زندگي نامه فاطمه زهرا (سلام الله علیها)(4)
زندگي نامه فاطمه زهرا (سلام الله علیها)(4)
شخصيت فاطمه
بانوى بزرگ اسلام، حضرت فاطمه سلام الله عليهامظلومه زمان خويش و همه سدهها و قرنهايى است كه تاكنون بر عالم اسلامگذشته است. اين مركز و قطب اهل بيت در سخنان پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) و نيز رفتارهاى آن حضرتبا وى به خوبى معرفى شده است; به طورى كه در جوامع روايى شيعه و سنى، بازتاببرجسته و گستردهاى دارد و همه محدثان و فقيهان به اين سخنان و رفتارهاىپيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) در معرفى دختر بزرگوارش به ديده اعجاب نگريستهاند. در اين مقاله، گوشهاى از شخصيت صديقه كبرى(سلام الله عليها) را در آيينه گفتار و كردارنبوى(صلي الله عليه و آله و سلم) در چهار قسمت مىنگريم:
1) رضا و غضب فاطمه(سلام الله عليها)
2) مقام فاطمه زهرا(سلام الله عليها) در روز مباهله
3) مقام فاطمه زهرا(سلام الله عليها) در روز قيامت
4) مظلوميت على(عليه السلام) در شهادت فاطمه(سلام الله عليها).
تكيه ما در اين نوشتار، بر مجامع روايى و تفسيرى اهل سنت است، چرا كه:
خوشتر آن باشد كه سر دلبران گفته آيد در حديث ديگران
رضا و غضب فاطمه(سلام الله عليها)
محدثان و فقيهان بزرگ اهل سنت از پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نقل كردهاندكه فرمود: «فاطمه بضعه منى من اغضبها فقد اغضبنى; فاطمه پاره تن من است هر كساو را غضبناك كند مرا به خشم آورده است». اين روايت دو جنبه دارد: سند و محتوى (جنبه دليلى و مدلولى) در اين جا به ايندو جنبه اشارهاى مىكنيم:
سند روايت
اين روايت از نظر سند، صحيح اعلايى است; يعنى هيچ مناقشهاى در آننيست. «ذهبى» يكى از منتقدان بزرگ، مىگويد: اين روايت صحيح است. وى هم چنين روايت ذيل را هم صحيح مىداند كه: «ان الربيرضى لرضا فاطمه و يغضب لغضب فاطمه; همانا خداوند متعال به رضايت فاطمه راضىمىشود و از خشمگين كردن او به غضب مىآيد.» صحيحى كه ذهبى آن را صحيح بداند ويا بخارى به صحتاش اعتراف كند، به همه «اهل سنت» حجت است. پس روايتبىهيچ ترديدى در حد تواتر اجماعى و مقطوع است.
محتواى روايت
مدلول و محتواى اين روايت چيست؟ آن روايت كه «فاطمه بضعه منىمن اغضبها فقد اغضبنى» مقدمه استبراى روايت دوم كه مىفرمايد «ان الرب يرضىلرضا فاطمه و يغضب لغضب فاطمه». رضا و غضب چيست؟ از كجا پيدا مىشود و به كجا مىرسد؟ در زندگى نباتى انسان، دوقوه است: يكى قوه جذب ملائمات و ديگرى قوه دفع مناصرات، قوام موجود زنده به ايناست. اين دو قوه در زندگى حيوانى از صورت جذب و دفع درمىآيد و به صورت رضا وغضب مىشود، اين رضا و غضب در محدوده حيوانى از طبع، مدد مىگيرد اما در حياتانسانى از عقل و انديشه ناشى مىشود، به عبارت ديگر رضا و غضب انسان از عقلسرچشمه مىگيرد.
