‏اند و در دل نسبت به لذات از دست رفته حسرت دارند. درصدد آنند شرايطى پديد آيد كه دلى به دريا زنند و آزادى جاهليت شان احياء گردد.روحيه مردم رنگ‏پذير است و زود تسليم شرايط و مقتضيات مى‏شوند. انديشه‏اى كه آنها را در برابر اوضاع دستگير و ياور باشد نيست. در اين جو هنوز زورمدارى‏ها مى‏تواند كارساز باشد. و هنوز مى‏توان باچشم زهره‏اى افراد را به سوئى سوق داد .پيامبر از دنيا رفته و كينه‏هاى گذشته بيدار شده‏اند و آنهائى كه دورى از اسلام ضربه خورده بودند امروز احساس مى‏كنند كه توان غريدن، پريدن، حمله كردن پديد آمده و بنحوى مى‏توانند عقد دل را بيرون بريزند و پذيرش منافقانه اسلام را بدون پروا در ميان نهند.جو پس از وفات رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) جو بيحيائى است. بدان خاطر كه هنوز جنازه رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم)بر روى زمين است و آنها بدنبال هدف و مقصد خود رفته‏اند و هرچه را كه خواستند بدون مشورت و رعايت حق و ناحق‏ها تصاحب كردند. و براى اينكه بيحيائى مردم را نشان دهيم به اين نكته توجه كنيم كه تنها دختر پيامبر را كتك زده و او را به بستر بيمارى و مرگ كشانده‏اند.جو بى دردى است و بى‏رمقى در برابر قداره بندان و باج خواهان. خالد بن وليد، مالك بن نويره را مى‏كشد و به بهانه ندادن زكوة او را كافر قلمداد مى‏كند، با زوجه‏اش هم بستر مى‏شود و خليفه زمان آن را ناديده مى‏گيرد و يا عمر كه اصرار به قصاص و اجراى حدود دارد وقتى متوجه مى‏شودخالد دشمن او سعد بن عباده را ترور كرده، بحساب معامله و بده و بستان او را بغل مى‏كند و مى‏بوسد كه انت سيف الله .

4- شرايط سياسى:
 

پيامبر 23 سال رسالت كرد در حاليكه آنهمه تلاش و كوشش به اجراى حق و رعايت عدالت داشت و نيزبدان ميزان و درجه به مردم خدمت كرد. اما بى‏آزرمى و بيحيائى و بگو نافهمى و جهل بدان حد است كه به پيامبر اهانت مى‏كنند و به او نسبت هذيان مى‏دهند (ان الرجل ليهجز) [8] رأى و سخن على (عليه السلام) را ناديده مى‏گيرند، از فاطمه (سلام الله عليها) كه مالك فدك است و ذواليد است دليل و شاهد طلب. در برابر او مى‏ايستند و آن همه سفارش پيامبر را درباره فاطمه (سلام الله عليها) و آن همه عنايت او را درباره مردم فراموش مى‏كنند.
بى منطقى :
بى منطقى هنوز حضور دارد. در برابر اين سؤال كه آيا درست است فاطمه (سلام الله عليها) سيده نساءالعاليمن است پاسخ مثبت مى‏دهند. ولى در برابر اين سؤال كه آيا چنين زنى در دعوى خود دروغ هم مى‏گويد وامى مانند ولى تسليم نمى‏شوند .از او شاهد براى فدك مى‏طلبند، او كسانى را بعنوان شاهد معرفى مى‏كند كه هر كدام در تاريخ اسلام از زبان پيامبر مهر تأييد دارند، ولى بى منطقى سبب مى‏شود كه به هر كدام آنها مهر بطلان مى‏زنند تا بتوانند هدف خود را تعقيب كنند مثلاً مى‏گويند ام ايمن در چنين سخن گفتن: زبانش مى‏گيرد – پس شهادت او سند نيست!!
سياست جَعْل:
در دوران پس از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) جو سياست جو جعل حديث، امكان باز كردن در برابر كلام خدا و قرآن است سخنى به اسم حديث جعل مى‏كنند كه راوى آن يك نفر است با متن قرآن مباينت دارد و سعى دارند همان رامورد استفاده قرار دهند. و در اين اقدام محافظه كاران ساكت و بى‏تفاوتند، منافقان هم معلوم است كه از آن چه سودها مى‏برند . بعدها كار به جائى مى‏رسد كه كمپانى حديث به راه مى‏افتد و بخاطر تقرب در دستگاه خلافت و ولايت و جلب محبوبيت‏ها، و كسب درآمدها، و بهره‏مندى از سخاوت سردمدارانى چون معاويه، هر عبادتى را كه بخواهند مى‏سازند و جمله قال رسول الله را بر آن مى‏افزايند. و رسوائى بجائى مى‏رسد كه از دستگاه اعلام كفايت حديث مى‏شود!!
جو جنگلى :
پس از وفات رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نوعى بازگشت به جاهليت در مردم ديده مى‏شود. جو جامعه جو جنگل مى‏شود، حقوق انسانى را ناديده مى‏گيرند، مقدسات را مورد اهانت قرار مى‏دهند، بازار تهمت و اهانت رواج مى‏گيرد، زورمداران به پيش مى‏روند .بسيارى از سردمداران براى به پيش بردن مقاصد خود سعى دارند بحران تضعيفى ايجاد كنند و بعنوان مهم بودن مسأله مردم را در فشار قرار دهند و حتى با تهديد هر چه زودتر بيعت‏ها را براى خود جمع كنند و فرياد بكشند كه خانه را آتش مى‏زنند، تفرقه‏اى ايجاد نكنيد و… و آنها كه تسليم رأى آنها نشوند دچار فشار، شكنجه و گرسنگى شوند و حتى آمد و شد و خريد و فروش با آنها ممنوع گردد.
جو خشنونت:
سياست زمان پس از پيامبر سياست زور است، تهديد است، اختناق است، سياست تدبير تخريبى، بصورت تبليغى، اقتصادى، و اجتماعى است. سياست ريسمان به گردن انداختن براى بردن فرد براى بيعت است سياست آتش برافروختن به درخانه است، سياست قرار دادن دختر پيامبر بين در و ديوار است.هم چنين سياست زمان سياست ضربه زدن است، سياست سقط جنين است، سياست ترور مخالفان است، سياست از ميان برداشتن مخالفان است، سياست به كار گماردن افرادى برده و زير دست براى اجراى سياست شوم سردمداران است و سياست به كنار نهادن سالمندان مجرب است و رنگين كردن زمين به خون مستضعفان است و فاطمه (سلام الله عليها) با چنين شرايطى روبروست.در كل در جامعه اين انديشه حضور دارد كه بكش تا زنده بمانى. عقايد آنچنان كه بايد قوى و ريشه‏دار نيست، بى باكى هم چنان وجود دارد، نفاق و دو روئى در برخى هست، برخى دست از دين شستند و به دنبال دنيا رفتند و در مراحل مختلف عليه حق ايستادند و كينه خود را بروز مى‏دهند و رشوه‏هاى سياسى رد و بدل مى‏شود (مثل داستان خالد و عمر در مسأله مالك بن نويره و ترور سعدبن عباده).
فاطمه (سلام الله عليها) در اين شرايط :فاطمه (سلام الله عليها)در چنين شرايطى تحت فشار و مضيقه است. پدر از دنيا رفته و او و على (عليه السلام) تنها و بى حامى مانده‏اندو اسير انديشه‏هاى پليد سياست بازان شده‏اند. آنها سردمداران را مى‏بينيد كه به فكر جلب قدرت و كسب امكانات بنفع خود هستند .جو سوء نيست، و ناسپاسى مردم، و عوامفريبى سردمداران، و مقدس نمائى آنها، و بى تفاوتى مردم، و عدم مايه گذارى توانمندان از توان و آبروى خود، و محكوميت فضيلت، و علنى شدن نفاق و جنايت، همه و همه فاطمه (سلام الله عليها) را غمگين و در عين حال احساس مسؤوليت او را سنگين‏تر مى‏ساخت.براى او شرايطى پديد آمد كه توان گفتن آنها را نداشت و تازه آنچه را كه بيان مى‏كرد با بى‏تعهدى شنوندگان، جهل و غفلت و وحشت آنها از دستگاه مواجه مى‏شد. او هم عزادار پيامبر بود و هم عزادار فضيلت‏هائى كه از جهان رخت بربسته بودند و اين مجموعه قلب او را آزردند و او را بسوى ارتحال از اين سراى فانى كشاندند.
