طلسمات

خانه » همه » مذهبی » زندگینامه عمار یاسر(بخش اول)

زندگینامه عمار یاسر(بخش اول)

زندگینامه عمار یاسر(بخش اول)

در این مطلب زندگینامه عمار بن یاسر یکی از صحابیون پیامبر(ص) را می خوانید.

2094456 compressed - زندگینامه عمار یاسر(بخش اول)

خانواده ی عمار

پدر عمار، مردی مصمم به نام «یاسر» بود.(1) وی اهل یمن و جزو طایفه ی مذحج، از قبیله ی عَنَس بود. یاسر تا دوران جوانی در سرزمین یمن زندگی می کرد.

وی سه برادر داشت. روزی یکی از برادرانش گم شد. از این روی، یاسر به همراه دو برادر دیگرش، حارث و مالک، برای یافتن برادر گم شده شان به مکه آمدند، ولی هر چه جست و جو کردند، وی را نیافتند. مالک و حارث وقتی از یافتن برادر ناامید شدند، به یمن بازگشتند، ولی یاسر در مکه ماند. آن زمان (حدود 65 سال پیش از بعثت)، حکومت قبیله ای در مکه حکم فرما بود و افراد بیگانه و غریب، تنها با پیوستن به یکی از قبایل مکه، امنیت جانی و مالی داشتند.

آنان در سایه ی حمایت آن قبیله می توانستند به زندگی خویش ادامه دهند. یاسر با ابوحُذَیفه، بزرگ خاندان قبیله ی بنی مخزوم که شخصی مهربان بود، پیمان بست و به این قبیله پیوست.(2)

پس از مدتی، ابوحذیفه اخلاق و رفتار یاسر را پسندید و یکی از کنیزانش به نام سمیه، دختر خیاط را که کنیزی عفیف و پاک دامن بود، به ازدواج وی درآورد.(3)

نخستین ثمره ی این ازدواج، عمار(4) بود که در مکه چشم به جهان گشود. از آنجا که مادر عمار کنیز بود، وی نیز بنابر قانون بردگی، برده ی ابوحذیفه به شمار می آمد، ولی ابوحذیفه که شخصی بخشنده بود، عمار را آزاد کرد. به همین سبب، از عمار با عنوان «مولی ابوحذیفه» (غلام آزاد شده ی ابوحذیفه) یاد می کنند. عمار تا زمانی که ابوحذیفه زنده بود، همواره به وی خدمت می کرد و وی را به سبب محبت هایش گرامی می داشت.

عمار به سال 37 هجرت و در 94 سالگی به شهادت رسید. او حدود 41 تا 44 سال پیش از بعثت به دنیا آمده است. اگر بپذیریم که یاسر هنگام ازدواج، بیست ساله بود، می توان گفت، وی در آغاز بعثت حدود 65 سال داشته و بر همین پایه، همسرش سمیه نیز در آغاز بعثت حدود 55 یا شصت سال داشته است. عمار برادر دیگری به نام «عبدالله» داشت که او نیز همراه پدر و مادرش مسلمان شد.

اسلام آوردن یاسر و خانواده اش

وقتی رسول خدا(ص) دعوت خویش را آشکار کرد، شدت شکنجه و آزار مشرکان به اندازه ای بود که تازه مسلمان ها هیچ گونه امنیت جانی و مالی نداشتند. در این هنگام، رسول خدا(ص) و چند تن از تازه مسلمانان، برای حفظ جان خویش حدود یک ماه در خانه ی «اَرقَم بن ابی ارقم» که بالای کوه صفا قرار داشت، اجتماع کردند و از آنجا بیرون نیامدند. در حقیقت آنجا پناهگاه و سنگری بود که پیامبر و مسلمانان را از گزند دشمن در امان نگاه می داشت.(5)

 در این زمان، افرادی مخفیانه به خانه ی ارقم و نزد رسول خدا(ص) می آمدند و مسلمان می شدند. آورده اند، در این زمان بود که عمار نیز به یکتاپرستی و آیین رسول خدا(ص) علاقمند شد و تصمیم گرفت نزد پیامبر خدا برود و اسلام را بپذیرد. پس مخفیانه و با احتیاط به سوی خانه ی ارقم به راه افتاد. وقتی نزدیک خانه رسید، صهیب رومی را دید که کنار در ایستاده است. عمار آهسته و با کمال احتیاط، خود را به صهیب رساند و پرسید: «برای چه به اینجا آمده ای؟»

صهیب گفت: «تو برای چه به اینجا آمده ای؟»

عمار گفت: «می خواهم نزد محمد بروم و سخن وی را بشنوم». صهیب نیز گفت: «من نیز چنین تصمیمی دارم».

آن گاه هر دو با هم نزد پیامبر اکرم(ص) رفتند و علاقه ی خود را به اسلام، آشکار کردند. پیامبر، اسلام را به ایشان عرضه کرد و هر دو در خانه ی ارقم مسلمان شدند. سپس یک روز آنجا ماندند و در تاریکی شب، با احتیاط و مخفیانه از آن خانه بیرون آمدند. آن گاه عمار به خانه ی خود رفت و پدر و مادر و برادرش را به اسلام دعوت کرد. آنان نیز آیین اسلام را پسندیدند و همگی به خیل تازه مسلمانان پیوستند.(6)

گرایش سریع یاسر و سمیه به اسلام، در پرتو راهنمایی های فرزندشان عمار سبب شد که «آل یاسر»(7) جزو نخستین خانواده هایی به شمار آیند که به اسلام گرویده اند.(8)

پیامد اسلام آوردن خانواده ی عمار

هنگامی که خانواده ی یاسر، دین خود را آشکار ساختند، قبیله ی بنی مخزوم بسیار ناراحت و خشمگین شدند. ابوالحکم عمروبن هشام مخزومی، مشهور به «ابوجهل»، برادرزاده ی ابوحذیفه که پس از مرگ وی جانشینش شده بود، یکی از دشمنان سرسخت اسلام به شمار می رفت.(9)

وی به همراه شماری از افراد قبیله ی بنی مخزوم، خاندان یاسر را به جرم اسلام آوردن، به سخت ترین وجه آزار و شکنجه می داد تا از اسلام روی برگردانند. در این هنگام، یاسر حدود هفتاد سال و همسرش سمیه 65 سال داشت.

اگرچه این پیرمرد و پیرزن با موی سپید و صورت پرچین و چروک، کنار فرزندانشان عمار و عبدالله، به گونه ای رقت بار شکنجه می شدند، ولی با مقاومتی قهرمانانه و وصف ناپذیر، لحظه ای از تعقیب هدف خود بازنایستادند. ابزار شکنجه ی مشرکان، آهن گداخته از آتش، آتش، تازیانه های گوناگون، ریگ های سوزان مکه و آب های آلوده را شامل می شد. گاه مشرکان بر تن برهنه ی خانواده ی یاسر(یاسر، سمیه، عمار و عبدالله) زره آهنین می پوشاندند و ایشان را در برابر خورشید سوزان مکه قرار می دادند. گاهی نیز تخته سنگ بزرگی روی سینه ی ایشان می گذاشتند که نفسشان به شماره می افتاد….

آورده اند پیامبر خدا(ص) از دیدن این صحنه ها بسیار ناراحت می شد و به ایشان می فرمود: «ای آل یاسر، صبر و مقاومت کنید که وعده گاه شما بهشت است».(10)

همچنین می فرمود: «خدایا، خاندان یاسر را بیامرز که مشمول آمرزش تواند. خدایا، هیچ کس از آل عمار را به آتش (دوزخ) عذاب نکن».(11)

شهادت پدر و مادر عمار

وقتی اسلام آوردن خاندان یاسر آشکار شد، ابوجهل و گروهی از مشرکان به خانه ی یاسر آمدند و آنجا را آتش زدند. آنان عمار و پدر و مادرش را نیز به زنجیر کشیدند و ایشان را با سرنیزه و تازیانه به سوی محله ی بطحا بردند. سپس در آن مکان، ایشان را چنان زدند که خون از بدن هایشان جاری شد. آنان آتشی افروختند و بر سینه و دست و پای ایشان قرار دادند.

سپس سنگ های سخت و سنگینی روی سینه هاشان گذاشتند و ایشان را به شکل های گوناگون شکنجه کردند. آورده اند: روزی حین شکنجه، چشم سمیه به رسول خدا(ص) افتاد که از آن محل می گذشت. پس خطاب به آن حضرت گفت: «گواهی می دهم که به راستی تو رسول خدایی و به راستی که وعده ات حق است».

وقتی مشرکان سخنان سمیه را شنیدند بر سر او ریختند و تا می توانستند وی را کتک زدند؛ به گونه ای که آن بانوی باایمان بی هوش شد. روزی خشم ابوجهل از سمیه بالا گرفت و به او گفت: «یا باید از خدایان ما به نیکی و از محمد به زشتی یاد کنی یا تو را خواهم کشت». سمیه در پاسخ ابوجهل گفت: «مرگ بر تو و خدایانت». ابوجهل با شنیدن این سخن سمیه خشمگین شد و وحشیانه به وی حمله کرده، با ضربه های شمشیر او را به شهادت رساند.

نام این شیرزن به منزله ی نخستین شهید راه دین اسلام در تاریخ ثبت شد. ابوجهل پس از اینکه سمیه را به شهادت رساند، سراغ شوهرش یاسر رفت و وی را که با بدن برهنه به زنجیر کشیده بودند، زیر ضربه های لگد گرفت. او آنقدر با لگد به شکم یاسر زد که وی نیز به شهادت رسید. نام یاسر نیز در تاریخ به منزله ی نخستین شهید مَرد راه ایمان، ماندگار شد.(12)

بنا به گفته ی بلاذری، عبدالله، فرزند یاسر و سمیه نیز پس از شهادت پدر و مادرش، سومین شهید راه اسلام بود.(13)

پیامبر برای تسلیت و دلجویی عمار چنین پیام داد:

صبراً یا ابی الیقظان! اللّهمَّ لاتعذّب احداً مِن آل یاسر بالنّار؛(14) «شکیبا باش ای عمار! خداوندا، هیچ یک از خانواده ی یاسر را به آتش مسوزان».

حفظ جان و ایمان

پس از آنکه مشرکان یاسر، سمیه و عبدالله را به شهادت رساندند، همچنان به شکنجه ی عمار ادامه دادند. ابوجهل و دیگر مشرکان به عمار گفتند: «به محمد ناسزا بگو و از بت ها به نیکی یاد کن، وگرنه تو را نیز همانند پدر و مادر و برادرت می کشیم. عمار وقتی دریافت که مشرکان بدون تردید قصد کشتن وی را دارند، تقیه(15) کرد و با زبان، خواسته ی مشرکان را برآورد؛

 در حالی که قلبش از ایمان به خدا و پیامبر اکرم(ص) سرشار بود. وقتی این خبر به رسول خدا(ص) و دیگر مسلمانان رسید، برخی به این کار عمار اعتراض کردند و گفتند: «عمار با این کار، گناه بزرگی مرتکب شده و از زمره ی مسلمانان خارج شده است»، ولی پیامبر اکرم(ص) به ایشان فرمود: «همانا سراسر وجود عمار مملو از ایمان است. ایمان با خون و گوشت و پوست او عجین است».

طولی نکشید که عمار گریه کنان نزد پیامبر خدا آمد. حضرت به او فرمود: «مگر چه شده است که چنین ناراحتی؟»

عمار گفت: «ای رسول خدا، مشرکان از سرم دست برنداشتند و مرا آنقدر شکنجه کردند که مجبور شدم در زبان و به ظاهر، برخلاف باور قلبی ام سخنانی بگویم».

آورده اند پیامبر اکرم(ص) با دست مبارک خود اشک چشمان عمار را پاک کرد و فرمود: «اگر باز تو را شکنجه کردند و به تو فشار آوردند، آنچه را گفتی تکرار کن تا جان خود را نجات دهی».(16)

مدتی از این ماجرا نگذشته بود که آیه ای از سوی خداوند نازل شد و کار عمار را تأیید کرد و اتهام خروج از دین را از وی دور ساخت.

