زندگي نامه فاطمه زهرا (سلام الله علیها)(7)
زندگي نامه فاطمه زهرا (سلام الله علیها)(7)
زندگانى زهرا (عليه السلام) در خانه شوهر نمونه است،چون سراسر زندگانى او نمونه است،چون خود او نمونه است،چون شوى او،پدر او و فرزندان او نمونهاند.نمونه مسلمانهايى آراسته بفضيلت و خوى انسانى.انسانهائى كه از ميان مردم،برمىخيزند،با مردم زندگى مىكنند،چون ديگر مردم راه مىروند،مىخورند،مىپوشند،اما از آن سوى اين غريزهها سرشتى دارند،برتر از فرشته،سرشتى پيوسته بخدا.انسانهائى كه درد ديگران را دارند،يا درد مردم را مىدانند و مىكوشند تا با رفتار و كردار خود درمان بخش آنان باشند و اگر نتوانند در تحمل رنج و دشوارى با ايشان شريك شوند.و گاه درد مىكشند تا ديگران درمان يابند.چنين كسان طبيبان الهى و شاگردان حقند و بحق مصداق كامل اين بيت كه: كل يريد رجاله لحياته×يا من يريد حياته لرجاله (1) برترى را در بزرگى روح مىدانند نه در پروردن تن و آنچه تن بدان نيازمند است،و اگر به تن زندهاند براى آنست كه زندگى درست را بديگران بياموزند. بآنها مىگويند هنگامى كه با مردم زندگى مىكنى ديگر تو نيستى.اين مردمند كه بايد براى خدمت آنان زنده بمانى.در انسان دوستى تا آنجا پيش مىروند كه مىگويند چگونه سير بخوابم و در دور دستترين نقطهها انسانى گرسنه پهلو بر زمين نهد. (2) زهرا (عليه السلام) پرورده چنين مدرسهاى است.نو عروسى كه جهاز او بهاى يكى زره به قيمت چهار صد درهم و اثاث البيت وى چند كاسه و كوزه سفالين باشد،پيداست كه در خانه شوى چگونه بسر خواهد برد. اكنون فاطمه (عليه السلام) آماده رفتن بخانه شوهر است.پدرش آخرين درس را بدو مىدهد.او پيش از اين،درسهائى نظير اين درس را آموخته است.اما درسهاى اخلاقى بايد پى در پى تكرار شود تا با تمرين عملى بصورت ملكه نفسانى در آيد هر چند او نيازى به تمرين ندارد،اما هر چه باشد انسان است،و با زنان خويشاوند و همسايه در ارتباط: -دخترم به سخنان مردم گوش مده!مبادا نگران باشى كه شوهرت فقير است!فقر براى ديگران سرشكستگى دارد!براى پيغمبر و خاندان او مايه فخر است. -دخترم پدرت اگر مىخواست مىتوانست گنجهاى زمين را مالك شود.اما او خشنودى خدا را اختيار كرد! دخترم اگر آنچه را پدرت مىداند مىدانستى دنيا در ديدهات زشت مينمود. (3) من در باره تو كوتاهى نكردم!ترا به بهترين فرد خاندان خود شوهر دادهام!شوهرت بزرگ دنيا و آخرتست (4) . خدايا فاطمه از من است و من از اويم!خدايا او را از هر ناپاكى بركنار بدار!در پناه خدا!به خانه خود برويد.در بعض روايتها چنين آمده است: زنها براه مىافتند.اسماء دختر عميس مىماند. -تو كيستى؟چرا نرفتى؟ -من بايد نزد دخترت بمانم.چنين شبى دختر جوان بايد زنى را در دسترس خود داشته باشد.شايد بدو نيازى افتد. قسمت اخير اين داستان را مؤلف كشف الغمه بهمين صورت آورده است.