مظلوميت فاطمه (سلام الله عليها)
ازمسائل مهم و حزن‏انگيز زندگى فاطمه (سلام الله عليها) كه در عين حال نكته‏آموز و سازنده است مسأله مظلوميت فاطمه (سلام الله عليها) است. او مظلومه‏اى است فداكار، و شهيده‏اى است مظلوم. او و خاندانش از پدر و همسر عمرى براى مردم كار كردند و مردم را به سر و سامانى رساندند، از بدبختى نجات شان دادند و امروز توسط همان مردم صدمه خوردند .مردم آن روزگار قبل از اسلام چه داشتند؟ و امروز از مدنيت واخلاق و حتى زندگى چه دارند؟ و آنچه بود از بركت چه كسى بود؟ جز از بركت اسلام و قرآن؟ و جز از راه پدر و همسرش؟ و امروز سرنوشت فاطمه (سلام الله عليها) به جائى رسيد كه از همين مردم كتك مى‏خورد و به بستر مى‏افتد.از نظر ما فاطمه (سلام الله عليها) از على (عليه السلام) هم مظلوم‏تر است. زيرا او مرد بيرون بود و با صحابه راستينى چون ابوذر و سلمان و عمار و مقداد و كميل هم سخن و آشنا. آنها در بسيارى از موارد به پاخاسته و از حق دفاع مى‏كردند. اما درباره فاطمه (سلام الله عليها) مسأله چنين نبود. او در جامعه كمتر ظاهر مى‏شد. عزادار بود حامله بود. و كتك خوردن و به خاك افتادن او، آن هم در خانه خود مسأله دردناكى است. بويژه كه او نسبت به غيرت على (عليه السلام) آگاه است و مى‏داند كه على (عليه السلام) از تماشاى آن صحنه چقدر زجر مى‏كشد.
مصائب وارده
فاطمه (سلام الله عليها) در عمر كوتاهش با مصائب بسيار مواجه شده، مصائبى بودند كه اگر بر كوه وارد مى‏آمدند آنها را از هم مى‏پاشاندند. ما را توان آن نيست كه مشكلات و مصائب او را ليست كنيم. ولى به عنوان ذكر مورد چند نمونه را معرفى مى‏كنيم:
1- مرگ رسول خدا: كه پيامبر عزيزتر از جانش بود و وقتى كه از دنيا رفت همه زندگى در برابر چشمانش تيره و تار شده بود. او اوقات خود را به گريه و اشك ريزى مى‏گذراند و بزحمت مى‏توانست آرام بگيرد. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) از قبل او را تسليت داد و از چهره‏هاى مهم تسليت او اين بود كه به او خبر داده بود نخستين كسى است كه به او ملحق مى‏شود وفاطمه (سلام الله عليها) از شنيدن آن خوشحال شد و خنديد. [9]رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به او در مرض فوق فرموده بود: فاطمه جان! گريه مكن، در مرگ من صورت خود را مخراش، گيسوان پريشان نكن، واويلا مگو، مجلس گريه و نوحه سرائى برپا مكن… و بعد فرمود خدايا اهلبيتم به تو مى‏سپارم…[10]
2- دستبرد به حرمت‏ها: فاطمه (سلام الله عليها)مظلومه است از آن بابت كه بحرمت او دستبرد زدند وشأن او را كه آن همه مورد سفارش و توصيه پيامبر بود ناديده گرفتند و كار به جائى رسيد كه مسعودى مى‏نويسد: در را بر فاطمه (سلام الله عليها) انداختند، او را در بين در و ديوار فشردند، محسن او را سقط كردند ،شوهر او را به زور وادار به بيعت كردند…[11] در انديشه فاطمه (سلام الله عليها)، دستبرد به حرمت على (عليه السلام) و ولايتش رنج آورتر از دستبرد به حرمت خود بود. او نمى‏توانست اين مسأله را براى على (عليه السلام) بپذيرد كه شوهرش را به زور وادار به بيعت كنند و يا بگفته مسعودى او را تهديد به مرگ نمايند. مسعودى گويد: دست على (عليه السلام) را گرفتند و به زور خواستند با دست ابوبكر به نشانه بيعت اصطكاك دهند و على (عليه السلام) مشت خود را فشرد[12] و فاطمه (سلام الله عليها) نگران و متأثر از اين امر كه اين هوى پرستان چرا چنين مى‏كنند؟ و چرا توصيه‏هاى رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را ناديده مى‏گيرند؟
3- آتش زدن در خانه او: اين هم مسأله دردناكى براى فاطمه (سلام الله عليها) بود كه به درخانه‏اش آتش افروختند و اين امر توسط عمر انجام شد. [13] سخن اين است كه براى بردن على (عليه السلام) به مسجد به او پيام فرستادند، على (عليه السلام) اطاعت نكرد، بار ديگر هم او را خواستند نرفت و براى بار سوم عمر به همراهى جمعى آمد، با هياهوئى كه دم به دم نزديكتر ميشد كه اين خانه را با اهلش آتش مى‏زنم، – پرسيدند كه حتى اگر فاطمه (سلام الله عليها) در آن باشد؟ گفت آرى و… [14] – الباقى را از زبان فاطمه (سلام الله عليها) بشنويم: فجمعوا الحطب الجزل على بابى بر در خانه‏ام هيزم و خاشاك آوردند – و آتوا بالنار ليحرقوه و يحرقونا – آتش آوردند كه آن را شعله‏ور سازد و ما را بسوزانند فوقعت بعضادة الباب من در آستانه در قرار داشتم – و نا شدتم بالله و بأبى ان يكفوا و ينصرونا – آنها را قسم دادم به خدا، و به پدرم كه دست از ما برداريد و به دادمان برسيد فاخذ عمرالسوط من يدقنقذ مولى ابى‏بكر عمر تازيانه را از دست قنفذ غلام ابوبكر گرفت فضرب به على عضدى حتى صار كالدملج آن را بر بازويم زد، چنان كه كبود شد. و ركل الباب برجله فرده على و انا حامل، لگد محكمى بر در زد و آن را بر رويم انداخت در حاليكه حامله بود فسقطت بوجهى به رو در خاك افتادم و النار تسعرو يسفع فى وجهى آتش زبان مى‏كشيد و چهره‏ام را داغ مى‏كرد فيضر بنى بيده حتى انتثر قرطى من اذنى، مرا چنان سيلى زد كه گوشواره از گوشم فرو افتاد فجاء نى المخاض فاسقطت محسناً بغير جرم،درد زايمان مرا گرفت و محسنم را بدون جرم سقط كردم. [15]
4- ضربات قنفذ: جريان آتش افروزى عمر را گفتيم و ضربات وارده بر فاطمه (سلام الله عليها) را برشمرديم. در اينجا سند ديگرى را نقل مى‏كنيم كه در رابطه با قنفذ است. او از آزاد شدگان مكه بود كه بعدها بعنوان كارگزار عمر سرگرم كار شد. عمر در يكى از اقدامات نصف اموال همه كارگزاران خود را بسبب خيانتى كه از آنها ديده بود مصادره كرد، ولى اين امر را درباره او انجام نداد. حتى بيست هزار درهمى را كه از او ستانده بود به او باز پس داد. على (عليه السلام) بعدها مى‏فرمود اين اقدام و طرز برخورد عمر بخاطر تقدير عمر از ضربت تازيانه‏اى بود كه به بازوى فاطمه (سلام الله عليها) زد و آن را متورم ساخت [16] آرى، او در خوان نعمت پيامبر بزرگ و آزاد شده بود ولى براى حفظ شرايط و موقعيت خود آن رذالت را از خود بروز داد.
5- غصب فدك: هنوز چند صباحى از مسأله سقيفه نگذشته بود كه حادثه ديگرى رخ داد و آن اخراج كارگزاران فاطمه (سلام الله عليها) از مزرعه فدك و تصرف آن توسط ابوبكر بود كه گفتيم طرح ونقشه آن را عمر ريخته بود. در اين مشى سياسى هدف ورشكست كردن على (عليه السلام) و پراكنده ساختن ياران او بود، بويژه مستمندانى كه بعلت طرفدارى از على (عليه السلام) و فاطمه (سلام الله عليها) از بيت‏المال محروم شده بودند .اين كار بر فاطمه (سلام الله عليها) بسيار گران آمد مخصوصاً از آن بابت كه صاحب حق بود و براساس زور و عوام فريبى آن را از دستش ربودند و فرياد او بجائى نرسيد. او باور نمى‏كرد كه دشمن تا بدين حد بيشرم و حيا باشد. البته فدك سالها در دست ابوبكر و بعد عمر بود، ولى پاره‏اى از اسناد نشان مى‏دهند عمر پس از چندى آن را به على (عليه السلام) پس داد و مدتها در دست فرزندان فاطمه (سلام الله عليها) بود و پس از او مجدداً دست به دست مى‏شد. ولى واقعيت اين است روح فاطمه (سلام الله عليها) از اين امر شديداً متألم بود. و اين عدم رعايت حق را يك مصيبت تلقى مى‏كرد فرزندان فاطمه (سلام الله عليها) مادر را از دست داده بودند ديگر فدك را مى‏خواستند چه كنند؟
6- نگرانى از عوام فريبى: از موارد مظلوميت فاطمه (سلام الله عليها) اين بود كه خصم عوامفريبى مى‏كرد. مثلاً فدك را كه حق فاطمه (سلام الله عليها) بود از او گرفت ولى براى حق بجانب نشان دادن خود گفته بود اگر مايل باشى اموال شخصى من در اختيار تو باشد – يا به صورت مستقيم ميراث او را گرفت بدين بهانه كه پدرت دستور داده ومن نمى‏توانم تخلف كنم . براى فاطمه (سلام الله عليها) اين شگفتى وجود داشت كه خدا و انسانيت و اخلاق چه شدند؟ چرا چيزى را به پدرش نسبت مى‏دهند كه روح پيامبر از آن آزرده است؟ چگونه مى‏شود مسأله‏اى توسط پيامبر صورت گرفته باشد و فاطمه (سلام الله عليها) از آن بى خبر باشد؟ فاطمه‏اى كه مركز اسرار پيامبر بود چگونه از حديث ميراث كه امروز ابوبكر آن را اعلام مى‏كند بى خبر است؟ و اين عوامفريبى روح فاطمه (سلام الله عليها) را آزرده مى‏ساخت زيرا بخاطر تقوا و انسانيت توان مقابله به مثل را نداشت .