خداوند- تبارک و تعالی- در این آیه فرمود: «کسانی که پس از ایمان کافر شوند- به جز کسانی که زیر فشار و اجبار قرار گیرند و در ظاهر، اظهار کفر کنند، ولی در دل و جان، ایمانشان پابرجا شد- خشم خداوند بر آنهاست و عذاب بزرگی در انتظارشان است».(17)

از آن پس، تکلیف تقیه به طور رسمی در مواردی ویژه، قانونی و مجاز شد. در روایت آمده است که شخصی از امام صادق(ع) پرسید: «بین آزار دیدن و زیر فشار قرار گرفتن از سوی دشمنان و تهدید به کشته شدن، و برائت جستن از امیرمؤمنان، علی(ع)، کدام یک نزد شما محبوب تر است؟»

امام فرمود: «اظهار برائت زبانی نزد من محبوب تر است. آیا نشنیده ای که خداوند- تبارک و تعالی- در شأن عمار فرمود: الاّ مَن اُکرِه وقَلبُهُ مُطمئنٌ بالایمان. اظهار کفر پذیرفتنی نیست، مگر از کسی که زیر فشار دشمنان به این کار مجبور شود تا جان خود را حفظ کند، و در حالی که قلب او مملو از ایمان است، در ظاهر و به زبان، خواسته ی کافران را بیان کند، حال آنکه در اعتقادش پابرجا و استوار است».(18)

شخصی به نام «عبدالله بن عجلان» از امام صادق(ع) پرسید: «با توجه به اینکه ضحاک، حاکم کوفه شده است، چه بسا با عداوتی که او با علی(ع) دارد، مردم را وادار کند که از علی(ع) بیزاری بجویند. وظیفه ی شیعه در این میان چیست؟»

امام(ع) در پاسخ فرمود: «وظیفه این است که شیعه همان راهی را برود که عمار پیمود. او به ظاهر از حق تبری جست، ولی در قلب خود به آن ایمان داشت».(19)

فرد دیگری از امام صادق(ع) پرسید: «هرگاه درباره ی ولایت علی(ع) زیر فشار قرار بگیریم و میان برگزیدن یکی از دو راه- کشته شدن یا برائت جستن از علی(ع)- اختیار یابیم، وظیفه چیست؟ به نظر می رسد باید به کشته شدن تن دهیم، ولی از علی(ع) برائت نجوییم».

امام فرمود: «نه، به خدا سوگند! وظیفه ی شما در چنین مواردی همانند وظیفه ی عمار است. باید به شیوه ی او عمل کنید».(20)

عمار؛ همدم پیامبر اکرم(ص)

یکی از افتخارهای عمار این بود که چه پیش از بعثت و چه پس از آن، همواره هم نشین و مونس رسول خدا(ص) بود. عمار با پیامبر(ص) هم سن بود. زمانی که پیامبر به شغل شبانی سرگرم بود، بیشتر وقتش را با عمار که او نیز شبانی می کرد، می گذراند. عمار از خاطره های دوره ی نوجوانی و جوانی چنین می گفت:

من چوپانی گوسفندان را بر دوش داشتم و محمد(ص) نیز به این کار می پرداخت. روزی به او گفتم: «آیا مایلی که فردا گوسفندان را به منطقه ی “فَخ” که چراگاه خوبی در آنجا سراغ دارم، ببریم؟»

آن گرامی فرمود: «بلی»، و برای فردا قرار گذاشتیم.

بنابر قرار، وقتی که روز بعد به آن محل رسیدم، دیدم که حضرت زودتر از من رسیده است، اما گوسفندان را نگه داشته و به چراگاه نرانده است. به آن بزرگوار عرض کردم: «چرا گوسفندان را به چراگاه نبرده ای؟»

فرمود: «قرار ما این بود که گوسفندان را با هم بچرانیم و من نمی خواستم پیش تر، از فضای دست نخورده و آماده ی این چراگاه استفاده کنم».(21)

وی پس از بعثت نیز هم نشینی با پیامبر را بر هر کاری مقدم می داشت و نشانه های تاریخی حکایت از آن دارد که دوستی عمیقی میان عمار و پیامبر اسلام بوده است. عمار در این باره می گوید: «من هم سن و دوشادوش رسول خدا(ص) بودم. هیچ کس مانند من به آن حضرت نزدیک نبود».(22)

در جایی دیگر می گوید: «من بیش از هر فرد دیگری، در جریان ازدواج پیامبر با خدیجه(ع) قرار داشتم؛ زیرا دوست پیامبر بودم».(23)

رسول خدا(ص) نیز بارها به هم نشینی با عمار و دوستی دیرینه شان اشاره کرده است. از جمله می فرماید: «به راستی عمار از نزدیک ترین افراد به من است. پیوند ما با همدیگر بسیار گرم و صمیمانه است و او اغلب با من و در کنارم است».(24)

عمار با توجه به شناخت کاملی که از صداقت و راستی پیامبر داشت، جزو پیش گامان در پذیرش اسلام بود. همچنین در ماجرای هجرت، از پیشاهنگان بود که در کنار پیامبر اکرم(ص) به مدینه وارد شد.

بنای مسجد قبا

عمار، افزون بر پیش گام بودن در عرصه های فکری و اعتقادی، در کارهای عملی نیز همواره پیشتاز بود و در همه ی کارهای خیر، با جان و دل آمادگی خود را اعلام می کرد. آورده اند وقتی موضوع هجرت مسلمانان به یثرب(مدینه) پیش آمد، عمار از کسانی بود که میان راه، خود را به پیامبر اکرم(ص) رساند و به منزله ی یار و خدمتگزار حضرت، او را یاری می کرد.

پیامبر و یارانش پیش از رسیدن به مدینه در محلی به نام قبا توقف کردند. حضرت تصمیم گرفت حدود چهار روز در آن محل بماند(از روز دوشنبه دوازدهم تا پنجشنبه پانزدهم ربیع الاول). از جمله کارهایی که عمار در مدتی که در قبا اقامت داشتند انجام داد، طرح ریزی بنای یک مسجد بود. گرچه این مسجد به طور کامل ساخته نشد، ولی نخستین مسجدی بود که با پیشنهاد عمار در منطقله ی قبا بنا شد.

 در روایت ها آمده است: چون پیامبر خدا و همراهانش به قبا وارد شدند، عمار یاسر نیز حضور داشت. او نزد رسول خدا(ص) آمد و عرض کرد: «اگر موافقید ساختمانی را برای برگزاری نماز بنا کنیم». حضرت این پیشنهاد را پسندید و عمار، خود به جمع آوری سنگ های بزرگی پرداخت که در آن محل وجود داشت. سپس با همکاری دیگر مسلمانان، محلی را برای نماز بنا کرد. به این ترتیب، افتخار بنای نخستین مسجد در اسلام، از آنِ عمار شد.(25)

شرکت عمار در بنای مسجد النبی

رسول خدا(ص) در مسیر حرکت به یثرب، پس از اقامت چند روزه در محلی به نام قبا، میان استقبال پرشور مردم وارد مرکز یثرب و مهمان ابوایوب انصاری شد. در همان روز، حضرت تصمیم گرفت تا مسجدی در آنجا بنا کند. وقتی مسلمانان از این تصمیم رسول خدا(ص) باخبر شدند، با جان و دل به تهیه و آماده سازی مصالح ساختمان مسجد پرداختند.

