زندگي نامه فاطمه زهرا (سلام الله علیها)(10)
زندگي نامه فاطمه زهرا (سلام الله علیها)(10)
مظلوميت و وفات
جو زمان او
اينكه بخواهيم دريابيم او به چه ميزانى كوشش و تلاش داشته و ارزش تلاش او را متوجه گرديم بايد شرايط زمان او را بشناسيم. اين امر از آن بابت است كه گاهى جو زمان از همه نظر مساعد براى يك اقدام و فعاليت است آدمى بدون هيچ مشكل و مانعى به پيش مىرود. و گاهى هم ممكن است آدمى در موقعيتى قرار گيرد كه هر گام برداشتن او با خون دلى همراه باشد در صورت اخير كار كردن و تلاش آسان نيست و اگر كسى كارى انجام دهد در خور تحسين خواهد بود .جو زمان فاطمه (سلام الله عليها) از اين نمونه است. او در شرايطى بود كه كار كردن در آن دشوار بود. او زمانى بدنيا آمد كه شرايط جامعه بحرانى و آشفته بود و دشوارىهاى كمرشكنى در اجتماع حضور داشتند كه اگر نبود شرح صدر اعطائى خداوند به پيامبر شايد تحمل وگذران آنهاآسان نبود. اين خداوند بود كه چنان شراطى را براى او فراهم كرد. [1] براى اينكه شرايط و موقعيت فاطمه (سلام الله عليها) در آن روزگار روشن باشد بهتر مىبينيم نخست تصويرى از آن روزگار ارائه دهيم و البته اين تصوير مربوط به دورانى است كه اسلام در جامعه حضور دارد ولى هنوز در تمام جوانب و ابعاد زندگى آنها ريشه ندوانده است .
1- جو فرهنگى آن روزگار
اسلام بعنوان يك آئين مترقى در عرصه حيات مردم حضور يافت ولى اين سخن بدان معنى نيست كه جاهليت و ارتجاع از ميان آنها رخت بربسته است. هنوز در عين قبول اسلام براى برخى ملاك درستى عقيده ملاك رأى و عملكرد اجداد است و سنت آنهامورد توجه و عمل است، بعلت فقر فرهنگى هنوز ساخته و پرورده شده بودند و نمىتوانستند براساس قواعد اسلامى سرپاى خود بايستند.
از نظر افكار:
افكار پوچ و ناصواب هم چنان رواج داشت و البته، درجه و شدتى كمتر. محتواى فكرشان در حدى نبود كه به رمز و راز وصايتها، تكاليف اسلامى، روح تعاليم دينى آشنا شده و براساس آن شالوده تأمين يك اجتماع مترقى را تحت لواى حاكميت اسلام بنا نهند.جو فكرىشان جو تضاد است، تضاد بين سنتهاى قديمى و آئين خداپرستى – تبعيتشان از افكار و انديشههاى آباء و اجدادى است. هنوز حساب مىكنند كه مثلاً در ازدواج بايد به دنبال شرايط خانوادگى و قبيلهاى رفت، و كفويت ايمان هنوز در بين آنها بصورتى كامل جا نيفتاده بود. و اين چيزى است كه مورد سرزنش قرآن است [2] و يا محتواى فكرى در حدى نيست كه مردم بخاطر خلافكاريهاى شيخين را رد كنند و به دنبال مردم، اعدل و اعلم خود باشند. و فاطمه (سلام الله عليها) با صاحبان اين گونه افكار روبروست .
در جنبه تعصب:
تعصب هم چنان وجود داشت، هنوز به دنبال تعصبات قبيلهاى و برترى جوئيهاى مربوطه بودند و داستان منا امير و منكم امير [3] بهترين سند آن است و يا درگيرىهاى قبيلهاى اوس و خزرج نمونه ديگر آن و اين نشان مىدهد كه روح اسلام در جانشان ريشه ندوانده و آنان را در خود هضم نكرده است .گروهى در اوهام و غرور خود بودند. نخوتهاى جاهليت در ميان بود و فخر فروشى براساس نژاد و رنگ و ثروت و موقعيت. به همين خاطر رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم)در حجةالوداع ناگزير سخن ازاين دارد لافضل لعربى على عجمى… اكرمكم عندالله اتقيكم. [4] و [5]اينها مسلمان شده بودند ولى در محل افتخاراتى كه رسول گرامى اسلام براى شان فراهم كرده بود سرافرازى مىكردند و جمعى از روشنفكران مرتجع هم بر آن دامن زدند و اين سخن بدان معنى است كه هنوز خصلتهاى خاص جاهليت كه جزء عناصر نظام پيشين بودند از ميان نرفته بودند.
تصور در مورد زن:
فاطمه (سلام الله عليها) زمانى بدنيا آمد كه در فرهنگ سنتى ياد تولد دختران پدران را بهراس مىافكند و نداشتن پسران نشانه رو به فنا بودن آن خانواده بود. بعدها كه اسلام گسترش يافت دختران را زنده به گور نمىكردند ولى بخاطر جنبههاى اقتصادى، تعصب ناموسى، ترس از وصلتهاى ناباب براى دختران ارزش واقعى قائل نبودند و تنها پسر را حامل ارزشهاى راستين مىدانستند . هنوز دختر زائيدن را نمىپسنديدند و نمىپذيرفتند كه زن هم بتواند چون مرد سازنده و ممتاز باشد، او را موجودى پستتر از مردم بحساب مىآوردند. خبر ناگوار براى بسيارى از مردم هنوز اين بود كه بگويند زنش دختر زائيده است. [6] ريشههاى اين فكر هنوز وجود داشت كه پدران دختردار بايد يكى از سه داماد را بپذيرند: خانهاى كه در آن دختر پنهان گردد، شوهرى كه نگهش دارد، قبرى كه او را بپوشاند [7] و البته بهترين آنهااين سومى بود. اسلام چنين انديشهاى را مردود مىدانست ولى ميل به بازگشت و ارتجاع به آن در نزد بعضى هنوز وجود داشت .
2- شرايط اقتصادى :
جامعه زمان فاطمه (سلام الله عليها) متشكل از دو گروه است: يكى گروه فقيران و مستمندان كه زندگى را در تنگدستى مىگذارنند. جمعى كشاورزند و در آن سرزمين خشك و كم آب چه مىتوانند بكنند؟ جيبشان خالى است. با زحمت و رنج مىتوانند زندگى را بگذرانند. اينكه گرايش به پسر دارند به چند علت است كه يك علت مهم آن مولد بودن پسران است كه مىتواند در آمدى ايجاد كند.گروه ديگر اشرافند و راحت طلب كه داراى ثروت و مكنت، آب و ملك و بردههاى بسيارند كه براى آنها كار و درآمد ايجاد مىكنند. البته در سالهاى آخر حيات پيامبر برخى از آنها تدريجاً جيب خالىشان در حال پر شدن بود و به مكنت و توانائى بيشترى مىرسيدند. اين گروه اغلب در لاك خود بودند و بر ديگران آقائى مىفروختند. اين گروه بعدها در سايه بهرهگيرى از شرايط خلافت شيخين پايههاى اشرافيت خود را محكمتر كرده و وضع شاهانهاى را بوجود آوردند.البته در اينجا از گروه سوم بسيار فقير هم بايد نام ببريم كه فقرشان همه گاه مايه آزار دل بزرگان از صحابه بود. دستشان از همه چيز كوتاه و از هر گونه عايدى براى زندگى خالى بود. بسيارى از آنان افرادى شريف و پاكدامن بودند و برخى هم در بين آنها حضور داشتند كه دچار فقر معنوى، فكرى، اخلاقى و… بودند و رسيدگى به آنها بسيار ضرور بود بويژه كه عدهاى به صورت فوجها وارد اسلام مىشدند و مىخواستند در سايه حمايت اسلامى قرار گيرند .اداره و رسيدگى به چنين جامعهاى با توجه به اصول و شرايط اسلامى كه مورد نظر على (عليه السلام) و فاطمه (سلام الله عليها) بود كارى چندان آسان نبود. درآمدى چون درآمد فدك مىتوانست آن را متعادل سازد كه آن هم از خاندانش حذف شد. بنى اميه با برترى ثروت مىتوانستند ديگران را به زانو درآورند، اگر چه بنىهاشم آبرومندتر بودند. ولى در تضاد غنا و فقر، اغلب اين فقر است كه مىبازد.
3- جو اجتماعى:
در اين زميه مباحث بسيارى قابل طرحند، فاطمه (سلام الله عليها) با جمعى مواجه است كه ناگزير بخاطر قبول اسلام بسيارى از ضوابط را پذيرفتهاند و در دل نسبت به لذات از دست رفته حسرت دارند. درصدد آنند شرايطى پديد آيد كه دلى به دريا زنند و آزادى جاهليت شان احياء گردد.روحيه مردم رنگپذير است و زود تسليم شرايط و مقتضيات مىشوند. انديشهاى كه آنها را در برابر اوضاع دستگير و ياور باشد نيست. در اين جو هنوز زورمدارىها مىتواند كارساز باشد. و هنوز مىتوان باچشم زهرهاى افراد را به سوئى سوق داد .پيامبر از دنيا رفته و كينههاى گذشته بيدار شدهاند و آنهائى كه دورى از اسلام ضربه خورده بودند امروز احساس مىكنند كه توان غريدن، پريدن، حمله كردن پديد آمده و بنحوى مىتوانند عقد دل را بيرون بريزند و پذيرش منافقانه اسلام را بدون پروا در ميان نهند.جو پس از وفات رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) جو بيحيائى است. بدان خاطر كه هنوز جنازه رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم)بر روى زمين است و آنها بدنبال هدف و مقصد خود رفتهاند و هرچه را كه خواستند بدون مشورت و رعايت حق و ناحقها تصاحب كردند. و براى اينكه بيحيائى مردم را نشان دهيم به اين نكته توجه كنيم كه تنها دختر پيامبر را كتك زده و او را به بستر بيمارى و مرگ كشاندهاند.جو بى دردى است و بىرمقى در برابر قداره بندان و باج خواهان. خالد بن وليد، مالك بن نويره را مىكشد و به بهانه ندادن زكوة او را كافر قلمداد مىكند، با زوجهاش هم بستر مىشود و خليفه زمان آن را ناديده مىگيرد و يا عمر كه اصرار به قصاص و اجراى حدود دارد وقتى متوجه مىشودخالد دشمن او سعد بن عباده را ترور كرده، بحساب معامله و بده و بستان او را بغل مىكند و مىبوسد كه انت سيف الله .