7- اهانت‏ها: فاطمه (سلام الله عليها) در مورد شخصيت خود از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) سندها داشت. جمله معروف «فاطمةُ بضعة منى» بر سر زبانها بود و يا عبارت پيامبر هر كه فاطمه (سلام الله عليها) را اذيت كند مرا اذيت كرده همگان شنيده بودند. بدين سان بسيار شگفت‏آور بود كه با وجود آن همه سخنان احترام‏آميز رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نسبت به او به فاطمه (سلام الله عليها) اهانت كنند و يا او را تحقير نمايند .ابوبكر پس از خطبه فاطمه (سلام الله عليها) در مسجد به بالاى منبر رفت و سخنان ركيكى درباره او گفت. پناه بر خدا از تكرار آن كلمات! او را نعوذ بالله به روباه پيرى تشبيه كرد كه شاهد او دم او مى‏باشد. و هم گفت فاطمه (سلام الله عليها) براى اثبات حقانيت خود به ضعيفه‏ها متمسك شده و از زنان يارى مى‏طلبد…[17]ام سلمه به دفاع برخاست و معترضانه گفت آيا درباره فردى چون فاطمه (سلام الله عليها) اين سخنان رواست؟ او كه روز تولد ملائكة او را در بر گرفتند در خور اين سخنان است؟ آيا رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فاطمه (سلام الله عليها) را از ميراث محروم كرده و به او خبر نداده؟ واى بر شما – زود است بر خدا وارد شويد و ثمره تلخ كردار خود را بچشيد (و بر اثر اين سخنان ابوبكر مقررى ام سلمه را قطع كرد) [18].البته ابوبكر بعدها از كار و تلاش خود عليه فاطمه (سلام الله عليها) پشيمان بودو در دم مرگ گفته بود من سه كار را انجام داده‏ام كه‏اى كاش نمى‏دادم:… اى كاش وارد خانه فاطمه (سلام الله عليها) نمى‏شدم اگر چه عليه من به جنگ مى‏ايستادند…[19]
حزن و اندوه :فاطمه (سلام الله عليها) براى زدودن اين آثار و اقدام تلاش‏ها كرد ولى به ثمر نرسيد. ازوجود و جان خود و خانواده‏اش مايه گذارد ولى در آن موفق نشد. او در واقع اسير انتقام جوئى خصم در شمشير برافراختن على (عليه السلام) عليه مشركين بود. آن روز كه على (عليه السلام) براى احياى دين همه همت خود را مصروف مى‏كرد كينه‏هائى در دل مشركان شكل مى‏گرفت و امروز همان كينه‏ها بصورت موضعگيرى‏ها و بى تفاوتى‏ها درآمد.فاطمه (سلام الله عليها) پس از همه فريادها از ميدان به در نرفت مقاومت صبورانه‏اى در پيش گرفت و در آن راه ايستاد خود فرمود صبر مى‏كنم همانند صبر كسى كه در قلب خود تيرى و در درونش نيزه سنگينى را احساس مى‏كند. (نصبر منكم على مثل حز المدى، و وخزالسنان فى الحشاء) [20] و الحق چه صبر جانكاهى بود.او از اينكه اسلام را غريب و بى‏ياور مى‏ديد ديدگانش گريان و قلبش سوخته بود. جهان را در برابر خود تاريك مى‏يافت و ديگر كسى او را خندان نديد تا به ديدار پدر در جهان باقى شتافت (ان فاطمه لم ترمتبسمة بعد وفات رسول الله و لم يعلم ابوبكر و عمر بموتها) [21] نگران ومتأثر بود كه مردم پاره تن اورا فراموش كرده و در ميان انبوهى از دشوارى‏ها تنهايش گذاشتند. مگر پيامبر بارها و بارها او را بضعه خود معرفى نكرده بود. [22]
پيش‏بينى پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)::رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) مظلوميت فاطمه (سلام الله عليها) را پيش بينى كرده و رهنمودهاى خود را از پيش به او داده بود. براساس آن چه كه صاحب كشف الغمه مى‏نويسد: پيامبر روزى به فاطمه (سلام الله عليها) فرمود: دخترم، تو پس از من مورد ستم قرار خواهى گرفت و مورد استضعاف واقع خواهى شد. آنكس كه ترا اذيت كند مرا آزار داده، و آنكس كه ترا بخشم آورد مرا بخشم آورده ،كسى كه به تو جفا كند بمن جفا كرده، هر كس از تو ببرد از من بريده، آنكس كه به تو ستم كند به من ستم روا داشته، آنكس كه ترا شادان كند مرا مسرور كرده، آنكس كه به تو پيوند مهر داشته باشد به من پيوند دارد، زيرا تو از منى و پاره تن منى، و جان من و روح منى، از ستمكاران امتم بر تو به خدا شكوه مى‏كنم. [23]براساس سند ديگرى، رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در حين مرگ گريست، و در پاسخ علت گريه‏اش فرمود بدان خاطر است كه از اشرار امتم به آنها ستم مى‏رسد. گوئى مى‏بينم كه دخترم فاطمه (سلام الله عليها) پس از من اسير ظلم و ستم مى‏شود و فرياد پناه خواهى مى‏زند و كسى از امتم او را كمك نكند [24]. و هم در سخن ديگرى خطاب به فاطمه (سلام الله عليها) فرمود قسم به آنكس كه مرا بحق مبعوث كرده عرش خدا از گريه‏اش مى‏گريد و هم آنچه از فرشتگان آسمانها و زمين و ما بين آن دواند از گريه‏اش بگريه مى‏آيند. [25].
مظلوميت او از زبان على (عليه السلام) :
على (عليه السلام) در حين دفن فاطمه (سلام الله عليها) طى جمله‏هائى كوتاه در حالى كه مى‏گريست چنين فرمود:خداوندا از دختر پيامبر تو راضيم، خصم او را به تنهائى و وحشت انداخت تو او را انس بده، مردم از او بريدند تو او را پيوند ده، به او ستم كردند تو اى احكم الحاكمين درباره او داورى كن. (اللهم انى راض عن ابنة نبيك – اللهم انهاقد اوحشت فانسنها ،و هجرت فصلها و ظلمت فاحكم لها يا احكم الحاكمين) [26]و هم در حين دفن خطاب به رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) چنين گفت: اى رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فاطمه (سلام الله عليها) به تو خبر خواهد داد كه امت چگونه براى از بين بردن او همدست شدند – تو از او بپرس و خبر بگير…ستنبك ابنتك نتطافر امتك على هضمها…[27] اى رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) دختر ترا از بيم دشمن نيمه شب بخاك سپردم، حق او را بردند، ميراث او را گرفتند… از دشمنى خصم به خدا شكايت مى‏برم و به تو در مرگ و عزاى دخترت سر سلامت باد مى‏گويد (فبعين اللّه تدفن ابنتك سرّاً و يهضم حقها قهراً و يمنع ارثها جهراً… والى اللّه بررسول اللّه المشتكى و فيك احمل العزاء فصلوات اللّه عليها و عليك و رحمة الله و بركاته .