مقام عقل:
مقام عقل، يك مرتبه و جاىگاه از رشد آدمى است، در اين مرتبه،كردارها و موضعگيرىهاى انسان از حالت جذب و دفع حيوانى و طبعى، بيرون مىآيد وبه محك عقل و انديشه مىخورد. رسيدن به مرحله «آدميت» آن جاست كه همه كارهاىانسان از جمله رضا و غضب او از عقل سرچشمه بگيرد. در تمام عمر اگر يك باررضاى انسان از عقل سرچشمه بگيرد همان يك بار آدم است، بار دوم باز حيوان است. عاقل شدن به اين حد كه رسيد اگر هميشه نه فقط يك بار و دو بار رضا و غضباو هر دو از عقل مايه بگيرد او انسانى عقلانى است، زيرا كه «يرضى لرضا العقل ويغضب لغضب العقل».
مقام عصمتخاتمى:
فوق مرتبه عقل، مقامى است كه اراده انسان در اراده خدا فانى مىشود، در اينصورت، غضب و رضايت او از رضايت و غضب خداست: «يرضى لرضا الرب، يغضب لغضب الرب» انسانى كه به اين مقام رسيده همه چيزش ازحضرت حق است، اگر زندگى و حيات و زن و فرزندانش را از او بگيرند، غضباش از خدااست و اگر همه آنها را نيز به وى بازگردانند، رضايت او به ضايتخدا است. اين همان مقام «عصمتخاتمى» است; يعنى عصمت آن موجود كاملى كه در عالم وجودنظيرش نيستيعنى كسى كه حب و بغض در حب و بغض خدا محو شده است; يعنى دوستى ودشمنىاش، مطابق دوستى و دشمنى خدا است، اين چنين انسانى به هوا و هوس نطقنمىكند و سخنى جز آن چه كه حق مىگويد بر زبان نمىراند: «و ما ينطق عن الهوىان هو الا وحى يوحى». از اين مرحله تعبير مىشود به «عصمتخاتمى»، كه غير ازعصمت ابراهيمى و عصمتيونسى است. صمتيونسى، هرچند عصمت است اما عصمتى است كه«وذاالنون اذ ذهب مغاضبا» دارد و نيز بايد بگويد: «لا اله الا نتسبحانك انىكنت من الظالمين». يوسف، داراى عصمت است اما «لولا ان راى برهان ربه» آنبرهان رب، عصمت است. يا باز هم مىگويد: «اذكرنى عند ربك» تا بعد بگويند درزندان درنگ كن. ختمى شدن براى حب و بغض خدا منحصر به خاتم است، وقتى به اين حدو مقام رسيد مىتوانيم بگوييم: «يرضى لرضا الرب، يغضب لغضب الرب».
مقام صديقه كبرى(سلام الله عليها)
گاهى گفته مىشود: «يرضى لرضا الرب، يغضب لغضب الرب» لاماز طرف مىآيد تاثير مىكند در رضا و غضب و مىشود آن عصمت كبرى، اما گاهى درافق اعلا گام مىگذارد و لام از اين طرف مىآيد كه: «ان الرب يرضى لرضا فاطمه ويغضب لغضب فاطمه» آن نكته سخن فاطمه شناس جهان، حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام معلوم مىشود كه فرمود: «انما سميت فاطمه فاطمه لان الناس فطموا عنمعرفتها; فاطمه از آن رو فاطمه ناميده شد كه مردم از شناخت معرفت او عاجز وجدا شدهاند. »
نتيجه:
پس هر كس فاطمه را غضبناك كند، غضب خدا بر او نازل مىشود و به هلاكت مىافتدچون: «ومن يحلل عليه غضبى فقد هوى; هر كس خشم من بر او فرود آيد قطعا در هلاكتافتاده است».(سوره طه، آيه81) بخارى، بزرگترين فقيه و محدث اهل سنت در«صحيح» خود مىگويد: در زمان حيات فاطمه(سلام الله عليها) برخى وى را به غضب آوردند و آنبانو در طول شش ماهى كه بعد از رحلتحضرت رسول(صلي الله عليه و آله و سلم) زنده بود با آن افراد، ازفرط خشم، سخن نگفت. از همين رو بود كه به على عليه السلام وصيت كرد كه مراشبانه دفن كن. ما كه مسلمانايم و دائما رحمتحضرت حق را مىطلبيم و از خشم وغضب او ترسناكيم و در نمازهاى هر روز خود از خدا مىخواهيم كه ما را به صراطمستقيم و به راه نعمت دادهشدگان هدايت كند و از راهى كه غضب شدگان در آن فروغلتيدند باز دارد، بايد مواظب باشيم كه فاطمه سلام الله عليها و اهل بيتپيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را نرنجانيم و به راه غضب شدگان، گام برنداريم.