4- شرايط سياسى:
پيامبر 23 سال رسالت كرد در حاليكه آنهمه تلاش و كوشش به اجراى حق و رعايت عدالت داشت و نيزبدان ميزان و درجه به مردم خدمت كرد. اما بىآزرمى و بيحيائى و بگو نافهمى و جهل بدان حد است كه به پيامبر اهانت مىكنند و به او نسبت هذيان مىدهند (ان الرجل ليهجز) [8] رأى و سخن على (عليه السلام) را ناديده مىگيرند، از فاطمه (سلام الله عليها) كه مالك فدك است و ذواليد است دليل و شاهد طلب. در برابر او مىايستند و آن همه سفارش پيامبر را درباره فاطمه (سلام الله عليها) و آن همه عنايت او را درباره مردم فراموش مىكنند.
بى منطقى :
بى منطقى هنوز حضور دارد. در برابر اين سؤال كه آيا درست است فاطمه (سلام الله عليها) سيده نساءالعاليمن است پاسخ مثبت مىدهند. ولى در برابر اين سؤال كه آيا چنين زنى در دعوى خود دروغ هم مىگويد وامى مانند ولى تسليم نمىشوند .از او شاهد براى فدك مىطلبند، او كسانى را بعنوان شاهد معرفى مىكند كه هر كدام در تاريخ اسلام از زبان پيامبر مهر تأييد دارند، ولى بى منطقى سبب مىشود كه به هر كدام آنها مهر بطلان مىزنند تا بتوانند هدف خود را تعقيب كنند مثلاً مىگويند ام ايمن در چنين سخن گفتن: زبانش مىگيرد – پس شهادت او سند نيست!!
سياست جَعْل:
در دوران پس از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) جو سياست جو جعل حديث، امكان باز كردن در برابر كلام خدا و قرآن است سخنى به اسم حديث جعل مىكنند كه راوى آن يك نفر است با متن قرآن مباينت دارد و سعى دارند همان رامورد استفاده قرار دهند. و در اين اقدام محافظه كاران ساكت و بىتفاوتند، منافقان هم معلوم است كه از آن چه سودها مىبرند . بعدها كار به جائى مىرسد كه كمپانى حديث به راه مىافتد و بخاطر تقرب در دستگاه خلافت و ولايت و جلب محبوبيتها، و كسب درآمدها، و بهرهمندى از سخاوت سردمدارانى چون معاويه، هر عبادتى را كه بخواهند مىسازند و جمله قال رسول الله را بر آن مىافزايند. و رسوائى بجائى مىرسد كه از دستگاه اعلام كفايت حديث مىشود!!
جو جنگلى :
پس از وفات رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نوعى بازگشت به جاهليت در مردم ديده مىشود. جو جامعه جو جنگل مىشود، حقوق انسانى را ناديده مىگيرند، مقدسات را مورد اهانت قرار مىدهند، بازار تهمت و اهانت رواج مىگيرد، زورمداران به پيش مىروند .بسيارى از سردمداران براى به پيش بردن مقاصد خود سعى دارند بحران تضعيفى ايجاد كنند و بعنوان مهم بودن مسأله مردم را در فشار قرار دهند و حتى با تهديد هر چه زودتر بيعتها را براى خود جمع كنند و فرياد بكشند كه خانه را آتش مىزنند، تفرقهاى ايجاد نكنيد و… و آنها كه تسليم رأى آنها نشوند دچار فشار، شكنجه و گرسنگى شوند و حتى آمد و شد و خريد و فروش با آنها ممنوع گردد.
جو خشنونت:
سياست زمان پس از پيامبر سياست زور است، تهديد است، اختناق است، سياست تدبير تخريبى، بصورت تبليغى، اقتصادى، و اجتماعى است. سياست ريسمان به گردن انداختن براى بردن فرد براى بيعت است سياست آتش برافروختن به درخانه است، سياست قرار دادن دختر پيامبر بين در و ديوار است.هم چنين سياست زمان سياست ضربه زدن است، سياست سقط جنين است، سياست ترور مخالفان است، سياست از ميان برداشتن مخالفان است، سياست به كار گماردن افرادى برده و زير دست براى اجراى سياست شوم سردمداران است و سياست به كنار نهادن سالمندان مجرب است و رنگين كردن زمين به خون مستضعفان است و فاطمه (سلام الله عليها) با چنين شرايطى روبروست.در كل در جامعه اين انديشه حضور دارد كه بكش تا زنده بمانى. عقايد آنچنان كه بايد قوى و ريشهدار نيست، بى باكى هم چنان وجود دارد، نفاق و دو روئى در برخى هست، برخى دست از دين شستند و به دنبال دنيا رفتند و در مراحل مختلف عليه حق ايستادند و كينه خود را بروز مىدهند و رشوههاى سياسى رد و بدل مىشود (مثل داستان خالد و عمر در مسأله مالك بن نويره و ترور سعدبن عباده).
فاطمه (سلام الله عليها) در اين شرايط :فاطمه (سلام الله عليها)در چنين شرايطى تحت فشار و مضيقه است. پدر از دنيا رفته و او و على (عليه السلام) تنها و بى حامى ماندهاندو اسير انديشههاى پليد سياست بازان شدهاند. آنها سردمداران را مىبينيد كه به فكر جلب قدرت و كسب امكانات بنفع خود هستند .جو سوء نيست، و ناسپاسى مردم، و عوامفريبى سردمداران، و مقدس نمائى آنها، و بى تفاوتى مردم، و عدم مايه گذارى توانمندان از توان و آبروى خود، و محكوميت فضيلت، و علنى شدن نفاق و جنايت، همه و همه فاطمه (سلام الله عليها) را غمگين و در عين حال احساس مسؤوليت او را سنگينتر مىساخت.براى او شرايطى پديد آمد كه توان گفتن آنها را نداشت و تازه آنچه را كه بيان مىكرد با بىتعهدى شنوندگان، جهل و غفلت و وحشت آنها از دستگاه مواجه مىشد. او هم عزادار پيامبر بود و هم عزادار فضيلتهائى كه از جهان رخت بربسته بودند و اين مجموعه قلب او را آزردند و او را بسوى ارتحال از اين سراى فانى كشاندند.
مظلوميت فاطمه (سلام الله عليها)
ازمسائل مهم و حزنانگيز زندگى فاطمه (سلام الله عليها) كه در عين حال نكتهآموز و سازنده است مسأله مظلوميت فاطمه (سلام الله عليها) است. او مظلومهاى است فداكار، و شهيدهاى است مظلوم. او و خاندانش از پدر و همسر عمرى براى مردم كار كردند و مردم را به سر و سامانى رساندند، از بدبختى نجات شان دادند و امروز توسط همان مردم صدمه خوردند .مردم آن روزگار قبل از اسلام چه داشتند؟ و امروز از مدنيت واخلاق و حتى زندگى چه دارند؟ و آنچه بود از بركت چه كسى بود؟ جز از بركت اسلام و قرآن؟ و جز از راه پدر و همسرش؟ و امروز سرنوشت فاطمه (سلام الله عليها) به جائى رسيد كه از همين مردم كتك مىخورد و به بستر مىافتد.از نظر ما فاطمه (سلام الله عليها) از على (عليه السلام) هم مظلومتر است. زيرا او مرد بيرون بود و با صحابه راستينى چون ابوذر و سلمان و عمار و مقداد و كميل هم سخن و آشنا. آنها در بسيارى از موارد به پاخاسته و از حق دفاع مىكردند. اما درباره فاطمه (سلام الله عليها) مسأله چنين نبود. او در جامعه كمتر ظاهر مىشد. عزادار بود حامله بود. و كتك خوردن و به خاك افتادن او، آن هم در خانه خود مسأله دردناكى است. بويژه كه او نسبت به غيرت على (عليه السلام) آگاه است و مىداند كه على (عليه السلام) از تماشاى آن صحنه چقدر زجر مىكشد.
