سؤال ها و پاسخ ها در مرزهاي جاذبه و دافعه
يک زمينه اين است که بحث را به اين صورت مطرح کنيم که اصولا مجموعه معارف اسلام، اعم از مسائل عقيدتي، اخلاقي و احکام، چه احکام فردي، چه اجتماعي، چه
سؤال ها و پاسخ ها در مرزهاي جاذبه و دافعه
مرزهاي جاذبه و دافعه و پاسخ به سؤالات
سه نحوه پرسش در مورد جاذبه و دافعه در اسلام
در ادامه مطالب جلسه گذشته، اگر بخواهيم بحث مرزهاي جاذبه و دافعه در اسلام را به صورت گسترده تري مطرح کنيم که نسبتا جامع الاطراف باشد، در اين رابطه مي توان حداقل به سه شکل و در سه زمينه بحث کرد.
يک زمينه اين است که بحث را به اين صورت مطرح کنيم که اصولا مجموعه معارف اسلام، اعم از مسائل عقيدتي، اخلاقي و احکام، چه احکام فردي، چه اجتماعي، چه عبادتي، چه حقوقي، چه سياسي و… باعث آن مي شود که انسان در صدد جذب برخي امور و دفع پاره اي امور ديگر، اعم از مادي و معنوي برآيد. در اين صورت، وقتي مي گوييم اسلام جاذبه دارد، يعني مجموع معارف آن به گونه اي است که انسان را وادار مي کند چيزهايي را به خودش جذب کند، و معناي دافعه داشتن اسلام اين است که انسان را وادار مي کند از چيزهايي اجتناب کرده، آنها را از خود دور نمايد. اين معناي اولي است که مي توان براي جاذبه و دافعه در اسلام در نظرگرفت و سؤال را بر اساس آن طرح کرد. پاسخ اجمالي آن هم اين است که از چهار فرض متصور، يعني: 1- اسلام فقط جاذبه دارد 2- اسلام فقط دافعه دارد 3- اسلام نه جاذبه و نه دافعه دارد 4- اسلام، هم جاذبه و هم دافعه دارد، فرض چهارم صحيح است.
معناي دومي که مي توان براي جاذبه و دافعه در اسلام در نظر گرفت اين است که بگوييم مجموع معارف اسلام به گونه اي است که براي نوع افراد و انسان ها جاذبه داشته باشد و آنها را به طرف خود مي کشاند، يا به گونه اي است که دافعه داشته و باعث دوري و فاصله گرفتن آنها از اسلام مي شود، و يا در مجموعه معارف اسلام، هم عناصري وجود دارد که خوشايند نوع انسان ها است و آنها را جذب مي کند و هم عناصري وجود دارد که نوع مردم آن را نمي پسندند و باعث دفع آنان مي گردد.
معناي سوم هم اين است که ببينيم اسلام، چه براي دعوت غير مسلمانان به اسلام و چه براي رشد و تربيت کساني که مسلمان شده اند، چه روش هايي را به کار مي بندد؟ آيا فقط از روش جاذبه دار استفاده مي کند يا فقط از روش هاي دافعه دار و يا اين که هر دو روش مشاهده مي شود؟
تکامل انسان در گرو جاذبه و دافعه
قبل از آن که به بررسي هر يک از اين سه معنا بپردازيم، ابتدا اين سؤال را مطرح مي کنيم که براي انسان به عنوان يک موجود متحرک و پويا که در مسير تکامل خود هدفي را در نظر مي گيرد و براي رسيدن به آن تلاش مي کند، آيا اصولا نيروي جاذبه، بيشتر و بهتر در اين مسير به او کمک مي کند يا نيروي دافعه و يا هر دو؟
پاسخ به اين سؤال چندان مشکل نيست و با کمي تأمل و تحليل مي توان به آن دست يافت. اگر موجوداتي را که از نوعي حيات، اعم از حيات نباتي، حيواني و انساني، برخوردارند مورد بررسي قرار دهيم، مي بينيم همه ي آنها، هم احتياج به جاذبه و هم احتياج به دافعه دارند. اولين ويژگي هرموجود زنده اي تغذيه است. همه موجودات زنده براي رشد و ادامه حيات خود نياز به تغذيه دارند، و تغذيه بدون جذب نمي شود؛ يعني براي تغذيه بايد مواردي از خارج جذب شود و وارد بدن گردد. همچنين جذب هر چيزي براي موجود زنده مفيد نيست، بلکه جذب برخي چيزها باعث ايجاد اختلال در فعاليت ها و رشد موجود زنده و متوقف شدن آن و حتي مرگ مي شود؛ پس لازم است نسبت به اين چيزها دافعه داشته و آنها را از بدن خود دور کند. بنابراين، هر موجود زنده اي براي بقاي حيات و رشد و تکامل خود، هم نياز به جاذبه و هم نياز به دافعه دارد. اين جا وقتي مي گوييم: بايد چيزهايي را جذب و چيزهايي را دفع کند، آن چه ابتدا به ذهن تبادر مي کند جذب و دفع مادي است؛ يعني تصور مي کنيم در همه ي موارد، آن چه جذب يا دفع مي شود يک امر مادي و محسوس است، اما بايد توجه داشته باشيم که از نظر معارف اسلامي، حيات انسان تنها محدود به همين حيات مادي و بيولوژيک نيست، بلکه انسان يک حيات معنوي هم دارد که مربوط به روح اوست؛ يعني يک حيات و رشد و تکاملي است که مربوط به جسم انسان است و يک حيات و رشد و تکاملي هم هست که مربوط به روح انسان است. قرآن کريم مي فرمايد: « يا ايها الذين امنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما يحييکم؛ (1) اي کساني که ايمان آورده ايد، چون خدا و پيامبر، شما را به چيزي فرا خواندند که به شما حيات مي بخشد، آنان را اجابت کنيد.» مسلما مخاطبان اين آيه که خداوند آنان را مورد خطاب قرار داده و مي فرمايد: «اي کساني که ايمان آورده ايد» حيات حيواني دارند و سخنان پيامبر را مي شنوند، پس چرا باز «خدا و پيامبر، آنان را به چيزي فرا مي خوانند که به آنان حيات مي بخشد؟» قطعا اين حيات، حيات مادي و جسماني نيست و حيات ديگري مقصود است. در جاي ديگر مي فرمايد: « و ما علمناه الشعر و ما ينبغي له ان هم الا ذکر و قران مبين. لينذر من کان حيا؛ (2) و [ما] به او شعر نياموختيم و درخور وي نيست؛ اين [سخن] جز اندرز و قرآني روشن نيست. تا هر که را زنده است بيم دهد.» اين که قرآن کسي را هدايت مي کند که «زنده» باشد، آيا به معناي همين حيات مادي وجسماني است؟ اگر اين باشد، اين نوع حيات را که همه انسان ها دارند؛ پس قرآن بايد همه آنها را هدايت کند، حال آن مي بينيم و مي دانيم قرآن امثال ابوجهل ها و ابولهب ها را علي رغم اين که زنده ي ظاهري و جسماني هستند، هدايت نمي کند. پس معلوم مي شودحيات ديگري منظور قرآن است. « زنده دلي» و « حيات روحي» است که گوش شنوا به فرد مي دهد تا بتواند کلام خدا را شنيده و هدايت گردد: « فانک لا تسمع الموتي؛ (3) و در حقيقت، تو مردگان را شنوا نمي گرداني»؛ مقصود از مردگان در اين آيه نيز « مرده دلان» و آناني هستند که جسمشان زنده است و حيات دارد، اما روحشان مرده است.
علامت حيات دل و روح چيست؟ علامتش حالت «خشيت » است: « انما تنذر الذين يخشون ربهم بالغيب؛ تو، تنها کساني را که از پروردگار خودشان در نهان مي ترسند هشدار مي دهي.» علامت حيات دل اين است که وقتي او را توجه مي دهند که تو خداي آفريننده اي داري و او بر تو حقي دارد و و تو را براي هدفي آفريده و برايت مسؤوليتي قرار داده، دلش تکان مي خورد و بي تفاوت نمي ماند. نتيجه خشيت و نفوذ ايمان در دل هم اين است که: « يؤتکم کفلين من رحمته و يجعل لکم نورا تمشون به (4)؛ از رحمت خويش شما را دو بهره عطا کند و براي شما نوري قرار دهد که [برکت] آن راه سپريد.» اين نور، نور حسي و مادي نيست، بلکه همان نوري است که مربوط به حيات دل و وروح است؛ حياتي که قرآن در موارد متعدد و به طرق مختلف به آن اشاره مي کند: فانها لا تعمي الابصار و لکن تعمي القلوب التي في الصدور؛ (5) در حقيقت، چشم ها کور نيست ليکن دل هايي که در سينه هاست کور است.» چشم مادي و جسماني حيات دارد و مي بيند، اما بينايي روح و باطن وجود ندارد. قلب صنوبري که داخل سينه است، مي طپد و زنده است اما قلب ديگري هم هستند که اشکال از اوست: « ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهي کالحجاره او اشد قسوه؛ (6) سپس دل هاي شما بعد از آن سخت گرديد، همانند سنگ، يا سخت تر از آن.» آن قلب مانند سنگ، سخت و غير قابل نفوذ و بلکه جامدتر از آن شده است: « و ان من الحجاره لما يتفجر منه الانهار و ان منها لما يشقق فيخرج منه الماء؛ (7) از برخي سنگ ها و جوي هايي بيرون مي زند، و پاره اي از آنها مي شکافد و آب از آن خارج مي شود. »
به هر حال آيات فراواني در قرآن وجود دارد که به روشني از آنها استفاده مي شود قرآن، چشم و گوش و قلب وحياتي غير از چشم و گوش و قلب و حيات جسماني براي انسان قائل است، و همان طور که حيات جسم و رشد و تکامل آن مبتني بر جذب و دفع است، حيات روح هم متوقف براين است که چيزهايي را جذب و چيزهايي را دفع کند. همان طور که چيزهايي وجود دارند که بر حيات جسماني انسان اثر دارند و براي آن مفيد و يا مضرند، عواملي هم وجود دارند که در حيات روحاني انسان مؤثرند و براي آن مفيد يا مضر هستند. همان طور که حيات جسماني داراي مراتبي است و نقص و کمال و شدت و ضعف دارد، حيات روحاني هم امري مقول به تشکيک و داراي مراتب است. اولين مرتبه حيات روحاني اين است که انسان در مقابل دعوت اوليه انبيا به ايمان و توحيد، اثرپذير بوده و بتواند آن را جذب کند. البته بعد در اثر هدايت انبيا و عمل کردن به تعاليم ودستورات آنان، روح هر چه کامل تر شده و به مراتب عالي تري از حيات روحي دست، مي يابد. همين جاست که بحث تزکيه و تهذيب نفس مطرح مي شود.
تزکيه نفس = جذب و دفع هاي لازم براي تکامل روح
بحث تزکيه در واقع همان بحث جذب و دفع هاي مربوط به روح است. يک درخت براي آن که خوب رشد کند، ضمن آن که موادي را از هوا و خاک جذب مي کند، بايد هرس هم بشود و آفات و سموم گياهي مضر هم از آن دور شوند. در مورد انسان هم بايد نظير چنين عملياتي صورت بگيرد و کاري کنيم که روح صيقل پيدا کند. مقدمه اين کار هم آن است که انسان نسبت به آن چه براي حيات روحش مفيد است و بايد آنها را جذب کند و نيز نسبت به آن چه براي روحش مضر است و بايد آنها را دفع نمايد، آگاهي پيدا کرده و آنها را بشناسد. بنابراين، گام اول شناخت و معرفت و بيرون آمدن از غفلت و جهالت است. انسان بايد بداند روح او به گونه اي است که: « بذکر الله تطمئن القلوب » (8) غذاي روح، ذکر و ياد خداست و بين حيات دل و ياد خدا رابطه وجود دارد. همين قلب به گونه اي است که اگر از آن محافظت نکرده و آفات و سموم را از آن دور نکند چنان فاسد مي شود که از خدا بيزار مي شود: « اذا ذکر الله وحده اشمأزت قلوب الذين لا يؤمنون بالاخره؛ (9) و چون خدا به تنهايي ياد مي شود، دل هاي کساني که به آخرت ايمان ندارند منزجر مي گردد.» با اين که خداشناسي و خداطلبي، فطري انسان است و طبيعت اولي ما به گونه اي خلق شده که خدا دوست و خدا آشناست؛ اما سموم آن چنان آن را منحرف و آلوده کرده که وقتي نام خدا را مي برند ناراحت مي شود. همان طور که طبيعت اولي جسم انسان طوري است که وقتي دود وارد حلق و ريه اش مي شود ناراحت شده و با واکنش طبيعي سرفه، آن را پس مي زند، اما با سيگار کشيدن، بلايي بر سر اين جسم مي آورد که اين بار اگر دود وارد حلق و ريه اش نکند آرام نمي شود! و حتي بالاتر، گاهي سيگار هم کشيده و کاملا اشباع است ولي همين که پاکت سيگارش تمام شده و سيگار در خانه ندارد خوابش نمي برد! همان دود تلخي که خلاف فطرت اوليه اش بود و ناراحتش مي کرد، اکنون مزاج آن چنان منحرف شده که همان دود همه ي زندگي اوست و چنان وابستگي به آن پيدا کرده که شب بدون آن خوابش نمي برد.
از جمله چيزهايي که در حيات معنوي انسان مؤثرند، محبت خدا، محبت دوستان خدا و محبت دوستان دوستان خداست، که بايد در جذب آنها تلاش کند. بر عکس، نسبت به گناه و شيطان و محبت دشمنان خدا و دين بايد دافعه داشت و آنها را از دل دور کرد. براي حيات معنوي انسان، نه تنها گناه بلکه فکر و ياد گناه نيز مضر است و مؤمن اگر بخواهد ايمانش هر چه کامل تر و روحش هر چه متعالي تر شود، نبايد خيال گناه نيز در ذهنش خطور کند. شايد اين حرف ها در زمان ما و با اوضاع و احوالي که حاکم بر جامعه ي ماست شبيه افسانه باشد و تصور آن هم براي ما مشکل آيد تا چه رسد بخواهيم آن را تصديق نيم، ولي به هر حال اين واقعيتي است که وجود دارد.گر چه من شخصا به برخي از اين داستان هايي که نقل مي کنند اعتقاد ندارم و معمولا عادتم اين نيست که بخواهم بحث هايم را با داستان اثبات کنم، ولي گاهي براي تقريب مطلب به ذهن، ذکر برخي داستان ها خالي از فايده نيست، لذا يکي از داستان هايي را که در اين رابطه نقل کرده اند در اين جا ذکر مي کنم.
يک نمونه ي عالي از جذب و دفع روحي
داستاني است مربوط به سيد مرتضي و سيد رضي که مشهور است. سيد مرتضي و سيد رضي برادرند. سيد رضي همان کسي است که نهج البلاغه را گردآوري کرده و سيد مرتضي هم از علماي طراز اول و بسيار بزرگ ماست. وقتي اين دو برادر مي خواستند براي اولين بار استادشان شيخ مفيد بروند، مرحوم شيخ، شب قبلش در عالم خواب ديد که حضرت زهرا عليها السلامدست امام حسن و امام حسين را که کودک هستند گرفته و نزد شيخ آورده، مي فرمايد: « يا شيخ علمهما الفقه؛ اي شيخ به اين دو، فقه بياموز!» شيخ از خواب بيدار شد. تعجب کرد؛ يعني چه؟ مرا چه رسد که به امام حسن و امام حسين عليهما السلام چيزي بياموزم. صبح که رفت براي طلبه ها و شاگردانش درس بگويد، ديد خانمي آمد، دست دو پسر بچه را گرفته،رو کرد به شيخ و گفت: « يا شيخ علمهما الفقه». اين دو پسر، همان سيد مرتضي و سيد رضي بودند. به هر حال غرضم اين قصه است که مي گويند يک روز اين دو برادر مي خواستند دو نفري نماز بخوانند. مستحب است که امام جماعت افضل از مأموم باشد و اين دو برادر هر دو آن قدر مقامشان عالي است که نه تنها واجبات و محرمات را عمل مي کنند، بلکه مقيدند مستحبات و مکروهات را نيز رعايت کنند. سيدمرتضي مي خواهد به آن مستحب عمل کند و از طرفي هم نمي خواهد صريحا به برادرش بگويد من از تو افضلم، پس من بايد امام جماعت شوم تا ثواب بيشتري نصيب هر دو نفر شود، لذا خواست به کنايه مطلب را بفهماند و گفت: خوب است کسي از ما دو نفر امامت کند که تا به حال هيچ گناهي از او سر نزده باشد؛ خواست تلويحا اشاره کند که من از روزي که به تکليف رسيده ام تا به حال هيچ گناهي نکرده ام، پس من اولي هستم که امام جماعت باشم. سيدرضي فرمود: خوب است کسي از ما دو نفر امامت کند که تا به حال خيال گناه هم نکرده باشد! کنايه از اين که من از روزي که به تکليف رسيده ام حتي فکر هم نکرده ام.
به هر حال، اين داستان چقدر واقعيت داشته باشد مهم نيست. مهم اين است که اين يک واقعيت است که درجات عالي ايمان آن است که حتي فکر گناه هم به ذهن انسان خطور نکند: « يا ايها الذين امنوا اجتنبوا کثيرا من الظن ان بعض الظن اثم؛(10) اي کساني که ايمان آورده ايد، از بسياري از گمان ها بپرهيزيد که پاره اي از گمان ها گناه است.» مؤمن بايد حتي نسبت به گمان بد هم دافعه داشته باشد و آن را از خود براند. خيال گناه و مجسم کردن بعضي صحنه ها ممکن است آرام آرام انسان را وسوسه کند و به گناه بکشاند. مؤمن بايد در همه حال به ياد خدا باشد: « الذين يذکرون الله قياما و قعودا و علي جنوبهم؛(11) آنان که خدا را [ در همه ي احوال] ايستاده و نشسته، و به پهلو آرميده ياد مي کنند.» به پهلو خوابيده ايد و چشم هايتان را نيز برهم گذاشته ايد که بخوابيد، در آن حال هم به ياد خدا باشيد و سعي کنيد با ذکر خدا خوابتان ببرد تا روحتان به هنگام خواب، به عرش الهي پرواز و در ملکوت سير کند. کساني هم هستند که هنگام خواب، افکار ديگري به ذهنشان مي آيد و آنها را آلوده مي کند و هنگامي که به خواب مي روند در عالم شياطين سير مي کنند و خواب گناه مي بينند.
اينها تأثير و تأثراتي است که در عرصه حيات معنوي انسان وجود دارد. انسان همان طور که در عرصه حيات مادي و حيواني براي اين که بدنش رشد کند و سالم بماند، بايد غذاي خوب و سالم بخورد و از غذاهاي مسموم و چيزهايي که برايش ضرر دارد پرهيز کند، در عرصه حيات روحي و انساني هم بايد چيزهايي را که براي روحش مفيد است جذب کنند و آنهايي را که مسموم و مضر است دفع کند.
تفسير آيه « فلينظر الانسان الي طعامه»
قرآن کريم مي فرمايد « فلينظر الانسان الي طعامه؛ (12) پس انسان بايد به خوراک خود بنگرد.» البته ظاهر اين آيه با توجه به قرينه آيات قبل و بعد آن، مربوط به غذاي مادي و غذاي جسم است، چون صحبت از اين است که اي انسان بينديش اين غذا از کجا پديد آمده، ما چگونه آب را از آسمان نازل کرديم و گياه را رويانديم وگياه چگونه خوراک گوسفندان شد و تو از گوشت اين گوسفند استفاده مي کني. اين نعمتي است که خدا به اين صورت براي تو فراهم کرده است. خلاصه، آيات در چنين مقامي است و روي اين حساب، ظاهر «طعام» در اين آيه، غذاي مادي است، اما در ذيل اين آيه شريفه روايتي وارد شده که در واقع به منزله تأويل و معناي بطن آيه است و مي فرمايد معناي آيه اين است که: « فلينظر الانسان الي علمه ممن يتخذ؛ انسان بايد علمش را مراقب باشد که از چه کسي آن را مي گيرد.» علم، غذاي روح است و در مصرف آن بايد دقت هاي لازم را اعمال کرد؛ يعني همان طور که اگر گاهي بخواهيد از بيرون غذا تهيه کنيد، سؤال مي کنيد و به دنبال آن رستوراني مي گرديد که بيشتر بهداشت را رعايت مي کند وغذايش بهتر و با کيفيت تر است، علم هم غذاي روح شماست، نمي شود آن را از هر جا و هر کسي گرفت، بايد ببينيد اين استادي که مي خواهيد علمتان را از او بگيريد آيا از بهداشت روحي لازم برخوردار است؟ به هر علمي، در هرقالبي که عرضه شود، چه کتاب، چه سخنراني، چه کلاس درس و… اعتماد نکنيد، ببينيد اين علم از کانال چه کسي عبور مي کند، چون تأثير علم بر روح و جان شما کم تر از تأثير غذا بر بدن شما نيست؛ همان طور که مراقبيد غذاي جسمتان بهداشتي باشد و ميوه و سبزي را ضدعفوني مي کنيد و مي خوريد، علم را هم که غذاي روح شماست مراقب باشيد آلوده و فاسد نباشد، اين جا هم جاذبه ودافعه داشته باشيد.
ما بايد از چيزهايي که موجب تضعيف ايمان، باورها و ارزش هاي ما مي شود و آنها را فاسد مي کند پرهيز کنيم و به سراغ آن ها نرويم، مگر آن که به جايي رسيده باشيم که در برابر آنها مصونيت پيدا کرده باشيم. همان طور که با تزريق واکسن، بدنمان را در مقابل برخي بيماري ها واکسينه کرده و کاري مي کنيم که آن ميکروب و ويروس ديگر بر بدن ما اثري ندارد، با تقويت بنيه ي علمي و فراگيري دانش هاي خاص، ممکن است روحمان را هم نسبت به برخي افکار فاسد و شبهات انحرافي واکسينه کنيم تا آن شبهه و فکر غلط در ما اثري نکند. اگر کسي به اين درجه از مصونيت و رشد علمي رسيده باشد، البته اشکالي ندارد مطالبي را که القاي شبهه مي کنند بخواند يا بشنود، اما تا مادامي که به اين حد نرسيده بايد از اين گونه مطالب دوري کند: « اذا سمعتم ايات الله يکفر بها و يستهزأ بها فلا معهم حتي يخوضوا في حديث غيره انکم اذا مثلهم؛(13) هر گاه شنيديد آيات خدا مورد انکار و ريشخند قرار مي گيرد، با آنان منشينيد تا به سخني غير از آن در آيند، چرا که در اين صورت شما هم مثل آنان خواهيد بود.» نگوييد ما مؤمنيم و خدا و پيامبر و قرآن را قبول داريم و حرف آنها در ما اثري نمي کند. تا مادامي که واکسينه نشده ايد بيم آن هست که اگر رفتيد در جلسات آنها شرکت کرديد و حرف هايشان را شنيديد، کم کم اين ويروس فکري در شما هم اثر کند و ايمان و اعتقادتان را بگيرد: «و اذا رأيت الذين يخوضون في اياتنا فاعرض عنهم حتي يخوضوا في حديث غيره؛ (14) و چون بيني کساني [ به قصد تخطئه] در آيات ما فرو مي روند از ايشان روي بر تاب تا در سخني غير از آن در آيند.» دستورخدا، که پزشک روح من و شماست، و دارويي که تجويز مي کند اين است که قبل از ايجاد مصونيت به وسيله تزريق واکسن دانش و شناخت لازم، در جلسه اي که شبهات فکري القا مي کنند شرکت نکنيد، روزنامه و مقاله و کتابي را که مقدسات را مورد تمسخر و اهانت قرار داده، در مباني ديني تشکيک مي کند، نخوانيد. اگر برويم و بخوانيم چه مي شود؟ پاسخ قرآن اين است: « انکم اذا مثلهم ان الله جامع الکافرين و المنافقين في جهنم جمعا؛ در اين صورت شما هم مثل آنان خواهيد بود. خداوند، کافران و منافقان را همگي در دوزخ گرد خواهد آورد.» اگر توصيه ما را نپذيريد و آن را آويزه گوش خود قرار ندهيد، و با اين گونه افراد نشست و برخاست کنيد شما هم به تدريج به جرگه اهانت کنندگان به مقدسات و تضعيف کنندگان ارزش ها و باورهاي ديني خواهيد پيوست و سر از جهنم در خواهيد آورد.
همان طور که اگر کسي بيماري مسري داشته باشد از او کناره گيري مي کنيد تا بيماري او به شما منتقل نشود، بايد از افراد و جلسات و مطالبي هم که ناقل و حامل بيماري فکري هستند، دوري کنيد، مگر آن که مجهز به لوازم و تجهيزات ايمني و ضد ميکروب باشيد، که در اين صورت نه تنها نبايد کناره گيري کنيد، بلکه بايد تلاش کنيد بيماري آنها را هم درمان کرده و نجاتشان دهيد؛ نظير کاري که پزشکان و پرستاران با استفاده از وسايل و سيستم هاي محافظ و استريل، براي نجات جان بيماران جسمي انجام مي دهند. البته گر چه پزشک وظيفه دارد که به بيمار نزديک شده و با او ارتباط برقرار کند، اما اين کار را با کمال احتياط و رعايت مراقبت هاي لازم انجام مي دهد و ديگران که به علت عدم برخورداري از دانش و تجهيزات لازم نه تنها کاري از دستشان بر نمي آيد بلکه در صورت نزديک شدن به بيمار، خود نيز بيمار مي شوند، به هيچ وجه نبايد با او تماس بگيرند. روح و فکر و قلب افراد هم ممکن است مبتلا به بيماري خطرناک واگيرداري باشد که در صورت عدم مراقبت هاي لازم، حتمال سرايت بيماري آنها به ما وجود دارد.
بيماري وسلامت روح
نشانه سلامت کامل روح اين است که به خدا علاقه دارد، از ذکر و ياد خدا لذت مي برد و به هر چيز و هرکس که به نحوي در راستاي اطاعت و فرمان او حرکت مي کند، عشق مي ورزد. نشانه بيماري و عدم سلامت روح هم اين است که وقتي صحبت از نماز و دعا و بحث ها و محافل ديني مي شود حوصله آنها را ندارد و با اکراه و بي ميلي با آنها برخورد مي کند. اگر کسي که چند ساعت است غذا نخورده، گرسنه نيست و غذاي خوب و خوشمزه، اشتهاي او را تحريک نمي کند، اين مسأله علامت بيماري و عدم سلامت مزاج است.
بايد بدانيم و مراقب باشيم که قلب هم بيمارهايي دارد: « في قلوبهم مرض» (15) و اگر بيماري در قلب پيدا شود و معالجه نکنيم، بيماري پيشرفت مي کند: «فزادهم الله مرضا » (16) و اگر جلوي پيشرفت آن را نگيريم و در قلب ريشه بدواند، ازکنترل خارج مي شود و ديگر هيچ اميدي به بهبود و بازگشتمان نخواهد بود؛ نظير کسي که در يک سراشيبي بسيار تند قرار گرفته و نمي تواند جلوي دويدن خود را بگيرد: « طبع الله علي قلوبهم و سمعهم و ابصارهم اولئک هم الغافلون؛ (17) خدا بر دل ها و گوش و ديدگانشان مهر نهاده و آنان خود غافلند.»
گاهي در حالي که بيماريمان تبديل به سرطان و لاعلاج شده، خودمان همچنان غافليم و چه بسا بسيار هم خوشحاليم و فکر مي کنيم روز به روز در حال پيشرفت بوده و به قله کمال نزديک تر مي شويم: « هل ننبؤکم بالاخسرين اعمالا. الذين ضل سعيهم في الحيوه الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا، (18) آيا شما را از زيان کارترين مردم آگاه گردانيم. [ آنان] کساني اند که کوششان در زندگي دنيا به هدر رفته و خود مي پندارند که کار خوب انجام مي دهند.»
روح ما نياز به جذب و دفع دارد و انتخاب اين که چه چيز جذب و چه چيز کنار زده شود نيز به خود ما واگذار شده است. ما مي توانيم مثل سيگاري ها و معتادان به مواد مخدر، دود و سم را به روحمان تزريق کنيم و مي توانيم هم مانند کوه نوردان و ورزشکاران، زمينه ي استنشاق هواي پاک و تازه را براي قلب و روحمان فراهم نماييم: « من کان يريد العاجله عجلنا له فيها ما نشاءلمن نريد ثم جعلنا له جهنم يصليها مذموما مدحورا. و من اراد الاخره و سعي لها سعيها و هو مؤمن فاولئک کان سعيهم مشکورا. کلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربک و ما کان عطاءربک محظورا؛ (19) هر کس خواهان [ دنياي ] زودگذر است، به زودي هر که را خواهيم [نصيبي] از آن مي دهيم، آن گاه جهنم را که در آن خوار و رانده خواهد شد، براي او مقرر مي کنيم. و هر کس خواهان آخرت است و نهايت کوشش را براي آن بکند و مؤمن باشد، آنانند که تلاش آنها مورد حق شناسي واقع خواهد شد. هر دو [ دسته:] اينان و آنان را از عطاي پروردگارت مدد مي بخشيم وعطاي پروردگارت [از کسي] منع نشده است.» آنان که طالب زندگي و لذت زودگذر دنيا هستند و به چيزي جز آن نمي انديشند طبعا براي رسيدن به آن تلاش مي کنند، اما به همه خواسته هايشان هم نمي رسند، چون اصلا خواسته هاي انسان حد و مرز ندارد و هر مرتبه اي را که به او بدهي، سراغ مرتبه بالاتر را مي گيرد، به هر حال، خدا به اين گروه کمک مي کند که به برخي از خواسته هايشان برسند، ولي سرانجامشان عذاب و خواري جهنم خواهد بود. گروهي نيز هستند که طالب آخرت و نعمت ها و لذت هاي آن هستند. تعبير قرآن در مورد اين گروه، قابل دقت است، مي فرمايد: کساني هستند که اولا « اراد الاخره » خواهان آخرت هستند؛ ولي نه خواستني که حاضر نباشند براي رسيدن به آن هيچ هزينه اي بپردازند، بلکه « و سعي لها سعيها» از صرف تلاش و هزينه متناسب با اين خواست هم فروگذار نمي کنند، ولي باز هم کافي نيست؛ ثالثا: « و من هو مؤمن» بايد چاشني ايمان را هم به عمل و تلاش خود اضافه کند. اينچنين افرادي نه تنها به خواسته هايشان مي رسند، بلکه علاوه بر آن ما هم از آنان تشکر مي کنيم: « کان سعيهم مشکورا»؛ البته تشکر خدا چيست، خداي متعال خود بهتر مي داند.
آن چه در اين آيه مهم و جالب توجه است اين است که مي فرمايد: « کلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربک » ما هر دو گروه را براي رسيدن به خواسته هايشان کمک مي کنيم و ابزار و وسايل لازم را برايشان فراهم مي آوريم؛ يعني انتخاب نوع موادي که جذب يا دفع مي شود با خود شماست و انتخاب شما هر چه باشد، خوب يا بد تفاوتي نمي کند، براي نيل به آن از امداد ما برخوردار مي شويد. در اين زمينه، سنت ديگري هم وجود دارد: « من جاء بالحسنه فله عشر امثالها و من جاء بالسيئه فلا يجزي الا مثلها؛(20) هر کس کار نيکي بياورد، ده برابر آن [پاداش] خواهد داشت، و هر کس کار بدي بياورد، جز مانند آن جزا نيابد.» آنان که مواد فاسد و مسموم را انتخاب مي کنند و به هر اندازه که خود آن ماده قدرت تخريب دارد، آن را مؤثر قرار مي دهيم، ولي تأثير مواد انتخابي خوب و مرغوب را تا ده برابر افزايش مي دهيم.
خلاصه ي بحث
جاصل بحث ما در اين جلسه اين شد که انسان علاوه بر بعد جسماني، حياتي هم در بعد روحاني و معنوي دارد و نظير بعد جسماني، در حيات معنوي هم نياز به جاذبه و دافعه دارد؛ يعني هم نياز به قوه اي دارد که به کمک آن عناصري نظير ايمان، محبت خدا و علم نافع را، که به حال دل و قلبش مفيدند و انسانيت او را رشد داده و تقويت مي نمايند، جذب کند و هم نياز به قوه اي دارد که به وسيله ي آن، چيزهايي نظير شيطان، گناه و محبت دشمنان خدا و دينش را، که براي حيات معنوي او مضر هستند، از روح خود دور نمايد.
البته فراموش نکنيم که بحث اصلي ما، همچنان که در ابتداي اين جلسه اشاره شد، بحث جاذبه و دافعه در اسلام بود، که گفتيم به سه شکل مي توان آن را مطرح کرد: يکي اين که مجموعه محتواي اسلام، چه دربخش عقايد، چه احکام و چه اخلاق، آيا به گونه اي است که فقط انسان را وادار به جذب چيزهايي مي کند يا فقط وادار به دفع چيزهايي مي کند و يا هر دو قسم آن وجود دارد؟ دوم اين که آيا مجموعه محتواي اسلام به گونه اي است که براي نوع انسان هاجاذبه دارد يا دافعه يا هر دو؟ و سوم اين که آيا اسلام براي دعوت افراد به اسلام و تربيت آنها، از روش هاي جذبي استفاده مي کند يا از روش هاي دفعي يا هر دو؟ آن چه در اين جلسه گفتيم در واقع مقدمه اي براي ورود به بحث ود و سه سؤال اوليه ما همچنان باقي است که ان شاءالله در جلسه آينده بايد به بحث از آنها بپردازيم.
پرسش و پاسخ
پرسش: در مورد جسم اين مسأله وجود دارد که ظرفيت مشخصي براي جذب غذا دارد که اگر بيش از آن ظرفيت خاص غذا بخورد برايش ضرر داشته و حالت دافعه پيدا مي کند. آيا در مورد روح و غذاي روح هم چنين محدوديتي وجود دارد؟
پاسخ: سؤال مهمي است و ارتباطي هم با يکي از مکاتب معروف در فلسفه ي اخلاق، به نام « مکتب اعتدال» پيدا مي کند. طرفداران اين مکتب معتقدند که در باب فضايل اخلاقي، ملاک فضيلت، اعتدال است و افراط و تفريط مضر است. طبيعتا اين سؤال پيش مي آيد که برخي چيزها، حد خاصي ندارد و هر چه بيشتر باشد بهتر است؛ مثل محبت خدا، عبادت، علم و بسياري چيزهاي ديگر، آيا اعتدال در اين قبيل موارد چه معنايي دارد؟ سؤالي هم که اين جا مطرح شده تقريبا نظير همين سؤال است و پاسخ آن هم اين است که: درست است که کسب فضايل، حد و مرز نمي شنايد اما مسأله اين جاست که انسان در دنيا نيرو و ظرفيت محدودي دارد و اگر بخواهد تمام نيرو و توان خود را فقط صرف يک بخش بکند از ساير بخش ها باز مي ماند. ما اگر فقط به عبادت بپردازيم و در فکر غذا و استراحت و سلامتي بدنمان نباشيم، مريض مي شويم و توان عبادت را هم از دست مي دهيم؛ يعني هم عبادتمان مختل و هم جسممان بيمار مي شود. يا اين که مثلا اراده ي خداوند به بقاي نسل انسان تعلق گرفته و اين مسأله نيز متوقف بر تشکيل خانواده و روابط زناشويي و تربيت فرزند وخلاصه، اداره ي يک خانواده و تأمين نيازهاي آن است که طبيعتا بسياري از نيروها و اوقاتمان را بايد صرف آن کنيم. اگر انسان فقط به فکر رشد معنوي و اخلاقي خودش باشد و هيچ اهتمامي به خانواده و زن و فرزند نداشته باشد، نسل انسان منقرض و يا فاسد مي شود. يا مثلا اگر کسي بخواهد در جبهه و جنگ حضور داشته باشد زياد نمي تواند به عبادات مصطلح و مستحبات بپردازد. بنابراين چون انسان در اين دنيا وظايف متعددي دارد و نيروها و توانش نيز محدود است، بايد نيروي خود را بين آنها تقسيم کند و به هر بخشي، به اندازه ي لازم و به طوري که مزاحم با ساير بخش ها نباشد، بپردازد. البته انسان مي توان کاري کند که سراسر زندگيش، از نماز و قرآن گرفته تا خوردن و خوابيدن و عادي ترين کارهاي روزمره، عبادت باشد و لحظه به لحظه در نردبان قرب به خدا بالاتر برود.
پي نوشت :
1-انفال /24.
2- يس / 69-70.
3- روم / 52.
4- حديد /28.
5- حج / 46.
6- بقره / 74.
7- بقره / 74.
8-رعد / 28.
9- زمر / 45.
10- حجرات / 12.
11- آل عمران /191.
12-عبس / 24.
13- نساء / 140.
14- انعام / 68.
15- بقره / 10.
16- بقره / 10.
17- نحل /108.
18- کهف 4 -103.
19- اسراء/ 18-20.
20- انعام / 160.
منبع: کتاب کاوش ها و چالش ها /س