مظلوميت او از زبان فضه و ديگران:
فضه در خانه فاطمه (سلام الله عليها) بود و به اسرار او واقف، در خانه كعب سرگرم مناجات بود و زمزمه‏ها داشت فردى كه به مناجاتش توجه داشت علاقمند به او شد و گفت معلوم است از دوستداران خاندان پيامبرى. فضه از شنيدن اين سخن گريست و عقده‏اش باز شد و گفت اى بنده خدا اندوه و غصه‏اى كه در دل داشتم بجوش آوردى سؤال خود را بپرس.آن شخص از مظلوميت فاطمه (سلام الله عليها) پرسيد و صداى گريه فضه را بلند كرد. آنگاه فضه گفت تو مايلى از مظلوميت فاطمه (سلام الله عليها) براى تو حرف بزنم و من مضايقه نخواهم كرد و شروع كرد به بيان حالات و صدمات و ستم ديدگى‏هاى فاطمه (سلام الله عليها) كه شرح آن را بيش يا كم شنيده‏ايم .از زبان ام سلمه هم نمونه‏هائى از اينگونه سخنان داريم. روزى بر او وارد شد و گفت حالت چگونه است و شب راچگونه به صبح رسانيدى؟ فرمود شب را در حالى به صبح رساندم كه از فقدان پيامبر و ظلمى كه بر جانشين او رفت رنجور بودم. در اينجا چهره مظلوميت فاطمه (سلام الله عليها) در رابطه با على (عليه السلام) مطرح شده و اين نكته را بيفزائيم كه فاطمه (سلام الله عليها) از بزرگترين مدافعان على (عليه السلام) بود و بخشى از ستمديدگى او در اين رابطه بود كه دفاعش درباره على (عليه السلام) به ثمر نرسيده بود .براساس سندى كه در دست است فاطمه (سلام الله عليها) در دم مرگ مى‏گريست و على (عليه السلام) علت گريه‏اش را پرسيد. فاطمه (سلام الله عليها) گفت براى گرفتارى‏هاى آينده تو مى‏گريم و على (عليه السلام) دلداريش داد كه گريه مكن، كه آن امور براى من مهم نيستند…[28] و اين است معنى كفويت وهمسرى و همدمى مرد و زن كه فاطمه (سلام الله عليها) و على (عليه السلام) نمونه آن بودند .

محتواى سخن او در عبادت‏ها:
 

عبادت‏هاى بسيارى در حين بيمارى از فاطمه (سلام الله عليها) بعمل آمد و در ضمن آن پرس و جوها و حقايق و اسرارى از زبان فاطمه (سلام الله عليها) در مظلوميتش جارى شد. او شرايط روانى خود رادر عبادت زنان انصار چنين بيان كرد: بخدا قسم شب رابه صبح آوردم در حاليكه از دنياى‏تان متنفر و از مردان‏تان بيزار بودم: اصبحت والله عائقة لدنياكم و قالية لرجالكم…[29]ابن عباس به عيادت آمد و حالش را ديد و نگران شد. به على (عليه السلام) گفت دوست دارم مرا از اسرار فاطمه (سلام الله عليها) و اينكه چرا بدين روز افتاده است آگاه كنى – فرمود مرا معاف دارد كه فاطمه (سلام الله عليها) از من خواسته است آن را پوشيده دارم، اما بصورت مختصر عرض مى‏كنيم: پس از پيامبر حق او را غصب كردند، از ارث محرومش داشتند، حرمت او را ناديده گرفتند، به او ستم كردند، خداوند ميان او و ستمكاران داورى كند .سلمان به عيادت او آمد با فاطمه (سلام الله عليها) سخن مى‏گفت ناگهان صداى فاطمه (سلام الله عليها) در حين سخن تغير يافت و نفسش به شماره افتاد، سلمان پريشان شد كه تو را چه مى‏شود [30]فاطمه (سلام الله عليها) را از درد سينه يا پهلو ناليد. و از جراحت ناشى از فشار در و گويا قطعه آهن يا ميخى كه در آن هنگام بر سينه‏اش فرو رفته بود . و ديگر عيادت‏هائى كه از او بعمل آمد همه حكايت از صدمه ديدن او، غصب حقوق او، مظلوميت او و مظلوميت على (عليه السلام) است و تذكر تحمل و صبر فاطمه (سلام الله عليها)، درد كشيدن او، بروز دادن دشمن كينه‏هاى بدر و احد را و فريفتگى‏شان به دنيا، و فكر و فريبكارى شان و در كل مظلوميت خود و على (عليه السلام) كه تجسم مظلوميت اسلام بودند .
نشان دادن مظلوميت :
فاطمه (سلام الله عليها) نمى‏خواست آنچه را كه بر او رفته بود از مردم مخفى دارد – بر عكس اصرار داشت كه مردم دريابند و بفهمند بر او چه مى‏گذارد. در تمام مدت پس ازوفات رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) تا دم مرگ خود حقايق را علنى كرد و به افشاى عمل نارواى خصم پرداخت. حضورش در جامعه و مسجد، سخنانش در عيادت ديگران از او، همه حكايت از اين وقايع دارند.اينكه فاطمه (سلام الله عليها) به دنبال بلال مى‏فرستد كه پس از مرگ پدر بيايد و يكبار ديگر اذان بگويد خود مدعى اعلان مظلوميت است و مى‏خواهد به همه بفهماند كه بر او چه مى‏گذرد. اينكه روزهاى دوشنبه و پنجشنبه مى‏رود و بر مزار شهيدان حاضر مى‏شود و صحنه‏ها را بيان مى‏كند كه اينجا محل استقرار پيامبر بود، آنجا محل شهادت حمزه، آنجا…[31]همه و همه نوعى عرضه وضعيت را نشان مى‏دهد.و اينكه فاطمه (سلام الله عليها) مى‏گريد و گريه‏اى بلند و آشكارا دارد و يا به خانه شهدا مى‏رود و با آنها سخن مى‏گويد [32] حكايت از اعلام وضعيت دارد كه مردم بدانند كه او در چه شرايطى و موقعيتى است و فكر نكنند فاطمه (سلام الله عليها) از شرايط موجود راضى است و به اوضاعى كه پديد آورده رضايت دارد. كار و برنامه خود را انجام مى‏دهد ونارضائى خود را هم اعلام مى‏دارد .
مظلومه مغصوبه :
آرى،فاطمه (سلام الله عليها) تنها زنى است كه واجد چنان شرايط و مقاماتى است و در عين حال حق او غصب و خود او مظلوم واقع شده است هم حق مادى او را غصب كرده‏اند و هم حق معنوى او را.. السلام عليك ايها المظلومة المغصوبة، السلام عليك ايها المصطهدة المقهورة، السلام عليك ايتها الصديقة: الشهيدة…[33].جواد خراسانى قصيده‏اى درباره فاطمه (سلام الله عليها) سرود كه ترجمه بخشى از آن اين است: خدا لعنت كند آن گروهى كه فاطمه (سلام الله عليها) را انكار كرده و با ستم به او، حق و حرمت پدرش را مراعات نكردند درب خانه او را آتش زده و او را بين در و ديوار فشردند و پهلويش را شكستند و محسن او را سقط كردند…لعن اللّه امة انكرتها ظلمتها و لم تراع اباها احرقواباب دارها و هى تدعو من ورالباب يسمعون نداها عصروا بابها عليها الى ان كسروا ضلعها و كل لواها اسقطوا محسنا و قادر اعلياً و هى من خلفهم تنادى اباها…سلام بر فاطمه (سلام الله عليها) و نام او، سلام بر همسر مظلومت، سلام بر حسن مسمومت، سلام بر حسين مظلومت، سلام بر شهادت مظلومانه‏ات و سلام بر پيكرهاى بى‏سر فرزندانت .
وفات فاطمه (سلام الله عليها)
در تاريخ حيات هر انسانى سه روز مهم قابل ذكر وجود دارد: روز ولادت، روز مرگ، و روز حشر و قيام .
روز ولادت مهم است و سرنوشت ساز، هم از نظر كيفيت ولادت و آغاز زندگى و هم از نظر گشوده شدن دفتر حيات؛ به همين گونه است روز مرگ كه از سوئى روز بسته شدن دفتر حيات است و از سوئى روز گشوده شدن دفترى ديگر براى آنكس كه سنت حسنه‏اى يا سيئه‏اى را در جهان پايه گذارى كرده است. و چگونه مردن و در چه راهى دفتر عمر را به پايان رساندن اهميت بسيار دارد .و سوم روز حشر و رستاخيز انسان است كه اهميت آن بخاطر ديدن نتيجه اعمال و درو كردن حاصل كشت و درو به دنبال حساب و كيفر است. روز فصل است و روز حسرت، روز احساس غبن است و احساس ندامت، تمناى بازگشت به دنيا براى جبران بسيار است و امكان آن محال .