مصائب وارده
فاطمه (سلام الله عليها) در عمر كوتاهش با مصائب بسيار مواجه شده، مصائبى بودند كه اگر بر كوه وارد مىآمدند آنها را از هم مىپاشاندند. ما را توان آن نيست كه مشكلات و مصائب او را ليست كنيم. ولى به عنوان ذكر مورد چند نمونه را معرفى مىكنيم:
1- مرگ رسول خدا: كه پيامبر عزيزتر از جانش بود و وقتى كه از دنيا رفت همه زندگى در برابر چشمانش تيره و تار شده بود. او اوقات خود را به گريه و اشك ريزى مىگذراند و بزحمت مىتوانست آرام بگيرد. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) از قبل او را تسليت داد و از چهرههاى مهم تسليت او اين بود كه به او خبر داده بود نخستين كسى است كه به او ملحق مىشود وفاطمه (سلام الله عليها) از شنيدن آن خوشحال شد و خنديد. [9]رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به او در مرض فوق فرموده بود: فاطمه جان! گريه مكن، در مرگ من صورت خود را مخراش، گيسوان پريشان نكن، واويلا مگو، مجلس گريه و نوحه سرائى برپا مكن… و بعد فرمود خدايا اهلبيتم به تو مىسپارم…[10]
2- دستبرد به حرمتها: فاطمه (سلام الله عليها)مظلومه است از آن بابت كه بحرمت او دستبرد زدند وشأن او را كه آن همه مورد سفارش و توصيه پيامبر بود ناديده گرفتند و كار به جائى رسيد كه مسعودى مىنويسد: در را بر فاطمه (سلام الله عليها) انداختند، او را در بين در و ديوار فشردند، محسن او را سقط كردند ،شوهر او را به زور وادار به بيعت كردند…[11] در انديشه فاطمه (سلام الله عليها)، دستبرد به حرمت على (عليه السلام) و ولايتش رنج آورتر از دستبرد به حرمت خود بود. او نمىتوانست اين مسأله را براى على (عليه السلام) بپذيرد كه شوهرش را به زور وادار به بيعت كنند و يا بگفته مسعودى او را تهديد به مرگ نمايند. مسعودى گويد: دست على (عليه السلام) را گرفتند و به زور خواستند با دست ابوبكر به نشانه بيعت اصطكاك دهند و على (عليه السلام) مشت خود را فشرد[12] و فاطمه (سلام الله عليها) نگران و متأثر از اين امر كه اين هوى پرستان چرا چنين مىكنند؟ و چرا توصيههاى رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را ناديده مىگيرند؟
3- آتش زدن در خانه او: اين هم مسأله دردناكى براى فاطمه (سلام الله عليها) بود كه به درخانهاش آتش افروختند و اين امر توسط عمر انجام شد. [13] سخن اين است كه براى بردن على (عليه السلام) به مسجد به او پيام فرستادند، على (عليه السلام) اطاعت نكرد، بار ديگر هم او را خواستند نرفت و براى بار سوم عمر به همراهى جمعى آمد، با هياهوئى كه دم به دم نزديكتر ميشد كه اين خانه را با اهلش آتش مىزنم، – پرسيدند كه حتى اگر فاطمه (سلام الله عليها) در آن باشد؟ گفت آرى و… [14] – الباقى را از زبان فاطمه (سلام الله عليها) بشنويم: فجمعوا الحطب الجزل على بابى بر در خانهام هيزم و خاشاك آوردند – و آتوا بالنار ليحرقوه و يحرقونا – آتش آوردند كه آن را شعلهور سازد و ما را بسوزانند فوقعت بعضادة الباب من در آستانه در قرار داشتم – و نا شدتم بالله و بأبى ان يكفوا و ينصرونا – آنها را قسم دادم به خدا، و به پدرم كه دست از ما برداريد و به دادمان برسيد فاخذ عمرالسوط من يدقنقذ مولى ابىبكر عمر تازيانه را از دست قنفذ غلام ابوبكر گرفت فضرب به على عضدى حتى صار كالدملج آن را بر بازويم زد، چنان كه كبود شد. و ركل الباب برجله فرده على و انا حامل، لگد محكمى بر در زد و آن را بر رويم انداخت در حاليكه حامله بود فسقطت بوجهى به رو در خاك افتادم و النار تسعرو يسفع فى وجهى آتش زبان مىكشيد و چهرهام را داغ مىكرد فيضر بنى بيده حتى انتثر قرطى من اذنى، مرا چنان سيلى زد كه گوشواره از گوشم فرو افتاد فجاء نى المخاض فاسقطت محسناً بغير جرم،درد زايمان مرا گرفت و محسنم را بدون جرم سقط كردم. [15]
4- ضربات قنفذ: جريان آتش افروزى عمر را گفتيم و ضربات وارده بر فاطمه (سلام الله عليها) را برشمرديم. در اينجا سند ديگرى را نقل مىكنيم كه در رابطه با قنفذ است. او از آزاد شدگان مكه بود كه بعدها بعنوان كارگزار عمر سرگرم كار شد. عمر در يكى از اقدامات نصف اموال همه كارگزاران خود را بسبب خيانتى كه از آنها ديده بود مصادره كرد، ولى اين امر را درباره او انجام نداد. حتى بيست هزار درهمى را كه از او ستانده بود به او باز پس داد. على (عليه السلام) بعدها مىفرمود اين اقدام و طرز برخورد عمر بخاطر تقدير عمر از ضربت تازيانهاى بود كه به بازوى فاطمه (سلام الله عليها) زد و آن را متورم ساخت [16] آرى، او در خوان نعمت پيامبر بزرگ و آزاد شده بود ولى براى حفظ شرايط و موقعيت خود آن رذالت را از خود بروز داد.
5- غصب فدك: هنوز چند صباحى از مسأله سقيفه نگذشته بود كه حادثه ديگرى رخ داد و آن اخراج كارگزاران فاطمه (سلام الله عليها) از مزرعه فدك و تصرف آن توسط ابوبكر بود كه گفتيم طرح ونقشه آن را عمر ريخته بود. در اين مشى سياسى هدف ورشكست كردن على (عليه السلام) و پراكنده ساختن ياران او بود، بويژه مستمندانى كه بعلت طرفدارى از على (عليه السلام) و فاطمه (سلام الله عليها) از بيتالمال محروم شده بودند .اين كار بر فاطمه (سلام الله عليها) بسيار گران آمد مخصوصاً از آن بابت كه صاحب حق بود و براساس زور و عوام فريبى آن را از دستش ربودند و فرياد او بجائى نرسيد. او باور نمىكرد كه دشمن تا بدين حد بيشرم و حيا باشد. البته فدك سالها در دست ابوبكر و بعد عمر بود، ولى پارهاى از اسناد نشان مىدهند عمر پس از چندى آن را به على (عليه السلام) پس داد و مدتها در دست فرزندان فاطمه (سلام الله عليها) بود و پس از او مجدداً دست به دست مىشد. ولى واقعيت اين است روح فاطمه (سلام الله عليها) از اين امر شديداً متألم بود. و اين عدم رعايت حق را يك مصيبت تلقى مىكرد فرزندان فاطمه (سلام الله عليها) مادر را از دست داده بودند ديگر فدك را مىخواستند چه كنند؟
6- نگرانى از عوام فريبى: از موارد مظلوميت فاطمه (سلام الله عليها) اين بود كه خصم عوامفريبى مىكرد. مثلاً فدك را كه حق فاطمه (سلام الله عليها) بود از او گرفت ولى براى حق بجانب نشان دادن خود گفته بود اگر مايل باشى اموال شخصى من در اختيار تو باشد – يا به صورت مستقيم ميراث او را گرفت بدين بهانه كه پدرت دستور داده ومن نمىتوانم تخلف كنم . براى فاطمه (سلام الله عليها) اين شگفتى وجود داشت كه خدا و انسانيت و اخلاق چه شدند؟ چرا چيزى را به پدرش نسبت مىدهند كه روح پيامبر از آن آزرده است؟ چگونه مىشود مسألهاى توسط پيامبر صورت گرفته باشد و فاطمه (سلام الله عليها) از آن بى خبر باشد؟ فاطمهاى كه مركز اسرار پيامبر بود چگونه از حديث ميراث كه امروز ابوبكر آن را اعلام مىكند بى خبر است؟ و اين عوامفريبى روح فاطمه (سلام الله عليها) را آزرده مىساخت زيرا بخاطر تقوا و انسانيت توان مقابله به مثل را نداشت .