ابو نعيم اصفهانى نيز هنگام نوشتن شرح حال اسماء بنت عميس آنرا نوشته است چنانكه نوشتيم جعفر بن ابى طالب و زن او اسماء بنت عميس جزء نخستين دسته مهاجران حبشهاند (6) وى همراه شوهرش در سال هفتم هجرت هنگام فتح خيبر به مدينه بازگشت.هنگام بازگشت جعفر از حبشه پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود بكدام يك از اين دو شادمان باشم«فتح خيبر يا بازگشت جعفر» (7) . بنابر اين ممكن نيستبگوئيم اسماء شب عروسى فاطمه (عليه السلام) در مدينه بوده است.اگر روايت در اصل درستباشد و اگر روايت كنندگان در نوشتن نام دچار اشتباه نشده باشند،محتملا اين زن اسماء ذات النطاقين دختر ابو بكر و زن زبير بن عوام بوده است.شگفت اينست كه ابو نعيم خود نخست داستان هجرت اسماء را به حبشه و بازگشت او و مشاجره وى را با عمر بر سر اينكه مهاجران حبشه امتيازى بيش از مهاجران مدينه دارند،آورده و بلافاصله داستان گفتگوى او را با پيغمبر در شب عروسى فاطمه نوشته است (8) . يكى از فاضلان معاصر كه كتابى بنام«فاطمه از گهواره تا گور» (9) نوشته و كتاب او سه سال پيش در بيروت بچاپ رسيده است،پس از آنكه با چنين مشكلات روبرو گرديده و پس از آنكه گفتههاى علماى پيشين را مبنى بر ناممكن بودن حضور اسماء بنت عميس در اين عروسى آورده است.گويد: «راه حل معقول اينست كه بگوئيم اسماء همان اسماء بنت عميس است،لكن او پس از رفتن به حبشه چند بار به مكه آمده است.و چون مسافران بين اين دو نقطه بايد تنها عرض درياى سرخ را به پيمايند اين كار چندان مشكل نيست. (10) اين مؤلف بزرگوار يك نكته مهم را فراموش كرده است،و آن اينكه وقايع تاريخى تابع فرض و تصور ما نيست.اگر اصولى و يا فقيه هنگام تعارض اخبار تا آنجا كه ممكن باشد به جمع عرفى و يا جمع فقاهتى متوسل مىشود،بخاطر اين است كه مدلول روايت اثر عملى دارد،يعنى بيان كننده يكى از احكام پنجگانه تكليفى است و تا آنجا كه ممكن باشد فقيه نبايد دست از امارات بردارد. اما چنين جمعى را در داستانهاى تاريخى نمىتوان پذيرفت.و بر فرض كه بپذيريم لا اقل بايد سندى داشته باشيم كه اشاراتى و لو با جمال به رفت و آمد مكرر مهاجران مكه به حبشه داشته باشد.ما مىدانيم دستهاى از مهاجران حبشه پيش از هجرت،به مكه بازگشتند،و آن هنگامى بود كه شنيدند و يا پيش خود تصور كردند،مردم مكه از مخالفتخود با پيغمبر دستبرداشتهاند. ابن هشام نام يك يك اين مهاجران و تيره آنان را نوشته است.در هيچ سندى كوچكترين اشارتى به بازگشت جعفر بن ابى طالب و يا زن او اسماء بنت عميس نيست. آنگاه اگر امروز مسافرت از حجاز به حبشه از راه پيمودن عرض درياى سرخ آسان باشد،دليل نمىشود كه هزار و چهار صد سال پيش هم چنين آسان بوده است.كسانى كه از بيم جان و يا آزار جسمانى به كشورى بيگانه پناه بردند مانند بازرگان يا سياحت پيشهاى نبودند كه پيوسته از نقطهاى به نقطه ديگر مىرود. از اينها گذشته ما سندى از قرن دوم هجرى در دست داريم كه داستان هجرت اسماء بنت عميس را بتفصيل تمام نوشته است.