مقام صديقه كبرى(سلام الله عليها) در روز مباهله
فخر رازى در تفسير خود به نام «التفسيرالكبير» و امام المفسرين زمخشرى در «كشاف» و قاضى بيضاوى، كه همگى ازمفسران بزرگ اهل سنت هستند، در ذيل آيه «مباهله» نكتههاى قابل توجهاىآوردهاند، هم چنين پيشوايان حديثى اهل سنت، همانند مسلم، ترمذى، ابن منذر،حاكم نيشابورى و جلال الدين سيوطى، به قضيه «مباهله» به طور جدى پرداختهاند. بدين صورت كه همگى از محدث و مفسر اتفاق نظر كردهاند بر اين كه وقتىپيغمبر در مباهله با نصاراى نجران بيرون آمد، عباى سياهى بر اندام آن حضرتبود، حسين(عليه السلام) را در بغل گرفته بود، سيدالشهداء در آن زمان در سنى بود كه راهمىرفت ولى پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) او را در آغوش گرفته بود و دستحسن(عليه السلام) در دستش، حضرت(صلي الله عليه و آله و سلم)در جلو حركت مىكردند. پشتسر او فاطمه زهرا و پشتسر فاطمه على بن ابىطالب. حق اين بود كه فخر رازى، زمخشرى، قاضى بيضاوى، حاكم نيشابورى و جلال الدينسيوطى در تمام خصوصيات قضيه نظر مىدادند، چون ارزش يك محدث و فقيه، فقط بهروايت نيست، بلكه به درايت هم هست. اساس در دين بر تفقه است، زيرا بالاترينكمالها تفقه در دين است: «الكمال كل الكمال التفقه فى الدين» حقيقت تفقه هم اين است كه در تمامافعال و اقوال و خصوصيات دقتشود و سپس نتيجهگيرى صورت پذيرد. اين همانپيغمبرى است كه «و ما ينطق عن الهوى». اين همان كس است كه «و ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا»، اينهمان كس است كه سنت او تنها قول او نيستبلكه فعل و تقرير و تمام كردارها وحركاتاش سنت و قابل پيروى است. همه كارها و احوال او مرتبط استبه مقام «فدنى فتدلى فكان قوب قوسين اوادنى». اين خلاصه عالم و پيغمبر خاتم و جوهر وجود و فرد اول عالم كون هر نگاه و ياكردارش دنيايى از حكمت و معارف است. حركت آن حضرت(صلي الله عليه و آله و سلم) در روز مباهله، معناى عميقى دارد: خود حضرت در جلو، فاطمه دروسط و على(عليه السلام) پشتسر. معناى اين عمل آن است كه فاطمه برزخ بين نبوت كبرى وولايت عظما است، معناى اين عمل آن است كه فاطمه، قطب و مركزى استبين مقام وحىاعظم و مقام تبليغ وحى و مقام تفسير وحى. در پيش روى فاطمه تبليغ وحى است پشتسر او تفسير وحى است. رئيس اسقفهاى نصارا وقتى كه اين وضع را ديد، گفت: چهرههايى رو به ما مىآورند كه اگر بخواهند كوه را از ريشه مىكنند، و اگر دستبه دعا بردارند، از تمام نصارا، يك نفر بر روى زمين باقى نخواهد ماند، پس بههيچ قيمت اينان نبايد دستبه دعا بردارند. اى كاش كه فهم اسقف نصرانى با نقل فخر رازى توام مىشد و مصيبت اين است كهروايت از فخر رازى است ولى درايت از اسقف نصرانى. معناى اين جمله اين است كهعمل من انعكاس وحى است و وحى اين چنين است: «فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك منالعلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابناءكم و نسائنا و نساءكم و انفسنا و انفسكمثم نبتهل; پس هر كه در اين باره، پس از دانشى كه تو را حاصل آمده با تو محاجهكند، بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و ما خويشان نزديكو شما خويشان نزديك خود را فراخوانيم، سپس مباهله كنيم و لعنتخدا را بردروغگويان قرار دهيم.» نكته قابل توجه در اين قضيه آن است كه پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) بهعلى(عليه السلام) و فاطمه(سلام الله عليها) و حسن و حسين(عليه السلام) فرمود: «اذا دعوت فامنوا; هرگاه كه مندعا كردم شما آمين بگوييد». معناى اين جمله آن است كه دعاى من (پيامبر) مقتضىاست اما شرط فعليت آن، نفس فاطمه و اهل بيت(عليه السلام) است. بايد آمين آنها به دعاى منضميمه بشود. پس وحى و سنت چنين است كه دعاى اهل بيتشرط است و مقتضى بىشرط محال است تاثير كند. اگر دست پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) بالا مىرود بايد چهار دست ديگر همراهآن به طرف آسمان بالا برود. زمخشرى سپس مىگويد: اين قضيه دليل محكم و استوارى استبر فضل اصحاب كساء وبرهانى استبر نبوت پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) .
مقام فاطمه(سلام الله عليها) در روز قيامت
ابن حجر در «لسان» و حافظ ذهبى در «ميزان»،كه هر دو از بزرگان نقل و نقد حديث اهل سنت هستند، نقل كردهاند كه «نخستينكسى كه وارد بهشت مىشود، فاطمه(سلام الله عليها) دختر محمد(صلي الله عليه و آله و سلم) است.» فرق بين دنيا و آخرتاين است كه دنيا عالم غلبه ملك بر ملكوت و بطون بر ظهور است. بر همين اساس درنشئه دنيا سيرتها تابع صورتها است و صور حاكم بر سير است. سير، منوى است، نيتاست: «لكل العلم ما نوى». ممكن است كسى در باطن گرگ باشد اما در صورت انسان است و از اين نظر با انسانكامل فرق ندارد، ريشهاش همان است كه: «فسبحان الذى بيده ملكوت كل شىء» و ايننشاه كه نشاه ملك است، ملكوت مقهور است ولكن در آخرت منقلب مىشود «و برزوالله الواحد القهار; مردم در برابر خداى يگانه قهار ظاهر شوند.» و همه چيزظاهر خواهد شد. در اين آيه شريفه، كلمه «وبرزوا» نكته لطيفى در آن نهفتهاست. در جاى ديگر مىفرمايد: «و يحشرون على وجوههم; محشور مىشوند مردم به يكىاز اين وجوه:» «وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظره; در روز قيامت، چهرههايىشاداباند و به سوى پروردگار خود مىنگرند.» آرى، اينان نه رو به زمين يا جنت وفردوس و يا.. . بلكه به روى حضرت حق، مىنگرند. آن كس هم كه گفت: «ما عبدتكخوفا من عقابك و لاطمعا فى ثوابك بل وجدتك اهلا للعباده فعبدتك» اين باطن هم درآن عالم وقتى حشر بشود مىشود «وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظره»، «ذلكاليوم الحق»، «الملك يومئذ الحق». آن روز، ملك فقط حق است و يوم، يوم حقاست. وقتى اين شد، اوليت دخول در بهشتبراى چه كسى است؟ براى شخص اول در وجوداست و او بايد برترين شخص در انسانيتباشد. از طرف ديگر، از نظر عقلى و نقلىممكن نيست كسى جلوتر از حضرت ختمى مرتبت(صلي الله عليه و آله و سلم) وارد بهشتبشود، چون آن حضرت، ازنظر صورت، سيرت، عمل و رفتار، برترين انسان روى زمين است. پس چرا در اين روايتآمده است كه حضرت صديقه(سلام الله عليها) اولين كسى است كه وارد بهشت مىشود؟ در اين جا بايدگفت كه بين عقل و نقل تناقض نيست و عقلا هم همانطور است كه اول كسى كه واردمىشود فاطمه است، زيرا فاطمه، عين پيغمبر و با او متحد است. ورود فاطمه يعنىورود پيغمبر و غير از اين نمىشود. در اين روايت راز عجيبى نهفته است كه ما اين راز را به كمك روايتهايى كه دركتابهاى حديثى عامه آمده، مىگشاييم: عايشه مىگفت: هر وقت آرزو داشتم راه رفتن پيغمبر را ببينم به فاطمه نگاهمىكردم. راه رفتن، نگاه كردن، منطق، چهره، حرف زدن و خلاصه، وجود او عين وجودپيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) بود. پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) ابتدا فرمود: «بضعه منى; فاطمه پاره تن من است». وقتى پاره تناوست، پيغمبر بايد اول شخص باشد بعد بالاتر از آن را گفته و فرموده است: «روحىالتى بين جنبى». پس اولين كسى كه وارد بهشت مىشود، شخص اول عالم وجود است ولكن خدا مىخواهدنشان بدهد كه اين دخترى كه آن چنان آن پدر شد كه اگر من سوره طه نازل كردم وگفتم «طه ما انزلنا عليك القرآن لتشقى» اين همان دخترى است كه با آن پدر درمسابقه با معنا به آن جا رسيد كه: «قامت فى محرابها حتى تورمت قدماها» اگراين شد، پس اين شخص، شخص پيغمبر است. حالا كيفيت چه بود؟ حال، كيفيت ورود آن حضرت به صحراى محشر چگونه است؟ شيخصدوق به سه سند در «عيون» از امام على بن موسى الرضا نقل مىكند ولى ما دراين جا از كتابهاى شيعه استمداد نمىكنيم. فقط از عقل و كتاب و سنت قطعى در نزدعامه و خاصه استنتاج مىكنيم. كيفيت ورود آن حضرت(سلام الله عليها) در محشر اين چنين است كه: «عليها حله الكرامه عجنتبماء الحيوان». حله كرامت چيست؟
معجون شدن به آب حيوان يعنى چه؟
اينها همه بحثهاى مفصلى دارد كه در جاى ديگر بايد به آنها پرداخت، اما چهارعبارت در ادامه اين روايت، كه در متون عامه هم آمده موجود است:
1.على احسن صوره
2.و اكمل هيبه
3.و اتم كرامه
4. و اوفر
نظام عدل وجود، كه ظهورش در قيامت كبرا است، محال است «احسن صور» را بهبشرى بدهد مگر اين كه او بهترين سيرتها را پيش خدا بياورد; يعنى اگر در كمالاتعلمى، اخلاقى و عبادى، نيكوتر از ديگران نباشد محال استبه احسن صور بيايد: «فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره».
علاقه پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) به فاطمه
عايشه مىگويد: پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) هنگامى كه از سفر مىآمد،اولين كسى را كه به ديدنش مىرفت فاطمه بود، هم چنين آخرين كسى كه وقت رفتن بهسفر از او جدا مىشد فاطمه بود. يعنى داناترين و دقيقترين انبياى خدا در جدايىجسمانى كمترين فواصل را بين خود و فاطمه رعايت مىكرد. وقتى هم به خانه فاطمهوارد مىشد كيفيت ورود او اين گونه بود كه: نخست دست فاطمه را مىبوسيد. كسى كه جبرئيل خاك پايش را مىبوسيد خود دست فاطمهرا مىبوسيد، اين فقط مهر پدرى نبود بلكه مطلبى فوق آن بود. بعد سينه، سپس عرضپيشانى و تمام پيشانى را مىبوسيد و مىفرمود: من بوى بهشت را از تو استشماممىكنم، تو را كه مىبوسم، جنت قرب را مىبويم نه اين كه دخترم را مىبوسم ومىبويم. محدثان بزرگ اهل سنت نقل كردهاند كه: روزى پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) وارد خانهفاطمه(سلام الله عليها) شد ديد كه دخترش لباس ساده و وصله خوردهاى بر تن دارد و مشغول دستآساست، تا صبح هم نخوابيده و مشغول عبادت بوده است، وقتى پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) اين وضع راديد قلب مباركاش شكست و اشك بر گونههايش لغزيد، به دخترش فرمود: «اصبرى علىمراره الدنيا». آن چه سيوطى و ابن نجار و بقيه نقل كردهاند چه جريانى گذشت ما نمىفهميم. همين قدر مىفهميم كه پيغمبر حركت كرد و رفت، جبرئيل نازل شد و اين آيه راآورد: «و لسوف يعطيك ربك فترضى».
مقام حضرت فاطمه(سلام الله عليها) در شب شهادتاش
در شب دفن فاطمه(سلام الله عليها) گوشهاى از شخصيت آنبانوى بزرگوار به عالم بشريتشناسانده شد. على(عليه السلام) بزرگ مردى بود كه جنگها وشمشيرها و ناملايمات زندگى در او هراسى به وجود نياورد اما غصه مرگ فاطمه، كمراو را شكست، چون او مىدانست كه فاطمه كه بود. دقت در تعبيرات حضرت(عليه السلام) نكتههاىعميقى به ما مىآموزد، ايشان بر جنازه فاطمه زهرا(سلام الله عليها) نماز خواند، سپس دستها رابه سوى آسمان بلند كرد و فرياد زد كه: «هذه بنت نبيك فاطمه اخرجتها منالظلمات الى النور; پروردگارا، اين فاطمه، دختر پيامبر تو است كه او را ازظلمات به سوى نور بردى.» گفتهاند كه: تا على(عليه السلام) اين سخن را گفت زمين بهاندازه يك ميل در يك ميل، نور باران شد و بدن فاطمه را در بر گرفت. در واقع، خداوند سبحان، خواستبه على(عليه السلام) پاسخ دهد كه فاطمه(سلام الله عليها) به همان نورىرسيده كه تو از آن سخن مىگويى. مىدانيم كه «انا لله و انا اليه راجعون» براى همه است، اما براى فاطمه«الى النور» است، و اين كه على(عليه السلام) به خدا عرض كرد: تو فاطمه را از ظلماتدنيا به سوى نور، سوق دادى منظورش آن نورى است كه در آيه شريفه «الله نورالسموات والارض» آمده است.
مظلوميت على(عليه السلام) در شهادت فاطمه(سلام الله عليها)
در ميان مومنان و پيشوايان دينى فقط يك نفر«اصبر الصابرين» لقب گرفته است و آن، اميرمومنان على بن ابىطالب(عليه السلام) است. درزيارت او يكى از عناوين اين است: «السلام عليك يا اصبر الصابرين» چرا ايشاناصبر الصابرين است؟ پاسخ اين سوال از كلام خود حضرت روشن مىشود كه فرمود: «صبركردم در حالى كه خار در چشم و استخوان در گلو داشتم». آيا در عالم كسى ديدهشده كه هم خار در چشمش خليده باشد و هم استخوان در گلويش گير كرده باشد و بااين دو حال صبر كند، اما همين مرد بزرگ و همين «اصبر الصابرين» در هنگامشهادت فاطمه(سلام الله عليها) طاقتاش تاب شد. شگفتا، مردى كه در مشكلات سنگين روزگار و حوادثتلخ و ناگوار دوران خود و در ميدانهاى جنگ و جهاد، خم به ابرو نياورده بود، درشب شهادت فاطمه(سلام الله عليها) آن چنان بىتاب شد كه خطاب به پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) عرض مىكند: اى رسولالله من در مرگ دخترت فاطمه، صبرم تمام شد، چرا كه بايد او را به طرز پنهانىدفن كنم و تنها او را در قبر بگذارم: «قل يا رسول الله عن صفيتك صبرى و رقى عنها تجلدى».
ارسال توسط کاربر محترم سایت : j133719
/ع