7- اهانتها: فاطمه (سلام الله عليها) در مورد شخصيت خود از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) سندها داشت. جمله معروف «فاطمةُ بضعة منى» بر سر زبانها بود و يا عبارت پيامبر هر كه فاطمه (سلام الله عليها) را اذيت كند مرا اذيت كرده همگان شنيده بودند. بدين سان بسيار شگفتآور بود كه با وجود آن همه سخنان احترامآميز رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نسبت به او به فاطمه (سلام الله عليها) اهانت كنند و يا او را تحقير نمايند .ابوبكر پس از خطبه فاطمه (سلام الله عليها) در مسجد به بالاى منبر رفت و سخنان ركيكى درباره او گفت. پناه بر خدا از تكرار آن كلمات! او را نعوذ بالله به روباه پيرى تشبيه كرد كه شاهد او دم او مىباشد. و هم گفت فاطمه (سلام الله عليها) براى اثبات حقانيت خود به ضعيفهها متمسك شده و از زنان يارى مىطلبد…[17]ام سلمه به دفاع برخاست و معترضانه گفت آيا درباره فردى چون فاطمه (سلام الله عليها) اين سخنان رواست؟ او كه روز تولد ملائكة او را در بر گرفتند در خور اين سخنان است؟ آيا رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فاطمه (سلام الله عليها) را از ميراث محروم كرده و به او خبر نداده؟ واى بر شما – زود است بر خدا وارد شويد و ثمره تلخ كردار خود را بچشيد (و بر اثر اين سخنان ابوبكر مقررى ام سلمه را قطع كرد) [18].البته ابوبكر بعدها از كار و تلاش خود عليه فاطمه (سلام الله عليها) پشيمان بودو در دم مرگ گفته بود من سه كار را انجام دادهام كهاى كاش نمىدادم:… اى كاش وارد خانه فاطمه (سلام الله عليها) نمىشدم اگر چه عليه من به جنگ مىايستادند…[19]
حزن و اندوه :فاطمه (سلام الله عليها) براى زدودن اين آثار و اقدام تلاشها كرد ولى به ثمر نرسيد. ازوجود و جان خود و خانوادهاش مايه گذارد ولى در آن موفق نشد. او در واقع اسير انتقام جوئى خصم در شمشير برافراختن على (عليه السلام) عليه مشركين بود. آن روز كه على (عليه السلام) براى احياى دين همه همت خود را مصروف مىكرد كينههائى در دل مشركان شكل مىگرفت و امروز همان كينهها بصورت موضعگيرىها و بى تفاوتىها درآمد.فاطمه (سلام الله عليها) پس از همه فريادها از ميدان به در نرفت مقاومت صبورانهاى در پيش گرفت و در آن راه ايستاد خود فرمود صبر مىكنم همانند صبر كسى كه در قلب خود تيرى و در درونش نيزه سنگينى را احساس مىكند. (نصبر منكم على مثل حز المدى، و وخزالسنان فى الحشاء) [20] و الحق چه صبر جانكاهى بود.او از اينكه اسلام را غريب و بىياور مىديد ديدگانش گريان و قلبش سوخته بود. جهان را در برابر خود تاريك مىيافت و ديگر كسى او را خندان نديد تا به ديدار پدر در جهان باقى شتافت (ان فاطمه لم ترمتبسمة بعد وفات رسول الله و لم يعلم ابوبكر و عمر بموتها) [21] نگران ومتأثر بود كه مردم پاره تن اورا فراموش كرده و در ميان انبوهى از دشوارىها تنهايش گذاشتند. مگر پيامبر بارها و بارها او را بضعه خود معرفى نكرده بود. [22]
پيشبينى پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)::رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) مظلوميت فاطمه (سلام الله عليها) را پيش بينى كرده و رهنمودهاى خود را از پيش به او داده بود. براساس آن چه كه صاحب كشف الغمه مىنويسد: پيامبر روزى به فاطمه (سلام الله عليها) فرمود: دخترم، تو پس از من مورد ستم قرار خواهى گرفت و مورد استضعاف واقع خواهى شد. آنكس كه ترا اذيت كند مرا آزار داده، و آنكس كه ترا بخشم آورد مرا بخشم آورده ،كسى كه به تو جفا كند بمن جفا كرده، هر كس از تو ببرد از من بريده، آنكس كه به تو ستم كند به من ستم روا داشته، آنكس كه ترا شادان كند مرا مسرور كرده، آنكس كه به تو پيوند مهر داشته باشد به من پيوند دارد، زيرا تو از منى و پاره تن منى، و جان من و روح منى، از ستمكاران امتم بر تو به خدا شكوه مىكنم. [23]براساس سند ديگرى، رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در حين مرگ گريست، و در پاسخ علت گريهاش فرمود بدان خاطر است كه از اشرار امتم به آنها ستم مىرسد. گوئى مىبينم كه دخترم فاطمه (سلام الله عليها) پس از من اسير ظلم و ستم مىشود و فرياد پناه خواهى مىزند و كسى از امتم او را كمك نكند [24]. و هم در سخن ديگرى خطاب به فاطمه (سلام الله عليها) فرمود قسم به آنكس كه مرا بحق مبعوث كرده عرش خدا از گريهاش مىگريد و هم آنچه از فرشتگان آسمانها و زمين و ما بين آن دواند از گريهاش بگريه مىآيند. [25].
مظلوميت او از زبان على (عليه السلام) :
على (عليه السلام) در حين دفن فاطمه (سلام الله عليها) طى جملههائى كوتاه در حالى كه مىگريست چنين فرمود:خداوندا از دختر پيامبر تو راضيم، خصم او را به تنهائى و وحشت انداخت تو او را انس بده، مردم از او بريدند تو او را پيوند ده، به او ستم كردند تو اى احكم الحاكمين درباره او داورى كن. (اللهم انى راض عن ابنة نبيك – اللهم انهاقد اوحشت فانسنها ،و هجرت فصلها و ظلمت فاحكم لها يا احكم الحاكمين) [26]و هم در حين دفن خطاب به رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) چنين گفت: اى رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فاطمه (سلام الله عليها) به تو خبر خواهد داد كه امت چگونه براى از بين بردن او همدست شدند – تو از او بپرس و خبر بگير…ستنبك ابنتك نتطافر امتك على هضمها…[27] اى رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) دختر ترا از بيم دشمن نيمه شب بخاك سپردم، حق او را بردند، ميراث او را گرفتند… از دشمنى خصم به خدا شكايت مىبرم و به تو در مرگ و عزاى دخترت سر سلامت باد مىگويد (فبعين اللّه تدفن ابنتك سرّاً و يهضم حقها قهراً و يمنع ارثها جهراً… والى اللّه بررسول اللّه المشتكى و فيك احمل العزاء فصلوات اللّه عليها و عليك و رحمة الله و بركاته .
مظلوميت او از زبان فضه و ديگران:
فضه در خانه فاطمه (سلام الله عليها) بود و به اسرار او واقف، در خانه كعب سرگرم مناجات بود و زمزمهها داشت فردى كه به مناجاتش توجه داشت علاقمند به او شد و گفت معلوم است از دوستداران خاندان پيامبرى. فضه از شنيدن اين سخن گريست و عقدهاش باز شد و گفت اى بنده خدا اندوه و غصهاى كه در دل داشتم بجوش آوردى سؤال خود را بپرس.آن شخص از مظلوميت فاطمه (سلام الله عليها) پرسيد و صداى گريه فضه را بلند كرد. آنگاه فضه گفت تو مايلى از مظلوميت فاطمه (سلام الله عليها) براى تو حرف بزنم و من مضايقه نخواهم كرد و شروع كرد به بيان حالات و صدمات و ستم ديدگىهاى فاطمه (سلام الله عليها) كه شرح آن را بيش يا كم شنيدهايم .از زبان ام سلمه هم نمونههائى از اينگونه سخنان داريم. روزى بر او وارد شد و گفت حالت چگونه است و شب راچگونه به صبح رسانيدى؟ فرمود شب را در حالى به صبح رساندم كه از فقدان پيامبر و ظلمى كه بر جانشين او رفت رنجور بودم. در اينجا چهره مظلوميت فاطمه (سلام الله عليها) در رابطه با على (عليه السلام) مطرح شده و اين نكته را بيفزائيم كه فاطمه (سلام الله عليها) از بزرگترين مدافعان على (عليه السلام) بود و بخشى از ستمديدگى او در اين رابطه بود كه دفاعش درباره على (عليه السلام) به ثمر نرسيده بود .براساس سندى كه در دست است فاطمه (سلام الله عليها) در دم مرگ مىگريست و على (عليه السلام) علت گريهاش را پرسيد. فاطمه (سلام الله عليها) گفت براى گرفتارىهاى آينده تو مىگريم و على (عليه السلام) دلداريش داد كه گريه مكن، كه آن امور براى من مهم نيستند…[28] و اين است معنى كفويت وهمسرى و همدمى مرد و زن كه فاطمه (سلام الله عليها) و على (عليه السلام) نمونه آن بودند .
محتواى سخن او در عبادتها:
عبادتهاى بسيارى در حين بيمارى از فاطمه (سلام الله عليها) بعمل آمد و در ضمن آن پرس و جوها و حقايق و اسرارى از زبان فاطمه (سلام الله عليها) در مظلوميتش جارى شد. او شرايط روانى خود رادر عبادت زنان انصار چنين بيان كرد: بخدا قسم شب رابه صبح آوردم در حاليكه از دنياىتان متنفر و از مردانتان بيزار بودم: اصبحت والله عائقة لدنياكم و قالية لرجالكم…[29]ابن عباس به عيادت آمد و حالش را ديد و نگران شد. به على (عليه السلام) گفت دوست دارم مرا از اسرار فاطمه (سلام الله عليها) و اينكه چرا بدين روز افتاده است آگاه كنى – فرمود مرا معاف دارد كه فاطمه (سلام الله عليها) از من خواسته است آن را پوشيده دارم، اما بصورت مختصر عرض مىكنيم: پس از پيامبر حق او را غصب كردند، از ارث محرومش داشتند، حرمت او را ناديده گرفتند، به او ستم كردند، خداوند ميان او و ستمكاران داورى كند .سلمان به عيادت او آمد با فاطمه (سلام الله عليها) سخن مىگفت ناگهان صداى فاطمه (سلام الله عليها) در حين سخن تغير يافت و نفسش به شماره افتاد، سلمان پريشان شد كه تو را چه مىشود [30]فاطمه (سلام الله عليها) را از درد سينه يا پهلو ناليد. و از جراحت ناشى از فشار در و گويا قطعه آهن يا ميخى كه در آن هنگام بر سينهاش فرو رفته بود . و ديگر عيادتهائى كه از او بعمل آمد همه حكايت از صدمه ديدن او، غصب حقوق او، مظلوميت او و مظلوميت على (عليه السلام) است و تذكر تحمل و صبر فاطمه (سلام الله عليها)، درد كشيدن او، بروز دادن دشمن كينههاى بدر و احد را و فريفتگىشان به دنيا، و فكر و فريبكارى شان و در كل مظلوميت خود و على (عليه السلام) كه تجسم مظلوميت اسلام بودند .