مسأله مرگ فاطمه (سلام الله عليها)
مى‏دانيم كه مرگ دست رد به سينه احدى نمى‏زند و انسانها در هر سطح و درجه و شأنى كه باشند روزى بدنيا آمده و روزى مى‏ميرند. خطاب خدا به پيامبر اين است انك ميت و انهم ميتون [34] اى پيامبر تو هم زاده مرگى و روزى خواهى مرد و طبيعى است كه فاطمه (سلام الله عليها) نيز روز ولادت و مرگى داشته باشد.اما آنچه مهم است اين است كه برخى با مرگ خود براى هميشه مى‏ميرند و عده‏اى محدود هم هستند كه در سايه مردن خود حيات جديدى را آغاز مى‏كنند و اين امر بستگى دارد به چگونگى زندگى و در نهايت چگونگى مردن او و كار و برنامه‏اى را كه در زندگى براى خود ايجاد كرده است.فاطمه (سلام الله عليها) از آن گروه افرادى است كه با مرگ خود هرگز نمرده و نمى‏ميرد و با شيوه زندگى قبل از وفاتش پايه‏هاى حيات جاودانه‏اى را براى حضور مداوم در عرصه حيات تاريخ خود فراهم آورده است.او زنده است با راه و روش خود، با سنت‏هاى حسنه‏اى كه ايجاد كرده، با مشى و قدم‏هاى استوار خود در زندگى و تلاقى و تلقى خويش از جهان و پديده‏هايش .بدين سان ذكر داستان مرگ فاطمه (سلام الله عليها) براى گريستن و گرياندن نيست براى نقش اهميت بارى است كه در زندگى انسانها دارد و البته ذكر اين تاريخ برانگيزاننده اشكها و عواطف است .
اهمتى مسأله مرگ او
همه چيز فاطمه (سلام الله عليها) درس است، حتى مرگ و شيوه مردن او، او از مرگش بعنوان عاملى جهت رشد اسلام استفاده كرد و آن را حربه‏اى قرار داد تا دشمن نتواند عوامفريبى كند. و از اين ديد واقعاً بايد گفت آن مردنى خوبست كه چون مردن فاطمه (سلام الله عليها) باشد.او شهيده اسلام است، بانوئى است كه در راه اثبات حق و دفاع از حق به شهادت رسيد. اين مسأله مهمى است كه اگر مسأله دين و خدا نبود، و اگر مسأله دفاع از مقام ولايت و حقانيت على (عليه السلام) نبود او را با صدمه در به پهلو چه كار؟ او براى هدف اسلامى خود تلاش كرد و جان داد .مرگ فاطمه (سلام الله عليها) مسأله مهمى براى تاريخ حيات اسلام بحساب مى‏آيد، وسيله افشاگرى عظيمى براى معرفى دشمن و آزمايش فوق‏العاده براى اتخاذ مواضع درباره حقايق بود. فوت او دشمن و دوست را نيكو معرفى كرد و اعتراض فاطمه (سلام الله عليها) را نسبت به ديگران نشان داد .
عوامل مرگش
او فردى بيمار و نحيف نبود كه زود از دنيا برود، و سن زيادى هم نداشت كه بگوئيم بر اثر پيرى و سكته و مسائل زيستى مربوط به آن از دنيا رفته باشد. پس از فوت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) شرايط و دشوارى‏هائى براى او پديد آمد كه زمينه را براى مرگ پيشرس او فراهم ساختند. اهم آنها

1- شرايط روانى:
 

وضع و شرايطى كه از پس از مرگ پدر براى او فراهم آورده‏اند او را متأثر و مكدر ساخته بود. او پس از مرگ پدر مردم را ديد كه وصاياى رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را از ياد بردند، حق على (عليه السلام) را كه حق اسلام بود غصب كردند توطئه‏ها و نفاق‏ها جان گرفتند و صدائى هم از مردم برنيامد.با اين روندى كه در پيش بود فاطمه (سلام الله عليها) احساس كرد كه توطئه‏ها جان مى‏گيرند و در فاصله‏اى اندك زحمات رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را بر باد مى‏دهند، و چون شهداى را ناحق در مسير فنا و اضمحلال است. در اين گذشت بار مظلوميت شوهر هم بر اين بار افزوده شده و فراق پدر هم كه براى او دردى جانكاه بود. (انهامازالت بعد ابيهامصيبة الراس ناحلةالجسم، منهدة الركن، باكيه العين، محترقة القلب….)اين نكته‏اورارنج مى‏داد كه مى‏ديد نه براى كمك به مستمندان بلكه تنها براى ورشكست كردن او و خاندانش و نيز براى پراكنده كردن مردم از دور و بر خاندانش فدك را از او گرفتند و حق او را پامال كردند واين‏همه‏كجروى‏وناروائى‏براى‏فاطمه(سلام الله عليها)بسيارناگواربود.مخصوصاًكه‏دشمن‏بردرخانه‏اش‏آتش‏افروخت.

2- صدمه بدنى:
 

و اين مسأله‏اى است كه بسيارى از بزرگان اهل سنت مى‏خواهند بر آن سرپوش نهند در حاليكه واقعيت خلاف آن است. صلاح الدين صفدى شافعى گويد: ان عمر ضرب بطن فاطمه يوم البيعة حتى القت المحسن من بطنها [35] عمر ضربه‏اى بر شكم فاطمه (سلام الله عليها) وارد آورد در روز بيعت (روز سقيفه) تا محسن از شكم او سقط كرد. صاحب لسان الميزان به نقل از ابن حجر عسقلانى گويد ان عمر رفس فاطمه حتى اسقطت بمحسن [36] عمر بر فاطمه (سلام الله عليها) فشار و لطمه‏اى وارد آورد تا محسن او سقط شد.روايات شيعه هم در اين زمينه بسيارند از جمله مجلسى بحث از ضربات قنفذ بر پيكر فاطمه (سلام الله عليها) دارد كه زمينه را براى رنجورى و بسترى شدن او فراهم كرد. [37] صاحب تلخيص الشافعى هم همين مسأله را دارد و از جنين 6 ماهه‏اش حرف مى‏زند كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) او را محسن ناميده بود [38] و حتى صاحب بحار گويد على (عليه السلام) آمد و پارچه‏اى بر سر همسر زجر كشيداش انداخت و…بيمارى او شديد شد تا حدى كه ديگر نتوانست درست برخيزد وبنشيند. خاطر ناشاد او هم احتمال درمان را كمتر كرد و اوقاتش به سختى و با دشوارى مى‏گذشت، اغلب اوقات با رنجورى ،گريه و پژمردگى.
آمادگى براى مرگ:
شرايطى كه براى او پديد آمده بود زمينه را براى مرگ او فراهم كرده بود و اين مسأله‏اى بود كه او انتظارش را مى‏كشيد. اما اينكه فاطمه (سلام الله عليها) براى تسريع در مرگ خود دعا كند و يا زودتر مردن خود را از خدا بخواهد به نظر بعيد مى‏رسد. زيرا با مبانى اعتقادى، چندان سازگارى ندارد .آرى در مواردى ممكن است زندگى به گونه‏اى باشد كه ديگر ارزش زنده ماندن را نداشته باشد. اميرالمؤمنين (عليه السلام) خود در رابطه با ستمى كه به ناحق درباره دختركى يهودى واقع شده بود فرمود: اگر در اين شرايط مردى از اين فاجعه رغبت مرگ كند بر او ملامتى نيست. [39]و يا حسين بن على (عليه السلام)، مؤمنان را در لقاى خداى خود محق مى‏داند و آن زمانى كه مردم به حق عمل نكنند و از نسبت به معروف روى گردان باشند… «الا ترون الحق لا يعمل به و الى المعروف لا يتناهى عنه – ليرغب المؤمن فى لقاء ربه محقا فانى لا ارى الموت الاسعادة، و الحياه مع الظالمين الا برما.[40]تقاضاى فاطمه (سلام الله عليها) از خدا براى تسريع مرگ و يا رغبت او به مردن اگر درست باشد از اين نوع سخنان است البته فاطمه (سلام الله عليها) از كسانى نيست كه درباره نفس مرگ احساس كراهتى داشته باشد. او هم مرگ راچون پلى مى‏داند و بدن راچون جسدى براى انتقال از اين سراى به سراى ديگر. ضمن اينكه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) هم در حين وفات او را مژده داد نخستين كسى است كه به اوملحق مى‏شود. [41]بدين سان فاطمه (سلام الله عليها) درمانده اسيرى نيست كه براى خلاصى خود تقاضاى مرگ كند و يا از زحمت زندگى به زجر افتاده، از همسرش نارضائى داشته و خواستار آن باشد. اگر هم در جائى تقاضاى مرگ دارد از همان نوع است .
اخبار مرگ خود:
او داراى بصيرت است و تقواى او چراغ راه اوست و با اين چراغ مى‏تواند آينده‏اش را ببيند و اخبار كند. روزى خبر مرگش را به على (عليه السلام) گفت. على (عليه السلام) پرسيد از كجا مى‏گوئى؟ گفت ساعتى بخواب رفتم، حبيبم رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را در خواب ديدم. به هنگامى كه مرا ديد گفت دخترم، زود به سويم بشتاب زيرا كه مشتاق ديدار توام – گفتم بخدا قسم شوقم به ديدار تو بيشتر است – فرمود تو امشب نزد منى – و او راست گفته و وفاى به عهد دارد.روايات در اين زمينه متعدد و از نظر محتوا مختلف است. ولى در كل همه آنها يك مسأله را اعلام مى‏دارند. و آن مسأله اخبار از مرگ است. از جمله سخنى است كه در روضة الواعظين آمده كه فرمود اى پسر عم دل تمناى مرگ، دارد. وساعتى بعد بايد به پدرم ملحق گردم (فقالت يابن عم، انه قد نعيت الى نفسى و اننى لاحقة باً بى ساعة بعد ساعة [42].
وصيتهاى على:
فاطمه (سلام الله عليها) روى به على (عليه السلام) كرد و گفت وصيتهائى است كه من مدتها آن را در دل نهفته داشتم – على (عليه السلام) فرمود اى دختر پيامبر خدا آنچه دوست دارى وصيت كن و آنگاه در بالاى سرش نشست، اطاق را از اغيار خالى كرد.فاطمه (سلام الله عليها) گفت اى پسر عم در دوران ازدواج هرگز مرا دروغگو و خائن نيافتى و از آغاز زندگى مشترك و معاشرتم با تو جز طريق وفا و صفا نپيمودم. على (عليه السلام) فرمود: پناه بر خدا راست مى‏گوئى، به خدا سوگند تو داناترو نيكوتر و پرهيزكارتر از آن بودى (انت اعلم بالله و ابر و اتقى)تو گرامى‏تر از هر كس بود من نيز در مخالفت با توبيخ تو بيمناك بودم. فقدان و وجدائى تو بر من سنگين است چون چاره‏اى جز تسليم ندارم آن را تحمل مى‏كنم به خدا قسم مصيبت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بر من تجديد شد…آنگاه ساعتى با هم گريستند واخذ راسها و ضمها على صدره على (عليه السلام) سر فاطمه (سلام الله عليها) را بسينه‏اش چسبانيد و فرمود فاطمه جان، هر وصيتى كه دارى بكن و من در اجراى وصيت تو كوشايم و كار تو را بر خود مقدم مى‏دارم [43]فاطمه (سلام الله عليها) را دعا كرد و وصيت نمود پس از او با امامه ازدواج كند كه به فرزندان او مأنوس‏ترند.وصيت كرد كه نعش او را در تابوت خاص كه طرح آن را داده بود قرار دهد – احدى از آنها كه بر او ستم كرده‏اند در سر جنازه‏اش حاضر نشوند و بر او نمازنگذارند… آنگاه فرمود مرا شب غسل ده، شب كفن كن وشب دفن كن (غسلنى بالليل، فاكفنى فى الليل وادفنى فى الليل [44]…) در سخنى آمده است كه درباره فرزندان سفارش كرد: على جان فرزندانم يتيم مى‏شوند – با آنها مدارا كن و از آنها دلجوئى فرما [45] و نمونهاين گونه مباحث بسيار و از نظر محتوا با مختصر تفاوتى در كتب روائى موجود است .
وصيتنامه او
براساس پاره‏اى از اسناد وصيتنامه‏اى بصورت مكتوب از فاطمه (سلام الله عليها) نقل شده كه متن آن را از كتاب بحارالانوار مجلسى نقل مى‏كنيم: هذا ما اوصت به فاطمه بنت رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) – اوصت و هى تشهد ان لا اله الا الله و ان محمداً عبده و رسوله و ان الجنة حق و النار حق و ان الساعة آتيه لاريب فيها و ان الله يبعث من فى القبور .يا على انا فاطمه بنت محمد ص زوجنى الله منك لاكون لك فى الدنيا و الاخره – انت اولى لى من غيرى حنطنى و غسلنى و كفنى بالليل و لا تعلم احداً و استود عك اللّه و اقرء على و لدى السلام الى يوم القيامة[46].ترجمه ساده آن اين است: اين وصيت فاطمه (سلام الله عليها) دختر رسول الله است. و او شهادت به وحدانيت خدا و رسالت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) مى‏دهد و گواهى مى‏دهد كه بهشت و دوزخ حق است و قيامت آمدنى است در آن شك نيت و خداوند همه آنها را كه روزى در قبر مى‏خوابند مبعوث مى‏گرداند .اى على من فاطمه دختر پيامبرم، خداى مرا به همسرى تو در دنيا و آخرت مفتخر گردانيده – توبه من سزاوارتر از ديگرانى مرا شب غسل ده و كفن و دفن كن و احدى را بر آن مطلع مساز – با تو خداحافظى كرده، و به فرزندانم را تا روز قيامت سلام مى‏فرستم .
ساعت قبل از مرگ
قبل ازمرگ خود را نظافت و شستشو كرد. به اسماء گفت آبى بياور كه غسل كنم، كمكم كن كه لباسم را عوض كنم غسل كرد و لباس تازه‏ترى پوشيده به سوى قبله خوابيده و پارچه‏اى بر روى خود كشيد. به اسما گفت مدتى درنگ و آنگاه مرا صدا كن. اگر جواب ندادم بدان از دنيا رفته‏ام و برو على (عليه السلام) را خبر كن‏[47].در وسط اطاق، او در بستر بود و در انديشه فرزندان خردسال، تنهائى على، دور نماى آينده نسل و ذريه خود در شهادت و مسموميت و سرگرم دعا كه خدا و ندا: مرگ را براى من چنان كن كه وقتى بر من وارد مى‏شود گوئى محبوب من است كه از سفر برگشته و من ديده براهش داشته‏ام… خداوندا آنگاه كه به خانه قبر درافتادم و تنها و بيچاره و محتاج رحمت تو شدم رحمت و عنايت خويش بر من فرست روشنائى در قبر و ثوابى كه بر مؤمنين وعده فرموده‏اى بر من نازل گردان، روح مرا در كنار ارواح پاك و جان مرا همدم جانهاى صالح و جسد مرا در كنار اجساد مطهر و اعمال مرا در رديف اعمال مقبوله قرار ده…كلماتش را در حين مرگ چنين ضبط كرده‏اند: السلام عليك يا جبرائيل السلام عليك يا ملائكة ربى اليك ربى لا الى النار، الى رحمتك لا الى غضبك، رضاك رضاك…
فاصله‏اش با وفات پيامبر
در فاصله زمانى مرگ او با رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) اين فاصله‏ها ذكر شده: 40 روز، 45 روز، 2 ماه، 6 روز، 72 روز، 75 روز نوشته‏اند و اين فاصله اخير مورد تأكيد مورخان شيعه است مثل ابن شهر آشوب و كلينى در اصول كافى .گروهى 83 روز، 90 روز، شهيد اول در كتاب الدروس 100 روز، صحيح بخارى 6 ماه، و برخى هم 8 ماه نوشته‏اند در كل كمترين مدت 40 روز [48] و بيشترين مدت 8 ماه است. [49]بهمين علت درباره تاريخ وفات او هم اختلاف نظر است برخى آن را سيزدهم جمادى الاولى، گروهى سوم جمادى الاخر نوشته‏اند، تاريخ‏هاى ديگر سوم ماه رمضان، بيستم جمادى الثانى، سيزدهم ربيع الاول و… نوشته‏اند كه دو سند اول مهمتر است .اما سنش در حين وفات بصورت مشهور 18 سال و 2 ماه نوشته‏اند در حاليكه كلينى و طبرى 29 سال، مجلسى و زبير بن بكار 30 سال، برخى از علماى عامه 28 سال، يعقوبى 23 سال و… نوشته‏اند در كل هيچكس از 18 سال كمتر [50]و از 30 سال بيشتر ذكر نكرده است. [51]غسل و كفن **اسماء بنت عميس گويد فاطمه (سلام الله عليها) سفارش كرده بود كه چون در گذشت كسى جزمن و على (عليه السلام) او را غسل ندهد. در برخى از روايات آمده است كه‏ام سلمه هم با او همكارى داشت. اسنادها گويند كه حتى عايشه را اجازه نداد كه كنار جنازه‏اش باشد. [52]على (عليه السلام) به‏ام سلمه گفت آب بريزد و آب ريخت و على (عليه السلام) فاطمه (سلام الله عليها) را غسل داد و او را در وسط اطاق رو به قبل قرار داده و كفنش كرد [53] و على (عليه السلام) فرمايد بخدا قسم او را شستم و كفن كردم در حاليكه بدنش پاك و مطهر بود. او پاك بدنيا آمد و پاك از دنيا رفت .او فرمايد به هنگامى كه خواستم سر كفن را ببندم فرزندان را صدا كردم كه بيايند با مادر وداع كنند. زمان فراق رسيده و ديدار بعدى در بهشت خواهد بود. فرزندان بر جنازه مادر حاضر شدند و هر كدام سخنى و مرثيه‏اى گفتند: – حسن آمد كه‏اى مادر پيش از اينكه جان از تنم بيرون رود با من سخنگوى (كلمنى قبل ان تفارق روحى بدنى).- حسين آمد كه‏اى مادر پيش از آنكه قلبم ازكار بايستد با من حرف بزن (كلمنى قبل ان ينصدع قلبى فاموت). – زينب آمد كه يا رسول الله هنوز لباس عزاى تو بر تن داريم و…- على (عليه السلام) فرمود اى دختر پيامبر چگونه خود را تسلى دهم .- و هم او فرمود خداى را شاهد مى‏گيرم كه دستهاى فاطمه (سلام الله عليها) از كفن بيرون آمد بچه‏هارا در بغل گرفت و بسينه چسبانيد (الى اشهد الله – انهاقد حنت و انّت و مدّت يديها و ضمتها الى صدرها بكيا).- در اين هنگام ندائى از آسمان برخاست كه يا على (عليه السلام) فرزندان را از روى سينه مادر بردار، بخدا سوگند كه فرشتگان آسمان را بگريه انداختند (و اذا بهاتف من السماء ينادى يا اباالحسن ارفعهما فلقد بكيا و الله ملائكة السماوات فقد اشتياق الحبيب الى المحبوب) [54].
دفن فاطمه (سلام الله عليها)
مردم در كنار خانه فاطمه (سلام الله عليها) منتظر جنازه بودند – ابوذر به آنان اعلام كرد كه حركت جنازه به تأخير افتاد. مردم پراكنده شدند و ابوبكر خبر نيافت تا بر جنازه‏اش حاضر شود [55]. در تشيع او عمار، مقداد، عقيل، زبير، سلمان، ابوذر، حذيفه و… بودند. [56] و فاطمه (سلام الله عليها) را در تاريكى شب و در سكوت دفن كردند. [57] در دفنش غوغائى برخاست، همه مى‏گريستند، على (عليه السلام) فرمود فاطمه جان راحت شدى، سلام ما را به پدرت برسان…، در حين دفن خواست، فاطمه (سلام الله عليها) را داخل قبر كند، خطاب به رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) السلام عليك يا رسول الله عنى و عن ابنتك النازلة بك و السريعة اللحاق اليك…سلام من و دخترت را كه بر تو مهمان مى‏شود بپذير كه چه زود به تو ملحق شد… لقد استرجعت الوديعة و اخذت الرضينة، [58]… و ديعه‏اى كه در نزد من داشتى برگردانده شد، و گروئى و امانت تو پس داده شد…اما حزنى فسرمد، و اما ليلى فمستهد…اندوهم پايان ندارد، شبم هرگز صبح شدنى نيست… تا روزى كه مرگم فرا رسد و در كنار تو قرار گيرم… على (عليه السلام) از دفن فارغ شد، برخاست كه برود، اما احساس كرد توان قلبى آن را ندارد كه‏اى واى من خود فاطمه (سلام الله عليها) را بدست خويش به خاك سپردم؟ يكباره دچار اندوه شد و به كمك دو ركعت نماز خود را آرامش و سكون بخشيد كه قرآن فرمود: و استعينوا بالصبر و الصلوة و انهالكبيرة الا على الخاشعين [59].
اما قبرش
اينكه قبر او در كجاست نظرات مختلفى در اين زمينه وجود دارد، حق اين است كه فاطمه (سلام الله عليها) خود خواسته بود كه قبرش مخفى باشد تا سندى براى اعتراض او در عرصه جهان باقى بماند. اما مجلسى و صدوق قبر او را در خانه‏اش مى‏دانند و آن را صحيح‏ترين خبر مى‏شناسند: (ان الا صح انهامدفونة فى بيته)[60].بسيارى ازاهل سنت باستناد اين سخن پيامبر كه فرمود بين قبر و منبرم باغى از باغهاى بهشت است ما بين بيتى و منبرى روضة من رياض الجنة [61]. مى‏گويند قبر او در همان محل است. گروهى قبر او را در بقيع مى‏دانند و ابن جوزى آن را در كنار خانه عقيل… و حق اين است كه به هيچكدام از آنها نمى‏توان اعتماد كرد، آنچه كه عرضه مى‏شود در حد يك استحسان عقلى است .
على (عليه السلام) بر سر مزاش
وضع حال على ع) و زمزمه صاحبش در كنار مزار مشخص است از چه قبيل خواهد بود. زيرا تاريخ انس و صفاى را بمانند انس و صفاى على (عليه السلام) و فاطمه (سلام الله عليها) نمى‏شناسد جز در رابطه با پيامبر و خديجه. و طبيعى است كه از دست دادن فاطمه (سلام الله عليها) براى او گران است روزى از مشتى خاك برداشت و گريان شد، اندوهى شديد براو غالب آمد، روى به مرقد پيامبر كرد و چنين زمزمه نمود: – جانم فداى جگر كوشه پيامبر كه ميراثش تباه شد، بعد از رحلت پيامبر حرمت او را در هم شكستند، او به خواسته خود نائل آمد، اما نزار و خسته، فقدان پدر توانش را كاست و اشك از ديدگانش جارى ساخت شبانه به خاك سپرده شد و هيچكس ديگر او را نديد…[62].اى كاش اين جان دردمند همراه با نفس‏هايم ازسينه برون مى‏رفت نفسى على زفراتها محبوسة – يا ليتها نخرجت مع الزفراتى) پس از تو چيزى براى زندگى نيست گريه‏ام براى اين است كه زندگيم پس از تو طولانى شد لا خير بعدك فى الحيوة و انما – ابكى مخافة ان تطول حياتى .و فرمود اگر از سر كويت برمى خيزم بدان خاصر نيست كه از ماندن در كنارت خسته و ملول شده‏ام و اگر ميمانم بدان خاطر نيست كه بوعده خدا به صابران بدگمانم…(فان انصرف فلا عن ملالة، فان اقم فلاعن سوء ظن بما و عدالله الصابرين) [63].گويند على (عليه السلام) شبى بر سر قبر فاطمه (سلام الله عليها) گريست. با اوسخن گفت و به خواب رفت. فاطمه (سلام الله عليها) بخوابش آمد كه على (عليه السلام)، در اينجا مى‏گريى و مى‏گريى، برخيز و بخانه رو، فرزندانم از خواب بيدار شدند وبهانه مادر مى‏گيرند… سلام بر پيكر نحيف تو اى فاطمه (سلام الله عليها)، سلام بر بدن كبود وتازيانه خورده‏ات. سلام بر جنازه‏ات كه رسواگر شكنجه خصم است و سلام بر قبر پنهانت كه سند اعتراض است.
«الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون‏» (64) . (البقره:56)
دانشمندان و تذكره نويسان شيعه متفقند كه نعش دختر پيغمبر را شبانه بخاك سپردند.
ابن سعد نيز در روايت‏هاى خود كه از طريق ابن شهاب،عروه،عايشه،زهرى و ديگران است گويد فاطمه (عليه السلام) را شبانه دفن كردند و على (عليه السلام) او را بخاك سپرد (65) . بلاذرى نيز در دو روايت‏خود همين را نوشته است (66) بخارى نيز چنين نويسد: «شوى او شبانه او را بخاك سپرد و رخصت نداد تا ابو بكر بر جنازه او حاضر شود» (67) . كلينى كه از بزرگان علما و محدثان شيعى است و در آغاز قرن چهارم هجرى در گذشته و كتاب خود را در نيمه دوم قرن سوم نوشته و نوشته او از ديرينه‏ترين سندهاى شيعه بشمار مى‏رود،چنين نوشته است: چون فاطمه (عليه السلام) در گذشت.امير المؤمنين او را پنهان بخاك سپرد و آثار قبر او را از ميان برد. سپس رو به مزار پيغمبر كرد و گفت: -اى پيغمبر خدا از من و از دخترت كه بدين تو آمده و در كنار تو زير خاك خفته است،بر تو درود باد! خدا چنين خواست كه او زودتر از ديگران بتو به پيوندد.پس از او شكيبائى من بپايان رسيده و خويشتن دارى من از دست رفته.اما آنچنان كه در جدائى تو صبر را پيشه كردم،در مرگ دخترت نيز جز صبر چاره ندارم كه شكيبائى بر مصيبت‏سنت است.اى پيغمبر خدا!تو بر روى سينه من جان دادى!ترا بدست‏خود در دل خاك سپردم!قرآن خبر داده است كه پايان زندگى همه بازگشت‏بسوى خداست. اكنون امانت‏به صاحبش رسيد،زهرا از دست من رفت و نزد تو آرميد. اى پيغمبر خدا پس از او آسمان و زمين زشت مى‏نمايد،و هيچگاه اندوه دلم نمى‏گشايد (68) . چشمانم بى‏خواب،و دل از سوز غم كباب است،تا خدا مرا در جوار تو ساكن گرداند. مرگ زهرا ضربتى بود كه دل را خسته و غصه‏ام را پيوسته گردانيد.و چه زود جمع ما را به پريشانى كشانيد.شكايت‏خود را بخدا مى‏برم و دخترت را به تو مى‏سپارم!خواهد گفت كه امتت پس از تو با وى چه ستمها كردند.آنچه خواهى از او بجو و هر چه خواهى بدو بگو!تا سر دل بر تو گشايد،و خونى كه خورده است‏بيرون آيد و خدا كه بهترين داور است ميان او و ستمكاران داورى نمايد (69) . سلامى كه بتو مى‏دهم بدرود است نه از ملالت،و از روى شوق است،نه كسالت.اگر مى‏روم نه ملول و خسته جانم و اگر مى‏مانم نه بوعده خدا بد گمانم.و چون شكيبايان را وعده داده است در انتظار پاداش او مى‏مانم كه هر چه هست از اوست و شكيبائى نيكوست. اگر بيم چيرگى ستمكاران نبود براى هميشه در كنار قبرت مى‏ماندم و در اين مصيبت‏بزرگ، چون فرزند مرده جوى اشك از ديدگانم مى‏راندم. خدا گواهست كه دخترت پنهانى بخاك مى‏رود.هنوز روزى چند از مرگ تو نگذشته،و نام تو از زبانها نرفته،حق او را بردند و ميراث او را خوردند.درد دل را با تو در ميان مى‏گذارم و دل را به ياد تو خوش مى‏دارم كه درود خدا بر تو باد و سلام و رضوان خدا بر فاطمه (70) . در مقابل اين شهرت،ابن سعد روايت ديگرى دارد كه ابو بكر بر دختر پيغمبر نماز خواند و بر او چهار تكبير گفت (71) .پيداست كه اين روايت و يك دو حديث ديگر،در مقابل آن شهرت ارزشى ندارد،و دور نيست كه آنرا براى مصلحت وقت‏ساخته باشند. فقدان دختر پيغمبر على (عليه السلام) را سخت آزرده ساخت.نمونه اين آزردگى را از سخنانى كه بر كنار قبر او خطاب به پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) گفت ديديم.در سندهاى ديرين،دو بيت زير را نيز بدو نسبت داده‏اند كه نشان دهنده سوز درونى اوست.اما شمار اين بيت‏ها در ماخذهاى بعدى بيشتر است چنانكه در ديوان منسوب به آنحضرت نوزده بيت است (72) . زبير بن بكار در كتاب خود الاخبار الموفقيات كه آنرا در نيمه دوم قرن سوم نوشته و از مصادر قديمى بشمار مى‏رود چنين نويسد: مداينى گويد چون امير المؤمنين على بن ابى طالب رضى الله عنه از دفن فاطمه راغت‏يافت‏بر سر قبر او ايستاد و اين دو بيت را انشاء كرد: لكل اجتماع من خليلين فرقة و كل الذى دون الممات قليل (73) و ان افتقادى واحدا بعد واحد دليل على ان لا يدوم خليل (74) اين دو بيت در بعض مصادر بدين صورت ضبط شده: لكل اجتماع من خليلين فرقة و كل الذى دون الفراق قليل و ان افتقادى فاطما بعد احمد دليل على ان لا يدوم خليل (75) مصحح فاضل چاپ اخير بحار الانوار (طهران) در ذيل صفحه صد و هشتاد و هفت مجلد چهل و سوم عبارتى را دارد كه ترجمه آن اينست: در بعض نسخه‏ها«و ان افتقادى واحدا بعد واحد»آمده و اين درست است چه على عليه السلام بدين دو بيت تمثل جسته نه آنرا انشاء كرده است. ليكن عبارت زبير بن بكار چنين است:«و انشا يقول‏»بعلاوه اين دو بيت چنانكه نوشته شد در ديوان منسوب بآن حضرت ضبط شده است. مجلسى نويسد:روايت‏شده است كه هاتفى شعر او را پاسخ داد.سپس چهار بيت را نوشته است (76) .

پي نوشت ها :
 

1- آيه 1 – 3 سوره انشراح.
2- آيه 170 سوره بقره.
3- در جريان سقيفه .
4- خطبه‏اش در مسجد نيف.
5- حجرات آيه 13.
6- آيه 17 سوره زخرف.
7- ضرب المثل عربى.
8- سخن عمر به هنگام قلم و دوات خواستن پيامبر در حين مرگ.
9- بنقل از عايشه.
10- بحار 22 ص 460.
11- ص 262 اثبات الوصيه.
12- همان منبع.
13- العقد الفريد ج 2 ص 197 و ص 240 شافى سيد مرتضى.
14- ص 64 طرائف.
15- ص‏97 بيت الاحزان.
16- ص 107 سليم بن قيس.
17- ص 362 الزهراء.
18- ص 363 همان منبع .
19- ص 286 رياحين الشريعه ج 1.
20- سخنان فاطمه (سلام الله عليها) در خطبه‏اش.
21- اثبات الوصيه.
22- ص 188 صواعق المحرقه.
23- ص 148 كشف الغمه .
24- بحار 43 ص 156.
25- همان منبع.
26- همان منبع.
27- نهج البلاغه.
28- بحار 43 ص 218.
29- خطبه فاطمه (سلام الله عليها).
30- انساب الاشراف ص 318.
31- كافى به نقل از امام صادق (عليه السلام). 32- انساب الاشراف ص 318.
33- زيارت حضرت فاطمه (سلام الله عليها) – مفاتيح الجنان.
34- آيه 30 سوره زمر.
35- الوافى بالوفيات ج 5 ص 347.
36- لسان الميزان ج 1 ص 268.
37- بحار ج 43 ص 170.
38- تلخيص الشافعى ص 415.
39- نهج البلاغه .
40- بررسى تاريخ عاشورا.
41- ج 3 مناقب ص 362.
42- روضه الواعظين.
43- همان – و نيز ناسخ ج 4 ص 1609.
44- ص 59 – احتجاج.
45- ص 178 بحار ج 43.
46- بحار 43 ص 214.
47- كشف الغمه.
48- بحار 43 ص 191.
49- ص 749 الاستيعاب.
50- مناقب ابن شهر آشوب.
51- مجلسى در بحار.
52- ج 8 طبقات ص 18.
53- وفاة فاطمه الزهرا ص 77.
54- فاطمه الزهرا رحمانى ص 538.
55- صحيح بخارى ج 5 177.
56- ص 151 روضة الواعظين ج 1.
57- مناقب ج 3 ص 363.
58- نهج البلاغه.
59- آيه 45 سوره بقره .
60- بحار ج 43 ص 188.
61- صحيح مسلم .
62- ص 188 الزهراء
63- ص 127 كشف الغمه.
64.آنانكه چون مصيبتى بديشان رسد گويند:همانا ما از آن خدا و بسوى او باز گردنده‏ايم.
65.طبقات ج 8 ص 18-19.
66.انساب الاشراف ص 405.
67.صحيح ج 5 ص 177،و ر.ك بحار ص 183.
68.السلام عليك يا رسول الله عنى.و السلام عليك عن ابنتك و زائرتك و البائنة فى الثرى ببقعتك و المختار الله لها سرعة اللحاق بك.قل يا رسول الله عن صفيتك صبرى و عفا عن سيدة نساء العالمين تجلدى.الا ان فى التاسى لى بسنتك فى فرقتك موضع تعز فلقد و سدتك فى ملحودة قبرك و فاضت نفسك بين نحرى و صدرى.بلى و فى كتاب الله (لى) انعم القبول. انا لله و انا اليه راجعون.قد استرجعت الوديعة.و اخذت الرهينة و اختلست الزهراء فما اقبح الخضراء و الغبراء.اما حزنى فسرمد.
69.و اما ليلى فمسهد.و هم لا يبرح قلبى او يختار الله لى دارك التى انت فيها مقيم.كمد مقيح و هم مهيج‏سرعان ما فرق بيننا و الى الله اشكو و ستنبئك ابنتك بتظافر امتك على هضمها. فاحفها السؤال.و استخبرها الحال.فكم من غليل معتلج‏بصدرها لم تجد الى بثه سبيلا.و ستقول و يحكم الله و هو خير الحاكمين.
70.سلام مودع لا قال و لا سئم.فان انصرف فلا عن ملالة.و ان اقم فلا عن سوء ظن بما وعد الله الصابرين.واها واها و الصبر ايمن و اجمل و لو لا غلبة المستولين لجعلت المقام و اللبث لزاما معكوفا و لاعولت اعوال الثكلى على جليل الرزية.فبعين الله تدفن ابنتك سرا و تهضم حقها و تمنع ارثها.و لم يتباعد العهد و لم يخلق منك الذكر.و الى الله يا رسول الله المشتكى و فيك يا رسول الله احسن العزاء.صلى الله عليك و عليها السلام و الرضوان (اصول كافى ج 1 ص 458-459) .
71.طبقات ج 8 ص 19.
72.و ر.ك.بحار ص 216.
73.جمع هر دو دوست را پريشانى است و هر چيز جز مرگ ناچيز است.
74.اينكه من يكى را پس از ديگرى از دست مى‏دهم نشان آن است كه هيچ دوست جاويد نمى‏ماند.الاخبار الموفقيات ص 194 و رجوع شود به عقد الفريد.
75.مناقب ج 1 ص 501.
76.ص 184 ج 43
 

ارسال توسط کاربر محترم سایت : j133719

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد