زندگینامه عمار یاسر(بخش دوم)
عمار از زبان امیرمؤمنان (ع)
عمار از بهترین یاران امیر مؤمنان، امام علی (ع) بود. وی از اندک کسانی بود که در حقانیت مولا علی (ع) لحظه ای تردید نکرد. وی در سخت ترین موقعیت ها، حقانیت آن حضرت را به همگان یادآور می شد. امام علی (ع) نیز عمار را بسیار دوست داشت.
امیر مؤمنان خطاب به عمار می فرمایند:
«ای عمار! خداوند از سوی خود و از سوی پیامبرت، بهترین پاداش را به تو بدهد. تو دوستی خوب، همدمی نیکو و برادری شایسته ای». (1)
آورده اند امام علی (ع) به مردمی بی وفا و سست عنصر گرفتار شده بود که از دستورهایش سرباز می زدند و در عمل به وظیفه، کوتاهی می کردند. از این روی، با حسرت و اشتیاق از یاران باوفایش، از جمله عمار، با اوصافی بسیار والا یاد می کرد. از جمله فرمود: «کجایند برادران من؟ که سواره به راه می افتادند و در راه حق گام بر می داشتند. کجاست عمار؟… ] کجایند آنان[ که پیمان جانبازی بستند و سرهایشان برای ستمگران فرستاده شد؟»
آن گاه حضرت گریست و سپس افزود:«آه برادرانم! همانان که قرآن را می خواندند و به کار می بستند؛ در فریضه ها دقت می کردند؛ فرایض را به پا می داشتند؛ سنت ها را زنده می کردند؛ بدعت ها را می راندند؛ دعوت به جهاد را می پذیرفتند؛ به رهبر خود اطمینان داشتند و صمیمانه از او پیروی می کردند». (2)
امیر مؤمنان، علی (ع) می فرمود: «خدا، عمار را رحمت کند، آن روزی که اسلام آورد و خدا او را رحمت کند، آن روز که شهید شد و خدا او را رحمت کند، آن روز که مبعوث شود. بهشت گوارای او باد. عمار همیشه با حق بود.» (3)
وفاداری عمار به آیه ی مودت
وقتی آیه ی 33 سوره ی شورا (4) نازل شد، رسول خدا (ص) مردم را گرد آورد و آنان را از نزول این آیه آگاه ساخت. همه ی حاضران گفتند: «ما بنابر این آیه، محبت و دوستی با اهل بیت (ع) را در هر موقعیتی حفظ می کنیم». ولی پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) تنها هفت تن به سفارش این آیه عمل کردند. امام صادق (ع) در این باره می فرماید: وَالله ما وَفی بها الّا سبعهً؛ «سوگند به خدا، تنها هفت تن به این آیه وفا کردند». سپس با معرفی این هفت تن، عمار یاسر را به منزله ی چهارمین تن ستود. (5)
عمار هنگام غسل دادن بدن مبارک پیامبر خدا (ص) شرکت داشت. امیر مؤمنان، علی (ع) در این باره می فرماید: «… من آنان (مردم) را به یاری دعوت کردم، ولی هیچ یک از ایشان پاسخ مرا نداد، جز چهار تن: سلمان، عمار، مقداد و ابوذر». (6)
همچنین آورده اند: هنگامی که حضرت زهرا (س) به شهادت رسید، بنابر وصیت آن حضرت، کسی را باخبر نکردند؛ به جز چند تن که امام علی آنان را برای خاک سپاری آن حضرت دعوت کرد. یکی از ایشان، عمار یاسر بود. (7)
عمار پس از رحلت رسول اکرم (ص) و حضرت فاطمه ی زهرا (س)، در ردیف بهترین یاران امیر مؤمنان، علی (ع) بود و در سخت ترین موقعیت ها، تا پای جان از ایشان و اهل بیت (ع) حمایت کرد.
عمار؛ راوی حدیث غدیر
پس از رحلت پیامبر اکرم (ص)، باید برخی افراد امین و معتمد مردم، رویداد غدیر را برای ایشان شرح می دادند، ولی بسیاری از ترس به خطر افتادن جان یا منافع و موقعیتشان از این کار سرباز زدند. عمار از جمله کسانی بود که با شهامت و صداقت، این رویداد را برای مردم باز می گفت.
آورده اند: وقتی عثمان کشته شد، گروهی مردم را به سوی معاویه فرا می خواندند. از این روی، ضرورت یافت که گروهی ماجرای غدیر را آن گونه که دیده بودند، برای مردم بیان کنند. پس چهار تن، از جمله عمار، پس از سخنان امیر مؤمنان، علی (ع) از جای برخاستند و رویداد غدیر را این گونه گزارش دادند:
گواهی می دهیم که این سخنان را از پیامبر شنیدیم و آنها را به خاطر سپردیم. آن روز علی (ع) کنار پیامبر اکرم (ص) ایستاده بود. پیامبر خدا فرمود:
ای مردم، خداوند به من دستور داده است تا جانشین خود و امام شما را که خداوند در کتابش، اطاعت از وی را بر مؤمنان واجب کرده است، برگزینم….
ای مردم، گواهی می دهم که ولایت، مخصوص علی بن ابی طالب (ع) است و فرزندان برادرم، جانشین من و اوی اند. علی (ع) نخستین آنهاست. سپس حسن (ع) و حسین (ع) و سپس نه تن از فرزندان حسین (ع) هستند. آنان از قرآن جدا نمی شوند، تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. (8)
عمار و بیان فضایل علی بن ابی طالب (ع)
هنگامی که دوستی با علی (ع) و همکاری و همراهی با او، جرم به شمار می آمد و عاملان حکومت می کوشیدند فضایل آن حضرت را انکار کنند، چند تن از مسلمانان، بدون ترس و با شجاعت از آن حضرت حمایت می کردند. آنان فضیلت های امام (ع) را در قالب روایت هایی که رسول خدا (ص) شنیده بودند، برای مردم بیان می کردند.
می گویند عمار این روایت ها را بارها و به مناسبت های گوناگون برای مردم بیان می کرد. از جمله روایت کرده است:
در یکی از جنگ ها با رسول خدا (ص) همراه بودم. حضرت علی (ع) پرچم دار دشمن را کشت و صفوف دشمن را فروپاشید. همچنین خداوند در این جنگ عمروبن عبدالله جحمی و شیبه بن رافع را به دست مسلمانان نابود کرد. [پس از جنگ] من نزد رسول خدا (ص) رفتم و عرض کردم: «ای رسول خدا، علی به خوبی در این نبرد جنگید و حق جهاد در راه خدا را ادا کرد». پیامبر خدا در پاسخ من فرمود: «زیرا علی از من است و من از اویم.
علی، وارث دانش من و برآورنده ی دین من خواهد بود. وی وفا کننده به پیمان من و جانشین پس از من است. اگر علی (ع) نباشد، مؤمن خالص پس از من شناخته نمی شود. او محور حق و معیار شناخت مؤمن خالص است. جنگ وی، جنگ من و صلح وی، صلح من، و صلح من صلح خداست. او پدر دو سبط من (حسن و حسین (ع)) و پدر امامان پس از من است. خداوند، آنان را که امامان هدایتگرند، از صلب او آشکار می کند و یکی از آن امامان، مهدی این امت است…». (9)
سفارش پیامبر خدا (ص) به عمار
روزی رسول خدا (ص) درباره ی فضایل امیر مؤمنان، علی (ع) برای عمار چنین سخن گفت: «ای عمار، به زودی پس از من آشوب هایی پدید خواهد آمد. در این هنگام از علی و یارانش پیروی کن؛ زیرا علی با حق است و حق نیز با علی است. ای عمار، تو به زودی همراه علی با دو گروه ناکثین و قاسطین خواهی جنگید. سپس گروهی ستمگر تو را می کشند».
عمار با شنیدن سخنان پیامبر گفت: «ای رسول خدا، [حضور من در] این جنگ، برای خشنودی خدا و رسولش است؟»
پیامبر فرمود: «آری، برای خشنودی خدا و رسولش است و نوشیدنی پایانی تو در این دنیا نیز مقداری شیر خواهد بود». (10)
کناره گیری نکردن عمار
پس از رحلت رسول خدا (ع)، اوضاع بسیار تغییر کرد و عمار و برخی دیگر از مسلمانان، به سبب پیروزی از امیرمؤمنان، علی (ع)، از سوی گروهی کنار زده شدند، ولی هیچ یک از ایشان به انزوا و کناره گیری از مسئولیت های اجتماعی تن ندادند. عمار همواره در اموری که به سود نظام اسلامی و در جهت حفظ مکتب دین بود، فعالانه شرکت داشت.
وی در جنگ با کفار شرکت می کرد و مسئولیت برخی امور و حکمرانی نقاطی از جامعه ی اسلامی را، تا آنجا که به صلاح اسلام و رضای امام علی (ع) بود، می پذیرفت. وی همواره به سود اسلام در صحنه ی اجتماع حاضر بود. از این روی، در جنگ یمامه که سال دوازدهم هجری و هم زمان با خلافت ابوبکر، میان سپاه اسلام و مسیلمه ی کذاب رخ داد، شرکت کرد. واقدی می گوید: «عمار یاسر را در این جنگ دیدند که روی سنگ بلندی ایستاده بود و فریاد می کرد: «ای مسلمانان، آیا از بهشت می گریزید؟ من عمار یاسرم. نزد من بیایید. او در حالی که گوشش آسیب دیده بود، با شجاعت می جنگید».(11)
عمار در ماجرای فتح ایران نیز شرکت داشت و از امیران لشکر اسلام بود. او اغلب به عمر نامه می نوشت و وی را از رویدادها آگاه می کرد. عمر نیز به استناد نامه ی عمار یاسر، گزارش پیشروی های سپاه اسلام را برای مردم مدینه بیان می کرد. (12)
عمار مدتی از سوی عمر، همراه عبدالله بن مسعود به کوفه رفت و اداره ی امور این شهر را بر دوش گرفت. بعدها وقتی به دلایلی او را برکنار کردند، از وی پرسیدند: «آیا از این برکناری ناراحت شدی؟» عمار پاسخ داد: «من از انتصاب به این مقام خشنود نشدم که از برکناری از آن ناراحت شوم». (13) از اینجا آشکار می شود که عمار، همانند مولایش، علی (ع) تنها به وظیفه می اندیشید، نه به مقام و موقعیت.
انتقاد از عملکرد عثمان و تحمل آزارها
عمار به دلیل صراحت و صداقت، بارها در زمان خلفای پس از رسول خدا (ص) آزار دید، او و چند تن از دوستان مؤمنش، هرگاه می دیدند به سنت و سیره ی رسول اکرم (ص) عمل نمی شود، به اعتراض زبان می گشودند. روزی عمار در دفاع از امیر مؤمنان، علی (ع) کتک می خورد. روز دیگر، به سبب پشتیبانی از ابوذر بی مهری می دید. روزی به دلیل عمل به وصیت نامه ی عبدالله بن مسعود سرزنش می شد. بار دیگر برای اجرای وصیت نامه ی مقداد، هدف خشم قرار می گرفت. اما هرگز از باورهای حقش دست بر نمی داشت. وی هنگام ضرورت، در اعتراض به کارهای حکومت اعلامیه می داد. قطع نامه ای که عمار به همراه برخی اصحاب رسول خدا (ص) در یازده ماده تنظیم کردند، معروف است.
آورده اند: عمار نامه را نزد عثمان برد. عثمان نخست از گرفتن نامه خودداری کرد، عمار به او گفت: «این نامه ی گروهی از صحابه است که برای نصیحت به تو نوشته اند». عثمان پس از آگاهی از محتوای نامه به عمار گفت: «چگونه به خود اجازه داده ای چنین نامه ی تهدید آمیزی را نزد من آوری!»
عمار پاسخ داد: «چون برای تو از دیگران خیر خواه ترم، به خویش اجازه دادم تا تو را از دیدگاه های اصحاب رسول خدا (ص) آگاه سازم و به تو هشدار دهم».
عثمان برآشفت و به غلامانش دستور داد عمار را بزنند. خود نیز در این کار شرکت کرد و او را کتک زد؛ به گونه ای که بعضی از دنده هایش شکست. (14)
رفتار عثمان با عمار اعتراض مردم را برانگیخت. (15)
عمار به گونه ای کتک خورده بود که ام سلمه (همسر پیامبر) وی را در حال بی هوشی به خانه اش برد تا جانش را نجات دهد. در آنجا مروان بن حکم که عامل عمده ی تحریک ها بود، به عثمان گفت: «اگر عمار را بکشی، از دست دیگران نیز خلاص می شوی». (16)
یکی از آثار کتک های عثمان به عمار، آن بود که وی تا پایان عمر نمی توانست بول خود را نگاه دارد. (17) گویا کتک خوردن عمار، پیش از درگذشت ابوذر بوده است. به همین دلیل گفته شده که ابوذر در انتقادهای خود از این مسئله نیز یاد می کرد. (18)
وقتی عمار به هوش آمد، نخست نماز ظهر و عصر قضا شده اش را به جای آورد. سپس گفت: الحمدلله لیس هذا اول یوم اوذینا فی الله؛ «سپاس پروردگار را که این نخستین بار نیست در راه خداوند آزار می بینم». (19)
عمار در شمار اندک مؤمنانی بود که همواره خلافت جامعه ی اسلامی را حق امام علی (ع) می دانست و حاضر بود برای احقاق این حق، هر گونه مرارت و سختی ای را تحمل کند. اما امام علی (ع) او را به صبر و آرامش دعوت می کرد و به او وصیت پیامبر را یادآور می شد که با یاران اندک نمی توان در مسیر اثبات این حق گام برداشت. او در دوران دو خلیفه ی نخست، دندان بر جگر گذاشت و صبر کرد. حتی گاهی برای مصالح جامعه ی اسلامی و مسلمانان با اجازه ی امیر مؤمنان، علی (ع)، در برخی کارهای اجرایی شرکت داشت.
اما وقتی عثمان به خلافت جامعه ی مسلمانان برگزیده شد، عمار دیگر عنان صبر را از دست داد و به تحمل اعمال ننگین حکومت حاضر نشد. اقدام های آشکار و بی پرده ی عثمان در به کارگیری عناصر قدرت طلب و تجمل پرست، خیانت های علنی او به بیت المال مسلمانان، بخشش های بی شمارش به اطرافیان، طرد صحابه ی رسول خدا (ص) و تبعید برخی از ایشان، نارضایتی اصحاب رسول خدا (ص) را فراهم کرد؛ به گونه ای که هیچ یک از ایشان، نه تنها به یاری حکومت حاضر نشدند، بلکه به عملکرد او اعتراض کردند.
آورده اند: در خزانه ی عمومی مدینه، کیسه ای آکنده از جواهرات و زیورآلات بود. عثمان مقداری از آن را برداشت تا یکی از افراد خانواده اش، خود را با آنها بیاراید. مردم او را برای این کار سرزنش و به وی انتقاد کردند و سخنان تندی بر ضدش گفتند؛ به گونه ای که عثمان به خشم آمد.
او که از نارضایتی مردم آگاه بود، در اجتماعی گفت: «استفاده ی خلیفه از غنایم عیبی ندارد و کار نادرستی نیست. هر چند برخی از مردم نپسندند و به اعتراض لب گشایند». امام علی (ع) که در این جمع حضور داشت، در پاسخ به عثمان فرمود: «اگر این گونه رفتار کنی، مردم قدرت را از تو بازپس خواهند گرفت». عمار گفت: «به خدا سوگند، نخستین کسی که اعتراض کند، من خواهم بود».
عثمان در پاسخ عمار گفت: «ای پسر سمیه! آیا در برابر من گستاخی می کنی؟» سپس دستور داد تا عمار را بازداشت کنند. مأموران حکومتی، عمار را به دارالحکومه بردند و چندان زدند که از هوش رفت. وقتی به هوش آمد، گفت: «سپاس خدای را که بارها در راه رضای او آزار دیده ام. در گذشته به وسیله ی مشرکان و امروز به دستور مأموران خلیفه». (20)
علامه امینی (ع) می نویسد: «مسلم است که رفتار خشن و زننده ای که با عمار یاسر شده، سخت ناروا بوده است و هیچ کس نمی تواند آن را توجیه و تأیید نماید».
ممکن است کسی مدعی شود که خلیفه با هدف تأدیب، چنین کارهای زشت و ناروایی را انجام می داد. اما باید توجه داشت که کسی را تأدیب می کنند که بی ادبی ای از او سر زده یا سخنی به باطل و بهتانی بر زبان آورده باشد، یا حرفی برخلاف حق یا در مخالفت با احکام و شریعت اسلام گفته باشد، در حالی که همه می دانیم مقام عمار بالاتر از اینهاست. او تنها به حق دعوت کرده، مردم را به رویه و آموزه های اسلام فرا می خواند و از ستمی که بر دیگران می رفت، شکایت می کرد. او به وصیتی که به وی شده و ادایش ملتزم بود، عمل می کرد. از همین روی، نامه ای را که گروهی از مؤمنان و پارسایان و اصحاب رسول خدا (ص) نوشته و در آن امر به معروف و نهی از منکر کرده بودند، به زمامدار رساند.
کدام یک از این کارها در شریعت اسلام، ممنوع و جرم بوده که خلیفه خواست عمار را به خاطر انجامش، تأدیب کند و به راه راست اسلام بازآورد؟ مگر حکومت اسلامی، حکومتی استبدادی و دیکتاتوری یا سلطنتی است که به مقتضای آن، مردان پاک و اصلاح طلب را بزنند و شکنجه دهند؟
وانگهی، اگر خلیفه خود را وظیفه دار تأدیب و کیفر خلاف کاران می دانست، چرا کسانی مثل عبیدالله بن عمر، حکم بن ابی العاص، مروان بن حکم، ولیدبن عقبه، سعیدبن عاص و تبهکاران دیگری را که همگی شایسته ی کیفر بودند و بارها اجرای احکام کیفری اسلام در موردشان واجب شد، واگذاشت. حتی می کوشید دلشان را به دست آورد و از خزینه ی مسلمانان به آنان می بخشید و از ایشان دفاع می کرد. او چنین افرادی را بر جان و مال مردم مسلط می ساخت و به مقام فرماندهی سپاه و استانداری می گماشت؟
آری، او همه ی کیفرها و تأدیب ها را درباره ی مردان صالح، نیکوکار، خیرخواه و اصلاح طلبی مثل عمار یاسر، ابوذر غفاری، عبدالله بن مسعود و دیگر یارانشان اجرا می کرد. (21)
اعتراض به تبعید ابوذر غفاری
وقتی ابوذر غفاری، یکی از نزدیک ترین یاران رسول خدا (ص)، به سبب امر به معروف و نهی از منکر و یادآوری های دل سوزانه به حاکمان عصر، از سوی خلیفه ی سوم به سرزمین ربذه تبعید شد، عثمان فرمان داد تا جارچیان اعلام کنند که هیچ کس حق ندارد ابوذر را بدرقه کند یا با او گفت و گو نماید. اما عمار به همراه امیرمؤمنان، علی (ع) و فرزندانش و عقیل، بدون توجه به تهدیدهای حکومت، آن یار پاک باز پیامبر را هنگام رفتن به سوی تبعیدگاه بدرقه کرد و ابوذر را دل داری داد و از حکومت عثمان انتقاد کرد.
سرانجام ابوذر در بیابان های خشک و بدآب و هوای ربذه جان به جان آفرین تسلیم کرد و خبر درگذشت مظلومانه ی او به مدینه رسید. عثمان که خود، ابوذر را تبعید کرده بود، پس از شنیدن این خبر گفت: «خدایش رحمت کند!» (22)
عمار که در آن مجلس حضور داشت، نتوانست خاموش بماند. از این روی، گفت: «آری، ما از صمیم قلب می گوییم، خدا ابوذر را رحمت کند و او را بیامرزد».
این حرف در حقیقت کنایه ای به عثمان بود که یار پیامبر را تبعید کرد و زمینه ی مرگ او را فراهم آورد و اکنون برایش رحمت می طلبد. این سخن بر عثمان گران آمد و با توجه به کینه و دشمنی دیرینه ای که از عمار در دل داشت، به او پرخاش کرد و گفت:
«تو می پنداری من از تبعید ابوذر پشیمان شده ام؟»
عمار پاسخ داد: «خیر، به خدا هرگز فکر نمی کنم که تو از چنین کار زشتی پشیمان شده باشی؟»
عثمان گفت: «عمار را بزنید و او را نیز به ربذه ببرید تا در آنجا باشد و بمیرد!»
عمار گفت: «به خدا سوگند که جوار گرگان و سگان بر من خوش تر می آید تا اینکه نزدیک تو باشم» و با بی اعتنایی از نزد عثمان رفت.
عثمان سرانجام تصمیم گرفت که عمار را نیز تبعید کند. گروهی از بنی مخزوم که عمار هم پیمان قبیله ی آنان بود، با شنیدن این خبر نزد امام علی (ع) آمدند و نگرانی خود را از تصمیم عثمان این گونه ابراز کردند:
«یا اباالحسن، قربت و قرابت ما با پدرت، ابوطالب، آشکار است و پشت ما به شماست. بی شک می دانید که عثمان فرمان داده عمار را نیز مانند ابوذر به ربذه بفرستند. وی آن قدر درباره ی عمار گستاخ شده بود و او را چنان کتک زد که به مرض فتق دچار شد و از هوش رفت، ولی ما صبر پیشه کردیم و از او انتقام نگرفتیم. اکنون اگر عثمان چنین کاری بکند ما نیز آرام نمی نشینیم. این کار با تدبیر شما می تواند پایان یابد. کرمی نما و کرامتی فرما، بلکه عثمان را از این کردارهای زشت بازدارید».
امام علی (ع) به آنان فرمود: «اگر شما نیز نمی آمدید و نمی گفتید، من آنچه می بایست به عثمان بگویم، می گفتم. هم اکنون می روم و او را از رفتارهای ناپسندش برحذر می دارم. مطمئن باشید که نمی گذاریم عثمان تصمیمش را اجرا کند».
سپس حضرت نزد عثمان رفت و فرمود: «ای عثمان! تا کی می خواهی به پند و اندرز ناصحان گوش ندهی و در کارهای ناستوده با شتاب گام برداری؟ دیروز ابوذر غفاری را که از اخیار اصحاب رسول خدا (ص) بود، به ربذه تبعید کردی تا در همان غربت و کربت جان داد و مسلمانان بر تو بر سرزنش و شناعت زبان گشودند. اکنون نیز شنیده ام که درباره ی عمار همان خیال به سرت زده و می خواهی او را به ربذه بفرستی! از خدا شرم کن و عمار را نرنجان و بیش از این مسلمانان را آزار نده».
عثمان از توبیخ شدید امام علی (ع) به سبب ماجرای ابوذر و تصمیم او بر اخراج عمار خشمگین شد و گفت:
«این چه حرفی است که می زنی؟ من باید تو را از این شهر بیرون کنم؛ چون عمار و امثال او را تو مغرور می کنی و تو فریبشان می دهی و آنان را تو بر من می شورانی!»
حضرت فرمود: «باشد، اگر می خواهی مرا نیز تبعید کن. تو به کجا رسیده ای که با من چنین حرف می زنی و درباره ی من این گونه می اندیشی؟ اکنون اگر می خواهی خود را بیازما تا قدر و اندازه ات را بهتر بدانی. اما اینکه می گویی من عمار و دیگران را تحریک می کنم؛ به خدا سوگند همه ی اینها از کردار توست؛ زیرا آن قدر خلاف شریعت و دین عمل می کنی که مردم دین دار تاب دیدنش را ندارند و به ناچار به تو اعتراض می کنند. آن گاه خشمگین می شوی و مردم را آزار و شکنجه می کنی».
علی (ع) پس از بیان این جمله ها از دربار عثمان خارج شد. (23)
بنی مخزوم نزد آن حضرت آمدند و علی (ع) آنچه را که بین ایشان گذشته بود، بازگو فرمود. آنان حضرت را ستودند و عرض کردند: «اگر شما عثمان را از این کارهای زشت و ناروا باز ندارید، او به یک تن از مخالفانش به اقامت در وطن اجازه نمی دهد و همه را به ربذه و مانند آن تبعید می کند تا چون ابوذر در غربت بمیرند».
عمار از آن پس، کمتر در برنامه های عمومی حاضر می شد و مواضع بنی مخزوم و سخن امام علی (ع) موجب شد تا عثمان از تصمیم خود بازگردد. (24)
عمار در زمان حکومت امام علی (ع)
پس از آنکه عثمان کشته شد، مردم به علی بن ابی طالب (ع) روی آوردند و از وی خواستند زمام امور را به دست گیرد. پس، عمار خطاب به مردم گفت: «ای انصار، شما حاضر بودید و رویدادهای گذشته را دیدید. اگر اکنون نیز به راه درست نیندیشید، بار دیگر به فاجعه هایی که پس از رسول خدا روی داد، دچار خواهید شد. همانا حضرت علی، شایسته ترین و سزاوارترین فرد برای رهبری است؛ زیرا وی از نظر پیشینه اش در اسلام و فضایل، بر همگان برتری دارد».
پس از این سخنان، انصار همگی گفتند: «ما به رهبری امیرمؤمنان، علی (ع) راضی هستیم…». (25)
عمار؛ یار سفر و حضر امام علی (ع)
پس از آنکه امیر مؤمنان، علی (ع) زمام امور را در دست گرفت، عمار از جمله افرادی بود که همواره کنار حضرت انجام وظیفه می کرد و در جایگاه معاون نخست امام علی (ع)، مشکلات مردم را حل می کرد. وقتی جنگ جمل پیش آمد، عمار یاسر با همه ی وجود می کوشید تا سپاه آن حضرت را تجهیز کند.
آورده اند وقتی مغیره، عمار را دید که برای امیرمؤمنان، علی (ع) نیرو جمع می کند، به وی گفت: «ای عمار! به نظر من، تو نیز در خانه بنشین تا به طور کامل روشن شود که چه کسی بر حق است. آن گاه ما با بینش کامل در راه افراد هدایت یافته گام بر می داریم». عمار در پاسخ وی گفت: «به خدا پناه می برم که پس از بینایی کور شوم و کاری کنم که افرادی که بر آنان پیشی داشته ام، به من برسند و کسانی مرا آموزش دهند که من آنان را آگاه کرده ام…». سپس افزود: «من در نیت خویش استوارم و به زودی با سپاه علی (ع) حرکت خواهم کرد. ای مغیره! تو برو و در گفتار و کردارت خوب بیندیش».
وقتی امام علی (ع) خبر گفت و گوی عمار و مغیره را شنید، به عمار فرمود: «ای عمار، مغیره را رها کن؛ زیرا او از دین به اندازه ای اندوخته است که وی را به دنیا نزدیک سازد. وی به عمد، حق را بر خود مشتبه ساخته است تا شبهه ها را بهانه ی لغزش ها و خلاف کاری های خود قرار دهد». (26)
عمار در این جنگ، نخست کوشید با روشنگری و بیان حقایق، اهل جمل را از جنگ با علی (ع) باز دارد و از کشته شدن آنان جلوگیری کند، ولی وقتی پافشاری آنان را بر موضع نادرستشان دید، با همه ی نیرو با دشمن جنگید. وی با اینکه حدود نود سال داشت، با شجاعت می جنگید. او یکی از سران نیرومند دشمن به نام «عمروبن یثربی» را که پرچم دار بخش چپ لشکر بود، اسیر کرد. وی همچنین پهلوان دیگری به نام «بشر ضبئی» از قبیله ی بنی ضبّه را از پای درآورد. (27)
این کار، هم به سپاه اسلام روحیه بخشید و هم بر روحیه ی دشمن اثر منفی گذاشت.
روشنگری های عمار در جنگ جمل
طلحه و زبیر نخست با امام علی (ع) بیعت کردند، اما چون به مقام و منصب دلخواهشان دست نیافتند، در رکاب عایشه، مردم را به جنگ با علی (ع) تشویق کردند و حرکت خود را در جهت خون خواهی عثمان و انتقام از قاتلان خلیفه ی مظلوم جلوه دادند.
امام علی (ع) در برابر فتنه ای بزرگ قرار گرفته بود. وقتی خبر طغیان و سرکشی اصحاب جمل به امام علی (ع) رسید، آن حضرت با لشکرش که عمار نیز همراه آنان بود، به سوی بصره حرکت کرد. وقتی به منطقه ی ذی قار رسیدند، امام علی (ع) فرزند بزرگوارش امام حسن (ع)، عمار یاسر، زیدبن صوحان و قیس بن سعدبن عباده را برای جذب نیروهای بیشتر، همراه با نامه ای به سوی کوفه فرستاد.
امام حسن (ع) نامه را برای مردم کوفه خواند، اما ماجرا چندان برای مردم شفاف و روشن نبود؛ زیرا در یک سوی نبرد، عایشه همسر پیامبر و در سوی دیگر، پسر عمو، داماد و یار و همراه همیشگی رسول خدا (ص) قرار داشت.
این بود که عمار از جای برخاست به روشنگری پرداخت و کوشید موضوع را برای مردم روشن سازد. او خطاب به مردم کوفه گفت: «درست است همسر پیامبر که مادر مؤمنان شناخته شده، حرمت و احترام دارد، اما حرمت و حق دین بالاتر و بزرگ تر از حرمت اوست. اگر شما به سوی علی (ع) حرکت کنید، آن حضرت موضوع را برای شما کاملاً روشن خواهد ساخت».
ابوموسی اشعری که والی و فرماندار کوفه بود، پس از شنیدن سخنان امام حسن (ع) و عمار، بر منبر نشست و مردم را از شرکت در این نبرد بازداشت. او گفت: «من از پیامبر شنیدم که فرمود: ” در زمان فتنه و آشوب، خوابیده بهتر از نشسته و نشسته بهتر از ایستاده و ایستاده بهتر از رونده است”».
عمار گفت: «اگر تو به راستی این سخن را از رسول خدا (ص) شنیده ای، بی شک مخاطب اصلی این سفارش، خود تو بوده ای، نه دیگران؛ زیرا من گواهی می دهم که رسول خدا (ص) نبرد با ناکثین (بیعت شکنان) و قاسطین (از دین برگشتگان) را سفارش کرده است». (28)
به روایتی دیگر، پس از آن عمار با لحنی قاطع، در حالی که محکم ایستاده بود، به ابوموسی گفت: «آن دستی را که به دروغ در گرو گذاشتی به من بده!» ابوموسی دستش را دراز کرد. عمار دست ابوموسی را گرفت و او را از منبر پایین کشید و میان جمعیت پرتاب کرد. سپس گفت:
… ای مردم، از ابوموسی بپرسید چه کسی این فتنه را برانگیخته است؟ آیا عامه ی مردم با علی (ع) بیعت نکردند؟ آیا این بیعت الزام آور نیست؟ آیا طلحه و زبیر که اکنون عایشه را اغفال کرده اند، با علی (ع) بیعت نکردند؟ آیا اینان پیمان شکنی نکردند؟ آیا علی (ع) این حادثه را ایجاد کرده و معرکه به راه انداخته است که شایسته ی خلع و عزل باشد؟ از ابوموسی اشعری بپرسید و دلیل بخواهید تا فریب کاری و تدلیس او برای شما آشکار شود. آن گاه بنابر دستور خدا برای احقاق حق و یاری امام و پیشوایتان قیام کنید. رحمت خدا بر شما باد. (29)
مناظره با عایشه
وقتی جنگ جمل پایان یافت، عمار با عایشه در جایگاه او گفت و گو کرد و افزون بر آشکار ساختن مواضع یاران علی (ع)، از حقانیت مولایش، امیرمؤمنان (ع) دفاع کرد. عمار به عایشه گفت: «ای مادر! چگونه ارزیابی می کنی شمشیر زدن هوادارانت را برای دینشان!»
عمار می خواست به عایشه بفهماند هواداران او مردان ایمان و آگاهی نبودند که میدان را رها کرده، با احساس خطر گریخته اند.
عایشه گفت: «گمان می کنی چون بر ما پیروز شده اید، پیروزی تان دلیل بر حقانیت شماست؟»
عمار در پاسخ گفت:
ما بیناتر از آنیم که تو گمان داری! به خدا سوگند، اگر ما با شمشیرهای شما از پای در می آمدیم و شکست خورده، تا نخلستان های «هجر» تعقیب می شدیم، باز هم بر این باور بودیم که حق با یاران علی (ع) است و شما بر باطلید. به خدا سوگند، من بارها درباره ی اصحاب رسول خدا (ص) اندیشیده ام و دریافته ام که علی (ع) آشناترین آنان با قرآن و مقاصد آیه های وحی است و بیش از دیگران ساحت قرآن را ارج می نهد و بیش از هر صحابی دیگر، به روش پیامبر پایبند است. افزون بر این، علی (ع) از اهل بیت پیامبر است و رسول خدا (ص) به او توجه ویژه ای داشته است؛ چه اینکه علی (ع) دشوارترین مشکلات را در این راه تحمل کرده است. (30)
البته در این گفت و گو، عایشه هنوز به آنچه رخ داده بود، نیندیشیده و پیامدهای ناگوار حرکت خود را نسنجیده بود. از این روی، در پاسخ عمار، سخنان درشت به کار می برد، اما چند روز بعد، زمانی که امام علی (ع) به وی اجازه داد تا بصره را به سوی مدینه ترک کند و با یاران شکت خورده اش خداحافظی نماید، تا اندازه ای خود را یافته بود و از فاجعه ای که با دستان او شکل گرفته بود، احساس نگرانی و پشیمانی می کرد. عمار در چنین موقعیتی به عایشه گفت: «پیامبر خدا (ص) با تو پیمان بسته بود که در مسائل سیاسی و اجتماعی دخالت نداشته باشی و رهبری ماجرایی را بر دوش نگیری. اما تو آن پیمان را نادیده گرفته و در بیراهه گام گذاشته ای». عایشه گفت: «آری، به خدا سوگند، این گونه است که تو می گویی!» (31)
معاویه؛ خواستار قصاص عمار
عمار از صحابه ی رسول خدا (ص) بود که پس از وفات پیامبر، در رکاب علی (ع) حرکت می کرد. او یکی از یاران پرنفوذ امیرمؤمنان به شمار می آمد. معاویه از اندیشه های عمار درباره ی خودش احساس خطر می کرد. او از موقعیت عمار میان مردم به خوبی آگاه بود و می دید که تبلیغات او در آگاهی مردم و شناخت مسیر حق بسیار مؤثر است. از این روی، می کوشید از هر راهی که ممکن است او را از صحنه ی سیاست و اجتماع خارج سازد.
بدین ترتیب، یکی از موانع خود را در راه رسیدن به نیت های پلیدش از میان بر می داشت. او به بهانه ی خون خواهی عثمان، عمار را به دست داشتن در قتل عثمان متهم می کرد و خواستار محاکمه ی وی بود. معاویه در نامه ای به امام علی (ع) نوشت: «گروهی از اصحاب پیامبر، از جمله عمار باید برای محاکمه و قصاص از سرزمین مدینه به سوی شام فرستاده شوند».
امام علی (ع) این درخواست معاویه را بسیار بیجا و گزاف شمرد و اعلام کرد: «کجا می توان مانند عمار کسی را یافت؟ به خدا سوگند، هرگاه ما گرداگرد رسول خدا (ص) پنج تن بودیم، عمار ششمین ما بود. اگر چهار تن بودیم، او پنجمین ما بود. چگونه می توان صحابه ی مخلص و با ایمانی چون عمار را به دست معاویه سپرد تا به انتقام خون عثمان- خونی که بر گردن دیگران است- او را بکشد». (32)
عمار؛ نماد حقانیت علی (ع)
وجود شخصیت های بزرگی چون عمار در سپاه امام علی (ع) می توانست برای مردم آن زمان، یکی از ملاک های حقانیت امام در نبرد با دشمنان باشد؛ زیرا رسول خدا (ص) از پیش، صداقت و هشیاری عمار را امضا کرده و فرموده بود: «عمار در هر میدانی که حضور یابد، معیار حق است». همچنین آن بزرگوار هنگام ساخت مسجدالنبی، فرمود: «تو نمی میری تا هنگامی که گروه ستمگر و منحرف از حق، تو را بکشد. واپسین توشه ی تو از دنیا، جرعه ای شیر است».
این سخنان رسول اکرم (ص) میان یاران پیامبر منتشر شد و سپس دهان به دهان انتقال یافت. از همان هنگام، عمار میان مسلمانان جایگاه ویژه ای یافت. به ویژه آنکه پیامبر او را به مناسبت های گوناگون می ستود. در نبرد صفین، انتشار خبر شرکت عمار در سپاه امام علی (ع) دل های فریب خوردگان سپاه معاویه را لرزاند و برخی را بر آن داشت که در این باره تحقیق کنند. شخصیت عمار و پیشینه ی انقلابی او مسئله ای نبود که بر اهل شام پوشیده باشد. گفته ی پیامبر اکرم (ص) درباره ی او عالم گیر شده بود. آنچه را که مردم شام نمی دانستند، شرکت عمار در سپاه امام بود. وقتی خبر شرکت احتمالی او در سپاه علی (ع) به درون سپاه شام نفوذ کرد، کسانی که از تبلیغات مسموم معاویه تأثیر پذیرفته بودند، در پی تحقیق برآمدند. یکی از این افراد، شخصیت معروف یمنی، «ذوالکلاع» بود که در بسیج کردن قبایل حمیری به سود معاویه بسیار مؤثر بود. اکنون نور حق بر قلب او تابیده بود و می خواست حقیقت را دریابد. از این روی، تصمیم گرفت با ابونوح، یکی از سران قبیله ی حمیر که در کوفه زندگی می کرد و در سپاه امام علی (ع) شرکت داشت، تماس بگیرد.
ابونوح حمیری می گوید:
من با گروهی از سواران بودم که مردی از دور به سوی ما آمد. وقتی نزدیک شد، دانستیم مردی شامی است که به همراه سپاه معاویه به صفین آمده است. مرد شامی گفت: «من ابونوح حمیری را می جویم». به او گفتم: «اکنون او را یافته ای؛ چون من ابونوح حمیری هستم. با من چه کار داری؟»
مرد شامی که ذوالکلاع نام داشت، گفت: «در زمان خلافت عمر، ما روایتی را شنیدیم که امروز برای ما اهمیت یافته است. می خواهم درباره ی آن با تو سخن بگویم. آن روایت این است که رسول خدا (ص) فرمود: «روزی میان مردم شام و عراق نبردی رخ خواهد داد و از آن میان، هر گروه که عمار یاسر با ایشان باشد، گروه حق خواهد بود» ».
گفتم: «به خدا سوگند، عمار اینک میان سپاه علی (ع) است و در پیکار با سپاه معاویه، از من مصمم تر و سخت کوش تر است. اراده ی من این است که ای کاش همه ی شما یک تن بودید و من همه را [یک جا] سر می بریدم و پیش از همه از تو آغاز می کردم، در حالی که تو فرزند عموی منی». (33)
ذوالکلاع گفت: «چرا چنین آرزویی داری؛ در حالی که من پیوند خویشاوندی را قطع نکرده ام و تو را از اقوام نزدیک خود می دانم و دوست ندارم تو را بکشم».
گفتم: «خدا در پرتو اسلام، رشته ای از پیوندها را بریده و افراد از هم گسسته را به هم پیوند داده است. تو و یارانت پیوند معنوی خود را با ما گسسته اید. ما بر حق و شما بر باطلید؛ به گواه اینکه سران کفر و احزاب را یاری می کنید».
ذوالکلاع گفت: «آیا آماده ای که با هم به درون صفوف شام برویم؟ من به تو امان می دهم که در این راه نه کشته شوی، نه چیزی از تو گرفته شود و نه به بیعت مجبور شوی، بلکه هدفم این است که عمروعاص را از وجود عمار در سپاه علی آگاه سازی. شاید خداوند میان دو لشکر صلح و آرامش پدید آورد».
پاسخ دادم: «من از مکر تو و یاران مکارت می ترسم».
ذوالکلاع گفت: «من ضامن گفتار خودم هستم». پس من به آسمان روی کردم و گفتم: «خدایا تو می دانی که ذوالکلاع چه امانی به من داد. تو از آنچه در دل من است، آگاهی. مرا حفظ کن».
ابونوح این سخن را گفت و با ذوالکلاع به سوی سپاه معاویه گام برداشت. وقتی به جایگاه عمروعاص و معاویه نزدیک شد، دید که هر دو مردم را به جنگ تحریک می کنند.
ذوالکلاع به عمروعاص روی کرد و گفت: «آیا مایلی با مردی خردمند و راست گو درباره ی عمار یاسر مذاکره کنی؟» عمروعاص گفت: «آن شخص کیست؟»
ذوالکلاع به ابونوح اشاره کرد و گفت: «او پسر عموی من، ابونوح حمیری و از اهالی کوفه است». عمروعاص به ابونوح حمیری نگاه کرد و گفت: «ای ابونوح! من در چهره ی تو نشانه ای از ابوتراب می بینم».
ابونوح به او گفت: «بر من نشانه ای از محمد (ص) و یاران اوست و بر چهره ی تو نشانه ای از ابوجهل و فرعون است». در این هنگام ابوالاعور، یکی از فرماندهان سپاه معاویه برخاست و شمشیر خود را کشید و گفت: «این دروغ گو را که نشانه ای از ابوتراب بر او هست، باید بکشم که تا این اندازه جرئت دارد میان ما به ما دشنام دهد».
ذوالکلاع گفت: «سوگند به خدا، اگر دست به سوی او دراز کنی، تو را با شمشیر خرد می کنم. این مرد، پسر عموی من است و با امان من به این جرگه وارد شده است. آمده تا شما را درباره ی عمار یاسر، که پیوسته درباره ی او جدال می کنید، آگاه سازد».
عمروعاص گفت: «تو را به خدا سوگند می دهم که راست بگویی. آیا عمار یاسر میان شماست؟»
ابونوح گفت: «پاسخت را نمی گویم، مگر اینکه از علت این پرسش آگاه شوم؛ در حالی که گروهی از یاران پیامبر با ما هستند که همگی در نبرد با شما مصمم و جدی اند».
عمروعاص گفت: «از پیامبر شنیدم که عمار را گروهی ستمگر می کشد و بر عمار شایسته نیست که از حق جدا شود، و آتش بر او حرام است».
ابونوح گفت: «به خدایی که جز او خدایی نیست سوگند، که او با ماست و برای جنگ با شما آماده است».
عمروعاص دوباره پرسید: «آیا او برای نبرد با ما آماده است؟»
ابونوح گفت: «بلی، سوگند به آن که جز او خدایی نیست، در نبرد جمل به من گفت: ” ما بر اصحاب جمل پیروز می شویم” و دیروز به من گفت: ” اگر شامیان بر ما هجوم بیاورند و ما را به سرزمین «هجر» برانند، از نبرد دست بر نمی داریم؛ زیرا می دانیم که ما بر حق و آنان بر باطل اند و کشتگان ما در بهشت و کشتگان آنان در دوزخ اند”».
عمروعاص گفت: «می توانی کاری انجام دهی که من با عمار دیدار کنم؟»
ابونوح گفت: «نمی دانم، ولی می کوشم که این دیدار انجام شود». وی از آنان جدا شد و به سوی نقطه ای که عمار در آنجا حضور داشت، رفت. ابونوح سرگذشت خود را از آغاز تا پایان شرح داد و افزود که یک گروه دوازده نفری که عمروعاص یکی از آنان است، می خواهند با تو دیدار کنند.
عمار آمادگی خود را برای دیدار اعلام کرد. سپس گروهی که سواره نظام بودند به سوی نقطه ی پایانی سپاه امام حرکت کردند. مردی به نام «عوف بن بشر» از گروه عمار جدا شد و خود را به قلمرو سپاه شام رسانیده، با صدای بلند گفت: «عمروعاص کجاست؟ گفتند: «اینجاست». عوف جایگاه عمار را نشان داد. عمرو درخواست کرد که عمار به سوی سپاه شام حرکت کند، اما عوف پاسخ داد: «عمار از حیله و خدعه ی شما در امان نیست».
سرانجام قرار شد که هر دو تن، در حالی که دو گروه آنان را حمایت می کنند، میان دو خط مذاکره کنند. هر دو گروه به سوی نقطه ی توافق شده حرکت کردند، ولی احتیاط را از دست ندادند و هنگام پیاده شدن، دست هایشان در حمایل شمشیرها قرار داشت. عمرو هنگام دیدار عمار، با صدای بلند، گفتن شهادتین را آغاز کرد تا به ظاهر علاقه ی خویش را به اسلام ابراز دارد. ولی عمار فریب نخورد و فریاد کشید: «خاموش شو! تو در حیات پیامبر و پس از او آن را ترک کردی، اکنون چگونه به آن شعار می دهی؟» عمروعاص با بی شرمی گفت: «عمار، ما برای این مسئله به اینجا نیامده ایم. من تو را مخلص ترین فرد در این سپاه یافتم و خواستم بدانم که چرا با ما می جنگید، در حالی که خدا و قبله و کتاب همه ی ما یکی است».
عمار پس از گفت و گوی کوتاهی گفت: «پیامبر به من خبر داده است که من با پیمان شکنان و منحرفان از راه حق خواهم جنگید. با پیمان شکنان نبرد کردم و شما همان منحرفان از راه حق اید. اما نمی دانم خارجان از دین را درک می کنم یا نه». سپس به عمرو گفت: «ای عقیم! تو می دانی که پیامبر درباره ی علی (ع) گفت: من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه؛ ” هرکس من مولا و سرور او هستم، پس از من علی مولای اوست. خداوندا، دوستداران او را دوست بدار و دشمنانش را دشمن بدار”».
گفت و گوی هر دو گروه، پس از سخنانی درباره ی قتل عثمان، به پایان رسید و هر دو از هم فاصله گرفته، به سپاه خویش بازگشتند.
از این دیدار روشن شد که عمروعاص نمی خواست از شرکت عمار در سپاه امام علی (ع) آگاه شود؛ زیرا او سپاه علی (ع) را به خوبی می شناخت. از این روی، به جای تسلیم در برابر منطق عمار، به جدال و جنجال پرداخت و مسئله ی قتل عثمان را به میان کشید تا از او اقرار بگیرد که در کشتن خلیفه دست داشته است. به این ترتیب، شامیان ناآگاه را به شورش وادارد. (34)
پس از اینکه ذوالکلاع از شرکت عمار در سپاه علی (ع) یقین یافت، نزد عمروعاص رفت و گفت: «وای برتو! من با عمار و با این خبر چه کنم؟» عمروعاص که فردی حقه باز و فریب کار بود، گفت: «عمار به سوی ما باز می گردد» و این پیش از کشته شدن عمار بود.
وی با این نیرنگ، ذوالکلاع و اطرافیانش را فریب داد و گمراه کرد. البته بخت با معاویه و عمروعاص یار بود که ذواکلاع پیش از عمار کشته شد؛ چرا که اگر او تا شهادت عمار یاسر، زنده می ماند، دیگر عمروعاص نمی توانست با حرف های بی اساسش وی را فریب دهد. بدین ترتیب، ذوالکلاع در سپاه شام مشکل بزرگی برای معاویه و عمروعاص می آفرید. هم از این روی بود که پس از کشته شدن ذوالکلاع و شهادت عمار یاسر، عمروعاص به معاویه گفت:
«من نمی دانم که به کشته شدن کدام یک از این دو باید خوش حال باشم: ذوالکلاع یا عمار یاسر؟ به خدا سوگند، اگر ذوالکلاع پس از کشته شدن عمار یاسر زنده بود، همه ی اهل شام را به سوی علی (ع) باز می گرداند». (35)
پی نوشت ها:
1- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج33، ص19.
2- سید رضی، نهج البلاغه، خطبه ی 182.
3- علی نظری منفرد، قصه ی کوفه، ص309.
4- «ای پیامبر، به مسلمانان بگو از شما برای انجام وظایف رسالت، پاداشی جز مودت و دوستی با اهل بیتم را نمی خواهم».
5- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص 321.
6- احمدبن علی بن ابی طالب طبرسی، الاحتجاج، ج1، ص98.
-7 شیخ عباس قمی، بیت الاحزان، ترجمه ی محمد محمدی اشتهاردی، ص 250-254؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص326.
8- سلیم بن قیس، اسرار آل محمد (ع)، ترجمه ی اسماعیل زنجانی، ص 359، 360.
9- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج33، ص18،19.
10- شیخ عباس قمی، سفینه البحار، ج2، ص286.
11- سید محسن الامین، اعیان الشیعه، ج8، ص 373.
12- ابوحنیفه احمدبن داود الدینوری، اخبار الطوال، ص 168.
3- عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج12، ص 223.
14- عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، الکامل فی التاریخ، ج3، ص155؛ عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج3، ص 50و ج20، ص36.
15- عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، الکامل فی التاریخ، ج3، ص 155؛ سیدمحسن الامین، اعیان الشیعه، ج8، ص 374.
16- احمدبن یحیی البلاذری، انساب الاشراف، ج5، ص 49.
17- همان، ص 48؛ ابوزید عمربن شبه النمیری، تاریخ المدینه المنوره، ج3، ص 1100.
18- ابومحمد احمد بن اعثم الکوفی، الفتوح، ج2، ص 155.
19- عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج3، ص 49.
20- همان؛ محمدبن محمد بن النعمان الشیخ المفید، الامالی، ص 83.
21- عبدالحسین امینی، الغدیر، ج9، ص40.
22- عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج3، ص49.
23- احمدبن محمدبن واضح الیعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ترجمه ی محمدابراهیم آیتی، ج2، ص150؛ عبدالحسین امینی، الغدیر، ج9، ص 19؛ احمدبن یحیی البلاذری، انساب الاشراف، ج5، ص 54.
24- همان.
25- عبدالحمیدبن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج4، ص 8.
26- سید رضی، نهج البلاغه، حکمت 405.
27- محمدتقی لسان الملک، ناسخ التواریخ (تاریخ امیر مؤمنان، علی (ع))، ج1، ص168.
28- عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج8، ص 16.
29- غلامرضا سعیدی، عمار یاسر، ص304-307.
30- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج32، ص266.
1- محمدبن جریر الطبری، تاریخ الطبری، ج3، ص 548؛ عزالدین ابوالحسن علی بن محمدبن الاثیر، الکامل فی التاریخ، ج3، ص 258.
32- ابوجعفر محمدبن علی بن الحسین بابویه القمی، الخصال، ص 434.
33- عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمدابوالفضل ابراهیم، ج8، ص 16.
34- جعفر سبحانی، فروغ ولایت، ص 620-625.
35- عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، الکامل فی التاریخ، ج3، ص 157؛ عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج8، ص 24.
منبع: مرکز مطالعات شیعه