نشان دادن مظلوميت :
فاطمه (سلام الله عليها) نمىخواست آنچه را كه بر او رفته بود از مردم مخفى دارد – بر عكس اصرار داشت كه مردم دريابند و بفهمند بر او چه مىگذارد. در تمام مدت پس ازوفات رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) تا دم مرگ خود حقايق را علنى كرد و به افشاى عمل نارواى خصم پرداخت. حضورش در جامعه و مسجد، سخنانش در عيادت ديگران از او، همه حكايت از اين وقايع دارند.اينكه فاطمه (سلام الله عليها) به دنبال بلال مىفرستد كه پس از مرگ پدر بيايد و يكبار ديگر اذان بگويد خود مدعى اعلان مظلوميت است و مىخواهد به همه بفهماند كه بر او چه مىگذرد. اينكه روزهاى دوشنبه و پنجشنبه مىرود و بر مزار شهيدان حاضر مىشود و صحنهها را بيان مىكند كه اينجا محل استقرار پيامبر بود، آنجا محل شهادت حمزه، آنجا…[31]همه و همه نوعى عرضه وضعيت را نشان مىدهد.و اينكه فاطمه (سلام الله عليها) مىگريد و گريهاى بلند و آشكارا دارد و يا به خانه شهدا مىرود و با آنها سخن مىگويد [32] حكايت از اعلام وضعيت دارد كه مردم بدانند كه او در چه شرايطى و موقعيتى است و فكر نكنند فاطمه (سلام الله عليها) از شرايط موجود راضى است و به اوضاعى كه پديد آورده رضايت دارد. كار و برنامه خود را انجام مىدهد ونارضائى خود را هم اعلام مىدارد .
مظلومه مغصوبه :
آرى،فاطمه (سلام الله عليها) تنها زنى است كه واجد چنان شرايط و مقاماتى است و در عين حال حق او غصب و خود او مظلوم واقع شده است هم حق مادى او را غصب كردهاند و هم حق معنوى او را.. السلام عليك ايها المظلومة المغصوبة، السلام عليك ايها المصطهدة المقهورة، السلام عليك ايتها الصديقة: الشهيدة…[33].جواد خراسانى قصيدهاى درباره فاطمه (سلام الله عليها) سرود كه ترجمه بخشى از آن اين است: خدا لعنت كند آن گروهى كه فاطمه (سلام الله عليها) را انكار كرده و با ستم به او، حق و حرمت پدرش را مراعات نكردند درب خانه او را آتش زده و او را بين در و ديوار فشردند و پهلويش را شكستند و محسن او را سقط كردند…لعن اللّه امة انكرتها ظلمتها و لم تراع اباها احرقواباب دارها و هى تدعو من ورالباب يسمعون نداها عصروا بابها عليها الى ان كسروا ضلعها و كل لواها اسقطوا محسنا و قادر اعلياً و هى من خلفهم تنادى اباها…سلام بر فاطمه (سلام الله عليها) و نام او، سلام بر همسر مظلومت، سلام بر حسن مسمومت، سلام بر حسين مظلومت، سلام بر شهادت مظلومانهات و سلام بر پيكرهاى بىسر فرزندانت .
وفات فاطمه (سلام الله عليها)
در تاريخ حيات هر انسانى سه روز مهم قابل ذكر وجود دارد: روز ولادت، روز مرگ، و روز حشر و قيام .
روز ولادت مهم است و سرنوشت ساز، هم از نظر كيفيت ولادت و آغاز زندگى و هم از نظر گشوده شدن دفتر حيات؛ به همين گونه است روز مرگ كه از سوئى روز بسته شدن دفتر حيات است و از سوئى روز گشوده شدن دفترى ديگر براى آنكس كه سنت حسنهاى يا سيئهاى را در جهان پايه گذارى كرده است. و چگونه مردن و در چه راهى دفتر عمر را به پايان رساندن اهميت بسيار دارد .و سوم روز حشر و رستاخيز انسان است كه اهميت آن بخاطر ديدن نتيجه اعمال و درو كردن حاصل كشت و درو به دنبال حساب و كيفر است. روز فصل است و روز حسرت، روز احساس غبن است و احساس ندامت، تمناى بازگشت به دنيا براى جبران بسيار است و امكان آن محال .
مسأله مرگ فاطمه (سلام الله عليها)
مىدانيم كه مرگ دست رد به سينه احدى نمىزند و انسانها در هر سطح و درجه و شأنى كه باشند روزى بدنيا آمده و روزى مىميرند. خطاب خدا به پيامبر اين است انك ميت و انهم ميتون [34] اى پيامبر تو هم زاده مرگى و روزى خواهى مرد و طبيعى است كه فاطمه (سلام الله عليها) نيز روز ولادت و مرگى داشته باشد.اما آنچه مهم است اين است كه برخى با مرگ خود براى هميشه مىميرند و عدهاى محدود هم هستند كه در سايه مردن خود حيات جديدى را آغاز مىكنند و اين امر بستگى دارد به چگونگى زندگى و در نهايت چگونگى مردن او و كار و برنامهاى را كه در زندگى براى خود ايجاد كرده است.فاطمه (سلام الله عليها) از آن گروه افرادى است كه با مرگ خود هرگز نمرده و نمىميرد و با شيوه زندگى قبل از وفاتش پايههاى حيات جاودانهاى را براى حضور مداوم در عرصه حيات تاريخ خود فراهم آورده است.او زنده است با راه و روش خود، با سنتهاى حسنهاى كه ايجاد كرده، با مشى و قدمهاى استوار خود در زندگى و تلاقى و تلقى خويش از جهان و پديدههايش .بدين سان ذكر داستان مرگ فاطمه (سلام الله عليها) براى گريستن و گرياندن نيست براى نقش اهميت بارى است كه در زندگى انسانها دارد و البته ذكر اين تاريخ برانگيزاننده اشكها و عواطف است .
اهمتى مسأله مرگ او
همه چيز فاطمه (سلام الله عليها) درس است، حتى مرگ و شيوه مردن او، او از مرگش بعنوان عاملى جهت رشد اسلام استفاده كرد و آن را حربهاى قرار داد تا دشمن نتواند عوامفريبى كند. و از اين ديد واقعاً بايد گفت آن مردنى خوبست كه چون مردن فاطمه (سلام الله عليها) باشد.او شهيده اسلام است، بانوئى است كه در راه اثبات حق و دفاع از حق به شهادت رسيد. اين مسأله مهمى است كه اگر مسأله دين و خدا نبود، و اگر مسأله دفاع از مقام ولايت و حقانيت على (عليه السلام) نبود او را با صدمه در به پهلو چه كار؟ او براى هدف اسلامى خود تلاش كرد و جان داد .مرگ فاطمه (سلام الله عليها) مسأله مهمى براى تاريخ حيات اسلام بحساب مىآيد، وسيله افشاگرى عظيمى براى معرفى دشمن و آزمايش فوقالعاده براى اتخاذ مواضع درباره حقايق بود. فوت او دشمن و دوست را نيكو معرفى كرد و اعتراض فاطمه (سلام الله عليها) را نسبت به ديگران نشان داد .
عوامل مرگش
او فردى بيمار و نحيف نبود كه زود از دنيا برود، و سن زيادى هم نداشت كه بگوئيم بر اثر پيرى و سكته و مسائل زيستى مربوط به آن از دنيا رفته باشد. پس از فوت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) شرايط و دشوارىهائى براى او پديد آمد كه زمينه را براى مرگ پيشرس او فراهم ساختند. اهم آنها
1- شرايط روانى:
وضع و شرايطى كه از پس از مرگ پدر براى او فراهم آوردهاند او را متأثر و مكدر ساخته بود. او پس از مرگ پدر مردم را ديد كه وصاياى رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را از ياد بردند، حق على (عليه السلام) را كه حق اسلام بود غصب كردند توطئهها و نفاقها جان گرفتند و صدائى هم از مردم برنيامد.با اين روندى كه در پيش بود فاطمه (سلام الله عليها) احساس كرد كه توطئهها جان مىگيرند و در فاصلهاى اندك زحمات رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را بر باد مىدهند، و چون شهداى را ناحق در مسير فنا و اضمحلال است. در اين گذشت بار مظلوميت شوهر هم بر اين بار افزوده شده و فراق پدر هم كه براى او دردى جانكاه بود. (انهامازالت بعد ابيهامصيبة الراس ناحلةالجسم، منهدة الركن، باكيه العين، محترقة القلب….)اين نكتهاورارنج مىداد كه مىديد نه براى كمك به مستمندان بلكه تنها براى ورشكست كردن او و خاندانش و نيز براى پراكنده كردن مردم از دور و بر خاندانش فدك را از او گرفتند و حق او را پامال كردند واينهمهكجروىوناروائىبراىفاطمه(سلام الله عليها)بسيارناگواربود.مخصوصاًكهدشمنبردرخانهاشآتشافروخت.
2- صدمه بدنى:
و اين مسألهاى است كه بسيارى از بزرگان اهل سنت مىخواهند بر آن سرپوش نهند در حاليكه واقعيت خلاف آن است. صلاح الدين صفدى شافعى گويد: ان عمر ضرب بطن فاطمه يوم البيعة حتى القت المحسن من بطنها [35] عمر ضربهاى بر شكم فاطمه (سلام الله عليها) وارد آورد در روز بيعت (روز سقيفه) تا محسن از شكم او سقط كرد. صاحب لسان الميزان به نقل از ابن حجر عسقلانى گويد ان عمر رفس فاطمه حتى اسقطت بمحسن [36] عمر بر فاطمه (سلام الله عليها) فشار و لطمهاى وارد آورد تا محسن او سقط شد.روايات شيعه هم در اين زمينه بسيارند از جمله مجلسى بحث از ضربات قنفذ بر پيكر فاطمه (سلام الله عليها) دارد كه زمينه را براى رنجورى و بسترى شدن او فراهم كرد. [37] صاحب تلخيص الشافعى هم همين مسأله را دارد و از جنين 6 ماههاش حرف مىزند كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) او را محسن ناميده بود [38] و حتى صاحب بحار گويد على (عليه السلام) آمد و پارچهاى بر سر همسر زجر كشيداش انداخت و…بيمارى او شديد شد تا حدى كه ديگر نتوانست درست برخيزد وبنشيند. خاطر ناشاد او هم احتمال درمان را كمتر كرد و اوقاتش به سختى و با دشوارى مىگذشت، اغلب اوقات با رنجورى ،گريه و پژمردگى.