اين سند كتاب نسب قريش نوشته ابو عبد الله مصعب بن عبد الله بن مصعب زبيرى است.كتاب مصعب جنبه تبليغاتى ندارد.گزارشى دقيق است كه از روى روايتهاى دست اول نوشته شده وى درباره اسماء چنين نويسد: «چون جعفر بن ابى طالب به حبشه رفت زن خود اسماء بنت عميس را همراه خويش برد اسماء در حبشه،عبد الله،محمد و عون را براى او زاد.چند روز پس از زادن عبد الله براى نجاشى نيز فرزندى زاده شد،كس نزد جعفر فرستاد كه: -پسرت را چه ناميدهاند؟ -عبد الله! نجاشى فرزند خود را عبد الله ناميد،و اسماء شير دادن او را بعهده گرفت و بدين جهت نزد نجاشى منزلتى يافت،چون جعفر با مسافران دو كشتى عازم بازگشتشد،اسماء دختر عميس و فرزندانش را كه در حبشه زاده بودند،با خود برداشت و به مدينه آمدند و در مدينه بودند تا آنكه جعفر به موته رفت و در آنجا شهيد شد. (11) اين سند ديرينهترين و در عين حال روشنترين ماخذ درباره اسماء بنت عميس است و ما مىدانيم جعفر بسال هفتم هجرت پس از فتح خيبر بمدينه آمد. نيز داستان هجرت جعفر جزء دومين دسته مهاجران،در سيره ابن هشام (12) و انساب الاشراف بلاذرى آمده است.بلاذرى نويسد: جعفر با زن خود اسماء بنت عميس جزء دومين دسته بود و در حبشه ماند،ابو طالب در زندگانى خود هزينه او را مىفرستاد.سپس با گروهى از مسلمانان پس از فتح خيبر بمدينه بازگشت. (13) پس رواياتى را كه حاضر بودن اسماء را در مكه بهنگام مرگ خديجه و يا بودن او را در مدينه بشب عروسى فاطمه (عليه السلام) متذكراند،بايد مبتنى بر تخليط حادثهها با يكديگر و شبيه دانستن نام شخصى با ديگرى دانست.چنين اشتباهات در چنان گزارش ها فراوان ديده مىشود. سه روز پس از عروسى بديدن دخترش مىرود.درباره زن و شوهر دعا مىكند.ديگر بار فضيلتهاى على (عليه السلام) را بر مىشمارد و بخانه بر مىگردد.اما چنان مىنمايد كه دورى دختر را، حتى در اين مسافت كوتاه نمىتواند تحمل كند.سالهاست فاطمه شب و روز در كنارش بوده است.او علاوه بر آنكه دخترش بود،ياد خديجه را براى او زنده نگاه ميداشت.«چه كسى جاى خديجه را مىگيرد؟!روزيكه مردم مرا دروغگو خواندند مرا راستگو دانست.و هنگامى كه همه مرا رها كردند دين خدا را با ايمان و مال خود يارى كرد» (14) مىخواستيادگار خديجه پيوسته در كنارش باشد،اما او اكنون همسر على است و بايد در خانه او بماند.اگر حجرهاى نزديك خانه خود براى آنان آماده كند خاطرش آسوده خواهد بود،اما ممكن است مسلمانان مدينه در زحمتبيفتند،سرانجام خواست عروس و داماد را در حجره خود جاى دهد.ولى اين كارى دشوار است چه هم اكنون در خانه او دو زن (سوده و عايشه) بسر مىبرند.حارثة بن نعمان آگاه مىشود و نزد پيغمبر مىآيد: -خانههاى من همه بتو نزديك استخود و هر چه دارم از آن توست.بخدا دوستتر دارم كه مالم را بگيرى تا آنرا در دست من باقى بگذارى. -خدا تو را پاداش بدهد. از اين روز فاطمه و على به يكى از خانههاى حارثه منتقل ميشوند. (15) سالهاى دوم هجرت و اند سال پس از آن براى پيغمبر و مسلمانان،سالهاى سختى بود چه از جهت اوضاع سياسى و چه از جهتشرائط اجتماعى و اقتصادى.روزى كه پيمان مدينه بسته شد (16) ،يهوديان با آنكه از حقوق سياسى و اجتماعى برخوردار بودند،بعللى كه اين كتاب تاب تفصيل آنرا ندارد، (17) دشمنى خود را با پيغمبر آغاز كردند و تا آنجا پيش رفتند كه به حكم قرآن مسلمانان به يكباره رابطه خود را با آنان بريدند.تغيير قبله از مسجد اقصى به خانه كعبه كينه آنانرا با پيغمبر بيشتر كرد.دسته ديگرى نيز در يثرب بسر مىبردند كه زير پوشش مسلمانى بزيان مسلمانان كار ميكردند. سركرده آنان عبد الله بن ابى بن ابى سلول بود.اين عبد الله پيش از رسيدن پيغمبر به مدينه سوداى حكومتشهر را در سر داشت و مقدمات رياست او را نيز آماده كرده بودند ليكن هجرت پيغمبر از مكه بدانجا او را از اين بزرگى محروم ساخت. عبد الله و كسان او بظاهر مسلمان شدند و جانب پيغمبر را گرفتند،ليكن دل آنان با او نبود. بخصوص شخص عبد الله كه هر گاه فرصتى دست مىداد ضربتى كارى باسلام و مسلمانان مىزد،چنانكه با عقب نشينى در جنگ احد عامل شكست مسلمانان گشت.حادثه رجيع و بئر معونه (18) را نيز كه در آن بيش از چهل تن از زبده مسلمانان به شهادت رسيدند،زبان دشمنان را دراز ساخت.و قبيلههاى دنيا طلب خود را بدشمنان اسلام بستند. شرايط اقتصادى نيز دشوار بود،مسلمانان مدينه و انصار تا آنجا كه مىتوانستند از همراهى با مهاجران دريغ نمىكردند،بلكه با همه تنگدستى آنانرا بر خود مقدم ميداشتند.اما مگر توان مالى مشتى كشاورز و كاسب خرده پا چه اندازه است؟غنيمتهاى جنگى هم رقمى نبود كه نياز نو مسلمانان را بر طرف كند و محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) كه هدايت و رياست اين مردم را بعهده داشت، آنانرا بر خود و خويشاوندان و بستگان خود مقدم مىداشت.اگر گشايشى در كار پيدا مىشد حق مستمندان مهاجر و انصار بود.اين درس را قرآن بدو و خاندانش آموخته است.اگر خدا را دوست مىدارند بايد لقمه را از گلوى خود ببرند و به گدايان،يتيمان و اسيران بخورانند بى آنكه بر آنان منتى نهند.و بدانند كه اين لقمه حق آن مستمندان است.حقى كه خدا براى آنان معين فرموده در مقابل پرداخت اين حق نبايد چشم پاداش و يا سپاس داشته باشند.پاداش اين كار نيك را در جهان ديگر خواهند گرفت.روزيكه همه چهرهها ترش و در هم رفته است، چهره آنان شاداب و لبهاى ايشان خندان خواهد بود. (19) مسلم است كه على پسر عموى پيغمبر و فاطمه دختر او در انجام دادن اين فرمان سزاوارتر از ديگران بودند.اين آيهها در خانه آنان و بر آنان نازل شده است.در اجراى همين دستور اخلاقى بود كه اين زن و شوهر بيش از توان انسان معمولى بر خود سخت گرفتند.چهل سال پس از اين تاريخ هنگامى كه على ديده از اين جهان پر رنج فرو بست و بجوار رحمت پروردگار رفت،با آنكه پنجسال آخر زندگانى را در حكومتبر جهان اسلام بسر برده بود،فرزندش حسن (عليه السلام) در نخستين خطبه خود او را چنين ستود:«مردم!دوش مردى بجوار خدا رفت كه از پيشينيان كسى بر او سبقت نگرفت و از پسينيان كسى بپاى او نخواهد رسيد.چون پيغمبر او را به ماموريتى مىفرستاد جبرئيل از سوى راست و ميكائيل از سوى چپ او را نگهبان بودند تا پيروز برگردد.آنچه از او بجا مانده هفتصد درم است»اين سند نوشته ابن سعد در كتاب الطبقات الكبرى و از قديمترين اسناد تاريخى و مورد استناد همه تاريخ نويسان است. ابن عبد ربه اندلسى كه در آغاز سده چهارم مرده و كتاب او در پايان سده سوم نوشته شده، مانده از او را سيصد درهم نوشته است (21) . بسيار بى انصافى است كه كسى بگمان خود و يا براى گمراه ساختن مردمان ناآگاه،كتابى بنويسد و بخواهد اسلام را از ديدگاه فلسفه بشناساند آنگاه باتكاء ترجمهاى غلط از ماخذى متاخر و چند قرن پس از ابن سعد و ابن عبد ربه،على را سرمايهدار زمان خود معرفى كند. اين بى انصافان كه براهنمائى انديشه كوتاه بين مىخواهند هر حادثهاى را با تاويلهاى نادرست و دور از ذهن و منطق علمى،بر دريافتهاى غلط خويش منطبق سازند،اين رنج مختصر را هم بر خود هموار نمىكنند كه نخست همه اسناد را بررسى نمايند آنگاه آنرا طبقهبندى كنند و سپس با روشى كه همه تاريخ نويسان بدان آشنا هستند درست را از نادرست جدا سازند.نمىتوانند يا نمىخواهند خدا مىداند «و من يضلل الله فماله من هاد» (22) .
پي نوشت ها :
1.همگان ديگر كسان را براى خود مىخواهند جز تو كه خود را براى ديگر كسان مىخواهى. (متنبى.ديوان ص 190 ج 3) .
2.نگاه كنيد به نامه امير المؤمنين على عليه السلام به عثمان بن حنيف (نهج البلاغه ص 50 ج 4) .
3.كشف الغمة ج 1 ص 363.
4.همان كتاب 351.
5.حلية الاولياء ج 2 ص 75.
6.رك.ابن هشام ج 1 ص 345 و ابن سعد ج 8 ص 205.
7.ابن هشام ج 3 ص 414.
8.حلية الاولياء ج 2 ص 74-75.
9.فاطمة الزهراء من المهد الى اللحد.
10.ج 2 ص 204.
11.نسب قريش ص 81.
12.ج 1 ص 345.
13.ص 198.
14.بحار ج 43 ص 131 و رك ص 21 اين كتاب.
15.ابن سعد،طبقات ج 8 ص 14 و رجوع شود به الاصابة ج 8 ص 158 بخش يك و الاخبار الموفقيات ص 376.
16.رجوع كنيد به تحليلى از تاريخ اسلام،از نويسنده.ص 39-53.
17.رجوع شود به تحليلى از تاريخ اسلام نوشته مؤلف ص 55.
18.خلاصه حادثه رجيع اينكه نمايندگانى از طائفه كنانه نزد پيغمبر آمدند،و از او خواستند، كسانى را به قبيله آنان بفرستد تا احكام اسلام را بديشان بياموزند پيغمبر شش تن از مسلمانان را همراه آنان كرد،ولى آنان در موضعى بنام رجيع بر اين شش تن حمله بردند،چهار تن را كشتند و دو تن ديگر را به مشركان مكه تسليم كردند و آن دو تن در آنجا بكين كشتگان قريش در بدر كشته شدند در حادثه بئر معونه سى و هشت تن نمايندگان پيغمبر به شهادت رسيدند.
19.سورده دهر آيات 8-11.
20.الطبقات ج 3 ص 26.
21.العقد الفريد ج 5 ص 103.
22.الرعد:33.
ارسال توسط کاربر محترم سایت : j133719
/ع