آورده اند: یکی از افرادی که در این کار بسیار کوشش کرد، عمار بود. با اینکه عمار در این زمان بیش از پنجاه سال داشت، به اندازه ی دو تن فعالیت می کرد. وقتی پیامبر اکرم(ص) دید که عمار خود را بسیار به زحمت می اندازد، خطاب به وی فرمود: «ای عمار، این قدر خودت را به زحمت مینداز».

عمار عرض کرد: «ای رسول خدا، دوست دارم در ساختن این مسجد بسیار کار کنم». پیامبر خدا دستی بر شانه ی او کشید و فرمود: «ای عمار، تو اهل بهشتی…».(26)

در روایتی آمده است که عمار دوبرابر دیگران، برای ساختن مسجد سنگ جابه جا می کرد و می گفت: «یکی را برای خود و دیگری را به نیت پیامبر خدا جابه جا می کنم». روزی پیامبر اکرم(ص) دید که عمار سنگ های بزرگ تری بر دوشش گذاشته است و به زحمت، آنها را جابه جا می کند. حضرت دست وی را گرفت و گرد و غبار سر و صورتش را پاک کرد. عمار به شوخی عرض کرد: «ای رسول خدا، اصحاب شما با سپردن این بار سنگین، خواهان کشتن من اند!» پیامبر با مهربانی و ملاطفت در پاسخ شوخی عمار فرمود: «آنان قاتل تو نیستند، بلکه گروه ستمگری تو را خواهند کشت، در حالی که تو آنان را به سوی حق دعوت می کنی».(27)

بنابر برخی روایت ها، روزی عمار دو سنگ و دو خشت بزرگ برای بنای مسجد مدینه جابه جا می کرد. ناگهان بر اثر سنگینی سنگ ها هنگام کار ضعف کرد و بی هوش بر زمین افتاد. پیامبر خدا به بالین وی آمد و خاک را از سر و صورتش پاک کرد و فرمود: «ای پسر سمیه، مردم، یک سنگ و یک خشت جابه جا می کنند، ولی تو برای به دست آوردن اجر و رضای الهی، بیشتر از دو سنگ و دو خشت می بری. این کار برای تو سخت است. آرام تر و کمتر کار کن».

سپس رسول خدا(ص) افزود: «عزیزم، تو که این گونه مخلصانه و فداکارانه برای خشنودی خدا می کوشی، در پایان عمرت به دست قومی ستمگر به شهادت خواهی رسید». آن گاه از یادآوری آن پیشامد غمگین شدند.

در منابع تاریخی آمده است: «عثمان بن عفان» که بعدها سومین خلیفه ی مسلمانان شد، از جمله کسانی بود که به شرکت در چنین کارهایی علاقه نداشت؛ زیرا از آلوده شدن لباسش به گرد و غبار اکراه داشت. کناره گیری و پرهیز عثمان از کارهای دشوار ساختمانی، موجب شد تا عمار اشعاری را که از امام علی(ع) شنیده بود، با صدای بلند بخواند. مضمون آن اشعار چنین بود: «آنان که به کار ساختن مسجد می پردازند و پیوسته(ایستاده و نشسته) به کار و تلاش سرگرم اند با کسانی که از گرد و غبار می پرهیزند، برابر نیستند».(28)

عثمان از شنیدن این اشعار ناراحت شد و عمار را سرزنش کرد. او با عصا عمار را دنبال کرد، اما رسول خدا(ص) از او دفاع کرد و وی را کانون لطف خویش قرار داد.(29) لطف و عنایت پیامبر به عمار، به دلیل صداقت و بی ریایی او بود.(30) عمار، دوبرابر دیگران سنگ ها را در بغل می گرفت و به سوی بنای مسجد می آورد، پیامبر به وی فرمود: «ای اباالیقظان، بر خودت سخت مگیر!»

عمار گفت: «ای رسول خدا، دوست دارم در ساختن این مسجد نقش بیشتری داشته باشم».

پیامبر از سر محبت، دستی به شانه ی عمار زد و فرمود: انّک من اهل الجنه؛ «تو بهشتی هستی و کشندگان تو ستمکارند».(31)

پیمان برادری عمار با حذیفه

از جمله کارهای رسول خدا(ص) پس از جای گیری در مدینه، بستن عقد اخوت میان انصار و مهاجران بود. به این ترتیب، پیامبر میان افرادی از قبایل و نژادهای گوناگون که به آیین اسلام گرویده بودند، پیمان برادری و هم بستگی بست. نقل می کنند روزی رسول خدا(ص) همه ی اصحاب را یک جا جمع کرد و به آنها فرمود: «دو تا دوتا با یکدیگر برادر دینی شوید».

آن گاه میان یک نفر از انصار و یک نفر از مهاجران عقد اخوت بست. پیامبر خدا در این کار به تناسب روحی افراد با یکدیگر کاملاً توجه می کرد و افرادی را که با هم تناسب فکری، روحی و اخلاقی داشتند برادر قرار می داد. در این روز حضرت میان عمار یاسر و حذیفه بن یمان پیمان برادری برقرار کرد. حذیفه از شخصیت های بزرگ اسلامی بود که پدرش در جنگ احد به شهادت رسید. رسول خدا(ص) درباره ی حذیفه فرموده است:
«حذیفه، پسر یمان از برگزیدگان خدا و بصیرترین شما [اصحاب] به حلال و حرام است».(32)

برقراری پیمان برادری میان عمار و شخص بزرگواری چون حذیفه، نشان جایگاه والای عمار نزد رسول خدا(ص) است. آورده اند حذیفه تا پایان عمر، از دوستان و ارادتمندان عمار بود. روزی حبّه ی عُرنَی، یکی از اصحاب ویژه ی امام علی(ع)، از حذیفه پرسید: «برای نجات از فتنه های پس از رحلت رسول خدا(ص) چه کنیم؟ چگونه راه سلامت و هدایت را بیابیم؟»

حذیفه گفت:

عَلَیکم بِالفئَهِ الّتی فیها ابن سُمیَّهَ؛ «بر شما باد همراهی با گروهی که فرزند سمیه(عمار یاسر) میان آنان است».(33)

عمار؛ مبلّغ اسلام

با پیشرفت برنامه ها و اهداف پیامبر اسلام، روز به روز بر شمار مسلمانان افزوده می شد. در این هنگام، پیامبر فرصت را غنیمت شمرد و با نامه نگاری برای زمامداران و رؤسای قبایل و رهبران مذهبی مسیحیان، اسلام را به همه ی جهان عرضه داشت. رسول خدا(ص) با کار تبلیغ، دین را به دیگر مناطق گسترش می داد. او برای رساندن پیام خویش به پادشاهان و رؤسای قبایل بزرگ و شخصیت های دینی از نیروهای کارآمد و کاردان بهره جست. عمار یاسر از جمله کسانی بود که پیامبر او را برای این مهم برگزید.(34) از جمله پیام خویش را به او سپرد تا به «حارثه بن علقمه»، اسقف مسیحیان نجران برساند.

منطقه ی نجران که هفتاد دهکده را دربر داشت، در نقطه ی مرزی حجاز و یمن قرار داشت. اهمیت و گستردگی این منطقه، سبب شد تا پیامبر، اهالی آن را به اسلام دعوت کند. در پی این دعوت، بزرگان و روحانیان مسیحی نجران به مدینه آمدند تا از نزدیک با رسول خدا(ص) مذاکره کنند. پس از یک نشست، آنان موضع روشنی ابراز نکردند. به همین دلیل، پیامبر به آنان مباهله را پیشنهاد کرد. ایشان نخست پذیرفتند، ولی سرانجام سرباز زدند و تنها حاضر شدند که در قلمرو حاکمیت اسلامی، مالیات پرداخت کنند.(35)

افزون بر آن، رسول خدا(ص) عمار را به مأموریت های تبلیغی دیگر، از جمله به سوی قبیله ی «قیس» فرستاد. آنان تازه مسلمان شده بودند و به راهنمای دینی نیاز داشتند.(36)

رشادت عمار در جنگ بدر

عمار با روحیه ی بسیار بالا و شجاعت و شادابی ای کم نظیر در جنگ بدر حاضر شد. وی با دلاوری بالایش، نیروی ایمان هم رزمانش را تقویت می کرد. آورده اند بنابر تقسیم بندی رسول خدا(ص)، شتری در اختیار عمار و عبدالله بن مسعود قرار گرفته بود که آن دو، در مسیر جبهه ی بدر به نوبت بر آن سوار می شدند.(37)

پیامبر خدا(ص) پیش از نزدیک شدن سپاه دشمن به لشکر، عمار و عبدالله بن مسعود را برای به دست آوردن اطلاعات درباره ی شمار سربازان و مقدار امکانات و ادوات جنگی و چگونگی روحیه ی لشکر دشمن، به سوی مشرکان فرستاد. آن دو با دقت و احتیاط و به گونه ای مخفیانه، خود را به لشکر مشرکان رساندند و پس از بررسی تجهیزات و قوای آنان بازگشتند.

اطلاعات عمار و ابن مسعود درباره ی سپاه مشرکان بسیار کارساز بود؛ زیرا به خوبی به نقاط ضعف و قوّت دشمن پی برده و دریافته بودند که روحیه ی سربازان دشمن و انگیزه ی آنان برای ادامه ی جنگ بسیار ضعیف است. این اطلاعات در نبرد، بسیار سودمند بود. عمار حین جنگ نیز چند تن از قهرمانان مشرک را از پای درآورد. او افزون بر آنکه «عامر خضرمی» و «حارث بن زمعه» را کشت، یکی از سرداران شجاع طایفه ی بنی عمروبن تمیم را نیز از پای درآورد.(38) بنابر نقلی، در همین جنگ بود که «ابوقیس بن فاکه» به دست عمار کشته شد.(39)

عمار در این جنگ، «ابوالعاص بن نوفل» را به اسارت گرفت و او را با پسر عمویش که به دست مشرکان اسیر شده بود، جابه جا کرد.(40)

آورده اند که علی، پسر امیّه بن خلف نیز در این جنگ، بر اثر ضربه ی شمشیر عمار به هلاکت رسید.(41)

عمار در غزوه ی عشیره

یکی از غزوه هایی که در سال دوم هجرت رخ داد، غزوه ی «عشیره» نام داشت. در این غزوه، پیامبر اکرم(ص) همراه با 150 تن، برای تعقیب کاروان قریش، به سوی سرزمین عشیره که نزدیک روستای قبیله ی بنی مدلج قرار داشت، حرکت کردند. همان جا میان پیامبر و قبیله ی بنی مدلج، پیمان صلح برقرار شد. عمار یاسر نیز در این سپاه حضور داشت.

وی می گوید:

من و حضرت علی(ع) همدم و رفیق بودیم. به پیشنهاد آن حضرت، نزد چند تن از کشاورزان بنی مدلج که کنار چشمه ای به کشاورزی سرگرم بودند، رفتیم تا چگونگی کار آنان را از نزدیک ببینیم. همان جا کنار درختان نخل و روی خاک ها دراز کشیدیم و به خواب رفتیم. ناگهان، با صدای رسول خدا(ص) از خواب برخاستیم و گرد و غبار را از تن و لباس خود تکاندیم. پیامبر وقتی امیرمؤمنان، علی(ع) را خاک آلود دید، خطاب به وی فرمود: «ای ابوتراب!» از آن روز، علی(ع) به لقب ابوتراب مشهور شد.

سپس رسول خدا(ص) به ما فرمود: «آیا می خواهید شما را از بدبخت ترین مردم باخبر سازم؟» گفتیم: «آری». پیامبر فرمود: «از بدبخت ترین انسان ها، یکی سرخ پوست قوم ثمود بود که ناقه ی حضرت صالح(ع) را پی کرد و دیگری، کسی است که بر سر تو، ای علی، ضربت خواهد زد».(42)

عمار در جنگ احد

عمار در جنگ های زمان رسول خدا(ص) فعالانه شرکت داشت و از آزمایش جهاد در راه خدا، سرافرازانه بیرون آمد. یکی از نبردهایی که عمار در آن رشادت های بسیار نشان داد، جنگ احد بود. در روایتی آمده است وقتی عمار، پیشاپیش لشکر در رکاب رسول خدا(ص) با افراد دشمن مبارزه می کرد، جبرئیل نزد پیامبر(ص) آمد و پرسید: «این شخص که پیشاپیش تو در برابر دشمن قرار گرفته است و از آیین تو دفاع می کند، کیست؟»

حضرت فرمود: «این شخص عمار یاسر است».

جبرئیل گفت: بَشِّرهُ بالجنَّهِ، حُرِّمَت النارُ علی عمّار؛(43) «ای رسول خدا، عمار را به بهشت مژده ده! آتش دوزخ بر وی حرام شده است».

کشتن جاسوس دشمن

عمار یاسر از جمله سربازان رشید اسلام بود که در جنگ احد با همه ی توان جنگید. در این جنگ، یکی از مشرکان به نام «معاویه بن مغیره»، پس از شهادت حضرت حمزه سیدالشهدا(ع)، در مثله کردن بدن او شرکت کرد و بینی حمزه(ع) را برید. سپس از لشکر دشمن جدا شد. از آنجا که معاویه بن مغیره با برخی از مسلمانان خویشاوندی نزدیک داشت، بر آن شد به کمک ایشان در مدینه بماند تا اخبار شهر را به مشرکان مکه برساند. وقتی پیامبر باخبر شد که معاویه بن مغیره در مدینه و به دنبال امان گرفتن از مسلمانان است، دستور داد وی را بیابند. پیش از اینکه اصحاب وی را بیابند، یکی از شخصیت های سرشناس صحابه نزد رسول خدا(ص) آمد و گفت: «معاویه به خانه ی من پناه آورده است.

 من آمده ام برای او از شما امان بگیرم. وی را به من ببخشید». رسول خدا(ص) معاویه بن مغیره را به آن صحابی بخشید؛ به شرط اینکه تا سه روز بیشتر در مدینه نماند. آن گاه پیامبر سوگند یاد کرد که اگر وی پس از سه روز در مدینه یا اطراف آن دیده شود، کشته خواهد شد. با این حال، معاویه بن مغیره پس از پایان سه روز از مدینه خارج نشد و می کوشید با پنهان شدن در مکان های گوناگون، همچنان به جاسوسی برای مشرکان ادامه دهد.

پس از پایان روز سوم، رسول خدا(ص) به یارانش فرمود: «معاویه هنوز در مدینه است. بروید و او را بیابید». بنابر نقلی، امیر مؤمنان، علی(ع) و عمار یاسر برای جست و جوی وی مأمور شدند و سرانجام او را نزدیک مدینه یافته، به سزای عمل زشتش رساندند. بنابر نقلی دیگر، زید بن حارثه و عمار یاسر پس از جست و جو، معاویه را در «جمّاء» (یکی از محله های مدینه) یافتند و به زندگی خائنانه اش پایان دادند.(44)

پاسخ عمار به شبهه های یهودیان

دشمنان اسلام با روش های گوناگون می کوشیدند تا یاران رسول خدا(ص) را به تردید دچار سازند. یکی از ترفندهای منافقان و دشمنانی چون یهودیان این بود که می کوشیدند با طرح شبهه، در اعتقاد مسلمانان تزلزل ایجاد کنند. آورده اند پس از شکست مسلمانان در جنگ احد، شماری از یهودیان با عمار یاسر و حذیفه بن یمان دیدار کردند و به آنان گفتند: «آیا آنچه در جنگ احد بر سر شما آمد، ندیدید؟

 این جنگ نشان داد که محمد(ص) پیامبر خدا نیست و جنگ او مانند جنگ دیگر فرمانروایانی است که گاهی شکست می خورند و گاهی پیروز می گردند. بنابراین، از چنین دینی [که سست و فاقد توان غیبی است] دست بردارید. آیا خسارت هایی که بر شما وارد شد، برای اینکه از ایمان و اسلام دست بردارید، کافی نیست؟»

حذیفه بن یمان با اینکه در شمار یاران باشخصیت و بزرگ پیامبر بود، با شنیدن این حرف ها ناراحت شد و در حالی که ایشان را لعن می کرد، از مجلس خارج شد. ولی عمار یاسر ماند و به شبهه ای که آنها مطرح کردند، این گونه پاسخ داد: «ای یهودیان، محمد(ص) در جنگ بدر به اصحاب خود وعده ی پیروزی داد؛ به شرط آنکه صبر و پایداری پیشه کنند. چون مسلمانان در آن جنگ پایداری کردند، پیروز شدند.

 در جنگ احد نیز پیامبر به شرط صبر و پایداری وعده ی پیروزی را داده بود، ولی گروهی از مسلمانان، لحظه ای دستور پیامبر خدا را نادیده گرفتند و از جنگ دست کشیدند و به آن شکست تلخ دچار شدند. اگر آنان از محمد پیروی می کردند، بدون تردید باز پیروز میدان بودند». یهودیان چون از پاسخ عمار غافل گیر شدند، به او گفتند:

«آیا [پیامبر] با پیروی افرادی مانند تو بر بزرگان قریش پیروز می شد، با اینکه ضعف و ناتوانی از ظاهر و امکانات ناچیز شما آشکار است؟ این شکست بدون تردید از کم شماری نیرو و امکانات جنگی تان بود، نه به سبب سرپیچی از پیامبرتان». عمار به آنان پاسخ داد: «سوگند به خدا، با پیروی از پیامبر بی شک به هدفمان می رسیم. خداوند توانا وعده داده است که هر کس از دستورهای وی پیروی کند، پیروز می شود و وعده ی خدا حق است».

وقتی عمار با عنایت پیامبر اکرم(ص) توانست به گونه ای معجزه آسا، سنگ بزرگی را که چند برابر وزنش بود، بردارد، برخی از یهودیان حاضر، به معجزه بودن این کار اعتراف کردند و همان جا ایمان آوردند. اما برخی باز بر عناد و انکار خود پای فشردند. عمار خواست با ایشان درگیر شود، ولی پیامبر اکرم(ص) فرمود: «ای عمار، خداوند می فرماید: “عفو و گذشت کنید تا خداوند فرمان خویش(جهاد) را بفرستد”(45)»(46)

عمار در روز فتح مکه

عمار یاسر در جنگ های ذات الرقاع، جنگ خندق و فتح مکه نیز حضور داشت. ام سلمه می گوید: «در جنگ خندق(که در سال پنجم هجرت رخ داد)، عمار نزد پیامبر آمد. رسول خدا(ص) وقتی وی را دید، فرمود: “فرزند سمیه به دست گروهی ستمگر کشته می شود”».(47)

در روز فتح مکه که سال هشتم هجرت رخ داد، پیامبر خدا عفو عمومی اعلام کرد و فرمود: «همه ی مردم در امان اند و نباید هیچ یک از مردم مکه کشته شوند».