آمادگى براى مرگ:
شرايطى كه براى او پديد آمده بود زمينه را براى مرگ او فراهم كرده بود و اين مسألهاى بود كه او انتظارش را مىكشيد. اما اينكه فاطمه (سلام الله عليها) براى تسريع در مرگ خود دعا كند و يا زودتر مردن خود را از خدا بخواهد به نظر بعيد مىرسد. زيرا با مبانى اعتقادى، چندان سازگارى ندارد .آرى در مواردى ممكن است زندگى به گونهاى باشد كه ديگر ارزش زنده ماندن را نداشته باشد. اميرالمؤمنين (عليه السلام) خود در رابطه با ستمى كه به ناحق درباره دختركى يهودى واقع شده بود فرمود: اگر در اين شرايط مردى از اين فاجعه رغبت مرگ كند بر او ملامتى نيست. [39]و يا حسين بن على (عليه السلام)، مؤمنان را در لقاى خداى خود محق مىداند و آن زمانى كه مردم به حق عمل نكنند و از نسبت به معروف روى گردان باشند… «الا ترون الحق لا يعمل به و الى المعروف لا يتناهى عنه – ليرغب المؤمن فى لقاء ربه محقا فانى لا ارى الموت الاسعادة، و الحياه مع الظالمين الا برما.[40]تقاضاى فاطمه (سلام الله عليها) از خدا براى تسريع مرگ و يا رغبت او به مردن اگر درست باشد از اين نوع سخنان است البته فاطمه (سلام الله عليها) از كسانى نيست كه درباره نفس مرگ احساس كراهتى داشته باشد. او هم مرگ راچون پلى مىداند و بدن راچون جسدى براى انتقال از اين سراى به سراى ديگر. ضمن اينكه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) هم در حين وفات او را مژده داد نخستين كسى است كه به اوملحق مىشود. [41]بدين سان فاطمه (سلام الله عليها) درمانده اسيرى نيست كه براى خلاصى خود تقاضاى مرگ كند و يا از زحمت زندگى به زجر افتاده، از همسرش نارضائى داشته و خواستار آن باشد. اگر هم در جائى تقاضاى مرگ دارد از همان نوع است .
اخبار مرگ خود:
او داراى بصيرت است و تقواى او چراغ راه اوست و با اين چراغ مىتواند آيندهاش را ببيند و اخبار كند. روزى خبر مرگش را به على (عليه السلام) گفت. على (عليه السلام) پرسيد از كجا مىگوئى؟ گفت ساعتى بخواب رفتم، حبيبم رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را در خواب ديدم. به هنگامى كه مرا ديد گفت دخترم، زود به سويم بشتاب زيرا كه مشتاق ديدار توام – گفتم بخدا قسم شوقم به ديدار تو بيشتر است – فرمود تو امشب نزد منى – و او راست گفته و وفاى به عهد دارد.روايات در اين زمينه متعدد و از نظر محتوا مختلف است. ولى در كل همه آنها يك مسأله را اعلام مىدارند. و آن مسأله اخبار از مرگ است. از جمله سخنى است كه در روضة الواعظين آمده كه فرمود اى پسر عم دل تمناى مرگ، دارد. وساعتى بعد بايد به پدرم ملحق گردم (فقالت يابن عم، انه قد نعيت الى نفسى و اننى لاحقة باً بى ساعة بعد ساعة [42].
وصيتهاى على:
فاطمه (سلام الله عليها) روى به على (عليه السلام) كرد و گفت وصيتهائى است كه من مدتها آن را در دل نهفته داشتم – على (عليه السلام) فرمود اى دختر پيامبر خدا آنچه دوست دارى وصيت كن و آنگاه در بالاى سرش نشست، اطاق را از اغيار خالى كرد.فاطمه (سلام الله عليها) گفت اى پسر عم در دوران ازدواج هرگز مرا دروغگو و خائن نيافتى و از آغاز زندگى مشترك و معاشرتم با تو جز طريق وفا و صفا نپيمودم. على (عليه السلام) فرمود: پناه بر خدا راست مىگوئى، به خدا سوگند تو داناترو نيكوتر و پرهيزكارتر از آن بودى (انت اعلم بالله و ابر و اتقى)تو گرامىتر از هر كس بود من نيز در مخالفت با توبيخ تو بيمناك بودم. فقدان و وجدائى تو بر من سنگين است چون چارهاى جز تسليم ندارم آن را تحمل مىكنم به خدا قسم مصيبت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بر من تجديد شد…آنگاه ساعتى با هم گريستند واخذ راسها و ضمها على صدره على (عليه السلام) سر فاطمه (سلام الله عليها) را بسينهاش چسبانيد و فرمود فاطمه جان، هر وصيتى كه دارى بكن و من در اجراى وصيت تو كوشايم و كار تو را بر خود مقدم مىدارم [43]فاطمه (سلام الله عليها) را دعا كرد و وصيت نمود پس از او با امامه ازدواج كند كه به فرزندان او مأنوسترند.وصيت كرد كه نعش او را در تابوت خاص كه طرح آن را داده بود قرار دهد – احدى از آنها كه بر او ستم كردهاند در سر جنازهاش حاضر نشوند و بر او نمازنگذارند… آنگاه فرمود مرا شب غسل ده، شب كفن كن وشب دفن كن (غسلنى بالليل، فاكفنى فى الليل وادفنى فى الليل [44]…) در سخنى آمده است كه درباره فرزندان سفارش كرد: على جان فرزندانم يتيم مىشوند – با آنها مدارا كن و از آنها دلجوئى فرما [45] و نمونهاين گونه مباحث بسيار و از نظر محتوا با مختصر تفاوتى در كتب روائى موجود است .
وصيتنامه او
براساس پارهاى از اسناد وصيتنامهاى بصورت مكتوب از فاطمه (سلام الله عليها) نقل شده كه متن آن را از كتاب بحارالانوار مجلسى نقل مىكنيم: هذا ما اوصت به فاطمه بنت رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) – اوصت و هى تشهد ان لا اله الا الله و ان محمداً عبده و رسوله و ان الجنة حق و النار حق و ان الساعة آتيه لاريب فيها و ان الله يبعث من فى القبور .يا على انا فاطمه بنت محمد ص زوجنى الله منك لاكون لك فى الدنيا و الاخره – انت اولى لى من غيرى حنطنى و غسلنى و كفنى بالليل و لا تعلم احداً و استود عك اللّه و اقرء على و لدى السلام الى يوم القيامة[46].ترجمه ساده آن اين است: اين وصيت فاطمه (سلام الله عليها) دختر رسول الله است. و او شهادت به وحدانيت خدا و رسالت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) مىدهد و گواهى مىدهد كه بهشت و دوزخ حق است و قيامت آمدنى است در آن شك نيت و خداوند همه آنها را كه روزى در قبر مىخوابند مبعوث مىگرداند .اى على من فاطمه دختر پيامبرم، خداى مرا به همسرى تو در دنيا و آخرت مفتخر گردانيده – توبه من سزاوارتر از ديگرانى مرا شب غسل ده و كفن و دفن كن و احدى را بر آن مطلع مساز – با تو خداحافظى كرده، و به فرزندانم را تا روز قيامت سلام مىفرستم .
ساعت قبل از مرگ
قبل ازمرگ خود را نظافت و شستشو كرد. به اسماء گفت آبى بياور كه غسل كنم، كمكم كن كه لباسم را عوض كنم غسل كرد و لباس تازهترى پوشيده به سوى قبله خوابيده و پارچهاى بر روى خود كشيد. به اسما گفت مدتى درنگ و آنگاه مرا صدا كن. اگر جواب ندادم بدان از دنيا رفتهام و برو على (عليه السلام) را خبر كن[47].در وسط اطاق، او در بستر بود و در انديشه فرزندان خردسال، تنهائى على، دور نماى آينده نسل و ذريه خود در شهادت و مسموميت و سرگرم دعا كه خدا و ندا: مرگ را براى من چنان كن كه وقتى بر من وارد مىشود گوئى محبوب من است كه از سفر برگشته و من ديده براهش داشتهام… خداوندا آنگاه كه به خانه قبر درافتادم و تنها و بيچاره و محتاج رحمت تو شدم رحمت و عنايت خويش بر من فرست روشنائى در قبر و ثوابى كه بر مؤمنين وعده فرمودهاى بر من نازل گردان، روح مرا در كنار ارواح پاك و جان مرا همدم جانهاى صالح و جسد مرا در كنار اجساد مطهر و اعمال مرا در رديف اعمال مقبوله قرار ده…كلماتش را در حين مرگ چنين ضبط كردهاند: السلام عليك يا جبرائيل السلام عليك يا ملائكة ربى اليك ربى لا الى النار، الى رحمتك لا الى غضبك، رضاك رضاك…
فاصلهاش با وفات پيامبر
در فاصله زمانى مرگ او با رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) اين فاصلهها ذكر شده: 40 روز، 45 روز، 2 ماه، 6 روز، 72 روز، 75 روز نوشتهاند و اين فاصله اخير مورد تأكيد مورخان شيعه است مثل ابن شهر آشوب و كلينى در اصول كافى .گروهى 83 روز، 90 روز، شهيد اول در كتاب الدروس 100 روز، صحيح بخارى 6 ماه، و برخى هم 8 ماه نوشتهاند در كل كمترين مدت 40 روز [48] و بيشترين مدت 8 ماه است. [49]بهمين علت درباره تاريخ وفات او هم اختلاف نظر است برخى آن را سيزدهم جمادى الاولى، گروهى سوم جمادى الاخر نوشتهاند، تاريخهاى ديگر سوم ماه رمضان، بيستم جمادى الثانى، سيزدهم ربيع الاول و… نوشتهاند كه دو سند اول مهمتر است .اما سنش در حين وفات بصورت مشهور 18 سال و 2 ماه نوشتهاند در حاليكه كلينى و طبرى 29 سال، مجلسى و زبير بن بكار 30 سال، برخى از علماى عامه 28 سال، يعقوبى 23 سال و… نوشتهاند در كل هيچكس از 18 سال كمتر [50]و از 30 سال بيشتر ذكر نكرده است. [51]غسل و كفن **اسماء بنت عميس گويد فاطمه (سلام الله عليها) سفارش كرده بود كه چون در گذشت كسى جزمن و على (عليه السلام) او را غسل ندهد. در برخى از روايات آمده است كهام سلمه هم با او همكارى داشت. اسنادها گويند كه حتى عايشه را اجازه نداد كه كنار جنازهاش باشد. [52]على (عليه السلام) بهام سلمه گفت آب بريزد و آب ريخت و على (عليه السلام) فاطمه (سلام الله عليها) را غسل داد و او را در وسط اطاق رو به قبل قرار داده و كفنش كرد [53] و على (عليه السلام) فرمايد بخدا قسم او را شستم و كفن كردم در حاليكه بدنش پاك و مطهر بود. او پاك بدنيا آمد و پاك از دنيا رفت .او فرمايد به هنگامى كه خواستم سر كفن را ببندم فرزندان را صدا كردم كه بيايند با مادر وداع كنند. زمان فراق رسيده و ديدار بعدى در بهشت خواهد بود. فرزندان بر جنازه مادر حاضر شدند و هر كدام سخنى و مرثيهاى گفتند: – حسن آمد كهاى مادر پيش از اينكه جان از تنم بيرون رود با من سخنگوى (كلمنى قبل ان تفارق روحى بدنى).- حسين آمد كهاى مادر پيش از آنكه قلبم ازكار بايستد با من حرف بزن (كلمنى قبل ان ينصدع قلبى فاموت). – زينب آمد كه يا رسول الله هنوز لباس عزاى تو بر تن داريم و…- على (عليه السلام) فرمود اى دختر پيامبر چگونه خود را تسلى دهم .- و هم او فرمود خداى را شاهد مىگيرم كه دستهاى فاطمه (سلام الله عليها) از كفن بيرون آمد بچههارا در بغل گرفت و بسينه چسبانيد (الى اشهد الله – انهاقد حنت و انّت و مدّت يديها و ضمتها الى صدرها بكيا).- در اين هنگام ندائى از آسمان برخاست كه يا على (عليه السلام) فرزندان را از روى سينه مادر بردار، بخدا سوگند كه فرشتگان آسمان را بگريه انداختند (و اذا بهاتف من السماء ينادى يا اباالحسن ارفعهما فلقد بكيا و الله ملائكة السماوات فقد اشتياق الحبيب الى المحبوب) [54].
دفن فاطمه (سلام الله عليها)
مردم در كنار خانه فاطمه (سلام الله عليها) منتظر جنازه بودند – ابوذر به آنان اعلام كرد كه حركت جنازه به تأخير افتاد. مردم پراكنده شدند و ابوبكر خبر نيافت تا بر جنازهاش حاضر شود [55]. در تشيع او عمار، مقداد، عقيل، زبير، سلمان، ابوذر، حذيفه و… بودند. [56] و فاطمه (سلام الله عليها) را در تاريكى شب و در سكوت دفن كردند. [57] در دفنش غوغائى برخاست، همه مىگريستند، على (عليه السلام) فرمود فاطمه جان راحت شدى، سلام ما را به پدرت برسان…، در حين دفن خواست، فاطمه (سلام الله عليها) را داخل قبر كند، خطاب به رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) السلام عليك يا رسول الله عنى و عن ابنتك النازلة بك و السريعة اللحاق اليك…سلام من و دخترت را كه بر تو مهمان مىشود بپذير كه چه زود به تو ملحق شد… لقد استرجعت الوديعة و اخذت الرضينة، [58]… و ديعهاى كه در نزد من داشتى برگردانده شد، و گروئى و امانت تو پس داده شد…اما حزنى فسرمد، و اما ليلى فمستهد…اندوهم پايان ندارد، شبم هرگز صبح شدنى نيست… تا روزى كه مرگم فرا رسد و در كنار تو قرار گيرم… على (عليه السلام) از دفن فارغ شد، برخاست كه برود، اما احساس كرد توان قلبى آن را ندارد كهاى واى من خود فاطمه (سلام الله عليها) را بدست خويش به خاك سپردم؟ يكباره دچار اندوه شد و به كمك دو ركعت نماز خود را آرامش و سكون بخشيد كه قرآن فرمود: و استعينوا بالصبر و الصلوة و انهالكبيرة الا على الخاشعين [59].
اما قبرش
اينكه قبر او در كجاست نظرات مختلفى در اين زمينه وجود دارد، حق اين است كه فاطمه (سلام الله عليها) خود خواسته بود كه قبرش مخفى باشد تا سندى براى اعتراض او در عرصه جهان باقى بماند. اما مجلسى و صدوق قبر او را در خانهاش مىدانند و آن را صحيحترين خبر مىشناسند: (ان الا صح انهامدفونة فى بيته)[60].بسيارى ازاهل سنت باستناد اين سخن پيامبر كه فرمود بين قبر و منبرم باغى از باغهاى بهشت است ما بين بيتى و منبرى روضة من رياض الجنة [61]. مىگويند قبر او در همان محل است. گروهى قبر او را در بقيع مىدانند و ابن جوزى آن را در كنار خانه عقيل… و حق اين است كه به هيچكدام از آنها نمىتوان اعتماد كرد، آنچه كه عرضه مىشود در حد يك استحسان عقلى است .
على (عليه السلام) بر سر مزاش
وضع حال على ع) و زمزمه صاحبش در كنار مزار مشخص است از چه قبيل خواهد بود. زيرا تاريخ انس و صفاى را بمانند انس و صفاى على (عليه السلام) و فاطمه (سلام الله عليها) نمىشناسد جز در رابطه با پيامبر و خديجه. و طبيعى است كه از دست دادن فاطمه (سلام الله عليها) براى او گران است روزى از مشتى خاك برداشت و گريان شد، اندوهى شديد براو غالب آمد، روى به مرقد پيامبر كرد و چنين زمزمه نمود: – جانم فداى جگر كوشه پيامبر كه ميراثش تباه شد، بعد از رحلت پيامبر حرمت او را در هم شكستند، او به خواسته خود نائل آمد، اما نزار و خسته، فقدان پدر توانش را كاست و اشك از ديدگانش جارى ساخت شبانه به خاك سپرده شد و هيچكس ديگر او را نديد…[62].اى كاش اين جان دردمند همراه با نفسهايم ازسينه برون مىرفت نفسى على زفراتها محبوسة – يا ليتها نخرجت مع الزفراتى) پس از تو چيزى براى زندگى نيست گريهام براى اين است كه زندگيم پس از تو طولانى شد لا خير بعدك فى الحيوة و انما – ابكى مخافة ان تطول حياتى .و فرمود اگر از سر كويت برمى خيزم بدان خاصر نيست كه از ماندن در كنارت خسته و ملول شدهام و اگر ميمانم بدان خاطر نيست كه بوعده خدا به صابران بدگمانم…(فان انصرف فلا عن ملالة، فان اقم فلاعن سوء ظن بما و عدالله الصابرين) [63].گويند على (عليه السلام) شبى بر سر قبر فاطمه (سلام الله عليها) گريست. با اوسخن گفت و به خواب رفت. فاطمه (سلام الله عليها) بخوابش آمد كه على (عليه السلام)، در اينجا مىگريى و مىگريى، برخيز و بخانه رو، فرزندانم از خواب بيدار شدند وبهانه مادر مىگيرند… سلام بر پيكر نحيف تو اى فاطمه (سلام الله عليها)، سلام بر بدن كبود وتازيانه خوردهات. سلام بر جنازهات كه رسواگر شكنجه خصم است و سلام بر قبر پنهانت كه سند اعتراض است.
«الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون» (64) . (البقره:56)
دانشمندان و تذكره نويسان شيعه متفقند كه نعش دختر پيغمبر را شبانه بخاك سپردند.
ابن سعد نيز در روايتهاى خود كه از طريق ابن شهاب،عروه،عايشه،زهرى و ديگران است گويد فاطمه (عليه السلام) را شبانه دفن كردند و على (عليه السلام) او را بخاك سپرد (65) . بلاذرى نيز در دو روايتخود همين را نوشته است (66) بخارى نيز چنين نويسد: «شوى او شبانه او را بخاك سپرد و رخصت نداد تا ابو بكر بر جنازه او حاضر شود» (67) . كلينى كه از بزرگان علما و محدثان شيعى است و در آغاز قرن چهارم هجرى در گذشته و كتاب خود را در نيمه دوم قرن سوم نوشته و نوشته او از ديرينهترين سندهاى شيعه بشمار مىرود،چنين نوشته است: چون فاطمه (عليه السلام) در گذشت.امير المؤمنين او را پنهان بخاك سپرد و آثار قبر او را از ميان برد. سپس رو به مزار پيغمبر كرد و گفت: -اى پيغمبر خدا از من و از دخترت كه بدين تو آمده و در كنار تو زير خاك خفته است،بر تو درود باد! خدا چنين خواست كه او زودتر از ديگران بتو به پيوندد.پس از او شكيبائى من بپايان رسيده و خويشتن دارى من از دست رفته.اما آنچنان كه در جدائى تو صبر را پيشه كردم،در مرگ دخترت نيز جز صبر چاره ندارم كه شكيبائى بر مصيبتسنت است.اى پيغمبر خدا!تو بر روى سينه من جان دادى!ترا بدستخود در دل خاك سپردم!قرآن خبر داده است كه پايان زندگى همه بازگشتبسوى خداست. اكنون امانتبه صاحبش رسيد،زهرا از دست من رفت و نزد تو آرميد. اى پيغمبر خدا پس از او آسمان و زمين زشت مىنمايد،و هيچگاه اندوه دلم نمىگشايد (68) . چشمانم بىخواب،و دل از سوز غم كباب است،تا خدا مرا در جوار تو ساكن گرداند. مرگ زهرا ضربتى بود كه دل را خسته و غصهام را پيوسته گردانيد.و چه زود جمع ما را به پريشانى كشانيد.شكايتخود را بخدا مىبرم و دخترت را به تو مىسپارم!خواهد گفت كه امتت پس از تو با وى چه ستمها كردند.آنچه خواهى از او بجو و هر چه خواهى بدو بگو!تا سر دل بر تو گشايد،و خونى كه خورده استبيرون آيد و خدا كه بهترين داور است ميان او و ستمكاران داورى نمايد (69) . سلامى كه بتو مىدهم بدرود است نه از ملالت،و از روى شوق است،نه كسالت.اگر مىروم نه ملول و خسته جانم و اگر مىمانم نه بوعده خدا بد گمانم.و چون شكيبايان را وعده داده است در انتظار پاداش او مىمانم كه هر چه هست از اوست و شكيبائى نيكوست. اگر بيم چيرگى ستمكاران نبود براى هميشه در كنار قبرت مىماندم و در اين مصيبتبزرگ، چون فرزند مرده جوى اشك از ديدگانم مىراندم. خدا گواهست كه دخترت پنهانى بخاك مىرود.هنوز روزى چند از مرگ تو نگذشته،و نام تو از زبانها نرفته،حق او را بردند و ميراث او را خوردند.درد دل را با تو در ميان مىگذارم و دل را به ياد تو خوش مىدارم كه درود خدا بر تو باد و سلام و رضوان خدا بر فاطمه (70) . در مقابل اين شهرت،ابن سعد روايت ديگرى دارد كه ابو بكر بر دختر پيغمبر نماز خواند و بر او چهار تكبير گفت (71) .پيداست كه اين روايت و يك دو حديث ديگر،در مقابل آن شهرت ارزشى ندارد،و دور نيست كه آنرا براى مصلحت وقتساخته باشند. فقدان دختر پيغمبر على (عليه السلام) را سخت آزرده ساخت.نمونه اين آزردگى را از سخنانى كه بر كنار قبر او خطاب به پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) گفت ديديم.در سندهاى ديرين،دو بيت زير را نيز بدو نسبت دادهاند كه نشان دهنده سوز درونى اوست.اما شمار اين بيتها در ماخذهاى بعدى بيشتر است چنانكه در ديوان منسوب به آنحضرت نوزده بيت است (72) . زبير بن بكار در كتاب خود الاخبار الموفقيات كه آنرا در نيمه دوم قرن سوم نوشته و از مصادر قديمى بشمار مىرود چنين نويسد: مداينى گويد چون امير المؤمنين على بن ابى طالب رضى الله عنه از دفن فاطمه راغتيافتبر سر قبر او ايستاد و اين دو بيت را انشاء كرد: لكل اجتماع من خليلين فرقة و كل الذى دون الممات قليل (73) و ان افتقادى واحدا بعد واحد دليل على ان لا يدوم خليل (74) اين دو بيت در بعض مصادر بدين صورت ضبط شده: لكل اجتماع من خليلين فرقة و كل الذى دون الفراق قليل و ان افتقادى فاطما بعد احمد دليل على ان لا يدوم خليل (75) مصحح فاضل چاپ اخير بحار الانوار (طهران) در ذيل صفحه صد و هشتاد و هفت مجلد چهل و سوم عبارتى را دارد كه ترجمه آن اينست: در بعض نسخهها«و ان افتقادى واحدا بعد واحد»آمده و اين درست است چه على عليه السلام بدين دو بيت تمثل جسته نه آنرا انشاء كرده است. ليكن عبارت زبير بن بكار چنين است:«و انشا يقول»بعلاوه اين دو بيت چنانكه نوشته شد در ديوان منسوب بآن حضرت ضبط شده است. مجلسى نويسد:روايتشده است كه هاتفى شعر او را پاسخ داد.سپس چهار بيت را نوشته است (76) .
پي نوشت ها :
1- آيه 1 – 3 سوره انشراح.
2- آيه 170 سوره بقره.
3- در جريان سقيفه .
4- خطبهاش در مسجد نيف.
5- حجرات آيه 13.
6- آيه 17 سوره زخرف.
7- ضرب المثل عربى.
8- سخن عمر به هنگام قلم و دوات خواستن پيامبر در حين مرگ.
9- بنقل از عايشه.
10- بحار 22 ص 460.
11- ص 262 اثبات الوصيه.
12- همان منبع.
13- العقد الفريد ج 2 ص 197 و ص 240 شافى سيد مرتضى.
14- ص 64 طرائف.
15- ص97 بيت الاحزان.
16- ص 107 سليم بن قيس.
17- ص 362 الزهراء.
18- ص 363 همان منبع .
19- ص 286 رياحين الشريعه ج 1.
20- سخنان فاطمه (سلام الله عليها) در خطبهاش.
21- اثبات الوصيه.
22- ص 188 صواعق المحرقه.
23- ص 148 كشف الغمه .
24- بحار 43 ص 156.
25- همان منبع.
26- همان منبع.
27- نهج البلاغه.
28- بحار 43 ص 218.
29- خطبه فاطمه (سلام الله عليها).
30- انساب الاشراف ص 318.
31- كافى به نقل از امام صادق (عليه السلام). 32- انساب الاشراف ص 318.
33- زيارت حضرت فاطمه (سلام الله عليها) – مفاتيح الجنان.
34- آيه 30 سوره زمر.
35- الوافى بالوفيات ج 5 ص 347.
36- لسان الميزان ج 1 ص 268.
37- بحار ج 43 ص 170.
38- تلخيص الشافعى ص 415.
39- نهج البلاغه .
40- بررسى تاريخ عاشورا.
41- ج 3 مناقب ص 362.
42- روضه الواعظين.
43- همان – و نيز ناسخ ج 4 ص 1609.
44- ص 59 – احتجاج.
45- ص 178 بحار ج 43.
46- بحار 43 ص 214.
47- كشف الغمه.
48- بحار 43 ص 191.
49- ص 749 الاستيعاب.
50- مناقب ابن شهر آشوب.
51- مجلسى در بحار.
52- ج 8 طبقات ص 18.
53- وفاة فاطمه الزهرا ص 77.
54- فاطمه الزهرا رحمانى ص 538.
55- صحيح بخارى ج 5 177.
56- ص 151 روضة الواعظين ج 1.
57- مناقب ج 3 ص 363.
58- نهج البلاغه.
59- آيه 45 سوره بقره .
60- بحار ج 43 ص 188.
61- صحيح مسلم .
62- ص 188 الزهراء
63- ص 127 كشف الغمه.
64.آنانكه چون مصيبتى بديشان رسد گويند:همانا ما از آن خدا و بسوى او باز گردندهايم.
65.طبقات ج 8 ص 18-19.
66.انساب الاشراف ص 405.
67.صحيح ج 5 ص 177،و ر.ك بحار ص 183.
68.السلام عليك يا رسول الله عنى.و السلام عليك عن ابنتك و زائرتك و البائنة فى الثرى ببقعتك و المختار الله لها سرعة اللحاق بك.قل يا رسول الله عن صفيتك صبرى و عفا عن سيدة نساء العالمين تجلدى.الا ان فى التاسى لى بسنتك فى فرقتك موضع تعز فلقد و سدتك فى ملحودة قبرك و فاضت نفسك بين نحرى و صدرى.بلى و فى كتاب الله (لى) انعم القبول. انا لله و انا اليه راجعون.قد استرجعت الوديعة.و اخذت الرهينة و اختلست الزهراء فما اقبح الخضراء و الغبراء.اما حزنى فسرمد.
69.و اما ليلى فمسهد.و هم لا يبرح قلبى او يختار الله لى دارك التى انت فيها مقيم.كمد مقيح و هم مهيجسرعان ما فرق بيننا و الى الله اشكو و ستنبئك ابنتك بتظافر امتك على هضمها. فاحفها السؤال.و استخبرها الحال.فكم من غليل معتلجبصدرها لم تجد الى بثه سبيلا.و ستقول و يحكم الله و هو خير الحاكمين.
70.سلام مودع لا قال و لا سئم.فان انصرف فلا عن ملالة.و ان اقم فلا عن سوء ظن بما وعد الله الصابرين.واها واها و الصبر ايمن و اجمل و لو لا غلبة المستولين لجعلت المقام و اللبث لزاما معكوفا و لاعولت اعوال الثكلى على جليل الرزية.فبعين الله تدفن ابنتك سرا و تهضم حقها و تمنع ارثها.و لم يتباعد العهد و لم يخلق منك الذكر.و الى الله يا رسول الله المشتكى و فيك يا رسول الله احسن العزاء.صلى الله عليك و عليها السلام و الرضوان (اصول كافى ج 1 ص 458-459) .
71.طبقات ج 8 ص 19.
72.و ر.ك.بحار ص 216.
73.جمع هر دو دوست را پريشانى است و هر چيز جز مرگ ناچيز است.
74.اينكه من يكى را پس از ديگرى از دست مىدهم نشان آن است كه هيچ دوست جاويد نمىماند.الاخبار الموفقيات ص 194 و رجوع شود به عقد الفريد.
75.مناقب ج 1 ص 501.
76.ص 184 ج 43
ارسال توسط کاربر محترم سایت : j133719
/ع