به این ترتیب، به جز چند تن از مشرکان به دلیل خباثت و ستمگری بسیار، از عفو پیامبر بهره نبردند، همه بخشیده شدند. برخی افراد که پیامبر آنان را نبخشود، عبارت اند از: عبدالله بن خطل، عبدالله بن ابی سرح، مقیس بن صبابه، ام ساره و…. گروهی شمار این افراد را هشت مرد و چهار زن نوشته اند. بنابر برخی روایت ها، چهار تن از ایشان به دست حضرت علی(ع) کشته شدند. بنابر قولی، عبدالله بن خطل نیز که می خواست به کعبه پناهنده شود، به دست سعید بن حریث و عمار یاسر کشته شد و به گفته ی برخی، عمار به تنهایی او را به سزای عملش رساند.(48)

رسیدن عمار به معرفت و کمال

آورده اند روزی رسول خدا(ص) به عمار یاسر فرمود: «ای عمار، تو از فقهای بزرگی». عمار عرض کرد: «ای رسول خدا، برای من کافی است که به مقام شما و اینکه فرستاده ی پروردگار جهانیان و سرور و بزرگ همه ی آفریدگان جهانید، معرفت دارم، و [همانا] علی بن ابی طالب(ع)، وصی و جانشین تو و بهترین جانشین پس از توست، و همانا سخن حق، سخن تو و سخن او و کار حق، کار تو و کار اوست». سپس افزود: «خداوند مرا به دوستی با شما و دشمنی با دشمنان شما موفق نکرد، مگر برای اینکه مرا در دنیا و آخرت همدم شما کند».

پیامبر اکرم(ص) فرمود:

سخنان تو درست است. خداوند به دست تو، دین را تأیید می کند و به وجود تو، عذرهای غافلان را نابود می سازد و به وسیله ی تو، عناد و لجاجت دشمنان کینه ورز را آشکار می کند. ای عمار، آن هنگام که گروهی متجاوز و ستمگر تو را می کشند، در پرتو علم و معرفت، به این مقام و کمال رسیده ای.

پس بر علم و معرفتت بیفزا تا بر فضل و کمالت افزوده شود. هر گاه بنده ای برای به دست آوردن دانش بیرون می رود، خداوند از فراز عرش ندا می دهد: «آفرین بر تو ای بنده ی من! آیا می دانی در پی چه مقامی هستی و به دنبال کدام درجه می گردی؟ تو به مقام کسانی می رسی که فرشتگان مقرب من افتخار می کنند که همدم آنان باشند». تو [با این کوشش در راه دست یافتن به معرفت]، بی شک به مراد خود می رسی و به هدف و مقصودت خواهی رسید.(49)

عمار یاسر پس از رحلت پیامبر اکرم(ص)

عمار در زمان پیامبر اکرم(ص) همدم و یار ایشان بود و در همه ی فراز و نشیب ها حضور داشت. وی پس از رحلت رسول خدا(ص) نیز با واقع بینی، فداکاری، ایثار و حق پرستی به مبارزه با انحراف ها و حمایت جدی از اسلام حقیقی و نبوی پرداخت. وی پس از رحلت رسول خدا(ص) نیز در همه ی صحنه ها حضور داشت و همدم و یاور امیرمؤمنان، علی(ع) بود.

عمار، مسلمانی پر صلابت، جنگجویی با شهامت و بیدارگری تیزبین بود که در دفاع از حریم ولایت، لحظه ای نیاسود و ذره ای از تهدیدها نهراسید. هرگز از سرزنش ها و توبیخ ها نگران نشد و حتی تطمیع ها را نیز به هیچ انگاشت و تا آنجا که توان داشت، در حمایت از ولایت کوشید.

وی در حمایت از امام علی(ع) چنان شفاف عمل کرد که بعدها، امام رضا(ع) در برخورد با گروهی از افراد به ظاهر شیعه که ویژگی های شیعه ی واقعی را نداشتند، عمار را شیعه ای حقیقی خواند و فرمود: «شیعه ی علی(ع) افرادی مانند حسن و حسین(ع)، ابوذر، سلمان، مقداد، عمار و محمد بن ابی بکرند. آنان که هیچ گاه با فرمان های آن حضرت مخالفت نکردند و کارهایی را که از سوی آن حضرت نهی شده بود، انجام ندادند».(50)

عمار از جمله کسانی بود که سقیفه و تصمیم گیری های آن را باور نداشت و هرگز با خلیفه ی او بیعت نکرد. او در استیضاح و محاکمه ی ابوبکر که گروه پرشماری نیز حضور داشتند، به همراه چند تن از یاران علی(ع) گرد او را گرفتند و هر یک با بیانی، به وی یادآوری کردند که حق خلافت از آنِ علی بن ابی طالب(ع) است و نه او. نخست خالدبن سعید، سپس ابوذر، سلمان و مقداد سخن گفتند تا اینکه نوبت به عمار رسید.

 عمار از جای برخاست و گفت: «ای ابوبکر، حقی را که خداوند برای دیگری قرار داده است، به خود اختصاص مده و نخستین کسی مباش که توصیه های رسول خدا(ص) را درباره ی خاندانش به دست فراموشی سپرده است. حق را به اهلش بازگردان تا بار خویش را سبک گردانی و در قیامت، رسول خدا(ص) را شادمان دیدار کنی…».(51)

عمار در هر فرصت، مسئله ی شایستگی علی(ع) را برای خلافت و رهبری مسلمانان مطرح می کرد؛ چنان که وقتی عبدالرحمان بن عوف مردم را فراخواند تا درباره ی برگزیدن خلیفه با آنان سخن بگوید، عمار آشکارا گفت: «اگر می خواهید مردم یک رأی باشند و اختلاف نکنند، با علی(ع) بیعت کنید». مقداد نیز سخنان وی را تأیید کرد.(52)

تلاش عمار در آگاه ساختن مردم از حقانیت اهل بیت(ع) ادامه داشت و لحظه ای قطع نشد؛ تا آنجا که امام علی(ع) به وی فرمود: «ای اباالیقظان(ای بیداردل)، به خدا سوگند، در این راه یاران بایسته ای نخواهی داشت و من نمی خواهم وارد کاری شوی که توان و امکانات لازم آن را نداری».

عمار یاسر از ماجرای انحرافی سقیفه، چنان دل پرخونی داشت که بعدها، وقتی رویدادهای تلخی مانند صفین پدید آمد، می گفت: «از آغاز، درباره ی علی(ع) راه را کج کردند. از این روی، این راه تا پایان، راست نخواهد شد. ریشه ی اصلی آن همه حوادث تلخ در عصر خلافت علی(ع)، همان انحراف پس از رحلت رسول خدا(ص) بود و از همان جا آغاز شد».(53)

پی نوشت ها:
1- محمدبن سعد، الطبقات الکبری، ج4، ص130؛ عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج10، ص102.
2- محمدبن سعد، الطبقات الکبری، ج3، ص186؛ عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج20، ص35.
3- همان.
4- برگزیدن این نام، از فهم و ذوق بالای پدر و مادر عمار حکایت دارد؛ زیرا در لغت برای لفظ عمار این معانی آمده است: استوار، مصمم و پیگیر امور، خوش نام و خوش بوی، باوقار و بردبار(محمد ازهری، تهذیب اللغه، ج2، ص385).
5- ارقم بن عبدمناف بن اسد المخزومی.
6- محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج3، ص187؛ عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، اسد الغابه، ج4، ص30؛ سید محسن الامین العاملی، اعیان الشیعه، ج8، ص372.
7- آل یاسر تعبیری است که پیامبر اسلام(ص) آن را به کار برده است. زمانی که اعضای این خانواده زیر شکنجه و فشار مشرکان قرار داشتند و در برابر چشم همگان آزار می شدند تا از ایمان و اسلام دست بردارند، پیامبر به آنان فرمود: «ای آل یاسر، مقاومت کنید. وعده گاه شما بهشت برین است» (عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج13، ص255؛ ابن کثیر الحنبلی، البدایه و النهایه، ج3، ص58).
8- محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج3، ص246؛ عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، الکامل فی التاریخ، ج2، ص67؛ سید محسن الامین العاملی، اعیان الشیعه، ج8، ص372.
9- احمد بن یحیی البلاذری، انساب الاشراف، ج1، ص130؛ ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و…، ج1، ص236.
10- صبراً آل یاسر فانَ موعدکم الجنّه (عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج13، ص255؛ ابن کثیر الحنبلی، البدایه و النهایه، ج3، ص58).
11- سید محسن الامین العاملی، اعیان الشیعه، ج8، ص372، 373.
12- سید هاشم رسولی محلاتی، درس هایی از تاریخ تحلیلی اسلام، ج3، ص38-41.
13- محمد تقی التستری، قاموس الرجال، ج10، ص458.
14- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و…، ج1، ص342؛ عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج20، ص37؛ سید محسن الامین، اعیان الشیعه، ج8، ص372.
15- تقیه از اصول اسلامی است که عمل به آن در برخی موقعیت ها از وظایف انسان مؤمن است. تقیه در اصطلاح به معنای خودداری از اظهار عقیده در مواردی است که ضرر مالی، جانی و عرضی بسیاری متوجه انسان است. به عبارت دیگر، تقیه به معنای رهانیدن خویش- برخلاف وظیفه با گفتار یا کردار- از خطری است که از سوی دیگران متوجه انسان می شود(سید مصطفی حسینی دشتی، معارف و معاریف، ج3، ص64).
16- عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، الکامل فی التاریخ، ج3، ص67، سید محسن الامین، اعیان الشیعه، ج8، ص373.
17- مَن کفَرَ بَاللهِ مِن بَعدِ ایمانِهِ اِلا مَن اُکرِهَ وَقَلبُهُ مُطمَئِنٌ بِالایِمانِ(نحل، 106).
18- محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعه، تصحیح و تحقیق عبدالرحیم ربانی، ج11، ص479.
19- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج75، ص408.
20- همان، ص393.
21- همان، ج16، ص224.
22- سید محسن الامین، اعیان الشیعه، ج8، ص373.
23- احمد بن محمد بن واضح الیعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ترجمه ی محمد ابراهیم آیتی، ج2، ص20.
24- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و…، ج2، ص143.
25- ملاعلی علیاری تبریزی، بهجه الامال، ج5، ص570، 571؛ سید جعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیره النبی الاعظم، ج2، ص330.
26- سید محسن الامین، اعیان الشیعه، ج8، ص373.
27- علی بن برهان الدین الحلبی، السیره الحلبیه، ج2، ص76، 77.
28- لایستوی من یعمر المساجد یدأب فیها قائماً وقاعداً و من یری عن الغبار حائداً.
29- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و…، ج2، ص143؛ ابن کثیر الحنبلی، السیره النبویه، ج2، ص307؛ محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج28، ص281.
30- همان.
31- سید محسن الامین، اعیان الشیعه، ج8، ص373؛ علی بن برهان الدین الحلبی، السیره الحلبیه، ج2، ص54.
32- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص343.
33- همان، ج33، ص14.
34- همان، ج20، ص383؛ احمد بن محمد بن واضح الیعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ترجمه ی محمد ابراهیم آیتی، ج2، ص78.
35- احمد بن محمد بن واضح الیعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ترجمه ی محمد ابراهیم آیتی، ج2، ص82؛ علی بن برهان الدین الحلبی، السیره الحلبیه، ج3، ص239.
36- ابوالفرج عبدالرحمن بن علی بن جوزی، الترغیب و الترهیب، ج1، ص127.
37- عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج14، ص88.
38- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و…، ج2، ص365.
39- همان.
40- عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج14، ص201.
1- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و…، ج2، ص365- 372.
42- همان، ص249، 250.
43- عبدالحسین امینی، الغدیر، ج9، ص28.
44- عبدالحمید ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج14، ص46، 47؛ ابن هشام، السیره النبویه، تحیق مصطفی السقاء و…، ج13، ص111.
45- بقره(2)، 109.
46- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج94، ص16 و ج22، ص335.
7- سید محسن الامین، اعیان الشیعه، ج8، ص373.
4 عبدالله بن خطل که برای جمع آوری زکات فرستاده شده بود، مأمور همراهش را کشت و اموال را برداشته، به مکه گریخت. وقتی مشرکان به وی گفتند: «چرا آمدی؟» او گفت: «دینی بهتر از دین شما نیافتم». آورده اند وی اشعاری در نکوهش پیامبر می سرود و دو کنیزش این اشعار را با ساز و آواز می خواندند. مشرکان نیز از این کار شادمان می شدند (عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج18، ص14- 16).
49- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص340.
50- همان، ج68، ص158.
51- احمد بن علی بن ابی طالب طبرسی، الاحتجاج، ج1، ص78؛ ابوجعفر محمد بن الحسین بن بابویه القمی، الخصال، ص541.
52- عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج2، ص25.
53- همان، ج5، ص182.

منبع: مرکز مطالعات شیعه

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد